گفتوگویی پیرامون وضعیت امروز غزه
برگرفته از مجلهٔ «دانش و امید» ــ
نامهای از یک خوانندۀ علاقهمند و مسئول، پیرامون دو مقالۀ منتشره در شمارۀ ۲۰ (آبان ۱۴۰۲) به دستمان رسید. این خواننده، ضمن ابراز لطف، و پس از ذکر مقدمهای، مستقیماً و بطور مشروح، به نقد نظرات طرح شده در آن مقالات پرداخته است.
نظر به اهمیت مواضع اتخاذ شده در آن مقالات، و انتقادات این خوانندۀ محترم –که میتواند نظر بسیاری دیگر از خوانندگان مجله هم باشد ـ بر آن شدیم تا مجموعهای شامل آن یادداشت انتقادی و پاسخ نویسندگان مقالات، یکجا منتشر کنیم.
امیدواریم به روشنگری مواضع مجلۀ «دانش و امید»، کمکی شده باشد.
یادداشت انتقادی رسیده
هیئت تحریریهٔ محترم مجلهٔ ارزشمند «دانش و امید»
با سلام
…
در شمارة اخیر «دانش و امید» دو مقاله مرا بسیار متعجب و متأسف کرد، مقالة آقای فرشید واحدیان تحت عنوان «دو برداشت نادرست در ارزیابی نیروهای مقاومت فلسطین درگیر جنگ با اسرائیل» (دانش و امید، شمارة ۲۰، صص ۱۰۷ ـ ۱۱۳) و مقالة آقای کامران پورصفر تحت عنوان «از قیام برحق خلق ستمدیدة فلسطین حمایت کنیم» (دانش و امید، شمارة۲۰، صص۱۰۱ ـ ۱۰۶) که ابهامات و مسائل زیادی را برای من مطرح کردند.
آقای واحدیان در ابتدای مقالهشان تصریح میکنند که «دو برداشت نادرست»، که در عنوان مقاله آمده است، برداشت نادرست «نیروهای چپ» است و ایشان قصد تصحیح برداشت نادرست نیروهای چپ از «ارزیابی نیروهای مقاومت فلسطین درگیر جنگ با اسرائیل» را دارند. مقاله را که میخوانید متوجه میشوید که اصلاً «نیروهای مقاومتی» مطرح نیستند و ایشان فقط خواستهاند اتهاماتی را که «نیروهای چپ» نسبت به حماس مطرح میکنند رد کنند و قصد ایشان از این مقاله صرفاً دفاع از حماس است: طبق گفتة ایشان، «اولین برداشت» نادرست آن است که «کل حملات اخیر نیروهای فلسطینی» (که همه از جمله خود حماس آن را به حماس منسوب میدانند) را «توطئة نتانیاهو برای رهایی از بحران» یا «توطئة دولت بایدن» میداند و «برداشت دوم» هم «ارزیابی نادرست از ماهیت جنبش حماس و جهاد اسلامی» است! نمیدانم آقای واحدیان که میخواهد بهطور کامل از مشی و ماهیت حماس دفاع کند، چرا نام مقالهاش را «برداشت نادرست از ماهیت و مشی جنبش حماس» نگذاشته و با گذاشتن عنوان «دو برداشت نادرست از نیروهای مقاومت فلسطین» در تیتر مقاله موضوع را پیچانده است. همچنین هر چند آقای واحدیان به صراحت میگوید که میخواهد از حماس دفاع کند، در متن مقاله نیز تا دلتان بخواهد به جای حماس از «نیروهای مقاومت» استفاده کرده است تا خواننده مجبور شود برای درک منظور نویسنده وقت و انرژی صرف کند!
آقای واحدیان حماس را «رهبر جنبش رهاییبخش ملی» در غزه میداند. البته همانطور که مقاله نشان میدهد، منظور ایشان این نیست که حماس بر نوار غزه سلطه دارد، بلکه واقعاً معنای دقیق این عبارت را مد نظر دارد. یعنی در مقایسه با دیگر گروههای موجود در نوار غزه، از جمله «جبهة خلق برای آزادی فلسطین» و «جبهة دمکراتیک برای آزادی فلسطین» (که سازمانهای چپ مارکسیست ریشهدار و باسابقة فلسطینی هستند و ۵۶ سال از تأسیس و مبارزة آنها میگذرد)، از سیاستهای حماس حمایت میکند و حماس را پیگیرترین نمایندة حافظ منافع مردم فلسطین مینمایاند. مقالة آقای واحدیان سازمانهای چپ فلسطینی را دنبالهروی حماس، مذبذب و متزلزل نشان میدهد که برخلاف حماس، در نتیجة توطئهها و تطمیعات آمریکا، مرتباً موضع خود را تغییر میدهند.
«(این) دو سازمان چپ چندین بار مواضع خود را در این باره {مذاکره} تغییر دادند… آمریکا برای جلب آنها به حمایت از عرفات برای مدتی آنها را از لیست سازمانهای تروریستی حذف کرد و بدین وسیله آنها را به پای میز مذاکره کشاند. اما در ادامه، آنها نیز نتیجة این مذاکرات را رد کردند.»
اما طبق اظهارات آقای واحدیان، حماس خلاف سازمانهای چپ، متزلزل و قابل تطمیع نبود و «در تمام دوران این مذاکرات، حماس و جهاد اسلامی به حملات خود… از جمله عملیات انتحاری مکرر در شهرهای اسرائیل… علیه اسرائیل ادامه دادند»!
بیشک این تغییر موضع و تردید، حقیقت دارد، اما اینکه آن را برای یک جریان چپ، آنهم در منطقهای به حساسیت نوار غزه، که زندگی مردمش همینطوری هم بهصورت یک زندان است و در این دنیای ناعادلانه و زورگو، قصابانی چون اسرائیل و آمریکا آمادهاند به بهانهای خروارها بمب بر روی آنها بریزند، علامت تزلزل و نشان افتادن در دام امپریالیسم (و قطعاً به زیان مردم فلسطین) بدانیم و القا کنیم، بیاطلاعی و بیانصافی است. طبیعی است که هر جریان چپ در چنین شرایطی باید به دقت اوضاع و احوال پیچیده را مد نظر قرار بدهد و صدبار گز کند و یکبار پاره.
اینکه نیروهایی همچون حماس و جهاد اسلامی، که نسخههای اصل جمهوری اسلامی در غزه هستند، هر گونه مذاکره را محکوم کنند و نه فقط محکوم کنند، بلکه همچون جناح افراطی اسرائیل با تمام قوا برای از پیش به شکست کشاندن آن بکوشند، امری طبیعی است. اما اینکه یک چپ، آنهم برای اصلاح «برداشتهای نادرست» نیروهای چپ، در کنار آنها قرار بگیرد و برای دفاع از مواضع مورد تردید آنها به تحقیر نیروهای باحیثیت چپ بپردازد و به آنها اتهام ببندد، قابل فهم نیست.
اما هرچند گذشته و مبارزات و اعتبار نیروهای چپ فلسطینی روشن و بی تردید است و آنها همچون همة چپهای اصیل، هم تعهد خود نسبت به منافع مردم و هم حضور در کنار آنها و شرکت در مبارزات آنها را با تمام وجود دنبال و اثبات کردهاند و آشکارا از یکسو زیر فشار امپریالیسم و عوامل توطئهگر آن و از سوی دیگر زیر فشار و تهدید و سرکوب نیروهایی نظیر حماس و جهاد اسلامی قرار دارند، اما حماس گذشتة روشن و بیابهامی ندارد. این را خود آقای واحدیان میداند و به وجود «مدرک» علیه حماس معترف است. اما اینکه نتانیاهو گفته است که «بهترین دوست ما حماس است. ما باید به حماس کمک کنیم تا بتوانیم به حیات خود ادامه دهیم» یا «تبار تاریخی حماس که به اخوانالمسلمین مصر میرسد» یا منبع اصلی تأمین مالی حماس که قطر («نیروهای محافظهکار و ارتجاعی آنسوی خلیج فارس») است و جالب اینکه این کمکهای مالی را به کمک اسرائیل به دست حماس میرساند، و بسیاری شواهد و مدارک دیگر، از نظر آقای واحدیان (و البته آقای پورصفر) چندان اهمیتی ندارد و از نظر ایشان، به رغم همة این مسائل، مشی درست در نوار غزه و نیز «رهبری جنبش رهاییبخش ملی» در غزه بیچون و چرا به حماس تعلق دارد که «از حمایت کامل مردم غزه» برخوردار است، آنهم البته به این دلیل که «۱۷ سال قبل اکثریت مردم غزه حماس را بهعنوان نمایندة واقعی خود برگزیدند» که البته آقای واحدیان نمیگویند که به رغم نظرسنجیهای متعدد طی این دوران طولانی که از خواست جدی مردم برای برگزاری انتخابات ریاستجمهوری و مجلس حکایت داشتند، حماس در تمامی این دوران انتخابات را به تعویق انداخته و از برگزاری آن شانهخالی کرده است و اختلافات میان حماس و فتح نیز مانع از برگزاری انتخابات شهرداریها در نوار غزه شده است.
به نظر میرسد که خود آقای واحدیان نیز متوجه هست که احتجاجاتش برای دفاع از حماس قانعکننده و کافی نیستند، از این رو، به ادعای شگفتانگیزی متوسل میشود:
«آیا ممکن نیست جنبشی که در گذشته مورد حمایت امپریالیسم بوده بعداً تبدیل به نیرویی ضدامپریالیستی شود؟»!
و چون میداند که باور کردن چنین ادعای خطیری بسیار دشوار است، به دنبال یک نمونه برای اثبات آن چنین میگوید:
«مثال ویکتور اوربان در مجارستان در این مورد بسیار آموزنده است. ویکتور اوربان در سالهای ۱۹۸۰ از سوی بنیاد «جامعة باز» متعلق به جرج سوروس حمایت مالی میشد. این دو در همکاری با یکدیگر علیه کمونیستها مبارزه میکردند. این همکاری تا سالهای ۱۹۹۰ نیز ادامه داشت»
اینکه یک جریان تحت حمایت امپریالیسم و دارای پیوندهای متعدد با امپریالیسم و وابستگانش به نیرویی ضدامپریالیستی تبدیل شود، کار سهلی نیست. این کار به معنای آن است که جریان مورد بحث «ماهیت» خود را تغییر دهد، امری که به تحولات عمیق، حل تناقضات آشتیناپذیر و تغییر دادن پایگاه طبقاتی نیاز دارد که خود موجب دگرگونیهای پربرخورد و آشکار خواهد شد. هیچ جریانی نمیتواند به سادگی با گذشتهاش پیوند بگسلد. هر قدر این گذشته تردیدآمیزتر باشد، تغییر بنیادی موضع و سمتگیری درست و ضدامپریالیستی دشوارتر خواهد بود.
آیا حماس، که به گواه آقای واحدیان، و نیز آقای پورصفر، بند نافش را با اخوانالمسلمین بریدهاند، نتانیاهو وجود آن را برای ادامة حیات اسرائیل حیاتی دانسته، با داعش موافق بوده، با اخوان المسلمین مصر، ترکیه، قطر و دولتهای عربستان و امارات ارتباطات گسترده و به آنها وابستگی انکارناپذیر داشته و بودجة آن را قطر و از کانال اسراییل تأمین میکرده است و میکند، میتواند بدون اینکه آشکارا از همة این پیوندها گسسته باشد و موضعگیری آشکاری نسبت به گذشتة پر سؤال خود و در محکوم کردن آن ارائه کرده باشد، و بدون اینکه آشکارا و به صراحت موضع خود را نسبت به این موارد تغییر داده باشد، به موضعی واقعاً ضدامپریالیستی و در جهت منافع واقعی مردم فلسطین روی آورده باشد؟
سادهنگری آقای واحدیان در مثالی که ارائه کردند ( نیروی تحت حمایت امپریالیسمی که به موضع ضدامپریالیستی روی آورده است) آشکار است. منظورم آقای ویکتور اوربان است که به گمان آقای واحدیان در موضعی ضدامپریالیستی قرار گرفته است.
آقای واحدیان مواضع اوربان را هنگامی که «مورد حمایت امپریالیسم» قرار داشت بهطور خلاصه بیان کردهاند. اما نظریات و سجایای فکری و عملی آقای اوربان و حزبش، که به قول آقای واحدیان به «نیرویی ضدامپریالیستی» تبدیل شدهاند، بهطور خلاصه به قرار زیر است:
ویکتور اوربان و حزبش (فیدز) از آغاز با مبارزات ضدکمونیستی، که از حمایت کسانی چون سوروس برخوردار بود، سر کار آمدند و شکل گرفتند و این مشی را با شدت ادامه میدهند. آنها پس از پیروزی در انتخابات ۲۰۱۰ با شدت تمام به راست چرخیدند و طبق اظهارات سخنگوی حزب فیدز با تمام قوا برای تصفیة مجارستان از «بقایای کمونیسمی که هنوز با ماست، نه فقط در قالب نهادها، بلکه در ذهنیتی که هنوز در ما زندگی میکند» کوشیدند. فیدز پیوسته به راست متمایل شده و سیاستهای اقتصادی لیبرال متعددی را بهاجرا درآورده است، شامل هموارسازی مالیاتی، کاهش نرخ مالیات بنگاهها، محدود کردن مزایای بیکاری و خصوصی کردن زمینهای دولتی. ویکتور اوربان به صراحت نظریات نژادپرستانة خود را، که بر مجارستان حاکم کرده، اعلام کرده است. او در ۲۰۱۸ به صراحت گفت که «نمیخواهیم تنوع (diversity) داشته باشیم و نمیخواهیم مختلط (mixed) باشیم. ما نمیخواهیم رنگ پوستمان، سنن ما و فرهنگ ملی ما با دیگران بیامیزد. ما این را نمیخواهیم. ما به هیچ وجه این را نمیپذیریم.». اوربان بارها حفظ ارزشهای مسیحی را محور سیاستهای حکومتش اعلام کرده و دولت خود را دمکراسی مسیحی نامیده است.
اوربان و دولتش پیوندهای بسیار نزدیکی با دولت لیکود نتانیاهو در اسرائیل دارند. اوربان و نتانیاهو دهها سال است روابط صمیمانة شخصی با یکدیگر داشتهاند. اولیور وارهلی، نمایندة اوربان در اتحادیة اروپا، همان کسی بود که پس از حمله حماس به اسرائیل، بدون موافقت اتحادیه اروپا و برای آنکه آنها را در مقابل عمل انجام شده قرار بدهد، اعلام کرد که «تمام کمکها به مردم فلسطین به حالت تعلیق درآمدهاند». موضعی آنقدر فجیع که اتحادیة اروپا مجبور شد ظرف چند ساعت آن را اصلاح کند! اوربان آشکارا میکلوش هورتی، نایبالسلطنة دوران جنگ مجارستان (۱۹۲۰ ـ ۱۹۴۴) را، که متحد آلمان نازی بود، قهرمان ملی خواند و حزب او مجسمة نیمتنة او را در محوطة مجلس مجارستان مستقر کردند. میکلوش هورتی متهم است که موجب نابودی ۳۰۰ هزار سرباز مجار شده است. او همچنین۴۳۰هزار یهودی را از مجارستان جمعآوری کرده با قطار برای فاشیستهای آلمانی فرستاد تا در اتاقهای گاز کشته و در کورههای آدمسوزی سوزانده شوند. اوربان و دولتش پیوند نزدیکی با ترامپ و جمهوریخواهان آمریکا دارند. ترامپ و همکارانش از اوربان تمجید و از او در کارزار انتخاباتی حزبش برای پارلمان اروپا حمایت کردهاند. آخرین حرکت اوربان، که کشورش عضو ناتوست، رأی مخالف به قطعنامه ضداسرائیلی در مجمع عمومی سازمان ملل برای آتشبس فوری در نوار غزه بود. اوربان در کنار آمریکا و اسرائیل قرار داشت.
آیا این است ویژگیهای یک فرد یا یک جریان «ضدامپریالیستی» و تحول آن از تحت حمایت امپریالیسم بودن به ضدامپریالیست بودن؟! این ملاکها حتی از ملاکهای لیبرالهای اروپایی هم عقبتر است که اوربان را «راست افراطی» و «فاشیست نرم» مینامند! آیا یک کشور عضو ناتو، نژادپرست و متحد پروپاقرص نتانیاهو و ترامپ میتواند «ضد امپریالیست» باشد؟ آیا چون در مورد جنگ روسیه و اوکراین موضعی متفاوت از غرب اتخاذ کرده، ضدامپریالیست است؟ پس آیا ترامپ که مکرراً موضع ضدیت دمکراتها با روسیه را نادرست خوانده نیز «ضدامپریالیست» است؟
اما حماس چه کرده است که نه فقط تمامی گذشتة تیره و مشکوکش را پاک کرده، بلکه آن را در جایگاه یک نیروی ضدامپریالیست و رهبر بلاتردید جنبش آزادیبخش خلق فلسطین قرار داده است؟
هم آقای واحدیان و هم آقای پورصفر بهشدت از حمله ۷ اکتبر حماس به اسرائیل دفاع میکنند و این حمله را با همهگونه توصیف ستایشآمیز نسبت به حماس آراسته و از رهگذرش همهگونه شکست و بدنامی را نصیب اسرائیل و غرب دانستهاند. بیشک همة دشنامهای آقای پورصفر سزاوار اسرائیل و غرب حامی آن و در رأس آنها آمریکا هست. اکنون که حماس، همة مردم فلسطین و همه نیروهای آزادیخواه و ضدامپریالیست جهان را در مقابل عمل انجام شده قرار داده است و اسرائیل و همة نیروهای امپریالیستی و متحد آن به قتل عام مردم غزه و فلسطین روی آوردهاند و قصد ایجاد سرزمین سوخته در غزه را دارند بیشک همه به حمایت از مردم فلسطین و غزه و به افشا و محکوم کردن جلادان موظفند، اما این به معنای آن نیست که بهدلیل سزاوار بودن لعن و نفرینی که نثار آنها میشود مشی حماس را درست و این مشی را به سود مردم فلسطین بدانیم.
آقای واحدیان و پورصفر با خوشحالی تمام مترصد ورود اسرائیل به غزهاند که به باور آنها کار را تمام خواهد کرد و اسرائیل را به شکست خواهد کشاند یا ضربات کشندهای به آن، و حامیاش امپریالیسم آمریکا، وارد خواهد کرد. آقای واحدیان مینویسد:
این ارتش {اسرائیل} با تمام قوا از ورود نیروی زمینی به غزه و درگیری خیابانی با نیروهای فلسطینی اجتناب میکنند. در مقابل، تمام کوشش نیروهای فلسطینی با حمله و پرتاب موشک به داخل شهرهای اسرائیل برانگیختن خشم مردم اسرائیل و اعمال فشار به دولت نتانیاهو برای صدور فرمان حملة نیروی زمینی به غزه است.
و کسانی که این عملیات را بهانهای به اسرائیل و آمریکا برای ویران کردن غزه و کشتار مردم غزه به دست آنها میدانند و حماس را به هیچوجه برای رهبری مردم غزه و فلسطین صالح نمیدانند، به بیاعتقادی به نیروی مردم و اعتقاد به نیروی عظیم امپریالیسم و ارتش اسرائیل متهم میکند:
ریشة این برداشت در اعتقاد به نیروی عظیم امپریالیسم و قدرت ارتش اسرائیل است که حتی در میان برخی نیروهای چپ که دشمن امپریالیسم آمریکا و دولت صهیونیستی هستند نیز دیده میشود.
و ظاهرا لبة تیز نقد ایشان در زمینة ناباوری نسبت به نیروی تودههای مردم و پربها دادن به نقش امپریالیسم و عواملش، فقط متوجه منتقدان حماس است و در این نقد کسانی که جنبش اعتراضی گستردة ایران را «انقلاب رنگی» و توطئة آمریکا و عوامل آن میدانند، محلی از اعراب ندارند!
بگذریم. ظاهرا هدف مورد نظر آقای واحدیان و آقای پورصفر تحقق یافته و ارتش اسرائیل و آمریکا به باتلاق غزه وارد شدهاند، اما پیش از آنکه وارد شوند هزاران تن بمب به روی غزه ریختهاند که پس از دو هفته میزان آن را معادل بمب اتمی هیروشیما تخمین میزدند. در نتیجة این فاجعه و جنایت تصورناپذیر، که در قرن بیست و یکم در مقابل چشمان حیرتزدة جهانیان و در پرتو پیشرفت حیرتانگیز تکنولوژی رسانهها با جزئیات کامل به نمایش درمیآید، شهری که دومین نقطة پرتراکم جمعیتی دنیاست با خاک یکسان شده است و هزاران تن، که قریب به نیمی از آنها کودکاند، قتلعام شدهاند و پیشبینی میشود که این رقم به دهها هزارتن بالغ شود. در نتیجة این جنایت هولناک اکنون قریب بیش از یک میلیون و نیم انسان آواره شدهاند که نه راه پیش دارند و نه پس و هر روز چند صد نفر از آنها کشته و هزاران تن دیگر مجروح و معلول میشوند. آیا هدف مدافعان مشی حماس تحقق یافته است؟
آقای پورصفر در مقالة خود، بخشی از مصاحبة مارکس در سال ۱۸۷۹ با شیکاگو تریبون را نقل میکند که دقیقاً شاهدی است علیه هدفی که آقای پورصفر دنبال میکند! مارکس به توطئة شیطانی بیسمارک برای سوار شدن مجدد بر اوضاع اشاره میکند و اینکه او برای تحقق هدفش «شبح سوسیالیسم را به حرکت درمیآورد و هر کاری که از دستش برمیآید برای برپایی یک شورش انجام میدهد.»
او میافزاید «بیسمارک میداند که ۷۵ هزار کارگر برلین در حال مرگ از گرسنگیاند. او چهل و هشت فرد مؤثر، از نمایندگان {رایشتاگ} گرفته تا از مطبوعات آزاد را از کشور اخراج میکند. او میداند که این افراد برلین را آرام نگه میداشتند. در نتیجه او میدانست که با این کار موجبات یک شورش را فراهم خواهد آورد و بهانة یک کشتار تأمین خواهد شد. او پس از این سرکوب، کل امپراتوری آلمان را به چهارمیخ خواهد کشید، میتواند تئوری خون و آهن خود را به تمام معنا حاکم کند و هر قدر بخواهد مالیات بگیرد. »
آقای پورصفر ضمن نقل گفتة مارکس دربارة توطئة شوم بیسمارک تأیید میکند که اسرائیل نیز همین کار را میکند:
هزاران نفر از فعالان فلسطینی غزه در زندانهای اسرائیل هستند و اگر حتی اندکی از اینان در زمرة مروجان عمل به عقل و اخلاق اجتماعی بوده باشند، قطع روابطشان با تودههای مردم بیتردید به کاهش هر چه بیشتر احکام اخلاقی دامن میزند
اما در حالی که منطقاً آقای پورصفر باید بر اساس این تجارب، استراتژی اسرائیل را از شیوة عمل بیسمارک نتیجه بگیرد و مشی مشکوک حماس را زیر ذرهبین نقد قرار بدهد، از آن نتیجة عکس میگیرد. او نتیجه میگیرد که پس نباید به حماس خرده گرفت («حوادث ناخوشایند را چراغ راه نسازیم») و این در حالی است که طبق تجربة صریح تشریح شده توسط مارکس و با توجه به فقدان فعالان فلسطینی، که نزد مردم اعتبار ویژه دارند و میتوانند «عقل» را بر جامعه حاکم کنند، اسرائیل (بخوان بیسمارک) با فشاری که بهطور دائم بر مردم محروم و ستمدیدة فلسطینی (بخوان کارگران گرسنة برلینی) وارد میکند، آنها را به شورش کور هدایت میکند تا هدف خود را که تبدیل نوار غزه به یک زمین سوخته است عملی کند. متأسفانه آقای پورصفر به جای آنکه نظریات خود را با حقایق و درسهای تاریخی مطابقت بدهند، آنها را بر مواضع خود منطبق میسازند!
بیشک آقای واحدیان و پورصفر بر آن نیستند که ارتش اسرائیل در این باتلاق خشم و خون و ویرانی از بین خواهد رفت. زیرا در این صورت آنها باید معتقد باشند که آمریکا و ارتشش نیز همراه با اسرائیل نابود خواهند شد. کامران پورصفر تأیید میکند که:
امپریالیسم به خوبی واقف است که کاهش هژمونی اسرائیل یعنی تقویت استقلالطلبی خلقهای منطقه… اسرائیل تا آنجا برای مجموعه امپریالیسم بینالمللی بهویژه ناتو و اتحادیه اروپا اهمیت دارد که برای حفظ آن به خطرات بزرگتری نیز تن میدهد.
در نتیجه، این پرسش اصولی مطرح میشود که حماس با هدایت مردم فلسطین به این شورش کور، یا بهتر بگوییم در مقابل عمل انجامشده قرار دادن آنها، که با سد بهیمیت اسرائیل و امپریالیسم آمریکا و دیگر متحدین غربی آن مواجه شده است، به دنبال چه است؟ داگلاس مکگرگور، سرهنگ پیشین ارتش آمریکا و مدیر عامل مؤسسه «کشور دلخواه ما» در مصاحبهای که روز ورود نیروهای اسرائیلی به داخل غزه انجام داد از ورود نیروهای ویژة آمریکا در کنار اسرائیل به داخل غزه و تلفات سنگین آنها خبر داد. این امر نشان میدهد که همانطور که آقای پورصفر نیز تأکید کردهاند امپریالیسم آمریکا برای حفظ اسرائیل به خطرات بزرگتری نیز تن میدهد و به قول مکگرگور «نخواهد گذاشت حتی یک مو از سر آن کم شود».
پس در چنین شرایطی، به تصور آقای واحدیان و پورصفر پیروزی مردم فلسطین چه شکلی خواهد داشت؟
• افشای بهیمیت و ستمکاری امپریالیسم و زائدهاش اسرائیل در منطقه در افکار عمومی مردم جهان؟
• حفظ غرور و تقویت انگیزة پایداری مردم فلسطین؟
• فریاد مردم زندانی فلسطین بر سر زندانبان ظالمی که بهطور پیوسته همهگونه فشار و تحقیری را بر آنها وارد میکند؟
هنگامی که عملیات حماس انجام شد و فریاد خشم اسرائیل و آمریکا و غرب بلند شد و نیروهای آمریکا به سرعت عازم منطقه شدند، نیکی هیلی تصریح کرد که آنها از آمریکا نیز متنفرند و بنابراین باید نابود شوند. تنفر مردم جهان سوم از امپریالیسم آمریکا و اسرائیل بیش از آن آشکار است که بتوان آن را منکر شد. قطعنامه مجمع عمومی علیه اسرائیل، پشت کردن اکثریتی بزرگ از اعضای حاضر در مجمع عمومی به سخنران اسرائیلی، سخنان نمایندة اسرائیل که جمع حاضر را دشنام داد و گفت که ذرهای برای نظر آنها ارزش قایل نیست، همه مظاهر تازهای از یک موضعگیری جاافتاده است. در این زمینه بد نیست به یک نمونة شاخص نیز توجه کنیم.
سی سال است هر سال هنگام تشکیل مجمع عمومی سازمان ملل، قطعنامهای پیشنهاد میشود که محاصرة اقتصادی گستردة آمریکا علیه کشور کوچک کوبا را محکوم میکند و خواهان برچیدن آن میشود. این قطعنامه با رأی بسیار بالا (حدود ۱۹۰ کشور) تصویب میشود و همیشه فقط آمریکا و اسرائیل و یکی دو کشور دیگر (همچون جزایر مارشال!) به آن رأی مخالف میدهند! به این رسوایی و بیآبرویی چه میتوان افزود که به هزینهاش بیارزد؟
• حفظ غرور و انگیزه
• فریاد اعتراض بر سر اسرائیل؟
آیا برای رسیدن به این اهداف اتخاذ تاکتیکهای دیگر و کمهزینهتری جز پذیرش ویرانی کامل غزه و کشته شدن دهها هزارنفر و از جمله هزاران کودک و آواره شدن صدها هزار فلسطینی میسر نبود؟ آیا این کشتار وحشیانه، این نابودی کامل خانه و کاشانه و دیار، این از دست رفتن گستردة خانوادهها و کودکان و همسران، این گریز وحشتزده و مویهکنان تودههای فلسطینی به جستوجوی یک پناه، ملجأ و مأوا و نیافتن هیچکدام به تقویت روحیه و انگیزه و غرور آنها کمک میکند یا به آن صدمه میزند؟ آیا راهحل نیروهای چپ فلسطینی، همچون جبهة خلق و جبهة دمکراتیک نیز همین بوده است؟ آیا آنها نیز همچون آقای پورصفر با تئوریزه کردن راه حل حماس («به تقریب همه اسرائیلیان به ناچار و ناگزیر مجری فرامین دولت نژادپرست اسرائیل… و بهطور قهری در زمره همدستان و شریکان جرم آن دولت {هستند}») به سراغ دستیابی به این اهداف میروند؟
رفتاری که در غزه با مردم فلسطین میشود همچون رفتاری که امپریالیسم آمریکا و متحدانش در سراسر دنیا با مردم ستمدیده و معترض به ستم میکنند دردآور و خشمبرانگیز است. اما یک نیروی چپ، که هم از این رفتار خشمگین و آزرده است و هم به دنبال راهجویی برای بهترین روش مبارزه برای مردم فلسطین است، نمیتواند عنان اختیار به نیرویی بسپرد که تعهدات نامشخص و مشکوکی دارد و معلوم نیست راهی که او دنبال میکند و مردم را به دنبال خود میکشد به کجا منتهی میشود. دنبالهروی از یک جریان خودبهخودی و مشکوک در شأن هیچ نیروی مدعی چپ نیست.
پاسخ آقای فرشید واحدیان
برخی روشنگریها درباره رهبری جنبش مقاومت فلسطین
یکی از خوانندگان عزیز «دانش و امید» در نامهای ضمن ابراز لطف به دستاندرکاران مجله و تقدیر مشروط از مطالب آن، در مورد دو مقالهای که در مورد جنگ غزه (که در شمارۀ قبل منتشر شده بود) انتقادات فراوانی را مطرح کرده است. ضمن تشکر از اعلام نظرات این خوانندۀ عزیز که بالطبع باب گفتگویی دو طرفه را میان هیأت تحریریه و خوانندگان مجله گشوده است، نظر به ماهیت این انتقادات که میتوان آن را نظر بخش معینی از جامعۀ روشنفکری ایران هم دانست، هیأت تحریریه تصمیم به انتشار عمومی بخشهایی از این نامه و جوابهای نویسندگان و یا مترجم مقالات منتشره گرفت. نوشتهای که در ادامه میخوانید، نظرات من در جواب به انتقادات خوانندۀ محترم به چکیدۀ نظرات تحلیلگر مترقی انگلیس الکساندر مککی است که با عنوان «دو برداشت نادرست در ارزیابی نیروهای مقاومت فلسطین درگیر جنگ با اسرائیل» در شمارۀ گذشتۀ مجله منتشر شد. در ابتدا خلاصهای از نکات طرح شده توسط خوانندۀ عزیز را بازنویسی کرده و در ادامه پاسخهای من خواهد آمد. در انتهای مقاله منابع و مراجع مورد استفاده ذکر شده که شدیداً به خوانندگان توصیه میشود که برای اطلاع بیشتر به آنها مراجعه کنند.
خوانندۀ عزیز (خ ع) نوشتهاند: «… مقاله را که میخوانید متوجه میشوید که اصلاً «نیروهای مقاومتی» مطرح نیستند و ایشان فقط خواستهاند اتهاماتی را که «نیروهای چپ» نسبت به حماس مطرح میکنند رد کنند و قصد ایشان از این مقاله صرفاً دفاع از حماس است».
پاسخ من (ف و): برخلاف نظر خوانندۀ محترم، الکساندر مککی در تحلیلهای خود همیشه بر جبهۀ حماس در غزه تأکید دارد، جبههای که متشکل از جنبشهای مذهبی ضداستعماری و نیروهای چپ مارکسیست است. درست است که در رسانههای غربی عمداً یا سهواً و همینطور در ایران، تنها از حماس بهعنوان طرف مقابل اسرائیل نام برده میشود، اما در عین حال نقش رهبری حماس در این جبهه را چه بخواهیم و چه نخواهیم، نمیتوان نادیده گرفت.
خ ع: «مقاله آقای واحدیان سازمانهای چپ فلسطینی را دنبالهروی حماس، مذبذب و متزلزل نشان میدهد که برخلاف حماس، در نتیجه توطئهها و تطمیعات آمریکا، مرتباً موضع خود را تغییر میدهند.
(این) دو سازمان چپ چندین بار مواضع خود را دربارۀ این (مذاکره) تغییر دادند… آمریکا برای جلب آنها به حمایت از عرفات برای مدتی آنها را از لیست سازمانهای تروریستی حذف کرد و بدین وسیله آنها را به پای میز مذاکره کشاند. اما در ادامه، آنها نیز نتیجه این مذاکرات را رد کردند.
اما طبق اظهارات آقای واحدیان، حماس خلاف سازمانهای چپ، متزلزل و قابل تطمیع نبود و در تمام دوران این مذاکرات، حماس و جهاد اسلامی به حملات خود… از جمله عملیات انتحاری مکرر در شهرهای اسرائیل… علیه اسرائیل ادامه دادند».
ف و: متأسفانه استفاده از کلماتی مانند «مذبذب، متزلزل و قابل تطمیع» یا «افتادن در دام امپریالیسم» برای تعریف رفتار گروههای چپ فلسطینی در دوران مذاکرات اسلو، ناشی از تمایلات ذهنی خواننده است و در نوشتۀ من چنین اتهاماتی به آنها زده نشده است. در مذاکره میان دو نیروی متخاصم، همیشه صحبت از دادن و گرفتن امتیازاتی از سوی دو طرف است. همانطور که خواننده هم مطرح میکند این تغییر موضع ناشی از پیچیدگی اوضاع و رابطۀ پیچیدۀ این دو گروه با ساف بوده است. اصولاً سازمانها و احزابی که دست اندر کار یک مبارزه واقعی هستند، گاهی اوقات دچار اشتباهات تاکتیکی میشوند، اما مسئلۀ مهم درس گرفتن از این اشتباهات و تصحیح هرچه سریعتر این اشتباهات است. طبیعی است که این شامل جنبشهای ملی ـ مذهبی نیز میشود، اشتباه حماس در همصدایی با نیروهای مخالف بشار اسد در تلاش برای سرنگونی او، نمونهای از اشتباهات فاحش این سازمان است که خوشبختانه بعداً آن را تصحیح کرد. این تصحیح موضع را میتوان با احزاب و گروههای «چپی» مقایسه کرد که بعد از انکه سالها شاهد مبارزۀ دولت بشار اسد علیه امپریالیسم و نیروهای نیابتی آن بودند، هیچگاه از اشتباه خود در قضاوت نادرست از دولت بشار اسد تبری نجستهاند.
اتفاقاً روش دو سازمان مارکسیست که به جای برخورد صلبگرایانۀ بسیاری از چپهای ایرانی و غربی، تاکتیکهای خود را بسته به تغییر شرایط تغییر دادهاند، و اشتباهات گذشته را جبران کردهاند، بسیار قابل فهم است. درست همین شناحت درست از موقعیت غزه است که امروز این دو گروه را در کنار حماس و دیگر جنبشهای اسلامی در غزه قرار داده است. درست همانطور که حزب کمونیست لبنان نیروهای خود را در کنار نیروهای حزباللـه برای نبرد با اسرائیل قرار داد. برای آگاهی بیشتر از خطمشی جبهۀ خلق برای آزادی فلسطین و بهخصوص موضعش در مورد حزباللـه و دولت ایران به گفتار ویدیویی سخنگوی سازمان مراجعه نمایید:«در دوران مذاکرات اسلو، مردم فلسطین و بهخصوص مردم غزه شاهد خوش و بش یاسر عرفات با رهبران اسرائیل و آمریکا بودند، که در نهایت هیچ چیز نصیب مردم فلسطین نکرد. اما آنها در مقابل میدیدند که حماس و بعضی از گروههای کوچکتر کمونیست با تشکیل جبهۀ امتناع، به حملات خود علیه اسرائیل ادامه دادند.»
لازم است تا خوانندۀ عزیز به یک سوال کلیدی جواب دهد: آیا شرکت در مذاکرات اسلو، که در مقابل امتیاز عظیم ساف در به رسمیت شناختن دولت اسرائیل، به هیچ نتیجهای به نفع فلسطینیها منجر نشد، درست بود یا غلط؟ آیا بعد از گذشت سی سال روش محمود عباس که بهزعم خوانندۀ عزیز «نمایندۀ مشروع» مردم فلسطین است، در کنار گذاشتن جنگ مسلحانه و استفاده از شیوههای مسالمتآمیز (تو بخوان دریوزگی از مجامع و کشورهای غربی، و کمک به سازمان امنیت اسرائیل در شکار مبارزان فلسطینی) تا به حال چه دستاوردی برای خلق فلسطین داشته است؟ اگر خوانندۀ عزیز با استراتژی مبارزۀ مسلحانۀ جبهۀ مقاومت موافق است، پس باید بدون توجه به مشی گذشته حماس و یا اینکه این سازمان در آیندۀ پس از پیروزی چه سیاستی در پیش خواهد گرفت، فعلاً از این نبرد حمایت کامل نماید.
خ ع: « … اینکه نیروهایی همچون حماس و جهاد اسلامی که نسخههای اصل جمهوری اسلامی در غزه هستند…»
ف و: تشبیه حماس و جهاد اسلامی به «نسخههای اصل» جمهوری اسلامی ناشی از دیدی سادهانگارانه و غیردیالکتیکی است. این درست تکرار همان احکامی است که همهروزه از سوی رسانههای غربی انتشار مییابد. شرایط اجتماعی و سیاسی حاکم بر محیط رشد و نمای این جنبشهای حقطلبانه اسلامی به کل با موقعیت جمهوری اسلامی متفاوت است. تنها به صرف وجود رابطۀ دوستانه (و در عین حال پر فراز و نشیب) و کمکهای متقابل میان این دو جریان و دولت جمهوری اسلامی، نمیتوان چنین حکمی صادر کرد. نتیجه چنین اینهمانی کردنها، تنها بهسود تضعیف حمایت بینالمللی و نیز نیروهای چپ از جنبش مقاومت مردم فلسطین است.
خ ع: اینکه نیروهایی همچون حماس و جهاد اسلامی …. هر گونه مذاکره را محکوم کنند و نه فقط محکوم کنند، بلکه همچون جناح افراطی اسرائیل با تمام قوا برای از پیش به شکست کشاندن آن بکوشند، امری طبیعی است»
ف و: در پاسخ به این نظر تنها به گفتههای نورمن فینکلاستاین، استاد یهودی که والدینش هر دو قربانیان هولوکاست بودهاند، در انتقاد از پشتیبانی برنی سندرز از حملۀ اسرائیل به غزه اکتفا میکنم:
واقعیت این است: وقتی حماس انتخاب شد، مکرراً میانجیهایی را برای صلح و حل مناقشه با اسرائیل، واسطه کرد. حماس بهوسیلۀ نمایندگان خود برای حل مناقشه، شرایط مورد اجماع بینالمللی، یعنی دو کشور مستقل با مرزهای ژوئن ۱۹۶۷ را ارائه داد… جای هیچ تردیدی نیست که حماس برای رسیدن به نوعی توافق با اسرائیل تلاش میکرد. بهقدر کافی مدرک، مدارک انکارناپذیر و قابل ارائه به دادگاه در این مورد وجود دارد. اما در مقابل عکسالعمل اسرائیل چه بود؟
در ژوئن۲۰۰۸، آتشبسی بین اسرائیل و حماس برقرار شد و حماس، این حماسِ «دیوسرشت»، خدای من! این حماس «شیطانصفت» و «نابکار» برای آتشبس مذاکره کرد. بعد چه اتفاقی افتاد؟ آتشبس در ژوئن برقرار بود، در ژوییه، اوت، سپتامبر، اکتبر و چهار روز اول نوامبر ادامه داشت. و بعد در چهارم نوامبر، برای کسانی که حافظۀ خوبی ندارند باید بگویم: آن روز، روز انتخابات آمریکا بود، روزی که توجه همۀ افراد به انتخابات ریاستجمهوری متمرکز بود و اولین رئیسجمهور سیاهپوست در تاریخ کشور ما انتخاب شد. و اسرائیل درست آن لحظه را انتخاب کرد ـ لحظهای که همۀ دوربینها بهسوی دیگری متوجه بودند ـ تا به حماس در غزه حمله کند و آتشبس را بشکند. اسرائیلِ «نازنین» این اقدام را کرد نه حماس «نابکار»!
این سخنان من نیست، برو و گزارش عفو بینالملل را بخوان! در واقع حتی انتشارات رسمی اسرائیل، که من در کتابم نیز به آن اشاره کردهام، میگویند که آتشبس برقرار بود تا وقتیکه اسرائیل آن را شکست. و بعد اسرائیل دست به کاری زد که در آن مهارت دارد: قتل عام با استفاده از پیشرفتهترین تکنولوژی در غزه. حدود ۱۴۰۰ نفر، که ۳۵۰ نفرشان کودک بودند، کشته شدند. به علاوه اسرائیل تحت یک برنامه مشخص، زیرساختهای غزه را از بین برد. طبق گزارش گلدستون، اسرائیل متهم به جنایات جنگی متعدد و احتمالا جنایات ضدبشری است.
خ ع: «از نظر ایشان، بهرغم همه این مسائل، مشی درست در نوار غزه و نیز «رهبری جنبش رهاییبخش ملی» در غزه بیچون و چرا به حماس تعلق دارد که «از حمایت کامل مردم غزه» برخوردار است، آنهم البته به این دلیل که «۱۷ سال قبل اکثریت مردم غزه حماس را بهعنوان نماینده واقعی خود برگزیدند» که البته آقای واحدیان نمیگویند که به رغم نظرسنجیهای متعدد طی این دوران طولانی که از خواست جدی مردم برای برگزاری انتخابات ریاستجمهوری و مجلس حکایت داشتند، حماس در تمامی این دوران انتخابات را به تعویق انداخته و از برگزاری آن شانهخالی کرده است و اختلافات میان حماس و فتح نیز مانع از برگزاری انتخابات شهرداریها در نوار غزه شده است.
ف و: برخلاف نظر خوانندۀ عزیز این تشکیلات خودمختار فلسطین و شخص محمود عباس است که بهدلیل اطمینان از عدم رغبت اکثریت فلسطینیها به این تشکیلات و ترس از شکست حتمی در مقابل حماس از برگزاری انتخابات، طفره میرود.
فینکلاستاین در گفتار فوقالذکر و همینطور در کتاب خود به محبوبیت حماس چه در انتخابات ۱۷سال قبل که با حضور ناظران بینالمللی از جمله جیمی کارتر رئیسجمهور سابق آمریکا، و به تشویق ایالات متحده در غزه برگزار شد، چه در طول همۀ این سالها اشاره میکند.
به گواه خبرگزاری رویتر، در شورای دانشجویی معتبرترین دانشگاههای لیبرال فلسطین ـ دانشگاه بیرزیت در راماللـه ـ بلوک دانشجویان طرفدار حماس اکثریت آرا را به دست آورد. در آخرین انتخاباتی که در ماه مه گذشته در این دانشگاه برگزار شد، از میان ۵۱ کرسی شورای دانشجویی، طرفداران حماس ۲۵ کرسی، جنبش الفتح بیست کرسی، و طرفداران جبهۀ خلق برای آزادی فلسطین ۶ کرسی را تصاحب کردند. نتیجۀ این انتخابات نشاندهندۀ جهتگیریهای سیاسی نسل جوان فلسطینی است.
به گفتۀ خالد برکات، مبارز چپ فلسطینی در مصاحبهاش با وب سایت اورونیکو: «حتی در دانشگاههای مسیحی، حماس با رأی مسیحیان پیروز میشود. آیا این بدان معناست که مردم فلسطین حماس را نمیشناسند؟ و این لیبرالهای غربی بیشتر از ما وضعیت را درک میکنند؟… فکر نمیکنم از روی سادهلوحی یا نادانی این را تکرار میکنند، این یک تحریف حساب شده است. ایده پشت این اتهامات این است که بگوییم فلسطینیها قادر به ایجاد جنبش خود نیستند، و باید شخص دیگری این کار را برای آنها انجام داده باشد».
در سال ۲۰۱۶، صالح نعامی نویسنده و کارشناس مسائل صهیونیستی هم نوشت: «آنچه باعث حساسیت مقامات صهیونیستی شده است، اطمینان تقریباً قطعی آنها از پیروزی حماس در تمامی شهرهای مهم کرانه باختری در جریان انتخابات شهرداریهاست که میتواند کابوس مقامات صهیونیستها را حتی قبل از کنار رفتن عباس به واقعیت تبدیل کند.»
در همان زمان آلکس فیشمان تحلیلگر صهیونیست روزنامه عبری زبان یدیعوت آحرونوت از مشارکت حماس در انتخابات شهرداریهای فلسطین با عنوان «بمب ساعتی» یاد میکند که به آن امکان سیطره بر تشکیلات خودگردان فلسطین در کرانه باختری را خواهد داد.
به گزارش یورو نیوز، ۲۲ سپتامبر ۲۰۲۱: «حماس میگوید اگر محمود عباس انتخابات مجلس قانونگذاری و ریاست جمهوری را برگزار نکند، این جنبش در انتخابات شهرداریها شرکت نخواهد کرد. این نخستین واکنش جنبش مقاومت اسلامی فلسطین به پیشنهاد کمیسیون انتخابات فلسطینی است که در آخر هفته گذشته اعلام شد. کمیسیون انتخابات گفته بود اگر حماس اجازه دهد، امکان برگزاری انتخابات شهرداریها در نوار غزه وجود دارد. با وجود توافق میان جنبش فتح و حماس در سال گذشته برای برگزاری انتخابات پارلمانی، ریاستجمهوری و شهرداریها، محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطینی در ماه آوریل برگزاری دو انتخابات مجلس و ریاست جمهوری را لغو کرد. حازم قاسم، یکی از سخنگویان جنبش حماس … در یک نشست خبری گفت: «اعلام برگزاری انتخابات شهرداریها از سوی تشکیلات خودگردان نشانگر دید تحقیرآمیز آنها به شرایط عمومی است. ما در این انتخابات شرکت نخواهیم کرد.» حماس در ماه مه و به نام حمایت از شهروندان فلسطینی زیر سایه حملات یهودیهای راستگرای افراطی ساکن اورشلیم (بیتالمقدس) سرزمینهای اسرائیلی را با راکت و خمپاره مورد هدف قرار داد و جنگی ۱۱روزه را به راه انداخت. مشروعیت و محبوبیت محمود عباس در پی این جنگ بهشدت سقوط کرد. آقای قاسم خواستار برگزاری انتخابات شد و گفت: «راه حل، برگزاری انتخابات سراسری «شورای ملی فلسطین»، پارلمان، ریاست جمهوری و سندیکاها است. اگر این برنامه اجرا شود، ما هم در انتخابات شرکت میکنیم.» محمود عباس که دوران ریاستش بر تشکیلات خودگردان فلسطینی باید در سال ۲۰۰۹ به پایان میرسید، در ماه آوریل و در توجیه تصمیم لغو انتخابات گفته بود برپایی حوزههای اخذ رأی در شرق قدس (اورشلیم) تضمین شده نیست. به نظر میرسد حماس تلاش میکند تا با مشارکت در انتخابات و کسب آرای شهروندان فلسطینی، مشروعیت و مقبولیت خود نزد مردم فلسطین را به جامعه جهانی بقبولاند. ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا حماس را گروه تروریستی میدانند.»
خ ع: به نظر میرسد که خود آقای واحدیان نیز متوجه هست که احتجاجاتش برای دفاع از حماس قانعکننده و کافی نیستند، از این رو، به ادعای شگفتانگیزی متوسل میشود: «آیا ممکن نیست جنبشی که در گذشته مورد حمایت امپریالیسم بوده بعداً تبدیل به نیرویی ضدامپریالیستی شود؟» و چون میداند که باور کردن چنین ادعای خطیری بسیار دشوار است، به دنبال یک نمونه برای اثبات آن چنین میگوید: «مثال ویکتور اوربان در مجارستان در این مورد بسیار آموزنده است…»
ف و: در مورد مثال ویکتور اوربان و حزبش، انتقاد خوانندۀ عزیز بهجاست، ویکتور اوربان با وجود نشان دادن سویههایی از ناهمرنگی با اتحادیۀ اروپا و امپریالیسم آمریکا، نمیتواند بههیچرو در اردوگاه ضدامپرالیستی جای گیرد.
اما، باید متذکر شد که ماهیت ضدامپریالیستی داشتن با موضع یا سیاست ضدامپریالیستی داشتن، دو مقولۀ متفاوت است. تاریخ به ما میگوید که بسیاری نیروها و رهبران ارتجاعی که در صف امپریالیسم قرار داشتهاند، در برهههای مشخصی مصلحت خود را در فاصله گرفتن از امپریالیسم دیدهاند. در جهان واقعی دو اردوگاه امپریالیسم و ضدامپریالیسم، بهصورت سیاه و سفید از هم مجزا نیستند که بهراحتی بتوان با استفاده از معیار تختخواب پروکروستس که در ذهن بعضی از روشنفکران بهسختی جا افتاده است، در مورد گرایش جریانهای سیاسی قضاوت نهایی کرد. هردو مقولههای امپریالیسم و ضدامپریالیسم در واقعیت، اموری نسبی و در معرض تغییرات اساسی هستند.
مثال امپراتور هایلهسلاسی که در مقالۀ آقای پورصفر آمده، روند تغییر موضع دکتر سوکارنو و حزبش از همدستی با امپریالیسم ژاپن در دوران جنگ جهانی دوم تا تبدیل به یکی از بنیانگذاران جنبش غیرمتعهدها، همگی نمونههایی از این تغییر موضع افراد و جریانهای سیاسی است. و روش درست برخورد حزب کمونیست چین با جریان مرتجع کومین تانگ و شخص تا مغز استخوان مرتجعی چون چیان کای چک، نمونهای از برخوردی درست بسته به تغییر شرایط است. به رأی ممتنع یکی از فاشیستترین دولتهای جهان، یعنی دولت اوکراین، در رأیگیری مجمع عمومی در محکوم نمودن تحریمها علیه کوبا توجه کنید! آیا این رأی بهدلیل تغییر ماهیت دولت زلنسکی است؟ یا فاصله گرفتن زلنسکی از ایالات متحده آمریکا بهدلیل احساس خطر از سقوط؟ در نتیجۀ فشارهایی که امپریالیسم برای حمایت بیقید و شرط از اسرائیل، بر حکام مرتجع عرب وارد کرده است، برخی از این رهبران چون السیسی و شاه اردن برای حفظ موقعیت خود، مجبور به فاصله گرفتن از امپریالیسم شدهاند.
ترامپ با تمام وجود برای منافع خود و بخشی از سرمایهداری آمریکا به دنبال عادی کردن روابط با جمهوری دموکراتیک کره بود. آیا از دید رهبران کره، این سیاست تفاوت اساسی با سیاست امپریالیستی بایدن در ایجاد تشنج بیشتر در شبه جریزۀ کره نداشت؟ به نظر شما اگر موقعیتی برای کمک به انتخاب ترامپ در مقابل بایدن وجود داشت، دولت کره چه تصمیمی میگرفت؟
همۀ ما از سرگذشت زندهیاد داریوش فروهر و تغییرات در نگرش سیاسی او که در طول حیاتش به وجود آمد، مطلعیم. حال اگر در زمان انتشار خبر قتل فجیع او در ماجرای قتلهای زنجیرهای، شخص یا جریانی، عکس او را به همراه گروهی چماقدار در حال حمله به متینگهای حزب تودۀ ایران یا منزل آیتالله کاشانی منتشر میکرد، آیا در قصد سوء این اقدام تردیدی وجود داشت؟
محکوم کردن حماس با تأکید بر پیشینۀ آن، درست در این لحظۀ سرنوشتساز که همراه با جبهه مقاومت در نبرد غزه نقش تعیینکنندهای در تضعیف امپریالیسم آمریکا، و در گذار جهان به نظام چند قطبی ایفا میکند، مشابه اقدام فرضی بالا نیست؟
خ ع: اکنون که حماس، همه مردم فلسطین و همه نیروهای آزادیخواه و ضدامپریالیست جهان را در مقابل عمل انجام شده قرار داده است…. [ برخی] این عملیات را بهانهای به اسرائیل و آمریکا برای ویران کردن غزه و کشتار مردم غزه به دست آنها میدانند.
ف و: با توجه به مدارک جدیدی که از نقشۀ ایالات متحده و اسرائیل برای کوچ اجباری و یا قتل عام فلسطینیها از غزه به دست آمده، اکنون آشکار شده است: حملۀ همهجانبهای از سوی ارتش اسرائیل به غزه در دستور کار دولت نتانیاهو بوده است. دستیابی به منابع گاز غزه، تسهیل در اجرای پروژۀ IMEC، و ایجاد فضای جغرافیایی لازم برای اجرای کانال بن گوریون، همگی انگیزههای اقتصادی و ژئوپولتیکی این حمله بوده است. در حقیقت با علم به این حملۀ قریبالوقوع بود، که درست بهمانند حملۀ پیشگیرانۀ روسیه به اوکراین، جبهۀ مقاومت به رهبری حماس در ۷ اکتبر، دست به حملهای پیشگیرانه زد و با آغاز این نبرد، موقعیت وحشتناک مردم فلسطین را، که در خطر فراموشی کامل قرار گرفته بود، دوباره به یاد مردم جهان آورد. نکته قابل توجه دیگر اینکه، با آنکه فلسطینیهای کرانه غربی از همان ابتدا در این نبرد شرکت نداشتند، اما آنها نیز مشمول اعمال جنایتکارانۀ اسرائیل شدهاند. حمله به اردوگاه فلسطینیها، قتل و جرح فلسطینیها به دست مهاجران شهرکهای اسراییلی که توسط دولت مسلح نیز شدهاند، و حمله به بیمارستانهای فلسطینیها، همگی در کرانۀ غربی نیز در حال اجرا است.
در این عملیات ما شاهد آزاد شدن فنری هستیم که برای هفتاد و پنج سال فشرده شده بود. از دید هر ناظر بیطرفی، با مرگ تدریجی که توسط نیروهای اشغالگر بهویژه به مردم غزه تحمیل میشد، قریبالوقوع بودن این انفجار قابل پیشبینی بود. حال باز شدن این فنر به رهبری یک جبهۀ متحد مقاومت در غزه صورت گرفته است. اینکه این جبهۀ متحد از چه نیروهایی تشکیل شده، مسئلهای ثانویه است. اگر مردم غزه مخالف این مبارزه بودند، میتوانستند در طول بیش از یک ماه از شروع این عملیات مخالفت خود را نشان دهند. سازمانهای چپ هم میتوانستند از همان ابتدا با دادن یک بیانیه ـ حتی بهرغم مشارکت لاجرم خود در این مبارزه ـ مخالفت خود را با این تصمیم ابراز دارند.
نکته قابل توجه دیگر، روحیه حاکم بر مردم فلسطین در این شرایط فاجعهبار و بمبارانهای گسترده اسرائیل است. تنها برای مثال میتوان به مادران و پدران فلسطینی توجه کرد که در حالی که اجساد فرزندان خود را در آغوش گرفته و ضجه میزنند، هرگز حتی یک کلمه در مذمت حماس بهعنوان «بهانۀ» این قتلعام و نسلکشی شنیده نشده است، وگرنه خوراک تبلیغاتی بسیار هیجانانگیز و رایگانی را برای رسانههای امپریالیستی علیه حماس فراهم کرده بودند.
خ ع: «ظاهراً هدف مورد نظر آقای واحدیان و آقای پورصفر تحقق یافته و ارتش اسرائیل و آمریکا به باتلاق غزه وارد شدهاند، اما پیش از آنکه وارد شوند هزاران تن بمب به روی غزه ریختهاند که پس از دو هفته میزان آن را معادل بمب اتمی هیروشیما تخمین میزدند. در نتیجه این فاجعه و جنایت تصورناپذیر…. شهری که دومین نقطه پرتراکم جمعیتی دنیاست با خاک یکسان شده است و هزاران تن، که قریب به نیمی از آنها کودکاند، قتلعام شدهاند و پیشبینی میشود که این رقم به دهها هزارتن بالغ شود. در نتیجه این جنایت هولناک اکنون قریب به بیش از یک میلیون و نیم انسان آواره شدهاند که نه راه پیش دارند و نه پس و هر روز چند صد نفر از آنها کشته و هزاران تن دیگر مجروح و معلول میشوند. آیا هدف مدافعان مشی حماس تحقق یافته است؟»
ف و: شک نیست که این کشتار بههیچ وجه نمیتوانسته خواستۀ نویسندگان این مقالات باشد، و آنها ادعای پیشگویی نیز ندارند، اما آنها با توجه به سیر جبری این مبارزه، ورود ارتش اسرائیل را بهدرستی پیشبینی کردند. بهتر بود خوانندۀ محترم به تاریخ مبارزات آزادیبخش خلقها بهخصوص در قرن بیستم نظری میانداخت. ستم امپریالیسم و نیروی استعمارگر، خلقهای تحت ستم را به جایی میرساند که دیگر به قول فرانتس فانون تعداد قربانیان خود را نمیشمارند:
«در طول مبارزۀ مسلحانه نهضتهای آزادیبخش، لحظهای وجود دارد که میتوان آن را نقطۀ عدم بازگشت خواند. فشار وقتی دامن همۀ طبقات را میگیرد، این لحظۀ بازگشتناپذیر فرا میرسد. الجزایریها در سال ۱۹۵۵با دادن ۱۲۰۰۰ قربانی در فیلیپ ویل و در ۱۹۵۶ بعد از استقرار دستههای مسلح و تسلیح اروپاییان غیرنظامی در شهر و روستا توسط لاکوست (حاکم فرانسوی الجزایر در آن دوران که به قساوت و خودسری معروف بود) به همین نقطه رسیدند. از این نقطه به بعد، مردم استعمارزده برای قربانیان و هرچه که از دست میدهد، حسابی نگاه نمیدارد. او همۀ این تلفات و قربانیان را شر لازم و درد لازم میشمارد، زیرا وقتی تصمیم گرفت خشونت را با قهر پاسخ گوید، نتایج و عواقبش را نیز میپذیرد. تنها تقاضای او این است که دیگر در مقابل تلفاتی که به دشمن وارد میآورد، جوابگوی کسی نباشد.» (دوزخیان روی زمین نوشتۀ فرانتس فانون).
خ ع: کسانی هستند [همنظر با خود خ ع] که حماس را به هیچوجه برای رهبری مردم غزه و فلسطین صالح نمیدانند…. دنبالهروی از یک جریان خودبهخودی و مشکوک در شأن هیچ نیروی مدعی چپ نیست.
ف و: کسانی که حماس را برای رهبری مردم فلسطین «صالح نمیدانند»، از کدام جایگاه سیاسی و دیدگاه ایدئولوژیک، خود را صاحب صلاحیت برای تعیین تکلیف برای مردم غزه و فلسطین میدانند؟ آیا مردم فلسطین در شرایط بهشدت دشوار و باورنکردنی «زندگی» خود، برای مقاومت در برابر چنین دشمن افسارگسیخته به نمایندگی از امپریالیسم جهانی تحت رهبری آمریکا و نیز برای مبارزه برای نقطه پایان گذاشتن بر این بربریت استعماری در بیش از هفت دهه اخیر، ابتدا باید صلاحیت رهبری خود را از کدام کسان دریافت نمایند؟ این کسان کیستند و نظرشان درباره حق تعیین سرنوشت خلقها چیست؟ آیا کسانی که به کمتر از انقلاب کارگری و رهبری احزاب کمونیست راضی نیستند، به این نکته توجه دارند که مردمی که دههها در محاصره کامل سیاسی، نظامی و اقتصادی و اجتماعی بودهاند، مردمی که در تمامی شئون زندگی اقتصادی و اجتماعی خود بهشدت به عقب رانده شده و در فقر و محرومیت شدید دست و پا میزنند، چگونه میتوانستهاند دارای سازمانهای کمونیستی نیرومندی باشند؟ بهویژه بعد از پیامدهای دردناک شکست اردوگاه سوسیالیسم در بیش از سه دهه گذشته؟ و آیا تا زمانی که احزاب چپ قوی در میانشان شکل نگرفته، حق مبارزه علیه استعمارگران و غاصبان خانه و زندگی خود ندارند؟ آیا مبارزه این مردم ـ با هر رهبری ـ مبارزهای علیه سلطهگران غارتگر امپریالیستی نیست؟ آیا قدرتمند شدن این مقاومتها در تضعیف بازوهای امپریالیسم جهانی بیتأثیر است؟ آیا کودتاهای اخیر در آفریقا ـ از جمله در نیجر که امپریالیسم فرانسه را وادار به ترک آن کشور کرد ـ با وجود رهبری غیرکمونیست آن، ضربهای به پایگاههای قدرت امپریالیسم نیست؟ آیا مبارزه مردمان تحت ستمی که دارای رهبران چپ قوی نیستند، فاقد ارزش و صلاحیت برای حمایت نیروهای چپ ضدامپریالیسم است؟ و آیا چنین مردمانی از جمله خلق فلسطین برای مبارزه علیه دشمن امپریالیستی، ابتدا نیاز به تأیید مشتی روشنفکر به اصطلاح «چپ» دارند، تا تنها درصورت تأیید آنها دست به کار شوند؟
اکثر کسانی که حماس را نیرویی مبارز و ضد امپریالیست نمیدانند، به چند مورد اشاره دارند:
ـــ مذهبی بودن ایدئولوژی حماس؛
ـــ نقش بزرگ اخوانالمسلمین در ایجاد حماس؛
ـــ سخنان نتانیاهو در تعریف از حماس بهعنوان مفیدترین دشمن اسرائیل
ـــ نوشتههای بعضی مفسران اسرائیلی و غربی در ارتباط مخفی حماس با اسراییل.
همان طور که در مقالۀ شماره گذشته هم به آن اشاره شده، در وجود کوششهایی از سوی دولت اسرائیل و ایالات متحده برای تفرقهاندازی میان گروههای فلسطینی از طریق دامن زدن به اختلافات سازمانهای مذهبی با سازمانهای چپ و سکولار مبارز، هیچ شکی وجود ندارد. اما باید به تغییرات سیاسی در جنبش حماس و همینطور در جنبشهای چپ فلسطینی از زمان قدرت گرفتن سازمانهای مبارز مذهبی در فلسطین توجه کنیم. اگر اسرائیل و آمریکا در به زیر نفوذ درآوردن حماس موفق شده بودند، چرا از همان لحظۀ تاسیس حماس در ۹ دسامبر ۱۹۸۷ در انتفاضه اول، شروع به ترور رهبران و فرماندهان؛ و زندانی کردن اعضای آن کردند؟
در مقاله «کودکان غزه» نوشتۀ یک دیپلمات کارکشتۀ فرانسوی تعدادی از ترورهای رهبران حماس توسط اسرائیل فهرست شده است:
احمد یاسین: شخصی که تا زمان ترور وی توسط اسرائیل در ۲۲ مارس ۲۰۰۴، رهبر معنوی حماس بود. ترور او توسط شورای امنیت سازمان ملل متحد محکوم شد، اما ایالات متحده قطعنامۀ آن را وتو کرد.
عبدالعزیز الرنتیسی: جانشین او نیز ترور شد.
خالد مشعل: رهبر کنونی، در سال ۱۹۷۷ در اردن توسط مأموران اسرائیلی با زهری مسموم شد و تنها بهدلیل واکنش شدید ملک حسین و کلینتون رئیسجمهور وقت آمریکا که از تل آویو خواستار پادزهر شدند، نجات یافت.
صلاح شاهد: یکی از رهبران شاخه مسلح حماس (گردانهای عزالدین قسام) در ۲۲ جولای ۲۰۰۲، در یک قتل برنامهریزی شده، هنگام حمله به خانهاش در غزه به همراه کشته شدن ۱۵ عضو خانواده او از جمله ۷ کودک و ۱۵۰ مجروح از حاضرین در صحنه، از پای درآمد.
عدنان الغول: مرد شماره دو حماس، در اکتبر ۲۰۰۴ در غزه توسط یک پهپاد اسرائیلی در پی کشته شدن دو پسرش ترور شد.
محمود المبحوح: رهبر برجسته جنبش، در ۱۴ جون ۲۰۱۰ در هتلی در دبی توسط مأموران موساد … ترور شد.
احمد الجباری: یکی از مقامات ارشد حماس که به مدت ۱۳سال در زندانهای اسرائیل بود … در نوامبر ۲۰۱۲ ترور شد.
محمد دیف: رهبری از شاخه نظامی حماس، در آگوست ۲۰۱۴ به همراه همسر، فرزند ۸ ماهه و سه کودک و مادر دیگر قربانی یک قتل هدفمند شدند. جانشین وی، باسم عیسی، در ۱۱ ماه مه سال گذشته همراه با دیگر رهبران حماس در جریان حملات هوایی هدفمند کشته شد. دنهالوتز، فرمانده سابق نیروی هوایی اسرائیل (۲۰۰۰ ـ ۲۰۰۴)، در رسانهها لافزنانه گفت، بر ۸۰ تا ۱۰۰ ترور هدفمند غیرقانونی با «موفقیت ۹۰درصد» مدیریت داشته است.
رهبر فعلی حماس، یحیی سنوار، در سال ۱۹۸۲ توسط نیروهای امنیتی اسرائیل دستگیر شد و چهار ماه را در بازداشت گذراند. او در سال ۱۹۹۸، به جرم کشتن چند سرباز اسرائیلی، دوباره زندانی و به چهار بار حبس ابد محکوم شد. در سال ۲۰۱۱، پس از گذراندن بیش از بیست سال در زندان صهیونیستها، بهدلیل مبادلۀ زندانیان فلسطینی با سرباز گیلعاد شالیط آزاد شد. در سال ۲۰۱۵، ایالات متحده نام او را در فهرست تروریستهای بینالمللی قرار داد. سنوار در سال ۲۰۲۱، برای دورۀ چهار سالۀ دوم بهعنوان رهبر حماس در انتخابات داخلی غزه با رأی نمایندگان شورای غزه انتخاب شد.
در مورد تأکید زیادی که بر روی ارتجاعی بودن ایدئولوژی مذهبی جنبش حماس و اختراع اصطلاح «اسلام سیاسی» برای نامیدن جنبشهای ضدامپریالیست ملی ـ مذهبی در آسیای غربی که توسط برخی از نیروهای چپ در ایران صورت میگیرد، و همچنین نظر نامساعد برخی از گروههای چپ غربی نسبت به جنبشهای ضدامپریالیستی با پایگاه مذهبی مانند حماس، نظریات خالد برکات مبارز چپ فلسطینی بسیار قابل توجه است. او این نظریات را «ادامۀ ذهنیت استعماری» دانسته و میگوید: «آنها خواهان نوعی از مقاومت فلسطینی هستند که با تصویر و معیارهای خودشان مطابقت داشته باشد، نه اینکه واقعیت چیست و فلسطینیها چگونه مردمی هستند».
برکات با اشاره به تاریخچۀ پیدایش گرایشهای اسلامگرای ضدامپریالیستی در منطقه میگوید (نقل به معنا): «در دهه ۱۹۵۰ مردم ما برای سوسیالیسم شعار میدادند. آنها از ناصر در مصر حمایت کردند… و هیچ گروه مذهبی مبارز فلسطینی وجود نداشت که وظایف جنبش آزادیبخش ملی را انجام دهد. فلسطینیها تحت تأثیر وضعیت جهانی جنبشهای آزادیبخش ملی در سراسر آسیا و آفریقا ـ ویتنام، کوبا، الجزایر ـ قرار گرفته و جبهۀ خلق برای آزادی فلسطین، جبهۀ دموکراتیک برای آزادی فلسطین، و دیگر نیروهای مترقی را تأسیس کردند. اما این وضعیت تغییر کرد. دلیل تغییرات در چشمانداز کنونی جنبش فلسطین، آن نیست که مردم اشتباه میکنند، بلکه به این دلیل است که این احزاب یا نهادهای سیاسی به آنچه که قرار بود ارائه کنند، عمل نکردهاند. چه، جمال عبدالناصر و جنبشهای ملی عرب که در سال ۱۹۶۷ شکست خوردند، و چه، سازمانهای سوسیالیستی و احزاب سیاسی در سال ۱۹۹۰ که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک سوسیالیستی دچار عقبنشینی شدند.
او در دیدگاه «تأیید هر جنبشی به جز حماس»، اسلامهراسی ذاتی را میبیند و میگوید: «ما [جبهۀ متحد حماس] بخشی از گفتمان الهیات رهاییبخش هستیم. فقط کلیساها نیستند که انقلابیاند، مساجد نیز میتوانند باشند… اگر مسجدی خواستار آزادی فلسطین و برابری و حمایت از حاشیهنشینان و کارگران است، پس این مسجد نقش خوبی دارد، نقش مثبتی دارد. اما اگر مسجدی خواستار حمایت از شاهزاده سعودی و طول عمر بن سلمان عربستان سعودی است، آن مسجد و امام جماعتش مرتجعاند. باید به مساجد با همان عینیت و به همان شکل نگاه کنیم که به کلیساها مینگریم».
او توصیه میکند: «کسانی که میخواهند شاهد ظهور چپها و قابلیتهای نظامی آنان باشند، باید بروند و به جای گفتن اینکه حماس را دوست ندارند ـ که موضع بسیار نادرستی است ـ حمایت خود از جنبشهای چپ را تشدید نمایند. هیچ فلسطینی از جمله چپگرایان انقلابی این موضع دشمنی با حماس را درست نمیداند.»
رویکرد لینیستی این است که قبل از آنکه بپرسیم سیاست یک گروه چیست، ببینیم که با چه نیرویی دشمن است. اگر این گروه مخالف امپریالیسم است، وظیفه چپ این است که بههر طریق ممکن از آنها حمایت کند. به همین دلیل است که هیچ تناقضی میان کمونیست بودن و حمایت از مبارزات آزادیبخش ملی فلسطین، هر چند که توسط اسلامگرایان مؤمن رهبری شود، وجود ندارد.
باید حمایت لنین از پادشاه افغانستان بهدلیل مبارزۀ او با امپریالیسم بریتانیا را به خاطر آورد. تاکتیکهای کمونیستی، قبل از انقلاب، آنهایی هستند که فروپاشی امپریالیسم را تسریع کنند. زیرا در مرحلۀ مبارزات آزادیبخش تضاد اصلی با امپریالیسم و نیروهای اشغالگر است. تنها بعد از پایان موفقیتآمیز مبارزۀ آزادیبخش ملی، و یا خیانت بورژوازی ملی است که تضاد داخلی میان طبقات به پویایی کامل خود رسیده و جایگرین تضاد اولیه میشود.
در گرماگرم جنگ جهانی اول، مردم ایرلند در آوریل ۱۹۱۶، با رهبری سازمانهای جمهوریخواه ایرلند علیه حاکمیت بریتانیا و با هدف اعلام استقلال ایرلند قیام کردند. این قیام به نام «قیام عید پاک» معروف شد. رهبران سوسیال دموکرات اروپایی از جمله رزا لوکزامبورگ، این قیام را «شورشی محدود و بهطور خاص شهری، و از سوی خردهبورژوازی» ارزیابی کرده و معتقد بودند که «علیرغم شور و هیجانی که ایجاد کرده است، از چنان پشتیبانی اجتماعی برخوردار نیست»، بهزعم آنها «مشکل ایرلند ارضی ـ دهقانی بوده و بریتانیا با اصلاحاتی، توانسته است دهقانان ایرلندی را آرام کند». لنین برخلاف این رهبران، قیام ایرلند را به فال نیک گرفته و از آن استقبال کرد. لنین اهمیت این قیام را درک میکرد. او میدانست که قیام، دُرست در قلب امپریالیسم بریتانیا، رویدادی است که همه انقلابیون باید از آن استقبال کنند، زیرا امپریالیسم بریتانیا را درست در میانه جنگی که خطر نابودی کامل برایش داشت، تضعیف و تحقیر میکرد. لنین میتوانست، مانند دیگران، از رمانتیسم سلتیک پییرس یا از نقایص فکری شخصیتهای سیاسی دیگری که در جنبش جمهوریخواهان ایرلند دخیل بودند، خردهگیری کند، اما صد البته که این کار را نکرد. در آن لحظه جمهوریخواهان ایرلندی میلیونها نفر دیگر را در سایر ملل و مردمی که زیر سلطۀ امپریالیسم بریتانیا بودند، الهام بخشیدند.
در هفتم اکتبر، چند هزار رزمندۀ فلسطینی، اعضای جبههای متشکل از ائتلاف سازمانهای رزمندۀ ملی ـ مذهبی، ناسیونالیست و کمونیست، محاصرۀ ۱۶سالۀ غزه را شکستند و با حملهای پیشدستانه به مواضع ارتش در داخل کشور اسرائیل و نقش برآب کردن نقشۀ صهیونیستها، فصل جدیدی از مبارزۀ رهایی ملی فلسطین را در تاریخ ۷۵سالۀ سلطۀ رژیم صهیونیستی رقم زدند.
آنچه در ۷ اکتبر به اثبات رسید، پیروزی گروهی تروریست یا توطئهگر نبود، بلکه موفقیت اقدامات یک جبهۀ متحد آزادیبخش ملی بود. در این چند هفته تودۀ مردم فلسطین ثابت کردند که بنای مقاومت دارند و سرزمین خود را با وجود بدترین فشارها از سوی اسرائیل و امپریالیستها ترک نکرده و در وحدت کامل با جبهۀ مقاومت خود هستند.
آنها که بدون داشتن درک سیاسی، تنها چشم به رسانهها دوخته و دائماً این کشتار بیرحمانۀ مردم بیگناه توسط اسرائیلِ عامل امپریالیسم جهانی را میبینند، طبیعی است که بعد از چندی دچار یأس و ناامیدی شوند. اما افرادی هستند چون سیدحسن نصراللـه و رهبری انصاراللـه یمن که با قاطعیت از پیروزی فلسطینیان سخن میگویند. زیرا این رهبران خود تجربۀ مبارزه رهاییبخش ملی را در مقابل نیرویی به مراتب برتر از لحاظ تکنولوژی و مسلح به پیشرفتهترین سلاحها، اما به مراتب ضعیف از لحاظ سیاسی را داشتهاند. مبارزاتی که اغلب بسیار خونین، وحشتناک و با قربانیان زیاد همراه بوده و هست.
وقایع ۷ اکتبر پیروزی دور جدیدی از مبارزات آزادیبخش ملی را رقم زد، مبارزهای که بلوک امپریالیستی را به لرزه انداخته است. این نبرد نشانۀ دیگری از روند زایش جهانی چند قطبی، و اضمحلال امپریالیسم جهانی به رهبری آمریکا است.
چه گوارا زمانی شیوۀ به زانو درآوردن امپریالیستها را در ایجاد «ویتنامهای متعدد» میدید. امروزه مبارزۀ خلق فلسطین یکی از همان ویتنامهاست. به مرور تعداد بیشتری از این «ویتنام»ها در سراسر منطقه به وجود خواهد آمد و هرچه امپریالیستها برای از میان بردن آنها بیشتر تلاش کنند، تعداد بیشتری از آنها ظاهر میشود. وظیفۀ احزاب چپ واقعی در تمام جهان کمک و حمایت بلاشرط از این گونه مبارزات است.
پاسخ خود را با نقل بخش دیگری از کتاب درخشان فرانتس فانون «دوزخیان روی زمین» خاتمه میدهم:
«… استعمارگران به سهولت خشونت را بهعنوان شعار حزبی یا دولتی به کار برده و مردم را به قیام و مبارزه مسلحانه تشویق میکنند. وقتی نظامیگری آلمان تصمیم میگیرد مشکلات مرزی خود را با توسل به زور حل کند، جای تعجب نیست، اما برای مثال وقتی مردم آنگولا، تصمیم میگیرند اسلحه به دست بگیرند، وقتی الجزایریها هر روش مسالمتآمیزی را رد میکنند، برای غرب پذیرفته نیست. این عزم مردم استعمارزده، نشانۀ واقعۀ جدیدی است که رخ داده و یا در حال وقوع است…. مردمان استعمارشده، این بردگان دوران مدرن، صبرشان لبریز شده است. آنها میدانند که تنها چنین جنونی است که قادر است آنها را از ستم استعمار نجات دهد. نوع جدیدی از رابطه در جهان برقرار شده …. حقیقت این است که امروز هیچ کشور استعماری قادر نیست برای مدتی طولانی، تنها شکلی از سرکوب را که شانس موفقیت دارد، یعنی یک اشغال نظامی در مقیاس بزرگ را بهاجرا بگذارد.».
دلیل ناتوانی امپریالیسم آمریکا و اسرائیل در خاموش نمودن این جنبش دقیقاً از همین جا ناشی میشود.
پاسخ آقای کامران پور صفر
بیگانگی یا انتقاد؟
بهدنبال انتشار مقالاتی در حمایت از عملیات نظامی بر حق خلق فلسطین علیه اسرائیل که از ۱۵ مهر برابر با ۷ اکتبر گذشته آغاز شده و تأکید نویسندگان آن مقالات بر ضرورت دفاع از این قیام و رهبری آن که امروزه با گروه حماس و متحدان دیگر آن اعم از مذهبی و ملی و سوسیالیست است، برخی انتقادات و یا تذکرات درباره آن مقالات به نشریه «دانش و امید» رسید که بعضاً مفید و ارزنده و بعضاً غیر از این بوده است. یکی از این انتقادات حاوی نکاتی است که بیشتر از هر چیزی آن را به جدل عقیدتی نزدیک میکند و نه بیان طرزی خاص از انتقاد. از آنجا که صاحب این قلم یکی از دو نفری است که دیدگاههایشان محل اعتراض نویسنده محترم آن انتقاد قرار گرفته، لازم دیدم که فراخور فرصتی که نشریه در اختیار من گذاشته است، پاسخهای مقتضی به آن انتقاد را دراختیار خوانندگان نشریه بگذارم.
۱. منتقد محترم مدعی شدهاند:
اینکه نیروهایی همچون حماس و جهاد اسلامی نسخههای اصلی جمهوری اسلامی ایران در غزه هستند وهر گونه مذاکره را محکوم کنند و نه فقط محکوم کنند، بلکه همچون جناح افراطی اسرائیل با تمام قوا برای از پیش به شکست کشاندن آن بکوشند، امری طبیعی است.
پیشداوریها، اغلب آفت هر موضع سیاسی و اجتماعی و بهویژه سمتگیریهای دقیقند و مدعیات منتقد ما پیشفرضی دارد که ناشر عمده آن در ایران و جهان ، امپریالیسم و اسرائیل و همپیمانان ایرانی آنهاست. این پیش فرض چنان ذهنی است که تنها ورود یک تناقض به آن، موجب بیاعتباریاش میشود و کدام تناقض روشنتر از این که خودشان میگویند: منبع اصلی تأمین مالی حماس، قطر (نیروهای محافظهکار و ارتجاعی آنسوی خلیج فارس) است…
بهراستی چگونه میتوان حماس را نسخه اصلی کشوری در غزه دانست در حالی که منبع اصلی تأمین مالی او یک کشور دیگر است؟ چنین موقعیتی تنها هنگامی میسرمیشود که یا این دوکشور برای همکاری با حماس، کار را میان خود تقسیم کردهاند، یا اینکه اولی به خدمت قطر درآمده، و یا اینکه قطر که از گذشته با دولت عربستان سعودی درگیری داشته برای مصونیت از تجاوزات آن کشور به این یکی پیوسته است. این هرسه احتمال، جز خیالبافی چیز دیگری نیست. بنا براین، تصور منتقد ما که حماس و جهاد اسلامی اصولی از جمهوری اسلامی ایران در غزه هستند، پیشفرض مردهایست. مگر اینکه منتقد عزیز دلالت پیشفرض خود را به کناری بگذارند و مناسبات جاری را از زاویه واقعی آن بنگرند. در این صورت میتوان پذیرفت که قطر بیتردید منبع مالی اصلی حماس است و کشورهای دیگر از جمله ایران نیز با حدودی از همراهیهای مالی در زمره حامیان آن قرار دارند.
۲. ایشان مدعی شدهاند که حماس گذشته روشن و بیابهامی ندارد. اگر چنین است پس قلمفرسائی منتقد ما درباره نسبت حماس با اخوانالمسلمین مصر و ترکیه و قطر و عربستان و امارات و تحتالحمایگی مالی او نسبت به قطر و دوستیهایش با اسرائیل و پیوندهایش با داعش و یگانگی با جمهوری اسلامی ایران و انواع نسبتهای دیگر، برای چیست؟ این گروه که همه چیزی درخود دارد و با این نسبتها دیگر ابهامی در او نیست. خلاصه اینکه برخلاف تصور منتقد ما، حماس آنچه که ندارد ابهام است. او امروزه بدترین صدمات را به اسرائیل وارد کرده و همانگونه که ترکی بنفیصل از رهبران پادشاهی سعودی با خشم و نفرت از آن سخن گفته، کوشش کشورهائی چون عربستان و قطر و امارات را برای برقراری مناسبات با اسرائیل برهم زده و اقدامات کشورهای اردن و مصر و مراکش را برای توسعه مناسباتشان با اسرائیل خنثی کرده است.
۳. منتقد ما حتی کار را از این حدود نیز گذرانیده و حماس را نیروئی مشکوک با تعهداتی نامشخص نام داده است. البته ایشان مقصود خود را از کاربرد عنوان مشکوک درباره حماس بیان نکردهاند، اما معلوم است که این صفت فقط از جهت پیوندهای آن با قطر و ایران و اخوانالمسلمین و برخی نهادهای دیگر نصیب او شده است. به این ترتیب حماس نیروئی است که خارج از سپهر سیاسی خلق فلسطین قرار دارد و حتی میتواند جاسوسی باشد که اسرائیل به جنبش فلسطین وارد کرده تا آن را نابود کند. حال این سؤال مطرح میشود که اگر حماس نیروئی مشکوک است پس چرا تشکیلات خودگردان آن را بخشی از سپهر سیاسی مردم فلسطین نامیده است؟
۴. باور منتقد ما به عبارات منقول از نتانیاهو در باره حماس، چونان اعتماد یک متدین مؤمن به آیات مقدس و احکام دینی است. ایکاش این باور در وجوهی نسبی و مشروط درمیآمد که اگر چنین میشد جائی برای تامل می یافت ـ همان وجوه و شروطی که منتقدان سیاستهای ضد فلسطینی نتانیاهو در نظر داشته و دارند ـ اما اعتباری که منتقد ما و در حقیقت همه منتقدان حماس در این باره به گفتهها و نوشتههای پیش پا افتاده نتانیاهو در باره رقیب تراشی برای سازمان آزادیبخش فلسطین میدهند، بیشتر توقعی است که منتقدان حماس در انتظار آن هستند. آخر چگونه یک کوشنده مارکسیست میتواند عبارات و تعابیری را که از نتانیاهو درباره اهمیت حماس برای ادامه حیات کشور و دولت اسرائیل نقل شده، معتبر بداند در حالی که تنها مایه حیات اسرائیل فقط امپریالیسم آمریکاست و بس. بیتردید همه جریانهای سیاسی حاکم بر اسرائیل –و از جمله جریان فوق ارتجاعی لیکود ـ از هر فرصتی برای کاهش ظرفیت و استعداد مبارزاتی خلق فلسطین استفاده خواهند کرد و چنانکه دیدیم یکی از این فرصتها ایجاد نقار و تشدید خصومت میان ساف و گروههای اسلامگرا بوده است. اسرائیل و اربابش امریکا برای تضعیف جنبش خلق فلسطین ـ هرشکلی که داشته باشد ـ همه ابزارها و اهرمهای مقدور و ممکن را بکار میبرند. اگر توقع اسرائیل برای تضعیف سازمان آزادی بخش فلسطین، از گذر تصادمات و تشدید تضاد میان ساف و بنیادگرایان اسلامی حاصل می شد، اسرائیل در همکاری با آن و پیشبرد مقصود خود تردیدی نمیکرد. یا اگر سازمان آزادیبخش فلسطین میتوانست، بنیادگرایان مخالف موجودیت اسرائیل و مخالف پیمانهای صلح را (اول و دوم کمپ دیوید ـ ۱۷ سپتامبر ۱۹۷۹ و ۱۱ جولای ۲۰۰۰، و اول و دوم اسلو ـ ۲۰ آگوست ۱۹۹۳و ۱۵ اکتبر ۱۹۹۸) تضعیف کند و از تعاملات اساسی ملی و منطقهای دور نگهدارد، در همکاری با آن تا هرجا که لازم میدانست، پیش میرفت. اظهارات مصلحتآمیز نتانیاهو و همه کسانی که چنین توقعاتی داشتند، انعکاس همین گرایشهاست و نه بیشتر.
اسرائیل که حتی با وجود موافقت جامعه جهانی با سازمان آزادیبخش فلسطین، همواره از آن سازمان با عنوان تروریست یاد میکرد و در صدد نابودی آن بود، بطور طبیعی از اعمال و عملیات آن گروههائی که سازمان را به خیانت و عدول از منشور فلسطین متهم میکردند و در تضعیف آن میکوشیدند، خشنود بود و با اغماض به پیشرویهای تدریجی آنها مینگریست و حتی سهولتهای تنظیم شدهای نیز در کارشان روا میداشت. اما پس از اینکه همین سازمانها و برنامههایشان محل قبول و موافقت خلق فلسطین قرارگرفت و از آن طریق به سطح یک نیروی موثر ملی ارتقاء یافته و در رقابت با تشکیلات خودگردان (جانشین ساف) عملا به قدرت دوم و حتی قدرت برابر با آن در میان خلق فلسطین تبدیل شدند، اسرائیل و آمریکا و همدستانشان از هیچ اقدامی علیه آنان خودداری نکردند و ستیزهجوئیشان با آنان را به ارتکاب جنایتهای هولناک و باورنکردنی علیه همه فلسطینیان رسانیدند، چنانکه در جنگ کنونی غزه شاهدیم. توجه و احترام امپریالیسم و اسرائیل به تشکیلات خودگردان در ساحل غربی رود اردن زمانی افزایش یافت که آشتیناپذیریهای حماس و متحدانش نسبت به طرحها و برنامههای صلح اسرائیلی ـ آمریکائی دیگر چاره ناپذیر شد. تشکیلات خودگردان در ساحل غربی رود اردن به این سبب محل توجه و احترام بیشترامپریالیسم و اسرائیل قرار گرفته است که به زعم آنان میتواند اقتدار و نفوذ حماس و متحدانش را در غزه تضعیف کند. چنین ملاحظاتی چندان هم پیچیده نیست.
چنین فرصتی البته به معنای آسودگی خاطر اسرائیل از تشکیلات خودگردان و رقیبان آن و قرار دادنشان به جای یکدیگر نبوده و نیست. موافقت نسبی دولتهای اسرائیل با حدودی از فعالیتهای عامالمنفعه و اجتماعی حماس در غزه تا پیش از خروج اتباع اسرائیلی از شهرکهای یهودینشین این باریکه، تنها برای کاستن از جایگاه ساف در معادلات ملی و منطقهای و بینالمللی ـ بدون هرگونه تصوری از نشانیدن گروههای اسلامگرا به جای آن ـ بوده است، زیرا در طول ۴۰ سال گذشته، گروههائی نظیر حماس هیچگاه مبارزه علیه اسرائیل را رها نکردهاند و ضرب شصتهائی که این گروهها و دیگر مبارزان فلسطینی از جمله جبهه خلق برای آزادی فلسطین و جبهه دموکراتیک برای آزادی فلسطین در دوران اشغال جنوب لبنان (دهه ۸۰ قرن گذشته) به اسرائیل نشان دادند و قدرتنمائی جانانه حزب الله در جنگ ۳۳ روزه و پایمردی حماس در تمام حوادثی که از سال ۲۰۰۷ تا امروز بدست اسرائیل اتفاق افتاده، هرگونه توهمی را که منتقد ما و همفکرانشان برای این دولت ساختهاند، زایل میکند. تنها به یک دلیل بسیار ساده و روشن: مسأله فلسطین همچنان لاینحل باقی مانده است و تا زمانی که چنین است و تا هنگامی که نیروهای فعالی از فلسطینیان برای احیای میهن خود میکوشند، هرجریانی که با چنین هدفی در میان فلسطینیان پیدا شود، همچنان ضداسرائیل خواهد بود و همچون امروزکه پس از فرونشستن غبار فریبکاریهای اسرائیل و آمریکا ـ نظیر ادعای ارتش اسرائیل در باره بریدن گردن ۴۰ کودک اسرائیلی بدست جنگجویان حماس و تکرار آن تهمت نفرتانگیز توسط بایدن ـ بسیاری از آزادیخواهان و صلحطلبان و بشر دوستان عالم به حمایت از خلق مظلوم فلسطین برخاستهاند، در آینده نیز همینان به حمایت و پشتیبانی مضاعف از مبارزان فلسطینی برخواهند خاست.
۵. نکتهای که منتقد ما بر آن اصرار دارند، همدستی حماس در حوادث سوریه با ارتجاع عرب و امپریالیسم بینالمللی بود. بله! چنین خطای زشتی از حماس سر زده بود، اما در زمانی کوتاه ـ و گویا پس از هشدارهای جمهوری اسلامی ایران خطای خود را اصلاح کرده و از جبهه ارتجاع خارج شده و تا حدودی به نقطه تلاقی با مطالبات عاجل جنبش ملی خلق فلسطین نزدیک شده است. مدافعان قیام کنونی فلسطینیان علیه اسرائیل چنین خطائی را فراموش نکردهاند (صاحب این قلم در یکی از مقالاتی که در مجله دانش و مردم منتشر شد، به این خطا پرداخت) اما از آن خطا، تلهای برای حبس خود و مطالبات خلق فلسطین و گروه حماس در زمان کنونی نمیسازند.
۶. منتقد محترم در نوشته خود مطلبی را که من از مارکس نقل کرده بودم، به گونهای معکوس تعبیر کرده و اظهار داشتهاند که این منقولات دقیقاً شاهدی علیه هدفی هستند که پورصفر دنبال میکند و بویژه اینکه نقل قول او از مصاحبه مارکس، چندان هم دقیق نیست.
برای مطالعه آنچه که من نقل کرده بودم، میتوان به اصل مقاله رجوع کرد تا معلوم شود که منقولات از آن مصاحبه هیچ مغایرتی با اصل مصاحبه و مضامین آن ندارد. من آن معنا را از متن مصاحبه مارکس درکتاب «گفتوگوهای مطبوعاتی مارکس، انگلس و لنین، گردآوری و ترجمه منصور بیطرف، تهران، نشر پایان، ۱۳۸۹، ص ۳۸ ـ ۴۰» و از میان ۵۵۰ کلمهای استخراج کردم که مارکس در پاسخ به پرسش مخبر یک روزنامه، راجع به بیسمارک اظهار کرده بود. چرا که بخشی از آن با مقاصد و رفتارهای جنائی دولت اسرائیل تطابق داشت و نه با کل فرایندی که در سیاستهای بیسمارک میگذشت و مراد من نیز همین بوده است . اگر بیسمارک برای خلاصی خود از بنبستی که سیاستهایش را ناکارآمد کرده بود، به قصد تحریک قیام کارگری و سرکوبی موجه آن، رهبران مردم را از آنان جدا میکرد، اسرائیل در اینجا برای جلوگیری از وقوع قیام خلق فلسطین، رهبرانشان را ترور میکند، میرباید و زندانی میکند. اگر بیسمارک ۴۸ نفر از رهبران زحمتکشان و تودههای مردم را بازداشت و تبعید میکند تا پیروانشان به قیام برخیزند و او با فراغ خاطرسرکوبشان کند، اما اسرائیل در اینجا هزاران نفر از رهبران و فعالان فلسطینی را درمیهنشان شکار میکند و در قلمرو خود به قفس میاندازد و همین تعداد از آنان را به قتل میرساند تا مردم فلسطین از هر قیامی پرهیز کنند. اگر عمل بیسمارک تحریک به قیام بود، اما عمل اسرائیل درست در نقطه مقابل آن، ترغیب به انفعال و اطاعت از اسرائیل است. تشخیص نیات بیسمارکی و اسرائیلی و تفاوتهای اساسی آنها چندان هم سخت نیست، اما گویا منتقد ما احتیاط مورد نظر مارکس را که حکایت نگرانیهای عمیق او از ناتوانی دامنهدار زحمتکشان در آن روزگار برای مقابله با ستمگریهای مفرط بورژوازی آلمان و دولت بیسمارکی است ـ مارکس تا پایان حیات خود دلخون سرکوبی وحشیانه کمون پاریس بود ـ برای این روزگار که اتفاقاً ناتوانی امپریالیسم در سرکوبگریهایش، وضوح دو چندان یافته، صادق میبیند. مراد صاحب این قلم از استناد به مصاحبه مارکس تنها این بوده است که اگر به فرض ، درجریان حوادث ۷ اکتبر / ۱۵ مهر سال جاری، برخی حوادث ناخوشایند توسط جنگجویان فلسطینی صورت گرفته باشد ـ حوادثی که طبیعی هر جنگ پیشدستانه و شبیخونی است ـ مسبب آن نیز خود اسرائیل بوده که با ترور و آدمربائی و حبس فعالان فلسطینی و تبدیل غزه به زندانی بزرگ برای بیش از ۲ میلیون انسان بیپناه و مظلوم، از یکسو تاثیرگذاری سلیقههای گوناگون در تعیین شکل و سیاق مبارزه علیه اسرائیل را کاهش داده و اغلب آنها را به یک ظرف هدایت کرده است، و از سوی دیگر تحریکپذیری همه فلسطینیان را دو چندان نموده و ظرفیت آنان را برای انتقامجوئی افزایش داده است.
تو چون خود کنی اختر خویش را بد مدار از فلک چشم نیک اختری را
نکته اساسی دیگری که در فرایندها و روندهای مربوط به فلسطین و اسرائیل بهوضوح دیده میشود، رابطۀ مستقیم حذف اراده سیاسی معطوف به مصالحه حقیقی اسرائیلی ـ فلسطینی، با افزایش خشونت و بویژه خشونتهای اسرائیلی است. جامعه بشری بخشی از طبیعت است و ممتاز و متمایز از آن؛ زیرا روابط و توقعات حاکم بر طبیعت محض، راهبر آن نیست. یکی از وجوه این تمایزات و امتیازات، دخالت مقتضی و مفید اراده انسانی و پویشهای گوناگون ناشی از آن در کوران فرایندها و روندهاست. این دخالتها، برکمیات و کیفیات روندها و فرایندها تاثیرات تعیینکننده دارند و پیروی حوادث را از فرایندهای خودبخودی درونی و بیرونیشان، کاهش یا افزایش میدهد. وضوح و برجستگی هر یک از وجوه یاد شده، بر روابط جاری در جامعه بشری و روابط میان آدمیان تاثیرگذاشته و آنها را به مقاصد ذاتی و طبیعی اجتماع بشری نزدیک و یا از آن دور میکند. هنگامی که اراده سیاسی یکی از دو طرف این معادله ـ که اتفاقا نیروی برتر در این فرایند است ـ معطوف به انکار واقعیت فعال طرف دیگر است و به تنازع محض نزدیک میشود و طرف دیگر معادله را نیز به حدودی از تنازع بقا نزدیک میکند، آنگاه وقوع هر پیشامد تلخ و ناگواری، طبیعی مینماید و حتی اجتناب ناپذیر میشود. قصد اسرائیل در این ۷۵ سال، بیشتر از هر هدف دیگری، معطوف به نابودی خلق فلسطین بوده است.
آنچه امروز بر خلق مظلوم فلسطین میگذرد و اوضاعی که اسرائیل بر او تحمیل کرده، صبغهای از تنازع بقا در خود دارد و هرگاه این قاعده معمول در طبیعت، در اندازههای خود به جامعه بشری راه بیابد، کوششها بیشتر معطوف به صیانت از خود در برابر نیروئی میشود که قصد نابودی کوشنده را دارد. تنازع بقا، دروازه جهنم در زمین و جامعه بشری است که اگر گشوده شود، شاید تا نابودی قطعی یکی از دو طرف نتوان آن را بست. به قول دانته آلیگری در آغازجهنم از کتاب کمدی الهی:ای کسانی که از من میگذرید، دست از هر امیدی بشوئید.
۷. نکته آزارندهای که در یادداشت ایشان موجب تلخکامی صاحب این قلم شده، بیاعتنائی محض ایشان به موضوع مقاومت هایل سلاسی امپراتور کهنهپرست قرون وسطائی بردهدار اتیوپی در برابر هجوم ارتش ایتالیای فاشیست به آن کشور و حمایت همه جهانیان به استثنای فاشیستها از مقاومت هایل سلاسی در برابر فاشیسم ایتالیائی است. موضوعی که تناسب آشکار آن با موقعیت کنونی حماس و تقابلی که با اشغالگری اسرائیل دارد، هرگونه کجتابی نسبت وضع کنونی مقاومت در برابر اسرائیل را منتفی میکند. منتقد ما حتی واکنشی هم نسبت به این مقایسه نداشته است و این سکوت، یا از بیاطلاعی ایشان نسبت موضوع ناشی میشود و یا انعکاس بهت و تحیر ایشان از مشابهت و همتباری دو پدیده است که باعث موافقت نسبی با یکی و مخالفت قطعی با آن دیگری شده است. بهگمان من، هیچ انگیزه دیگری نمیتواند چنین سکوتی را توضیح دهد چرا که اصالت و اعتبار نسبی مقاومت هایل سلاسی در برابر فاشیسم ـ با ملاحظه همه جوانب و موقعیتهای اجتماعی و طبقاتی اتیوپی در آن روزگار خاص ـ غیرقابل انکار است و اگر نیروئی در صدد انکار آن برآید، مرتکب ستیزه با تاریخ شده است. در هر حال چنین مینماید که منتقد ما بیسروصدا از کنار این قیاس میگذرد تا انکار او نسبت به تاریخ برجسته نشود.
۸. منتقد ما چند کلمه نیشدار و نازیبنده علیه حماس و انگیزههای آن بهکار برده است که یا نشانه ناآگاهی و یا حکایت بیگانگی وسیع ایشان از این جریان ملی است. ایشان در یکی از عباراتشان اظهار داشتهاند: حماس با هدایت مردم فلسطین به این شورش کور، یا بهتر بگوییم در مقابل عمل انجامشده قرار دادن آنها، که با سد بهیمیت اسرائیل و امپریالیسم آمریکا و دیگر متحدین غربی آن مواجه شده است، به دنبال چه است؟
متهم کردن حماس و گروههای همپیمانش نظیر جبهه خلق برای آزادی فلسطین و جبهه دموکراتیک برای آزادی فلسطین به راهاندازی یک شورش کور و هدایت مردم به این شورش کور، ظلمی فاحش و اهانتی ظالمانه است. جنگی را که اسرائیل با تمام بربریت خود و با اتکا به قدرت نظامی امپریالیسم خونآشام آمریکا بیش از۵۰ روز ادامه داده است، تا امروز به هیچیک از اهداف نظامی اصلی خود نرسیده است و علیرغم اینکه گفته شده بود تا نابودی حماس، آتشبس و توقفی درکار نیست، بدون اینکه دستاورد نظامی ارزندهای به همراه داشته باشد، و در کمال رسوائی و بیآبروئی خود و حامیان جنایتکارش، بهویژه آمریکا و اتحادیه اروپا، ناگزیر از موافقت با یک آتشبس موقت شده است. در این ۵۰ روز، کدام فلسطینی مخالفت خود را با این جنگ ـ یا به قول منتقد ما شورش کور اعلام داشته است؟ دوست عزیز، آنچه که سرشکستگی اسرائیل و آمریکا و رهبران پلید دوکشور را باعث شده و آنان را مجبور به پذیرش آتشبسی کرده است که هیچ موافقتی با آن نداشتند، فقدان هرگونه مخالفت و اعتراض به جنگ کنونی و بهویژه علیه حماس، در میان فلسطینیان است (رأیگیریهای شورای امنیت و مجمع عمومی سازمان ملل و اعتراضات دمافزون دبیرکل سازمان و ارگانهای تابعه آن به جنایات اسرائیل و آمریکا گواهان مطلق این سرشکستگی و رسوائیاند).
قیامی که تا این اندازه مورد حمایت میلیونها فلسطینی در غزه و ساحل غربی و دیگر نقاط جهان است و حمایت قاطع جامعه جهانی را با خود دارد، نمیتواند شورش کور تعبیر شود. اما متأسفانه منتقدان حماس و قیام کنونی فلسطینیان غزه، بیتوجه به مقاومت جانانهای که موجب سرشکستگی و بدنامی هرچه فزونتر اسرائیل و آمریکا شده، در استدلالهای انتقادی خود، بخشی از همان ارزیابیها را اعلام میکنند که امیر ترکی بنفیصل ـ از اعضای دولت عربستان سعودی و از طرفداران افتتاح مناسبات عالیتر میان عربستان و اسرائیل ـ در انتقاد از حماس اعلام داشته است (از مخالفان نمیگویم چرا که همگیشان اعضای پیمان ناتو و اتحادیه اروپا و بستگان جهان امپریالیستی و انسانستیزان پیرو آنان هستند و مواضعشان چنان متعفن است که حتی نزدیک شدن به آنها موجب تهوع میشود). او حماس را سرزنش میکند که چرا در حمله به اسرائیل، غیرنظامیان را کشته و چرا مبالغ کلانی را که دولت قطر از طریق اسرائیل بدو پرداخت میکرده، صرف جنگی کرده است که همه طرحها و برنامههای دولت عربستان سعودی را برای افتتاح مناسبات عالیتری با دولت اسرائیل و پیشبرد برنامه صلح میان فلسطین و اسرائیل به بنبست کشانیده است. او حماس را از جهت مخالفت با هرگونه مذاکره و همانندی رفتارهای آن با جریانهای افراطی اسرائیلی در جهت شکستن مذاکرات، شماتت میکند. درباره مصالحهای که عربستان سعودی و همپیمانانش دنبال میکنند تا امروز جز پرواربندی و فربهسازی اسرائیل چیز دیگری نبوده است. درآینده نزدیک راجع به صلح مورد نظرعربستان گفتگو خواهیم کرد.
۹. برخی نظرات منتقد ما بیشتر کوششی برای تحریک احساس یگانگی با همه کسانی است که خود را کمونیست مینامند. این کوشش، خاطره اعتراضات تند و تلخ گروهی از دانشجویان چپ دانشگاه تهران را در یاد من زنده میکند که با فهرست کاندیداهای سازمان فدائیان خلق برای انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی مخالف بودند زیرا که در آن فهرست، اسامی هیچیک از کاندیداهای مورد نظر آنان که به زعمشان همگی از کمونیستهای انقلابی و مبارز ایران بودند دیده نمیشد و به جای آنها اسامی کسانی همچون مرحوم علی گلزاده غفوری در فهرست سازمان قرار گرفته بود.
در اینکه برای اتخاذ مواضع نسبت به موضوعات فراملی باید و ضرورتاً به مواضع رفقای کمونیست انقلابی استناد کرد، تردیدی نیست اما اگر در یک تحول ملی و به هر دلیلی رفقای ما از همان کشوری که شاهد تحول است، حضور روشنی نداشته باشند، ضرورت حمایت از آن مبارزه ملی همچنان بر جای خود باقی است، چه رسد به این جنگ که اغلب رفقای ما آن را محکوم نکرده و حماس را سرزنش نکردهاند و بویژه جبهه خلق و جبهه دموکراتیک نیز در آن شرکت کردهاند. نمیتوانیم هر عقیده و باوری را به صرف تشابه اسمی منتشرکنندگانش، برابر با حقیقت بدانیم.
یکی از عالیترین موارد از اینگونه تناقضات، دیدگاه و رفتار صحیح و سنجیده کمینترن با جنبشهای اسلامی ضداستعماری اندونزی و رفتارهای نسنجیده و چپروانه حزب کمونیست اندونزی نسبت به همان جنبشهاست. در آغاز سال ۱۹۲۳ هیأت رئیسه کمیته اجرائی کمینترن نامهای درباره اتحادیه اسلام و رهبر برجسته آن چوکروآ مینوتو (حاجی عمر سعید) خطاب به حزب کمونیست اندونزی و برای ارسال به آن اتحادیه تنظیم کرد که در آن اعلام شده بود:
ما برای جنبش اتحادیه اسلام اهمیت فراوانی قائل هستیم و از آغاز خواهان همکاری با شما بودیم. انترناسیونال سوم به این جنبش ـ یعنی اتحادیه اسلام ـ بسیار علاقمند است و مشکلاتی که چند نفر از رهبران آن اتحادیه بهوجود خواهند آورد در مقایسه با آنچه از جلب حمایت تودههای پیرو اتحادیه اسلام نصیب ما میشود، ناچیز است. اتحادیه اسلامی، اغلب مطالبات طبقاتی را عنوان میکند و بهخصوص بعد از کنگره این اتحادیه در مارس ۱۹۲۱ که خواستار واگذاری زمینهای زراعتی به دهقانان شده است. کمیته اجرائی کمینترن، اتحادیه اسلام را چیزی بیشتر از یک جنبش ناسیونالیستی میداند و جنبش ناسیونالیستی اندونزی را نمیتوان جنبش مشتی سرمایهدار محلی نامید. کمیته اجرائی کمینترن تأکید دارد که ما میدانیم که آرمانهای اتحادیه اسلام و کمینترن کاملاً با یکدیگر تلاقی ندارند. اما این وضع نباید مانع از مبازه ضدامپریالیستی مشترک شود. از این رو باید وحدت سرمایهداران جهان را با وحدت عمل ناسیونالیستها و مسلمانان و انترناسیونال سوم پاسخ داد.
در هر حال رهبری حزب کمونیست اندونزی در آن زمان این تاکتیک را غیرقابل قبول دانست و پیوندهای خود را با اتحادیه اسلام قطع کرد و بهطور اساسی از آن جدا شد. به قول اولیانوفسکی، رهبران حزب کمونیست اندونزی هنوز نقش حزب خود را بهدرستی درک نمیکردند. هماو نوشته است، راهی که برخی احزاب کمونیست خاوری در جهت قطع رابطه با سازمانهای سیاسی بورژوازی ملی و خردهبورژوازی در پیش گرفتند، بر پیامد اقدامات جداگانه تودههای ستمدیده تأثیر منفی گذاشت و همچنین آینده اتحاد ضدامپریالیستی را برهم زد… از این به بعد بود که تعدادی از سازمانها از جمله کنگره ملی هند، کنگره سراسری اتحادیههای کارگری هند، حزب ناسیونالیست مصر و حزب ناسیونالیست اندونزی از اتحاد با کمینترن کنار کشیدند.
حال ببینیم که این اتحادیه که حزب کمونیست معتقد به همکاری با او نبود، چه سابقه و کارکردی داشته و سرکرده برجسته آن چوکروآمینوتو که نامه کمینترن خطاب به او بود، نماینده چه گرایش سیاسی اجتماعی و اداری در مستعمره اندونزی بوده است. اتحادیه اسلام از درون اتحادیه بازرگانی اسلامی بیرون آمد که در سال ۱۹۱۱ برای حمایت از بازرگانان اندونزیائی در برابر رقابت بازرگانان چینی در باتاویا تشکیل شده بود و بهزودی شعبهای از آن درشهر بندری سورابایا تشکیل گردید که سرکرده آن حاجی عمرسعید چوکروآمینوتو بود. اتحادیه اسلام ازهمان آغازنسبت به دولت هلندی اندونزی اعلام وفاداری کرد و فرماندار هلندی کل مستعمره نیز در سال ۱۹۱۳حمایت خود را بهطور رسمی از اتحادیه اسلام و شخص چوکروآمینوتو اعلام داشت. درهمین سالها اتحادیه تحت تأثیر حضور یک کارگر انقلابی راهآهن به نام سمائون که عضو اتحادیه شده بود، مواضع روشنتری علیه سرمایهداری گرفت و چوکروآمینوتو نیز با محکوم کردن سرمایهداری گناهآلود ـ مورد نظر او سرمایههای اروپائی و چینی بود ـ به تقویت این گرایش کوشید. با این همه، حمایت حکومت استعماری اندونزی از اتحادیه همچنان ادامه یافت و حتی در سال ۱۹۱۸، فرماندار کل، برای کاهش نفوذ برخی رهبران «نامطلوب» اتحادیه که به عضویت شوراهای مردمی رسیده بودند ـ شورائی ۳۸ نفره، که نیمی از آنان منصوب فرماندار کل و نیمی دیگر منتخب گروهی نزدیک به هزار نفر هلندی و چینی و قلیلی از بومیان مورد نظر حکومت استعماری، از میان جمعیتی بین ۴۰ تا ۵۰ میلیون نفر بودند ـ با استفاده از قدرت و حقوق خود، چوکروآمینوتو و یکی دیگر از اعضای مرکزیت اتحادیه اسلام را به شورا وارد کرد تا شورای مزبور مطابق میل او شکل بگیرد. با این گزارشها دیگر باید برای رفقا معلوم شده باشد که آن شخصیت معتبری که مخاطب نامه محترمانه کمینترن بود ـ یعنی چوکروآمینوتو ـ تا چه اندازه محل اعتماد و توجه حکومت استعماری اندونزی قرارداشته و در موارد متعددی دستیار حکومت استعماری هلند برای حل و فصل برخی مشکلات در اندونزی بوده است. با این همه، کمینترن، که به خوبی از احوال او آگاه بود، همچنان بر همکاری با اتحادیه اسلام و چوکروآمینوتو برای گسترش مبارزه ملی ضداستعماری و ضدامپریالیستی و پیروزی در آن تأکید داشت. با این تجربه آیا نمیتوان در شرایط ضعف جنبش کارگری و ناتوانی محرز آن در تغییر محور تضاد و تشکیل دولت طبقاتی خود و بهویژه در پیشبرد مبارزه ملی، از نیروهائی که همچنان درحد و اندازه اتحادیه اسلام اندونزی و به ویژه در تبار آن قرار دارند ـ و در این مورد از حماس ـ حمایت کرد و با آنها بهطور مشروط همکاری نمود؟ تجربه کمینترن به این سئوال پاسخ مثبت میدهد.
همکارگرامی ما فرشید واحدیان در مقاله خود به امکان تحولات معکوس در سازمانها و نیروها و اشخاصی اشاره کرده بودندکه به تعلقات فاشیستی شهرت داشته و یا دارند. صرفنظر از ظرفیت ناچیز اوربان ـ نخست وزیر مجارستان ـ که ایشان بطور استفهامی بدو اشاره کرده بودند، اصل این ارزیابی بهطورنظری معتبر و غیرقابل انکار است. زیرا بسیاری از استعمارستیزان را میشناسیم که وجه مشخص حیات سیاسیشان موافقت با برخی از نیروهای پلید تاریخ در کنار مخالفت با استعمار بوده است؛ نظیر تعلقات آلمان گرایانه علامه ادیب پیشاوری دانشمند برجسته افغانی ـ ایرانی که در مخالفت با استعمار بریتانیا در شبهقاره هند، مداح ویلهلم دوم شد و منظومه قیصرنامه را در ۱۴هزاربیت برای ستایش از آن جانور مبتذل نوشت؛ یا تعلقات محمدامین الحسینی مفتی اعظم فلسطین به آلمان هیتلری و مشارکت او در تاسیس لژیون ضد شوروی ارتش آلمان که بیشتر واکنشی علیه استعمار و امپریالیسم بود تا وفاداری به اساس فاشیسم. آنچه که در اینجا محل اعتناست ـ بویژه با ملاحظه ناتوانی نسبی نهضت سوسیالیستی و جنبش کارگری در پیشبرد مبارزه ملی و طبقاتی علیه استعمار و امپریالیسم و اشغالگری بیگانگان و استقرار دولت ملی ـ مخالفت امثال پیشاوری با استعمار و کوشش برای تشکیل حکومت ملی و اندازهای از مطالبات حقه اجتماعی است که بهطور معمول در این گروهها نظیر اتحادیه اسلام در اندونزی نیز جریان داشته است.
تحولات دورانساز، بطور طبیعی توقعات و مطالبات هر دوران و اتباع آن را تغییر میدهند. به همین سبب تا زمانی که تعلقات پیشروانه بورژوازی ادامه داشت ـ چراغی که تا اواخر قرن ۱۹ روشن بود و کورسوی آن نیز تا میانه قرن گذشته دیده میشد ـ تحولات در مستعمرات و نیمه مستعمرات نیز متاثر از آن بودند . از همین روست که میرزا فتحعلی آخوندوف، اقتدا به کریتیکای اروپائی (طنز انتقادی) را شرط نجات از عقبماندگی میخواند؛ و میرزا یوسف خان مستشارالدوله متفکر ضد استبدادی ایرانی، کد ناپلئونی (قانون مدنی فرانسه) را با اخبار و احادیث شیعی تلفیق کرده و آن را به فارسی ترجمه میکند؛ و عبدالرحمان کواکبی کتاب ارزنده طبایع الاستبداد را در امتداد آراء و افکار برخی متفکران بورژوا دموکرات و ضد استبدادی اروپائی مینویسد. پس از انقلاب اکتبر و تشکیل دولت شوروی، تاثیرات عصر جدید که حامل استعدادها و ظرفیتهای عالیتر اجتماعی نسبت به بورژوازی بود، در کالبد مبارزه ضد استعماری وارد شد و مدار آن را ارتقاء بخشید و دوستداران ترقی و استقلال را به خود معطوف کرد. بدین ترتیب بود که دکتر سون یات سون در سال ۱۹۱۹ اعلام داشت که دیگر به غرب امیدی ندارد و تنها نقطه اتکای چین برای جبران عقب ماندگی، اتحاد شوروی است؛ و حاجی مصباح عضو اتحادیه اسلام در اندونزی باور یافت که کمونیسم و اسلام یک چیز واحد است؛ و عارف قزوینی سرود:
بلشویک است خضر راه نجات برمحمد و آل او صلوات
و سلیمان میرزا اسکندری ـ شاهزادۀ آزاده که هیچکس در تعلقات اسلامی و شیعی او تردیدی نداشت ـ خود را سرباز وفادار محرومان و کارگران نامید و یکی از مشهورترین مدافعان دولت شوروی در ایران شد. سالهای پایانی قرن گذشته، سالهای نوشخواری امپریالیسم و سرخوشی او از پیروزی در جنگ سرد بود، اما هنوز خطوط خنده و نشاط از چهره او خارج نشده بود که صدای شکست طاق نصرت پیروزی امپریالیسم، آن خطوط را به وحشت و نگرانی مبدل کرد و طلایع دنیای دیگری که هیچ مطلوب امپریالیسم نبوده و نیست ـ یعنی دنیائی مستقل از اوامر و نواهی امریکا و نوچه هایش و مشتمل بر چند قطب نیرومند اقتصادی سیاسی واقعگرا ـ ظاهر شد. بنابراین حتی بنیادگرایانی نظیر حماس که بهتدریج آماده پذیرش دستهای از ضروریات عصر جدید شدهاند، میتوانند همانند اسلاف خود که بدانها اشاره شد، جهات اجتماعی نوینی را برگزینند. با این حال شاید برخی نگرانیها از احتمال توقف گروههائی نظیر حماس پر بیراه نباشد، اما نمیتوان قصاص قبل از جنایت کرد و در انتظار وقوع پیشبینیهای خود نشست. چرا که هر انحطاطی در ساختار فرماندهی سیاسی جنبشهائی از گونه حماس، با ملاحظه تحولات عصری و قدرت روزافزون نیروهای سازنده این عصر، بیشترین پژواک را در میان اتباع خود او خواهد داشت و به طریق اولی بیشترین اعتراض را نیز. ناظرانی که امروز قیادت حماس بر قیام را می پذیرند، بیتردید به این نکته نیز میاندیشند که شاید حماس نیز به سرنوشت تشکیلات خودگردان مبتلا شود. چنین احتمالی در مورد سازمان آزادیبخش فلسطین نیز صادق بوده و رفقای ما در جنبش فلسطین با ملاحظه همین احتمالات به آن پیوسته بودند و رهبری وقت ساف را تخطئه نکردند. ما نیز همانند رفقایمان وظیفه داریم که در این موقعیت ویژه، قیام کنونی را تخطئه نکنیم.
مورد بسیار آموزنده و دوراننمای تحولات متعالی، سرگذشت دکتر احمد سوکارنو رهبر مبارزات استقلالطلبانه و مؤسس جمهوری و اولین رئیسجمهوری اندونزی است. او نخست از پیروان چوکروآمینوتو بود و سپس به گروههای ملی پیوست و مروج نظریهای شد که مضمون آن اولویت استقلال اندونزی بر هر موضوع دیگری بود. سوکارنو موافقت چندانی با تمایز میان فاشیسم و دموکراسی نداشت و جنگ را در درجه اول رقابتی میان امپراتوریها میدانست. او که در فاصله بین دو جنگ جهانی به شهرت و اعتباری رسیده بود، پس از استیلای ارتش درنده و خونخوار ژاپن بر اندونزی و علیرغم جنایات نفرتانگیز آن علیه تودههای مردم (کاربرد وسیع شکنجه علیه زندانیان و اسیران و تنبیهات سخت و سنگین جمعی و فردی؛ تعیین سهمیه تحویل برنج به ارتش ژاپن و تحمیل گرسنگی مدام بر روستائیان؛ کشتارهای بیمحابا از روستائیانی که قادر به تأمین سهمیه برنج مورد نظر ارتش ژاپن نبودند و شکنجه و عذاب آنان؛ انتقال صدها هزار نفر از مردان جوان اندونزیائی برای بیگاری و کار بردهسان به مناطق مورد نظر ارتش ژاپن که در پایان جنگ فقط ۷۰ هزار نفرشان باقی مانده بودند؛ اعدام دستهجمعی مبارزان مسلح و غیر مسلح و حامیان و همراهانشان و …) مورد توجه ارتش ژاپن نیز قرار گرفت و از همکاری با آنان استقبال کرد. تنها او نبود که همکاری با فاشیسم ژاپنی را پذیرفت: محمد حتی از رهبران سرشناس نهضت که پیش از جنگ توسط هلندیها تبعید شده بود، پس از بازگشت به اندونزی همانند سوکارنو به ژاپنیها پیوست؛ کوسن چوکر سویوسو –برادر و جانشین چوکروآمینوتو دررهبری اتحادیه اسلام ـ به خدمت ارتش ژاپن درآمد و ریاست سازمانی بنام اتحادیه آمادگی اسلامی را که ارتش ژاپن تاسیس کرده بود بدست گرفت. ارتش ژاپن بنا به خواسته سوکارنو و محمد حتی در مارس ۱۹۴۳ یک سازمان سیاسی جدید اندونزیائی با نام اختصاری پوترا تاسیس کرد که هرچند تحت نظارت مستقیم ارتش ژاپن قرار داشت اما مرکزیت و رهبران اندونزیائی آن احمد سوکارنو، محمد حتی، کی حجر دوانتارا و کیائی حاجی مس منصور ـ از رهبران روحانی سازمان محمدیه ـ بودند . سوکارنو در تمام سالهای جنگ یکی از چند مشاور ارشد ارتش ژاپن و حکومت آن در اندونزی بود و همراه چند تن دیگر به توکیو رفت و از امپراتور هیروهیتو مدال گرفت. اما همین آدم از ۱۷ اوت ۱۹۴۵ که استقلال اندونزی را اعلام کرد تا روزی که با توطئه کفتارهای کودتاچی نظیر سوهارتو در اکتبر ۱۹۶۵ عملاً به زندانی بیاختیار خونآشامان کودتاچی ضدکمونیست تبدیل شد، همواره ـ اما با فراز و نشیبهائی ـ در صف مخالفان امپریالیسم قرار داشت. سوکارنو، هرچه که بود و هر سلیقهای که داشت و با همه معایب خطرناکی که در شخصیت فردی و اجتماعی او دیده میشد، بیتردید یک استقلالطلب ثابتقدم بود. آیا سرگذشت سوکارنو نمیتواند در ضمن فرضیهای قرار بگیرد که مورد نظر همکار گرامی ما فرشید واحدیان است؟
جریان دیگری که میتواند در ضمن چنین فرضیهای قرار داشته باشد، جنبش استقلال طلبانه فیلیپین موسوم به «هوک» در جنگ علیه اشغالگری فاشیسم ژاپنی است. این جنبش در جنگ با ارتش ژاپن مناسبات عمیقی با ارتش آمریکا داشت و از همکاریها و حمایتهای آن برخوردار بود و خود نیز هر جا که میتوانست از هرگونه کمک و همکاری با ارتش آمریکا دریغ نمیکرد. این جنبش پس از پایان جنگ خواهان حقوق اجتماعی ضروری برای دهقانان و کارگران شد و به تبلیغ و ترویج مطالبات اجتماعی و طبقاتی پرداخت و از مخالفان مانوئل روخاس رئیسجمهوری منتصب ارتش آمریکا بر فیلیپین شد. ارتش فیلیپین و نظامیان آمریکائی مستقر در این کشور نیز در صدد خلعسلاح جنبش و ممانعت از فعالیتهای سیاسی آنان برآمدند و جنگ با هوکها را آغاز کردند که چند سال طول کشید و سرانجام در آغاز دهه ۵۰ منتهی به نابودی قطعی جنبش هوک شد.
مبارزات استقلال طلبانه مردم ایران علیه روسیه تزاری و بریتانیا در جنگ جهانی اول که از گیلان و با نام نهضت جنگل آغاز شد (۱۲۹۳ ـ ۱۳۰۰) با رهبری جمعیت اتحاد اسلام آغاز شد و ادامه آن نیز با رهبری باقیمانده هیأت اتحاد اسلام و بویژه شخص میرزا کوچک خان بود. حزب عدالت و سپس حزب کمونیست با ملاحظه همین واقعیت و پیامدهای احتمالی آن، همکاری با نهضت را پذیرفته بودند. کسی امروز احزاب یادشده را از بابت آن همکاریها شماتت نمیکند زیرا که پیوستن به مبارزه فراگیر ـ و یا دستکم مؤثر ـ مردم علیه استعمار و تقویت مبارزه به مثابه ضرورتی خارج از اراده خود و ارتقای جایگاه خود در میان مردم به مثابه یک نیروی پایدار ضد استعمار و ضد امپریالیست، مقتضی چنین پیوندی بود.
۱۰. منتقد ما درباره میکلوش هورتی نیز اخبار و اطلاعاتی بهدست میدهد که مغشوش و حتی خلاف واقع است. البته این تذکر به معنی کاستن از بزهکاریها و تبهکاریهای او نیست. آدمیرال هورتی با همدستی مرتجعان رومانی و خاندانهای بزرگ فئودال و کلیسای سیاهکار کاتولیک مجارستان، انقلاب سال ۱۹۱۹ را در خون غرق کرد و با ترور سفیدی که بهراه انداخت دهها هزار نفر را به قتل رسانید. بنا براین سیاهه، جنایات او علیه خلق مجارستان کامل است و احتیاج به تکمیل ندارد. به همین سبب نیز نمیتوان او را آنگونه که منتقد محترم نوشته، عامل نابودی ۴۳۰ هزار نفر از یهودیان توسط نازیها دانست. هانا آرنت بهدرستی نوشته است –و این از موارد معدود درستنویسیهای او از تاریخ معاصر اروپاست ـ که مجارستان در سالهای یهودستیزی نازیها، کموبیش مثل ایتالیا پناهگاه هزاران یهودی فراری ازستم نازیها شده بود و به همین سبب نیز جمعیت یهودیان مجارستان از ۵۰۰ هزار نفر قبل از جنگ، به حدود ۸۰۰ هزار نفر در سال ۱۹۴۴رسید. پس از اشغال مجارستان توسط ارتش آلمان در مارس ۱۹۴۴ بود که آیشمن و چند جانی دیگر، به بوداپست آمدند و کار اعزام یهودیان را به اردوگاههای مرگ آغاز، و در کمتر از دو ماه، بیش از ۴۳۴ هزار نفر را روانه اردوگاههای مرگ کردند.
۱۱. ایشان در نقد خود اشارهای به ضابطه هزینه و فایده کردهاند که بیتردید ضابطهای اساسی است. اما در عین حال این ضابطه خود پیرو قواعدی است که اگر بدانها توجه نشود، اقدامات کوتاه و بلند و کوچک و بزرگ، همه در یک تراز قرار میگیرند، و این جز صورتگرائی هیچ معنای دیگری ندارد. بیتردید در برنامههای درازمدت، فوائدی مورد نظر است که هزینههای کلانش در آغاز دیده نمیشود و اگر فقط بهصورت و ظاهر آن ضابطه نگاه شود، فایدهای در همان لحظه بر آن مترتب نیست. هزینههای مبارزات ملی و طبقاتی هیچیک مطلوب مبارزان نیست، زیرا مرگ حتی یک نفر از فعالان و مبارزان، برای جامعه زیانآور است. بنابراین، تحمیل هزینه بر مبارزه، ضایعهای است که دشمنان بر جامعه وارد میکنند. مبارزان راه استقلال و آزادی و عدالت همواره میکوشند که هزینههای تحمیلی را تا آنجا که بتوانند کاهش دهند، اما از آنجا که مبارزه مفروض مقید به اراده اشخاص نیست، پس صدمات ناشی از مبارزه و یا فقدان صدمات نیز تابع چنان ارادههائی نیست. نهایت دخالت اراده در چنین تحولاتی، کاهش و یا افزایش صدمات ناشی از مبارزه است.
بله، امکان اینکه هزینهها را بهطور نسبی حذف کرد، منتفی نیست، اما چنین توقعی فقط موکول به انفعال و سکوت و تحمل ظلم و ابراز اطاعت از ظالم است و برای مردمی که خواهان زندگی دلخواه ملی و اجتماعی خود هستند، هیچیک از این حالات پسندیده نیست. از همین روست که نباید مبارزه مردم را تخطئه کرد و با آن عناد ورزید. حتی اگر انتقادی هم ضروری شود، نباید آن را چنان ابراز کرد که موجب خشنودی و فراغت خاطر دشمنان مردم شود. اگر فقط ظاهر این ضابطه و ضرورت ملاحظۀ معادلۀ هزینه ـ فایده قرار گیرد، پس دولت مردم جمهوری خلق کره نمیبایستی به جنگافروزی دولت امریکا واکنشی متقابل نشان میدادند. در آن جنگ، بین ۳ تا ۴ میلیون از مردم شبه جزیره کره قتل عام شدند و تمام شبه جزیره کره آنگونه که ژنرال اودانل به سنای امریکا گزارش داده بود: تمامش مخروبه وحشتناکی شده است. همه چیز نابود شده . چیزی که ارزش نامگذاری داشته باشد ، سرپا نمانده است. و یا همانگونه که سازنده این مخروبه یعنی ژنرال دوگلاس مک آرتور در سال ۱۹۵۱در برابر کنگره اعتراف کرده بود: جنگ در کره، این ملت را تقریبا به خاک سیاه نشاند. تا بهحال ویرانی تا به این حد گسترده و عمیق را شاهد نبودهام. خونریزی و فجایع بسیار دیدهام و دفعه آخری که آنجا بودم، دچار دل پیچه شدم و پس از دیدن آن همه ویرانی و هزاران زن و کودک و آن محیط ویران دچار حالت تهوع شدم (اشک تمساح!).
از جنگهای خلق چین علیه دولت چیان کای چک که میلیونها کشته داشت؛ و از تلفات ۲۷ میلیونی خلقهای شوروی در جنگ کبیر میهنی علیه فاشیسم آلمانی؛ و از جنگهای ویتنام و کل شبه جزیره هندوچین با میلیونها کشته و عوارض بیپایانی که بعضاً دائمی شدهاند؛ و از مقاومت خلق کوبا و دولت آن در برابر مظالم امریکا که میخواهد این کشور شجاع را به عصر حجر بازگرداند؛ و صدها مورد دیگر نمیگویم؛ چرا که هر مرحله از مبارزات استقلالطلبانه، اندازههای خود را دارد، و هر اندازهای نیز هزینههای خود را میطلبد. اگر هزینهها در هر مرحله، از اندازههای مقتضی فراتر رود، در این صورت خطائی بزرگ صورت گرفته و ضروری است که عملیات مربوطه متوقف شود. با ملاحظه تعاریف یاد شده این سئوال پیش میآید که آیا مرحله کنونی مبارزه استقلال طلبانه خلق فلسطین مقتضی هزینهای هست که کفتارهای حاکم اسرائیل و امریکا بر خلق فلسطین تحمیل کردهاند؟ و آیا فایدهای متناسب با چنین هزینهای به همراه دارد؟ پاسخ این سئوال را هرچند باید در آینده جستجوکرد، اما تأثیرات این قیام بر اسرائیل، افزایش نگرانیها در افکارعمومی اتباع دولت اسرائیل، کاهش شدید اقبال عمومی یهودیان از مهاجرت به اسرائیل، اعتراض وسیع و عمومی جامعه بشری و سازمانهای مسؤول بینالمللی نظیر سازمان ملل متحد به اسرائیل و همدستانش، و استیصال آمریکا و اسرائیل و همه دولتهای مدافع آنان در برابر امواج خصومت جهانی علیه تبهکاریهایشان، آشکار میکند که بازنده اصلی قیام کنونی خلق فلسطین، فقط و فقط اسرائیل و حامیانش هستند.
۱۲. بدترین نسبتی که منتقد محترم، به نویسندگان مقالات دفاع از فلسطین و حماس دادهاند، ترصد و خوشنودی آنان از حمله اسرائیل به غزه و نتایج خوشحالکنندۀ آن است. این نسبت دیگر از حد انتقاد رفیقانه گذشته و به افترا رسیده است. به گمان من اگر تمامی انتقادات ایشان را که بعضاً به همین اندازه آزارنده هستند، مشمول عنوان انتقاد بدانیم، این یک مورد را به هیچ ترتیبی نمیتوان حتی گونهای از انتقاد دانست. ما در کجای مقالاتمان ـ از آغاز انتشار مجله «دانش و مردم» و سپس «دانش و امید» ـ تا امروز، از جنگ استقبال کردهایم و یا آن را ضروری دانستهایم؟ ما کی و چه زمانی حمله اسرائیل ـ و در حقیقت حمله ناتو ـ را به غزه و یا هر کجای فلسطین اشغالی و یا به هر نقطه جهان عرب و یا میهن ما ایران، فرصتی برای تنبیه این هیولای هفتسر دیده بودیم که ایشان در نقد خود آن را کشف کردهاند؟ ما چگونه میتوانیم با کثیفترین حادثه اجتماعی تاریخ بشر اینگونه خونسرد و تجویزی برخورد کنیم؟ نکند ایشان از موافقت نظری ما با ضرورت قهر در مراحلی خاص یا پیشرفته از تغییر، که فرمان دیالکتیک است، به این تلقی رسیدهاند؟
صاحب این قلم، در شرایط کنونی، گفتگو با ایشان و دیگر عزیزانی که انتقاداتی مشابه نسبت به مقالات حمایت از فلسطین دارند، ادامه نمیدهد و استقبال نمیکند؛ چرا که شاید موجب سوء تفاهم و تعابیر نامناسب شود. با این امید که زمان مناسبی فراهم آید تا بتوانیم همگان به بحث و گفتگو در باره کل و جزء روزگار حال و آینده بپردازیم.