دو کلام با خانم نرگس محمدی: سلام بانوی محبوس!

م. مسعود ــ

باور کنید که در باور به بلاهت و ستمگری زندانبانهایتان، سراپا با شما همدل و همراهم. می دانم که بسیار سنگدلانه بهترین سالهای جوانی شما را گرفتند. خواندم و شنیدم که با چه حماقت و با چه کودنی و کینه کوری با شما لجاج ورزیدند.همه اینها را می دانم و همواره ازان در افسوس و دریغ بودم و هستم. اما اکنون که مدالی بر گردن و زنجیری بر پا دارید امیدوارم در این همهمه تبریکات و تملقات رسانه ها و های و هوی نامجویانی که می کوشند نامشان را به هر طریق بر دور قاپچین جایزه شما بچینند، گوشتان بر شنیدن حقایقی هر چند عبوس اما دلسوزانه و بی سالوس بسته نباشد. شما از دالان زندانی به تالار خلعت پوشان نوبل رسیدید، که به درازای بیش از نیم قرن، آنی فریاد ضجه های مهیب مرگ و شکنجه ودرد، دران خاموش نگشته است. ناله های رعب انگیزی که اگر همگی از پیش و پس انقلاب بهم آیند، در زیر طنین آن، خشتی از این دخمه های مخوف بر خاک نخواهد ماند. شما از میان خندق خونینی به خلوت صله داران صلح راه یافتید که دیگران از همین خونخانه به خاوران برده شدند.

بانوی دربند! هیچ از خود پرسیده اید که این خلعت دهندگان چه چیزی در شما یافتند که در هیچ تنابنده ای از انبوه قافله قربانیان به خاوران رسیده، ندیدند و یا نخواستند که ببینند؟ هیچ به پیرامون خود در آن سیاهچال نگریسته اید؟ آیا در میان آن رشته بی آغاز و پایان هم زنجیریان شما، نبودند و نیستند نارواکشیدگان نجیب و صلح جویی، که برای دریافت این جایزه، سزاوارتر از شما ویا مستحق تر از جیب جناب شیرین خانم باشند؟ این پرسش گستاخانه، نه در انکار پایداری های شما، بلکه در دفاع از آن جان های فروتن و بی پناهیست که در همان دخمه ها، نه مخفیانه راهی به کانون های خبر رسانی داشتند و دارند و نه پناهی پیگیر در محاقل جهانی. به همین رو برای ایستادن در برابر ستم و برای دفاع از صلح، جز تکیه بر عزت و کرامت انسانی خود، ستاره ای در هفت آسمان نداشتند و ندارند.

شما خوب می دانید که در میان ان سطولهای سیمانی چه بسیار جانهای عدالت جو وچه بیشمار وجدانهای شریفی بودند و هستند که در ارزوی بهروزی انسانها، خورشید وار درخشیدند و سوختند و افتادند، اما هیچگاه نه گام نه نام ایشان در آن ضیافت های صلح وصله بخشی راه نیافت؟

اگر چنین است که هست، آیا هیچ از خود فروتنانه پرسیده اید که چرا از میان این انبوه دادخواهان و صلح جویان به بند کشیده میهن ما، ناگهان شمای صلح از آنسوی جهان برخاست و بر فراز این هزاران گردن برافراشته وشریف، درست بر شانه های همایون شما و یاشیرین خانم نشست؟

می توانید از خود بپرسید که شما چه گام بی همتایی برای استقرار صلح برداشتید که دیگران برنداشتند؟ ویا اینکه شما چه تاوان بی مانندی برای دادخواهی دادید، که دیگران ندادند؟ برای نیل به نوبل، چه کردیدکه دیگران نکردند؟

معجزه کدام ایثار بی مثال بود که دیگر هم بندیان شما از انجام آن عاجز بودند وهمین عجز و نکول دیگر زندانیان و توانایی بی بدیل شما، در آن میان، گوی صلح را به نفع شما،از همگان ربود؟ برای پاسخ به این پرسش ها از شیرین خانم انتظاری نیست، چون آن تن های رنجور و جانهای بی آلایشی را که شما به چشم خود دیده اید، او ندیده است، به این جهت، به شما امید هست که در خلوت وجدان، خاطرات خود را احضار و کلاهتان را قاضی کنیدو پاسخی در خور بیابید.

اما بانوی تلخی دیده! این تمام ماجرا نیست. مزید بر همه این پرسشها، شما را اکنون به مدالی مزین کرده اند و در کنار کسانی نشانده اند که نه تنهاشباهتی به انسانها و آزاردیدگان همبند شماندارند، بلکه حلقه حلقه آستینشان به خون خلق ها آلوده است. جنایاتی را که این نوبل گرفتگان ، در حق زنده و مرده این کره خاکی با بمب و باروت مرتکب شده اند از ضمیر زمین و از تن تاریخ زدودنی نیست. از شخم کاسه های سرو سینه هزاران ویتنامی و کامبوجی گرفته تا تن های سرب آجین هزاران فلیپینی، از بمباران کوچه های شام تا غرش تانکها برای کودتای خونین در لاموندای شیلی،از هرات تا فرات از طرابلس تا تل زعتر ، همه جا، موج در موج، رد خون مردمانیست که از چنگ و چکمه کسانی می چکد که اکنون گرداگرد تان در عیش صلح ونوبل هلهله می کنند. لحظه ای بیاندیشید.

آیا برایتان هراس آور نیست که نواله گیر بزمی باشید که در آن نرون و چنگیز و تیمور با دندانهای خونالود بر شما تبسم می زنند؟ کجا تیغ تیمور توانست مانند تز و تزویرهای کی سینجر، تخم جنس بشر را از خاور تا باختر در دوزخ ناپالم و نارنجک، اینگونه خاک و خاکستر کند ؟ کجا ایلغار مغول توانست از آسمان، جهنمی از آتش را بر خانه و خوابگاه انسانها فرو ریزد آنگونه که تیره دلی چون اوباما بر مردمان شام و لیبی شبیخون زد؟ازجنایات جاری نتانیاهو در غزه نمی گویم که همپای بربریت اورا در افسانه های خوف انگیز شز و شرارت هم نخواهی یافت. شناعت هایی که شرم بشریت است و خشم هر جان آزاده ای راشعله ور می کند، اما دردا که شما بانوی صلح، تا کنون در برابر این همه بربریت سکوت کرده اید، و تبعات این سکوت را می خوا هید در سوگ مرگ دلخراش آرمیتا بپوشانید. شاید در رخت میهن دوستی میروید و می انگارید که چنان جگر سوخته جوانان وطن هستید که دیگر جایی برای غم دردمندان جهان ندارید. این را نمی دانم، اما میدانم که علیرغم جنایات عظیمی که در جهان صورت می گیرد، از آن سوی آبها بر ظلمی که به شما رفته است، نوبلی به دور بینی هابل افکنده شد. واین همان عمق فاجعه ایست که نگاه آنها را جهانی و نگاه شمارا در چند جریب زمبن زندانی کرده است. اکنون قاره ها زیر پای داغداران جنایت های غزه، می لرزد. و شما سکوت کرده اید، سکوتی که یک جهان جدا از خروش میلیاردها انسان صلح دوست ساکن این سیاره است. این صدای یکپارچه زمینی است که از جنگ به جان آمده است، شما در کدام سیاره این جهان ایستاده اید بانو؟ در سور سفاکان نوبل داری چون کی سینجر و اوباما وبگین و نتانیاهو، یا در موجاموج صفوف صلح خواهان به ستوه آمده این سیاره سوگوار؟ آیا فکر نمی کنید که داوران تیز شامه نوبل، رایحه این سکوت شیرین را سالها پیش در شما بونیده بودند؟ فکر نمی کنید درست زمانی که به حکم تحریم ایران پیوستید، کلید جنگ را در خزانه صلح نوبل برای خود چرخاندید؟می دانید که اگر نوبل دارانی چون بگین و نتانیاهو، دیوار بیمارستان ها را درهم می کوبند، سلاج تحریمی که شما به آن آویختید، گسیل دارو را بر دردمندان بست و بیمارستان ها را قبرستان بیماران کرد؟ شما زندان را دیده اید و خوب می دانید که شکنجه، تنها شلاق نیست، انزوا، توهین، محرومیت ونیز اخبار دروغ، تازیانه های پنهانی هستند که روج و روان زندانی را ذره ذره از درون می سایند. جنگ نیز، بانوی صلح، چون شکنجه فقط در کسوت تیر و تانک نیست. بمب سقف ها را خراب می کند وتحریم سفره ها را خالی. هر دو جنگند، هردو ابزار نابودی اند. وشما جانانه جامه تحریم را در این جنگ پوشیدید. شما نابودی نه سقف ها که سفره ها را نشانه رفتید، شما نه تفنگدار که بیمار را آماج گرفتید.می دانید که تحریم یعنی فرار سرمایه های ملی و خارجی؟ می دانید که پیامد این فرار ها یعنی فقر، یعنی گرسنگی یعنی بیکاری، یعنی فحشا، یعنی بردگی زن، یعنی نابودی زندگی؟ شما در حمایت از تحقق همه اینها، در همه این جبهه ها، شیرین شیرین جنگیدید، شما جنگیدید، جانانه هم جنگیدید فرشته صلح! وهمین جنگ، شما را سرآمد همه زندانیان کرد و راهتان را نه به خاوران که به کاخ نوبل گشود.

خانم محمدی من به نیکخواهی شما باور دارم، اما به نیک اندیشی شما نه. همین ناروشن اندیشی، شما را از گاندی که در صلح خواهی آوازه جهان است، جلو انداخت. اومحروم از جایزه نوبل شد، اما شما نایل به آن . ببینید چه کرده اید بانو که از گاندی صلحجوتر و با نتانیاهو، هم خیش و هم تاج شده اید؟

در پایان سخن، چند رویداد تاریخی را با شما مرور می کنم. خانم سوچی مانند شما در بند بود که به ایشان جایزه نوبل را اهدا کردند، اما بعدها چنان طشت جنگ خواهی این خانم از بام جهان افتاد که همین کمیته اهدا کننده جوایز برای حفظ آبروی خود، دستپاچه قصد پس گرفتن آنرا کرد، ونیز تاکنون دونفر از برگزیدگان جایزه نوبل از دریافت آن خودداری کرده اند، در ‪1973 ۱‬”له دوک تو” اگر چه خود در پیمان صلح پاریس نقش قاطعی داشت، اما با جسارت تمام، جایزه صلح را به دلیل “دروع بودن آن” و نبود صلح در ویتنام نپذیرفت. و در ‪1963 ‬ژان پل سارتر با جمله مشهور “میخواستند مرا با نوبل بخرند” از قبول آن سر باز زد.

حال شما هستید که با یک وجدان رنج دیده ، در برابر یک میلیون یورو ایستاده اید خیره بر یک گردن بند هوس انگیز نوبل ، و جاده ایی که شما را به جنگ، به بیابانهای لیبی، به ویرانه های سوریه، به خونزار غزه و به جایگاه بگین و نتانیاهو میرساند. شما هستید و جوانی تباه شده ایی که تاجران خون به خریداری آن آمده اند. هیچ راهی نیست، یا باید چون له دوک تو و ژان پل سارتر، عزت خود را به این ذلت نفروخت و یا چون سوچی، شیرینکارانه رسوای عالم شد. زنهار از این سودا!

٪ نظرات

  • ناشناس

    مسایل شمرده شده، همگی درست است و جای هیچ سخن و ایرادی در آن نیست!
    اما محدودیت اعمال شده بر نرگس و ای بسا نرسیدن وی به حد ادراک در مواردی با نقدی این چنین تند و بی پروا، این گمان بد را بخاطر می آورد که ایشان سر لج افتاده و بدان سوی پای نهد و این گمان بس بعید که نکند منتقد، خود هم از این کار بی بعید ناشاد نخواهد شد. دوستان اندکی تحمل و مدارا و انتقال حس همراهی و همدردی و دلداری!
    چرا این چنین بی پروا و تاخت آوردن مخرب؟
    پایدار باشید!

    • بهرام

      برخلاف باور این دوست ناشناس، زبان نرم نویسنده و اظهار همدردی های مکرر ایشان با حانم محمدی، موضع سیاسی این خانم را که به یکباره شمشیر را برای براندازی از رو بسته است، پنهان می کند. اتفاقا این نوشته می بایست مقایسه ای ازسطح تحمل جمهوری اسلامی را با دولت های غربی در مقابل براندازی مقایسه می کرد که نکرده است. دولت هایی که دیگر آشکارا تحمل دفاع مصوبات خود سازمان ملل را از حقوق فلسطین از دست داده اند.

  • بهروز

    تمام حکایت «ام کلثومی» نوشته این است که خانم محمدی چرا به شما نوبل داده اند؟. و همه این متن طول و دراز را اگر در یک دستگاه آب میوه گیری بریزید و آبش را بگیرید حاصلش این خواهد بود : خانوم جان حتمن کاسه ای زیر این نیمه هست،تا دیر نشده بیرید این مدال منحوس را پس بدهید. تمام این متن مطول مصداق دهان باز کردن برای هیچ نگفتن است‌ .
    اگر نویسنده این «قصه ام کلثوم»ی مثل آدمی زاد خیلی کوتاه و سر راست می نوشت : خانم نرگس محمدی عزیز، حال که دیگرانی برای بستن افسار بر گردان شما، نواله ای بنام نوبل را ب سویتان پرت کرده اند، لطفا شما از سرنوشت خانم شیرین عبادی عبرت بگیرید تا مبادا مانند او به عمله بی مزد و مواجب و عامل کر و لال و کور آن ها بدل شوید.
    خواهش می کنیم و هشدار می دهیم قدر خود و مردمان بدانید و از سکوی همین گیرندگان مدال نوبل سخنگوی حق و حقیقت باشید و نام و شآن انسان را پاس بدارید. می شد به او گفت دست مریزاد.
    و یا اگر نویسنده به خانم محمدی دستور می داد که ببرید مدال تان را به این نمایندگان استکبار جهانی پس بدهید! باز هم قابل فهم بود. اما …چه میشود کرد بعضی ها جان به جان آفرینشان هم تسلیم بکنی همیشه خدا معلم و آموزگارند…کارشان کلاس گذاشتن برای این و آن است…
    راستی نویسنده «دو کلام با خانم محمدی ….» میداند که همین مدال نوبل به نویسنده شهیری مانند میخائیل شولوخوف هم داده شد. و او با عکس العملی که از خود نشان داد مدال افتخار سربلندی را برای همیشه بر سینه زد؟.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *