رفتن به ریشه‌ها یا زدن تیشه به ریشه‌ها؟

من یکی از بینندگان نسبتاً پیگیر برنامه‌های تلویزیونی آقای دکتر مرتضی محیط تحت عنوان «استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی» که شنبه شب‌ها به‌وقت ایران از کانال پیام افغان پخش می‌شود هستم. ایشان با وجود کبر سن، با پیگیری و حرارتی درخور تحسین، با اجرای منظم برنامه‌های زنده تلویزیونی از دیدگاهی که مارکسیسم سنگ بنای آن است به تحلیل مسائل مبرم جهان و ایران می‌پردازد. وی به‌ویژه با دستمایه قرار دادن منابع مطبوعاتی که عامدانه، عمدتاً آمریکایی هستند دشمن بشریت را که امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکاست به نقد کشیده و انصافاً در یک کلام رسوا می‌نماید. این وجه بارز برنامه‌های ایشان باعث شده است که نقد آمریکا از حالت صرفاً احساسی و شعاری آن بدر‌آید، از طرفی شیفتگان چشم وگوش بسته و ناآگاه از سیستم سرمایه‌داری را به فکر فرو‌برد و از طرف دیگر نوکران حلقه بگوش ارباب را کلافه نماید. این کلافگی و خشم در چهره نوکران، در مناظراتی که با وی در برخی از برنامه‌های تلویزیونی صدای آمریکا داشته‌اند کاملاً مشهود است. ولی این فقط یک روی سکه است. روی دیگر سکه  ضعف بنیادهای فکری ایشان است که تیشه به ریشه مارکسیسم می‌زند. متأسفانه این را دشمن هم تشخیص داده و روی آن سرمایه‌گذاری می‌نماید. نقاط ضعف بنیادهای فکری آقای دکتر مرتضی محیط که خود با سماجت خاصی بر درستی آن‌ها تأکید دارد به پریشان‌گویی‌ها، بی‌ثباتی در موضع‌گیری‌ها (که با انتقاد‌های مکرر اندر مکرر از خود، تطهیر می‌شود غافل از اینکه موضع‌گیری‌های قبلی چه اثراتی در شنونده بر جای گذاشته است) و قضاوت‌هایی گاه دشمنانه نسبت به واقعیت‌های موجود چه در گذشته و چه در حال منجر می‌شود. قصد من از انتخاب ایشان برای گشایش کلام، نقد ایشان نیست زیرا نیک می‌دانم که ایشان به‌لحاظ صداقتی که در یافته‌های خود دارد وقعی به حرف‌های من که از نظر وی بوی کهنگی هم خواهد داد نخواهد گذاشت.

این انتخاب از آن روی انجام پذیرفته است که وی ندانسته به نمایندگی از برخی روشنفکرانی، ایفای نقش می‌کند که آن‌ها تیشه‌ای که دسته و بدنه آن را دانسته از دست دشمنان آشکار و پنهان، و دوستان ریایی سوسیالیسم به عاریت گرفته‌اند به دلخواه و به مقتضای انسجام دادن به اوهامی ‌که با پس‌زمینه اندیشه‌های علمی ‌بزک شده است بر شالوده کاخ رفیعی که مارکس و انگلس آن را بر روی پایه‌های علمی ‌اندیشه بشریت پیشرو بنا نهادند و سپس توسط لنین معماری و به موجودیت عینی بدل گردید می‌کوبند.

آری نمی‌توان کتمان کرد که فرق است بین آقای دکتر مرتضی محیط و روشنفکران چپ بریده. وی در گفته‌های خود باورمند است و آن‌ دیگران مغرض و سالوس. ولی آقای محیط و باورمندان نوپای ایشان باید بدانند که غدار است دشمن. انتخاب وی برای برخی برنامه‌های تلویزیونی از جمله صدای آمریکا هوشمندانه است. آن‌ها با طرف صحبت شدن با ایشان ضربه‌ای را به جان می‌خرند تا وی را در جامعه روشنفکری چپ مطرح کنند و جوانان مشتاق سوسیالیسم را متوجه نظرات ایشان در مجموع نمایند تا شاید با دست وی جوانان را به پریشان‌گویی سوق دهند و به مصداق سخن عامیانه زدی ضربتی، ضربتی نوش کن ضربتی کاری آن‌هم به‌دست ایشان بر جوانان مشتاق ولی ناآگاه به سوسیالیسم وارد آورند.

آری دکتر مرتضی محیط حقیقتاً صادق است ولی حقیقت آنجا به کام ما تلخ می‌شود که بدانیم، دشمن می‌تواند خیل جوانان را بر گرده آدم‌های صادق نیز راهی جهنم نماید. امید است ایشان از خود بپرسد چرا رسانه‌های معلوم‌الحال از وجود وی در برنامه‌های خود استقبال می‌نمایند؟ آیا به این دلیل است که وی ماهیت امپریالیسم و آمریکا را بهتر می‌شناسد و بهتر از هر کسی می‌تواند رسوایشان نماید؟

ماهیت و سرشت نظرات دکتر مرتضی محیط را از دو منظر می‌توان مورد نقد قرار داد. از منظر نگاه مستقیم ایشان به انقلاب سال ۱۳۵۷ و از منظر ریشه‌های تئوریک. من در اینجا به بررسی دید مستقیم ایشان نسبت به انقلاب سال ۱۳۵۷ خواهم پرداخت.

دکتر مرتضی محیط که به سال ۱۳۱۴ در شوشتر خوزستان به دنیا آمده است از سنین ۱۵ تا حدود ۱۸ سالگی در کانون حوادث ملی شدن نفت به رهبری دکتر محمد مصدق قرار گرفت و شاهد و ناظر سقوط دولت ایشان به‌دست کودتای عمدتاً آمریکایی گردید.

به‌همین بهانه، من نیز مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی میهن‌مان را از مقطع کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ شروع می‌کنم.

چنانچه می‌دانیم مادامی‌ که در جهان، طبقات استثمارگر وجود دارند شالوده مبارزات طبقاتی بر گرده زحمتکشان خواهد بود. در طول تاریخ جامعه طبقاتی، زحمتکشان برای قبولاندن و تحمیل خواست‌های رفاهی خود به طبقات استثمارگر، به‌طرق مختلفی به مبارزه برخاسته‌اند و با فرارویاندن مبارزات مطالباتی به مبارزات سیاسی با توسل به شورش‌های اجتماعی و مبارزات مسلحانه به کاخ رفیع طبقات استثمارگر آسیب‌های جدی وارد آورده‌اند ولی تا قبل از انقلاب اکتبر سال ۱۹۱۷ روسیه آن‌ها نتوانسته بودند به آخرین سنگر ارتجاع که در تحلیل نهایی عبارت از سرنگونی دولت طبقات استثمارگر بود دست یابند. این وظیفه تاریخی بشریت بر عهده طبقه کارگر نهاده شده است که انقلابات زحمتکشان را تا آخرین سنگر آن که فتح و درهم شکستن دولت استثمارگران است فرارویانند.

از آنجایی که گذار از جامعه طبقاتی، گذار بشریت از دالان تاریک جبر اجتماعی به دشت روشن و حاصل‌خیز آزادی است، طبقه کارگر نمی‌تواند سرنوشت خود و سایر زحمتکشان را به‌دست جبر اجتماعی که عنان سمند پُرچموش آن را سرمایه‌داری و امپریالیسم جهانی محکم در دست خود گرفته است رها نماید.

و باز از آنجایی که سرمایه‌داری به‌خاطر تسلط خود بر جوامع طبقاتی قادر است بر ایدئولوژی سایر طبقات زحمتکش نیز سایه افکند و بر آن‌ها تسلط پیدا نماید مبارزات ایدئولوژیک طبقه کارگر علیه ایدئولوژی سرمایه‌داری اهمیت دو چندانی پیدا می‌کند.

مبارزات ایدئولوژیک کارگران علیه سرمایه‌داری در جوامع عقب‌مانده باید بر له سایر زحمتکشان نیز استوار باشد. در چنین جوامعی، کمونیست‌ها و احزاب کمونیست به‌عنوان حاملان مستقیم ایدئولوژی طبقه کارگر، علاوه بر آگاه نمودن کارگران با آرمان‌های سوسیالیسم علمی، وظیفه ارتقاء سطح آگاهی سایر زحمتکشان را نیز به‌عهده دارند و این یکی از بغرنج‌ترین، حساس‌ترین، سخت‌ترین ولی در عین‌حال اخلاقی‌ترین و انسانی‌ترین وظیفه آن‌هاست.

باید کارگران به‌مثابه طبقه پیشرو و متشکل به وظیفه تاریخی خود واقف شوند تا پیشاپیش سایر زحمتکشان آن‌ها را تا تسخیر کاخ‌های جور و ظلم طبقات استثمارگر رهنمون گردند. ولی این وظیفه یعنی متقاعد کردن توده‌ها به آرمان‌های سوسیالیسم بر جاده همواری قرار نگرفته است. در این راه سرمایه‌داری و امپریالیسم می‌کوشد تا با رسوخ اندیشه‌های ضدکمونیستی در بین توده‌ها میان ایده‌های کارگران و سعادت سایر زحمتکشان دره عمیقی حفر نماید.

در جوامعی مثل جامعه ایران که مملو از طبقات بینابینی است علاوه بر حزب طبقه کارگر و احزابی که بلافصل لایه‌های گوناگون سرمایه‌داران را نمایندگی می‌کنند ما شاهد احزاب و شخصیت‌هایی خواهیم بود که به نمایندگی از طبقات بینابینی پای در میدان مبارزات سیاسی و ایدئولوژیک گذاشته‌اند. کمونیست‌ها واقفند که تحلیل سياسی حرکت‌های اجتماعی این احزاب و شخصیت‌ها تنها با تأكيد بر مواضع طبقاتی آن‌ها کافی نیست. اين امر یعنی تحلیل طبقاتی حرکت سیاسی آن‌ها، هر چند برای نقادی و کنکاش‌های مرحله‌ای آنان لازم است ولی بدون در نظر گرفتن سایر پارامترهای دیگر از جمله ظرفیت تجربه تاریخی این احزاب و شخصیت‌ها، ممکن است به درك مكانيكی و ساده‌انگارانه‌ای از مبارزات طبقاتی آن‌ها منجر گردد.

اين امر ممكن است به چند علت دیگر نیز بروز نمايد:

اولاً ـ با توجه به اينكه رابطه این احزاب و شخصیت‌ها، به‌عنوان وابستگان و نمايندگان طبقات بینابینی، با طبقات اصلی اجتماعی جامعه، یعنی طبقه کارگر و سرمایه‌دار، مانند رابطه مقولات خاص و عام است، هر فرد، گروه و يا حتی هر حزبی از آن‌ها نمی‌تواند آئينه تمام‌نمای يك طبقه اجتماعی باشد. لذا هر حركت فردی، گروهی و يا حتی اجتماعی متعلقان این طبقه، ممكن است در چارچوب منافع کلی این طبقه به معنای اخص آن نباشد.

ثانياً ـ جدایی و تمايزات منافع طبقاتی این طبقه در عرصه فعاليت‌های اجتماعی با طبقات اصلی جامعه مطلق نيست. اين بدان معناست كه هر چند، این طبقات در خطوط اصلی و عمده متمايز و جدا از طبقات اصلی جامعه هستند ولی لایه‌های مختلف این طبقات می‌توانند كمابيش نقاط عمده و غيرعمده مشتركی با طبقات اصلی در هر دوره از حیات اجتماعی خود داشته باشند.

ثالثاً ـ در جوامعی كه به‌هر علت، طبقات در حال شكل‌گيری هستند، متعلقان به اين طبقات سيالند و ممكن است خصلت‌های متناقضی را يكجا از خود بروز نمايند.

رابعاً ـ طبقات اجتماعی بینابینی، خود ويژگی‌های زمانی و مكانی خاص خود را دارند. يعني رسالت تاريخی این طبقات با ماهيت همسانی که دارند، می‌تواند علاوه برداشتن وجوه عام مشترك در تمامی ‌دوره‌ها، در مقاطع خاصی دارای وجوه خود‌ويژه نيز باشد. مثلاً در نظر بگيريد نقش این طبقات را در جوامعی كه فئوداليسم بر آن حاكم است، با جوامعی كه از اين مرحله گذشته‌اند و يا حتی به درون جامعه سوسیالیستی پای نهاده‌اند.

واقعيت اين است، آن طبقاتی كه با حقيقت مترقی مرحله تاريخی ـ اجتماعی مشخص، منافع مشتركی دارند در يك جبهه و آن طبقاتی كه منافع متضادی در جهت این حقيقت مترقی دارند در جبهه ديگری قرار دارند. به‌عبارت ساده‌تر طبقات در هر لحظه مشخص تاريخی و اجتماعی به طبقات موافق پيشرفت‌های اجتماعی و به طبقات مخالف پيشرفت‌های اجتماعی تقسيم مي شوند. ضرورت پيشرفت‌های اجتماعی نه تنها وظيفه همكاری طبقات پيشرو و مترقی را پيش مي كشد بلكه همكاری آنان باعث اعتلای پيشرفت‌های اجتماعی نيز می‌گردد. لذا ماركسيست‌ها برای همكاری سياسی و اجتماعی جامعه بايد طبقات را به‌شكل منطقی‪­­‬ و تاريخی و دیالکتیکی بشناسند و از کلیشه‌ها بپرهیزند.

برخی از روشنفکران به‌خاطر استناد به این اصل اساسی مارکسیسم که  به‌هر حال در جوامع طبقاتی هيچ حقيقت اجتماعی ماوراء طبقات وجود ندارد و لذا استفاده از قالب‌های تئوری طبقاتی برای توضيح پروسه‌های اجتماعی ضرورت دارد، با استفاده قالبی از اين تئوری‌ها به تحلیل‌های مكانيكی سطحی و ساده‌انگارانه درمی‌غلطند. این درست است که هر طبقه‌ای برای هر حقيقت اجتماعی از جمله مسائل سياسی واكنش خاصی به‌نام منافع طبقاتی از خود بروز می‌دهد ولی آيا موضع‌گیری‌های نمایندگان سیاسی این طبقات، همواره حافظ منافع طبقاتی آن‌هاست؟

به‌غیر از مارکسیست‌ها ساير نيروهای مترقی، که به قضاوت طبقاتی قائل نيستند وظايف و حقايق تاريخی را در متن حوادث می‌شناسند و متحدين خود را در راستای حل اين وظايف انتخاب می‌نمايند. گاه این متحدین دشمنان طبقاتی آنند و آن‌ها را به راه‌های مرگباری سوق می‌دهند (مانند اعتماد زنده‌یاد مصدق به آمریکا و خلیل ملکی‌ها). گاهی آن‌ها حقايق را  نه در واقعيت‌های اجتماعی بلکه در ذهن خود جستجو می‌نمايند.

از نظر ماركسيست‌ها واقعيت‌های اجتماعی پيش‌برنده در مرحله كنونی در میهن‌مان چيست؟ بی‌شك، آزادی خلق‌ها در سطح ملی و در سطح جهانی است. ولی آزادی افراد و آزادی خلق‌ها از نظر ما ماركسيست‌ها چيست؟ آزادی يعنی رهايی از قيد و بندهای وابستگی سياسی و اقتصادی به امپرياليسم، آزادی يعنی دمكراسی سياسی و عدالت اجتماعی. ماركسيست‌ها معتقدند آزادی زير سايه امپرياليسم، تأمين استقلال سياسی و اقتصادی را، ناممكن و بی‌محتوا می‌سازد و حصول به عدالت اجتماعی را منتفی می‌نماید. همچنين  ماركسيست‌ها دموكراسی را به مفهوم مجعول «حكومت مردم بر مردم» تلقی نمی‌كنند. آن‌ها ماهيت طبقاتی دولت‌ها را مي شناسند و در راه دمكراسی توده‌ای که یکی از عالی‌ترين بسترهای  سیاسی رهايی طبقات زحمتكش از محروميت‌های اقتصادی است می‌کوشند. رشد همه جانبه و اعتلای هم‌آهنگ و موزون و بی‌درد اقتصادی و اجتماعی (مادی و معنوی) با وجود دولت‌های دموكراتيك و نه دمکراسی‌های بی‌محتوای سرمایه‌داری، آسان‌ترين و هموارترین راه، جهت نيل به هدف‌های انسانی است.

امروزه در ايران نيروهای ملی و دموكراتيك بلاترديد حول محور آرمان‌های اجتماعی استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی با تأکید بر مواضع ضدامپریالیستی حلقه زده‌اند. اين آرمان‌ها در مرحله كنونی محتوای تفكيك طبقاتی طبقات مترقی از طبقات ارتجاعی است. ماركسيست‌ها معتقدند اين آرمان‌ها می‌توانند اشكال، الگوها و مدل‌ها ی متنوع پُرتضاریسی به‌خود بگيرند. لذا کمونیست‌ها باید محتوای آن‌ها را بشناسند و با هوشیاری، نيروهای انقلابی را از خطرات تضاریس الگو‌های ذهنی خود آگاه نمایند و آنان را از شر نيروهای محافظه‌كار و سازشكار در امان دارند.

در حال حاضر دگرگونی‌های زیادی در اندیشه نیروهای اجتماعی ایران و جهان به چشم می‌خورد. بخش وسیعی از این دگرگونی‌ها در سطح ملی، در گرماگرم بحران‌های اقتصادی و سیاسی جهان سرمایه‌داری، نمودار تلاش نیرو‌های بینابینی میهن‌مان برای درک ماهیت حقیقی تلاطمات نظریه‌های اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی زمان معاصر است. درک و شناختی که به هیچوجه جدا از تأثیرات مبارزات جهانی ایده‌های ماتریالیستی و ایده‌‌آلیستی برای پاسخگویی نظری و عملی به حرکت‌های اجتماعی و سیاسی جوامع بشری نیست.

در جهان کنونی، به‌دنبال فرو پاشی اردوگاه سوسیالیسم و تحمیل آسیب‌های جدی به اتوریته ماتریالیست‌ها در میان نیروهای بینابینی (و این بر خلاف عقاید دکتر مرتضی محیط است که فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم را برای کمونیست‌ها مغتنم می‌شمارد)، ایده‌آلیست‌های ارتجاعی امپریالیسم جهانی در صددند فرش قرمز پوسیده و مندرس تئوری‌های اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی خود را که همه روزه در کارگاه‌های (آکادمیک و دانشگاهی) خود رفو و نوسازی می‌نمایند در مسیر پرتگاهی که برای توده‌ها درنظر گرفته‌اند بگسترانند. هدف اساسی آن‌ها نه تنها فریب توده‌ها، بلکه اغفال رهبران آن‌ها، برای هدایت دسته‌جمعی آنان به این مسیر و سرنگونی در این پرتگاه است.

اساس این تئوری‌ها در اشکال و رنگ‌های متنوع در طول سالیان دراز از پیشتر تاکنون در خطوط عمده، به‌شرح زیر است:

الف ـ به‌دنبال هر شکستی، خلع سلاح معنوی نیروهای انقلابی و حتی کمونیست‌ها، به‌بهانه شکست و فروپاشی ایده‌هایشان.

ب ـ رسوخ اندیشه و روحیات ضدکمونیستی در بین توده‌ها و مخصوصاً به‌دست چپ‌های بریده و یا روشنفکران منتقد ساده‌لوحی که توسط پژوهشگران به‌ظاهر بی‌طرف بورژوایی غربی ـ آمریکایی فریب خورده‌اند.

ج ـ یورش به ایده‌های مترقی و چپ‌گرایانه روشنفکران ملی، برای درهم شکستن هرگونه تمایلات و تفسیر‌های ماتریالیستی از وقایع اجتماعی، سیاسی و اقتصادی با انگ کمونیستی بودن اُس و اساس ایده‌هایشان.

د ـ تشویق زحمتکشان و توده‌ها به تبعیت از شیوه‌های سنتی جهان‌نگری ایده‌آلیستی با توسل به ریشه اعتقادات مذهبی آن‌ها. ارتجاع داخلی، همسو با امپریالیسم و به تبعیت از تئوری‌سازان غربی ـ آمریکایی سعی دارد توده‌ها را به کمک تئوری‌های به‌غایت ارتجاعی و غیرعلمی ‌مبتنی بر رکود تفکر اجتماعی، به‌سوی ضدیت با مظاهر اندیشه‌های علمی ‌سوق دهد.

اتخاذ این سیاست‌ها که از شناخته شده‌ترین ولی در عین‌حال از بغرنج‌ترین شگرد‌های امپریالیسم جهانی و وابستگان درونی آن‌هاست تاکنون توانسته است  لطمات سنگینی به مبارزات توده‌ها و روشنفکران میهن‌مان وارد آورد.

با این مقدمه و با درک اینکه می‌توانسته و باز هم خواهد توانست مابین حرکت‌های سیاسی برخی روشنفکران اجتماعی با آمال و آرزوهایشان دره عمیقی وجود داشته باشد به تأثیرات حوادث کودتای ۲۸ مرداد و حوادث بعدی میهن‌مان که در شکل‌گیری افکار سیاسی آن‌ها تأثیر به‌سزایی برجای گذاشته می‌پردازیم. این دره عمیق باید با مبارزات سیاسی و ایدئولوژیک کمونیست‌ها و حزب طبقاتی کارگران علیه امپریالیسم و شیفتگان داخلی آن‌ها و بر له روشنفکران ملی پُر گردد. هیچ راه میانبر دیگری وجود ندارد.

سقوط دولت دکتر محمد مصدق به‌دست امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا و در اثر خیانت وابستگان سیاسی جناح راست بورژوازی ملی که تا حد همکاری پشت پرده با کودتاگران پیش رفتند، به‌ نقطه عطف حیات سیاسی بورژوازی ملی‌ در تاریخ اجتماعی و سیاسی کشورمان بدل گردید و بر امکان دستیابی مجدد آن‌ها به رهبری سیاسی انقلاب ملی ـ دمکراتیک ‌ایران نقطه پایان گذاشت.

کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ نقش عظیمی ‌در آرایش سیاسی نیروهای اجتماعی ایران ایفاء نمود. نهضت ملی شدن صنعت نفت با یورش گسترده ارتجاع و امپریالیسم سرکوب و تارومار گردید و مرحله غایی عقب‌نشینی آن آغاز شد.

چنانچه می‌دانیم ‌این عقب‌نشینی از طرف نیرو‌های سیاسی شرکت‌کننده در نهضت ملی به یکسان و در یک مرحله و بلافاصله بعد از کودتا انجام نپذیرفت. ‌

عده‌ای به‌عنوان عوامل نفوذی مستقیم امپریالیسم انگلستان و عده دیگری به‌عنوان عوامل نفوذی مستقیم امپریالیسم آمریکا از همان اوایل خود را در صفوف یاران دکتر محمد مصدق جای دادند.

در آن دوران هنوز امپریالیسم انگلستان قصد آن را نداشت که امپریالسم تازه نفس آمریکا را در منابع نفتی ایران که آن را جزء مایملک خود می‌دانست سهیم گرداند. لذا عوامل نفوذی علاوه بر مأموریت انحراف نهضت، در جهت منافع جداگانه امپریایست‌های انگلستان و آمریکا نیز تلاش می‌کردند.

عده‌ای از نیروهای سیاسی شرکت‌کننده در نهضت هم، کمی ‌بعد از اوج‌گیری آن به‌علت وابستگی‌های سیاسی به بیگانگان راه کج نمودند و به‌عنوان عمال غیرمستقیم امپریالیسم با ایجاد دودستگی و نفاق به تدارک شکست آن پرداختند.

همه آن‌ها با تعمیق مبارزات توده‌ها که امکان سازش را با دربار و امپریالیست‌ها پُرمخاطره می‌نمود با دامن زدن به جو ضد حزب توده ایران با ایجاد محیط رعب و وحشت از کمونیسم، و قریب‌الوقوع بودن لغزش و غلطیدن نهضت به دامان شوروی، دکتر مصدق را از نزدیکی به حزب توده ایران برحذر می‌نمودند و حتی خواستار قربانی نمودن این حزب برای نشان دادن بری بودن نهضت ملی از کمونیسم بودند. آن‌ها با این استدلال که سرکوب حزب توده ایران اعتماد انگلستان و مخصوصاً آمریکا را به ما بیشتر خواهد نمود خواستار سرکوب آن بودند.

حزب توده ایران بدون ریا و سالوس همواره شالوده تحلیل خود از جریان‌های سیاسی و اشخاص را، بر اساس شرایط تاریخی و محدودیت تاریخی ـ طبقاتی آن‌ها قرار داده است، نه بر اساس برخورد آن‌ها نسبت به خود.

در این راستا اشتباهات مهلک و جبران‌ناپذیر دکتر مصدق نسبت به امپریالیسم را نیز، (جدای مواضع سیاسی وی نسبت به حزب توده ایران) در محدودیت تنگ تمایلات تاریخی ـ طبقاتی سرمایه‌داران و مالکان ملی دانسته است.

منظور از محدودیت تاریخی چیست؟

در آن دوران، هم بورژوازی ملی ایران نوپا بود، و هم سیاست‌های ضدملی استبداد رضاشاهی به‌عنوان کارگزار امپریالیسم انگلستان مانع بزرگی بر سر راه رشد سیاسی و اقتصادی بورژوازی ملی قرار داده بود. جدای از این‌ها در دوران اختناق رضاشاهی سرکوب کمونیست‌ها به‌عنوان مروجان جامعه‌شناسی علمی ‌باعث شده بود تا شناخت نیروهای ملی از ماهیت امپریالیسم و سیاست‌های آن‌ها به حداقل خود برسد.

بورژوازی ملی و سیاستمدار کهنه‌کار آن، دکتر محمد مصدق هرگز درک روشنی از ماهیت امپریالیسم نداشت. وی انگلستان را با سیاست استعماری آن می‌شناخت و لذا آن را بیشتر استعمارگر می‌پنداشت تا امپریالیست. مواضع استعماری انگلستان که در اثر تحولات بعد از جنگ جهانی دوم، به‌لحاظ پیروزی‌های سوسیالیسم متحول شده بود این توهم را شدت بیشتری بخشید. تلاشی سیستم به‌هم تنیده کهن مستعمرات به سیستم استعماری امپریالیسم سیمای نوینی بخشید. سیاستمداران بورژوازی ملی که از رشته‌های نوتنیده امپریالیسم بی‌خبر بودند خیال می‌کردند که با مبارزه حقوقی و دیپلماتیک خواهند توانست از شر سیاست‌های استعماری انگلستان خلاصی یابند.

لازم و ملزوم دانستن استعمار با داشتن مستعمرات، ماهیت استعماری امپریالیسم آمریکا را از نظر بورژوازی ملی پنهان نگه داشت و آمریکا به‌علت نداشتن مستعمره جزء دنیای آزاد تلقی گردید.

سیاستمداران بورژوازی ملی با مقدس دانستن روابط سرمایه‌داری، آمریکا را در مطالبات خود از بازار آزاد جهان سرمایه‌داری محق می‌دانستند. آن‌ها تصور می‌کردند که خواهند توانست آمریکا را‪­­‬ (‬که به‌خاطر‪­‬سهم‌خواهی‪­‬ از انگلستان خود را‪­­ ‬منجی و یاور اقتصاد مستعمرات انگلیس نشان می‌داد) با خود علیه انگلستان همراه سازند.

مصدق و بورژوازی ملی هم به‌لحاظ طبقاتی و هم به‌لحاظ ضعف تاریخی که ریشه در عقب‌ماندگی عمومی‌ اقتصاد ایران نیز داشت، نتوانستند سیاست مبارزه علیه شرکت‌های نفتی انگلستان را با مبارزات ضدامپریالیستی پیوند بزنند.

آن‌ها قادر نبودند درک نمایند که ماهیت مبارزات تحت لوای ملی کردن نفت، مبارزه‌ای است ضدامپریالیستی و دمکراتیک و پیروزی در این مبارزه تنها با درنوردیدن مواضع امپریالیسم جهانی میسر خواهد شد.

دكتر مصدق همچنین به‌لحاظ پايگاه طبقاتی خود قادر نشد توده‌های وسيع مردم را در همه جبهه‌های كار و پيكار بسيج نمايد. كارگران برای مبارزات سياسی از طرف حكومت مصدق در محدوديت قرار داشتند و اين به انسجام و تشكل آن‌ها كه در صورت لزوم می‌توانست نقش‌آفرين باشد ضربه می‌زد. دهقانان نيز حال و روز خوش‌تری از كارگران و ساير زحمتكشان نداشتند.

متأسفانه در اثر لختی و بی‌عملی دکتر محمد مصدق، از عرصه مبارزه توده‌ها علیه دربار به‌عنوان رکن اساسی و پایگاه سیاه‌ترین نیرو‌های ارتجاعی ضدملی نیز، کاسته شد و به حذف سلطنت نیانجامید. مماشات وی با خائنین، عرصه سیاسی را بر وی تنگ نمود و راه را برای توطئه هماهنگ دربار و امپریالیست‌ها و سازشکاران باز گذاشت.

با وجود باور اولیه دکتر مصدق به نقش منجی‌گر امپریالیسم آمریکا که آن‌را «فرشته  آزادی» و هوادار استقلال خلق‌های محروم می‌پنداشت، با وجود بی‌اعتمادی وی به نقش قاطع مبارزات کارگران و زحمتکشان، با وجود وحشت وی از تعمیق مبارزات توده‌ای مردم و عبور آن‌ها از چارچوب قانون اساسی (دکتر مصدق خود را حافظ قانون اساسی می‌دانست. وی این موضوع را در پشت قرآن نوشت و آن را امضاء نمود و تقدیم محمدرضا پهلوی کرد ولی محمدرضا پهلوی تاج و تخت خود را به کرمیت روزولت مدیون می‌دانست، نه صداقت و پایبندی مصدق به قانون اساسی) و با وجود هزاران اشتباه و پندار‌های وهم‌آلود دیگر، که در چارچوب بورژوازی ملی آن دوران قابل درک است، سرنوشت پيكار تراژیک دکتر محمد مصدق در راه منافع ملی، برگ زرینی است که همواره با یاد و خاطره  وی در کتاب تاریخ کشور رنج‌دیده ایران خواهد درخشید. ولی کسانی که هم اينك نيز در صدد  یافتن دکتر مصدقی دیگر در صفوف بورژوازی ملی هستند با کمدی تاریخ روبرو خواهند شد، زیرا دوران وظیفه تاریخی بورژوازی ملی به سبک و سیاق سابق در تاریخ کشورمان سپری شده است. کتاب تاریخ ایران ورق خورده است و برگ زرین دیگری از فصل مبارزات  ملی ـ دمکراتیک و ضدامپریالیستی کشورمان در حال نگاشته شدن است. پیشاپیش این مبارزان و قهرمانان، کارگران، دهقانان، زحمتکشان شهر و روستا و حاملان اندیشه آن‌ها یعنی کمونیست‌ها و دمکرات‌های انقلابی قرار دارند. بورژوازی ملی و روشنفکران آن اگر نخواهند از مماشات و از منافع آنی خود درگذرند در میان این قهرمانان نامی‌ از خود به یادگار نخواهند گذاشت.

از میان همه نیرو‌های سیاسی، تنها حزب توده ایران بود که بعد از کودتا به فکر بازگرداندن آب رفته به جوی، مخفیانه به مبارزه ادامه داد. این تدبیر نیز با لو رفتن سازمان نظامی ‌کلاً ناکام ماند.

از یاران دکتر محمد مصدق نیز تنها دکتر حسین فاطمی ‌بود که تا حد نابودی رژیم پهلوی و دربار پیش رفت و سرنوشت خود را با سرنوشت حزب توده ایران گره زد. وی مدتی در خانه دکتر نورالدین کیانوری و مریم فیروز پناه داده شد. ولی بالاخره در خانه مجزایی که از طرف حزب توده ایران برایش فراهم شده بود در اثر بی‌احتیاطی خود شناسایی، دستگیر و به‌دست جوخه‌های اعدام سپرده شد.

مماشات دکتر محمد مصدق، عهدشکنی‌ها و سازش و همکاری پنهان بخشی از روحانیون به‌همراه جناح راست بورژوازی ملی با امپریالیسم و ارتجاع داخلی به نمایندگی شاه و دربار که بعد از کودتا و شکست نهضت ملی شدن نفت خیانت خود را آشکار کرده بودند و به آن افتخار و مباهات نیز می‌نمودند باعث تطهیر عمل ننگین کودتاگران نگردید و به اعتبار و پایگاه سیاسی ارتجاع و امپریالیسم جهانی در بین توده‌های مردم، ضربات جدی و جبران‌ناپذیری وارد آورد. با فروافتادن نقاب از چهره به ظاهر دمکراتیک و آزادی‌خواه آمریکا چهره کریه و زشت امپریالیسم جهانی عریان و آشکارتر گشت. مردم ستمدیده و زجر کشیده ایران در عمل به سرشت و ماهیت همگون امپریالیست‌ها پی بردند.

بعد­­ از­ کودتای­ نظامی­­،­­ محیط پلیسی­ خونینی­­ برای­­ سرکوب­ کارگران­،­ دهقانان­­­،­­ زحمتکشان­ و­­­ حزب­ طبقاتی­­ آن‌ها­­­ یعنی­ حزب توده ایران فراهم­ گردید­. در جشن پیروزی ارتجاع و امپریالیسم که بخش سازشکار روحانیت و بورژوازی ملی به‌عنوان رقاصه‌های آن‌ها پا بر زمین می‌کوبیدند حزب توده ایران قربانی و سلاخی گردید.

(ادامه دارد …)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *