دربارۀ تزهای انحلالطلبانۀ «حزب سوسیالیسم قرن بیست و یکم» نوشتۀ سام وب
بنا به دعوت جوئل وندلند (Joel Wendland)، سردبیر نشریهٔ «امور سیاسی»، که ما را از انتشار مقالۀ سام وب [صدر وقت حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا ــ مترجم] تحت عنوان «حزب سوسیالیسم قرن بیست و یکم: چه شکلی دارد، چه میگوید، و چه میکند» آگاه کرد، ما برخی از نظرات خود را بیان میکنیم.
بر اساس یک ارزیابی همهجانبه، بهنظر ما چنین میرسد که این تنها یک مسأله داخلی حزب کمونیست ایالات متحده نیست، بلکه شماری از پرسشهای مهم را دربارۀ کل جنبش کمونیستی مطرح می کند.
ما تعجب خود را نسبت به روش غیرمعمول اتخاذ یک «موضع غیررسمی» ابراز میکنیم چرا که کادرهای رهبری و بهویژه دبیرکل حزب، یا در این مورد صدر حزب، مسؤولیتهایی را بهعهده دارند که نمیتوانند از آنها اجتناب کنند. کادرهای رهبری در قبال توسعهٔ حزب، تاریخ مبارزاتی آن، و برنامه حزب مسؤولیت دارند. آنها در قبال رفقای خود وظیفهای دارند، هرچند در این مورد واضح است که در ورای این حقیقت که این سند بهعنوان تأملات فردی ارائه شده است، اما آنچه سام وب بهمیان آورده است، مجموعهای از تزهایی است که هدف نهاییشان، انحلال حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا (CPUSA) است.
* * *
قبل از پرداختن به اصل مسأله، ارائۀ یک توضیح ضروری است. از دیدگاه تاریخی، حزب کمونیست آمریکا و حزب کمونیست مکزیک (CPM) پیوندهای تنگاتنگ داشتهاند، البته نه صرفاً به دلیل نزدیکی جغرافیایی.
بخش مکزیکی بینالملل کمونیستی، از زمان تأسیس خود، همکاری با همتای خود در ایالات متحده را نیز شامل میشد. این یک سازماندهی و همکاری ایدئولوژیک پرثمر بود، بهخصوص در دهههای ۳۰ و ۴۰ قرن بیستم، یعنی سالهایی که جنبش کارگری در کشور ما رو به اعتلا بود.
نظرات کمونیستهای آمریکایی تا حد زیادی تأثیرات مثبت داشت، هرچند نفوذ «برودریزم» عمیقاً منفی بود. پذیرش آن در حزب کمونیست مکزیک، مانند حزب ایالات متحده آمریکا، موجب بروز دورهای از فرصتطلبی و انحلالطلبی شد. در آن سالها، نامهٔ «ژاک دوکلو» (Jacques Duclos) به رفقای آمریکایی و همچنین به رفقای مکزیکی کمک کرد. با اینحال، آثار و پیامدهای برودریزم برای دورهای طولانی باقی ماند. بهعنوان مثال، در حزب کمونیست مکزیک جمعهایی از طبقۀ کارگر و اتحادیههای کارگری تحت تأثیر قرار گرفتند. بهجای پیشبرد امر ساختمان حزب و حفظ استقلال طبقاتی و خودمختاری آن، تلاشهایی بیگانه با اصول یک حزب کمونیست، مانند ایجاد اتحادیهٔ سوسیالیستی (Socialist League) و حزب چندطبقه پشتیبانی شد. با وجود این، هر دو حزب تلاش کردند تا بر چنین انحرافاتی غلبه کنند، هرچند بخشهایی از آن در زیر سطح باقی ماندند.
این همکاری در دوران مککارتیسم ادامه یافت؛ حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا همیشه روی همبستگی مصممانۀ کمونیستهای مکزیک حساب میکرد.
در سال ۱۹۸۱ حزب کمونیست مکزیک خود را منحل کرد. از سال ۱۹۹۴ کار سازماندهی حزب طبقهٔ کارگر، حزب کمونیست، دوباره در کشور ما آغاز شد. در آن سالهای دشوار ضدانقلابی از نظر حفظ دیدگاه کمونیستی، گاس هال، همراه با دیگر مارکسیست ـ لنینیستها نقطهای کانونی، هم برای ما و البته برای حزب خودش، بود. گاس هال، مانند ویلیام فاستر در دورۀ قبل، و دیگر رفقای ح.ک.آ. برای ما نمونههایی از یک کمونیست رزمندهاند.
ما بحث های موجود در ح.ک.آ. در آن سالهای ضدانقلابی را از نزدیک دنبال میکردیم. موضعی که به نظر ما اشتباه میرسید به یک گروه انشعابی تعلق داشت که «کمیتههای ارتباطات» را تشکیل داد. موضع درست، عبارت بود از دفاع ـــ توسط اکثریت رزمندگان ح.ک.آ. ـــ از ماهیت طبقاتی سازمان، و از مبارزه برای سوسیالیسم بر اساس اصول مارکسیسم ـ لنینیسم.
ما در کمال نگرانی از فعالیتهایی باخبر شدهایم که ح.ک.آ. را بهتدریج بهسمت اضمحلال سوق دادهاند؛ فعالیتهایی مانند تصمیم به عدم اتکا به رسانههای چاپی، بستن کتابفروشیهای حزب، تحویل آرشیوهای تاریخی حزب به یک نهاد بورژوایی، رها کردن عرصههایی که در سالهای مبارزه برای صلح، و غیره و غیره، ایجاد شده بودند. از دیدگاه سیاسی، برای ما هرگز قابل درک نبود که چگونه کسی میتواند تجاوز سرمایهداری انحصاری علیه طبقهٔ کارگر آمریکا و طبقهٔ کارگر و خلقهای دیگر کشورها را، بهبهانهٔ منزوی کردن «راست افراطی»، از طریق حمایت کردن از نامزدهای حزب دموکرات، که نمادی دیگر برای استثمار، جنگ و نظامیگری است، شکست دهد. اما حالا با طرح پیشنهادی سام وب مواجهیم که در نهایت، ماهیت و خصلت ح.ک.آ. را، با تبدیل آن به یک حزب سیاسی جدید بیگانه با اساس سازمانی و ایدئولوژیک احزاب کمونیست، تغییر میدهد.
نخست، مفهوم «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» مستلزم موضعگیری علیه روند ساختمان سوسیالیسم در قرن بیستم، و رد تجربۀ طبقه کارگر در قدرت است. برای ما، این مفهومی اپورتونیستی، منبعی از سردرگمی است. فراتر و مهمتر از آن، چیزی است که سام وب تحت عنوان «حزب سوسیالیسم قرن بیست و یکم» پیکربندی میکند.
پشت کردن به بنیادهای ایدئولوژیک: «حزب سوسیالیسم قرن بیست یکم» به چه میاندیشد؟
گفته شده است که مارکسیسم ـ لنینیسم را باید کنار گذاشت. «جزمی»، «بیگانه»، «فرمولهای قالبی»، «ایدئولوژی دولتی». اما اینها بحثهای تازهای نیستند. غلط بودن آنها بارها ثابت شده است. ما صفحات درخشانی را که توسط کمونیستهای آمریکایی نوشته شدند تا نقاب از چهرۀ این اتهامات بردارند فراموش نمیکنیم. آنها همان قدر که در آثار تئوریک خود ماهیت این اتهامات را روشن کردند، همان قدر هم در دادگاههایی که مککارتیسم علیهشان ترتیب داد به روشنگری پرداختند.
اینها همان استدلالهایی هستند که در زمانهایی دیگر، توسط تروتسکیسم، چپ نو، و سازمانها و افرادی که در آن دوران از سوی وزارت امور خارجه تأمین مالی میشدند، علیه مارکسیسم ـ لنینیسم مطرح شدند. چرا امروز باید صدر ح.ک.آ.، با تسلیم شدن به منطق «کمیتهٔ فعالیتهای غیرآمریکایی مجلس نمایندگان» [آمریکا]، به این نقطه برسد؟
خصلت جهانی ایدئولوژی طبقۀ کارگر، از زمانی که توسط مارکس و انگلس شالودهریزی شد، و همچنین توسعهٔ اساسی آن توسط لنین در انطباق با ورود سرمایهداری به مرحلهٔ انحصاری و آغاز عصر انقلاب های پرولتری، نمیتواند با این ادعای بیارزش که مفهومی «خارجی»، «بیگانه»، «ضددموکراتیک» یا «جزمی» است رد شود. همانطور که در بخشهای دیگر مقاله وی مشخص شده، ناسازگاری سام وب با این مفهوم، از نفی انقلاب و مسیر انقلابی، نفی مفهوم حزب طراز نوین، نفی تجزیه و تحلیل طبقاتی، و نفی مبارزهٔ ضدامپریالیستی ناشی میشود.
سام وب برای توجیه انتقاد خود از مارکسیسسم ـ لنینیسم و ساختمان سوسیالیسم بر مفاهیم ضدکمونیستی پافشاری میکند. او، در استفاده از گفتمانی که نقش استالین را جنایتکارانه اعلام میکند به خود شک و تردیدی راه نمیدهد، درست مشابه تحریفکنندگان تاریخ که امروز میخواهند تاریخ را بازنویسی کنند و نقش اتحاد جماهیر شوروی را با نقش آلمان نازی یکسان جلوه دهند.
و چرا همهٔ اینها انجام میشوند؟ بهخاطر خوشایند سازمانهای غیردولتی، و بخشهای لیبرال حزب دموکرات. بهعبارت دیگر، نه خدمت به منافع طبقه کارگر، بلکه خدمت به منافع طبقهٔ خردهبورژوازی.
وب از آثار مارکسیستهای متنوعی نقل قول میآورد و بر اساس آنها چنین قضاوتی را صادر میکند. اما مارکسیسم ـ لنینیسم را نمیتوان به میوهچینی از بعضی آثار انتخاب شده تقلیل داد، چرا که موارد بسیار بیشتری را دربر میگیرد.
پشت کردن به تئوری سرچشمهٔ همهٔ اظهارات ایدئولوژیک نادرست دیگر، مانند طرح «بازار تنظیمشدۀ سوسیالیستی»، نظریهٔ گذار مسالمتآمیز [به سوسیالیسم]، چشمپوشی از انقلاب، و همچنین انحرافات عمیق از تئوری مارکسیستی ـ لنینیستی دولت، است.
مسایل برنامهای: یک حزب سوسیالیسم قرن بیست و یکم چهکار میکند؟
طرح سؤال بدین شکل، و تلاش در جهت جایگزینی ایدئولوژی ح.ک.آ.، بهمعنای تغییر هدف سیاسی حزب است. محروم کردن حزب از تئوری انقلابی آن بهنفع آمیزهای التقاطی از ایدئولوژی خرده بورژوایی، بهمعنای ممانعت از هرگونه اقدام انقلابی است. و در واقع او جز این قصد دیگری هم ندارد.
بهرغم این واقعیت که او تصریح میکند نقطهٔ آغازین تأملاتش حاکی از این است که «… بهنظر می رسد بازتولید شرایط برای استثمار نیروی کار و طبیعت به نهایت خود رسیده است»، برای او سوسیالیسم هدفی دور باقی میماند که تنها پس از عبور از مراحل نامحدود گذار قابل دستیابی میشود.
نکتۀ تأملبرانگیز این است که سرنگونی دولت سرمایهداری، تصرف قدرت توسط طبقه کارگر، در یک کلمه، استراتژی، تابع تاکتیکها و اتحاد با بخشهایی از بورژوازی میشود، زیرا «مبارزه کردن با کل طبقه سرمایهدار، در زمانی که لازم نباشد، کاری بیمعنا است »، و «… تازاندن مصنوعی فرایند سیاسی در زمانی که پیگیری چنین گزینهای احتمالاً به شکست منجر شود، ناشی از کلهخشکی است» چون ما میتوانیم «… زمینه را برای تحولات دموکراتیک، اجتماعی، سوسیالیستی هموار کنیم»، و غیره.
گفته میشود که تحت هر شرایطی، در تمامی مراحل، مسیر پیشِ رو از درون نهادهای بورژوایی میگذرد نه از راه چالش با آنها. و از آنجا که برای رفورمیستها مسأله بر سر مراحل مختلف ناشی از تغییرات در تعادل نیروها و اتحادها است، چیزی که در مورد مرحلهٔ فعلی نتیجه میشود این است که در این مرحله، بهمنظور «شکست دادن راست افراطی» و ایجاد یک «محیط دوستانهتر برای کارگران »، باید دولت اوباما را تقویت کرد.
و این در حالی است که دولت اوباما نه تنها جنگهای افغانستان و عراق را ادامه میدهد و تقویت میکند، بلکه مداخله در آفریقا را نیز مجاز کرده است؛ در حالی است که تمام سیاستهای اتخاذ شدهٔ آن برای مدیریت بحران بهنفع انحصارات بوده است؛ در حالی است که سیاستهای مهاجرستیزانه را ادامه میدهد؛ در حالی است که عقبماندگی موجود در زمینۀ رفاه اجتماعی کارگران لاتین و آفریقایی ـ آمریکایی را ادامه میدهد؛ در حالی است که طبقۀ ما نشانههایی از سرخوردگی نسبت به دولت، و غیره، را از خود نشان می دهد.
این برخوردها حزب کمونیست را برای مبارزهٔ ایدئولوژیک تجهیز نمیکند، بلکه آن را برای منحرف کردن طبقهٔ کارگر و تبدیل آن به «جناح چپ» حزب دموکرات آماده میکند. تندترین کلمات محکوم کنندۀ وی نه نثار دشمنان طبقه کارگر، که هولناکترین بربریت را بر آن اعمال میکنند، بلکه نثار پیروان انقلاب و کسانی میشود که از تجربهٔ ساختمان سوسیالیسم در قرن بیستم دفاع میکنند.
کل این ایدهها نه جدیدند و نه درست. غیرممکن است بتوان اثبات کرد که آنها زاییدۀ خوانش و بازخوانی مارکس، انگلس، لنین و دیگر کلاسیکها بودهاند. آنها تزهایی هستند که در دوران خودشان توسط اپورتونیستهای انترناسیونال دوم، توسط اوروکمونیستها، و در حال حاضر توسط بهاصطلاح «احزاب چپ نو» مطرح شدهاند. سام وب از هماکنون پیشنهاد رها کردن واژه «لنینیسم» را داده است. بسیار بیریاتر میبود اگر او در انطباق با برنامهاش، خواست رها کردن مفهوم «انقلاب» را نیز آشکارا مطرح میکرد.
اشارات به «توافق سبز نوین» (New Green Deal) صرف بیان آرزوی بازگشت به دوران روزولت نیستند. آنها فراتر از همه، به ستایش مقررات سرمایهداری، یعنی ارائهٔ راهی سرمایهدارانه برای برونرفت از بحران عمیق سیستم سرمایهداری، اشاره دارند. «برنامهٔ سبز نوین»ی که وی از آن سخن میگوید در واقع، و پیشاپیش، بخشی از دستور کار محافل سرمایهداری انحصاری در ایالات متحده بوده است. این نهتنها از لحاظ ایدئولوژیک، با اعطای ماسکی سبز به سرمایهداری، آن را توجیه میکند، بلکه پیشنهاد دادن قربانیهای جدیدی را از سوی طبقهٔ کارگر، زیر پوشش «بهخاطر حفظ کرهٔ زمین» و نه بهدلیل واقعی آن، یعنی حفظ و نگهداری طبقۀ سهامدار انگلی، یا بهعبارت درستتر، تضمین شرایط عمومی برای انباشت سرمایهداری، مطرح میسازد.
این همچنین به مسایل عملی هم مربوط میشود، یعنی راه برونرفتی را برای مازاد سرمایه به بخشهای جدید بازار ارائه میدهد. در واقع، از هماکنون حرکتهای اقتصادیای شکل گرفتهاند که از طریق آنها انحصارات این بخشهای بازار را اشغال میکنند و سرمایههای کوچک و متوسط را از میدان بهدر خواهند کرد. منابع را با استفاده از وام ها و مالیاتهایی که قرار است تحت نام محیط زیست تحویل کیسههای انحصارات شود، از چنگ مردم بیرون خواهند کشید. کشاورزان، جوامع بومی، ملیتهای تحت ستم، را از منابع و اراضی، و غیره، محروم خواهندکرد. بهنظر میرسد انحصارات به پیوند دادن مدیریت بحران خود با یک تحول صنعتی مجدد (industrial reconversion) نیازمندند. همهٔ داستان این تحول صنعتی مجدد بر سر استثمار هرچه بیشتر و اضافه تر، و در مقیاسی بزرگتر، از کل طبقه کارگر، و همچنین استفادهٔ هر چه بیشتر، و در مقیاسی بزرگتر، از منابع طبیعی برای حفظ انحصارات است. این ورشکستگی برنامهای، جدا از گریز آن از ویژگیهای شاخص یک حزب کمونیست، شبیه کاری است که توسط انترناسیونال دوم در دوران تجزیهاش انجام شد: تدریجگرایی، پشت کردن به انقلاب بهسود اصلاحات، و توجیه شیوهٔ تولید سرمایهداری.
مسألهٔ سازمانی: حزب سوسیالیسم قرن بیست و یکم چه شکلی دارد؟
برای چنین هدف کاملاً متفاوتی، نوع کاملاً متفاوتی از سازمان لازم است. از آنجا که مسأله نه سرنگونی یک دولت، بلکه تصاحب مقامهای آن است؛ نه حمله به نیروهای سیاسی بورژوازی، بلکه تقویت یکی از بخش های آن است، و از آنجا که مسأله انجام رفرم است، پس سازمانی انقلابی را میتوان به طور کامل رهاکرد.
سازگار با ایدهٔ «حزبی که برای منافع کل ملت مبارزه میکند»، به آگاهی طبقاتی حزب حمله میشود. هرکسی میتواند صرفاً با پر کردن یک تقاضانامه وارد حزب شود. نظم و انضباط به کنار میرود تا جای آن را لیبرالیسم اشغال کند. حزب به یک سازمان غیردولتی تبدیل میشود. از آنجا که اصلاحات و مشارکت در دولت سرمایهداری نه یک وسیله، بلکه یک هدف و دلیلی برای وجود این «حزب سوسیالیسم قرن بیست و یکم» هستند، تلاشهای آن نه در جهت تمرکز روی روند تولید در نقطهٔ تولید و ایجاد و سازماندهی هجوم کارگران علیه ستمگران خود، بلکه در جهت ایجاد حوزههای صرفاً مجازی است.
در مورد پایهٔ عینی چنین رویکردهایی: دلیل ارائهٔ این طرح چیست؟
کسی نمیتواند با این تلاش برای انحلال حزب کمونیست ایالات متحده کنار بیاید. این تصور که این «فقط یک اشتباه است» خود میتواند هم اشتباه و هم تبهکاری باشد، آری، تبهکاری.
چرخش اپورتونیستی رهبری ح.ک.آ. یک استثناء از تزهای ماتریالیسم تاریخی نیست، بلکه پایهٔ عینی دارد. این نوع چرخش و انحراف، در زمان مشکلات رو بهرشد بورژوازی، قابل انتظار است. اینها گشتاورهایی از حاد شدن بحران سرمایهداری بر اثر انباشت بیش از حد و تولید بیش از حد هستند. دورههای رونق کوتاه و ضعیف هستند، در حالی که دورههای رکود و بحران طولانی و عمیقاند. سرمایه فقط با حملهٔ بیرحمانه به زندگی و شرایط کاری طبقه کارگر میتواند بقای خود را مدیریت کند. این حملهٔ مداوم، دستگاه سلطهٔ بورژوازی را تضعیف میکند و آن را بهخطر میاندازد و یک پایهٔ عینی را برای اعمال فشار ایدئولوژیک بر طبقۀ کارگر و بهخصوص بر احزاب پیشاهنگ آن بهوجود میآورد.
لنین پیش از این در برخورد با موضوع اشرافیت طبقهٔ کارگر توضیح داده است که چگونه انحصارات، فاسد کردن و رشوه دادن به بخشی از طبقهٔ کارگر را ترتیب میدهند. انحصارات، علاوه بر خرید و رشوهدهی، به فشار ایدئولوژیک، به باجخواهی، به تحریف واقعیت، به جعل تاریخ و به تضعیف روحیه متوسل میشوند. آنها سعی میکنند فرایندهای انقلابی را منزوی و در خود خفه کنند. در صورت لزوم، آنها به خشونت متوسل می شوند. این همان مبارزهٔ طبقاتی است.
اما در همان زمانی که امپریالیسم این حملهٔ ایدئولوژیک را در برنامهٔ اقدامات خود قرار میدهد، بحران نیز پدیده نقیض آن را ایجاد میکند. حوادث سالهای اخیر، بار دیگر طبقهٔ کارگر را در مرکز مبارزهٔ طبقاتی قرار دادهاند. آنها ضرورت حزب کمونیست و درستی و جاودانگی مارکسیسم ـ لنینیسم را اثبات کردهاند. کارگران و جنبش جهانی کمونیستیشان مستحکم شدهاند. قطبی آشکار از نیروهای آگاه طبقاتی در شرف شکلگیری است.
کسانی که با تلاش در جهت انحلال ح.ک.آ. مخالفاند تنها نخواهند ماند. ما، در حزب کمونیست مکزیک، اطمینان کامل داریم که کمونیستهای آمریکایی از حزب تاریخی خود، ح.ک.آ.، دفاع خواهند کرد؛ که آنها نسبت به نجات آن اقدام خواهند کرد، چنانکه در دورهٔ پس از جنگ با تزهای غلط انحلالطلبانۀ «ارل برودر» (Earl Browder) چنین کردند؛ چنان که در دوران ضدانقلاب، از حزب در مقابل طرفداران پرسترویکا دفاع شد. بهعلاوه، در اجرای این وظیفه آنها بهتنهایی مبارزه نخواهند کرد، چرا که بهعهده گرفتن انجام چنین وظیفهای، وظیفۀ کمونیستهای دیگر کشورها نیز هست.
یک نکتهٔ دیگر: خود ـ انحلالی حزب کمونیست مکزیک، عرصۀ مبارزه را برای مدتی بیش از یک دهه خالی کرد. اما از لحاظ سیاسی، آن عرصه خالی دیرپاتر خواهد بود، بدین معنی که طبقهٔ کارگر با دشمن طبقاتی خود در شرایط بدتری رودررو خواهد بود. یک چنین تجربهٔ منفی نباید در ایالات متحده تکرار شود. برخلاف پیشبینی سام وب، دورههای آشفته در مبارزهٔ طبقاتی بینالمللی، تضادهای میان امپریالیستها، بر افق انقلابهای اجتماعی به رهبری طبقه کارگر دلالت دارند، همانطور که در کمون پاریس چنین شد؛ همانطور که دردوران انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر چنین شد.
کارگران جهان متحد شوید!
از سوی حزب کمونیست مکزیک
پاوِل بلانکو، دبیر اول
دیهگو تورِس، دبیر روابط بینالملل