گفت‌و‌گو با مسعود سعد سلمان

کتاب «گفت‌و‌گو با مسعود سعد سلمان» (۱) اثر آقای مجتبی عبدالله‌نژاد با نوآوری شگفت‌انگیزی به پژوهشی عمیق نه تنها در زندگی حیرت‌آور شاعر بزرگ میهن ما دست می‌زند، بلکه اوضاع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی زمانه‌ای را هم مورد کاوش قرار می‌دهد که گهواره هستی دردناک، خشم‌آور و خوفناک شاعر است. نویسنده در عین‌حال بنیاد‌های شعری او  و راز ماندگاری‌اش را جستجو می‌کند و در بخش‌های مهمی ‌از کتاب، دیدگاه‌های شاعر را مورد چالش قرار می‌دهد. دستاورد این چالش‌ها، برای مباجث و نیاز‌های ادبی امروز بسیار غنیمت است.‬

‫‌‬
‫* خواجه مسعود سعد سلمان، از اینکه وقت گذاشتید و در این گفت‌و‌گو شرکت کردید، سپاسگزارم. می‌دانم که زبان فارسی امروز قدری برای شما نامانوس است و شاید از تغییراتی که در طی این چند قرن در زبان فارسی ایجاد شده، تعجب کنید. ولی مخاطب این گفت‌و‌گو در درجه اول خوانندگان امروزی هستند. پس اگر از نظر شما اشکالی ندارد، با زبان فارسی امروز سخن بگوییم و شما هم با همین زبان جواب بدهید؟‬
‫اشکالی ندارد. با زبان امروز سخن بگوییم. من زبان فارسی شما را می‌فهمم و مشکلی ندارم. تغییرات زبان فارسی در حدود مسائلی که ما قرار است در باب آن‌ها سخن بگوییم، چندان بارز نیست.‬

‫با این پرسش آگاهانه، که مخاطب اثر را مشخص می‌کند و پاسخ روشنگرانه‌ای که بر تغییرات نه چندان زیاد زبان فارسی در چند قرن اخیر تأکید دارد کتاب «گفت‌و‌گو با مسعود سعد سلمان» آغاز می‌شود و از همان نخستین جمله‌ها خواننده درمی‌یابد که با اثری جدی و در عین‌حال خلاقانه روبروست.‬

‫کتاب محققانه و نوآورانه «گفت‌و‌گو با مسعود سعد سلمان»، نه تنها به زندگی و شعر مسعود سعد سلمان، شاعر برجسته سده ششم، می‌پردازد؛ بلکه اوضاع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی عصری را که او در آن زندگی می‌کند و سرنوشتی حیرت‌آور را برای او رقم می‌زند؛ مورد کاوش قرار می‌دهد. نویسنده که در این کتاب با دو شخصیت گفت‌و‌گوکننده و گفت‌و‌گو‌شونده ظاهر می‌شود، در عین‌حال آرا و عقاید مسعود سعد و تا حدودی هم‌عصرانش را مورد بررسی، چالش و نقد قرار می‌دهد و از این گذر می‌کوشد به خواننده امروز کمک کند تا با دانش و بینشی که از این رهگذر کسب می‌کند؛ تاریخ، ادبیات، اندیشه‌وران و هنرمندان میهن خود را منصفانه‌تر بسنجد و با داوری‌های آگاهانه‌تر، آینده روشن‌تری را رقم بزند. ‬

آنچه گفته شد به بخش محققانه اثر بازمی‌گردد، اما کتاب ایشان از ویژگی بسیار مهم «نو آورانگی» هم برخوردار است که در این اثر به اندازه محققانه بودن آن شایان اهمیت است، زیرا کتاب را خواندنی و دوست داشتنی می‌کند و بدون آنکه به ارزش‌های کیفی و تحقیقی اثر صدمه بزند و آن را به «کالا در بازار آزاد» تبدیل کند؛ می‌تواند بر مخاطبان و خواستاران این کتاب در کشوری که به‌گونه‌ای حیرت‌آور «مصرفی و تنوع‌طلب» بار آورده شده است؛ بیفزاید که این خود کاری است سترگ در زمانه‌ای بسیار دشوار. ‬

‫نویسنده برای جذاب کردن اثر، از شیوه گفت‌و‌گوی رسانه‌ای امروزین بهره می‌برد؛ شاعر سده ششم در برابر محقق می‌نشیند و نه تنها به پرسش‌های او درباره زندگی پر فراز و نشیبش پاسخ می‌گوید بلکه جسورانه در برابر چالش‌های گاه بسیار دشوار نویسنده ایستادگی می‌کند و او را به نقد می‌کشد. مسعود سعد سلمان در این گفت‌و‌گو، با تاریخ پیش می‌آید و گاه به مسائل و نظریه‌های معاصر هم می‌پردازد و از چالش و هماوردی با محقق، نویسنده و گفت‌و‌گو کننده معاصر گریزان نیست. کار بسیار درخشان آقای عبدالله‌نژاد در مقام پژوهشگر، گفت‌و‌گو کننده و نویسنده، آن گاه آشکار می‌شود که تمام پرسش‌های گفت‌و‌گو کننده و پاسخ‌های مسعود سعد و پانوشت‌های محققانه این گفت‌و‌گو، مستند به اشعار شاعر است که در پایان کتاب در بخش «شواهد» آمده است. خواننده عادی اثر می‌تواند بدون مراجعه به شواهد ـ یعنی اشعار گاه دشوار مسعود سعد سلمان ـ کتاب را با سرخوشی تمام بخواند اما خواننده آگاه، سخن‌شناس و کنجکاو هم می‌تواند با رجوع به شواهد پایانی نه تنها عطش «کنکاش‌گری» خود را تسکین دهد، بلکه از روش نوآورانه و درخشان نویسنده ارجمند درس‌ها بیاموزد.

‫گفت‌و‌گو در دو نشست انجام می‌گیرد. نشست نخست به‌طور عمده به شرح حال شاعر، خانواده ، شرایط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی عصر او، به‌ویژه دوران نوزده ساله زندانش می‌پردازد؛ در حالیکه در بخش دوم، این شعر، حال و هوای آن، تأثیراتی که مسعود از هم‌عصران و زمانه خود پذیرفته و اثری که نه تنها بر شاعران  و زمانه خود بلکه بر شاعران پس از خود، حتی بر شاعران و نویسندگان زمانه ما، باقی گذارده است که مورد توجه قرار می‌گیرد. در ضمن دو بخش کتاب، درهم تنیدگی‌هایی هم دارند که گفت‌و‌گو را طبیعی، واقع‌بینانه و جذاب می‌کند. در سیر این گفت‌و‌گوست که خواننده مشتاق کتاب، آگاهی‌های تاریخی، جامعه‌شناختی، زبان‌شناختی و زیبا‌شناختی نویسنده را که حاصل سال‌ها تحقیق، شکیبایی و عشق‌ورزی است؛ درمی‌یابد و هم‌میهن جوانش را می‌ستاید. ‬

‫پس از مقدمه، نخستین پرسش، که بنیادی زبان‌شناختی دارد؛ مطرح می‌شود. خوانندگان همواره با عنوان «خواجه» پیش از نام بزرگانی چون خواجه نظام‌الملک، خواجه عبدالله انصاری، خواجه نصیرالدین طوسی، خواجه حافظ شیرازی و … روبرو شده‌اند؛ محقق با پرسش درباره معنای این واژه و پاسخ مسعود، این ابهام را برطرف می‌کند:‬

* خب، پس بفرمایید شما را چه صدا بزنم؟ آقا، خواجه، استاد. چون شاید از تعبیر مغولی «آقا» چندان خوشتان نیاید.‬
‫نخیر، همان تعبیر «آقا» خوب است. ما آن وقت‌ها برای ادای احترام به اشخاص جلو اسم آنها یک «خواجه» می‌گذاشتیم. مثلاً خیلی‌ها از من با عبارت «خواجه مسعود سعد سلمان» یاد کرده‌اند؛ به زبان امروزی شما یعنی «آقای مسعود سعد سلمان».‬

‫بنابراین از خلال این پرسش و پاسخ، خواننده نه تنها معنای عنوان خواجه را در می‌یابد بلکه از تبار ریشه‌شناختی عنوان «آقا» هم آگاه می‌شود.‬

‫با مطالعه این گفت‌و‌گوی جذاب که به زبان فارسی امروز صورت می‌گیرد اما با ارجاعات مکرر به «شواهد» که همانا اشعار مسعود سعد است ، جنبه کاملاً محققانه به خود می‌گیرد؛ خواننده به‌تدریج درمی‌یابد که انتخاب نام مسعود نه تنها با نام مسعود غزنوی ارتباط داشته بلکه با نام پدرش یعنی «سعد» و نیز با نام پسرش یعنی «سعادت» هم، ریشه مشترک دارد. و بعد در توضیحی زبان‌شناختی، خواننده در می‌یابد که «در همین عصر شما زمانی عده‌ای از مردم اسم دختران‌شان را شهناز و مهناز و فرحناز می‌گذاشتند، در حالی که الان این اسم‌ها رواج کمتری دارد.» (ص ۴)‬

‫نیاکان مسعود اهل همدان بودند ولی پدرش در ایام کودکی به غزنین کوچید. (ص ۵) زیرا غزنین آن موقع پایتخت و مرکز قدرت بود و در جامعه‌ای که بر مدار قدرت و ثروت می‌چرخد؛ مهاجرت «اختیاری» و پناهندگی اجباری همواره به‌سوی محور و مدار قدرت و ثروت در جریان مداوم است. اجداد او اشخاص فاضل و درس خوانده‌ای بودند و برای ترقی ناچار باید به پایتخت می‌آمدند و به ابزاری در دستگاه اداری غزنویان تبدیل می‌شدند. «سلاطین غزنوی اهل علم وادب را از شهرهای مختلف به غزنین جلب می‌کردند. از باب مثال عنصری از بلخ، عسجدی از مرو یا هرات، غضایری از ری، فرخی از سیستان و منوچهری از دامغان بودند.» (ص ۵) البته می‌توان سخن نویسنده را بنابر بافت زمانه، این‌گونه هم تعبیر کرد: «اهل علم و ادب از شهر‌های مختلف به غزنین جلب می‌شدند» پدرش در دربار غزنوی خدمت می‌کرد و مورد اعتماد سلطان محمود و سلطان مسعود بود. در سال ۴۲۷ یعنی ده دوازده سال پیش از تولد مسعود، سلطان مسعود پسرش مجدود را با سمت نایب‌السلطنه به هند فرستاد و عده ای از جمله سعد پدر مسعود را با او همراه کرد. پدر مسعود به‌عنوان مستوفی یا همان وزیر امور مالیه (ص ۶) در رکاب مجدود در لاهور اقامت گزید. زیرا لاهور مرکز تجمع غازیان و دیگر شیفتگان جهاد بود که دنبال غارت غنایم سرزمین کفر بودند. تمام درآمد دولت غزنوی از هند ابتدا به لاهور می‌آمد و بعد به غزنین انتقال می‌یافت. به‌همین دلیل سلاطین غزنوی در انتخاب عمال خود در لاهور فوق‌العاده محتاط و دقیق بودند، چون عمالی که به این شهر می‌آمدند با سپاهیانی که در اختیارشان بود و منابع مالی فراوانی که از غارت هند به‌دست می‌آوردند، هر آن ممکن بود شورش کنند. (ص ۸) درک این مسئله برای آگاهی از سرنوشت حیرت‌آور مسعود سعد و زندان نوزده ساله او ضروری است. مسعود در لاهور که چنین موقعیتی داشت، به دنیا آمد بنابراین خود را با صراحت لاهوری می‌خواند. «به هیچ نوع گناهی دگر نمی‌دانند / مرا جز اینکه از این شهر مولد و منشاست.» (ص ۱۴۳) ‬

‫خواننده از خلال این گفت‌و‌گو درمی‌یابد که پدر مسعود شعر می‌گفته اما شاعر رسمی‌ نبوده و پدربزرگش سلمان هم شاعر خوبی بوده است (ص ۸) و از این گذر به تبار قریحه و شاعرانگی مسعود پی می‌برد. «سعد مسعود را همان داده است / از براعت که سعد را سلمان» (ص ۸)‬

‫در لاهور، مسعود به مدرسه می‌رود. مسعود در برابر شگفتی وجود مدرسه در آن زمان اطلاعات جامعه‌شناختی و آموزشی ارزشمندی را مطرح می‌کند که حاکی از آگاهی گسترده نویسنده از جامعه آن دوران است.‬

* مدرسه؟ لاهور آن موقع مدرسه داشت؟‬
‫بله، مدرسه داشت. حمام داشت. همه چیز داشت. خود من یک وقتی در لاهور سه تا حمام داشتم. البته مدرسه لاهور به بزرگی مدرسه غزنین نبود … مدرسه دیگری در بلخ … در نیشابور در اوایل قرن پنجم چهار مدرسه بزرگ وجود داشت؛ مخصوص چهار طایفه کرامی، شیعی، حنفی و شافعی …‬
‫* داشتید می‌گفتید که رفتید مدرسه.‬
‫بله، رفتم مدرسه و آنجا علوم متداول آن روز را آموختم. قرآن و زبان عربی و اخبار و حکایات اولیاالله و سیره صحابه و علوم بلاغی و شعر و قدری فلسفه و هیئت و نجوم و ریاضیات و این طور چیزها. در کنار این‌ها بقیه هنرها را هم آموختم. سوارکاری شمشیرزنی و فنون رزمی‌ و انشا و نامه‌نگاری و امثال این چیز‌ها. در واقع خودم را برای خدمت در دستگاه اداری آماده کردم.( صص ۱۰ و ۱۱)

‫پدر، مسعود را به غزنین می‌برد و خودش به لاهور باز می‌گردد. در سال ۴۷۹ سلطان ابراهیم پسرش سیف‌الدوله محمود را به سمت فرماندار هند تعیین می‌کند و قرار می‌شود که مسعود سعد به اتفاق او در لاهور مستقر شود. به این ترتیب مسعود به‌طور رسمی ‌به شاعر دستگاه سیف‌الدوله برگزیده می‌شود. (ص ۱۴) ‬

کار مسعود این بود که در مناسبت‌های مختلف از جمله نوروز، عید فطر، عید قربان، عید مهرگان، بازگشت سیف‌الدوله و … شعر بخواند. شعر گفتن انجام نوعی تکلیف اداری بود که شاعر باید انجام می‌داد.‬

محقق در توصیف شغل شاعران و موقعیت اجتماعی آنان سخنانی بر زبان می‌آورد که از منظر جامعه‌شناختی وحشتناک است و نشان می‌دهد که نیای هنرمندان ما در این سرزمین بلادیده، چه رنج‌ها برده و چه تحقیر‌هایی را به جان تکیده خود خریده‌اند.‬

‫* یعنی کسی این شعرها را جدی نمی‌گرفت؟ ‬
‫نخیر … در مجموع همه فهمیده بودند که این شعرها را نباید جدی گرفت. چه مدح باشد و چه هجا. مدح و هجا شده بود نوعی وسیله گدایی. نوعی امرار معاش. مخاطب هم می‌دانست که این نوعی گدایی آبرومندانه است و به شاعر به چشم گدا نگاه می‌کرد … شاعر در بهترین حالت فروشنده بود و شعر برایش کالایی بود که خریدارش امرا و سلاطین و بزرگان دربار بودند. اصلآً آن موقع بسیاری از شاعر با لفظ «سخن فروش» یاد می‌کردند. (ص ۱۰۶ و ۱۰۷)

‫این وضیت شاعران بود اما وای بر حال اهالی موسیقی! ‬

‫* پایگاه اجتماعی اهل موسیقی چه بود؟ چطور زندگی می‌کردند؟ ‬
‫پایگاه اجتماعی قابل توجهی نداشتند. بیشتر از طبقات فرودست بودند یا به‌هر حال به این راه کشیده می‌شدند. بدبخت و بیچاره بودند. در جامعه احترامی‌ نداشتند. مثلاً فاطو با آن صدای ملکوتی مثل سگ از ناصر کل و محمد نایی کتک می‌خورد … شاعر در جامعه احترام داشت، ولو اینکه خود شعرا گاهی شعر را هم نوعی گدایی تلقی کرده‌اند. ولی اهل موسیقی مطرود بودند. نفرین شده بودند. آب خوش از گلویشان پایین نمی‌رفت. (۶۵)

‫نویسنده از یک کلمه «فاطو» استفاده می‌کند تا یک مسئله زبان‌شناختی را روشن کند. ‬

‫* از «موسو» نام بردید. در جای دیگر هم از «فاطو» و «بیرو» و «ماهو» یاد کرده‌اید. تلفظ اسامی‌ در دوره شما این طوری بود؟ مثل لهجه کرمان امروز؟ ‬
‫بله، به موسی می‌گفتند: «موسو»، به فاطمه می‌گفتند: «فاطو». بیشتر اسامی‌ را این طوری تلفظ می‌کردند. لهجه آن موقع بود.(۶۵)

نویسنده، از پرسش و پاسخ دیگری بهره می‌گیرد تا از ساختار دستگاه حکومتی دوران غزنوی تحلیلی جامعه‌شناختی ارائه دهد: ‬

‫* محمود چطور آدمی‌ بود؟ تمایلات اسلامی ‌و عربی داشت؟‬
‫نه. سلاطین غزنوی تمایلات اسلامی ‌و عربی شدیدی نداشتند. ولی ظاهر قضیه را حفظ می‌کردند. البته سلطان ابراهیم خودش مرد متشرعی بود. سه ماه از سال را روزه می‌گرفت و چون خط خوبی داشت، هر سال با خط خودش یک نسخه قران می‌نوشت و به مکه و مدینه می‌فرستاد …. محمود هم اهل نماز و طاعت بود و روزه می‌گرفت ولی از نشاط و شادخواری هم ابایی نداشت و حتی در این زمینه‌ها تا حدی افراط می‌کرد. از لحاظ تمایلات عربی هم تابع مد روز بود و یادم می‌آید در اواسط حکومتش دستور داد برگزاری جشن‌ها به شیوه ایرانی متوقف شود و جشن‌ها را مطابق رسم عرب برگزار کنند.(ص ۲۳)

بنابراین شکل‌گیری شخصیت مسعود سعد سلمان در تار ‌و ‌پود ساختار قدرت و رقابت‌های جنون‌آمیز برای کسب قدرت و ثروت شکل می‌گیرد و او خود یکی از مهره‌های این دستگاه است. مسعود سعد نه در مبارزه با ساختار قدرت که در تارو پود رقابت‌های ساختار قدرت است که حبس‌های نوزده ساله را تحمل می‌کند.‬

* اگر هم دنبال مقصر نگردیم و نخواهیم از شخص بخصوصی نام ببریم، بالاخره حبس شما علتی داشت. علت حبس شما چه بود؟ ‬

‫این پرسش شاید مهم‌ترین پرسش درباره زندگی مسعود سعد سلمان باشد. پاسخ به این پرسش و توصیف شرایط این زندان‌ها، از عالی‌ترین بخش‌های این کتاب است؛ توصیفی جامعه‌شناختی از ساختار قدرت و رقابت‌های مرگبار درون آن و از زندان‌های این دوران. در واقع اشعاری که مسعود در نوزده سال زندان سروده نام او را به‌عنوان شاعر «حبسیات» در تاریخ ادبیات ایران جاودان کرده است. ‬

«اصل قضیه تقریباً همان است که نظامی‌ عروضی در چهار مقاله نقل کرده. همان‌طور که قبلاً گفتم، لاهور پایتخت دوم امپراطوری غزنوی محسوب می‌شد و یکی از منابع عمده درآمد دولت غزنوی اموالی بود که به اسم غنایم جنگی از هند غارت می‌کردند. فرماندار هند دارای ارتش بزرگ و منابع مالی کلانی بود و لذا سلاطین غزنوی باید در انتخاب کارگزاران خود در هند خیلی دقت می‌کردند. چون همیشه احتمال خیانت فرماندار یا بقیه کارگزاران مملکت هند وجود داشت. فرماندار معمولاً ولیعهد و پسر ارشد پادشاه بود. سپهسالار و رئیس امور مالی هم از بین افراد کاملاً معتمد و امین انتخاب می‌شدند.( باید دقت کنیم که در این دوره محمود سیف‌الدوله فرماندار لاهور و مسعود شاعر دربار اوست) … از طرفی سال‌ها بود که دولت غزنوی با سلجوقیان درگیری داشت. امرای سلجوقی مکرر به مناطق تحت نفوذ دولت غزنوی دست‌اندازی می‌کردند … در دولت غزنوی مهم‌ترین اتهامی‌ که ممکن بود به شخصی وارد شود، این بود که با دولت سلجوقی رابطه برقرار کرده و قصد دارد با همکاری آن دولت سر به شورش بردارد. در مورد محمود هم همین‌طور بود. منابع تاریخی سکوت کرده‌اند، ولی واقعاً هم محمود بدش نمی‌آمد با همکاری دولت سلجوقی تاج و تخت پدر را صاحب شود. روابطی هم برقرار کرده بود و نقشه‌هایی داشت … من هم از این قضیه اطلاع داشتم. ولی فقط همین بود. گناه دیگری نداشتم. ابراهیم از نقشه‌های محمود اطلاع یافت و بلافاصله او را عزل و زندانی کرد. من هم با عده‌ای دیگر دستگیر شدم. (ص ۲۷ و ص ۲۹ و ص ۳۳) ‬
‫* سرنوشت محمود چه شد؟‬
‫من زندان بودم و از سرنوشت محمود اطلاع نداشتم. ولی گمان می‌کنم اعدام شد. خیلی بی‌سروصدا. منابع تاریخی هم که می‌دانید سکوت کرده‌اند. (۳۳)

‫پژوهشگر ارجمند با پرسش‌های آگاهانه خود تمام زوایای مسئله زندانی شدن مسعود را باز می‌کند هر چند پاسخ‌ها به‌گونه‌ای تنظیم شده‌اند که نشان می‌دهند مسعود نمی‌خواهد به آن‌ها اعتراف کند:‬

‫* آیا سخن شما به معنی این نیست که خودتان قبول داشته‌اید که اتهام شما سیاسی بوده و به تعبیر امروز فعالیت سیاسی داشته‌اید؟‬
‫فعالیت سیاسی تعبیر جدیدی است و نباید در گفت‌و‌گو از اقداماتی که به منظور تصاحب قدرت در قرون گذشته صورت می‌گرفته، تعبیر «فعالیت سیاسی» را به‌کار ببریم.‬
‫* سئوالم این بود که آیا قبول دارید که قصد داشته‌اید در نحوه توزیع قدرت تأثیرگذار باشید؟‬
‫نخیر. همان‌طور که قبلاً عرض کردم من دخالتی در این قضایا نداشتم. (ص ۳۸)‬

‫پس از عزل محمود و دستگیری او، مسعود سعد بازداشت و ضمن مصادره اموالش که حاصل نیم قرن خدمات پدرش بود؛ او را به زندان «دهک» فرستادند. «دهک قلعه‌ای بود بین غزنین و گردیز، در یک منطقه کوهستانی و بسیار صعب‌العبور.» (ص ۴۵)‬

‫نویسنده کتاب بلافاصله در پانوشت کتاب، توضیح جالبی را می‌آورد که ستایش خواننده را برمی‌انگیزد. از این نکته سنجی‌ها در متن بسیار است و یادآوری‌های ما تنها نمونه‌هایی را دربر می‌گیرد.‬

‫«دهک دیگری هم داریم که در بین راه بست و زرنج واقع است و ابن حوقل و اصطخری و مقدسی و گردیزی از آن نام برده‌اند. غالباً این دهک را با دهک واقع در بین راه غزنه و گردیز خاط کرده‌اند و مسعود را زندانی دهک اول پنداشته‌اند و این غلط واضح است. چه دهک واقع در بین راه بست و زرنج در دشت وسیعی قرار دارد و حال آن که زندان مسعود به تصریح خود او در ناحیه کوهستانی و صعب‌العبوری واقع بود.» (ص ۴۵) ‬

‫* اوضاع در زندان دهک چطور بود؟‬
‫خیلی سخت. منتها در قیاس با وضعی که در زندان‌های نای و مرنج داشتم، بهشت بود …. یکی دو سالی آن جا بودم و بعد منتقل شدم به قلعه سو … سو هم در نزدیکی غزنین بود. الان هم هست. در چهارده کیلومتری جنوب شرقی دهک … اول اینکه اینجا دست و پایم را با زنجیر بستند. امکانات زندگی نداشتم. هوا خیلی بدتر بود، باد شدیدی می‌وزید. مرتب بیمار می‌شدم.(ص ۴۶ و ص ۴۸) دو لبم از باد خشک، دو رخم از اشک تر / گونه‌ام از درد زرد، پیکرم از غم نزار (۱۵۳) … هفت سال در دهک و سو زندانی بودم. باید حدود ۴۸۷ باشد. (ص ۵۰) ‬
‫* زندان نای کجا بود؟‬
‫در منطقه‌ای به نام وجیرستان …. این نام ربطی به وزیرستان ندارد. محل امروزی آن در مغرب غزنه در سرچشمه‌های هیرمند و ارغنداب است. ‬
‫* اوضاع زندان نای چطور بود؟ ‬
‫خیلی سخت. اینجا به معنی واقعی کلمه طعم زندان را چشیدم …. زندان یک سیاهچال واقعی بود. مرا توی سوراخی انداخته بودند که نمی‌توانستم راحت دراز بکشم. جا نبود. یک روزنه کوچک آن بالا داشت که به قدر یک کف دست بیشتر نبود. شب‌ها خوابم نمی‌برد. تا صبح بیدار بودم و به‌نظرم می‌آمد که این شب ظلمانی ابدی شده و خیال رفتن ندارد. در دهک و سو که بودم، لااقل به کتاب و قرآن دسترسی داشتم. می‌توانستم شب‌ها بیدار بمانم  و چیزی بخوانم … شب و روز را گم کرده بودم. تمام لباسم یک تکه شال ژنده و پاره پوره بود. روی زمین خشک می‌خوابیدم. هوا سرد بود. پشه و مگس بیداد می‌کرد. آب حتی به قدر خوردن نبود، چه برسد به اینکه بتوانم حمام کنم. مو و ریشم بلند شده بود و قیافه وحشتناکی پیدا کرده بودم. تمام سر و بدنم بوی گند و شپش گرفته بود … پاهایم از زخم غل و زنجیر لهیده بود. رفتار زندانبانان هولناک بود. طوری رفتار می‌کردند که انگار با زندانی کینه ازل دارند … با زندانیان مثل حیوان رفتار می‌شد. از همه حقوق انسانی محروم بودند. هر چند گفت‌و‌گو از حقوق انسانی در ایام ما مسخره است. در بیرون از زندان هم چیزی به نام حقوق انسانی وجود نداشت … نظامی‌عروضی تعجب می‌کند که چطور آن همه شعر‌های سوزناک من در این آدم‌ها اثری نداشت. ولی این سبک زندگی آن موقع بود. عواطف انسانی چیز بی‌معنایی بود. گمان می‌کنم عواطف بشر در همین قرون اخیر بود که رشد سریعی کرد. (صص ۵۱ و ۵۳)

‫توصیف فوق‌العاده‌ای است از زندان‌های قرون وسطایی. در نظر بگیرید که جمله به جمله این متن در بخش «شواهد» یعنی اشعار مسعود سعد سلمان آمده است. محقق زحمتکش تمام این شعرها را خوانده، درک کرده و سپس آن را به زبان فارسی امروز بر زبان مسعود در این مصاحبه جاری کرده است. به نمونه‌های از این اشعار توجه کنید. روز چون عندلیب نالم زار/ همه شب چون خروس دارم پاس … گاه گفتم که: مانده شد خورشید / گاه گفتم که: خفت ماه سما / که نه این می‌برآید از پس خاک / که نه این می‌بجنبد اندر وا / سر یافته است نرم‌ترین بالش از حجر / تن یافته است پاک‌ترین بستر از تراب» (ص ۱۵۶ و ۱۵۷) ‬

‫تنها نکته‌ای که نمی‌توان با نویسنده ارجمند موافقت نمود؛ همانا جمله آخر است. به‌عنوان نمونه، نویسنده و خوانندگان را به حبسیات شاعران بزرگ و هم‌عصر ما هوشنگ ابتهاج، احمد شاملو، سیاوش کسرایی، سعید سلطان‌پور و … جلب می‌کنم. به‌نظر می‌رسد تا جامعه‌های بشری بر مدار ثروت و قدرت می‌چرخند در بر همین پاشنه خواهد چرخید و ستمگران با درس‌آموزی از پیشینیان خود، زندان‌ها و شکنجه‌گاه‌های خود را خوفناک‌تر کرده و خواهند کرد. نویسنده ارجمند هم البته به نوعی ادعای نگارنده را تایید می‌کند. ‬

‫* می‌فهمم. این وضع تا بعد از انقلاب مشروطه ادامه داشت و الان هم شاید اوضاع جز از حیث مظاهر مادی تغییر چندانی نکرده باشد. فقط در ایران این‌طور نبود. بایرون و اسکار وایلد دو نویسنده بزرگ انگلیسی هر یک به دلایلی مدتی زندانی بوده‌اند. توصیفاتی که از محیط زندان دارند، اشک آدم را درمی‌آورد. عیناً مثل حرفی که نظامی ‌عروضی درباره اشعار شما زد: «وقت باشد که من از اشعار او همی‌ خوانم، موی بر اندام من بر پای خیزد و جای آن بود که اشک از چشم برود.» (ص ۵۴) ‬

در نشست دوم نویسنده به شعر و دیدگاه‌های شاعر در باره شعر و ادبیات می‌پردازد.

‫* در تاریخ ادبیات ایران، مکرر گفته‌اند که جنابعالی تحت تأثیر عنصری بودید؟ این را قبول دارید؟ چقدر تحت تأثیر او بودید؟
‫عرض کنم که عنصری شاعری است که در تاریخ ادبیات و حتی تاریخ اجتماعی ایران نمی‌توان او را ندیده گرفت … زندگی افسانه‌ای او و ثروتی که از راه شعر اندوخت، برای خیلی‌ها الهام‌بخش بود. مدیحه قبل از عنصری هم وجود داشت ولی او بود که مدح را به سنت فراگیری تبدیل کرد و شعر فارسی را به این راه انداخت … این که دولتشاه می‌گوید در دربار محمود چهار صد شاعر زیر نظر عنصری کار می‌کردند، مبالغه نیست. عنصری واقعاً چنین تشکیلات بزرگی داشت. در تبلیغات ماهرانه برای دستگاه غزنوی بی‌نظیر بود … با ظهور او شعر حالت تجاری پیدا کرد. می‌دانید که خانواده عنصری از تجار بودند و خود او هم در آغاز تجارت می‌کرد. بعد که به شعر و ادب روی آورد و دستگاه تبلیغاتی حکومت غزنوی را پایه‌گذاری کرد، شعر را هم به نوعی ابزار تجاری تبدیل کرد. به عمر و روزی غمگین مباش تا دهمت / نشان روزی بی رنج و عمر جاویدان / به شاه رو که ده انگشت شاه در دو کفش / کلید روزی خلق است و چشمه حیوان. (صص ۹۹ـ۹۵) ‬

‫در چارچوب این بخش است که گاه بحث‌های تندی بین نویسنده و مسعود سعد در می‌گیرد که بسیاری از آن‌ها مسائل مبرم روزگار ما هم هستند. نویسنده با این بحث‌ها با شایستگی نشان می‌دهد که می‌توان درباره یک شاعر قرن ششمی‌ تحقیق و پژوهش کرد و به مسائل امروز پاسخ گفت.‬

* آیا این عیب کار شما نیست که با همه مسائل از موضع شخصی برخورد می‌کنید و هیچ نگاه اجتماعی ندارید؟ … دیوان شما پر از شعر‌هایی است که در آن‌ها از احوال عاطفی خود سخن گفته‌اید. شاید هیچ‌کس با دقت شما تأثرات روحی زندانی را توصیف نکرده. ولی همه این توصیفات جنبه شخصی دارد. شما از درد‌های شخصی به‌سمت دردهای مشترک نمی‌روید. از علل اجتماعی آلام خود سخن نمی‌گویید. طوری حرف می‌زنید که انگار اتفاقاتی که برای شما افتاده، بلای آسمانی بوده. اوضاع اجتماعی در آن‌ها دخالتی نداشته.‬
‫این را قبول ندارم. بنده در خیلی جا‌ها به مسائل اصلی جامعه و پریشانی اوضاع سیاسی و اجتماعی اشاره کرده‌ام. شعری که در توصیف وضع سیاسی جامعه سروده‌ام و به‌دلیل سرودن آن به من هشدار داده شده، معروف است. «هیچ کس را غم ولایت نیست / کار اسلام را رعایت نیست / کارهای فساد را امروز / حد و اندازه‌ای و غایت نیست/ می‌کنن این و هیچ مفسد را / بر چنین کارها نکایت نیست». یا آنجا که گفته‌ام: «روزگاری است سخت بی‌ فریاد / کس گرفتار روزگار مباد / شیر بینم شده متابع رنگ / باز بینم شده مسخر خاد / نه به جز سوسن ایچ آزاد است / نه به جز ابر هست یک تن راد». این‌ها را چطور توجیه می‌کنید؟‬
‫* اولا این نوع شعر‌ها در دیوان شما محدود است. در ثانی … مقصودم این بود که شما با این مسائل از موضع شخصی برخورد می‌کنید. اتفاقاتی که برای شما افتاده، مسائل عام اجتماعی بوده، فقط گریبان‌گیر شما نبوده …. به‌علل اجتماعی این مسائل اشاره نمی‌کنید. مثلاً حسد که شما مکرر در شعر خود از آن سخن گفته‌اید و خودتان را قربانی حسادت رقبا دانسته‌اید، نوعی بیماری اجتماعی است. ولی شما با آن مثل مسئله شخصی برخورد می‌کنید … پشت سر ناله‌های شما خالی است. هیچ فکر فلسفی یا اجتماعی وجود ندارد.‬
‫فکر فلسفی وجود دارد … به علاوه من فرزند زمانه خودم بودم. شما چه انتظاری دارید؟ انتظار دارید به سبک امروز از علل مشکلات خودم تحلیل‌های فلسفی و اجتماعی می‌دادم؟‬
‫* نخیر … اصلاً این تحلیل‌ها را وظیفه شعر نمی‌دانم. ولی شعر شما راهی به بیرون ندارد. با خواندن مصیبت‌هایی که شما تحمل کرده‌اید، به مسئله مهم‌تر که مظلومیت طبقات فرودست در زیر فشار مناسبات قدرت یا حتی تنهایی و بی‌پناهی انسان در برابر قضا و قدر یا نیروهای طبیعی است، نمی‌رسیم. در حالی‌که زمانه شما با این مسائل بیگانه نبود … مگر ناصر خسرو فرزند زمانه خودش نبود؟‬
‫ناصر خسرو با من فرق دارد. چون آرمان سیاسی داشت و شعر برایش ابزاری برای تبلیغ آن آرمان سیاسی بود … شعر برای من دو کارکرد داشت. از یک طرف تکلیف اداری و از طرف دیگر اسباب تسلی خاطرم بود …(صص ۸۸ـ۸۵)

‫در جریان این گفت‌و‌گو، نویسنده به خواننده کمک می‌کند تا از بعضی از اشتباهات نامداران حوزه مطالعات ادبی و زبانی آگاه شود بی آنکه خدمات گذشتگان مورد انکار قرار گیرد.‬

‫* آقای یاسمی‌ گفته بودند. مرغزی و رازی.‬
‫آقای یاسمی‌اشتباه کرده و من تعجب می‌کنم که چطور ممکن است شخصی مثل ایشان مرتکب چنین اشتباهی شود. من در شعری گفته‌ام: «فرزانه ابونصر پارسی کو / دارد به هنر تازه دین تازی / بشنو سخن او و بر خلافش / مشنو سخن مرغزی و رازی». مرغزی و رازی به معنای فلان و بیسار است، نه اینکه دو نفر به نام‌های مرغزی و رازی وجود داشته باشند. در شعر فارسی ده‌ها نمونه وجود دارد که مرغزی و رازی در آن‌ها به همین معنا به کار رفته. مولوی می‌گوید: «در سفر افتند به هم ای عزیز / مرغزی و رازی و رومی ‌و کرد». (ص ۶۷)

‫نگارنده در این مقاله تنها به نمونه‌هایی از پژوهشگری و نوآوری‌های اثر برجسته آقای عبدالله‌نژاد پرداخته است. ایشان در صفحه‌های ۳، ۶۵، ۶۶، ۹۶، ۱۰۸، ۱۱۷، ۱۳۷ به موارد زبان‌شناختی؛ در صفحه‌های ۹۷ و ۱۳۷ به موارد سیاسی؛ در صفحه‌های ۱۱ و ۴۵ به موارد جغرافیایی؛ در صفحه‌های ۹، ۱۰، ۱۱، ۲۰، ۲۳، ۴۶، ۴۸، ۵۰، ۶۲، ۶۹، به موارد جامعه‌شناختی و در صفحه ۱۱۹ به یک مورد علمی ‌درباره گرد بودن زمین در آثار شاعران میهن ما اشاره کرده‌اند. خواننده در صفحه‌های ۳۲، ۳۵، ۴۴، ۵۰، ۵۴، ۵۸، ۶۳ و ۸۴ به‌راستی از اطلاعات نویسنده حیرت می‌کند. نویسنده در صفحه‌های ۷۳، ۱۱۵ و ۱۲۲ از تأثیری که سعدی، مولوی و حافظ بر مسعود باقی گذاشته‌اند آگاه می‌شود و در صفحه‌های ۵۵، ۸۹، ۱۰۱، ۱۰۲، ۱۲۰ و ۱۲۴ از رابطه مسعود و شاعران و هنرمندان  معاصر مطلع می‌شود. نویسنده در صفحه‌های ۳، ۳۳، ۶۶ و ۶۷ به خطا‌های گاه فاحش بعضی از پژوهندگان سرشناس در مورد زندگی و آثار مسعود سعد سلمان پی می‌برد. و سرانجام نویسنده در صفحه‌های ۷۸، ۸۵، ۸۶، ۸۷، ۸۸، ۹۰، ۱۳۲ و ۱۴۰ به چالش فوق‌العاده درخشان و آگاهی‌بخش با شاعر می‌پردازد. ‬

‫و سرانجام نویسنده تکان‌دهنده‌ترین پرسش را پیش می‌کشد و شاعر آگاهانه‌ترین و در عین‌حال دردناک‌ترین پاسخ را نه تنها به محقق که به همه مردم می‌دهد. ‬

‫* شما از اینکه مردم امروز شعر شما را می‌خوانند لذت می‌برند، راضی هستید؟ خوشحالید؟ ‬
 چه عرض کنم. شعر خودش رنج است و برای من رنج مضاعف بود. چون می‌دانم که شعر به‌دلیل استحکام صوری و زیبایی هنری و معنای عینی تام و تمامی‌ که در آن وجود دارد، بی‌معنایی و زشتی و پلشتی فاجعه را مخدوش می‌کند. تبدیل فاجعه به مضمون هنری دست کمی ‌از خیانت ندارد و دردناک است. در جایی با اشاره به درگذشت یکی از دوستان نزدیکم، محمد علوی گفته‌ام: «در وفات محمد علوی / خواستم زد به شعر یک دو نفس / باز گفتم که در جهان پس از این / زشت باشد که شعر گوید کس». می‌دانستم که تبدیل مرگ دوستی مثل محمد علوی به مضمون هنری وقاحت مرگ را مخدوش می‌کند.‬

‫خیلی جالب است. بعضی شعرا و فلاسفه معاصر ما مثل آدرنو و برتولت برشت همین حرف شما را زده‌اند و گفته‌اند پس از آشویتس نمی‌توان شعر گفت. شعر گفتن پس از آشویتس خیانت است. خیانت به انسان‌های بی‌گناهی که در آشویتس و داخائو جان باختند. (ص ۱۳۰)‬

‫نگارنده آگاه است که در مواردی می‌توان به چالش و حتی مخالفت با نویسنده برخاست، اما کار انجام شده چنان سترگ و شگفت‌آور است که بیان این انتقاد‌ها ـ که می‌توان آن‌ها را با نویسنده در میان گذاشت ـ کم ارزش جلوه دادن اثری است درخشان. آرزو می‌کنیم که این نخستین کتاب از «تاریخ شفاهی ادبیات قدیم ایران» که به همت والای نشر هرمس به انجام رسیده؛ ادامه یابد و نویسنده و ناشر آن، هم از سوی خوانندگان ـ که به مطالعه این اثر روی آورند ـ و هم مدیرانی که می‌توانند مشوق این اثر باشند ـ مورد تحسین و تشویق قرار گیرند. این اثر به‌ویژه در دانشگاه‌ها باید مورد توجه قرار گیرد تا دانشجویان ما نه از طریق کتاب‌های بی‌مایه و بازاری و تکراری برخی استادان کم‌سواد و کاسب، بلکه از مسیر مطالعه آثار ارزشمندی چون کار آقای عبدالله‌نژاد با ادبیات فاخر و شکوهمند میهن خود آشنا شوند. بزرگترین رنجی که از مطالعه این اثر بر نگارنده عارض شد، همانا تیراژ ۱۰۰۰ نسخه‌ای کتاب در کشوری با بیش از ۷۰ میلیون نفر جمعیت بود. دریغ و درد. ‬


۱. گفت‌و‌گو با مسعود سعد سلمان، مجتبی عبدالله‌نژاد، انتشارات هرمس، چاپ اول ۱۳۹۳، تهران‬

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *