وهابیسم و صهیونیسم: اتحادی مقدس علیه ایران

در این مرحله از جنگ نمی‌توان بدون توجه از کنار یک نکته شگفت‌انگیز گذشت: دیگر سخنی از ائتلاف بین‌المللی ذکر شده در میان نیست: نه در عراق و نه در سوریه. ائتلاف نامبرده در حال «چرت زدن» است و از این‌رو آزادی عمل را برای داعش در عراق و برای جبهه النصرت در سوریه کاملاً ایجاد کرده است.

 

یمن: جبهه‌ای جدید

با ورود فعالانه عربستان سعودی به صحنه، جبهه‌ای دیگر، یعنی یمن، به میدان نبردهای جاری در خاورمیانه که از چندین سال پیش تاکنون در منطقه ایجاد شده است، افزوده شد. نتیجه فوری آن اینست که این کشور کوچک به «گلوله‌ای آتشین» تبدیل شده است (این عبارتی است که توسط کانال تلویزیونی لبنان به‌نام «المیادین» به‌کار گرفته شد) که می‌رود تا تمام منطقه را به آتش بکشد. باید بگوییم که زمینه و دکور برای انجام چنین حرکت جنون‌آمیزی در پادشاهی وهابیت به‌سرعت ایجاد شد:

ـ ۲۱ مارس، عقب‌نشینی آخرین گردان آمریکایی، شامل صد نفر از تکاوران نیروهای ویژه. این نیروها در پایگاه آمریکایی العناد در جنوب یمن مستقر بودند و ماموریتی دوگانه داشتند: با نیروهای القاعده در شبه جزیره عربی بجنگند و نیروهای ضدتروریستی ارتش یمن را آموزش دهند.

ـ ۲۵ مارس، به گوش سفیر عربستان سعودی در یمن برسانند که یک ائتلاف از کشورهای خلیج (فارس) به رهبری عربستان در یمن مداخله می‌کند. در واقع، در شب ۲۵ تا ۲۶ مارس برای دفع تهاجم شورش حوثی‌های شیعه مذهب که با بخشی از ارتش یمن (وفادار به رئیس‌جمهور پیشین عبدالله صالح)، متحد شده بودند، شهر عدن هدف بمباران قرار گرفت.

عربستان سعودی که می‌خواست به مداخله‌اش رنگ و بوی مذهبی دهد یا به‌نحوی اردوگاه سنی‌ها را تقویت نماید، برای گسترده کردن ائتلافی که در حال حاضر از کشور‌های عربی تشکیل شده است، از پاکستان و ترکیه  نیز دعوت به‌عمل آورد تا آن‌ها نیز به ائتلاف بپیوندند. مقامات ریاض هر چه بیشتر در تلاش‌‌اند که از توجیه تقسیم‌بندی شیعه ـ سنی استفاده کنند؛ زیرا واقف‌اند که در مرز ایران و پاکستان، شورشی توسط اقلیت ایرانی سنی مذهب به‌صورت پنهانی در حال تدارک است.

تا این لحظه، نه پاکستان و نه ترکیه به‌دعوت عربستان پاسخی نداده‌اند. تبادل معاملات دیپلماتیک از سویی بین ترکیه و ایران و از سوی دیگر بین پاکستان و ایران در جریان است و روند جاری بیشتر به سمت‌و‌سوی آرام شدن رویدادها و جست‌و‌جوی راه‌حلی سیاسی برای درگیری یمن پیش می‌رود. دیپلماسی ایران، قاطعانه این راه را در پیش گرفته است حتی اگر آیت‌الله خامنه‌ای، پاسدار انقلاب، رک و راست حرف خود را می‌زند و عربستان سعودی را تهدید می‌کند که خطر بزرگی در کمین اوست و با این عملش پوزه بر خاک خواهد مالید و ثبات داخلی‌ خود را از دست خواهد داد.

عملیات «توفان قاطع» با هدف نابود کردن شورش «انصارالله» آغاز شد تا مانع دستیابی آن‌ها به باب‌المنداب شوند که مانند تنگه هرمز محل عبور کشتی‌های نفتکش‌ در خلیج (فارس) است. اگر انصارالله به باب‌المنداب دست یابد، کل استراتژی عربستان برای تولید ۱۰میلیون بشکه نفت در روز با هدف ایجاد مشکلات برای اقتصاد روسیه، ایران و … الجزیره، درهم خواهد شکست.

این «توفان» در واقع، دنباله جنگ‌های عراق و سوریه است. هدف از جنگ با انصارالله، زیر ضرب بردن تأثیرگذاری ایران در یمن است؛ درست همانند تهاجم و سپس اشغال موصل توسط داعش که هدفش در هم شکستن محور تهران ـ بغداد ـ دمشق بود.

در این مرحله از جنگ نمی‌توان بدون توجه از کنار یک نکته شگفت‌انگیز گذشت: دیگر سخنی از ائتلاف بین‌المللی ذکر شده در میان نیست: نه در عراق و نه در سوریه. ائتلاف نامبرده در حال «چرت زدن» است و از این‌رو آزادی عمل را برای داعش در عراق و برای جبهه النصرت در سوریه کاملاً ایجاد کرده است. در این دو جبهه، نیروهای موجودی که رودرروی سازمان‌های تروریستی قرار گرفته‌اند بدین قرار است: از سویی ارتش عراق با پشتیبانی نیروهای ویژه ایرانی و از دیگر سو، ارتش سوریه با پشتیبانی حزب‌الله.

 همان دشمن: شیعه یا ایران

به محض این که مسأله توافق هسته‌ای ایران ـ که در حال حاضر نامعلوم است ـ مطرح شد، مشاهده شد که بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل و سعود‌الفیصل، رئیس دیپلماسی عربستان هر دو با شور و هیجان هماهنگی مخالفت خود را  با آن اعلام کردند. اولی به ما هشدار داد که مذاکرات لوزان راه را برای یک ایران هسته‌ای باز می‌گذارد و اسرائیل «همه» امکاناتش را برای دفاع از امنیت خود  به‌کار خواهد بست؛ و دومی ‌به ما اطمینان داد که «قدرت‌های بزرگ، منافع کشورهای منطقه را نادیده می‌گیرند در حالی که سر ایران را با قول و قرار‌هایی درباره تأمین منافعش، که نمی‌تواند بدون همکاری با کشور‌های منطقه از آن‌ها استفاده کند، شیره می‌مالند».

در واقع، تشابه برداشت ژئواستراتژیکی در مورد نقش ایران از سویی توسط سردمداران وهابیسم به‌عنوان دکترین مذهبی بنیادین یعنی ایدئولوژی موجود در عربستان و از دیگر سو توسط صهیونیسم به‌عنوان ایدئولوژی بنیادین دولت اسرائیل، هر روز بیش از پیش مشهودتر می‌شود.

از دیدگاه ایران این شباهت اتفاقی نیست و با همگرایی استراتژیکی دو کشور که طی زمان به اثبات رسیده است، وفق می‌دهد. به‌همان گونه که سخنان شیمون پرز در سال ۲۰۱۰ نیز گواه آن است: در پاسخ به پرسش لوران زکینی، روزنامه‌نگار لوموند، که «آیا خاورنزدیک رو‌در‌روی خطرات جدیدی قرار گرفته است؟» دولتمرد اسرائیلی چنین پاسخ می‌دهد: «آری، زیرا ما رو‌در‌روی جاه‌طلبی‌های جدیدی قرار گرفته‌ایم. ایرانیان می‌خواهند بار دیگر خاورنزدیک را تحت کنترل خود قرار دهند. مهم نیست حتی اگر این مسأله به‌دلایل مذهبی باشد …» و در مورد کشور‌های عربی، او می‌افزاید: «اغلب اعراب از این موضوع عمیقاً نگرانند. آن‌ها از حمله ایرانیان می‌ترسند و نمی‌دانند چه باید بکنند … اسرائیل دیگر برایشان مسأله عمده‌ای نیست. این ایران است که از جنگ اسرائیل و عرب به‌عنوان یک بهانه برای جاه‌طلبی‌هایش سوءاستفاده می‌کند. البته آن‌ها هیچ‌گاه مستقیماً به این امر اعتراف نمی‌کنند. اما امروزه، تماس‌های پنهانی، مهم‌تر از تماس‌های دیپلوماتیک هستند.»

و در خاورمیانه تماس‌های مخفیانه فراوان است. که پیش از همه می‌توان از تماس‌هایی نام برد که موجب پدیدار شدن درام‌هایی شده‌اند که خلق‌های منطقه با آن دست به گریبانند، یعنی توافق‌های سیک ـ پیکو. (۱)

به‌نظر برخی یک اسلام انحرافی و به‌نظر برخی دیگر، یک آمالک (۲) جدید

دیروز همانند امروز، خاستگاه تمام جنگ‌هایی که خاورمیانه را به لرزه درآورده و جریحه‌دار کرده‌اند، به‌همان مکان یعنی لبنان بازمی‌گردد. سرزمینی که در نهایت شاهدی است به تمام  معنی بر آنچه که در منطقه می‌زید، رنج‌هایش، تناقضاتش ولی هم‌چنین خوشبختانه، امید‌هایش.

در روز ۱۷ سپتامبر ۱۹۷۸، انورالسادات، رئیس‌جمهور وقت مصر و مناخم بگین، نخست وزیر اسرائیل دو سند را امضاء می‌کنند که بر اساس قطعنامه شماره ۲۴۲ سازمان ملل متحد  به تاریخ اکتبر ۱۹۶۷ تهیه شده بود. مضمون نخستین سند، پیمانی بود در «چارچوب صلح در خاورمیانه» و مضمون دومین سند مهر تأیید بر «انعقاد یک پیمان صلح بین اسرائیل و مصر». بلافاصله علیه این پیمان صلح که بر مبنای آن «عادی‌سازی» روابط با اسرائیل توصیه می‌شد، یک جبهه امتناع شامل عراق، سوریه، لیبی و الجزیره تشکیل شد.

جبهه امتناعی که در سال ۱۹۸۲، عملکرد ضعف آن با «عملیات صلح در گالیله» که در روز ۶ ژوئن از سوی اسرائیل آغاز شد و با تصرف لبنان پایان یافت نمایان گردید. صرف‌نظر از حملات لفظی شدید همیشگی بر ضد اسرائیل، رهبران عرب در برابر اشغال و تخریب جنوب لبنان، مهاجرت سران ساف، و کشتار شرم‌آور اردوگاه فلسطینی صبرا و شتیلا که توسط همکاران لبنانی اسرائیلی‌ها و با صلاحدید آن‌ها صورت گرفت، بی‌اعتنایی حیرت‌آوری از خود نشان دادند. عقب‌نشینی اسرائیل در سال ۲۰۰۲، ثمره مبارزه لبنانی‌ها بود و نه نتیجه چارچوب صلح خاورمیانه مصر و اسرائیل. ولی باید پذیرفت که نوک تیز این مقاومت در اکثر مواقع شیعه‌ها بودند که نماد آن حزب‌الله بود که پس از آن، از همدلی سیاسی گسترده‌ای در میان  اقشار مردمی ‌سود برد که اکثریت آن‌ها عرب‌های سنی از مراکش تا عراق بودند. حزب‌الله با پیروزیش بر اسرائیل نمونه راهی را که باید برای آزادسازی سایر سرزمین‌های اشغال شده پیموده شود نشان داد.

هنگامی‌ که چهار سال بعد، در ژوئیه ۲۰۰۶، اسرائیل بار دیگر برای نابود کردن توان نظامی ‌حزب‌الله وارد جنگ با آن می‌شود، از موافقت ضمنی کشور‌های سلطنتی عرب، مصر و ترکیه یا به‌عبارت دیگر، قدرت‌های منطقه‌ای سنی مذهب برخوردار می‌گردد. یک بار دیگر حزب‌الله از این رو‌در‌رویی سربلند بیرون می‌آید و همزمان، نگرانی کشورهایی را که به میانه‌رو معروف هستند و می‌باید در چارچوب پیکربندی مجدد منطقه لباسی دیگر بر تن کنند برمی‌انگیزد. بنابراین، یک یورش مذهبی‌ ـ ایدئولوژیک علیه اقشار مردمی ‌سنی مذهب برده شد تا از طریق آن به کمک رسانه‌ها و موعظه در مساجد، وجهه حزب‌الله را کاهش دهند. به‌نظر می‌رسد که این کارزار تا اندازه‌ای موفق بوده است: در واقع، حزب‌الله اشتهار خود را از دست داد و به‌عنوان مجری ساده مقاصد ایران و یک «اسلام انحرافی» نام گرفته است که البته به ناحق است. 

 
وانگهی نباید فراموش کرد که از لحاظ نظامی، سازمان سیا و دیگر سازمان‌های اطلاعاتی آمریکایی به گروه‌های سیاسی ـ نظامی ‌ضد حزب‌الله کمک مالی می‌کنند و نفوذ گروه‌های مسلح سنی و واعظان سلفی را با کمک عربستان سعودی تشویق می‌نمایند. در این مورد، اظهارات جفری د. فلتمن، معاون کندولیزا رایس، وزیر امور خارجه پیشین ایالات متحده آمریکا و مسئول مسائل خاورمیانه و هم‌چنین دانیل بنجامین، هماهنگ کننده دفتر مبارزه با تروریسم، بدون ابهام است: «ایالات متحده تهدید‌هایی را که از سوی حزب‌الله بر ایالات متحده، لبنان، اسرائیل و مجموعه منطقه سایه افکنده است بسیار جدی می‌گیرد.» 


 گویاتر از همه، پذیرش رسمی‌ کمک مستقیم ایالات متحده به نیروهای لبنانی است که بر ضد حزب‌الله مبارزه می‌کنند. «کلیه کسانی که در لبنان برای جایگزین کردن افراطیون و کاهش تأثیر حزب‌الله بر جوانان فعالیت می‌کنند، از کمک و پشتیبانی ایالات متحده برخوردار می‌شوند.‌ به کمک سازمان‌های یو اس اید (۳)، و میدل ایست پارتنرشیپ اینیشیایتیو (۴)، ما تا سال ۲۰۰۶، مبلغ۵۰۰میلیون دلار به این امر اختصاص داده‌ایم. و از سال ۲۰۰۶ تاکنون، کل کمک ما به لبنان از یک میلیارد دلار فراتر رفته است …». 




 دولت ـ خلق‌ها، دشمن نئولیبرالیسم

از نظر قدرت‌های سنی منطقه، برداشت مذهبی از درگیری‌هایی که این قدرت‌ها را رو‌در‌روی ایران و هم‌پیمان‌هایش (عراق، سوریه و لبنان) قرار می‌دهد، از درک واقعیت اهداف استراتژیکی که منطقه را تکان می‌دهد، جلوگیری می‌کند. چنین برداشتی‌،‌ درک این مسأله را که ایران نوک تیز حمله به طرح تشکیل یک مجموعه منطقه‌ای نئولیبرال تحت رهبری امپریالیسم غربی است، دگرگونه جلوه می‌دهد.  

در لبنان برخورد سیاسی بین ائتلاف ۸ مارس که دو نیروی عمده آن شورای میهن‌دوستان آزاد میشل عون و حزب‌الله از یک سو و ائتلاف ۱۸ مارس که مولفه عمده آن سنی است و از سوی عربستان سعودی، مصر و ترکیه ـ که هر سه کشورهای طرفدار غرب هستند ـ  پشتیبانی می‌شود، نمونه چنین برداشتی است و لبنان بدین معنا، محکی است برای آنچه که از لحاظ ایدئولوژیکی و استراتژیکی در خاورمیانه و فراتر از آن در دنیای عرب می‌گذرد.

از نظر دولت اسرائیل، برای توجیه خطری که ایران نماد آنست، ارجاع مذهبی نیز همان گونه که بنیامین نتانیاهو نخست وزیر با اشاره به انجیل در روز ۲۸ ژانویه ۲۰۱۰ در آشویتس به‌روشنی اظهار داشت، صورت گرفته است: «ما همواره آنچه را که آمالک بر سر ما آورد به یاد خواهیم داشت و اکنون بار دیگر تهدید می‌شود که یهودیان را از صفحه روزگار محو می‌کنند. ما مسائل را ساده نمی‌گیریم که به خودمان بباورانیم که این‌ها تهدید‌هایی جدی نیستند.»

شکی در کار نیست. «تماس‌های پنهانی» که شیمون پرز به آن‌ها اشاره می‌کرد مسأله روز هستند و هدفشان ایجاد «خاورمیانه جدید»ی است که مورد علاقه پرزیدنت جورج بوش بود. یک خاورمیانه جدیدی که ایجاد آن نمی‌تواند بدون بی‌طرف ماندن «آشوبگران منطقه‌ای» یعنی ایران، حزب‌الله و حماس از یک سو و بدون تحت تسلط در آوردن  یا حتی تکه تکه کردن سوریه از سوی دیگر، شکل گیرد. در خاورمیانه‌ای که این گونه شکل گرفته باشد، راه‌حلی که مسأله فلسطین خواهد یافت (حداقل استراتژیست‌های ایالات متحده و اسرائیلی به آن امیدوارند)، به محض این که اسرائیل بتواند  به‌مثابه یک «غرب کوچک» در بطن خاورمیانه از لحاظ سیاسی و اقتصادی جای گیرد، مورد پذیرشش قرار می‌دهد و آرامش خود را باز خواهد یافت.

 

(۱) توافق‌نامه‌ای پنهانی که بین قدرت‌های بزرگ آن زمان یعنی فرانسه و بریتانیا در تاریخ ۱۶ ماه مه ۱۹۱۶ برای تقسیم سرزمین‌های واقع بین دریای سیاه، دریای مدیترانه، دریای احمر، اقیانوس هند و دریای مازندران در مقابله با خواسته‌های عثمانی‌ها امضاء شد.

(۲) بر اساس روایات انجیل، آمالک، پسر علیفاز، بدون دلیل به فرزندان اسرائیل که تازه از مصر بیرون آمده بودند، حمله می‌کند.

(USAID (۳

(Middle East Partnership Initiative (۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *