دو تاکتیک چپ در انقلاب ملی دمکراتیک (*)

Print Friendly, PDF & Email

آقای جوانرود مطلبی را با عنوان «پاسخی دوستانه به مقاله منتشره در “نوید نو” با عنوان “نه به دیکتاتوری، فساد و نئولیبرالیسم” (۱) که در واقع پاسخی به نوشته‌ ایشان با عنوان “پارادوکس‌های بی‌پایان چپ‌روی” بود، منتشر نموده‌اند که محورهای مهم آن را می‌توان به ترتیب زیر برشمرد:
۱ـ ابراز تأسف از عدم همسویی حزب توده ایران با مردم و پیروزی آنها در انتخابات ریاست‌جمهوری
۲ـ طرح انتقاد از رأی ندادن به روحانی به‌دلیل اینکه می‌توانست به نفع ولی فقیه تمام شود.
۳ـ ادعای تأثیرگذاری اصلاح‌طلبان بر اعتدال‌گرایان و اصلاح‌طلب شدن اعتدال‌گرایان
۴ـ استناد به رأی دادن شخصیت‌هایی چون موسوی، رهنورد و کروبی به‌عنوان استدلال‌هایی برای دفاع از درست بودن شرکت در انتخابات و رأی دادن به روحانی
۵ـ تأکید بر دستاوردهای پیروزمند مشارکت مردم در سه انتخابات اخیر برای به زیر کشیدن نمایندگان ولی فقیه و روی کار آوردن آدم‌های کم ضررتر به‌جای آنها
۶ـ قرار دادن منتقدان روحانی در کنار روزنامه جوان
۷ـ اعتراض به  تحقیر توده‌های مردم از سوی نویسنده به‌دلیل اشاره به رأی دادن آلمانی‌ها به هیتلر
۸ـ‌ نقد برنامه حزب توده ایران به‌دلیل عدم قائل شدن تقدم جبهه ضد‌دیکتاتوری و طرد ولایت فقیه بر انقلاب ملی دمکراتیک
۹ـ ارائه استدلال‌هایی برای متهم کردن حزب توده ایران و نویسنده مقاله به چپ‌روی
می‌توان با آقای جوانرود موافق بود که بر خلاف نوشته قبلی با عنوان «پارادوکس‌های بی‌پایان چپ‌روی»، این بار نوشته ‌ایشان در فضای پس از انتخابات و فروکش کردن هیجانات و نگرانی‌های ایشان در مورد احتمال به قدرت رسیدن رئیسی، دارای رویکرد دوستانه هست. به‌همین جهت و به‌ویژه با توجه به اینکه پیش‌تر نیز به برخی از انتقادات ایشان در مجموعه مطالب مرتبط با انتخابات در «نوید نو» پاسخ داده شده است، در راستای روشنگری بیشتر مرور دیگری بر نقطه‌نظرات ایشان صورت می‌گیرد. بدیهی است که نویسندگان این نوشتار سخنگوی رسمی ‌حزب توده ایران نبوده و بر این اساس آنچه در اینجا مطرح می‌شود را نیز نباید به‌عنوان نظر رسمی ‌حزب توده ایران تعبیر نمود.
بیشتر محورهای فوق پیرامون انتخابات ریاست‌جمهوری بوده و با توجه به پاسخگویی قبلی به آنها در مطالب منتشره در مورد انتخابات در «نوید نو» و نیز از آنجا که در یک نگاه کلی همه موارد یاد شده ناشی از درک متفاوت و اختلاف‌نظر در روش‌شناسی برخورد با جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری و انقلاب ملی دمکراتیک و همینطور مقوله «چپ‌روی» است، نوشته حاضر می‌کوشد مروری تئوریک بر مفاهیم چپ‌روی و مرحله انقلاب ملی دمکراتیک نیز داشته باشد.
استفاده از کمپین‌های خیابانی و فستیوال و ایجاد فضای شادی و موسیقی و پایکوبی هم در جریان انتخابات و هم پس از پایان آن از سوی کاندیدای پیروز در دهه‌های اخیر به امری رایج در کشور تبدیل گردیده است. تا آنجا که رئیسی هم به امیر تتلو متوسل می‌شود و بزم خیابانی راه می‌اندازد. بدیهی است که عده ای از این ۱۶ میلیون رأی‌دهنده به او نیز به‌عنوان بخشی از مردم در این بزم  شرکت می‌کنند. این موضوع در شهرستان‌ها به‌ویژه در ارتباط با انتخابات شوراهای اسلامی‌ محلات که به‌صورت خرید و فروش آشکار رأی و تعیین قیمت آن از هر انتخاباتی به انتخابات دیگر کاملاً مشهود است، با حال و هوا و هیجانات و نمایش‌های اجتماعی خاصی  همراه است و گاه نیز چنین نمایش‌هایی به درگیری‌های جدی نیز بین طرفداران کاندیداهای پیروزمند و شکست‌خوردگان انتخابات نیز کشیده می‌شود.
صرف راه افتادن جشن و شادی و احساس پیروزی نیست که تعیین‌کننده مشارکت در آن است بلکه آنچه که می‌تواند توجیه‌کننده شرکت و همراهی با به اصطلاح پیروزی مردم گردد، به تحلیل مشخص از آنها برمی‌گردد. بنابراین به‌جای بحث بر سر اینکه چرا در پیروزی مردم مشارکت نمی‌کنید، باید به بحث بر سر این موضوع پرداخت که چرا در انتخابات مشارکت نکردید و به روحانی رأی ندادید و …؟ و این نیز موضوعی است که در مورد آن زیاد بحث شده است. از این‌رو به‌نظر می‌رسد که طرح اینگونه مباحث انحرافی است و بیشتر به‌نوعی جوسازی به دور از فضای یک بحث منطقی دامن می‌زند. شما از یک سو می‌گویید «آنهایی که سعی می‌کنند رضایت کسانی چون مرا از شرکت در انتخابات و از نتیجه انتخابات ریاست‌جهموری با رضایت کسانی که با طرفداری از روحانی به وی رأی دادند، یکی کنند، اصل انصاف در قضاوت را رعایت نمی‌کنند.» و با این نوشته به مخاطب اینطور القاء می‌کنید که من از روی اجبار و اکراه به روحانی رأی دادم و طرفدار او نیستم و ….از سوی دیگر به شادی مردم در نتیجه پیروزی در انتخابات اشاره می‌کنید و عدم همراهی حزب توده ایران را با آن مورد نقد قرار می‌دهید.
اگر آنگونه که شما اعتقاد دارید بخش قابل‌توجهی از رأی‌دهندگان مانند شما از روی ناچاری و برای نه گفتن به رئیسی، به روحانی رأی داده‌اند و به گزینه «بد» در برابر گزینه «بدتر» تن داده‌اند، اینکه نباید برای آنها چندان مایه جشن و شادی گردد تا مورد بهره‌برداری تبلیغاتی روحانی نیز قرار گیرد. یادتان باشد که شما با اکراه به ایشان رأی داده‌اید، بنابراین حتی در صورت پیروزی ایشان نمی‌توانید خیلی هم خوشحال و حس پیروزمندی داشته باشید. نمی‌توان همزمان از یک‌سو از دادن رأی اجباری به روحانی صحبت کرد و از سوی دیگر دیگران را به‌دلیل عدم همراهی با مردم در جشن پیروزی ایشان مورد انتقاد قرار داد.
همان‌گونه که در نوشته‌های قبلی توضیح داده شد، آن رویکرد سیاسی که در انتخابات شرکت نمی‌کند و به روحانی رأی نمی‌دهد، علی‌رغم تصور شما بر این باور نیست که رأی ندادن به روحانی در انتخابات می‌توانست به نفع ولی فقیه بوده و به زیان جبهه ضد‌دیکتاتوری باشد. توضیح چرایی این موضوع در نوشته‌های قبلی تحت عنوان جهت‌گیری برد ـ برد خامنه‌ای توضیح داده شده است. چه بسا از این نگاه، انتخاب روحانی به‌عنوان رئیس‌جمهور بیشتر بتواند حافظ جایگاه و تداوم دیکتاتوری ولایت فقیه نیز باشد. البته طبیعی است که این نگاه با صف‌بندی‌های ساده‌ای که هسته سخت قدرت در موقع انتخابات برای مردم ترسیم می‌کند، متفاوت است. ضمناً براساس پیش بینی‌های مطرح شده در مجموعه مقالاتی که در «نوید نو» در مورد رفتارشناسی سیاسی مردم با توجه به فاکتورهای مختلف و از‌جمله سطح آگاهی طبقاتی کارگران و زحمتکشان، فضای تنگ موجود برای کنشگری نیروهای چپ و رادیکال و در جستجوی عدالت اجتماعی و دموکراسی ونیز پیش‌بینی نتیجه انتخابات منتشر گردید، پیروزی روحانی اساساً دور از انتظار نبوده و کاملاً قابل پیش‌بینی نیز بوده است. بنابراین طبیعی است که نوید نو مانند شما آن را یک  شگفتی خلق شده توسط مردم نبیند.
در مورد همه شواهدی که شما برای اثبات جدی بودن این چالش و رقابت بین دو جناح اصول‌گرا از یک‌سو و اصلاح‌طلب و اعتدال‌گرا از سوی دیگر و عکس‌العمل امثال سردار طلایی‌ها و … آورده‌اید، قابل قبول است. اما این شواهد تنها نشانه جدی بودن رقابت بین جناح‌های رقیب در حاکمیت و در عرصه انتخابات است که فی‌نفسه نمی‌تواند دلیلی بر حمایت از یک طرف گردد. همه آنچه از سردار طلایی‌ها و فرماندهان سپاه و غیظ ائمه جمعه در اعلام نارضایتی از نتیجه انتخابات مطرح کرده‌اید و می‌توان شواهد بیشتری در این زمینه را نیز بر آنها افزود، دلیل روشن ناراحتی تیم بازنده‌هاست و لزوماً برنده انتخابات را از هیچگونه حقانیتی برخوردار نمی‌کند.
آنچه از سعید حجاریان مبنی بر عدم وجود تفاوت بین اصلاح‌طلبی و اعتدال‌گرایی نیز مطرح کردید، درست است اما برخلاف برداشتی که شما مایلید از این واقعیت داشته باشید، این گزاره لزوماً نمی‌تواند به معنی آن باشد که اعتدال‌گرایان اصلاح‌طلب شده‌اند. شواهد بسیار زیاد حاکی از آنند که اصلاح‌طلبان حکومتی برای بقا در ساختار حکومت و در چارچوب استراتژی اعتمادسازی با حاکمیت پس از سرکوب سال ۸۸ از بسیاری از خواسته‌های اصلاح‌طلبانه خود عدول کرده‌اند . آنها برای کسب آرای مردم نیاز به حفظ عنوان اصلاح‌طلبی بر خود دارند. آنها همه آنچه را در مورد جامعه مدنی مطرح می‌کردند، به فراموشی سپرده‌اند. آنها نه تنها دیگر کاری به فشار از پایین ندارند، بلکه دقیقاً از آن اجتناب نموده و به‌همین دلیل نیز در چانه‌زنی در بالا برای اصلاحات در راستای تأمین حقوق دمکراتیک مردم بر‌خلاف دستیابی به اکثریت کرسی‌های پارلمان و ریاست‌جمهوری اساساً هیچ دستاورد مشهودی نداشته و آشکارا عقیم بوده‌اند. اصلاح‌طلبانی که به چارچوب‌های اصلاح‌طلبی اولیه پایبند مانده‌اند، عملاً در انتخابات‌های حکومتی پذیرفته نمی‌شوند و اگر چهره‌های منفردی در ساختار حاکمیت از شجاعت نسبی نقد فضای دیکتاتوری برخوردارند و تک مضراب‌هایی از آنها شنیده می‌شود، به‌هیچوجه منحصر به اصلاح‌طلبان نبوده و بیشتر به ویژگی‌های شخصیتی این افراد معدود برمی‌گردد. شما برای اینکه نشان دهید که در این یکپارچگی اصلاح‌طلبان و اعتدال‌گرایان، این اعتدال‌گرایان هستند که به اصلاح‌طلبان نزدیک شده‌اند، نیاز به ارائه فهرستی از موضع‌گیری‌ها، اقدامات، برنامه‌ها و جهت‌گیری‌هایی دارید که این ادعای شما را تأیید کند. برای این منظور می‌توانید مبنای مقایسه را هم مفاد منشور اصلاح‌طلبی مندرج در بیانیه‌های موسوی قرار دهید. در این مقایسه در نظر داشته باشید که اصلاح‌طلبان سرموضع اساساً از شانس کاندیداتوری در انتخابات نیز برخوردار نیستند.
چرا فکر می‌کنید رأی دادن خاتمی ‌و موسوی و کروبی به روحانی را می‌توان به‌عنوان دلیلی برای درست بودن شرکت در انتخابات به دیگران ارائه نمود؟ اگر زمانی هم رأی دادن به خاتمی‌ و موسوی می‌توانست در راستای تقویت اصلاحات مورد حمایت چپ انقلابی واقع‌بین قرار گیرد، این حمایت هیچ مرجعیتی را برای این شخصیت‌ها از نظر کمونیست‌ها ایجاد نمی‌کند تا ۲۰ سال پس از اصلاحات ۷۶ و ۸ سال پس از ۸۸ همچنان با چشم فروبستن به تغییر جدی شرایط سیاسی کشور که نمونه مهم آن تنزل اصلاح‌طلبان حکومتی به اعتدال‌گرایان و سهم‌خواهی در حاکمیت است، نظر رهبران اصلاحات در سال ۷۶ یا ۸۸ را که خود یا ممنوع‌التصویر و ممنوع‌المصاحبه بوده و یا هنوز در حصر قرار دارند، برای مشارکت در انتخابات و رأی دادن به روحانی مرجع بداند. با اینکه حزب توده ایران هم از شکستن حصر و آزادی مهندس میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبی حمایت می‌کند، اما قرار نیست نقطه‌نظرات آنها مبنای تعیین استراتژی و تاکتیک کمونیست‌ها قرار گیرد.
استدلال‌های شما برای تأکید بر دستاوردهای پیروزمند مشارکت مردم در سه انتخابات اخیر جهت به زیر کشیدن نمایندگان ولی فقیه و روی کار آوردن آدم‌های «کم ضررتر» به‌جای آنها نیز جای بحث دارد. اولاً با این استدلال، شما هم به این واقعیت که آدم‌های مضری در سه انتخابات اخیر به قدرت رسیده‌اند، اعتراف کرده‌اید. و این در تناقض با چیزی است که تحت عنوان دستاوردهای پیروزمند مشارکت مردم در سه انتخابات اخیر بر آن تمرکز کرده‌اید. عملاً نیز قادر به ارائه فکتی بجز اینکه نمایندگان ذوب در ولایت را برکنار و نمایندگان «کم ضررتری» را به قدرت رساندند، نشده‌اید. اصلاحاتی که در سال ۷۶ با شعار جامعه مدنی، دولت و مجلس و شورای شهر را به تسخیر نمایندگان اصلاح‌طلب درآورد، قتل‌های زنجیره‌ای را افشا نمود، آزادی مطبوعات را به‌همراه داشت، اصل معطل مانده شوراها را اجرایی نمود، ده‌ها حزب سياسي را قانونی کرد، با دو برابر شدن انجمن‌های زنان همراه بود، به تأسیس سازمان‌های جوانان متعدد در سطح کشور انجامید؛ به شکل‌گیری فضای تن دادن همه مراکز قدرت به ضرورت «احترام به قانون» منجر شد، کاهش دخالت نيروها و سازمان‌های امنيتی در امور نهادهاي سياسي و اقتصادی را به همراه داشت؛ با دوران طلایی مطبوعات و چهار برابر شدن تعداد و تيراژ نشريه‌های مجاز همراه بود، و …. اینک ۲۰ سال بعد دلخوش به آن است که  نیروهای «کم ضررتری» بر روی کار آمده‌اند که محافظه‌کاری و منفعت‌طلبی و سهم‌خواهی آنها سبب می‌گردد تا ناتوانی آنها در پیشبرد برنامه‌های اصلاح‌طلبانه واقعی کاملاً مشهود باشد. در واقع جناح محافظه‌کار نیز هیچ مشکلی با حضور اصلاح‌طلبان رام شده در ساختار حکومت و چراغ سبز دادن برای تخصیص سهم به آنها به شرط سر به‌راه بودنشان، ندارد.
بر‌خلاف تصور شما سه انتخابات اخیر یعنی ریاست‌جمهوری ۹۲، مجلس ۹۴ و ریاست‌جمهوری ۹۶ با اینکه با پیروزی به اصطلاح اصلاح‌طلبان همراه بوده است، به دستاوردهای اصلاحی قابل ذکری در قیاس با دوران آغاز اصلاحات منجر نگردیده است. اگر هم بخواهید از برجام در حوزه سیاست خارجی شاهد مثال بیاورید، بر اساس شواهد فراوان، آن را باید محصول اجماع هسته سخت قدرت دانست که در دولت احمدی‌نژاد آغاز و در دولت روحانی به انجام رسید.
شما با اینکه آشکارا رأی دادن به روحانی را تبلیغ می‌کنید و انتخاب او را یک پیروزی بزرگ برای مردم ارزیابی می‌کنید، یکی دانستن حمایت خود از روحانی را که به قول خودتان با نارضایتی به او رأی دادید با کسانی که با رضایت به او رأی دادند، بی‌انصافی می‌دانید اما به خود اجازه می‌دهید تا کسانی را که با اعلام رسمی‌ «نه به نئولیبرالیسم، فساد و دیکتاتوری» زمینه‌های شکل‌گیری یک خط مستقل مردمی ‌و غیر‌وابسته به جناح‌های حکومتی را ترویج و دنبال نمایند، در کنار روزنامه جوان قرار می‌دهید و لابد خود را منصف هم می‌دانید.
شما نویسنده مقاله را به‌دلیل تشبیه رأی دادن به روحانی با رأی دادن به هیتلر، متهم به تحقیر توده‌های مردم کرده و با نقل قول از لنین به او درس اخلاق داده‌اید. در حالی که به‌هیچوجه نوشته نویسنده در مقاله مذکور چنین معنایی را بازتاب نمی‌دهد. چرا که نویسنده مقاله اساساً نمی‌توانسته هیچگونه اعتقادی به تشابه روحانی و هیتلر داشته باشد. این برداشت به‌غایت غیرمنطقی شما از آن چیزی است که نویسنده در پاسخ به پرسش شما در مقاله خود آورده است. آنچه در نوشته مورد بحث آمده، این است که «… استدلال شما برای شرکت در انتخابات به‌دلیل ضرورت همراهی با مردم می‌تواند محل بحث باشد …» و در ادامه دو نمونه از مواردی را که مردم به‌دلیل فقر آگاهی طبقاتی و سیاسی انتخاب نادرستی کرده‌اند (آرای ۹۸ درصدی مردم ایران به جمهوری اسلامی ‌که هیچ چیز آن از‌جمله قانون اساسی آن هم مشخص نبود و انتخاب هیتلر توسط مردم آلمان) ارائه شده است. آیا منطق شما این موضوع را اینطور می‌فهمد که در اینجا روحانی با هیتلر مقایسه شده و به مردم ایران توهین شده است؟ آیا درست‌تر و منطقی‌تر آن نیست که از این بحث به این نتیجه برسیم که مردم تحت تأثیر مجموعه‌ای از عوامل گاه ممکن است رفتارهای سیاسی و انتخاب‌های نامناسبی نیز داشته باشند و کمونیست‌ها به‌جای همراهی با آنها در اینگونه موارد، موظفند که آنها را به جهت‌گیری اشتباهشان آگاه کنند؟ آیا شما واقعاً تفاوت این دو نوع برداشت را متوجه نشدید و نمی‌شوید یا آنکه ترجیح دادید آنگونه آن را برداشت کنید که مطرح کرده‌اید تا شاید کمکی به سایر استدلال‌هایتان برای قرار دادن نویسنده در برابر مردم و بستن اتهام توهین به مردم به او و … در راستای  زمینه‌سازی برای جهت‌گیری سیاسی مورد حمایت خود اقدام نمایید.
فارغ از برخی باورهای کلیشه‌ای به مقوله «مردم»، رفتارشناسی سیاسی مردم و تجارب متعدد در ایران و جهان نشان داده است که به دلایل مختلف گاه ممکن است مردم اشتباه کنند. اگر غیر از این بود، و اگر غیر از این باشد که تغییر و تحولات سیاسی جهان باید روند دیگری را تاکنون پشت سر می‌گذاشت و وزن و سهم نیروهای طرفدار صلح، دموکراسی، عدالت اجتماعی در جهان بسیار بیشتر از آن می‌بود که اکنون هست. و این اشتباهات سیاسی مردم نه نتیجه حقیر بودن آنها بلکه محصول مجموعه‌ای از عوامل از‌جمله نقش مخرب رسانه‌های جریان اصلی و ماشین تبلیغات و مهندسی اذهان بورژوازی از یک‌سو و ضعف نظری و قدرت سازماندهی و بسیج احزاب و سازمان‌های چپ از سوی دیگر است.
نوشته‌اید: «دلیل ندارد که طرد رئیسی به‌عنوان عامل دست‌نشانده ولی فقیه را، موضع مردم ستمدیده ایران تلقی نکنیم، مردمی‌ که از اوایل انقلاب، داغ اعدام و شکنجه را بر پیکر خود و فرزندان‌شان دارند.»
شاید یادتان رفته است که همین دولت ضد‌دیکتاتوری مد نظر شما در چارچوب اعتمادسازی با حاکمیت و دیکتاتوری ولایت فقیه، رئیسی دیگری به‌نام پورمحمدی را چهار سال در مقام وزارت دادگستری نشاند. احتمالاً نخواهید گفت که پورمحمدی با رئیسی فرق می‌کند و … چراکه در این صورت می‌توان از شما پرسید آیا این فرق ممکن است به انتخاب بد و بدتر بین او و رئیسی هم کشیده شود؟
درست می‌گویید که مردم ستمدیده ایران از رئیسی متنفرند اما این نفرت آنها را چرا باید به سرمایه سیاسی افرادی چون روحانی تبدیل نمود و در سیکل بسته و سترون انتخابات غیردمکراتیک حکومتی تحلیل برد؟ چرا نباید این نفرت را علیه کل سیستم استبدادی ولایت فقیه و جناح‌های مختلف آن از‌جمله جریان مدافع نئولیبرالیسم هدایت نمود؟ اتاق فکر همین رژیم استبدادی همواره خواهد کوشید تا دوگانه‌هایی را برای کشاندن مردم به پای صندوق‌های رأی در یک انتخابات غیردمکراتیک معرفی کند و با ایجاد امیدهای واهی به تحولات و اصلاحات، همین مردم ستمدیده را از روی آوردن به اشکال رادیکال‌تر مبارزه اجتماعی بازدارد. کمونیست‌ها چرا باید خود را در خدمت چنین سیاستی قرار دهند؟
نوشته‌اید: «یادآوری و برجسته کردن طرفداری تاریخی حزب توده ایران از جنبش سبز، شما را چنان برآشفت که آن موضع‌گیری درخشان را در میان سایر موضع‌گیری‌های حزب، کم‌رنگ و کم‌ارزش جلوه دادید» شما در واقع تمایل خود را در این ادعا بازتاب داده‌اید. چراکه برخلاف تصور شما نوید نو نه تنها از حمایت حزب توده ایران از جنبش سبز احساس ناخوشایندی ندارد، بلکه آن را فراز برجسته‌ای از موضع‌گیری و توانمندی تحلیلی ـ نظری، آمادگی استراتژیک و تاکتیکی ناشی از دهه‌ها تجربه حزب توده ایران در پراتیک اجتماعی و سیاسی در دفاع از صلح و استقلال، دموکراسی، آزادی و عدالت اجتماعی و به‌ویژه در راستای شکل‌گیری  جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری ارزیابی می‌کند. تا آنجا که این تجربه به صورت کتابی با عنوان «حزب توده ایران و انتخابات ۱۳۸۸» ‪جمع‌بندی گردیده و در سایت «نوید نو» در دسترس عموم قرار داده شده است. دلیل تفاوت نگاه حزب توده ایران به انتخابات ۹۲ و ۹۶ ریاست‌جمهوری و ۹۴ مجلس شورای اسلامی‌ دقیقاً به کاربست اصل لنینی تحلیل مشخص از  وضعیت مشخص برمی‌گردد. حزب توده ایران بر‌اساس دیالکتیک ماتریالیستی پدیده‌ها را در حال حرکت و تغییرات آنها بررسی می‌کند و بر همین اساس با توجه به شواهد عینی فراوان نمی‌تواند روحانی و نماد بنفش سال ۹۴ را نماینده همان جنبش اصلاح‌طلبانه‌ای بداند که در سال ۷۶ نوید‌بخش تحولات مهمی ‌در جامعه گردید و گام‌های مهمی‌ هم در این راستا به پیش برداشت، یا انتخابات سال ۸۸ و نماد سبز که به یک جنبش دمکراتیک و ضد‌دیکتاتوری گسترده در سطح ملی تبدیل گردید. تفاوت انتخابات سال ۸۸ با ۹۶ را نباید تنها در تغییر رنگ سبز به بنفش دنبال نمود. این تغییر رنگ بازتاب تغییرات مهمی ‌در تغییر اهداف، رویکردهای سیاسی، جهت‌گیری طبقاتی و اجتماعی، شعارها، پایبندی رهبران آنها به این شعارها، شیوه‌های سیاست‌ورزی و … است. انتخابات سال ۹۴ اگرچه بیانگر صف‌بندی و تضادهای واقعی بین مدافعان هسته سخت قدرت و استبداد ولایت مطلقه فقیه از یک‌سو و نیروهای سیاسی خواهان ایجاد تحول و رویکردی متفاوت با مسائل اداره کشور به‌ویژه در حوزه‌های سیاست خارجی و فرهنگی است، اما روحانی و همفکران او با جهت‌گیری نئولیبرالی و ضدمردمی ‌خود در حوزه‌های اقتصادی و اجتماعی به‌هیچوجه دغدغه‌های عدالت‌خواهانه و استقلال‌طلبانه جنبش ملی و دمکراتیک جامعه ما را در اینجا بازتاب نمی‌دهند و نمی‌توان نمایندگی آن را از اینها انتظار داشت   
یکی از گره‌های اصلی تحلیل شما آنجا مشخص می‌گردد که می‌نویسید: «اما چه کنیم که مهندسی انتخابات چنان بود که برای گفتن این «نه» تاریخی، متأسفانه راه دیگری جز شرکت در انتخابات و دادن رأی به روحانی یا جهانگیری نبود.» به‌نوعی تأیید می‌کنید که مهندسی انتخابات که همواره از یک‌سو افزایش نرخ مشارکت در انتخابات و تأمین منویات رهبری را مبنی بر مشارکت حداکثری دنبال می‌کند و از سوی دیگر نیز با حذف گسترده نیروهای سیاسی و شخصیت‌های مستقل مترقی و محدود نمودن دایره انتخاب مردم به معدودی افراد مورد تأیید سیستم، جامعه را در برابر همین «چه کنیم»‌ها و ناگزیری به رأی دادن به قول خود سلبی قرارمی‌دهد. اگر این رویکرد، رویدادی جدید و محدود به انتخابات ۹۶ بود، «چه کنیم» شما قابل‌فهم‌تر بود، چرا که جامعه با شرایط ویژه و غیر‌نمونه‌واری مواجه بود و ممکن بود برای عبور از آن به‌نوعی کنش سیاسی شبیه به انتخاب بد در برابر بدتر یا رأی سلبی و … تن دهد. اما روند متعارف و نمونه‌وار انتخابات در ایران، از نظر ساختاری و در کنار آن مهندسی انتخابات به‌گونه‌ای است که همواره شما و مردم ایران را در برابر این «چه کنیم»‌ها قرار داده است و تردیدی نیست که در انتخابات آتی نیز چشم‌انداز تجدید‌نظر در آن مشاهده نمی‌گردد. هسته سخت قدرت در ایران که اساساً باوری به جمهوریت ندارد، الگویی را برای این منظور طراحی کرده است که از یک‌سو برابر الزامات قانون اساسی و حفظ ظواهر جمهوریت نظام، نمایشی به‌نام انتخابات را برگزار کند و از سوی دیگر با ابزار مهندسی خود (شورای نگهبان) و حذف گسترده صلاحیت کاندیداها در شرایط سرکوب همه نیروهای سیاسی ترقی‌خواه، عملاً مانع شکل‌گیری زمینه‌های تشدید چالش‌های احتمالی در راستای دموکراتیزه نمودن فضای سیاسی و تغییر توازن قوا در حاکمیت گردیده و ساختار قدرت را تحت کنترل خود قرار دهد. آنها به‌ویژه از مجلس ششم و انتخابات ریاست‌جمهوری ۸۸ آموخته‌اند که نباید اجازه دهند فضای مجلس و نهاد اجرایی رئیس‌جمهوری تحت هیچ شرایطی از کنترل آنها خارج گردد. بر این اساس آنها در هر انتخاباتی شما را با این «چه کنیم …»‌ها مواجه خواهند کرد و همیشه لولویی را در مقابل‌تان قرار خواهند داد تا مجاب شوید که برای جلوگیری از روی کارآمدن او به دیگری که او را هم نمی‌پسندید اما گزینه بهتری در برابر آن بدتر است، رأی دهید و منطق سلبی‌تان هم این کار را توجیه می‌کند.
این دایره بسته باید شکسته شود. چگونگی شکسته شدن آن در مقاله «ضرورت شکل‌گیری خط مستقل مردمی‌ در برابر دور باطل انتخابات حکومتی» به‌ویژه از بند ۱۸ تا ۲۳ آن مورد بحث قرار گرفته است. در این مقاله سعی شده است تا به «چه کنیم که …» شما، که در هر انتخاباتی با آن درگیر خواهید بود، پاسخ داده شود. با توجه به صداقت و حقیقت‌جویی که در نوشته‌های شما احساس می‌شود، به‌نظر می‌رسد شما هم در آینده و در زمانی نه چندان دور به این حقیقت خواهید رسید.
ضمنا روند حوادث نشان داد که دغدغه‌های شما در ارتباط با انتخاب شدن رئیسی که فضای قطبی شده روزهای پایانی انتخابات آن را تشدید هم نموده بود، چندان پایه‌های واقعی نداشت. بررسی‌های آماری منتشر شده در «نوید نو» هم قبل و هم بعد از انتخابات به‌روشنی نشان داد که پیش‌بینی انتخاب روحانی به‌عنوان رئیس‌جمهور چندان امر دشواری نبوده است و بعید می‌دانم دوستانی در طیف چپ چون شما که در انتخابات از روحانی حمایت کردید، تصور کنید که این حمایت شما سهم بزرگی در پیروزی ایشان داشته است.
با اینکه برخی دیگر از موارد قابل بحث در نوشته شما در زمینه‌های مختلف از‌جمله نقد مواضع حزب، پلورالیسم حزبی، راه مبارزه با دیکتاتوری و … مطرح است، به‌دلیل اجتناب از طولانی شدن بیشتر این نوشته از پرداختن به آنها در اینجا صرف‌نظر می‌شود.
 

اما جدا از مواردی که به آنها اشاره شد، دو بحث مهم در ارتباط با دیدگاه شما مطرح است که لازم است به آنها پرداخته شود.
یکی از این دو مورد تفکیک و تقدم جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری بر انقلاب ملی دمکراتیک است. مورد دیگر هم به درک شما از مفهوم چپ‌روی مربوط می‌شود.
در برنامه حزب توده ایران در این مورد آمده است:
«از آنجایی که نخستین و مهم‌ترین وظیفه چنین جبهه‌ای، برچیدن بساط حاکمیت رژیم استبدادی و طرد رژیم ولایت فقیه است، مهم‌ترین خصلت آن نیز، ضددیکتاتوری و ضداستبداد ولایی است. چنین جبهه‌ای از نظر طبقاتی، می‌باید دربرگیرنده وسیع‌ترین طیف نیروهای اجتماعی و سیاسی از‌جمله نمایندگان کارگران، زحمت‌کشان شهر و روستا، خرده‌بورژوازی، قشرهای میانی، و سرمایه‌داری ملی ایران باشد».
در این مورد همچنین در برنامه آمده است:
«جبهه واحد ضددیکتاتوری، کلیه آن حزب‌ها، سازمان‌ها، نیروها و شخصیت‌های مترقی و آزادیخواه کشور را دربرمی‌گیرد که در راه طرد رژیم ولایت فقیه مبارزه می‌کنند، و هدف‌شان استقرار آزادی، استقلال، صلح و عدالت اجتماعی است. جبهه واحد در مقام ستاد مشترک توده‌ها در مبارزه بر ضد استبداد، با توجه به شرایط و روند تحول‌ها، تاکتیک‌های مبارزه را بر‌اساس توافق مشترک نیروهای شرکت‌کننده در آن، تعیین می‌کند.»  
از دو نقل قول فوق که از سند برنامه‌ای سال ۹۱ حزب توده ایران نقل شده است، صراحتاً بر‌می‌آید که:
۱ـ طرد رژیم ولایت فقیه مترادف با برچیدن بساط حاکمیت رژیم استبدادی در کشور است.
۲ـ نیروی مادی این تغییر و نیروهای اجتماعی و سیاسی ذی‌نفع در آن اساساً دربرگیرنده طیف گسترده ای از کارگران، زحمت‌کشان شهر و روستا، خرده‌بورژوازی، قشرهای میانی، و سرمایه‌داری ملی ایران باشد.
۳ـ جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری نیروهای سیاسی‌ای را دربرمی‌گیرد که در راه طرد رژیم ولایت فقیه مبارزه می‌کنند و هدفشان نیز استقرار آزادی، استقلال، صلح و عدالت اجتماعی باشد.
۴ـ جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری ستاد مشترک مبارزه بر ضد استبداد است که بر‌اساس توافق مشترک نیروهای شرکت‌کننده در جبهه، این مبارزه را هدایت و رهبری می‌کند.
۵ـ تاکتیک‌های مبارزه با توجه به شرایط و روند تحولات بر‌اساس توافق نیروهای شرکت‌کننده تعیین می‌گردد.
توجه دقیق به پنج پیام فوق می‌تواند پاسخگوی مجموعه مسائلی باشد که در نوشته شما در ارتباط با تفکیک جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری و انقلاب ملی دمکراتیک مشاهده می‌شود.
آنچه می‌توان از این مجموعه دریافت این است که بر‌خلاف برداشت شما ایجاد جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری برای طرد رژیم ولایت فقیه و انقلاب ملی دمکراتیک نه تنها دو مرحله جداگانه نبوده و هیچ دیوار چینی هم نمی‌توان بین آنها تصور نمود، بلکه جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری راهبرد یا استراتژی برچیدن استبداد و طرد رژیم ولایت فقیه و گام مقدماتی این انقلاب است. از آنجا که شما از یک‌سو طرد رژیم ولایت فقیه را محدود به طرد ولی فقیه کنونی تصور می‌کنید و از سوی دیگر نیز بین طرد ولایت فقیه و انقلاب ملی و دمکراتیک جدایی قائل هستید، به این نتیجه می‌رسید که گویا طرد ولایت فقیه بدون برچیدن بساط رژیم استبدادی ولایت فقیه هم امکان‌پذیر است! به‌همین دلیل نیز هست که شما اصلاح‌طلبان حکومتی را که با اعمال محدودیت‌های کنترل‌کننده و هدایت‌گرانه ولایت فقیه مواجهند، در جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری قرار می‌دهید. در حالی که آنها اساساً مخالفتی با ساختار حقوقی و نهادهای سیاسی رژیم استبدادی ندارند و منافع خود را در چارچوب همین ساختار جستجو می‌کنند. مخصوصاً جریان اعتدال‌گرا که رویکرد خود را بر اصلاح‌طلبان حکومتی دیکته نموده است، به‌شدت بر حفظ ساختار موجود پایبند است.  همان‌گونه که قبلاً هم اشاره شد بر‌اساس تعریف جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری نیروهای اصلاح‌طلبان حکومتی و اعتدال‌گرایان با همه اختلافی که با ولی فقیه دارند، اساساً مخالف رژیم ولایت فقیه و ساختار سیاسی موجود نیستند و از سوی دیگر سایر نیروهای رادیکال خواهان طرد رژیم ولایت فقیه را هم به رسمیت نمی‌شناسند، تا چه رسد به «توافق مشترک» با آنها برای تاکتیک‌های مبارزه علیه ولایت فقیه! بر همین اساس فاقد شرایط عضویت در جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری‌اند.
بدیهی است که بخش‌های رادیکال اصلاح‌طلبان که به اصلاح‌طلبی در مفهوم گفتمانی آن در زمان آغاز اصلاحات پایبندند و خواهان اصلاحات اساسی در ساختار موجودند، می‌توانند در جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری جای داشته باشند.
طرد رژیم ولایت فقیه نه تنها چیزی جدا از انقلاب ملی و دمکراتیک نیست بلکه فاز سیاسی آن و مقدمه تحولات اجتماعی و اقتصادی مترقی است که طبیعتاً باید با جهت‌گیری مردمی ‌و ضد اقتصاد نئولیبرالی و ضدامپریالیستی همراه باشد. این انقلاب ملی دمکراتیک قرار نیست یک انقلاب بورژوا دمکراتیک باشد. دوران اینگونه انقلاب‌ها مدتهاست که به‌سر آمده است. اساساً پایگاه طبقاتی و مادی سرمایه‌داری در کشور از یک‌سو به‌دلیل اشتیاق شدید آن به وابستگی به سرمایه جهانی و ایفای نقش در تقسیم کار بین‌المللی و از سوی دیگر به‌دلیل آلودگی شدید آن به فساد و رانت و … فاقد پتانسیل ملی و دمکراتیک است. آنچه به‌عنوان بورژوازی ملی در برنامه مورد اشاره قرار گرفته است تنها اشاره به جریانات سیاسی و شخصیت‌های محدودی دارد که رویای رشد درون‌زا و متکی بر سرمایه‌های ملی را در فضای اقتصادی جهانی‌سازی شده و نئولیبرالی کنونی بدون جهت‌گیری غیرسرمایه‌داری و سوسیالیستی و در بهترین حالت در قالب یک رویکرد راه سوم دنبال می‌نمایند که مدت‌هاست دوران آن سپری شده و در جهان کنونی هیچ چشم‌انداز روشن، واقعی و امیدبخشی را نمی‌توان برایش متصور بود. پایگاه اجتماعی این رویکرد سیاسی طی دهه‌های گذشته به‌شدت در حال تحلیل رفتن بوده است. این نیروها به‌همین دلیل (از دست دادن پایگاه مادی و اجتماعی) نمی‌توانند در تغییر و تحولات سیاسی و اجتماعی پیشِ رو تأثیر زیادی برجای گذارند. (البته باید در‌نظر داشت که روحانی و همفکران او را با جهت‌گیری‌های آشکار نئولیبرالی نیز به‌هیچوجه نمی‌توان نماینده این نیروی سیاسی محسوب نمود.) 
بر‌اساس موارد استخراج شده از نقل قول‌های فوق مشخص می‌گردد که علی‌رغم برداشت شما از برنامه حزب توده ایران، عدم شرکت (یا شرکت) در انتخابات به‌مثابه یک تاکتیک نمی‌تواند یک بار و برای همیشه مورد تعیین تکلیف قرار گیرد بلکه می‌تواند با توجه به شرایط و روند تحولات بر‌اساس توافق نیروهای شرکت‌کننده در جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری  تعیین گردد.
با توجه به تجربه دو دهه گذشته اصلاح‌طلبی و روند ناموفق آن به دلایلی که ذکر شد، انسداد شدید فضای سیاسی کشور علی‌رغم آزادی‌های بسیار محدود برای اصلاح‌طلبان حکومتی در زمان‌های انتخابات برای کشاندن مردم به پای صندوق‌های رأی، مهندسی گسترده انتخابات از سوی حاکمیت ولایت فقیه که مانع راهیابی نمایندگان واقعی کارگران و زحمت‌کشان به نهادهای نمایندگی است، فساد گسترده و ساختاری نهادینه شده در کشور و بسیاری موارد دیگر در فضای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور که چشم‌انداز هرگونه تحول دمکراتیک اساسی و واقعی را ناممکن ساخته است، برنامه حزب توده ایران به‌درستی بر انقلاب ملی دمکراتیک و جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری به‌عنوان راه نجات کشور از وضعیت فاجعه‌بار کنونی متمرکز گردیده است. درست است که برابر برنامه حزب توده ایران نیروهای سیاسی شرکت‌کننده در جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری و براندازی استبداد از دامنه وسیعی در بین اقشار و طبقات اجتماعی، شخصیت‌ها و جریانات سیاسی جامعه برخوردار است اما در عین گستردگی دارای تعریف است و همان‌گونه که در برنامه آمده است «‬کلیه آن حزب‌ها، سازمان‌ها، نیروها و شخصیت‌های مترقی و آزادیخواه کشور را دربرمی‌گیرد که در راه طرد رژیم ولایت فقیه مبارزه می‌کنند، و هدف‌شان استقرار آزادی، استقلال، صلح و عدالت اجتماعی است.»
اصلاح‌طلبان حکومتی و اعتدال‌گرایان با همه اختلافی که با هسته سخت قدرت دارند، اساساً به‌دنبال مشارکت در قدرت و سهم‌بری بیشتر از منابع کشورند. کارنامه و عملکرد و ساختار تفکر سیاسی و ایدئولوژیک آنها به‌گونه‌ای نیست که منافع‌شان را در طرد رژیم ولایت فقیه و جایگزینی آن با یک حاکمیت ملی دمکراتیک جستجو کنند. آنها برای رفتن به دامان امپریالیسم و بعضاً حتی نزدیکی با سلطنت‌طلبان استعداد بیشتری از خود نشان می‌دهند تا براندازی استبداد ولایت فقیه در یک جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری با همکاری کمونیست‌ها در جهت برپا کردن یک حکومت ملی دمکراتیک با هدف استقرار آزادی،‪ ‬استقلال،‪ ‬صلح،‪ ‬و‪ ‬عدالت‪ ‬اجتماعی.
باز هم لازم است تأکید گردد که حساب اصلاح‌طلبان واقعی که حاکمیت اساساً از حضور آنها در انتخابات جلوگیری می‌کند و هرگونه فضا و فرصتی  برای عرض اندام آنها را می‌بندد، جداست. اصلاح‌طلبان واقعی همانهایی هستند که پایبندی خود را به مفاد بیانیه‌های موسوی در جنبش سبز حفظ کرده باشند و این پایبندی را نیز در کنش سیاسی و اجتماعی خود نشان دهند.
دوست گرامی، نگران نباشید، با عدم پذیرش اصلاح‌طلبان حکومتی در جبهه متحد ضد‌دیکتاتوری این جبهه تضعیف نمی‌گردد. این جبهه باید بر نیروهای مادی خواهان تحول دمکراتیک متکی گردد نه سیاست‌بازان فرصت‌طلبی که از طریق جلب اعتماد استبداد ولایت فقیه به‌دنبال کسب سهم و مشارکت در حاکمیت و پیشبرد برنامه‌های نئولیبرالی ضدمردمی‌ و منفعت‌جویی‌های فردی و گروهی خود هستند.
به‌جای یارگیری از جریانات سیاسی و شخصیت‌هایی که هیچ‌گونه تعهد و پایبندی به تحولات دمکراتیک واقعی در جهت طرد رژیم ولایت فقیه ندارند، جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری باید تلاش کند تا همراهان خود را در بین نیروهای اجتماعی و جنبش‌های مدنی و فعالان اجتماعی و احزاب، سازمان‌ها، شخصیت‌ها و جریانات سیاسی‌ای جستجو نماید که منافع آنها در درون ساختار نظام دیکتاتوری و فاسد کنونی و در تداوم آن قرار نداشته باشد. پروژه یارگیری و چانه‌زنی در بالا برای تحولات دمکراتیک در دو دهه گذشته شکست خورده است، در جهت تحولات واقعی و پیشبرد انقلاب ملی دمکراتیک باید به نیروهای اجتماعی و سیاسی منتقد و مخالف دیکتاتوری در چارچوب تعریف برنامه حزب توده ایران رجوع نمود.
بر اساس دیالکتیک شکل و محتوی این رژیم با این ساختار متمرکز و بسته و این درجه از فساد و دیکتاتوری، فاقد پتانسیل لازم برای تن دادن به هرگونه تحول اساسی در راستای دمکراتیزاسیون حیات سیاسی و اجتماعی و عدالت اجتماعی است. معنی این سخن البته انکار آن نیست که فشار توده‌های مردم و مبارزات مدنی آنها ممکن است حاکمیت را به عقب‌نشینی‌هایی در برخی شرایط  وادار نماید اما ساده‌اندیشی است چنانچه تصور شود با حمایت از اصلاح‌طلبان حکومتی و اعتدال‌گرایانی که اساساً منافع خود را در تداوم وضعیت موجود می‌بینند و از تحولات رادیکال سیاسی و اجتماعی واهمه دارند، حرکتی اساسی در راستای به چالش کشیدن ساختار سیاسی موجود و ولایت فقیه سر بزند.  توهم اصلاح‌طلبی حکومتی آن هم با گرایش نئولیبرالی مدت‌هاست که دود می‌شود و به هوا می‌رود. کمونیست‌ها نباید آخرین کسانی باشند که به این حقیقت آگاهی می‌یابند.
 دوست گرامی‌، عمیقاً بر این باوریم که سراب دل بستن به اصلاح‌طلبی حکومتی رنگ می‌بازد و همه فعالان اجتماعی و سیاسی صادق و از‌جمله شما را با ضرورت بازاندیشی در برداشت‌ها و تحلیل‌هایشان مواجه خواهد نمود. مگر آنکه عده‌ای بخواهند مداوماً از هر دوره‌ای به دوره بعد انتخابات سطح توقعات و خط قرمزهای خود را پایین‌تر بیاورند و مثلاً در دور بعد در مقابل چیزی مانند دوگانه رئیسی ـ لاریجانی رئیس مجلس و … دوباره در تقلا بیافتند تا برای نه گفتن به رئیسی این بار مردم را دعوت به رأی دادن به لاریجانی کنند و … روشن است که این جهت‌گیری سیاسی هیچ نسبتی با لنینیسم ندارد و آنچه در این‌گونه محاسبات به فراموشی سپرده می‌شود، طبقه کارگر و زحمت‌کشان هستند که نیروی واقعی و مادی تحول اجتماعی و انقلاب ملی و دمکراتیک‌اند.
با اینکه تمایل چندانی به نقل قول‌های بریده شده از منابع مارکسیسم ـ لنینیسم که در بسیاری مواقع بدون توجه به منظور اصلی نویسنده در متن و مفهوم واقعی آن در تحلیل‌ها ارائه می‌شوند، نداریم، برای روشن شدن سوء‌تفاهمی ‌که پیرامون مفهوم «چپ‌روی» و  ضرورت  شرکت در انتخابات که شما در نوشته خود به آن اشاره نموده و موضع حزب توده ایران را بر اساس آن مورد نقد قرار داده‌اید، به‌ناگزیر در اینجا اشاره‌ای کوتاه به مسئله شرکت در انتخابات و مفهوم چپ‌روی  از دیدگاه لنینی می‌شود.
لنین در همان کتاب «بیماری کودکی «چپ گرایی» در کمونیسم» که گویا برای ارزیابی  چپ‌روانه بودن موضع حزب توده ایران در ارتباط با انتخابات مورد استناد شما قرار گرفته است، به‌صورت روشن در مورد تاکتیک‌های انتخاباتی حزب بلشویک بحث می‌کند و هدف از شرکت در انتخابات از سوی بلشویک‌ها را «ایجاد فراکسیون پارلمانی واقعاً انقلابی» و ایجاد «اپوزیسیون پیگیر بلشویک‌ها و اپوزیسیون پرولتری در درون مجلس موسسان ضدانقلابی» معرفی می‌کند.
لنین به‌صورت صریح مطرح می‌کند که شرکت در پارلمان برای این صورت می‌گیرد تا اثبات نماید که چرا چنین پارلمان‌هایی را باید برچید:
«ثابت‪ ‬شده‪ ‬است‪ ‬که‪ ‬حتی‪ ‬چند‪ ‬هفته‪ ‬پیش‪ ‬از‪ ‬پیروزی‪ ‬جمهوری‪ ‬شوروی‪ ‬و‪ ‬حتی‪ ‬پس‪ ‬از‪ ‬این‪ ‬پیروزی،‪ ‬شرکت‪ ‬در‪ ‬پارلمان‪ ‬بورژوا‪ ‬دمکراتیک‪ ‬نه‪ ‬تنها‪ ‬به‪ ‬پرولتاریای‪ ‬انقلابی‪ ‬زیان‪ ‬نمی‌رسانید،‪ ‬بلکه‪ ‬با‪ ‬آسانی‪ ‬بیشتری‪ ‬به‪ ‬آن‪ ‬امکان‪ ‬می‌داد‪ ‬تا‪ ‬به‪ ‬توده‌های‪ ‬عقب‌مانده‪ ‬ثابت‪ ‬کند‪ ‬که‪ ‬چرا‪ ‬چنین‪ ‬پارلمان‌هایی‪ ‬سزاوار‪ ‬آنند‪ ‬که‪ ‬بساط‌‌شان‪ ‬برچیده‪ ‬شود،‪ ‬چرا‪ ‬چنین‪ ‬شرکتی‪ ‬حصول‪ ‬کامیابی‪ ‬در‪ ‬امر‪ ‬برچیدن‪ ‬بساط‪ ‬این‪ ‬پارلمان‌ها‪ ‬را‪ ‬آسان‌تر‪ ‬می‌سازد!» (چپ‌روی بیماری کودکی، ترجمه پورهرمزان، ص۶۱)
(البته مهم است که به این نکته نیز توجه شود که لنین در مورد پارلمان‌هایی اظهار‌نظر می‌کند که کمونیست‌ها حق دارند و می‌توانند در آن شرکت کنند، نه مجلس شورای اسلامی‌ که سوراخ قیف فیلترینگ آن دائماً باریک‌تر شده و نظارت استصوابی شورای نگهبان بر آن حاکم است!)
منطق تحلیل لنین برای شرکت در پارلمان‌ها بسیار روشن و شفاف است و جای هرگونه سوء‌استفاده راست‌روانه‌ای را بسته است. لنین  شرکت در پارلمان‌های ارتجاعی را تنها برای تقویت مقاصد انقلابی مجاز می‌داند:
«تلاش‪ ‬برای‪ ‬گریز‪ ‬زدن‪ ‬از‪ ‬این‪ ‬دشواری‪ ‬«فرا‪ ‬جهیدن»‪ ‬از‪ ‬روی‪ ‬مرحله‪ ‬کار‪ ‬دشوار‪ ‬استفاده‪ ‬از‪ ‬پارلمان‌های‪ ‬ارتجاعی‪ ‬برای‪ ‬مقاصد‪ ‬انقلابی،‪ ‬کودکی‪ ‬تمام‪ ‬عیاراست‪  ‬شما‪ ‬می‌خواهید‪ ‬جامعهٴ‪ ‬نوین‪ ‬به‌پا‪ ‬دارید‪ ‬و‪ ‬آنوقت‪ ‬از‪ ‬دشواری‌های‪ ‬ناشی‪ ‬از‪ ‬ایجاد‪ ‬یک‪ ‬فراکسیون‪ ‬پارلمانی‪ ‬نیکو‪ ‬مرکب‪ ‬از‪ ‬کمونیست‌هایی‪ ‬با‪ ‬ایمان‪ ‬و‪ ‬وفادار‪ ‬و‪ ‬قهرمان‪ ‬در‪ ‬پارلمان‪ ‬ارتجاعی‪ ‬می‌ترسید‪! ‬مگر‪ ‬این‪ ‬کودکی‪ ‬نیست؟» (همان منبع، ص ۶۶)
بلشویک‌ها دقیقاً با صف مستقل و سیاست مستقل خود و برای ایجاد فراکسیون بلشویکی خود که لنین آن را «ایجاد فراکسیون پارلمانی واقعاً انقلابی» می‌نامد، در انتخابات شرکت می‌کنند. و همان‌گونه که در مقاله «ضرورت شکل‌گیری خط مستقل مردمی ‌در برابر دور باطل انتخابات حکومتی» مطرح شد، این سیاست‌ورزی واقع‌گرایانه لنین هیچ نسبتی با تبدیل حزب کمونیست‌ها به سیاهی لشکر بورژوازی نئولیبرال ندارد. آن هم بورژوازی نئولیبرالی که جریانات و شخصیت‌های آن نه تنها دارای سابقه روشنی در مبارزه علیه ارتجاع نیستند، بلکه اساساً کارنامه چهار دهه همکاری مشترک با آنها را داشته و  نه تنها کمونیست‌ها را نیز به رسمیت نمی‌شناسند، بلکه  برای جلب اعتماد ارتجاع حاکم لازم می‌دانند تا مرتباً و گاه و بیگاه اندیشه سوسیالیستی و کمونیست‌ها را مورد دشنام و سرزنش … قرار دهند.
لنین واژه چپ‌روی را در بررسی مواضع چپ‌های آلمان و هلند و انگلیس در ارتباط با تحریم شرکت در پارلمان و سندیکاهای ارتجاعی مورد استفاده قرار می‌دهد که پارلمانتاریسم را «از نظر سیاسی کهنه و منسوخ» و شرکت در پارلمان و سندیکاهای ارتجاعی را نادرست می‌دانستند. این تعریف چه ربطی به نیروهای سیاسی چپ در ایران و حزب توده ایران دارد که از هیچ‌گونه حقی از‌جمله حق شرکت در پارلمان برخوردار نیستند. در ایران نه تنها حزب توده ایران بلکه هیچ‌یک از نیروهای ترقی‌خواه و دمکراتیک از فرصت مشارکت در انتخابات برخوردار نیستند. اگر این فرصت فراهم می‌بود و در چنین شرایطی  حزب توده ایران از شرکت در انتخابات خودداری می‌کرد، آنگاه مسئله چپ‌روی می‌توانست محل بحث باشد. انتساب اتهام چپ‌روی به موضع‌گیری حزب توده ایران نشان از عدم درک درست از تعریف لنینی واژه چپ‌روی است.
شرکت در انتخابات و رأی دادن به چنین جریاناتی هیچ نسبتی با تاکتیک‌های انقلابی و پرولتری بلشویکی ندارد. لنین در همین کتاب بسیار ارزشمند تصویری از راست‌روی ارائه می‌دهد که شباهت آن با استدلال‌های چپ‌های مدافع شرکت در انتخابات و رأی دادن به روحانی شگفت‌انگیز است.
 لنین در نقد مواضع راست‌روانه به قول خود «مارکسیست‌های‪ ‬بس‪ ‬دانشمند‪ ‬و‪ ‬رهبران‪ ‬انترناسیونال‪ ‬دوم» می‌نویسد:
«آنچه‪ ‬بر‪ ‬سر‪ ‬مارکسیست‌های‪ ‬بس‪ ‬دانشمند‪ ‬و‪ ‬رهبران‪ ‬انترناسیونال‪ ‬دوم‪ ‬که‪ ‬به‪ ‬سوسیالیسم‪ ‬وفادار‪ ‬بودند‪ ‬یعنی‪ ‬بر‪ ‬سر‪ ‬کسانی‪ ‬چون‪ ‬کائوتسکی،‪ ‬اتوبائر‪ ‬و‪ ‬دیگران‪ ‬آمد،‪ ‬می تواند‪ ‬و باید درس‪ ‬عبرت‪ ‬سودمندی‪ ‬باشد‪. ‬آنها‪ ‬ضرورت‪ ‬تاکتیک‪ ‬توأم‪ ‬با‪ ‬نرمش‪ ‬را‪ ‬کاملاً‪ ‬درک‪ ‬می‌کردند،‪ ‬دیالکتیک‪ ‬مارکس‪ ‬را‪ ‬آموخته‪ ‬بودند‪ ‬و‪ ‬به‪ ‬دیگران‪ ‬هم‪ ‬می‌اموختند و ‬بسیاری‪ ‬از‪ ‬آنچه‪ ‬که‪ ‬در‪ ‬این‪ ‬زمینه‪ ‬انجام‪ ‬داده‌اند‪ ‬برای‪ ‬همیشه‪ ‬به‌صورت دستاورد ارزنده‌ای در نگارش‌های سوسیالیستی برجای خواهد ماند. ولی‪ ‬در‪ کاربست ‬این‪ ‬دیالکتیک‪ ‬چنان‪ ‬اشتباهی‪ ‬مرتکب‪ ‬شدند‪ ‬و‪ ‬یا‪ ‬در‪ ‬عرصه‪ ‬عمل‪ ‬خود‪ ‬را‪ ‬چنان‪ ‬از‪ ‬دیالکتیک‪ بی‌بهره ‬نشان‪ ‬دادند‪ ‬و‪ ‬در‪ ‬زمینه‪ ‬ارزیابی‪ ‬چگونگی‪ ‬دگرگونی‌های‪ ‬سریع‪ ‬اشکال‪ ‬و‪ ‬درک‪ ‬تراکم‪ ‬سریع‪ ‬محتوی‪ ‬تازه در‪ ‬اشکال‪ ‬کهنه‪ ‬چنان‪ ‬ناتوان‪ ‬از‪ ‬کار‪ ‬درآمدند‪ ‬که‪ ‬سرنوشتی‪ ‬چندان‪ ‬رشک‌ناکتر‪ ‬از‪ ‬سرنوشت‪ ‬هایندمان‪(Hyndman) ‬ و‪ ‬گد‪ ‬و‪ ‬پلخانف‪ ‬پیدا‪ ‬نکردند‪. ‬علت‪ ‬اساسی‪ ‬ورشکستگی‪ ‬آنها‪ ‬این‪ ‬بود‪ ‬که‪ ‬«محو‪ ‬تماشای» شکل‪ ‬معین‪ ‬و‪ ‬واحدی‪ ‬از‪ ‬رشد‪ ‬جنبش‪ ‬کارگری‪ ‬و‪ ‬سوسیالیسم‪ ‬شدند،‪ ‬یک‌جانبه‪ ‬بودن‪ ‬آنرا‪ ‬از‪ ‬یاد‪ ‬بردند،‪ ‬از‪ ‬روبرو‪ ‬شدن‪ ‬با‪ ‬تحول‪ ‬ناگهانی‪ ‬و‪ ‬سریعی‪ ‬که‪ ‬به‪ ‬حکم‪ ‬اوضاع‪ ‬و‪ ‬احوال‪ ‬عینی‪ ‬ناگزیر‪ ‬شده‪ ‬بود‪ ‬ترسیدند‪ ‬و‪ ‬به‪ ‬تکرار‪ ‬حقایق‪ ‬ساده‪ ‬و‪ ‬از‪ ‬بر‪ ‬شده‪ ‬و‪ ‬در‪ ‬نظر‪ ‬اول‪ ‬تردیدناپذیری‪ ‬چون:‬ سه‪ ‬از‪ ‬دو‪ ‬بزرگتر‪ ‬است،‪ ‬ادامه‪ ‬دادند‪. ‬ولی‪ ‬سیاست‪ ‬بیشتر‪ ‬به‪ ‬جبر‪ ‬می‌ماند‪ ‬تا‪ ‬به‪ ‬حساب‪ ‬و‪ ‬از‪ ‬آنهم‪ ‬بیشتر‪ ‬به‪ ‬ریاضیات‪ ‬عالی‪ ‬می‌ماند‪ ‬تا‪ ‬به‪ ‬ریاضی‪ ‬مقدماتی‪. ‬در‪ ‬واقع‪ ‬هم‪ ‬تمام‪ ‬اشکال‪ ‬کهنه‪ ‬جنبش‪ ‬سوسیالیستی‪ ‬از‪ ‬محتوی‪ ‬تازه‌ای‪ ‬انباشته‪ ‬شدند‪ ‬و‪ ‬بدین‌جهت اعداد علامت تازه یعنی «مهنا» پدید آمد، ‪        ولی علامه‌های ما با لجاج تمام اصرار داشتند (و همچنان اصرار دارند) خود‪ ‬و‪ ‬دیگران‪ ‬را‪ ‬مجاب‪ ‬سازند‪ ‬که خیر «منهای سه» از «منهای دو» بزرک‌تر است.» ـ چپ‌روی، بیماری کودکی، ترجمه پورهرمزان، ص ۱۱۵ـ۱۱۴
آیا این استدلال شما را به‌یاد استدلال مشابه و نخ‌نمای «دفاع از بد در برابر بدتر» چپ‌هایی که به‌جای تمرکز به نیروی طبقه کارگر و زحمت‌کشان، نیروی تحول را در جناح‌های حکومتی جستجو می‌کنند، نمی‌اندازد؟
می‌توان با شما موافق بود که نوعی از چپ‌روی «… بیماری مزمن روشنفکران چپ ‌گرای ما است که چندان سنخیتی با مارکسیسم ـ لنینیسم ندارد.» اما به این موضوع باید این را هم افزود که راست‌ها نیز با فرض نمودن خود به‌عنوان ماخذ رویکرد مارکسیستی، همواره جریاناتی را که در سمت چپ آنها و با استراتژی و تاکتیک انقلابی مارکسیستی و لنینیستی به تحلیل پدیده‌های اجتماعی و سیاسی پرداخته و به موضع‌گیری و کنش‌گری در برابر آنها اقدام می‌نمایند، «چپ رو» ارزیابی می‌کنند. علت اصلی آن هم فاصله گرفتن خود آنها از مفهومی‌ به‌نام انقلاب است.
گویا فراموش کرده‌اید  که حزب توده ایران حزب طبقه کارگر ایران است و اهداف، برنامه‌ها، استراتژی‌ها، تاکتیک‌ها و کنش‌های اجتماعی و سیاسی آن قرار است بیش از هرچیز بیان‌گر و در راستای منافع کارگران و زحمت‌کشان کشور باشد. اگر صحبت از جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری یا هر‌گونه ائتلاف و اتحاد موقتی در جریان مبارزه هم هست، نمی‌تواند ناقض فلسفه وجودی و رسالت تاریخی و طبقاتی حزب توده ایران گردد. در مجموعه نوشته‌های شما و دوستانی چون شما که مواضع حزب توده ایران را به‌دلیل عدم شرکت در انتخابات و رأی ندادن به روحانی مورد نقد قرار می‌دهند، کمتر می‌توان اشاره‌ای به این رسالت تاریخی و طبقاتی حزب توده ایران و الزامات آن در پایبندی به افزایش آگاهی طبقاتی و سازماندهی کارگران و زحمت‌کشان جهت مبارزه با دشمنان طبقاتی آنها را یافت. مواضع شما درک درستی از دیالکتیک مبارزه دمکراتیک و مبارزه طبقاتی را بازتاب نمی‌دهد. شما فراموش کرده‌اید که مبارزه دمکراتیک نمی‌تواند به تعطیلی مبارزه طبقاتی بیانجامد بلکه دقیقاً برعکس مبارزه دمکراتیک اساساً باید بتواند در ارتباط دیالکتیکی با مبارزه طبقاتی زمینه‌های توسعه مبارزه طبقاتی را فراهم نماید. روحانی نه ادعای آن را دارد و نه براساس تجربه برنامه‌ها و اقدامات دولت او با جهت‌گیری نئولیبرالی می‌تواند در این مفهوم به تقویت بسترهای دمکراتیک جهت توسعه مبارزه طبقاتی یاری رساند. برعکس تثبیت یک دولت با گرایش‌های نئولیبرالی برای دوستانی که آشنایی کافی با دیدگاه‌ها و رویکردهای آنها داشته باشند و تجارب متعدد جهانی در این زمینه را با دقتی متعارف (نه خارق‌العاده) دنبال نمایند، اساساً نه تنها دربردارنده چشم‌اندازی برای توسعه جنبش طبقه کارگر و زحمتکشان نیست بلکه دقیقاً برعکس به تخریب هرچه گسترده‌تر دستاوردهای مبارزاتی کارگران نیز می‌انجامد، واقعیتی که شواهد فراوان آن در مقابل دیدگان همه قرار دارد و شما نیز منطقاً نباید منکر آن باشید. در تحلیل‌های شما که به کنش‌گری در چارچوب مقررشده از سوی حاکمیت در فضای بد و بدتری عادت کرده‌اید، نمی‌توان به مقوله‌ای به نام خط مستقل مردمی ‌که هم با دیکتاتوری و استبداد ولایت فقیه مخالف است و هم با جهت‌گیری مخرب و ضدمردمی ‌نئولیبرالی، اندیشید. در فضای فکری و نگرشی شما مبارزه هم‌زمان با دیکتاتوری و استبداد ولایت فقیه و نئولیبرالیسم، غیرممکن، دور از دسترس، بی‌فایده و نشدنی و سرانجام عدم همراهی با مردم و چپ‌روی محسوب می‌گردد.
 شما مبارزه با استبداد ولایت فقیه و نئولیبرالیسم را پلکانی می‌بینید و فکر می‌کنید اول باید ولایت فقیه را به کمک همین نئولیبرال‌ها و … شکست داد و بعد از آن می‌توان به مبارزه طبقاتی و سازماندهی کارگران و زحمت‌کشان پرداخت. و بدین ترتیب مبارزه طبقاتی را تا اطلاع ثانوی به حاشیه برده و تعطیل می‌کنید. 
نوشته‌اید: «اما آیا مبارزه هم‌زمان با سرمایه‌داری و رژیم ولایت فقیه که لازمه آن دفع برخی از نیروهای اجتماعی از جبهه واحد ضددیکتاتوری است، از‌جمله اصلاح‌طلبان کاری متناقض با خود برنامه نیست؟»
این پرسش دقیقاً درکی نادرست از دیالکتیک بین مبارزه دمکراتیک و مبارزه طبقاتی را بازتاب می‌دهد.
«یک سوسیال دموکرات هرگز و حتی یک لحظه نباید مبارزه ناگزیر طبقاتی پرولتاریا را در راه سوسیالیسم بر ضد دموکرات‌ترین و جمهوری‌خواه‌ترین بورژوازی و خرده‌بورژوازی ازیاد ببرد. در این مسئله چون و چرا نیست. از اینجا نتیجه می‌شود که سوسیال دموکراسی باید حتماً و بدون چون و چرا حزبی جداگانه و مستقل و دارای جنبه شدید طبقاتی باشد. از اینجا چنین برمی‌آید که تز ما حاکی از اینکه به اتفاق بورژوازی “باید با هم کوبید” دارای جنبه موقتی است و ما موظفیم “متفقین را مانند دشمنی” شدیداً تحت مراقبت قرار دهیم و الخ.» (لنین، دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دمکراتیک از مجموعه آثار منتخب لنین، از انتشارات حزب توده ایران در خارج از کشور، تجدید چاپ در سال ۱۳۵۳، ص ۶۲)
دوست گرامی، این روح لنینیسم در برخورد با دمکرات‌ترین و جمهوری‌خواه‌ترین بورژوازی در انقلاب دمکراتیک است و نه انقلاب سوسیالیستی! و در همین چارچوب است که طبقه کارگر انجام وظایف انقلاب دمکراتیک را پیگیری می‌کند. این بورژوازی نئولیبرال وطنی ما که شما دیگران را دعوت به تعطیلی مبارزه طبقاتی و حمایت از آنها جهت انجام وظایف دمکراتیک می‌کنید، آیا هیچ شباهتی با این دمکرات‌ترین و جمهوری‌خواه‌ترین بورژوازی توصیف شده از سوی لنین دارد؟
با این صراحتی که در سخن لنین در مورد چگونگی برخورد با بورژوازی در انقلاب دمکراتیک وجود دارد، شما چگونه می‌توانید مبارزه همزمان با دیکتاتوری و سرمایه‌داری را دافع برخی نیروهای ضد‌دیکتاتوری دانسته و متناقض با برنامه حزب توده ایران درک کنید و در عین‌حال خود را پایبند به مارکسیسم و لنینیسم بدانید؟!
چنانچه علی‌رغم سخن صریح لنین، تصور می‌کنید که مبارزه همزمان با سرمایه‌داری و دیکتاتوری ولایت فقیه در تناقض با آموزه‌های لنینیسم و برنامه حزب توده ایران قرار دارد، آشکارا نیاز به اصلاح و تدقیق برداشت خود از لنینیسم و دیالکتیک مبارزه دمکراتیک و مبارزه طبقاتی برای سوسیالیسم دارید.
سرانجام اینکه علی‌رغم نتیجه‌گیری پایانی شما مبنی بر وجود ابهام در برنامه حزب توده ایران در زمینه ارتباط بین طرد رژیم استبدادی ولایت فقیه و انقلاب ملی دمکراتیک، نقطه قوت برنامه حزب واقع‌بینی در زمینه ارتباط منطقی بین براندازی استبداد ولایت فقیه و انقلاب ملی دمکراتیک و پیوستگی بین آنهاست. درک این ارتباط و پیوستگی نیاز به تمرکز و تسلط بر مفاهیم نظری مارکسیسم و به‌ویژه  لنینیسم در زمینه سیاست‌ورزی انقلابی مبتنی بر واقع‌بینی دارد.
دوست عزیز، محور اصلی اختلاف‌نظر ما به دو تاکتیک و رویکرد متفاوت و متقابل نیروهای چپ در ارتباط با انقلاب ملی دمکراتیک برمی‌گردد:
۱. رویکرد اول ارتباط دیالکتیکی بین مبارزه دمکراتیک و ضداستبدادی برای طرد رژیم ولایت فقیه و انقلاب ملی دمکراتیک قائل است.
ـ رویکرد دوم ارتباط مکانیکی و تقدم و تأخر بین مبارزه دمکراتیک و انقلاب ملی دمکراتیک قائل هستند.
۲. رویکرد اول مبارزه هم‌زمان با دیکتاتوری و سرمایه داری نئولیبرال را دنبال می‌کند.
ـ رویکرد دوم بر این باور است که برای شکل‌گیری جبهه گسترده علیه دیکتاتوری لازم است مبارزه طبقاتی و مبارزه علیه نئولیبرالیسم به بعد از پیروزی مبارزه علیه دیکتاتوری موکول گردد و بدین ترتیب تعطیلی مبارزه طبقاتی در شرایط کنونی را ترویج می‌کند.
۳. رویکرد اول نیروی مادی تحولات اجتماعی و سیاسی دمکراتیک را اساساً در جنبش‌های اجتماعی به‌ویژه در جنبش‌های کارگران و زحمت‌کشان جستجو می‌کند.
ـ رویکرد دوم نیروی مادی ایجاد تحولات دمکراتیک را بیش از  هر چیز در جریانات و شخصیت‌های به‌اصطلاح اصلاح‌طلبان حکومتی و اعتدال‌گرایان جستجو می‌کند.
۴. رویکرد اول به سازماندهی یک نیروی مستقل مردمی‌مدافع صلح، استقلال، دموکراسی، آزادی و عدالت اجتماعی در برابر دو جناح اصول‌گرایان مدافع دیکتاتوری ولایت فقیه و  اصلاح‌طلبان حکومتی با جهت‌گیری نئولیبرالی اعتقاد دارد و به‌دنبال آن است تا فعالیت خود را بر آن متمرکز کند و شرکت در انتخابات مهندسی شده رژیم ولایت فقیه و رأی دادن به کاندیداهای محدود تأیید صلاحیت شده را بی‌فایده و زیان‌بار و سبب ایجاد توهم برای مردم می‌داند. این رویکرد خود را پایبند به سیاست‌ورزی انقلابی لنینی و طرف مقابل را راست و رفورمیست می‌داند.
ـ رویکرد دوم با تمرکز بر اختلافات جناح‌های درون حکومت اساساً در انتخابات‌های مختلف به حمایت از بد در برابر بدتر اعتقاد دارد و بر همین اساس در انتخابات شرکت می‌کند و بر این باور است از این طریق می‌توان با تغییر توازن قوا در حاکمیت به گشایش فضای سیاسی و فعالیت‌های مدنی امیدوار بود. این رویکرد برخورد خود با مسائل را واقع‌گرایانه و طرف مقابل را چپ‌روانه می‌داند.
۵. رویکرد اول براساس تحلیل مشخص از اوضاع مشخص برابر آموزه‌های لنینی در ارتباط با شرایط و رویدادهای سیاسی و اجتماعی به برخورد کلیشه‌ای با رویدادها و به‌عنوان مثال شرکت دائمی ‌در انتخابات و سنت حمایت از بد در برابر بدتر اعتقاد ندارد و بر این باور است که می‌توان با توافق مشترک نیروهای شرکت‌کننده در جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری نسبت به اتخاذ تاکتیک‌های مناسب (در چارچوب استراتژی مشخص) در هر مورد اقدام نمود.
ـ رویکرد دوم همواره در انتخابات‌های متعدد با استدلال ضرورت حمایت از بد در برابر بدتر شرکت می‌کند و می‌کوشد تا با استدلال‌هایی مانند حساسیت اوضاع، خطر مداخله خارجی، خطر  قبضه کامل قدرت توسط اصولگرایان و … مردم را به شرکت در انتخابات تشویق نماید.
۶. رویکرد اول به مارکسیسم  لنینیسم باور دارد و بر آن است که بدون تغییر ساختار حکومت و نهادهای سیاسی در کشور و برچیدن بساط ولایت فقیه و برقراری یک حاکمیت دمکراتیک و مردمی‌، تحول مهمی ‌از طریق اصلاحات در کشور رخ نمی‌دهد. گرچه از هرگونه رفورم واقعی حمایت می‌کند،اما بر این باور نیست که با اقدامات صرف رفورمیستی بتوان به تحول اجتماعی و سیاسی در کشور دست یافت. این رویکرد انقلابی است و به انقلاب باور دارد.
ـ رویکرد دوم اساساً جهت‌گیری اصلاح‌طلبانه و رفورمیستی دارد و اعتقادی به انقلاب ندارد.
البته می‌توان به این فهرست مقایسه‌ای موارد دیگری را نیز افزود. باور ما بر این است که فعالان اجتماعی کمونیست و کمونیست‌های واقعی در میان حامیان رویکرد نخست جای دارند.
توجه و تمرکز شما بر اسناد برنامه‌ای حزب توده ایران قابل تحسین و ارزشمند است اما برای اجتناب از درافتادن به درک راست‌روانه از آموزه‌های مارکسیستی نیاز به توجه عمیق‌تر به برخی مفاهیم فلسفی و تئوریک مانند دیالکتیک شکل و محتوی، واقع‌گرایی انقلابی لنینی، اصل تحلیل جهان برای تغییر انقلابی آن، توجه به منافع طبقاتی جریانات سیاسی و اجتماعی، درس گرفتن از تجربه ۴۰ ساله حاکمیت جمهوری اسلامی‌ و به‌ویژه دوران ۲۰ ساله اصلاحات و … دارد تا بتواند به شناخت بهتری از واقعیت شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه ما و وظایف کمونیست‌ها دست یابد.
امید که این نوشته بتواند به روشن شدن برخی از ابهامات در ارتباط با استرانژی و تاکتیک حزب توده ایران و «چه باید کرد؟» در شرایط کنونی جامعه ایران یاری رساند.

۱ـ http://rahman-hatefi.net/navidenou-907-96-116-960415.htm ‬
۲ـ http://www.rahman-hatefi.net/navidenou-832-94-369-940927.htm 

(*) تحریریه «مهر» الزاماً با تمام نظرات مطرح شده در مقالاتی که در بخش «نظرات و دیدگاه‌ها»ی سایت منتشر می‌شود، موافق نیست.
ما معتقدیم که با تمام نیرو باید برای ایجاد فضای گفت‌و‌گوی سالم، رفیقانه و همراه با احترام متقابل و تحمل اختلاف‌نظرات بین توده‌ای‌ها کوشش کرد. به‌همین منظور از آغاز فعالیت سایت «مهر» بخشی را با عنوان «نظرات و دیدگاه‌ها» در سایت ایجاد کردیم. ما به‌دلیل همین باور عمیق، به سهم خویش، تمامی هم و غم و استعداد و ابتکار خود را بر آن متمرکز می‌کنیم تا بتوان تفاوت دیدگاه‌های متنوع در درون خانواده بزرگ توده‌ای‌ها را به‌نفع وحدت و یکپارچگی آن، هرچه بیشتر به‌هم نزدیک و نزدیک‌تر ساخت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *