سانحهٔ سقوط بالگرد رئیسجمهور رئیسی و مشکل «چپِ» قطبنما گمکردهٔ ایران
بهدنبال سانحهٔ تأسفآور سقوط بالگرد حامل رئيس جمهور و وزیر خارجهٔ جمهوری اسلامی ایران، که به جان باختن همهٔ سرنشینان آن منجر شد، موجی از اندوه سراسر کشور را فراگرفت، و مردم میهن ما، با حضور گستردهٔ خود در مراسم بزرگداشت و خاکسپاری این بلندپایهترین مقامات دولتی کشور، بهطور همزمان هم تأسف عمیق و هم درجهٔ آگاهی خود را به جهانیان نشان دادند. رهبری کشور پنج روز عزای ملی اعلام کرد، و متحدان پیشرو ایران در سطح بینالمللی همبستگی عمیق خود را با مردم ایران بهنمایش گذاشتند و نقش کلیدی رئیس جمهور و وزیر خارجهٔ ایران را در پیشبرد سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در جهت ایجاد جهانی عاری از سلطهٔ امپریالیسم ستودند.
اما این تنها رویداد تأسفآور در میهن ما نبود. در این روند، بخش قطبنما گمکردهٔ «چپ» ایران نیز وضعیت اسفناک و دردآور خود را بهنمایش گذاشت، و با صدور بیانیههای توهینآمیز و لبریز از حس انتقامجویی کور، نشان داد تا چه حد از واقعیات امروز ایران و جهان بهدور افتاده، و چگونه همچنان در تلهٔ تاریخی دههٔ ۶۰ دست و پا میزند. اینان، با بیانیههای فرصتطلبانهٔ خود نشان دادند تنها چیزی که بدان میاندیشند انتقامجویی است و در این مسیر حاضرند میهن و مردم میهن ما را نیز قربانی کنند.
به برخی از این ترّهات انتقام جویانهٔ کور نظری بیفکنیم تا به عمق فاجعهای که «چپ» قطبنما گمکردهٔ ما در آن گرفتار آمده است پی ببریم:
مرگ رئیسی اگر نظام را در عزا نشاند، در مقابل اکثریت قاطع مردم را خوشحال کرد. در جامعهای که «پشت سر مرده حرف نمیزنند»، شادی از مرگ، در اصل نشانهی سیاسی است! …
رضایت از مرگ یکی از اعضای «هیئت مرگ» منصوب خمینی، شادی بخاطر نابودی نمادی از رژیم داس مرگ به دست و قاتل انبوههای از مردم ایران است. لبخند، رقص و تبریک گفتن مردم به مناسبت کشته شدن خدمتگزار خونآشامی چون رئیسی … چیزی جز آرزو برای گذر از نظام جمهوری اسلامی جنایتکار نیست….
حذف هر درشت مهره از نظام، طنینی از زوال نظام است و شعف بر نعش قاتلی که مدرک محکومیتاش را از خون هزاران فرزند این سرزمین گرفته بود، نامی جز شادی ملی ندارد….
در کنار اینها، شاهد ابراز تاسف چندشآور جریانهایی هم از مرگ رئیسی هستیم که نام برای آزادی یدک میکشند و از آن بدتر، بیشرمی جریانات موسوم به «چپ مقاومت محور» را، که از فقدان رئیسی خونریز ابراز اندوه کرده و خواهان ادامهی راه او هستند….
ـــ بهزاد کریمی (از حزب چپ)
به جرات میتوان ادعا کرد که ابراهیم رئیسی یکی از نمادهای آشکار شرارت، رذالت و جهالت حکومت اسلامی ایران بود….
با مرگ ابراهیم رئیسی، چه حادثه باشد و چه توطئه، نقطه پایان بر زندگی فردی گذاشته شد که با توجه به ویژگیهای برشمرده در بالا، شاید بتوان با زبان هانا آرنت، او را «ابتذال شر» نامید…. در جامعه ایرانی، واکنشهای توام با خوشحالی بازماندگان قربانیان جنایات او و به طور کلی بخشی از مردم به جان آمده از این حکومت مشاهده شده است. اگر چه بر اساس فرهنگ ما، شادی از مرگ دیگری پسندیده نیست، اما … شادی بر مرگ رئیسی می تواند به عنوان تلاش مردم جهت فریاد کردن پیام انزجارشان از این شرایط و مسببان آن تعبیر گردد….
ـــ اتحاد جمهوری خواهان ایران
با روی کار آمدن دولت سیزدهم، پس از ماهها اعتراضهای صنفی و مدنیِ ادامهدار، پس از بازگرداندن گشت ارشاد به خیابانها و در پی قتل مهسا (ژینا) امینی، جنبش «زن، زندگی، آزادی» به عنوان یک نقطهعطف تاریخی، سرمنشاء تغییرات بزرگ در توازن قدرت میان جامعه و حکومت و در شکستن تابوهای اجتماعی و سیاسی شد. امروز تقابل حکومت با مردم تشدید شده و دیگر مقاومت مدنی و مردمی ابعاد تازه و گستردهتری یافته است….
تنها راه گذر از این شرایط سخت و تلخ و رسیدن به آزادی، برابری، مردمسالاری (دمکراسی) و عدالت، گذار از جمهوری اسلامی است که حفظ قدرت به هر قیمت را اولویت سیاستگذاری خود قرار داده است….
ـــ اعلامیهٔ هیئت سیاسی ـ اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
ابراهیم رئیسی کارگزار جنایتکار حکومت جمهوری اسلامی بود، کارگزاری که در طول چهار دههٔ گذشته در کشتار مبارزان راه آزادی در ایران نقشی کلیدی داشت….
مرگ ابراهیم رئیسی جلاد، رئیسی در مقام یکی از کارگزاران اصلی رژیم ولایی … ضربهای به برنامههای رژیم … است….
مردم میهن ما و خانوادههای بازماندگان جنایتهای هولناک این مزدوران ارتجاع و استبداد تنها افسوسشان از مرگ ابراهیم رئیسی این است که فرصت محاکمهٔ تاریخی او در آیندهای نه چندان دور دریغ شد….
ـــ اطلاعیۀ حزب تودۀ ایران
و در کنار همهٔ اینها، «اخبار روز» مطالب متعددی به قلم اعضا و هواداران همین سازمانها به صورت فردی منتشر کرده است که در آنها به شکلی آشکارتر مردم دعوت به رقص و پایکوبی شدهاند. بهعنوان نمونه، یکی از اینان مینویسد:
خبر کوتاه بود اما به انفجاری از شادی منجر شد!… این چنین بغض چند نسل با این خبر در شادی شکست. … شادی مردم ایران یک سلاح است، شکلی از مبارزه در مقابل استبداد دینی! پاسخایی [!] به ظلم چند دهه. شادی و رقص در مخوفترین ساعات سرکوب، استمرار مبارزه را امکانپذیر کرده و میکند….»
باید به این «مبارزان انقلابی» گفت: شما در این شادی تنها نیستید. امپریالیسم و دشمنان مردم ایران هم در این شادی و پایکوبی با شما همدل و همراهند.
مشکل «چپ» قطبنما گمکرده
مخالفت جدی ما به یک چنین برخوردهای کور و انتقامجویانه بههیچوجه بهمعنای بستن چشم به روی جنایاتی که در دههٔ ۶۰ علیه پیشروترین مبارزان مردم میهن ما صورت گرفت ـــ و رهبری برجستهٔ حزب ما جزو اولین قربانیان آن بود ـــ نیست. ما نیز با قاطعیت خواستار رسیدگی به این جنایات هولناک و مجازات کسانی که با دست زدن به این جنایات انقلاب مردم میهن ما را از ریل اصلی آن خارج کردند هستیم و بر آن پافشاری میکنیم. در عینحال فراموش نمیکنیم که این جنایات نه با یورش به نیروهای چپ، بلکه با ترور رهبران برجستهٔ انقلاب که مدافعان راستین «خط ضدامپریالیستی و خلقی امام» بودند ـــ رهبران برجستهای چون آیتالله دکتر بهشتی، آیتالله مطهری، آیتالله باهنر، و دیگر یاران نزدیک آیتالله خمینی ـــ آغاز شد و سپس با یورش خونین به حزب تودهٔ ایران و دیگر نیروهای چپ تکمیل گردید. بهعبارت دیگر، این ترورها و جنایات بخشهای درهمتنیده و جداییناپذیر برنامهٔ امپریالیسم برای خارج کردن انقلاب ایران از ریل اصلی آن بودند، و درست بههمین دلیل باید به آنها در چارچوب نبرد تاریخی کلیتر مردم میهن ما علیه امپریالیسم برخورد کرد.
و در اینجا مسأله نه صرفاً محکوم کردن و مجازات مجریان فرمانبر این جنایتها، بلکه شناسایی و تعیین نقش تاریخی آن بخش از نیروهای طبقاتی و سیاسی است که خود را در خدمت برنامههای امپریالیسم قرار دادند و نقش سازماندهی و اجرای این جنایات را علیه کل انقلاب برعهده گرفتند. و در این کار، باید میان این حامیان داخلی امپریالیسم، و مدافعان صادق روند انقلابی در جمهوری اسلامی ایران تمایز صریح قائل شد و این جنایات را بهحساب همهٔ نیروها نگذاشت. چنین برخوردی تنها به دشمنان مردم ایران خدمت میکند، و به همان نیروهایی که دست در دست امپریالیسم باعث و بانی این جنایات بودهاند یاری میرساند.
کسانی که امروز اینچنین فرصتطلبانه در مورد جنایات دههٔ ۶۰ قیلوقال راه انداختهاند، نهتنها قطبنمای تاریخی خود را گم کردهاند، بلکه همهٔ تاریخ بغرنج چهل و چند سالهٔ انقلاب ایران را به یک برههٔ تاریخی چندساله در دههٔ ۶۰ خلاصه میکنند، چنانکه گویی کل تاریخِ بعد از انقلاب ایران از سال ۱۳۶۱ آغاز شده و در سال ۱۳۶۷ پایان یافته است. برای اینان، نه پیش از سال ۱۳۶۱ نبردی طبقاتی میان نیروهای مختلف بر سر تعیین سرنوشت انقلاب وجود داشته و نه پس از سال ۱۳۶۷ ایران و جهان دچار تحولات بنیادی شدهاند. در این چارچوب تنگ تاریخی است که بهناچار برای اینان، کل کشور ایران به حکومت آن، کل حکومت آن به ایدئولوژی مذهبی، و کل ایدئولوژی آن به سلطهٔ مشتی روحانی سرکوبگر و «ارتجاعی» با گرایشات مذهبی فراطبقاتی ـــ که تنها عملکردشان سرکوب نیروهای چپ در دههٔ ۶۰ بوده است ـــ تقلیل داده میشود، و مبارزهٔ طبقاتی شکل انتزاعی مبارزه با مذهب، انتقامجویی از روحانیون حاکم، و تلاش در جهت سرنگونی ـــ یا گذار از ـــ کل نظام را بهخود میگیرد، بدون آنکه برای لحظهای به این مسأله حیاتی فکر شود که در این مسیر بر سر کشور و مردم آن چه خواهد آمد.
هم از این دیدگاه محدود و تنگ تاریخی است که آنها به خود اجازه میدهند بیانیههای اینچنانی خود را به نام «اکثریت مردم» صادر کنند و از «شادی» و پایکوبی «مردم» بابت کشته شدن رئیسجمهور و وزیر خارجهٔ کشورشان ـــ که این نیز میتواند ادامهٔ همان روند ترور بهشتیها و مطهریها و سرکوب چپ بهدست امپریالیسم و عوامل داخلی آن باشد ـــ سخن بگویند. وقتی کل تاریخ انقلاب به سرکوب چپ در ایران تقلیل داده میشود، طبیعی است که چپ هم به سطح کل مردم ارتقاء پیدا میکند، و چنین وانمود میشود که گویا امروز مسألهٔ اصلی مردم ایران سرکوبهای دههٔ ۶۰ است و آنها در شرایط حاضر هیچ مشکل دیگری جز این ندارند. این برخورد انسان را به یاد داستان آن کسی میاندازد که سیبی از درخت بر سرش افتاد و هیجانزده فریاد برآورد که «آسمان به زمین آمده است!» اما اگر به رویدادهای تاریخی در مجموعهٔ آنها بنگریم، میبینیم نه اکثریت مردم ایران چپ هستند، و نه سرکوب چپ در هیچ مقطعی مسألهٔ اصلی آنها بوده است. این، هرچند تأسفآور، یک واقعیت تاریخی است که ریشهای بهعمق یک قرن دارد و نمیتوان آن را با این قیلوقالها از میان برداشت. برعکس، یک چنین قیلوقالهای نابهجا، مردم و بهویژه زحمتکشان را از این «چپ» دورتر هم میکند.
این ما را به مشکل اصلی بخش قطبنما گمکردهٔ «چپ» ایران میرساند، و آن ندیدن بغرنجیهای شرایط کنونی بینالمللی و داخلی در نتیجهٔ رویکرد تقلیلگرایانهٔ آن به تاریخ است. وقتی ایران در حکومت، و مردم در «چپ» خلاصه میشوند، «مبارزهٔ انقلابی» نیز بهناچار به سطح مبارزهٔ این «چپ» با حکومت تقلیل مییابد و همهچیز در این چارچوب تعریف میشود. در چنین چارچوبی، نه تضادها و روندهای جهانی، نه دخالتهای امپریالیسم، و نه نبرد کشورها برای دفاع از استقلال خود، هیچکدام نقشی ندارند. تنها مسأله، بهزیر کشیدن حکومت سرکوبگر بهدست مردم (بخوان همین «چپ») است، و دیگر هیچ. ایران به حبابی جدا از جهان بدل میشود که سرنوشت آن را همین «چپ»ها ـــ البته به نام مردم ـــ رقم خواهند زد. و چون هیچیک از این عوامل خارجی نقشی در تعیین سرنوشت کشور ندارند، بهزیر کشیدن حکومت یا «گذار» از آن ـــ که موضع مشترک همهٔ این «چپ»ها است ـــ خودبهخود به برپایی دموکراسی و حقوق بشر و عدالت اجتماعی میانجامد.
اما این تنها یکسوی قضیه است. در داخل این ایرانِ دوقطبی شدهٔ جدا از جهان نیز همهچیز در تضاد میان منافع «مردمِ» اکنون «چپ»شده با حکومت خلاصه میشود. یعنی هم همهٔ شکافهای درون حکومت محو میشود و هم منافع همهٔ «مردم» شکلی یکسان و همهگیر بهخود میگیرد. اگر در وجه بینالمللی دخالتهای امپریالیسم و مسألهٔ استقلال کشورها از صحنه حذف شد، در وجه داخلی، مفهوم طبقه، منافع طبقاتی، و مبارزهٔ طبقاتی از تحلیل این «چپ» حذف میشود. دیگر نه در حکومت کشمکش طبقاتی و سیاسی وجود دارد و نه مردم به طبقات مختلف با منافع مختلف تقسیم شدهاند. مردم همه «چپ» هستند و باید از هر صدایی که از سوی هر بخش از آنها به نام «مردم» علیه حکومت بلند میشود، یا هر فتنهای به نام «مردم» در کشور بهپا میگردد، دفاع کرد. و این چیزی جز نفی مارکسیسم و فرو رفتن در باتلاق پوپولیسم غیرطبقاتی و کور نیست.
ریشههای تاریخی انحراف «چپ»
چپ ایران در دوران پس از انقلاب دو فاجعهٔ عظیم را پشت سر گذاشته است، که هردو بر نگرش و برخورد امروزین آن به مسائل اثراتی بس عمیق و دیرپا بر جا گذاشتهاند: نخست، سرکوب وحشیانهٔ نیروهای چپ در دههٔ ۶۰؛ و دوم، فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم و بهزیر سؤال رفتن تمامی مبانی علمی ایدئولوژیک و نظری برای بخش بزرگی از آن.
سرکوبهای وحشیانهٔ دههٔ ۶۰ ضربهٔ روحی و عاطفی سنگینی به کل جنبش چپ ایران وارد آورد و حرکت بخش بزرگی از آن را به مسیری دیگر انداخت. خشم برحق ناشی از این سرکوب به موتور حرکت بسیاری بدل گشت و برخورد آنان به حکومت را به یک برخورد عاطفی منفی بدل ساخت. این بهویژه در مورد رفقای زندانکشیده و شکنجهدیدهٔ ما، که از اعدامهای دههٔ ۶۰ جان سالم بهدر برده بودند، بسیار صادق بود. برای بسیاری، از جمله خود ما، این اقدام جنایتکارانه بههیچوجه قابل بخشش نبود، و همچنان نیز نیست. و درست بههمین دلیل، از همان زمان، این برخورد عاطفی در درون صفوف حزب ما، و مسلماً در درون جریانات دیگر نیز، به یک معضل اساسی بدل شد. برخورد بخشی از رفقای رهبری حزب، از جمله شخص رفیق خاوری، که خود از قهرمانان زندانکشیدهٔ دوران پهلوی بود و با تمامی رفقای شکنجه و اعدام شدهٔ رهبری حزب ما رابطهای عمیق و عاطفی داشت، از این نوع بود. ضربه به حزب و سپس اعدامهای دههٔ ۶۰ این رفیق را به این نتیجه رسانده بود که هیچ امیدی به اصلاح رژیمی که دست به چنین جنایاتی میزند نیست و حزب باید در برابر آن بایستد. ما، در صحبتهای مکرر خصوصی خود با ایشان، بر این اصل اصرار میورزیدیم که این خشم، هرقدر موجه و برحق، نباید به عامل تعیینکنندهٔ مسیر سیاسی حزب بدل شود، و در چنین شرایطی حزب ما به قلب گرم اما مغز سرد نیاز دارد. اگرچه این رفیق در اصل گفتههای ما را میپذیرفتند، امّا این جو عاطفی سنگین هموارکنندهٔ مسیری شد که هم تشکیلات حزب تودهٔ ایران و هم بسیاری دیگر از نیروهای چپ را به جایی که امروز میبینیم رساند. متأسفانه امروز نیز این برخورد عاطفی همچنان یکی از عواملی است که به جهتگیری بسیاری از نیروهای چپ نسبت به کل نظام برخاسته از انقلاب شکل میدهد.
اگر سرکوب نیروهای چپ ایران در دههٔ ۶۰ مغز آنان را در خدمت قلبشان گذاشت، فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم و تبلیغات امپریالیسم در مورد شکست سوسیالیسم، پایان تاریخ، و بیاعتباری مارکسیسم ـ لنینیسم، قدرت تفکر علمی را نیز از بخشی از آنان ـــ و نه فقط در ایران ـــ گرفت. آوارِ وارد شده، همراه با قدرقدرتی یکجانبهٔ امپریالیسم پس از نابودی دولت اتحاد شوروی و اردوگاه سوسیالیسم، بخش بزرگی از چپ را مأیوس و منفعل کرد، و بخشی دیگر را به سمت سقوط در دامن سوسیال دموکراسی، لیبرالیسم، و تسلیم به ایدئولوژی مسلطشدهٔ بورژوازی سوق داد. وجه اشتراک همهٔ این گرایشات تازه، نفی مقولهٔ لنینی امپریالیسم و حذف نقش آن از همهٔ تحلیلها بود. اگر هم سخنی از امپریالیسم بهمیان میآمد، تنها در حد محکوم کردن آن باقی میماند بدون آنکه از تأثیرات عینی آن بر روندهای داخلی کشورها سخنی در میان باشد. محور مبارزه با امپریالیسم جای خود را به مبارزه برای استقرار «دموکراسی» بورژوایی و «حقوق بشر» مورد نظر امپریالیسم داد. و بدینگونه، هر کشوری که در برابر سلطهٔ یکجانبهٔ امپریالیسم مقاومت میکرد، و همچنان میکند، به بهانهٔ نبود «دموکراسی» در آن و تخلف از «حقوق بشر»، هدف یورشهای نظامی، اقتصادی و سیاسی امپریالیسم و برنامهٔ تغییر رژیم آن قرار گرفت.
متأسفانه چپ قطبنما گمکردهٔ ایران با ندیدن این پیچیدگیهای بینالمللی و داخلی، آگاهانه یا ناآگاهانه، به این برنامههای امپریالیسم یاری میرساند. و قیلوقالهای اینچنانی آن در مورد سرکوبهای دههٔ ۶۰ را نیز باید در چارچوب همین شرایط بغرنج جهانی و داخلی ارزیابی کرد. استفاده از مرگ رئیس جمهور و وزیر خارجهٔ کشور برای برای تسویهحساب بیموقع با حکومتی که در برابر فشارهای امپریالیسم و سلطهٔ خارجی در حال مقاومت است، هیچ چیز جز یک فرصتطلبی خودمحورانه و مخرب نیست، که نهفقط به برنامههای امپریالیسم علیه میهن ما یاری میرساند، بلکه به بهانهای تازه در دست نیروهای راست داخلی برای سرکوب بیش از پیش چپ بدل میگردد.
برخورد ما به مسألهٔ سرکوبهای دههٔ ۶۰
ما نیز از بابت سرکوب وحشیانهٔ نیروهای چپ، و در رأس آنها حزب تودهٔ ایران، عمیقاً خشمگینیم. ما نیز خواهان رسیدگی به این جنایت و مجازات طراحان و ساماندهندگان آن هستیم. اما ما از هر فرصتی برای فقط فریاد زدن استفاده نمیکنیم، زیرا بهخوبی از بغرنجی شرایط جهانی و داخلی آگاهیم و حل این مسأله را در گرو حل بسیاری مسائل دیگر میبینیم.
ما میدانیم که چپ ایران تنها زمانی میتواند به این خواست برحق خود برسد که هم تعادل نیروها در سطح جهان بهشکلی قابلتوجه بهنفع نیروها و دولتهای پیشرو تغییر یافته باشد و هم در مبارزهٔ طبقاتی داخلی آن نیروهایی مسلط شده باشند که منافع طبقهٔ کارگر و دیگر زحمتکشان را نمایندگی و از برقراری حقوق دموکراتیک و عدالت اجتماعی برای مردم ایران دفاع میکنند.
ما، برخلاف نیروهای «چپ» قطبنما گمکرده، حکومت جمهوری اسلامی ایران را یک مجموعهٔ واحد «ارتجاعی»، و مردم ایران را یک طبقهٔ واحد «انقلابی» نمیبینیم. از دید ما امروز یک نبرد «که بر که» در درون حاکمیت و ساختار حکومت، و یک مبارزهٔ طبقاتی در سطح جامعه برسر تعیین سرنوشت آیندهٔ میهنمان در جریان است، که نتیجهٔ آن سرنوشت نیروهای چپ ایران را نیز روشن خواهد کرد. شرکت فعال در این مبارزه برای به نتیجهٔ درست رسیدن آن برای ما مهمتر از کشیدن فریادهای خشمآلود از روی درد است.
ما وظیفهٔ عاجل خود را تقویت و حمایت از نیروهایی میدانیم که هدفشان در این نبرد اجتماعی، دفاع از استقلال کشور در برابر امپریالیسم، برقراری عدالت اجتماعی، و تأمین حقوق دموکراتیک برای طبقهٔ کارگر و دیگر زحمتکشان ایران است. این نیروها بهطور عینی در صحنه حضور دارند، و چپ آگاه ایران موظف است در این نبرد سرنوشتساز در کنار آنان قرار گیرد. این نیروها همان هواداران «خط ضدامپریالیستی و خلقی امام» هستند که بر اثر تحولات مثبت جهانی و منطقهای، پس از چهار دهه بار دیگر وارد عرصه شدهاند و میکوشند تا انقلاب ایران را به ریل اصلی آن بازگردانند.
تنها با پیروزی این نیروها چپ ایران خواهد توانست یکبار و برای همیشه تکلیف جانیان و خائنانی را که با ترور رهبران سیاسی انقلاب و سرکوب نیروهای چپ مدافع آن، انقلاب ایران را به بیراهه کشاندند روشن کند.
باعث تاسفه که فرهنگ فحاشی در اجتماع ما مثل سرطان رشد کرده.
تحلیل بسیار درست و واقع بینانه هست
رفقا چپ قطب نما گم کرده اصطلاح بسیار جالبیست. در ذهنم تجسم کردم که چه فاجعه ای اتفاق می افتد چون اقیانوس انقلاب ایران الان بیش از ۴۵ سال که طوفانی است. وای بحال کشتیرانی که قطب نما را کم کند.