حکایت قافلهسالاری که راه را گم کرد
ــ میترا تهامی ــ
زیانهای پربها دادن به مبارزه ضدامپریالیستی و اولویت مبارزه برای دموکراسی در نظامهای غیردموکراتیک، در نوشتههای آقای بابک امیرخسروی جای ویژهای دارد. همچنین تأکید بر استقلال و تمامیت ارضی ایران.
سئوال این جاست که «عشق به ایران و رشد و اعتلاء آن» را چگونه میتوان با تلاش در جهت نزدیکی به کاندید مطلوب لابی اسرائیل و تدارک ایجاد «ائتلافی بزرگ» با جریان سیاسی تحت رهبری وی، در یک جا جمع کرد؟
اعلام گسست کامل از «جزمیات» ایدئولوژیک و کم بها دادن به مبارزه ضدامپریالیستی، از جمله ویژگیهای بارز رویکرد برخی از نیروهای موسوم به «چپ نو» بهشمار میآید.
برخی از آنان در آغاز اما با ساز و برگی دیگر به میدان آمده بودند.
آمده بودند تا فلک را سقف بشکافند و طرحی نو در اندازند.
میگفتند که «راه ارانی» را در پیش خواهیم گرفت.
میگفتند که از شکستها آموختهایم و زمان آن فرا رسیده که کاری کنیم کارستان.
قافله سار، پیشاپیش گام بر میداشت و راه را نشان میداد:
«مبارزه خستگیناپذیر برای سالمسازی و احیای حزب توده ایران بر اساس رعایت دقیق و بیخدشه نرمهای واقعاً لنینی و شیوههای کار و عمل لنینی»
(بابک امیرخسروی، بررسی و ریشهیابی اشتباهات حزب توده ایران در چهار سال اول انقلاب، اردیبهشت ۱۳۶۵)
سخن از تشکیل «شورای متحد کمونیستی» میراندند و «هماهنگ ساختن مشی و سیاست و فعالیتها در داخل ائتلافهای بزرگ دموکراتیک، برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی» را از جمله وظایف این شورا برمیشمردند.
یاران خود را به هشیاری فرامیخواندند و هشدار میدادند که برخی از نیروهای سرنگونیطلب از پشتیبانی محافل خارجی و امپریالیستی و سرمایهداران وابسته به رژیم گذشته برخوردار هستند:
«سلطنتطلبان از هر طیف، از جمله «نهضت مقاومت ملی ایران» و «جبهه نجات ایران»، با پشتیبانی محافل خارجی و امپریالیستی و سرمایهداران وابسته به رژیم گذشته، با امکانات مالی و فنی فراوان، برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی، اما استقرار مجدد سلطنت در فعالیتاند . . . کمونیستها باید همراه با سایر نیروهای دموکرات پیگیر، در برابر صفآرائیهای سیاسی و جبهههای ائتلافی سلطنتطلب یا طرفداران تشکیل نوع دیگر دولت اسلامی، آلترناتیو دموکراتیک خود را بهصورت جبهه ائتلافی دموکراتیک عرضه کنند.» (اسناد و قعطنامههای کنگره مؤسسان حزب دموکراتیک مردم ایران، دیماه ۱۳۶۶)
میگفتند که «راه ارانی» را میپیمائیم و دل نگران «حیثیت جنبش کمونیستی ایران» هستیم.
میگفتند آمدهایم که سیاست را با «اخلاق» بیآمیزیم.
چندی با آنان همسفر شویم تا ببینیم که در ادامه راهشان، با چه ساز و کاری از اخلاق و حیثیت جنبش کمونیستی ایران حراست کرده اند:
«باید اعتراف کنم که تا سالهای دهه ۱۳۴۰ و نیمه اول دهه ۱۳۵۰، هنوز بهطور واقعی به عمق فاجعه پی نبرده و ریشه نابسامانیها را نشناخته بودم. تا مدتها، همه این نارساییها را به حساب مرگ زودرس لنین، انحراف از آرمانهای انقلاب اکتبر میگذاشتم و اساساً به پای استالینیزم مینوشتم. توتالیتاریسم یا تامگرایی را با گوهر اومانیستی مکتب مارکس که خود متأثر از سـوسیالیستهای تخـیلی بود و حتی با افـکار لنین بیگانه میپنداشتم.
بعدها، در دهه ۱۳۵۰ و پس از استقرار در فرانسه و مطالعه آثار تحلیلی بیشمار در نقد لنینیسم بود که به سرشت «سوسیالیسم روسی» پی بردم. متوجه شدم که سرچشمه نارساییها در همان انقلاب اکتبر و خود لنینیسم است. با این حال، همچنان به اصلاح از درون نظام امید بسته بودم. چون تحول آن از بیرون را، تنها با یک درگیری جهانی توأم میدیدم. اصلاحات گورباچف را نیز با همین نگاه تائید میکردم. البته معتقد بودم که روند اصلاحات سرانجام او را به نفی لنینیسم و بازگشت به «سوسیالیسم با سیمای انسانی» سوق خواهد داد.» (زندگینامه سیاسی ـ شخصی بابک امیرخسروی برای کتاب «فرهنگ ناموران ایران»، پاریس، مهرماه ۱۳۸۵) (۱)
از آنچه در سال ۱۳۸۵ بهرشته تحریر درآمده است، اینگونه برمیآید که در نیمه دوم دهه ۱۳۵۰ و پس از استقرار در پاریس، در نتیجه مطالعه آثار تحلیلی بیشمار در نقد لنینیسم به این نتیجه رسیدهاند: «سرچشمه نارسائیها در همان انقلاب اکتبر و خود لنینیسم است.»
باری دیگر، رسالتی را که در زمان نگارش «بررسی و ریشهیابی اشتباهات حزب توده ایران در چهار سال اول انقلاب» در سال ۱۳۶۵ در برابر خود قرار داده بودند بهیاد آوریم:
«مبارزه خستگیناپذیر برای سالمسازی و احیای حزب توده ایران بر اساس رعایت دقیق و بیخدشه نرمهای واقعاً لنینی و شیوههای کار و عمل لنینی، (بابک امیرخسروی، بررسی و ریشهیابی اشتباهات حزب توده ایران در چهار سال اول انقلاب، اردیبهشت ۱۳۶۵)
به بیان روشنتر، بهرغم آنکه در اواخر دهه ۵۰ بر این اعتقاد بودند که«لنینیسم، سرچشمه نارسائیهااست»، اما در دهه ۶۰، در سال ۱۳۶۵، یعنی پس از گذشت چهار سال از زمان یورش به حزب توده ایران و دستگیری و زندانی شدن رهبران توانمند و فرهیخته حزب ، پس از «بررسی و ریشهیابی اشتباهات حزب توده ایران»، ضرورت «رعایت دقیق و بیخدشه نرمهای واقعاً لنینی و شیوههای کار و عمل لنینی» را مورد تأکید قرار میدهند.
این تناقض آشکار را چگونه میتوان تببین کرد؟
دشواری کار و شرایط نامناسب، اعلام نتایج مطالعات قبلی «آثار تحلیلی» را به تأخیر انداخت؟
«در شرایط دشوار تبعید، کار با اعضای تازه حزب به تلاشی طاقتفرسا نیاز داشت. بیشتر آنها بیچون و چرا همچنان به درستی سیاست مبتنی بر «خط امام» باور داشتند، یا بر اصل «انترناسیونالیسم پرولتری» که در عمل پیامدی جز دنبالهروی کورکورانه از شوروی نداشت، پافشاری میکردند … بیشتر همراهان و همرزمان ما همچنان اتحاد شوروی را «دژ پرولتاریای پیروز جهان» میپنداشتند. از اینرو طرح و نقد مقولههای کلیدی مانند «انترناسیونالیسم پرولتری» که بسیاری با تعصب از آن دفاع میکردند، بینهایت دشوار بود. ناچار بودیم با احتیاط و حساب شده گام برداریم، تا مخالفان، ما را با انگ «دشمن طبقاتی» و «ضدشوروی»، انکار و منزوی نکنند.» (زندگینامه سیاسی ـ شخصی بابک امیرخسروی برای کتاب «فرهنگ ناموران ایران»، پاریس، مهرماه ۱۳۸۵)
یا همچنان« به اصلاح از درون نظام امید بسته» بودند و در انتظار بودند که«روند اصلاحات»، سرانجام «رفیق» گورباچف را به نفی لنینیسم و بازگشت به «سوسیالیسم با سیمای انسانی» سوق دهد و شرایط مناسب جهت نفی علنی لنینیسم فراهم آید؟
«با تشکیل «حزب دموکراتیک مردم ایران» که تهیه اساسنامه و طرح برنامه آن بر عهده من بود، برای اولین بار در زندگی نسبتاً دراز سیاسی، احساس کردم در محیط و فضائی راحت و دلخواه کار میکنم. برای نخستین بار ذهن و قلم را از آن جزمیات سخیف رها کرده بودم: «سانترالیسم دموکراتیک» جامهای بود که لنین بر قامت «استبداد شرقی» پوشانده بود و هدفی جز درهم کوبیدن دگراندیشان نداشت». (زندگینامه سیاسی ـ شخصی بابک امیرخسروی برای کتاب «فرهنگ ناموران ایران»، پاریس، مهرماه ۱۳۸۵)
بهیاد داریم که رهبران حزب در زمان مورد اشاره در اسارت بودند. از اینرو، میدان را خالی از رهبران فرهیخته و توانمند حزب دیدند. در میدانی خالی از هماورد، به تاخت و تاز پرداختند. تاریخ حزب، رهبری حزب و بهویژه دبیر اول وقت آن را در هر فرصتی و مجالی مورد تهاجم قرار دادند. صفحات روزنامه اطلاعات نیز با گشادهدستی در اختیار آنان قرار گرفته بود.
بگذریم و اندکی دیگر پا به پای آنان پیش رویم.
در خرداد سال ۹۳، ویژهنامهای بهمنظور بزرگداشت آقای بابک امیرخسروی توسط نشر تلاش انتشار یافت. متنی نیز به این مناسبت توسط آقای مهدی ممکن نوشته شده است. (۲)
آقای ممکن در این متن اشارهای دارد به طرح پرسشی از آقای امیر خسروی.
پاسخ قافلهسالار «راه ارانی» را با هم میخوانیم:
«هفته گذشته در رابطه با نگارش این سطور، تلفنی از بابک پرسیدم که آیا میتوان از شما بهعنوان یک مارکسیست اسم برد؟ قاطعانه جواب منفی داد و توضیح داد؛ از اینکه مارکس جامعه را طبقهبندی و طبقه کارگر را عمده کرده است منتقد است وانگهی اگر طبقهای در سرنوشت اجتماع تأثیر داشته باشد طبقه متوسط است که غالباً بخش اعظم جوامع را دربر میگیرد و نقش تعیینکننده دارد و افزود که بهطور کلی با هر آنچه که انسان را در چهارچوب خاصی قرار دهد موافقت ندارد. ذهن را باید متوجه ایران و رشد و اعتلاء آن نمود.»
به پایان «راه» رسیدهایم. اما کمی درنگ کنیم و به پشت سر نگاهی دیگر بیافکنیم.
بهیاد داریم که پیش از این در اسناد و قعطنامههای کنگره مؤسسان حزب دموکراتیک مردم ایران، دیماه ۱۳۶۶، چنین خواندهایم:
«سلطنتطلبان از هر طیف، از جمله «نهضت مقاومت ملی ایران» و «جبهه نجات ایران»، با پشتیبانی محافل خارجی و امپریالیستی و سرمایهداران وابسته به رژیم گذشته، با امکانات مالی و فنی فراوان، برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی، اما استقرار مجدد سلطنت در فعالیتاند.»
از قرار معلوم در طیف مورد اشاره نیز تغییر و تحولاتی در جریان بوده است. چرا که در اعلامیه هیات اجرائیه حزب دموکراتیک مردم ایران، تحت عنوان «درباره ترور وحشیانه دکتر شاپور بختیار» از جمله چنین میخوانیم:
«دکتر شاپور بختیار در حالی به قتل رسید که فاصلهگیری نهضت مقاومت ملی ایران از سلطنتطلبان، زمینه نزدکی و تفاهم میان طیفهای گوناگون اپوزیسیون جمهوریخواهان دمکرات را فراهم ساخته است.» (ماهنامه راه آزادی، نشریه حزب دموکراتیک مردم ایران، شماره ۱۳، سال ۱۳۷۰)
به بیان روشنتر، ائتلاف موردنظر، ائتلافی خواهد بود مرکب از حزب دموکراتیک مردم ایران، نهضت مقاومت ملی و سایر جریانات همسو.
در نوشتاری تحت عنوان «ماجرای ترور شاپور بختیار» به قلم آقای بابک امیرخسروی نیز در این باب چنین آمده است:
«تناقضات درون حاکمیت در آستانه انتخابات مجلس چهارم تشدید شده است. اینک بر خلاف ده سال پیش، نشانههای امیدبخش نزدیکی میان نیروهای اپوزیسیون و تلاشهای نوید بخش یک ائتلاف بزرگ با شرکت نهضت مقاومت ملی در چشمانداز قرار داشت، که در دستیابی به آن با وجود کاهش چشمگیر فعالیتهای سیاسی نهضت و آقای بختیار، بیتردید وی میتوانست نقش مهمی ایفا کند … نباید گذاشت که خون مبارزان راه آزادی، فدای مصلحتاندیشیهای دولتی و منافع تجاری و اقتصادی و دیپلماتیک گردد.» (ماهنامه راه آزادی، شماره ۱۴، سال ۱۳۷۰)
گفتنی است که در متن گزارش کامل مراسم دهمین سالگرد تأسیس اتحاد جمهوریخواهان ایران نیز از جمله چنین میخوانیم:
«مهدی فتاپور از بنیانگذاران اتحاد جمهوریخواهان در سخنان افتتاحیه خود دکتر شاپور بختیار را اولین کسی دانست که برای اتحاد نیروهای دموکراسیخواه تلاش کرده است.» (۳)
مشخص نیست که آقای فتاپور، کتاب تاریخ جنبش دموکراسیخواهی در ایران را از کدام صفحه باز کردهاند. شاید هم تجدیدنظر در مفهوم «دموکراسی»، ایشان را به چنین نتیجهای رسانده است.
بهگفته آقای مهرداد خوانساری، مشاور امور بینالمللی و مسئول «دفتر ویژه شاپور بختیار در لندن»، «بختیار توانست با تأسیس نهضت مقاومت ملی، بزرگترین سازمان سیاسی «لیبرال ـ دمکرات» خارج از کشور را در ۳۲ سال گذشته بنیانگذاری و فعال سازد»
چنانچه پیش از این اشاره شد، هیأت اجرائیه حزب دموکراتیک مردم ایران، فاصلهگیری «نهضت مقاومت ملی» از سلطنتطلبان را به فال نیک میگیرد اما پرسشی که در اینجا مطرح میشود، این است که آیا معضل «پشتیبانی محافل خارجی و امپریالیستی» هم برطرف گردیده بود؟
برای یافتن پاسخ، به کندوکاو دراسناد آزاد شده آرشیو ملی بریتانیا نمیپردازیم. نوشتهها و اظهارات یکی از وزرای دولت مستعجل بختیار را به اتفاق مرور میکنیم.
در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ماه سال جاری، نوشتاری تحت عنوان«شاپور بختیار و پیشنهاد ترور آیتالله خمینی» توسط خبرگزاری بی بی سی انتشار یافت. (۴)
این خبرگزاری، یادداشت توضیحی زیر را در ابتدای نوشتار مورد اشاره گنجانده است:
«یوسی الفر، تحلیلگر امور ایران در موساد در مقطع انقلاب ۱۳۵۷، اخیرا در کتاب تازه خود نوشته است که شاپور بختیار از الیز زفریر، مقام اطلاعاتی ارشد اسرائیل در تهران، در خواست کرده بود که ماموران اسرائیلی، آیت اله خمینی را بکشند.
جواد خادم که در کابینه آقای بختیار وزیر مسکن و شهرسازی بود، این یادداشت را در واکنش به این ادعا نوشته است.»
آقای جواد خادم، وزیر مسکن و شهرسازی در کابینه ۳۷ روزه بختیار، هماهنگ کننده کودتای نوژه (۱۸ تیرماه سال ۱۳۵۹) و از جمله گردانندگان نشستهای آلترناتیوسازی در خارج از کشور، در مورد چگونگی در اختیار گرفتن پست نخست وزیری توسط بختیار چنین میگوید:
«لابی اسرائیل در اروپا و آمریکا برای قبولاندن بختیار به پادشاه ایران دست بهکار شد و لابی قدرتمند آنها در انگلستان گوی سبقت را ربود و جرج براون از طرف دولت فخیمه انگلستان عازم تهران گردید تا به پادشاه ایران بقبولاند تنها کارت برنده برای جلوگیری از موفقیت انقلاب اسلامی، شاپور بختیار است. پادشاه ایران با اکراه پذیرفت و در یکی از مصاحبههای پس از انقلاب نیز از فشار دولت انگلیس برای نخست وزیری بختیار یاد کرد.
نخست وزیری شاپور بختیار با مخالفت و حسادت و حتی تمسخر بیشتر سران مخالفان مواجه شد و چون مردم ایران بهدلیل سالیان دراز خفقان سیاسی شناختی از بختیار نداشتد، در پذیرش او دچار شک و تردید شدند، گرچه پس از سخنرانی نخست و صحبت از مرغ طوفان در او شخصیتی والا و مصمم و قابل یافتند، اما کاریزما و کلام ساده آیتالله خمینی چیره شد و حتی بیشتر کسانی که خطر دخالت مذهب در اداره کشور را میدانستد در یاری رساندن به شاپور بختیار کوتاهی کردند. برخی نیز پادشاه را سرزنش میکردند که چرا چنان دیر نخست وزیری شاپور بختیار را پذیرفته است، یعنی وقتی که ارابه انقلاب به راه افتاده بود و هیچ کس توانایی مهار آن را نداشت».
گفتههای آقای خادم را خلاصه کنیم: لابی قدرتمند اسرائیل در انگلستان، بختیار را بر شاه تحمیل کرده است.
در مورد مسئله ترور آیتالله خمینی نیز آقای خادم معتقد است که بختیار برای ترور آیتالله خمینی نیازی به کمک اسرائیل نداشته است:
«من اغلب در جریان طرحهای ترور بودم، چون من و زندهیاد مهندس رضا حاج مرزبان در جلسات امنیتی شرکت میکردیم … آقای بختیار در تمام مدت یا ساکت بود یا از راهحلهای دیگر صحبت میکرد و شاید آقای زفریر (مقام اطلاعاتی ارشد اسرائیل در تهران)، سکوت آقای بختیار را دال بر موافقت او و تقاضای کمک پنداشته است. لیکن بختیار برای ترور آقای خمینی به کمک اسرائیلیها نیاز نداشت. زیرا از پدر من (ابوالقاسم خادم) گرفته تا بعضی از افسران ارتش که بعداً هسته اصلی حرکت نظامی نوژه را تشکیل دادند آماده انجام این کار بودند.»
آقای خادم همچنین اشاره میکنند که بختیار به کمک ماموران اسرائیل موفق به فرار از کشور شده است:
«اسرائیلیها شاپور بختیار را شخصیتی فراتر از سیاست بهشمار میآورند و باید هنوز هم باور داشته باشند که تاریخ با مهربانی از او یاد خواهد کرد و شاید اندیشههای او در مورد حقوق بشر و دموکراسی و مبارزه با خرافات برای نسلهای آینده ایران آموزنده باشد. بههمین دلایل، اسرائیلیها برای خروج آقای بختیار از ایران از هیچ کمکی مضایقه نکردند.»
اما نکته تأملبرانگیز، ادامه روابط بختیار با اسرائیلیها پس از فرار از ایران است. به گفته آقای خادم:
«روابط آقای دکتر بختیار با اسرائیل در طول حیات ایشان در پاریس، بر اساس منافع ایران بود و لاغیر و البته ایشان به دوستی مردم ایران و اسرائیل اعتقاد راسخ داشت و حمایت از منافع مشترک ایران و اسرائیل در منطقه را از ضروریات ژئوپولیتیک خاورمیانه میدانست.»
پیش از این آقای خادم در مصاحبه با «بامداد خبر» در ارتباط با کودتای نوژه و نقش بختیار و چگونگی مناسبات بختیار با عراق نیز چنین گفته بود:
«دولت عراق از برنامه دکتر بختیار برای کودتای احتمالی مطلع بود، اما هیچ نقشی در تدارک آن نداشت و همه برنامهها، طراحیها و اجرا بهعهده افسران ایرانی بود» (۵)
زیانهای پربها دادن به مبارزه ضدامپریالیستی و اولویت مبارزه برای دموکراسی در نظامهای غیردموکراتیک، در نوشتههای آقای بابک امیرخسروی جای ویژهای دارد. همچنین تأکید بر استقلال و تمامیت ارضی ایران.
در نوشتاری به قلم ایشان تحت عنوان «ماجرای ترور شاپور بختیار» که پیش از این به آن اشاره شد، از شاپور بختیار بهعنوان یکی «از برجستهترین و مشهورترین شخصیتهای اپوزیسیون و رادمرد راه آزادی» یاد میشود.
سئوال این جاست که «عشق به ایران و رشد و اعتلاء آن» را چگونه میتوان با تلاش در جهت نزدیکی به کاندید مطلوب لابی اسرائیل و تدارک ایجاد «ائتلافی بزرگ» با جریان سیاسی تحت رهبری وی، در یک جا جمع کرد؟
(۱) http://talashonline.net/Dr_Gramidashte_Babak-A.html
(۲) http://talashonline.net/Dr_Gramidashte_Babak-A.html
(۳) http://jomhouri.com/jomhouri/archives/15992
(۴) http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2015/05/150519_l10_bakhtiar_khadem
(۵) http://bamdadkhabar.com/2012/09/14957