بهسوی ستارگان چنین میروند
ماه گذشته در برخی از سایتها و نشریات وابسته به سپاه و ارگانهای اطلاعاتی ـ امنیتی، مطالبی علیه حزب تودهٔ ایران و در ظاهر بهمناسبت سالگرد ضربه به حزب در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۲، منتشر شد. خبرگزاری مهر نیز مطلبی به رفیق طبری اختصاص داد.
یادآوری ضربه به حزب تودهٔ ایران یادآور اقدامات ضددمکراتیک، توطئهگرانه و ضدمردمی حفاظت و اطلاعات سپاه علیه حزب ماست. تودهایها هرگز جنایات جمهوری اسلامی علیه حزب خویش را فراموش نخواهند کرد. در جریان سرکوب حزب تودهٔ ایران، بخش بزرگی از اعضای رهبری و صدها تن از کادرهای حزب، همچنین تعدادی از شریفترین نظامیان انقلابی که عضو حزب تودهٔ ایران بودند، به شهادت رسیدند.
یادآوری سرکوب حزب تودهٔ ایران و «اعتراف»گیریهای ناجوانمردانه از رهبری حزب به اقدامات ناکرده، همواره این پرسش را مطرح کرده است که دستگاههای اطلاعاتی رژیم، از جمله اطلاعات سپاه، از کدام شیوههای غیرانسانی و ضدبشری برای وادار کردن رهبران احزاب و سازمانهای سیاسی به اقرار به اقدامات ناکرده یا تغیییر مواضع سیاسی در زندان، استفاده کردهاند؟
بهرغم گذشت بیش از سه دهه، نه تنها هنوز تمامی ابعاد و چگونگی اقدامات ضدبشری رژیم جمهوری اسلامی علیه مخالفان سیاسی خویش روشن نیست، بلکه مرتکبان آن جنایتها در تریبونها مستانه باب سخن سرمیدهند و به جنایات خویش افتخار میکنند. اما سرانجام روز بازگشایی اسرار این جنایات نیز فراخواهد رسید، همانگونه که آرشها و تهرانیها، شکنجهگرهای رژیم شاه در مقابل مردم ظاهر شدند و به آن شیوهها اعتراف کردند.
شکنجه سیستماتیک
بنابر گواهی هزاران نفری که از زندانها و شکنجهگاههای جمهوری اسلامی زنده بیرون آمدهاند، شکنجه سیستماتیک و مستمر، تا زمانی که اطلاعات لازم از «متهم» گرفته شود، روش اصلی اعترافگیری بود. شکنجه سیستماتیک و غیرقابل تحمل تا آستانه مرگ، ولی با جلوگیری از فوت زندانی زیر شکنجه، از شیوههای اصلی دستگاه اطلاعات در برخورد با «متهمان» سیاسی رده بالا بوده است. در شکنجهگاههای جمهوری اسلامی استفاده از شلاق و کابل بهصورت جیرهبندی، استفاده از دستبند قپانی همراه با آویزان کردن زندانی از سقف بهمدت ساعتها، انفرادیهای طولانی مدت چندین ماهه، انتساب دایمی القابی مانند کافر و منافق بدتر از کافر به «متهمان»، عدم لمس «کفار نجس»، مواجهه همسر یا عضو خانوادهای که در زندان «بریده» بود با سایرین و «غیرشرعی» نامیدن مناسبات زناشویی، از رایجترین و عمدهترین شیوههای بازجویی در بازداشتگاههای رژیم بوده است.
استفاده از داروهای روانگردان
از بند رستگان زیادی استفاده از شیوههای شناخته شده شکنجه و فشار و اعمال چنین روشهایی را در رابطه با خودشان و برای انجام خواستههای بازجوها کافی نمیدانند و معتقدند که به آنها داروها و آمپولهای ناشناختهای خورانده یا تزریق میشده است. ۲۰ یا ۳۰ سال پیش، باور کردن این موضوع قدری مشکل بود. امروزه رواج انواع و اقسام روانگردانهایی که به ارزانترین قیمت در دسترس همگان است، استفاده از آنها را در بازجویی از زندانیان، عجیب جلوه نمیدهد. نباید استفاده از داروهای روانگردان در بازجوییهای دههٔ ۶۰ به این سو را دست کم گرفت. تأکید میشود که منظور اعمال چنین شیوههایی در هر مورد نیست.
بازجوهای ایدئولوژیک
پس از آن که «متهم» بهدنبال اعمال شکنجههای سیستماتیک درهم شکسته و آماده پذیرش هر نوع القایی میشد، برادر «میثم» و برادر «مجتبی» و برادر«نذیر» بازجو موقتاً کنار میرفتند. نوبت به بازجوهای دیگری میرسید تا به قول خودشان با «متهم» «گفتوگوی ایدئولوژیک » کنند. درست در همین جا است که نوبت امثال برادر «حسین» ـ حسین شریعتمداری ـ، برادر «حسن» ـ حسن صفار هرندی ـ، برادر «ناصر» ـ احتمالاً همین قاسم تبریزی «کارشناس» ـ و برادر «شمس» ـ به احتمال همین «آقای پرویز» کارشناس «برجسته» ـ فرا میرسید. آنها در زندان ۳۰۰۰ مستقر بودند تا نوبت گفتگویشان با «متهم» ازهم گسیخته برسد. آنها خیلی «مخلصانه و صمیمانه و دمکراتیک» مطرح میکردند: «حالا که برگشتهاید، پشیمانی و تأسف شما بههیچوجه کافی نیست. باید آثار خیانتهایی را که قبلاً کرده اید جبران کنید و آن آثار را از کسانی که با گفتهها و آثارتان گمراه شدهاند بزدایید ». نیازی به تکرار نیست که بازجوهای ایدئولوژیک در همهٔ موارد موفق نمیشدند و چه بسا دربارهٔ ارزیابی از وضعیت روحی و روانی «متهم» دچار اشتباه میشدند. وظیفهٔ اصلی این «متخصصان»، تنها آمادهسازی «متهم» ازهم گسیخته برای مصاحبه فردی یا گروهی، سخنرانی و نفی گذشته خود بود. این افراد همان اشخاصی هستند که به جان رهبران احزاب و سازمانها میافتادند و تا تدوین کتاب و جزوه و فیلمبرداری از اظهارات «متهم» دست از وی برنمیداشتند. وقتی کار آنها تمام میشد، «متهم» دوباره تحویل بازجوهای سابق میشد.
حالا دیگر میتوان از اظهارات این «متخصصان تاریخ و مارکسیسم» که در ماه گذشته با خبرگزاری فارس و ماهنامه «رمز عبور» مصاحبه کردهاند سر درآورد: «[آقای پرویز نقل میکند] کارهای ما حالت ایدئولوژیک داشت … بعضی وقتها برخورد ایدئولوژیک با دستگیرشدگان موجب تخلیه اطلاعاتی هم میشد … وقتی شخصی از موضعاش میبرید دوباره میرفت اطلاعات میداد. ما همکاریمان این جوری بود. طرف اول سرموضع بود. کل مواضع سیاسی و ایدئولوژیک را قبول داشت. کاملاً هم کپ [؟] کرده بود اما وقتی از لحاظ ایدئولوژی میبرید و به خود میگفت که «راهت پوچ هست» «اصلاً تمام اعتقاداتات نادرست هست» بهمحض این که میبرید دوباره بچههای اطلاعات میآمدند و بلافاصله از او بازجویی میکردند. مخصوصاً در مورد افراد شاخص رده بالای اول (ماهنامه «رمز عبور»، شماره ۱۰، اردیبهشت ۱۳۹۴)
نمونه دیگری از زبان همین آقای پرویز درباره زندهیاد محمود اعتمادزاده (به آذین): «وقتی بعد از دستگیری اعضای مرکزیت حزب توده برای گفتوگو [!] درباره مارکسیسم نزد او رفتیم اولین سئوالش این بود «حزب توده که از بین رفته است، دوران بازجویی هم که پایان یافته … پس شما دیگر برای چه آمدهاید؟!» و برادر عزیزم آقای پرویز که از صاحبنظران برجسته [!] در شناخت مارکسیسم و تاریخچه آن است در پاسخ گفت: «آقای به آذین شما بخشی از سرمایه ایران اسلامی [!] و متعلق به مردم مسلمان این مرز و بوم هستید که دشمن با فریب و ترفند [!] از ما دزدیده بود. ما آمدهایم متاع به سرقت رفته خود را تمام و کمال [!] از دشمن پس بگیریم».
نمونهای از شاهکارهای «کارشناس» دیگری بهنام «قاسم تبریزی» در همان ماهنامه: «برای طبری در همان زندان [۳۰۰۰] یک کتابخانه خوبی درست کرده بودند با حدود ۲۰۰۰ جلد کتابهایی از ملاصدرا و علامه طباطبایی و علامه جعفری و شهید مطهری و امثالهم … صبح روز بعد او را به منزل علامه جعفری میبرند و تا ظهر باهم صحبت میکنند … بعد از آن دیگر طبری شروع کرد به نوشتن یک نامه قوی [!] به روژه گارودی، و مطالبی دربارهٔ انقلاب اسلامی نوشت [؟!]
«کارشناس» قاسم تبریزی درباره چگونگی نگارش «کژراهه» که با نام زندهیاد طبری منتشر شد، چنین میگوید: «ابتدا ۳۰ سئوال [!] تحت عنوان مصاحبه به او دادند. خواند و برای هرکدامشان نیم خط جواب نوشت [دقت کنید نیم خط]. دوباره همانها ۸۰ سئوالی طراحی شد [!] و به او داده شد. چون پاسخ سئوالات تخصصی و حرفهای [!] بود و پاسخ این سئوالات منجر به کتاب کژراهه شد.» («رمز عبور»)
البته چنین کارهایی در «تخصص» این کارشناسهای مهمل و بیسواد نبود، بلکه بهدست امثال عبدالله شهبازی خودفروخته و از توابان سرشناس در زندان انجام میشد. وی خود به تدوین سه کتاب از زبان رهبران حزب از جمله کتاب «کژراهه» در دهه ۶۰، زیر نظر سپاه معترف است و به آن افتخار میکند.
رمزگشایی از ادعای وقیحانهٔ حسین شریعمتداری در یک برنامه تلویزیونی، مبنی بر این که وی از «الطاف الهی در توانمندی مجاب کردن مخالفان در مباحثات ایدئولوژیک از جمله احسان طبری و سران حزب» بهرهمند بوده است در همین جا است. همچنین رمزگشایی در مورد ادعای «اعتراف» اعضای رهبری حزب به «جاسوسی و کودتا» نیز در همین جا است. این است رمز «اعترافات» شخصیتهای مبارز و انقلابی که بهمدت ۲۵ سال در زندانهای شاه بهسر بردند و یا دهها سال از زندگی را در مبارزه علیه رژیم پهلوی و برای تحقق آرمانهای زحمتکشان گذراندند. مبارزانی که در کمال حیرت در تلویزیون جمهوری اسلامی، به خودشان نسبتهای باورنکردنی میدادند.
بازجوی ایدئولوژیک، مسئول «موزه عبرت»
پرویز ثابتی، مسئول اداره «امنیت داخلی» ساواک، در مصاحبههایی که اخیراً از وی منتشر شده است بهکلی شکنجههای انقلابیون توسط سازمان امنیت شاه در کمیته مشترک را منکر شده است . حالا یکی از «کارشناسان» پیشگفته، قاسم تبریزی، مسئول فعلی «موزه عبرت» (همان کمیته مشترک) منکر شکنجه در این شکنجهگاه بهدست بازجوهای سپاه است! میگویند که شخص وی مجری بخشی از برنامههای «موزه عبرت» است و برای بازدیدکنندگان سخنرانی میکند که در زمان شاه در اینجا چنین و چنان جنایتهایی میکردند. هرگاه که از وی سئوال میشود که گویا بعد از انقلاب هم کمیته مشترک فعال بوده است با «غمض عین کوچکی» «متواضعانه» فقط به اظهار: «بله مدت کوتاهی …» اکتفا میکند و آگاهانه سعی در لاپوشانی جنایات عظیمی که در همین بازداشتگاه بهدست بازجوهای حفاظت و اطلاعات سپاه و «کارشناسان کار ایدئولوژیک» نظیر وی انجام شده است، دارد.
این «کارشناسان» معترفند که از «متون و جزوات آموزشی که از رژیم گذشته باقی مانده بود، [و] با نظر و مشورت علما و فقها بازبینی شده [است]» استفاده کردهاند (خبرگزاری فارس، ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴). آنها نمیگویند که آن «علما و فقها» فقط نام شکنجه را به تعزیر تبدیل کردند. آنها نمیگویند که همین «علما و فقها» بودند که فتوا دادند نه تنها از تمامی روشهای جهنمی ساواک، مندرج در آن «جزوات آموزشی»، استفاده شود، بلکه فتوا دادند که روحانی آدمکشی بهنام «حاج امین» در طبقه آخر ساختمان بازجویی زندان توحید (کمیته مشترک ) مستقر شود که حکم «تعزیر حتیالموت » را در مورد «متهمان» مقاوم صادر کند. آنها نمیگویند که اجازه ساخت ماشین اعترافگیری را به «سربازان گمنام امام زمان» و اسدالله لاجوردی دادند تا نام آن را «پیچ توبه اوین» بگذارد و در کمال وقاحت به آن ببالد.
قلمفرسایی خبرگزاری «مهر» دربارهٔ زندهیاد طبری
«کارشناس» دیگری در مطلبی به تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴ در خبرگزاری مهر دربارهٔ رفیق فرزانه احسان طبری، قلمفرسایی کرده است. وی پس از تعریف و تمجید فراوان از طبری و سرآمد نامیدن وی در میان همگناناش، ضمن منتسب کردن سیر درونی «اخلاقی و اتیک» من درآوردی خود به زندهیاد طبری، در «دفاع» از وی به کسانی همچون انور خامهای حمله کرده است که چرا به «اقاریر» طبری شک کرده است: «دومین محوری که در جنگ تبلیغاتی کارگزاران فرهنگی غرب علیه طبری دنبال میشود، انکار صداقت طبری در آثار اخیر اوست! این خط در واقع تداوم توطئه تبلیغی دستگاه تبلیغاتی غرب و شرق مبنی بر «اقاریر اجباری» و «اعترافات زیر شکنجه» است. هدف این تبلیغ مؤدبانه، خدشهدار ساختن اصالت و سندیت تحولی است که در مارکسیسم ایرانی در سالهای اخیر، بهسود انقلاب اسلامی، رخ داده است».
این «کارشناس» با زمینهسازیهای جعلی خود، همانند یک «دانای کل» در مورد طبری و ایزوله کردن وی افسانه میبافد: «در آستانهٔ انحلال حزب توده و دستگیری رهبری آن، احسان طبری زمینهٔ کاملاً مساعدی برای گسست از مارکسیسم داشت و بدون این زمینه، مسلماً بروز تحولی که بعداً بهوقوع پیوست، غیرقابل تصور بود. بازداشت سران حزب توده، از جمله طبری، ضربه نهایی را در تحول فکری طبری وارد ساخت. شکسته شدن «بت» حزب توده از سویی و تأثیرات اسلام و انقلاب اسلامی از سوی دیگر، زمینههای فراهم شده در اندیشه طبری را به بار نشاند. اقامت کوتاه مدت طبری در محیط بازداشتگاه، وی را به مطالعه وسیع کتابهای اسلامی و بحثهای جدی و طولانی با برخی صاحبنظران اسلامی فراخواند و طبری با صراحت و صداقت، ناآشنایی خود را با بسیاری از ابعاد فرهنگ و معارف اسلامی اعلام داشت. مطالعهٔ آثار ملاصدرا، علامه طباطبایی و استاد شهید مطهری، با زاویهٔ نگرش نوین و به دور از پیشداوری که طبری برگزیده بود، مسلماً در ایجاد تحول فکری در او سهم بهسزایی داشت».
دزد با چراغ با سفسطهای آشکار برای تغییر طبری شاهد مثال میآورد: «تحول فکری اندیشمندان نامآوری مثل پوپر، لوکاچ، روژه گارودی، ارنست فیشر و بالاخره احسان طبری حاکی است که مارکسیسم نظریهای است برای همان دوران تند و پراحساس جوانی!»
نویسنده بیشرم، احسان طبری را که بهمدت ۶ سال از زمان دستگیری تا مرگ در چنگال بازجوها و در همین زندانها اسیر بود، با کسانی همچون پوپر و لوکاچ و روژه گارودی و غیره مقایسه میکند! طبری اسیر در چنگال آدمکشان را با کسانی مقایسه میکند که آزادانه و بدون فشار و بدون محکومیت به اعدام و بدون بهسر بردن در زندانها به مشربهایهای مختلفی گرویدند یا گرایش داشتند! سفسطه آشکار!
ادعاهای سراپا دروغ این نویسنده قلم به مزد که طبری «با نگارش مقالات در دوره تحول زندگانیاش به جراحی مارکسیسم و نیز حزب توده از درون دست یازید و کژراهه را در هر دو بعد نظری و سیاسی بهروشنی نشان داد» جز شیادی چیز دیگری نیست.
زندگی و آموزههای تئوریک و سیاسی رفیق طبری بهعنوان یک صاحبنظر مارکسیست ـ لنینیست، بهترین جواب ادعاهای پوچ و بیمعنای این «کارشناسان» است.
طبری «که در گذشته آن همه زیبا بود و آن همه سرها را بهسوی خویش چرخانده بود و کتابهایش آن همه روحها را به پرواز در آورده بود، خمیده، لاغر، با پوست مرطوب و براق … شکستهتر از سن و سالش ـ ۶۸ ـ نشان میداد. یک حمله مغزی نیمی از چهرهاش را فلج کرده بود و بهزحمت سخن میگفت (شهادت لورنس دئونا دربارهٔ احسان طبری در ملاقات با طبری در زندان، سویس، ۱۹۸۹)
سپاه پاسداران طبری را بهعنوان یک تئوریسین مارکسیست ـ لنینیست در سن ۶۶ سالگی دستگیر و در ۷۲ سالگی به کام مرگ فرستاد.
قطعهای از آخرین اثر رفیق طبری
طبری همچون فلسوفان بزرگ بهتر از هر کسی میدانست که امثال وی بهرغم یک عمر محرومیت و حرمان و با وجود ظلمهایی که بر آنها رفت، هرگز نمیمیرند. طبری در آثار سراسر انقلابیاش جاودانه است. آثار وی درسنامه مبارزان راه رهایی طبقه کارگراند.
در پایان این مقال، قطعهای از آخرین اثر رفیق طبری بهنام «درباره انسان و جامعه انسانی» نقل میشود. این کتاب آخرین درسنامهٔ رفیق طبری است که به تاریخ سال ۱۳۶۲ است. کتابی که در نیمهٔ دوم سال ۱۳۶۱ و اوایل سال ۱۳۶۲، دقیقاً قبل از دستگیری رفیق طبری و ضربه دوم به حزب نوشته شده است. یعنی درست در همان روزهایی که رفیق طبری بههمراه باقیمانده رفقای رهبری حزب در خانههای مخفی حزب بهسر میبرد. شگفتا که وی چگونه در آن شرایط توانسته بود چنین اثر بزرگی را خلق کند.
این اثر ارزشمند ادبیات مارکسیستی ـ لنینیستی خوشبختانه محفوظ ماند و توسط حزب توده ایران منتشر شده است. هرچند رفیق طبری نیازی به این اسناد ندارد تا صحت اعتقاد خود به سوسیالیزم علمی را ثابت کند و این تنها سادهلوحاناند که ممکن است فریب تبلیغات سراپا دروغ دستگاههای اطلاعاتی رژیم را بخورند که گویا وی پس از دستگیری، تغییر عقیده داد. اما بدون شک این اثر انقلابی، چون تیری در چشم مزدوران و سفلهگان بیشرم و بهدور از انسانیتِ ماشین اعترافگیری جمهوری اسلامی فرو خواهد رفت.
سوسیالیزم (جامعهگرایی)
سرمایهداری آخرین نظام طبقاتی است. از آن پس، برای اولین بار بشری که در اثر شناخت قوانین جامعه بر آن مسلط و لذا مختار شده، وارد عرصه تاریخ واقعی انسانی میشود و عصر جامعهگرایی آغاز میشود. این چرخش کیفی عظیمی است که آن را میتوان با انشعاب سوم جامعه به طبقات متناقض نظیر گرفت، یکی در جهت اهریمن و این یک در سمت ظفرمندی یزدان.
سوسیالیزم آغاز حل کلیه تناقضات مادی و معنوی جامعهها و سپس کل بشریت و اعتلا بهسوی کمونیسم است. برخی میپرسند: خوب! بعد چه؟ والت ویتمن رستو میگوید: «پس از آن که انسان به عصر مصرف وسیع رسید،آنگاه دوران کسالت (boredom) فرامیرسد!!» این فقر تفکر یک جامعهشناس پرمدعای امپریالیستی است.
حل تناقضات درونی جامعه اولاً بهمعنای آن نیست که تناقضات نوینی پدید نخواهد شد. منتها این بار حل آن به اعمال قهر انقلابی از پایین نیاز ندارد و خود جامعه حل میکند. ثانیاً حل تناقضات جامعه انسانی تازه بهمعنای عمل بشریت متحد علیه بلایای طبیعی جهان ما و جهان بزرگ و گسترش فرهنگ در کیهان است. وظیفهای بیپایان و عظیم و دشوار که ابداً کسالتزا نیست.
چند هزار انسان در خم یک کوچه ـ تناقضات درونی خاندان بشری ـ معطل ماند. وقتی که از این خم بگذرد، تازه پای در صحرای فراخ تکامل واقعی میگذارد. آنگاه میفهمد که چه دوران قیرگونی از اسارت و حقارت و جهل و فقر را گذرانده و چه افقهای گستردهای پیاپی در برابر اوست. کسالت؟ هرگز.
نظام جدید رها از طبقات متناقض و بهرهکشی یا نظام جامعهگرایی در فاز پایینی آن که سوسیالیسم نام دارد و فاز فرازینش که کمونیسم مینامیم، دارای مشخصات زیرین است:
• از یک انقلاب قهرآمیز (نظامی یا سیاسی) میزاید؛
• با استقرار سیطرهٔ طبقۀ کارگر، جامعه را از همه بقایای گذشته میزداید؛
• برای تحول انقلابی جهان تا پیروزی نهایی میکوشد؛
• انقلاب اقتصادی و فرهنگی را در جامعه تحقق میبخشد؛بهرهکشی را میزداید؛
• در راه صلح و امنیت و خلع سلاح جهانی تا پیروزی مبارزه میکند؛
• اختلافهای ملی را در درون خود با اتخاذ سیاستی درست و انسانی حل میکند؛
• به همه جنبشهای مترقی تا هر حد که بتواند یاری میرساند؛
• کار و نان و درمان و مسکن و استراحت و ایمنی و دموکراسی و آزادی را برای همه افراد جامعه تأمین و تضمین میکند؛
• به رشد علم و هنر و فن، تکانهای نیرومند میدهد؛
• در راه تحول ژرفای روانی انسان و پرورش همه سویهٔ او کلیه زمینههای لازم را فراهم میآورد؛
• به بهسازی محیط زیست و جغرافیایی و نوسازی کل تمدن دست میزند.
این فهرست ناقص است و به آن باز هم میتوان افزود.
البته اجرای این همه کارهای انسانی ساده نیست. در سر راه هر کدام از آنها مشکلات (و از آن جمله اینرسی و ماند اجتماعی) فراوان است. لذا جامعه به تجهیز قوای انسانی، فنی، طبیعی نیازمند است. تحولی طولانی است. تحولی پرتضاریس است و خم رنگرزی نیست. تجربه جهانی، بسیار بسیار بغرنج بودن این تحول را نشان داده که پل پتها، حفیظالله امینها نمونههای کوچک آن است. این تحول وقتی از راه نیروهای میانین انجام میگیرد، بازهم بغرنجتر میشود.
طبری در انتهای همین کتاب ژرف خود و بهعنوان حسن ختام از قول ویرژیل میگوید: Sic itur ad astra بهسوی ستارگان چنین میروند.