نقد و بررسی کتاب خروشچف و فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی *

برای بسیاری از مارکسیست ـ لنینیست‌ها، هیچ مسأله‌ای سخت‌تر از مسأله ژوزف استالین نیست. درک این که چرا چنین است، راحت است. حدود نود سال، گفتمان سیاسی در غرب با حمله به استالین اشباع شده است. حملات کمابیش با کتاب‌های زیادی از لئون تروتسکی شروع شدند که استالین رابه خیانت به انقلاب متهم می‌کردند. بعد‌ها پس از جنگ جهانی دوم، استالینیسم جنگ سرد پیدا شد که از لحاظ فکری، توسط‌ هانا آرنت هدایت می‌شد و این ایده که استالین و هیتلر، دوقلوهای خبیثی بودند که امپراتوری توتالیتری را ایجاد کردند. 


البته ویرانگرترین حمله دراین میان، از سوی حزب کمونیست اتحاد شوروی انجام شد، وقتی رهبر آن، نیکیتا خروشچف در سخنرانی به‌اصطلاح غیرعلنی خود در کنگره بیستم در سال ۱۹۵۶، استالین را به استقرار یک کیش شخصیت و آزار و اذیت ظالمانه هزاران نفر از کمونیست‌های بیگناه متهم کرد. دیدگاه‌های خروشچف، گذشته از حزب کمونیست چین، همچنین در احزاب کمونیست آلبانی، یونان و پرتغال، تقریباً در هر حزب کمونیست دیگری در جهان پذیرفته شد و به‌تصویب رسید. 


دردهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، نویسندگانی مثل رابرت کانکست، روی مدودف و الکساندر سولژنیتسین و دیگرانی که تعدادشان آنقدر زیاد است که نمی‌توان از همه‌شان نام برد، ادعای خروشچف را آراستند و مدعی شدند که تعداد قربانیان استالین به ۶۰میلیون نفر می‌رسید و این که هیچ بخشی از زندگی شوروی از ایدئولوژی گرفته تا علم و هنر از تأثیر تباه‌کننده استالینیسم در امان نماند. ضداستالینیسم، این چنین به‌طور یکپارچه به ضدشوروی بدل شد. 


در دهه ۱۹۶۰ هم‌چنان که چپ در آمریکا و جاهای دیگر احیا می‌شد، ایدئولوژی ضداستالینیسم به‌قدری فراگیر بود که معدودی می‌توانستند به چالش کشیدن آن را حتی تصور کنند. جوانانی که به مبارزات علیه نژادپرستی، جنگ و امپریالیسم جذب می‌شدند و مجذوبین ایده‌های مارکس و لنین و سوسیالیسم، راه‌هایی برای همساز کردن ایده‌های جدید خود با ضداستالینیسم غالب را جستجو می‌کردند. این موضوع، دلیل روی آوردن بسیاری به آغوش تروتسکیسم بود. ایدئولوژی سوسیالیستی حاضر و آماده‌ای بود که با طبقه حاکم ضداستالینیسم به‌طور صلح‌آمیزی همزیستی می‌کرد. دیگرانی هم بودند که جذب ایده چپ نو می‌شدند، ایدئولوژی‌ای که از آرمان‌های صلح، ضد‌نژادپرستی و دموکراسی مشارکتی استقبال می‌کرد و هم‌زمان ایدئولوژی‌های «کهنۀ» کمونیسم و سرمایه‌داری را رد می‌کرد. 


این ایده نیز با ضدکمونیسم و ضداستالینیسم آن زمان کاملاً جفت و جور بود. حتی کسانی در چپ نو با ویتنام، چین، کوبا و اتحاد شوروی احساس همدردی می‌کردند بدون این که ضداستالینیسم فراگیر را به چالش بکشند. پراگماتیسم حاکم بود. به‌جای تفکر در مورد استالین، این نتیجه‌گیری آسان‌تر بود که اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی، استالین را رد کرده و از وی عبورکرده بودند. ایده‌های ضداستالینیستی در گفتمان سیاسی عمومی‌ به‌قدری فراگیر بود، که بسیاری به‌سادگی فکر می‌کردند که در جایی که دود بوده باشد باید آتش هم وجود داشته باشد، چیز غلطی باید در استالین بوده باشد، یا این که در هر صورت، تلاش برای سر درآوردن از ماجرای استالین فایده‌ای نداشت چرا که پیش داوری علیه وی چنان عمیق و گسترده بود، که تلاش برای مقابله با آن ثمربخش نبود. 


سپس، هنگامی ‌که اتحاد شوروی و بسیاری از متحدان سوسیالیست آن در اواخر دهه ۱۹۸۰ سقوط کردند، بسیاری، از جمله کسانی در حزب کمونیست ایالات متحده، این فروپاشی را به اثرات باقی‌مانده از استالینیسم نسبت دادند. 


در نتیجه، پس از گذشت هفتاد سال از مرگ استالین، کوششی برای ارزیابی رهبری استالین و سال‌های دوران استالین، توسط مارکسیست ـ لنینیست‌ها به‌عمل نیامده است. قابل ذکر است، استثنا‌های جداگانه‌ای وجود دارند. برخی مارکسیست ـ لنینیست‌ها اصرار دارند که جایگاه انقلابی استالین را مجدداً در کنار مارکس، انگلس و لنین قرار دهند. به‌رغم این حسن‌نیت، چنین اصراری جای مطالعه جدی و ارزیابی همه‌جانبه را نمی‌گیرد. دومنیکو لوسوردو، استالین: Historie et Critique d’une Legendre Noire تحقیقی ارزشمند است، اما به زبان انگلیسی در دسترس نیست. 


بررسی جدی کمونیست آمریکایی، کنت کامرون (Kenneth Cameron) تحت عنوان استالین: مرد تضاد‌ها (Man of Contradiction) توسط حزب کمونیست آمریکا رد و در کانادا منتشر شد. کتاب‌های گراور فور (Grover Furr) از جمله خروشچف دروغ گفت، تلاشی شجاعانه برای افشای برخی از دروغ‌ها پیرامون استالین را به‌عمل می‌آورد، هر چند وی کمی ‌پس از تلاش برای بیان این که حقیقت در مورد استالین واقعاً چه بود، متوقف شد. 


اما در کل، جای خالی رویکرد مارکسیستی ـ لنینیستی به استالین هم‌چنان باقی است. هر چند استالین نظریه‌پرداز پیشرو سوسیالیسم پس از مرگ لنین بود، و اتحاد شوروی را در دروانی هدایت کرد که سوسیالیسم را بنا کرد، کشور را صنعتی کرد، کشاورزی جمعی را ایجاد کرد، ازکشور در مقابل محاصره امپریالیسم و تجاوز فاشیستی دفاع کرد، و آن را پس از ویرانی‌های جنگ جهانی دوم بازسازی کرد، [با این حال] رهبری او [هم‌چون] یک سیاه‌چاله عظیم‌الجثه به‌جا ماند. 


در چنین شرایطی است که کتاب میخائیل کیلف منتشر می‌شود. کیلف، دکتر علوم نظامی‌ از آکادمی ‌نظامی ‌صوفیه، بررسی مهمی ‌در مورد سخنرانی غیرعلنی خروشچف در مورد جوزف استالین در کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی به‌عمل آورده است. نوشته اصلی در سال ۱۹۹۹ به زبان بلغاری منتشر شد، ترجمه فرانسوی تألیف کیلف در سال ۲۰۰۵ منتشر شد. این کتاب سزاوار ترجمه انگلیسی است، زیرا حداقل سرآغاز برخورد با استالین را از دیدگاه مارکسیستی ـ لنینیستی فراهم می‌کند. 


این کتاب دارای دو هسته اصلی است. هشت فصل اول، گزارشی از شرایط پیرامونی سخنرانی غیرعلنی خروشچف، رد اتهامات اصلی که خروشچف علیه استالین ایراد کرد، و توضیح اینکه چرا خروشچف این اتهامات را وارد کرد فراهم می‌کند. هسته دوم بحثی است مبنی بر این که رویزیونیسم خروشچفی، در ارتباط با عوامل دیگری مانند حمله امپریالیستی علیه اتحاد جماهیر شوروی، نقش عمده‌ای را در فروپاشی اتحاد شوروی تحت [زعامت] گورباچف و یلتسین ایفا کرده است. 


نه این که هرچه کیلف می‌گوید حرف تازه‌ای باشد. دومنیکو لوسوردو راه و روشی را توضیح داده است که با گزارش خروشچف با کارزار پس از جنگ جهانی دوم برای اهریمنی جلوه دادن استالین جفت و جور بود. کنت کامرون، ارزیابی مثبت از استالین توسط بسیاری از معاصران‌اش، از جمله مارشال ژوکوف را بازشناسی کرده است. گراورفور به «دروغ‌ها»یی که در سخنرانی غیرعلنی خروشچف منتشر شدند، و بهمن آزاد به نقش‌هایی که رویزیونیسم خروشچفی در فروپاشی اتحاد شوروی ایفا کردند اشاره کرده‌اند. 


کیلف به‌عنوان یک کمونیست می‌نویسد، و استدلال‌های وی بیش از همه به درد دیگر مارکسیست ـ لنینیست‌ها خواهد خورد. وی به‌طور جدی گفته‌هایی از مارکس، لنین و استالین و شهادت کمونیست‌هایی همچون وی.ای.مولوتف و مارشال گئورگی ژوکوف را نقل می‌کند. تبعاً، استدلال‌های روشن و مستندات کیلف تأثیر ناچیزی بر روشنفکران و فعالانی دارد که آن‌قدر به ضدکمونیسم و ضداستالینیسم آغشته‌اند که نمی‌توانند تصور کنند استالین و یا هر کمونیست شوروی، چیزی هوشمندانه یا قابل اعتماد برای انقلاب آن‌ها یا کشورشان داشته باشد. 


کیلف نه تنها اتهامات عمده‌ای را که خروشچف علیه استالین در سخنرانی غیرعلنی خود ایراد کرد، رد می‌کند بلکه خصوصیات واقعی و رفتار استالین به‌عنوان یک رهبر را نشان می‌دهد که توسط معاصرین وی توصیف شده‌اند، کاملاً در تقابل با کاریکاتور خروشچف. علاوه بر این، کیلف نشان می‌دهد که ایده‌های بنیادی سخنرانی خروشچف و همچنین سیاست‌های وی از ایدئولوژی قبلاً پذیرفته شده مارکسیسم ـ لنینیسم عمیقاً بدورند و به‌همان اندازه، دور از واقعیت. در نتیجه، گزارش خروشچف موجب پرورش تفرقه، سردرگمی، بدبینی، تضعیف روحیه و رضایت از خود شد. این امر به فاجعه‌هایی برای جنبش جهانی کمونیستی و در دراز مدت، برای سوسیالیسم شوروی منجر شد. 


خروشچف بیشترین توجه را به سرکوب‌هایی کرد که در دوران استالین رخ داده بود. در حال حاضر، مناجات خروشچف آشنا است: استالین، تحت تأثیر طبعی مشکوک به همه و با میل به قدرت شخصی، خشونت بدون مهار حکومتی، سرکوب توده‌ها، و ترور به‌طور عمده علیه کادرهای حزب و آن هزاران هزار نفر آدم قربانی بیگناه، نقض مشروعیت سوسیالیستی و تزریق ترس به سراسر سرزمین. کیلف تلاش می‌کند تا از خلال واقعیت و داستان سرکوب، آن‌ها را مرتب کند و در زمینه خودشان قرارشان دهد. وی خاطرنشان می‌کند که خود خروشچف هرگز عدد و رقمی‌ برای تعداد قربانیان فراتر از «هزاران هزار»ارائه نداد. 


به این ترتیب، خروشچف در را به روی مدودف و الکساندر سولژنیتسین و دیگران باز کرد تابا تخیلات پی‌در‌پی ادعاهای ۴۰ تا ۶۰ میلیونی و ۶۰ میلیون کشته را بسازند. کیلف می‌گوید که اگر چنین ارقامی ‌حتی تاحدی هم درست بوده باشند، حساب مسلم رشد جمعیت شوروی از ۱۵۴ میلیون نفر قبل از جنگ جهانی اول به ۱۹۰ میلیون در سال ۱۹۴۱ غیرممکن می‌بود. کیلف از قول مولوتف نقل می‌کند که که آرشیو‌های بازشده در دروان گورباچف نشان داد که مجموع اشخاص محکوم شده ۶۰۰۰۰۰ تن و یا کمتر از نیم درصد جمعیت بودند. 


کیلف همچنین اشاره می‌کند که سرکوب سال ۱۹۳۰ نه فقط تصمیم استالین بلکه نتیجه تصمیمات کمیته مرکزی و دولت اتحاد شوروی بود. شخص خروشچف به‌عنوان عضو کمیته مرکزی و دبیرکل حزب اوکراین در این تصمیم‌گیری و اجرای آن مشارکت داشت. 


علاوه بر این، کیلف استدلال می‌کند که آن سرکوب از طبع مشکوک به همه استالین، جنون سوء‌ظن شدید (پارانویا) یا شهوت قدرت استالین پیروی نمی‌کرد، بلکه از تهدیدات واقعی برای سوسیالیسم، انواع گوناگون ولی واقعی تهدیدها ـ ستون پنجم، خرابکاران، خائنین، مخالفان سیاسی، بی‌کفایتی، جاه‌طلبی، و تفرقه ناشی می‌شد. مورد ژنرال ولاسوف، که به آلمان فرارکرد تا به‌اصطلاح ارتش آزادی‌بخش روسیه را تشکیل دهد، فقط یک نمونه از انواع تهدیداتی بود که استالین و کمیته مرکزی با آن‌ها مواجه بودند و باید با آن‌ها مقابله می‌کردند. 


کیلف تصدیق می‌کند که در هدایت تصفیه‌ها، حزب اشتباهاتی را مرتکب شد و بسیاری از مردم بیگناه را حذف و مجازات کرد. این اشتباهات موجب آسیب وحشتناکی شدند. با وجود این، در آن شرایط، کیلف می‌گوید، اشتباهات اجتناب‌ناپذیر بودند. بسیاری از قربانیانی که از آن‌ها اعاده حیثیت شد، و پس از آن به خدمت ارتش و یا حزب درآمدند، این موضوع را تشخیص می‌دادند. علاوه بر این، بی‌عدالتی‌ها آن‌قدرها که خروشچف آن‌ها را به تصویر کشید، گسترده و یا وخیم نبودند. بسیاری از کسانی که مسئول آن بی‌عدالتی‌ها بودند، مانند سران وقت امنیت ملی، یژوف و یاگودا، محکوم و مجازات شدند. قبل از جنگ جهانی دوم، حزب و دولت هزاران مورد را بررسی کردند و بسیاری از مردمی ‌را که به ناحق مشاغل خود را از دست داده بودند دوباره به کار قبلی‌شان برگرداندند. 


کیلف استدلال می‌کند که جدی‌ترین اشتباه خروشچف در ماهیت مبارزه طبقاتی رخ داد. خروشچف در سخنرانی کنگره بیستم ادعا کرد که پس از تصرف قدرت، مبارزه طبقاتی رو به زوال می‌رود. این [ادعا] با تجربیات تاریخی انقلابات بورژوایی و کمون پاریس و با آن چه مارکس، انگلس، لنین و استالین در مورد مبارزات طبقاتی پس از تصرف قدرت گفته بودند، کاملاً مغایر بود. در واقع، از پایان جنگ جهانی دوم تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده و دیگر کشورهای سرمایه‌داری هر کاری توانستند کردند تا مبارزه علیه اتحاد شوروی را افزایش دهند و در درون اتحاد شوروی، فروپاشی آن را به پیش ببرند. 


این [تلاش‌ها] ترویج درگیری‌های منطقه‌ای، دامن زدن به مسابقه تسلیحاتی، ایجاد اتحادیه‌های نظامی‌ مانند ناتو و جنگ بی‌وقفه اقتصادی، ایدئولوژیک، و روانی علیه اتحاد شوروی را شامل می‌شد. گاس‌هال، رهبر سابق حزب کمونیست ایالات متحده، تخمین زده است که ایالات متحده ۵ تریلیون دلار برای تضعیف اتحاد جماهیر شوروی خرج کرده بود. کیلف می‌گوید تحت این شرایط، ادعای زوال مبارزه طبقاتی خروشچف، به‌مثابه خیانت است. 


کیلف پس از آن به سراغ اتهامات اصلی علیه استالین در گزارش خروشچف می‌رود: که وصیت‌نامه لنین از استالین انتقاد کرده بود، که استالین فاقد رویکردی جمعی به کار بود، که استالین موفق به آماده‌سازی دفاعی این کشور قبل از جنگ جهانی دوم نشد، که استالین روابط خارجی (مثلا با یوگسلاوی) را خراب کرد، که استالین به سرکوب توده‌ها و ترور علیه حزب کمونیست پرداخت و استالین کیش شخصیت را ترویج کرد. کیلف با استفاده از نقل‌و‌قول‌هایی از رهبران نظامی‌ مانند مارشال ژوکوف، رهبران حزب مانند وی.آی. مولوتف، و غیرکمونیست‌هایی مانند وینستون چرچیل، این اتهامات را جزء به جزء رد می‌کند. 


پس از آن، کیلف تا حد زیادی به گزارش‌های کسانی که با استالین کار می‌کردند، مبانی اقتدار استالین، مبنایی به‌کلی عاری از اقدامات بی‌رحمانه قدرت از طریق ترس، اجبار، ارعاب و تهدیدات را توضیح می‌دهد. اولین و بهترین جایگاه استالین در میان رفقای خود به‌دلیل درک عمیق وی از مارکسیسم ـ لنینیسم و توانایی او در کاربست آن در بنا کردن و دفاع از سوسیالیسم بود. 


هیچ‌کس به پایبندی مطلق وی به انقلاب، سوسیالیسم و منافع طبقه کارگر شک نداشت. اصول وی، تزلزل‌ناپذیر بودند و شخص وی، فسادناپذیر. وی قوه درکی بالا و تیز و نافذ داشت که وی را به تجزیه و تحلیل موقعیت‌های پیچیده و طراحی مسیرهای عملیاتی با وضوح و جامعیت قادر می‌کرد. او قاطع، آرام و راسخ، حتی تحت استرس‌های بزرگ بود. وی استعدادی عظیم برای سازماندهی داشت. او ظرفیتی فوق‌العاده برای کار داشت. در سبک زندگی خود، روش کارش و روابط‌اش با دیگران، وی تواضع و سادگی عظیمی ‌را ارائه می‌کرد. این ترکیبی بود از این ویژگی‌ها و همچنین از دستاوردهای غیرقابل انکار اتحاد شوروی تحت رهبری وی که اقتدار قوی و احترام در میان رفقای خود، در میان مردم به‌طور کلی، و حتی در میان بسیاری از دشمنان‌اش را به استالین می‌داد. 


در فصل آخر، کیلف از این بحث می‌کند که رویزیونیسم خروشچف ـ تحقیر استالین، رها کردن بعضی از ایده‌های معینی از استالین مانند تشدید تضاد طبقاتی، استقرار نومنکلاتورا (nomenklatura) توسط وی بر اساس وفاداری شخصی و اغلب بر اساس آن سرکوب‌های سابق، و بسیاری از ایده‌ها و اقدامات مرتبط با به اصطلاح «آب شدن» خروشچف، تضعیف پایه‌های سوسیالیسم شوروی، که به حمله به لنین و مارکس منجر شد، و فروپاشی نهایی شوروی را مهیا کرد. 


حتی پس از خروشچف که برژنف جایگزین‌اش شد، تصحیحی رخ نداد. به‌جای آن، حمله به استالین در اتحاد شوروی به‌مدت سی سال، بی‌فروکاست پیگیری شد. به‌دلیل اقتدار اتحاد شوروی، بسیاری از احزاب کمونیست جهان به این گروه کُر پیوستند، که البته با لحن ایدئولوژیک ترویج شده توسط غرب کاملاً جفت و جور بود. ایده‌های خروشچف بر اساس چنین دروغ‌ها و تحریف‌هایی، مردم اتحاد جماهیر شوروی را از نظر ایدئولوژیک، تضعیف و سردرگم کرد، باعث کم شدن مقوله مراقبت با توجه به تهدیدهای داخلی و خارجی، و تضعیف آن روحیه انقلابی شد که در سال‌های دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ آن‌قدر در بناکردن سوسیالیسم و دفاع از آن نقش کلیدی داشت.


کیلف، کتاب خود را به‌عنوان یک مقاله، توصیف می‌کند، ولی [کتاب] یک تاریخ جامع است تا یک مقاله. علاوه بر این، او به بسیاری از مسایل دشوار نمی‌پردازد، مانند اینکه چرا اشتباهات رخ دادند، و یا اینکه آیا اقدامات شدیدی همچون حذف پیشدستانه اعضای گروه‌های قومی ‌معینی و مجازات خانواده‌های طرف‌های مقصر لازم و عادلانه بود. اگرچه وی بر نقش مثبت سانترالیسم دموکراتیک و وحدت در ساخت و حفاظت از سوسیالیسم ارج می‌نهد، ولی توضیح نمی‌دهد چگونه سوء‌استفاده از سانترالیسم دموکراتیک در دروان خروشچف رخ داد وبه خروشچف اجازه داد مخالفان خود را سرکوب و هژمونی ایده‌های رویزیونیستی خود را مستقر کند. با این حال، کیلف، پایه و اساس یک درک مارکسیست ـ لنینیستی از استالین و خروشچف را بنا نهاده است که مستحکم‌تر از هر چیزی است که قبلاً منتشر شده است.

 

* اثر میخائیل کیلف (Mikhail Kilev)
Khrouchtchev Et La Desagregation De L’URSS: Essai d’analyse du rapport de Nikita S. Khrouchtchev, présenté à la session secrete du Comité Central du PCUS, le 25 février 1956,By Mikhail Kilev,Sofia, Bulgaria: Editions Niks Print, 2005. Pp. 176.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *