در ابتدا کلمه بود؛ خیر در ابتدا عمل بود

تاریخ علمی ‌را که در مدرسه خوانده‌ایم همه می‌دانیم: گالیله چطور از تلسکوپش استفاده کرد تا نشان بدهد زمین مرکز عالم نیست؛ چطور سیبی از درخت افتاد و نیوتن جاذبه زمین را کشف کرد و چطور انیشتین با یک معادله ساده پرده از اسرار زمان و مکان برداشت. در این روایت حماسی سنتی چند «مرد بزرگ» با «مغز‌های بزرگ» یک سر و گردن از دیگران بلندترند و ما هر چه داریم به آن‌ها مدیونیم. کارلایل این دیدگاه را به صراحت بیان کرده است: «تاریخ جز زندگی‌نامه مردان بزرگ نیست.»

اما کلیفورد کانر نویسنده کتاب آگاهی‌بخش «تاریخ علم مردم» این دیگاه را رد می‌کند و نظریه خود را مطرح می‌کند: چیزی که من می‌خواهم بنویسم تاریخ علم مردم است. می‌خواهم نشان بدهم که مردم عادی چقدر در تولید علم موثر بوده‌اند. تاریخ من البته فقط درباره مردم هم نیست، برای مردم هم هست. مخاطب من تنها عالمان و مورخان نیستند؛ همه کسانی هستند که علاقه دارند بدانند علم چگونه به‌وجود آمده است و چون من از تلاش‌های بسیاری از پیشینیان بهره برده‌ام، بیراه نیست که بگویم پس این تاریخ به‌دست مردم هم رقم خورده است.

هدف من در درجه اول این است که نشان بدهم سهم توده‌های گمنام مردم، مردم کوچه و بازار، در تولید و نشر علم خیلی خیلی بیش‌تر از آنی بوده است که ما می‌پنداریم یا می‌پذیریم. اگر چه خود نیوتن می‌گفت که «روی شانه‌های غول‌ها» نشسته که توانسته «دورتر‌ها» را ببیند، واقعیت این است که او از هزاران هزار صنعتگر بی‌سواد هم سواری گرفته بود. (ص ۱۱)  

نویسنده برای آن که از ساده‌انگاری جلوگیری کند؛ به سرعت می‌افزاید: البته نمی‌شود به همین ترتیب نظریه کوانتوم یا فکر ساختن «دی ان ای» را هم مستقیم به صنعتگران یا دهقانان نسبت داد، اما اگر علم جدید را بهه یک آسمانخراش تشبیه کنیم، این دستاورد‌های قرن بیستم حکم برجک سر آنرا پیدا می‌کند که تکیه‌گاهش ـ و اصلاً علت وجودی آن ـ بنای عظیمی‌ است که کارگرهای بی‌ادعا خلق کرده‌اند. اگر علم را به‌همان معنی اصلی شناخت طبیعت در نظر بگیریم، نباید عجیب باشد که کسانی آن را به‌وجود آورده باشند که به طبیعت نزدیک‌تر بوده‌اند: شکارچی‌ها، گیاه‌چین‌ها، دهقان‌ها، دریانوردها، معدنچی‌ها، آهنگر‌ها، شفاگر‌ها، و دیگرانی که برای گذران زندگی ناچار بوده‌اند هر روز با طبیعت دربیفتند. (ص۱۲)

بگذارید چند مثال بیاوریم: تقریباً هر نوع گیاه و جانوری را که امروزه خوراک ماست مردمان پیش از تاریخ با آزمایش و با مهندسی ژنتیک عملی، اهلی کرده‌اند. برای علم تولید غذا، دین ما به سرخپوست‌های پیش از کشف آمریکا، بیش‌تر است تا به گیاه‌شناسان ژنتیکی امروزی. تا همین اواخر هم در آمریکا وقتی کشاورزان قصد کاشت برنج داشتند مجبور به خریداری برده‌های آفریقایی بودند که بوم کشت برنج را می‌شناختند. (ص۱۲) بعضی از به اصطلاح مورخان علم، حضور محصولات آفریقایی در قاره آمریکا را معمولاً در «انتقال بذر» خلاصه کرده‌اند، گویی غیر از این نبوده که بذر را در زمین بپاشند و محصول را برداشت کنند…. هزاران سال پیش مردم منطقه ساحل در جنوب صحرای آفریقا پی بردند که برنج در زمین‌های باتلاقی رشد می‌کند و با آن یکی از نبوغ‌آمیز ترین روش‌های کشت را در دنیا پدید آوردند…. در واقع برنج‌کاران غرب آفریقا اطلاعات زیادی در مورد شیب زمین، رطوبت مطلوب، کشت آبی، کیفیت آب و روش‌های حبس آب و حفظ جریان آن داشتند…. بازی روزگار بود که برده‌ای که کشت برنج را می‌دانست عاقبت باید به این رضا می‌داد که ببیند محصول سنتی او اولین کالای خوراکی‌ای می‌شود که سرمایه‌دارها آن را خروار خروار در ماورای بحر می‌فروشند و همه افتخار کشف چنین محصول بکری برای جلگه‌های آبرفتی کارولینا و جورجیا را نصیب خودشان می‌کننند. (ص ۹۹ ـ ۹۸)

علم پزشکی با شناختی که انسان‌های پیش از تاریخ از خواص درمانی گیاهان به‌دست آورده بودند، آغاز شد و رشد کرد. اروپایی‌ها اثربخشی پوست درخت گنه گنه در مداوای بیماری مالاریا را از سرخپوستان آمریکا یاد گرفتند و یک برده آفریقایی به اسم «انسیموس» مایه‌کوبی علیه بیماری آبله را به مردم آمریکای شمالی یاد داد. افتخار کشف واکسن که معمولاً به دکتر «ادوارد جنر» داده می‌شود، در واقع متعلق به کشاورزی به نام «بنجامین جستی» است. دیگر این که تا قرن نوزدهم پیشرفت علم پزشکی بیش‌تر مرهون سلمانی‌ها، عطارها و شفاگر‌های تجربی کم سواد بود تا پزشکان دانشگاه رفته که بیش‌تر باعث کندی روند کسب اطلاعات پزشکی تازه می‌شدند. اولین عمل سزارین ثبت شده را یک خوک اخته کن سوئیسی به اسم «یاکوب نوفر» در دهه ۱۵۸۰ انجام داد (ص ۱۳ ـ‌۱۲) … مقدار زیادی از اطلاعات طبی اقوام بومی‌ را مردم‌شناسانی که اسم خودشان را گیاه‌شناس بومی ‌گذاشته‌اند مستند کرده‌اند. آن‌ها روش اصلی جمع‌آوری اطلاعاتشان را مصاحبه با شفاگران، بافندگان، کشتی‌سازان و دیگر متخصصان بومی‌آشنا با کاربردهای گیاهان می‌دانند. برای مثال ریچارد اوانز شولتس چهارده سال را، در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ در جنگل‌های پرباران آمازون کار کرد و ده‌ها قلم از مواد توهم‌زا  و صد‌ها نوع از گیاهان دارویی و سمی ‌آن‌ها را شناسایی کرد. شرح کار گیاه‌شناسان بومی ‌جدید برای تاریخ طب مردم ضروری است ولی باید گوشزد کرد که بانیان اصلی این علم نه خود آن‌ها بلکه موضوع مطالعه آن‌ها هستند، یعنی شفا گران بومی‌عامی. (ص۱۰۲)

جغرافی و نقشه‌برداری قاره آمریکا مبتنی بر دانش بومیان آمریکاست. ناخدا جان اسمیت اعتراف کرده که نقشه معروفش از خلیج چساپیک را با «استفاده از اطلاعات وحشی‌ها» کشیده و نقشه‌های ناخدا کوک از جزایر اقیانوس آرام بدون اطلاعاتی که او از یک دریانورد بومی ‌به اسم «توپایا» گرفت، به‌وجود نمی‌آمدند. ملاحان و صیادان گمنام منبع عمده اطلاعات علمی ‌از پدیده جزر و مد، جریان‌های دریایی و بادهای غالب بودند. موقعی که «بنجامین فرانکلین» اولین نقشه جریان دریایی گلف استریم را می‌کشید، اقرار کرد که آن را تماماً بر اساس آموخته‌هایش از شکارچیان نهنگ ساخته است. (ص۱۳) … در سال ۱۵۰۲ کریستوف کلمب در سفر چهارمش به بر جدید گرفتن سرخپوست‌ها و واداشتن آن‌ها به اجرای نقش راهنما برای اروپایی‌ها را باب کرد.«پیرمردی بین سرخپوست‌ها پیدا کرد و او را به‌عنوان راهنما نگهداشت تا وحشی توانست نقشه مانندی از ساحل برایش بکشد» در ۱۵۳۴ ژاک کارتیه دو آمریکایی بومی‌ را به نام‌های «تایگنواگنی» و «دم آگایا» ربود و به فرانسه برد و بعد از این که فرانسوی یاد گرفتند، برشان گرداند و با راهنمایی آن‌ها به اکتشاف در بالا دست رودخانه سنت لارنس پرداخت. در موارد دیگری، سرخپوست‌هایی گرفتند و برای تخلیه اطلاعات جغرافیایی‌شان به انگلستان فرستادند. در ۱۵۷۶ مارتین فروبیشر چند ماهیگیر از قبیله اینوئیت را گرفت و در سفر اکتشافی‌اش به قطب شمال از آن‌ها به‌عنوان راهنما استفاده کرد. «ربودن سرخپوست‌ها و واداشتن آن‌ها به خدمتگزاری در نقش مترجم، راهنما یا برده در میان کاشفان مرسوم شد. کارشان بدون آن پیش نمی‌رفت.» (ص ۷۰ ـ ۶۹)

شیمی، متالورژی و علم مواد کلاً بر مبنای اطلاعات معدنچی‌ها، فلز کارها و سفالگرهای قدیم به‌وجود آمده‌اند. ریاضیات هستی‌اش را و عمده رشدش را مدیون نقشه‌بردار‌ها و بازرگان‌ها و دفتردارها و تعمیرکاران هزاران سال است. نکته آخر آن که روش تجربی که ویژگی انقلاب علمی ‌قرن‌های شانزدهم و هفدهم بود و انبوه داده‌های علمی‌که شالوده آن را تشکیل می‌داد، محصول کارگاه‌های فنی اروپا بود. (ص ۱۲)

پس علم و عقل عامیانه جوامع بدوی از نوع پستی نبود که بعداً قیدش را بزنند و شناخت علمی‌ دقیق‌تری را جانشین آن کنند. علمی‌ که امروزه وجود دارد از همین منابع عامیانه به‌دست آمده و آبشخور عمده آن همین منابع است.

کلیفورد کانر در آغاز می‌کوشد که از سه واژه‌ای که عنوان کتاب را تشکیل می‌دهند تعریف دقیقی ارائه دهد.

او برای ارائه تعریفی از تاریخ ـ و در اینجا تاریخ علم ـ ابتدا نظریات پیشین را مورد انتقاد قرار می‌دهد: بدبختانه رشته تاریخ علم در دانشگاه‌ها همچنان بیش‌ترین توجهش به چند چهره تابناک آن است. شاید این هم از عوارض شخصیت‌پرستی حاکم در کل فرهنگ ما باشد.(ص ۲۸) هر چند به سرعت به گفته خود می‌افزاید: مردان بزرگ علم را مثل فیل در مثل فیل در اتاق نشیمن نمی‌شود نادیده گرفت، ولی تاریخ آن‌ها را همیشه از دید رجال حاکم گفته‌اند. قصد من نقل تاریخ از دیدگاه دیگری است.کانر تاریخ علم ـ علم مردم ـ را چنین تعریف می‌کند: تاریخ علم مردم هدفش تعمیق فهم علم در حکم فعالیتی اجتماعی با تکیه بر ماهیت اشتراکی تولید شناخت علمی‌ است.(ص ۲۸) به‌عنوان نمونه شناخت درست ملاحان و صیادان از رابطه موقعیت ماه با جزر و مد، که در جدول‌های دقیقی آن را ثبت کرده بودند، قرن‌ها پیش از این که گالیله به غلط منکر دخالت ماه شود و جزر و مد را به چرخش زمین نسبت بدهد، همیشه به آن‌ها کمک کرده بود که زنده به خشکی برسند.(ص ۲۹) با این تعریف و نمونه است که کانر وظیفه خود و کسانی که تاریخ علم مردم را می‌نویسند، روشن می‌کند: من سعی کرده‌ام که نخست صداهای ضعیف اعضای دانش‌پژوه طبقات زیردست را تقویت کنم و به گوش مردم برسانم و دیگر آن که در گفته‌ها و کرده‌های کسانی که آن‌ها را «نمایندگی» کرده‌اند یا «فاعل» آن‌ها بوده‌اند دقت کنم. به شهادت بیکن و بویل و گیلبرت و گالیله، می‌توان از ارزش کار «مکانیک دان‌های بی‌سواد» داد سخن داد. (ص ۳۰)

کانر درباره علم هم می‌نویسد: من در اثر حاضر از جان برنال در شاهکارش «علم در تاریخ» پیروی کرده‌ام. او کتابش را با این جمله آغاز می‌کند: «علم را به وسیع‌ترین معنا در نظر می‌گیریم و سعی نمی‌کنیم آن را در چارچوب یک تعریف محبوس کنیم.» این برخورد غیرجزمی ‌برای این ضرورت دارد که نهایتاً مردم‌اند که درباره معنی و ارزش علم قضاوت می‌کنند. هر جا که علم به صورت رازی در نزد عده‌ای برگزیده نگهداشته شده، ناگزیر با منافع طبقات حاکم گره خورده و از فهم و الهامی ‌که از نیاز‌ها و توانایی‌های مردم سرچشمه می‌گیرد جدا شده است. (ص ۲۰) بنابراین در این کتاب کانر علم را «شناخت طبیعت و فعالیت‌های مولد شناخت» تعریف می‌کند.(ص ۲۱) این تعریف وسیع و جامع علم ممکن است با سلیقه کسانی که علم را پوزیتیویستی (اثبات‌گرایانه) می‌بینند و فیزیک را معیار سنجش همه علوم می‌دانند خوش نیاید. اهل فیزیک نظری بارها علومی ‌از قبیل گیاه‌شناسی و دیرین‌شناسی را کوچک شمرده و آن‌ها را به جمع‌آوری تمبر تشبیه کرده‌اند. معنی تلویحی این بهتان تکبرآمیز این است که فیزیک از علومی  که کم‌تر نظری‌اند «علمی‌تر» است. نمونه دیگری از همان تصور غلط قدیمی که کار فکری را شریف‌تر از کار بدنی می داند. «امپریالیسم فیزیک» تا حدود زیادی مخلوق سیاست‌های دولت آمریکاست. عده‌ای از «اشراف فیزیک» به‌دلیل نقشی که در ساختن بمب اتمی ‌داشتند، در دوره بعد از جنگ جهانی دوم به سخنگویان اصلی علم در آمریکا تبدیل شدند. همین‌ها بودند که ارزش‌های خودشان از جمله تحقیر علوم اجتماعی و رفتاری را تا دهه‌ها بعد به سیاست دولت در مورد علم تحمیل کردند. فیزیک‌دان‌های حاکم بر علم در دوره بعد از جنگ، خودشان را همراه با شیمی‌دان‌ها و ریاضی‌دان‌ها و زیست‌شناس‌ها اصحاب علوم سخت می‌دانستند و علوم اجتماعی و رفتاری را متکبرانه علوم نرم می‌خواندند.موقعی که فیزیک در رأس همه علوم قرار گرفت، این نظر هم تقویت شد که علم باید نسبت به ارزش‌ها و خصوصاً مسائل اجتماعی بی‌طرف باشد. در فیزیک که آرمانش عینیت است، بی‌طرفی لازمه عینیت شمرده می‌شود؛ بنابراین برای فیزیک‌دان ممکن است بی‌طرفی قابل دفاع باشد، ولی در علومی‌ مثل مردم‌شناسی، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی یا اقتصاد سیاسی که سر و کارشان با مردم است، بی‌طرفی باعث حفظ وضع موجود می‌شود و دانشمند اغلب بدون این که خود بداند تقویت‌کننده مفروضات نژادپرستانه و مردسالارانه و سوداگرانه می‌شود. (ص ۲۲) کانر در ادامه تعریف علم به رابطه علم و فناوری هم می‌پردازد ویک کلیشه دیگر را هم مورد نقد قرار می‌دهد: از دیدگاه قرن بیست و یکمی‌ و با این فرض کوته‌بینانه که نظریه علمی ‌همیشه پیش شرط رشد فن‌آوری بوده است می‌توان فن‌آوری را «علم کاربردی» نامید. ولی در تاریخ غالباً وضع برعکس بوده است؛ به این معنی که هر چند علم و فن‌آوری همیشه دست در دست هم داشته‌اند، فن‌آوری بوده که باعث رشد شناخت علمی ‌شده است. در آغاز به‌قول گوته عمل بود نه کلمه؛ نه افاضات نظریه‌پردازان نابغه، بلکه کار بدنی خلاقانه مردم عادی.(ص ۲۳)

کانر مردم را هم این‌گونه توضیح می‌دهد: مردمی‌ که هم راقم و هم مرقوم این تاریخ‌اند کدام مردمند؟ گروه بندی‌های صنفی ـ صنعتگر، بازرگان و غیره ـ اولین جواب نزدیک به حقیقت است. (ص ۱۶) او برای روشن‌تر شدن موضوع از تعریف دیگری هم کمک می‌گیرد: اما منظور من از مردم چه کسانی نیستند؟ آن‌هایی که خودشان را  طبقه  «برتر»، یا «نجیب» و «شایسته» می‌خواندند و بنابر تعریف نسبت به کسانی که از این طبقه بیرونشان می‌گذاشتند؛ قدرت اجتماعی بیش‌تری داشتند.(ص۱۷)

کانر در پاسخ به کسانی که ممکن است با استناد به این که روایت کتاب او نمی‌تواند روایت متوازنی از پیدایش علم جدید ارائه دهد؛ نظریه او را انکار کنند؛ می‌نویسد: تاریخ‌نویسی را دیر زمانی است که حضرات مورخان و اتکای آن‌ها به مدارک مکتوب از حالت توازن خارج کرده‌اند، چون مناسبات قدرت تعیین کرده است که قلم را چه کسی به‌دست بگیرد. من آگاهانه می‌خواهم طرف مقابل را بگیرم و پی صدای توده خاموش مردم بگردم و تاریخ را غربال کنم و کمیاب‌ترین اسناد را به‌دست آورم. در عین‌حال نمی‌خواهم ادعا کنم که دانشمندان مشهور در این بین نقشی نداشته‌اند یا نقش مهمی‌ نداشته‌اند؛ فقط می‌خواهم بگویم کار مردان بزرگ علم بدون زمینه‌سازی صنعتگران و ماماها و کشاورزان ـ که اکثرشان هم مردان بزرگی به‌شمار نمی‌رفتند و اصلاً خیلی از آن‌ها مرد نبودند ـ یقیناً ثمری به بار نمی‌آورد. (ص ۱۴)

کانر که می‌داند مورخان، سند را مهم‌ترین عنصر پژوهش خود می‌دانند؛ به این نکته اساسی می‌پردازد که نقش‌آفرینان تاریخ علم بی‌سوادان و فرودستان برای تاریخ‌نویسانی که همواره به دنبال سند می‌گردند؛ سند مکتوبی بر جای نگذاشته‌اند بنابراین نقش روستائیان  که کمتر سواد داشته‌اند؛ به‌شدت مورد غفلت واقع شده است. «لین وایت» در نقد این سهل‌انگاری می‌نویسد: نه فقط تاریخ‌ها که کل اسناد را هم گروه‌هایی تولید کرده‌اند که دهقانان و مرارت‌هایشان را چندان قدر نشناخته‌اند. بنابراین در حالی که کتابخانه‌های ما از انبوهی اطلاعات درباره مالکیت زمین به فغان آمده‌اند، با کمال تعجب می‌بینیم اطلاعات از روش‌های متنوع و اغلب متغیر کشاورزی، که مالکیت زمین به‌خاطر آن ارزش پیدا می‌کند، بسیار کم است. (ص ۱۵) کار آزمایش در کشاورزی را کشاورزان گمنام در چهار گوشه کشور انجام می‌دادند. آن وقت اطلاعات روش‌های تازه در سر میز غذای رعیت‌ها، در جشن پشم‌چینی ، یا در دیدار‌های مکرر آن‌ها در پاتوق‌های مختلف کشاورزان ردو بدل می‌شد. در املاک بزرگ، اربابان ثروتمند نبودند که آزمایش می‌کردند؛ رعیت‌های یک لا قبا بودند که با خاک و پهن ورمی‌رفتند و محصولات و روش‌های تازه را آزمایش می‌کردند. علم کشاورزی مثل هر نوآوری بزرگی نتیجه کار دست‌ها و مغز‌های بسیار بود.

کانر با توصیه به مورخان، هشدار می‌دهد که سیر تحول دانش دهقانان که «مالکیت زمین به خاطر آن ارزش پیدا می‌کند» با جست‌و‌جو در بایگانی‌ها پیدا نمی‌شود؛ و چنین است اطلاعات علمی‌ای که صنعتگران بی‌سواد فراهم آورده‌اند. اما در دهه‌های اخیر، مورخان کم کم با استفاده از روش‌های علومی ‌از قبیل مردم‌شناسی نشان داده‌اند که بدون مراجعه به منابع مکتوب هم می‌توان به گذشته پی برد. از طرفی، برخی از نظریه‌هایی را که پشتوانه مستند ندارند می‌توان به علت این که توضیح قانع‌کننده دیگری وجود ندارد معتبر شناخت؛ مثل این نظر که ملاحان و صیادان گمنام منبع اصلی اطلاعات علمی ‌ما از جریان‌های دریایی و بادهای غالب‌اند.(ص ۱۶)

نویسنده در فصل دیگری از کتاب، یونانی محوری در تاریخ علم را که مدعی است: «تقریبا همه چیز از یونان آغاز شد» به‌شدت مورد نقد قرار می‌دهد و ضمن یادآوری دستاورد‌های مصری‌ها، چینی‌ها، سامی‌ها، ایرانی‌ها، هندی‌ها و … از جمله می‌نویسد: مصری‌ها کشاورزی، دامپروری، سفال‌گری، شیشه‌گری، بافندگی، کشتی‌سازی و درودگری از همه رقم داشتند. این کار فنی به دانش تجربی متکی بود … غیرمنصفانه است که آن را، چون به‌طور سنتی از استاد به شاگرد منتقل می‌شد و جایی نوشته نمی‌شد، از نام علم محروم کنیم … این‌ها و خیلی کارهای دیگری که تصاویرشان را مو به مو روی دیوار‌های آرامگاه‌های بزرگانشان در سقاره (۲۶۸۰ تا ۲۵۴۰) نقاشی کرده‌اند؛ بیانگر این حقیقت است. نطفه علم در همه این فنون نهفته بود. (ص ۱۲۸) نویسنده به‌خوبی نشان می‌دهد که یونانی‌ها خودشان به پیشکسوتی تمدن‌های دیگر باور داشتند و این تحریف به آنان ارتباطی ندارد بلکه این نژادپرستان آلمانی به سرکردگی کارل اوتفرید مولر بودند که در قرن ۱۹ میلادی، یونانی محوری را برای پیشبرد نظریه‌های نژادپرستانه خود، مطرح کردند.(ص ۱۳۲)

کانر در فصل مهم «اتحاد سرمایه و علم» این نظر را مطرح می‌کند که «اتحاد سرمایه و علم» اتحادی بین دو شریک برابر نبوده و نیست. بین آن‌ها همیشه رابطه ارباب و رعیتی برقرار بوده و سرمایه همواره شریک برتر بوده است. در نتیجه، شناخت طبیعت و حتی خود طبیعت روز به روز بیش‌تر جنبه «کالا» پیدا کرده‌اند. یعنی تبدیل شده‌اند به چیز‌های قابل خرید و فروش. تولید شناخت علمی ‌در قرن‌های نوزدهم و بیستم به ملاحظه نیاز‌های بشر نبود بلکه برای کسب سود صورت می‌گرفت. (ص ۴۲۴) در نتیجه با آن که در نتیجه انقلاب سبز که از سال ۱۹۴۴ توسط بنیاد راکفلر به راه افتاد، بازده کشاورزی به مقدار چشمگیری افزایش یافت اما تحلیل آماری دستاوردهای انقلاب سبز از ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰ نشان می‌دهد که در آمریکای جنوبی به‌عنوان مثال در حالی که عرضه سرانه غذا حدود ۸ درصد بالا رفت، عده افراد گرسنه ۱۹ درصد افزایش یافت. در جنوب آسیا تا ۱۹۹۰، ۹ درصد غذا بیش‌تر شد، ولی تعداد گرسنه‌ها هم ۹ درصد زیاد شد. افزایش گرسنگان به‌علت ازدیاد جمعیت نبود. مقدار غذای موجود برای هر نفر عملاً بیش‌تر شد. حیرت‌آور است؛ غذای بیش‌تر و باز هم گرسنگی؟ چطور ممکن است؟ مخلص کلام، اگر فقرا پول خرید غذا را نداشته باشند، تولید بیش‌تر هیچ کمکی به آن‌ها نخواهد کرد. اصل مسئله این است که خیلی از مردم به‌علت نابرابری شدید و روزافزون، همان غذای موجود هم گیرشان نمی‌آید.(ص ۴۶۴ ـ ۴۶۳)

نویسنده دانشمند در صفحه‌های پایانی کتاب می‌نویسد: از انباشت دانسته‌های انسان شکارچی ـ گیاه‌چین تا پروژه منهتن و بعدتر، علم همواره فعالیتی اجتماعی بوده که نیاز به کار جمعی افراد زیادی داشته است. اما تلاش جمعی آن‌ها بشر را به کجا رسانده است؟ علم جدید به شناخت ما از طبیعت ـ طبیعتی که از جهان کوچک ذرات زیر اتمی ‌تا پهنه بی‌کران فضای بین کهکشانی را دربر می‌گیرد ـ ابعاد بی‌سابقه‌ای بخشیده است. از مواهب فن‌آوری کم بهره نبرده‌ایم. اما علم جدید در مورد مسائل مهم بشر ـ امور اجتماعی، اقتصادی یا سیاسی ـ آلوده به بی‌اعتمادی است. به‌رغم افزایش طول عمر (دست کم در سرزمین‌های برخوردار) و گسترش انبوه وسایل سرگرمی ‌و کارکاه، هنوز می‌توان ادعا کرد که علم جدید کیفیت زندگی اکثریت مردم را بالا نبرده است. مساعی جنبش اطلاعات علمی ‌و مقاومت جنبش‌های زیست محیطی و ضد هسته‌ای و فمینیستی و غیره هنوز نتوانسته است علم کلان را وادار به پذیرش مسئولیت اجتماعی کند. ریشه مشکل گویا در پیروی تولید علم از انگیزه سودجویی نهفته است و هنوز نشانه‌ای از سستی اتحاد سرمایه و علم در افق دیده نمی‌شود.

کانر با پاسخ به این پرسش که چه چیزی را اول باید نجات داد، به کتاب دانشورانه خود پایان می‌دهد: به جای «اول، زمین» می‌گفتم «اول، مردم» … پاسخم به این که علم را چگونه می‌توان در خدمت منافع شش هفت میلیارد نفر جمعیت جهان قرار داد این است که علم جدید، مادامی‌ که ساز‌و‌کارش را هرج‌و‌مرج نیروهای اقتصادی بازار تعیین می‌کنند، موجود کور ویرانگری باقی خواهد ماند. مسئله‌ای که باید حل شود این است که آیا علم و صنعت و فن‌آوری را می‌توان تحت نظارتی واقعاً دموکراتیک در بستر اقتصاد جهانی برنامه‌داری قرار داد، تا همه ما بتوانیم اطلاعات علمی‌ای را که به‌سختی پیدا می‌کنیم در دسترس یکدیگر بگذاریم. من مطمئنم که این راه عملی است، ولی آیا عملی خواهد شد؟ پس جا برای خوش بینی هست. اگر نباشد … بسیار خوب، به قول کینز «دیر یا زود همه رفتنی‌اند.» (۴۹۸ ـ ۴۹۷)

 
آنچه گفته شد رئوس مطالب و بحث‌های کتاب بسیار ارزنده و خلاقانه «تاریخ علم مردم» اثر کلیفورد کانر است که با ترجمه به راستی درخشان، روان و عالمانه آقای حسن افشار در اختیار فارسی‌زبانان قرار گرفته است. کتاب در نزدیک به ۵۰۰ صفحه در واقع به تشریح گسترده این نظرات و ارائه نمونه‌ها و مثال‌های بی‌شمار برای اثبات نظر نویسنده می‌پردازد. باید از نشر ماهی هم که این کتاب را با دقت و آراستگی منتشر کرده است سپاسگزاری کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *