به یاد شاهرخ مسکوب، نویسنده، مترجم، و پژوهشگر بیبدیل شاهنامهٔ فردوسی
«نه عمر رستم واقعیت است نه رویینتنی اسفندیار و نه وجود سیمرغ، امّا همه حقیقت است و این تبلور اغراقآمیز آرمانهای بشر است در وجود دو پهلوانی «خیالی». زندگی رستم واقعی نیست. تولد و کودکی و پیری و مرگ او همه فوقبشری و یا شاید بتوان گفت غیربشری است. ولی با این همه مردی حقیقیتر از رستم و زندگی و مرگی بشریتر از آن او نیست. او تجسم روحیات و آرزوهای ملّتی است. این پهلوان، تاریخ ـــ آنچنان که رخ داد ـــ نیست ولی تاریخ است آنچنانچه آرزو میشد. و این «تاریخ» برای شناختن اندیشههای ملّتی، که سالهای سال چنین جامهای بر تصورات خود پوشاند، بسی گویاتر از شرح جنگها و کشتارهاست…. پهلوانان شاهنامه مردان آرزویند که در جهان واقعیت بهسر میبرند.» (از کتاب “مقدمه ای بر رستم و اسفندیار” شاهرخ مسکوب)
بیست و سوم فروردین امسال نوزدهمین سال درگذشت شاهرخ مسکوب، پژوهشگر، نویسنده، مترجم و شاهنامهشناس بیبدیل، برجسته و مهم کشورمان بود که در سن هشتاد سالگی بهعلت سرطان خون در خارج از کشور، در پاریس، زندگی را وداع گفت.
برخلاف گمان خودش که: «هرچه پیشتر میروم، تنهاتر میشوم. گمان میکنم به روز واقعه باید خودم جنازهام را به گورستان برسانم. راستی مردهای که جنازه خودش را به دوش بکشد، چه منظرهٔ عجیبی دارد، غریب، بیگانه»، پیکر مسکوب طی مراسمی از برابر تالار وحدت در میان اندوه و انبوه دوستدارانش: روشنفکران، نویسندگان، دانشجویان و جمعی از ناشران و روزنامهنگاران به بهشت زهرا برده شد.
شهرت مسکوب تا حد زیادی وامدار پژوهشهای او در «شاهنامه» فردوسی است. کتاب ارمغان مور و مقدمهای بر رستم و اسفندیار او از مهمترین منابع شاهنامهپژوهی بهشمار میروند. مسکوب در آخرین مقالهاش در ایران نامه، با عنوان «سخن در شاهنامه» نوشته است: «در شاهنامه تاریخ و تاریخنگار هر دو عاقبت غمناکی دارند. امّا نه بیامید. فردوسی میداند که دیگر او “خاک تیره نیست/تا باد بر بادش دهد”. چیزی ـــ نهچندان ناچیز ـــ میماند که ز گنج که هیچ، از مرگ هم فراتر میگذرد…. سخن را چون کاخی میسازد که در آن خانه کند.» همانطور که مدیر ایران نامه در یادداشتی بر یادنامهٔ مسکوب نهادهاند: «خانهٔ سخنهای او نیز خواهد ماند گرچه خود پیش از پایان کارش رفت.»
مسکوب یادداشتهای «روزها در راه» را بیشتر به آن نیت آغاز کرد تا بتواند «درحد توانایی گمراهی و ضعفهای» خود را ببیند. او میگوید: «کنجکاوی روحی و میل به دانستن موجب بوده است که همیشه از خودم در عذاب باشم…. همیشه در خود احساس فقر، احساس تهی بودن یا بهتر بگویم احساس تنهایی کنم…. خیال دست یافتن به میوه درخت معرفت مرا چون هر انسان دیگری از بهشت آرامش بیرون افکنده است…!»
رامین جهانبگلو شاهرخ مسکوب را «نمونه ناب و نادر روشنفکر ایرانی» مینامد که مهمترین دلمشغولی ذهنی او «ضرورت پایبندی به اخلاق روشنفکری بوده است. همین فضیلت است که از او «انسانی متعهد و مسئول» و «نقاد نسبت به زندگی و کارنامه خودش» پرورانده است: «با همۀ خودخواهی، وقتی به خودم نگاه میکنم، یکپارچه عذاب وجدانم…. قول و فعلم یکی نیست. یک جور فکر میکنم، جور دیگر عمل…. من یک دروغ راستنما…» هستم. مسکوب اگرچه در مورد تضاد میان فکر و عمل خود سختگیرانه، و حتی بیرحمانه، داوری میکند، ولی نشان میدهد که شهامت تحسینبرانگیزی در بازنگری در خویشتن دارد. بهگفتهٔ مسکوب، «حقیقت، عدالت و زیبایی» سه اصل مورد نظر و پیروی او در زندگی است. سه اصلی که «عشق از درون» آنها را به هم گره میزند.
صدرالدین الهی، نویسنده و روزنامهنگار بنام میگوید: «روزها در راه حکایت همه ما است اگر قدرت و جرئت مسکوب را داشتیم و مینوشتیم و بهجای آنکه مثل پیرزنهای غرغرو در محافل و مجالس بیخ گوش هم حرف بزنیم، این بهقول مسکوب حدیث نفسها را با جرئت و قابلیت باز میگفتیم. باز گفتن غمها، شادیها، زندگی و مرگ هم نوعی نگاه کردن به جهان است که چشم دل باید در آن باز باشد تا آنچه نادیدنی است، دیده و باز گفته شود. روزها در راه، تصویر مچالهشده ما در روزگار هزار پارگی است و جرئت ارائه این تصویر کار بزرگ شاهرخ مسکوب است که دانسته یا ندانسته حکایت سالهای تبعید را برای آنها که معنای این هزارپارگی و بیچارگی را نمی دانند به یادگار گذاشته است.»
مسکوب در یاداشتهایش در زمینههای گوناگون سخن گفته است. او که در زمان پهلوی دوم در زندان بوده است، در مورد دوران شکنجهاش در زندانها گفته که دو چیز او را زنده نگهداشت، یکی مادرش و دیگری دوستش مرتضی کیوان که در مهرماه همان سال تیرباران شده بود.
مسکوب در یک جا میگوید: «ایرانی بودن با همهٔ مصیبتها به زبان فارسیاش میارزد. من در یادداشتهایم آرزوی زبانی را میکنم که وقتی از کوه صحبت میکند به سختی کوه باشد و وقتی از جان یا روح … از سَبُکی به دست نتواند آمد». و در جای دیگری دربارهٔ سیاست نظرش بر این است که: «برای آدم شریف سیاست، کار سادهای نیست و دانائی میخواهد. گذشت و فداکاری بهتنهائی کافی نیست. همان احساس مسئولیت آدم با شرف را زیر و رو میکند.»
مسکوب، که بعد از انقلاب هم برای مدتی در ایران بود، در بحبوحۀ سختگیریها و بگیر و ببندها، وقتی دید از طریق نوشتن و انتشار عقایدش نمیتواند به کارش ادامه دهد، ایران را ترک کرد و به مدرسهٔ مطالعات اسلامی پاریس رفت، و در دانشگاههای لندن زبان و ادبیات تدریس میکرد. کتاب مسافرنامه حاصل آن رفتوآمدها از لندن به پاریس است.
مسکوب دربارهٔ رفتار ایرانیان مینویسد: «انقلاب دگرگونی ساخت یا بنیادهای اجتماعی است، نه زیر و زبر شدن رفتار؛ و دموکراسی گذشته از هر چیز، به اخلاق و رفتار یک ملت بستگی دارد.» و در جایی دیگر میگوید: «در ایران آدم حس میکند همهچیز عوض شده و با این همه یک چیز عوض نشده، یک چیزی که نمیدانم چیست ولی حس میشود که هست و مثل همیشه است. از این که بگذریم زندگی دوگانه شده. دو زندگی در کنار هم، توأم و بر ضّد یکدیگر گرم کار است یکی بیرونی، اجتماعی، در برابر دیگران و ریائی، ترسیده و دروغزده، یکی هم در خلوت خانه، یا تنها و با دوستان محرم و جبران رنگ و ریای روز. تقیه فردی و مذهبی بدل به واقعیتی اجتماعی و کلی شده.»
مسکوب معتقد است: «بازگشت به سنّت یعنی بازگشت به جهل، تعصب و ظلمت، برکندنِ از سنّت یعنی از خود بیگانگی یا «ناخویشتنی». میانگین بهینه بین این دو، در کجاست؟ … در سنتی که از خود فرا بگذرد؟ ـــ سنتی دارای ویژگی مدرن، یعنی سنجش؟ ـــ سنّتی سنجشگر که بتواند خود را بسنجد و انتقاد کند. یعنی سنّتی که در همان حال که هست، نباشد؟ سنّتی شونده، نه باشنده، رونده، نه ایستنده!…»
و وقتی سخن به فرهنگ میرسد میگوید: «فرهنگ ایران، فرهنگ شعر است. با گاتها شروع میشود، با حافظ به اوج و با جامی به انحطاط میرسد!… از همان آغاز شعر، حقیقت است و یا حقیقت در شعر تجلّی مییابد…. نطفه حقیقت در اندیشه بسته و در شعر به دنیا میآید…!»
مسکوب برخی از آثار مهم ادبیات مدرن و کلاسیک غرب را نیز به فارسی ترجمه کرده است. از جمله آثار او میتوان به ترجمهٔ کتابهای خوشههای خشم جان اشتاینبک، مجموعهٔ افسانه تبای سوفوکلس و تألیف کتابهای سوگ سیاوش؛ داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع؛ مقدمهای بر رستم و اسفندیار؛ در کوی دوست؛ گفتوگو در باغ؛ چند گفتار در فرهنگ ایران؛ خواب و خاموشی؛ روزها در راه؛ ارمغان مور؛ سوگ مادر؛ شکاریم یکسر همه پیش مرگ؛ سوگ سیاوش در مرگ و رستاخیز؛ مسافرنامه؛ سفر در خواب؛ نقش دیوان، دین و عرفان در نثر فارسی؛ درباره سیاست و فرهنگ، در گفتوگو با علی بنوعزیزی؛ تن پهلوان و روان خردمند؛ و ملیت و زبان (هویت ایرانی و زبان فارسی)، اشاره کرد.
ناشر کتاب ارمغان مور، اثر شاهرخ مسکوب مینویسد:
«ارمغان مور به قلم “شاهرخ مسکوب”، “جستاری در شاهنامه” است که چندین مفهوم بنیادی را در آن تحت بررسی قرار میدهد. این جستارها شامل زمان، سخن، جهانداری، تاریخ و آفرینشاند که “شاهرخ مسکوب” از گذرگاه آنان، شاهکار حکیم ابوالقاسم فردوسی را میکاود و بهسهم قلم خود که با فروتنی آن را به مور تشبیه نموده، ارمغانی را به این پادشاه ادبیات و شاهنامهاش تقدیم میدارد. “شاهرخ مسکوب”، ارمغان مور را کوششی برای دریافتی نو از شاهنامه قرار داده و آن را جستجویی برای دست یافتن به حقیقتی جدید از این اثر جاودان میداند.
«خواننده در ارمغان مور، با خلاصه ای از داستان های شاهنامه رو به رو نیست. با وجود اینکه مثال های بیشماری از داستان های شاهنامه مطرح شده اما هدف “شاهرخ مسکوب”، آشکار ساختن دلیل عظمت این اثر بزرگ است. این کتاب با تشریح ساختارهای شاهنامه و فضایی که سرایش اثر در آن صورت گرفته، امکان درک بهتر شاهنامه را فراهم نموده است و نویسنده هنر بی بدیل حکیم ابوالقاسم فردوسی را در گذار از جنبهی اسطورهای به حماسی و سپس به بعد تاریخی شاهنامه برای خوانندگان شرح و بسط داده است. شاهنامه اثری است که باید علاوه بر خواندن، در آن تامل و تعقل شود و حالا “شاهرخ مسکوب” با “ارمغان مور” نه تنها فانوسی برای قدم گذاشتن در این مسیر به دست خوانندگان میدهد، بلکه خود نیز اثری آفریده که نیازمند تفکر و درک اندیشه ی نویسنده است. گفتنی است این اثر در آخرین روزهای زندگی نویسنده به نگارش درآمده و مطالب موجود در آن از عصاره ی جان نویسنده بر قلم جاری شده است؛ بنابراین تجربه ی مطالعهی ارمغان مور به تمامی کسانی که مایلند با جهان بینی فردوسی و آخرین افکار و دغدغههای “شاهرخ مسکوب” آشنا شوند توصیه میشود.»
قسمت هایی از کتاب ارمغان مور (لذت متن)
جهان را چنین است ساز و نهاد که جز مرگ را کس ز مادر نزاد. داستانهای اساطیری و پهلوانی ما را شاعری ویراسته و سروده که، اگرچه خوشبختانه معلموار درس اخلاق نمیدهد، ولی حکیم اخلاقی بزرگی است و از همین روی وی را «حکیم ابوالقاسم فردوسی» نامیدهاند. خرد او، بهمعنای والای کلام، اخلاقی است؛ نه فلسفی، که میدانیم با آن میانهای ندارد. گوهر اخلاقی چنین خردی ـــ که سراسر کتاب در ستایش آن است ـــ در تار و پود داستانها دویده و نقش خود را بر آنها انداخته است. شاهنامه مانند ایلیاد یا ادیسه حماسهای جوان و برهنه نیست تا ستایش بیدریغ اراده خام و نیروی غریزی پهلوانان باشد. داستانهای حماسی ایران آمیخته با اسطورهها و باورهای اوستایی، دوران پارتها و ساسانیان و چهار سده اسلامی را پشت سر گذاشت و پس از خوشهچینی در این راه دراز ـــ به منزله تاریخی گرانبار از فرهنگ و اندیشه و اخلاق ـــ به دست سحرآفرین فردوسی رسید. کتاب شاهکار چنین شاعری است با چنان دستمایهای.
کتاب مقدمهای بر رستم و اسفندیار
نبرد رستم و اسفندیار یکی از داستانهای حماسی ایرانی است که در کتابهایی مانند شاهنامه فردوسی و گشتاسپنامه دقیقی بدان پرداخته شدهاست. این داستان از طولانیترین بخشهای شاهنامه و بهلحاظ ادبی یکی از برجستهترین بخشهای آن است. داستان که روایتگر رزم میان اسفندیار، شاهزاده کیانی و رستم پهلوان زابل است، یکی از بخشهای تراژیک شاهنامه بوده و به توصیف خود فردوسی، بلبلان بهسبب مرگ اسفندیار ناله سر میدهند.
مِسکوب در کتاب با نهایت روانی و شیوایی قلم، بیشتر با دستمایههای مضمونی داستان رستم و اسفندیار و ابعاد اندیشهبرانگیز آن کار دارد. مضامینِ بیزمانی انسانیای همچون قدرتپرستی، مکر، مرگ، خردمندی، تعصب، غرور و…. البته بازنمایی ظرافتهای هنری فردوسی در داستانگویی نیز محل توجه مِسکوب در این کتاب است. با این حال بیش از فُرم و قالب، محتوای حماسه در این کتاب موضوع واکاویهای مِسکوب است.
مسکوب در مقدمهای بر رستم و اسفندیار، با وجود اینکه با قلم شیوای خودخواننده را برای نتیجهگیری و دریافت شخصی تا به آخر با خود میکشد، اما وقتی به کار گشتاسب میرسد، نظرش را بهصراحت اعلام میکند و میگوید: «در تمام شاهنامه کسی تبهکارتر و دلآسودهتر از این فرزند کش نیست. درست برخلاف کیخسرو ـــ پادشاه خرد و رادمردی ـــ گشتاسب شهریار دسیسه و خودپرستی است که ناروا بر تخت اهورایی سلطنت بهدینان جای گرفته است.»
جالب این جاست که مسکوب در این مقدمه، پس از چنین ارزیابی از رفتار و کردار گشتاسب، و تبهکار، دسیسهچین و خودپرست نامیدن او، مینویسد: « چنین است گشتاسب شاهنامه. امّا در اوستا پادشاهی پارساتر از گشتاسب نیست. او جانپناه زرتشت و نخستین مجاهد این دین اهورایی است.»
این نیز خود نکته جالبتری خواهد بود اگر پس از مطالعهٔ شاهنامه و روشنگریهایی نظیر این کتاب مسکوب مقدمهای بر رستم و اسفندیار، کمی به تضاد بین روایت اساطیری ایران باستان و دین اهورایی زرتشت نیز بیاندیشیم.