سوسیال دمکراسی در خدمت طبقات حاکم ـ بخش دوم
هدف مواضع «قرارداد اجتماعی» زنجیر کردن جنبش کارگری به سیاستهایی است که بهوضوح بر ضد منافع آن است، سیاستی که در خدمت انحصارات است و حاکی از تناقضاتی است که با بحران سرمایهداری بر دوش طبقه کارگر و اقشار خلقی آوار شدهاند. این سیاست در خدمت برگرداندن جهت روند کاهشی نرخ سود، پیشبرد چرخه بازتولید گسترش یافته سرمایه و، از این طریق، تشدید نرخ بهرهکشی است. در این ماموریت، سوسیال دموکراسی نقش بسیار مهمی را بازی میکند: نقش آتشنشانی که تلاش میکند با آتشسوزی حتی قبل از آنکه رخ دهد مبارزه کند.
خردهبورژوازی و اشرافیت کارگری
سوسیال دموکراسی بهمنظور حفظ پشتیبانی از پایگاه اجتماعی طبقات کوچک و متوسط که بهصورت جزیی در محل کار سهیم هستند، به گروههای کارگری ویژه میپردازد، و بهعنوان سازمان رهبریکننده رفرمیسم خردهبورژوایی، سیاستی را برای جداسازی این گروهها از جنبش کارگری در پیش میگیرد و از تشکیل جبههای خلقی و کارگری با هژمونی پرولتاریا از طریق پیشتاز سیاسی آن، که میتواند به جایگزینی انقلابی برای سرمایهداری تبدیل شود جلوگیری میکند.
در این زمینه، سیاستهای سوسیال دموکراسی دل در گرو حمایت از خردهبورژوازی با تأمینهای مالی دولتی تحت عنوان معافیت از پرداختهای تأمین اجتماعی دارد، تلاشی بدون موفقیت، برای تسهیل وضعیت تولیدکنندگان خرد در برابر تولیدکنندگان کلان. در زمینه اتحادیههای کارگری، طرفداری از طبقه متوسط علیه اکثریت کارگران، پیشبرد شرایط اجتماعی و اقتصادی کاری بهتر برای این گروهها. این بخشها پایگاه قدیمی سیاستهای بورژوا ـ رفورمیست سالهای «دولت رفاه» بودند که ازمحکومیت تودههای کارگران به شرایط منتهای درجه استثمار و عاری از هر گونه حمایت اتحادیه طرفداری میکردند.
این امر، وخیمتر شدن شرایط زندگی و کار اکثریت پرولتری، تشدید استثمارشان و همچنین جداشدن روزافزون از سایر طبقات و بخشها را بهدنبال داشته است. با این حال، بحرانهای سرمایهداری، اقشار متوسط و خردهبورژوا را بهشدت زیر ضربات خردکننده خود قرار داده است، کسانی را که شاهد بدتر شدن شرایط زندگی کاریشان در نتیجه توسعه تضادهای سرمایهداریاند، و افزون بر این شکست رفورمیسم نزد این گروهها عیان شده است.
در عینحال، سوسیال دموکراسی ایدئولوژی خردهبورژوایی «شهروندی» را که بر مبنای آن، همه ما در برابر قانون، حقوقی برابر داریم، با نادیده گرفتن اختلافات طبقاتی، موقعیت هر یک در رابطه با مالکیت ابزار تولید و در رابطه با کار، با تأثیرگذاری بر کارگران برای خنثی کردن مبارزه طبقاتی، دقیقاً در میان کسانی گسترش میداد که در معرض بیشترین استثمارند و در پذیرش ایفای نقش تاریخیشان بهعنوان یک طبقه انقلابی در اکثریتاند. [۱۹].
به روشی مشابه، نقش ایفا شده توسط اشرافیت کارگری در حفظ سوسیال دموکراسی و تقویت و گسترش رویزیونیسم در جنبش کارگری ضروری است. رفیق النی بلّو [۲۰] تجزیه و تحلیل زیر را از این پدیده ارائه میدهد:
«البته آنچه در سطح آگاهی اتفاق میافتد، در این مورد، رویزیونیزم، بازتابی از تحولات اجتماعی ـ اقتصادی بخشهایی از طبقه کارگر در کشورهای پیشرفته سرمایهداری است که دستمزدهای بالاتر و شرایط بهتر زندگی را بهدلیل سود فوقالعادهای که سرمایه در کشورهایشان، با در اختیار داشتن مثلاً انحصار تجارت خارجی (انگلستان تا پایان قرن نوزدهم)، توانایی استخراج مواد خام و نیروی کار ارزان در جوامع کمتر توسعه یافته بهدست میآورد، تجربه میکردند.
فرزندان این بخشهای طبقه کارگر و اشرافیت کارگری در اتحادیههای کارگری و جنبش سیاسی، از طریق سیستم آموزش و پرورش مجذوب تبلیغات بورژوایی شدند، و وارد سازوکارهای گسترده دولتی شدند یا در بخش “خدمات” دولت بورژوایی (آموزش، بهداشت، رفاه) و یا سازوکارهای کاملاً اداری (اداره مالیات، سازمانهای دولتی محلی، نگهداری از اموال دولتی و غیره) و یا صنایع دولتی یا نیمهدولتی (بانکها، خدمات دولتی، انرژی، آب، صنعت مخابرات، گردشگری و غیره).
تطمیع بخشهایی از طبقه کارگر و در بخشهای پویای صنعت سرمایهداری در ترکیب با تطمیع گسترده دانشمندانی که در طبقه کارگر ریشه داشتند حاصل شد؛ در نتیجه میتوان متوجه شد که گسترش پایگاه اجتماعی اپورتونیسم و تقویت رویزیونیسم، پدیدهای بههم پیوستهاند.
توانایی نیروهای سیاسی بورژوازی به تطمیع بخش گستردهای از طبقه کارگر، در جهت هدف سیاسی فاسد کردن جنبش کارگری، منحرف کردن آن از هدف استراتژیک انقلاب سوسیالیستی در اروپا و بهطور کلی در جهان توسعه یافته سرمایهداری بهکار گرفته شد و در واقع در شرایطی که توازن بینالمللی قوا بهنفع نیروهای سوسیالیسم پس از پایان جنگ جهانی دوم بهبود یافته بود».
«سوسیال دموکراسی چپ»، رویزیونیستها و جنبش کمونیستی
سوسیال دموکراسی نیز به یکی از شرکتکنندگان فعال در مبارزه طبقاتی بینالمللی علیه اردوگاه سوسیالیستی بدل شد. نقشی که احزاب سوسیال دموکرات باید بازی میکردند عبارت بود از تضعیف احزاب کمونیست، سازماندهی و تقویت جنبش غیرکمونیستی کارگری و اتحادیههای کارگری.
همراه با دیگر احزاب بهشدت ضدکمونیستی ـ تروتسکیستها ـ ماموریت واگذار شده توسط امپریالیسم روشن بود: تکه تکه کردن جنبش کارگری، تحکیم روند ضدکمونیستی رفورمیستی و جلوگیری از توسعه مبارزه طبقاتی در کشورهای سرمایهداری، و همچنین کمک سیاسی، اقتصادی به جنبشهای ضدانقلابی و در غیر اینصورت به ایجاد آنها در کشورهایی که بهطور فعالانه مشغول بنا کردن سوسیالیسم بودند.
سازمان سیا برای آن دسته از احزاب، یک بخش داشت: «چپ غیرکمونیست» که حمایت سیاسی، تدارکاتی و اقتصادی را دریافت میکردند. همراه با نقش آشکارا خصمانه و ضدانقلابی در قبال کشورهای سوسیالیستی، سوسیال دموکراسی نیز از نظر تاریخی، نقش نفوذ سیاسی بر احزاب کمونیست را ایفا میکرد. حتی قبل از جنگ جهانی دوم، سوسیال دموکراسی بهدنبال یافتن نقاط اتکا در درون جنبش کمونیستی بود تا با حصول توافقهایی، این احزاب را با سیاستهای بورژوایی مرتبط کند.
اما این بعد از سالهای پس از جنگ بود که گرایشهای قدرتمند رفورمیستی در درون احزاب کمونیست ظاهر شدند که در به اصطلاح «کمونیسم اروپایی» متبلور میشدند. این فرایند در حوزهای ممکن شد که جنبش بینالمللی کمونیستی در وهم وجود یک مرحله میانی، دموکراتیک و ضدانحصاری بین سرمایهداری انحصاری و سوسیالیسم فرو رفت، و استراتژی خود را تابع اتحاد پارلمانی با سوسیال دموکراسی کرد که در نهایت عواقبی جدی برای طبقه کارگر و خود جنبش کمونیستی بینالمللی در پی داشت که در تعریف یک استراتژی انقلابی در شرایط جدید پس از جنگ با مشکلات عظیمی مواجه شد.
چنین گرایشهای رویزیونیستی، کاملاً پیروز در اکثر احزاب اروپای غربی، همان پایگاه اجتماعی را داشتند که سوسیال دموکراسیهای قدیمی داشتند و همان مسیری را در پیش گرفتند که قبلاً توسط احزاب سوسیال دموکرات طی شده بود. بهعنوان یک بازتاب، آنها منافع خردهبورژوازی و اقشار متوسط آریستوکراسی کارگری و بخشهایی از بوروکراسی اتحادیههای کارگری را نمایندگی میکردند. آنها به این نتیجه بی شرمانه رفورمیستی رسیدند که سوسیالیسم میتوانست در اروپا از طریق سازش و توافق پارلمانی با سوسیال دموکراسی بنا شود، با استفاده از ابزارهای قانونی صرف، ابزار قانون اساسی، اصلاحات پیدرپی، رسیدن به نقطهای که در آن سوسیالیسم ساخته شده باشد.
این بینش، خیالبافانه به مفهوم ارتجاعی بودن، بنبستی بود که با محدودیتهای خود با تغییر در سیاست بورژوازی بهعنوان یکی از نتایج بحران اقتصادی «دولت رفاه» مواجه شد. ورشکستگی رویزیونیسم اورو ـ کمونیستی در نهایت به ضرر صفوف متعدد و متفرق کارگران در سراسر جهان سرمایهداری تمام شد، بهخصوص در کشورهای اروپایی، که در آن وارثان سازمانهای اورو ـ کمونیستی، در مواردی با حفظ کلمات اختصاری کمونیستی و نمادها و یا رها کردن برخی دیگر، ضمن آگاهی از دگرگونی سوسیال دموکراسی که از چند دهه قبل به یک حزب بورژوایی تبدیل شده بود، بهدنبال اشغال جناح چپ پارلمان بورژوایی هستند. این امر همیشه به این یا آن طریق در هر اتحاد تابع احزاب سوسیال دموکرات و همیشه زیر پرچم رفورمیسم رخ میدهد که در حاشیههای سیستم، دستی تکان میدهد.
علاوه بر این، آنها، نه از روی تصادف، با این بینش بهطور کلی مطلوب اتحادیه اروپا، با پروژه امپریالیستی الیگارشی کشورهای عضو نیز موافقاند. آنها میخواهند با پذیرش اصول ساختار اروپایی، قوانین غیردموکراتیک و ضدکارگری وضع شده برای اقدامات آن و سیاستهای یکطرفه پولی و اقتصادی آن، باج خواهی آن که مردم اروپا را در بحران سرمایهداری مطیع خود میکنند، و در نهایت، سیاستهای تحمیلی در هر لحظه توسط بورژوازی، به حزب «چپ» قابل قبولی برای آن نهادها بدل شوند.
امروزه این احزاب اپورتونیست که در حزب چپ اروپایی سازمان یافتهاند، مانعی بر سر راه توسعه مبارزه طبقاتی را تشکیل میدهند، آنها بهمثابه ترمز توسعه مواضع طبقاتی و آگاهی طبقاتی هستند؛ در نهایت آنها متحدین طبیعی سوسیال دموکراسیاند، آنها در حال حاضر، جناح چپ خودشان هستند، وظیفه معرفی ایدئولوژی رفورمیست و خردهبورژوایی در میان کارگران را انجام میدهند، از آشتی اجتماعی کاذبی پشتیبانی میکنند که چارچوبی سیاسی را برای اقدامات ضدکارگری تضمین خواهد کرد که سرمایه مجبور است برای حفظ نرخ سود و برگرداندن شرایط بهنفع خود اعمال کند.
برخی از ملاحظات نهایی
بخشی از پایگاه اجتماعی سوسیال دموکراسی و رویزیونیسم را قشرهای زحمتکش با آگاهی پایین طبقاتی تشکیل میدهند که در دفاع از منافع فوری خود در مقابله با تجاوز روزافزون سرمایه به مبارزه میپیوندند. زمانی این بخشها، با پیشینههای اندک سیاسی و بدون آگاهی به مبارزاتی میپیوندند که طبقه را وادارد تا از منافعشان دفاع کند، آنها لزوماً، از نقطهنظر ایدئولوژیک چنین میکنند. در واقع، این امر که این بخشهای کارگری، فاقد آگاهی طبقاتیاند این واقعیت را انکار نمیکند که آنها، مثل همه مردم، جهانبینی ایدئولوژیکی دارند که حضور آنها در جامعه را میسر میسازد.
یک چنین جهانبینی که بهطور کامل از موقعیت طبقاتی ناشی نمیشود، اگر ما با مارکس موافق باشیم که در جوامع طبقاتی، ایدئولوژی مسلط، ایدئولوژی طبقه حاکم است، لزوماً باید از طرف مقابل اخذ شده باشد. جهانبینیشان، و بههمین خاطر، ایدئولوژیشان، اگر پرولتری نباشد، الزاماً باید بورژوایی و یا خردهبورژوازی باشد. این جهانبینی مبتنی است بر برخی جرح و تعدیلات در ایدئولوژی بورژوایی و یا خردهبورژوایی در رابطه با شرایط زندگی طبقه کارگر؛ و به لحاظ تاریخی، مناسبترین نوع نسبت به این کارکردها دقیقاً ایدئولوژی «اکونومیستی» است، ایدئولوژی رفورمیستی که توسط اتحادیههای کارگری و احزاب سوسیال دمکرات و ایضا توسط حزب اپورتونیست چپ اروپا و سایر موارد شبیه به آنها جار زده میشود.
این ایدئولوژی با شرایط کارگران تناسب دارد، اما از دیدگاه بورژوایی، و مدافع تغییرات کوچک در سرمایهداری است که بتواند به بهبود و یا تخفیف شرایط فعلی که در مورد پرولتاریا اعمال میشود بیانجامد. بههمین شکل، و ظاهراً در مفهوم مخالف، ممکن است ما ایدئولوژی خیال باف ـ انقلابی را اینگونه در نظر بگیریم که، بهرغم خصلت انقلابی منسوب به آن، از رهبری مبارزه انقلابی ناتوان است و به اقداماتی میانجامد که، اگر بتواند، صرفاً با تغییرات کوچکی، بنیادهای استثمار سرمایهداری را حفظ کند.
ماموریت سوسیال دموکراسی و کنفدراسیونهای اتحادیههای کارگری آن در حوزه نیروی کار، جلوگیری از پیش آمدن آن موقعیتی است که یک مرحله عینی در ایجاد آگاهی در این بخشها است، یعنی تحول یافتن به تعهد به یک موضع ایدئولوژیک کاملا پرولتری تحت منشور مارکسیسم ـ لنینیسم، و گرایش یافتن به رویارویی با سرمایهداری، بهسمت غلبه انقلابی بر آن.
بنابراین، علاوه بر وجود بخشهای اجتماعی که قبلاً به آنها اشاره شد ـ خردهبورژوازی و لایههای میانی ـ بخشهایی که آگاهی اندک دارند، سرگردانها نیز میتوانند پایگاهی حمایتی برای رویزیونیسم در کل و سوسیال دموکراسی بهویژه در درون جنبش طبقاتی باشند. احزاب کمونیست باید با این مواضع مقابله کنند و ما مجبور به انجام این کار در آینده خواهیم بود، در شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بسیار متفاوت، تا زمان غلبه بر خود تضاد طبقاتی، تا زمان بالاترین و آخرین مرحله از سوسیالیسم ـ کمونیسم. در این شرایط مختلف، رفرمیسم، مواضع مختلف سیاسی را اتخاذ خواهد کرد، در اصل، تلاش خواهد کرد جنبش کارگری را با مواضع دشمن طبقاتی وفق دهد، با پذیرش میدان جنگ و قوانین مبارزهای که دشمن آن را قانونی تلقی میکند و مردود اعلام کردن نیاز به غلبه بر نظام سرمایهداری که تضادهایی را ایجاد میکند که جنبش کارگری را در موقعیتی فرودست نگه میدارد. [۲۱]
ماموریت اولیه احزاب کمونیست در این زمینه، بهطور کلی در اقدامات اتحادیههای کارگری، عبارت است از ارتقای آگاهی اقتصادی که از سرمایهداری فراتر نمیرود به آگاهی سیاسی انقلابی، بهگونهای که این بخشها تزهای ایدئولوژیک خردهبورژوایی (علاوه بر موارد فوقالذکر میتوانیم این ایده را نیز که دولت در مبارزه طبقاتی بیطرف است، این را که قانون، مقدس است و این را که تمام مفاد قوانین رعایت میشوند، ایده استقلال قوه قضاییه، تفکیک قوا و سایر سادهلوحیهای خردهبورژوایی را که بهطور عینی، مانع مبارزه طبقاتی میشوند، ذکر کنیم) را رها کنند و تزهای ایدئولوژیک طبقه خودشان را بپذیرند.
این امر دقیقاً به این خاطر ممکن است که ایدئولوژی پرولتری مارکسیسم ـ لنینیسم صرفاً بازتابی در حوزه امر ذهنی از شرایط اقتصادی است که توسط استثمارشدهها در آن گرفتارند. بهعبارت دیگر، هر گونه تلاش در سطح اجتماعی مشابه با تلاش بخشهای غیرپرولتری، صرفنظر از اینکه، بسیاری از اعضای خردهبورژوازی و لایههای میانی، بهصورت انفرادی، به طبقه کارگر نزدیک شوند و حتی جهانبینی آن را بهرغم سیر تکاملی تضادهای سرمایهداری بپذیرند، محکوم به شکست است.
جنبش کمونیستی مجبور است از اشتباهات خود درس بگیرد. در شرایطی که بحران سرمایهداری در آن رخ میدهد، مبارزه طبقاتی نیازمند حملهای مستقیم علیه موضع یکپارچهای است که سوسیال دموکراسی و رویزیونیسم آن را در میان صفوف کارگران تبلیغ میکنند.
از استقلال ایدئولوژیک، سیاسی و سازمانی طبقه کارگر باید بهصورتی محکم، بدون سازش دفاع شود: «در حال حاضر مردم، کارگران و کارکنان و خویشفرماها باید خودشان صفحاتشان را در تاریخ این کشور با حروف واقعاً درشت و پُررنگ بنویسند. خروش آنها باید بهسمت قدرت سوق داده شود بهنحوی که بتوانند از ضدحملههایشان نتیجه بگیرند. راه دیگری وجود ندارد (…) بربریت نمیتواند از انسانیت ساخته شود.» [۲۲]
زیرنویسها
[۱۹] در مورد برخی از جنبشهایی که مثلاً تحت عنوان «۱۵ M» یا «جنبش خشمگینها» شناخته میشوند، و هرگز از رویکردهای سوسیال ـ دموکراتیک فراتر نمیروند، ما به بیانیه کمیته اجرایی PCPE در مورد بسیجهای آغاز شده در ۱۵ ماه مه، منتشره در ۱۹ مه ۲۰۱۱ ارجاع میدهیم که میتواند در نشانی زیر یافت شود:
http://www.pcpe.es/comunicados/item/268-sobre-las-movilizaciones-iniciadas-el-15-m.html.
[۲۰] عضو دفتر سیاسی حزب کمونیست یونان. نقل قول از مقاله وی تحت عنوان «ایدههایی در مورد یک انترناسیونالیسم جدید. انترناسیونالیزم در تئوری مارکسیستی». نوشته شده پس از دعوت حزب کمونیست ترکیه به نشست برگزار شده توسط مرکز تحقیقات مارکسیستی ـ لنینیستی ترکیه. این مقاله در مجله تئوریک حزب کمونیست یونان (KOMEP, issue 6 of 2010) منتشر شد.
[۲۱] خوزه بونو (José Bono)، رئیس کنگره اسپانیایی و رهبر حزب کارگران سوسیالیست اسپانیا (PSOE) در ملاعام اعلام کرد که «مبارزه طبقاتی» در قرن بیست ویکم «مایه انتقادهای تندوتیز است» که «حتی در چین هم به آن اعتقاد ندارند»، اینکه امروزه مشاغل «در واقع» توسط بازرگانان با «کمک» ادارات دولتی ایجاد میشوند، وی اشاره کرد، بنابراین، حزب کارگران سوسیالیست اسپانیا نمیخواهد «علیه کسانی که ثروت و مشاغل را ایجاد میکنند» مبارزه کند. عبارات منعکس در رسانههای جمعی اسپانیایی در ۹ مه ۲۰۱۰. Agency Europa Press.
[۲۲] سخنرانی رفیق آلکا پاپاریگا (Aleka Papariga) دبیرکل حزب کمونیست یونان، در مقابل هزاران کارگر، در ۱۱ ماه مه ۲۰۱۱.
* برگرفته از سایت مارکسیسم ـ لنینیسم امروز