چگونه حراج تهران میلیاردی شد؟
«حراج هنر تهران» با ۲۵ میلیارد تومان مجموع فروش، رکورد سال قبلش را شکست. در مراسمی که علی جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی هم در آن حضور داشت، یک تابلوی سهراب سپهری سه میلیارد تومان به فروش رسید. حراج هنر تهران چه طور میلیاردی شده است؟
معامله میلیاردی آثار هنری هنوز برای فضای فرهنگی و هنری ایران جدید است و برای همین سرعت رشد این بازار از فرصت نقد و درک چرایی شکلگیری آن جلو زده است. اما با تکیه بر سابقه و تاریخ این حراج ها در خارج از ایران میتوان نقش امروزی این حراج ها را بهتر فهمید.
باید اعتراف کرد که اخبار حراج تهران برای خیلی از ماها گیجکننده است. مخصوصاً برای ماهایی که باور نمیکنیم سهراب سپهری، شاعری که در عصر فرخزاد، شاملو و دیگران هنوز از لزوم شستن چشمها مینوشت، نقاشیهایی کشید که این روزها میلیاردها تومان فروش میکنند.
اما این شوخی نیست، علی دایی بالای مجلس نشسته، بهرام رادان صندلیش را با توجه به محل دوربینها انتخاب کرده، علیرضا سمیع آذر و حسین پاکدل کت شلوارهای رسمیشان را پوشیدهاند، همگی نیمخیز روی صندلیها نشستهاند تا آن یگانه کالایی که خرید و نگهداریش سرتاپا سود است را دست به دست کنند. اگر بتوانیم ابتذال ظاهر خبر را کنار بگذاریم کل ماجرا بسیار ساده است: بازار هنر تا امروز تنها بازاری بوده است که هرگز بهطور کامل شکست نخورده است.
در طول بحران اقتصادی شدید سال ۲۰۰۸ وقتی که همه حوزهها و بازارها شکست خوردند، تنها بازاری که تکان چندانی نخورد بازار هنر بود، و بههمین دلیل هم امروز بهعنوان یکی از امنترین مکانها برای سرمایهگذاری شناخته میشود. بازار هنر امروز نه تنها همواره رو به رشد است، بلکه بهشکل مشکوکی بسیار منعطف نیز هست: در اوضاع پرتنش سیاسی، رنگ و ظاهر اعتراضی به خود میگیرد، وقتی در خاورمیانه جنگ برقرار است نقاشیهایی با مضمون جنگ بهتر میفروشند و وقتی دوز جنگی بالا رفت ناگهان نقاشیهای رنگارنگ و زیبای امپرسیونیستها وسط آمده و تعادل عاطفی بازار را برقرار میکنند.
ولی چرا ما با این حراجها مخالفیم و آن را نقد میکنیم؟
در همه حراجهای هنری، چه در ایران و چه در لندن و نیویورک و پاریس یک چیز قطعی است: قیمتها کوچکترین ارتباطی به ارزش هنری و یا حتی قابلیتهای آینده اثر برای خرید و فروش مجدد ندارند، در عوض بیشترین تأثیرگذاری به ترتیب از آن برگزارکنندگان حراج، فروشندگان و کیوریتورها (کیوریتور: هنرگردان)، مسئولین موزه محل نگهداری و در نهایت گاهی هم منتقدان هنری است. در این میان کسانی که علیرغم ظاهر تعیینکنندهشان در حراج نقش چندانی در تعیین قیمت فروش اثر ندارند، آفریننده و خریدار اثرند. این سازوکار پیچیده در نهایت سود کلان و بیدردسری را برای شکلدهندگان این بازار تولید میکند.
از سوی دیگر، در این حراجها بهندرت آثار هنرمندان معاصر و جوانی را که سرشناس، موفق، و زندهاند را به نمایش درمیآوردند. عموم تمرکز این بازارها روی آثار هنرمندانی است که عموماً پا به سن گذاشته یا فوت کردهاند و بنابراین قدرت و تأثیر چندانی روی قیمت اثر نخواهند داشت. نگاهی به میانگین سنی افرادی که در حراج دیروز آثارشان فروخته شد نشان میدهد که حراج تهران نیز به تبع نمونههای غربیاش علاقه چندانی به میدان دادن به جوانترها ندارد. علاوه بر این، از آنجایی که نادر بودن و تک بودن امتیاز مهمی برای آثار موفق در حراجها است، پس از فروش، درصورتیکه خریدار یک موزه نباشد، با اثر هنری بهعنوان گنج خصوصی برخورد شده و دیگر به ندرت امکان دسترسی و تماشای آن برای عموم وجود خواهد داشت.
در این میان آن چیزی که خریدار را متمایل به داشتن کالای موردنظر میکند بیش از علاقه به هنر، علاقه به مالکیت چیزی نادر و تماشایی است. بههمین دلیل حراج هایهنری تاریخ سرگرمکننده و عموماً خندهآوری دارند. داستان ترفندهایی که برای هر اثر در نظر گرفته میشود تا به قیمتی افسانهای خریداری شود حیرتانگیز است.
برای مثال چند مورد از عجیبترین لحظههای حراجهای اثر هنری در تاریخ زمانی بود که جارو برقی جف کونز ۲/۱۶ میلیون دلار خریداری شد.(۱) در مقابل توضیح اثر در کتابچه فروش با زیرکی نوشته شده بود: «این اثر به نقش طبقاتی و جنسی و مصرفگرایی اشاره دارد.» توضیحی ساده که موفق شد فروش جارو برقی با قیمتی چندصد برابر را برای خریدار توجیه کند.(۲)
نمونه دیگر این لحظات عجیب که حتی خود گردانندگان بازار هنر هم از آن حیرتزده شدند فروش یکی از آثار دمین هرست به قیمت ۱۲ میلیون دلار بود. اتفاقی که باعث شد بسیاری از نگارندگان تاریخ هنر معاصر این کوسه منقطع را در رده «مهمترین» اثر مفهومی دنیای هنر قرار دهند، چرا که بیش از محتوای اثر، این امکان مالکیت کوسه (۳) و قیمت سرسامآور خرید اثر بود که آن را متفاوت جلوه میداد. به این ترتیب دمین هرست ناگهان بهشکلی غیرمنتظره ستاره ثروتمند بازار هنر معاصر شد که در سال ۲۰۰۳ تصمیم گرفت با درآمد حاصل از حراجها، یکی از آثارش را به فضا بفرستد.
جای تعجب نیست که در سازوکاری که ملاک ارزش در آن فروش بیشتر باشد، آثار تقلبی و جعلی زیادی نیز دست به دست شود. مثلاً در مقطعی ۶۰۰ نقاشی به اسم کارهای رامبراند در موزههای دنیا به نمایش درآمده بود و همزمان ۳۵۰ تای دیگر هم بهنام آثار رامبراند در مجموعههای خصوصی وجود داشت. رقمی که حتی ذرهای نمیتواند به واقعیت نزدیک باشد. بنابه برآورد رئیس سابق موزه هنرهای مدرن نیویورک، همواره حداقل ۴۰ درصد آثار به نمایش درآمده در حراجهای معتبر دنیا جعلیاند، و کسی هم لزوماً این موضوع را پیگیری نمیکند، چرا که همه طرفین معادله ذینفع این ماجرا هستند. (۴)
چون هر بازار متورمی، بازار حراجهای هنری هم میتواند کساد شود. و تحقیقی در دانشگاه لوکزامبورگ پیشبینی فضای حاکم بر بازار منجر به شکلگیری حبابی شده است که بهزودی خواهد ترکید. و نتیجه چیزی مانند شکست بازار هنر جهانی در ۱۹۹۰خواهد بود.
یکی از دلایل مهم شکست بازار هنر جدایی حراجهای هنری از بدنه اصلی و زنده دنیای هنر است و این دو دنیا هر یک جدا از دیگری رشد و زندگی میکنند. هنرمندان بسیاری وجود دارند که هرگز نمیتوانند بهدلیل عدم دسترسی به رابطهها و تبلیغات بازار ـ پسند خود را در معرض دید قرار دهند. برای مثال به لیست آثار خریداری شده در حراج دیروز تهران نگاه کنید. از هشتاد اثری که خریداری شد، تنها ده تایشان توسط زنان آفریده شده بود، در حالیکه زنان بخش اعظم جمعیت هنرمندان و هنرجویان را در ایران تشکیل میدهند. این نابرابری خود نشاندهنده انحصاری بودن این بازارها و عدم باز بودن آن برای گروههای به حاشیه رانده شده، مثلاً زنان ایرانی، است که از روابط ویژه و امتیازات انحصاری برای حضور در آن برخوردار نیستند.
در حراجهای معروف نیویورک و لندن، سوثبی و کریستی، لیموزینها حامل مردان و زنانیاند که آمدهاند تا دارایی خود را به رخ یکدیگر بکشند. بسیاری از حاضرین در این مجالس حتی قصد خرید هم ندارند، آنها به محل حراج میآیند چون میدانند این بهترین جا برای تماشا و دیده شدن توسط همسنخیهایشان است. برای خریداران احتمالی مهمانیهای اختصاصی پرهزینهای برگزار میشود تا آنها را به خرید اثر تشویق کنند، و همچنین برای خریداران سالهای قبل جلسات گفتوگوی ویژه برگزار میشود تا آنها را به فروش آنچه که در سالهای قبل خریدهاند تشویق کنند.
در طول سال معمولاً دو حراج اصلی سوثبی و کریستی در شبهای متوالی ماه مه اتفاق میافتند تا کار را برای خریداران مسافر آسان کنند. پشت این توالی تاریخ دو بازار ایدهای به اصطلاح روانکاوانه نهفته است: کسی که در شب اول در حراج چیزی به دست نیاورد در شب دوم بیشتر تلاش خواهد کرد و کسی که در شب اول برد میخواهد شب دوم را هم ببرد. جالب اینجا است که حراج تهران نیز در ماه مه میلادی و نزدیک به حراجهای بزرگ نیویورک و لندن برگزار میشود، شاید با این امید که بتواند در آینده خود را به این بدنه زنجیرهای حراجهای جهانی پیوند بزند.
تصاویر گرفته شده از حراج های تهران اولین نمونههای رسمی از گردهماییهای اختصاصی و علنی طبقهای جدید از عموماً تهرانیها است که در سالهای اخیر بهشکل سرسامآوری ثروت اندوخته است. اخبار حراج تهران ما را وادار میکنند بپرسیم چه بیعدالتیهای اقتصادی و یا فسادی منجر به انباشت سریع سرمایه برای بخش کوچکی از جامعه به این شکل شده است؟ آن هم جامعهای که سی و چند سال پیش با امید برقراری عدالت اجتماعی و اعتراض به تقسیم ناعادلانه ثروت، انقلابی بزرگ را پشت سرگذاشت.
خبر چکش خوردن یکی از «هیچ»های رومیزی پرویز تناولی به قیمت ۲۸۰ میلیون تومان چند ساعت بعد از خبر شلاق خوردن کارگران معترض به اخراج از معدن طلای آق دره منتشر شد. و در هر دوی این خبرها یک چیز روشن است: وضعیت موجود چنان تثبیت شده که دیگر ترس و خجالتی از نمایش رابطه خود با پول ندارد.
دیگر دوران خجالت از علنی کردن تسهیلات ویژه و برنامههای تفریحی برای ثروتمندان بهسر آمده، همانطور که دیگر از عریانترین شکل سرکوب طبقاتی، یعنی شلاق زدن کارگرانی که برای دریافت حداقلها اعتراض کردهاند شرمی وجود ندارد. رسانهای شدن این دو در کنار هم به ما یادآوری میکنند که در یکی از مهم ترین لحظات تغییر در مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در ایران هستیم. شعارهای دیواری درباره مستضعفین یک به یک پاک میشوند و جایشان را به «کار عار نیست»های شهرداری میدهند. قرار است فکر کنیم آنها که در عکسهای حراج تهران لبخند میزنند خیلی کار کردهاند و آن کارگرانی که شلاق میخورند تنبل و زیادهخواه بودهاند. اما تلاش وضعیت موجود در توجیه خود بینتیجه است: هر دو تصویر برای ما به یک اندازه مشمئزکننده و فراموشناشدنی است.
پانویس:
۱ـ (New Hoover Deluxe Shampoo Polisher (1980-1986
۲ـ Don Thompson, The $12 Million Stuffed Shark: The Curious Economics of Contemporary Art, 2010, P.24
۳ـ (The Physical Impossibility of Death in the Mind of Someone Living (1991
۴ـ Thompson, P. 202