شبح مارکس ـ بخش دوم
۴
دیالکتیک زمانی که به آن از منظری وسیع بنگریم، وجهی از استدلال و همچنین روشی برای تحلیل است. با چنین سرشتی، دیالکتیک اگرچه به قدمت تمدن انسانی عمر دارد، معالوصف با هگل و فلسفه اوست که صلابت منطقی و روشی خود را بازمییابد، و از آن طریق بهمثابه سنگ بنای فلسفه مارکسیستی به خدمت گرفته میشود.
وجه استدلال دیالکتیک هگلی نقطه عزیمت خود را از این فرض متافیزیکی آغاز میکند که هر چیزی در جهان در تغییری مستمر است و در نتیجه هر چیزی در عینحال هم «خود» و هم «غیرخود»است. بنابراین زمانی که هر کسی پدیدهای را بهمنظور احراز دانش کامل نسبت به آن مورد رسیدگی قرار میدهد ملزم است تا آن پدیده را در تمامیتش، یعنی بهعنوان جزیی از کل و در روند گشادگیاش از وضعی به وضع جز خود مورد مطالعه قرار دهد. به این اعتبار دیالکتیکگرای هگلی بر این باور است که «مناقشه»، ذاتی جهان است و تغییر در یک پدیده نتیجه مناقشه و ستیز بین آنان جداگانه آن پدیده است. اصطلاح «تغییر» برای چنین دیالکتیکگرایی هم نام و هم معنی با رشد و تحول و اصطلاح «مناقشه» هم معنی با برخورد یک پدیده با «غیرخود» تلقی میشود.
ضمن تأیید مشروط این وجه تلقی، دیالکتیک ماتریالیستی مارکس بر این باور است که دیالکتیک نه تنها یک روش استدلال است که در عرصه انتزاعات کاربرد داشته باشد، بلکه در عینحال وجهی تغییر که در جهان واقعی اتفاق میافتد نیز هست. از این لحاظ تغییرات را میتوان بهصورت کمی و کیفی طبقهبندی کرد. تغییرات کمی در چارچوب و روالی تثلیثی و بهمثابه مناقشه اضداد، یعنی تضاد بین یک بر نهاد و یک برابر نهاد که در نهایت در ترکیبی استعلایی سازش مییابند عملی میشود. تغییرات کیفی نتیجه تغییرات کوچک و بهظاهر غیرمهم کمیاند که در عمل زمانی روی میدهند که انبوهگی تدریجی چنین تغییراتی به مرحله اوج خود میرسند. روال تغییر بهنحو تنگاتنگی با روال اضداد که متضمن دوجنبهای دایمی، یعنی مناقشه اضداد و وحدت آنهاست پیوند دارد.
بنابراین قاعده ورای فوریت تضاد دیالکتیکی بین «تز» و«آنتی تز» عرصه مهمی که وحدت اساسی و جوهری جنبههای مثبت اضداد را تشکیل میدهد قرار دارد. اضداد زمانی که به آنها بهمثابه اجزای یک کل نگریسته شود شرط وجود یکدیگرند و به این لحاظ بهنحو متقابلی، دیگری را مفروض میسازد. روال وحدت اضداد به آخرین اصل دیالکتیک یعنی نفی نفی منجر میشود. این آموزه مبین این نکته است که در مبارزه اضداد منطبق با قاعده وحدت اضداد، آنتی تز بهعنوان نفی تز نمیتواند بهنحو مثبتی خود را بهمثابه هم نهاد ایجاد کند مگر آن که خود را بهعنوان نفی خود نفی کند.
۵
اگرچه در«مانیفست» هیچگونه اشارهای به روش دیالکتیکی تحقیق بهعمل نیامده است، اما سراسر آن از وجه دیالکتیکی استدلال و ارجاع به روش دیالکتیکی تغییر آکنده است. برای نمونه، یکی ازاندیشههای محوری آن، این است که مناقشه در قلمرو طبیعت و همچنین در حیات انسانها ذاتی است. مناقشه بین تز و آنتی تز، در روابطی چون کارمزدی و سرمایه، کار، مالکیت، بورژوازی و پرولتاریا، بهرهکش و بهرهده، مولد و سلب مالکیتکننده و سرانجام آفرینندگی و بیگانگی و ایجاب و نفی بهنحو آشکاری هویداست.
آموزه تغییر شکل کمیت و به کیفیت نیز در«مانیفست» بهنحو صریحی برجسته است. چندان دشوار بهنظر نمیرسد که ببینیم «مانیفست» به دفعات موضعی را که ضمن آن بورژوازی به قصد سود بیشتر از وسائل تولید پیوسته متحول، برای ایجاد تغییرات حتی کوچک و بیاهمیت و روابط تولید سود میجوید مورد اشاره قرار میدهد. (۱۲) معالوصف طبقه بهرهکش با انجام چنین کاری، در عمل بذرهای انقراض خود را میکارد، زیرا چنین تغییرات کمی، تغییرات کیفیای را بهبار میآورد که تغییرشکل انقلابی جامعه بورژوایی به یک جامعه سوسیالیستی از آن جمله است. در مورد دیگری «مانیفست» خاطرنشان میسازد که عصر انقلابهای سوسیالیستی زمانی آغاز میشود که کارآیی نیروهای تولید سرمایهداری در نتیجه تغییرات جدی در وجه سرمایهداری تولید بهتدریج پوسته باریک وجه سرمایهداری توزیع را درهم میشکند. در چنین شرایطی «نه تنها بخش عظیمی از محصولات موجود، بلکه بخشی از نیروهای تولیدی که پیش از این بهوجود آمده بهطور متناوب معدوم میشود در این بحرانها ناگهان مرض واگیری بهنام تولید زیادی شیوع پیدا میکند که امکان شیوعش در دوران قبل مضحک بهنظر میآمد. جامعه ناگهان خود را دریک وضع سبعیت آنی مییابد. چنین بهنظر میرسد که قحطی یا یک جنگ خانمانسوز جهانی جریان تمام وسایل ادامه حیات را قطع کرده و انگار صنعت و تجارت منهدم شده است. و چرا؟ بهدلیل آن که هم تمدن بیش از حد وجود دارد، هم ابزار ادامه حیات بیش از حد و هم صنعت و تجارت بیش از حد. نیروهای تولیدی که در اختیار جامعه است دیگر نمیتواند رشد شرایط مالکیت بورژوایی را فزونی دهد، بلکه برعکس آن نیروها برای این شرایط بیش از حد قوی شده است و این شرایط آن نیروها را به زنجیر میکشاند و همین که آن نیروها زنجیر این شرایط را ازهم میگسلند، سراسر جامعه بورژوایی را دچار آشفتگی کرده، موجودیت مالکیت بورژوایی را به خطر میاندازد.» (۱۳)
آموزه وحدت اضداد در آن موضعی از «مانیفست» دیده میشود که بر ضرورت همزیستی و بستگی متقابل پدیدهها از لحاظ کارکردی متضاد بهعمل آمده است. برای نمونه در حالی که بورژوازی ضد خود یعنی پرولتاریا را بهوجود میآورد، پرولتاریا نیز در عینحال بهعنوان «کارگر مزدور» دوام وجودی بورژوازی را موجب میشود. از آنجا که وجود یکی از اضداد شرایط وجود دیگری است با وجود این «مانیفست» تأکید میکند که پرولتاریا نمیتواند بدون آن که ضد خویش یعنی بورژوازی را از میان بردارد خود را از قید ستم آزاد کند و به این ترتیب خود را نیز نفی کند.
«اگر پرولتاریا در طول مبارزه خود با بورژوازی به مقتضای شرایط،، مجبور شود خود را بهعنوان یک طبقه سازمان دهد و اگر از طریق انقلاب خود را تبدیل به طبقه حاکم کند و از این راه با نیروی قهریه شرایط قدیم تولید را بروبد و از میان بردارد پس در واقع در کنار این شرایط، شرایط لازم ادامه حیات دشمنیهای طبقاتی و بهطورکلی طبقات را نابود کرده، از این طریق سیادت خود را بهعنوان طبقه لغو خواهد کرد» (۱۴)
«مانیفست» در همین زمینه توضیح میدهد که کارمزدی با از بین بردن سودی که کارمزدی را بهوجود میآورد و از این طریق آنانی را که کار نمیکنند مالک سرمایه و آنانی را که کار میکنند از نوع تملکی خلع میسازد خود را نیز نابود میکند.
چنان که از همین قول به روشنی برمیآید، عنصر دیگر این رابطه به عرصه «نفی نفی» متعلق است و تصریح «مانیفست» در اینباره را پیشتر دیدیم. پرولتاریا برای آن که جامعه بیطبقهای را بهوجود آورد باید تا از طریق انقلابی سوسیالیستی خود را نه تنها بهعنوان پرولتاریا یعنی نفی سرمایهداری، بلکه بهعنوان طبقه حاکم نیز نفی کند.
بر زمینه کلیاتی که برشمردیم اینک به تحلیل چهارچوب اندیشههای محوری «مانیفست» میپردازم. شالوده اعتقادی و دریافتی من در این رابطه این است که رابطه مالکیت، روح و جان مایه واقعی «مانیفست» است.
۶
فلسفه تاریخ مارکسی، تاریخنویسان انسان را براساس تفاوتهای کیفی که در مجموعه روابط تولید وجود دارد تفسیر میکند. معالوصف بهمنظور اجتناب از درغلطیدن در گردابی از متغیرهای پیچیده، این اصل بهمثابه اصلی محوری تلقی میشود که روابط تولید بهنحو جدی از طریق متغیر واحدی که همانا روابط مالکیت است قابل تعیین است و بههمین اعتبار وجود متفاوت تولید در هر سیستم اجتماعی میتواند بهنحو معقولی از طریق بررسی روابط مالکیت متناسب با آن وجه تبیین شود.
بههمین دلیل است که «مانیفست» سیستمهای اجتماعی ـ اقتصادی متقاوت را در تاریخ از نقطهنظر روابط مالکیت آن، شکلبندیهای خاص مورد رسیدگی و توجه قرار میدهد.
«تاریخ تمام جوامع گذشته، از رشد دشمنیهای طبقاتی تشکیل میشود، دشمنیهایی که در دوران مختلف شکلهای مختلف بهخود گرفت. لکن هر شکلی که کلیه این دشمنیهای گذشته بهخود گرفته باشد، یک چیز در مورد همه بهطور مشترک صادق است و آن استثمار بخشی ازاجتماع بهوسیله بخش دیگر است … انقلاب کمونیستی افراطیترین انفصال با «مناسبات مالکیت» سنتی است.» (۱۵)
علاوه بر این، «مانیفست» این نظریه را تسجیل میکند که بررسی تاریخ از منظر شکلبندیهای اجتماعی ـ اقتصادی، تنها رویکرد علمی به مطالعه جامعه انسانی است. اما از آنجا که تحول بشریت بهنحو تنگاتنگی با منازعه نیروهای اجتماعی در راستای «روابط مالکیت» پیوسته است، در تحلیل نهایی تنها تاریخ معتبر بشریت، تاریخ مبارزات طبقاتی است. از آنجا که پیدایی شکلبندیهای اجتماعی ـ اقتصادی و بهتبع آن شکلهای مالکیت اموری انتزاعی نبوده و ظهورشان نیز بهزودی بهوقوع نپیوسته است و ظهور زنجیرهای آنها حتی در بازتابشان در روبناها واقعیت دارد، بنابراین شکلبندی و رابطه مالکیت سرمایهداری نیز به آنگونه که «مانیفست» توضیح میدهد نمیتواند بهعنوان پدیدهای منتزع از زنجیره تاریخ «روابط مالکیت» در تاریخ ارزیابی شود. این امر زمانی صراحت بیشتری مییابد که تاریخ بهمثابه جمع اجزای بههم بسته مورد مطالعه قرار گیرد. با اتخاذ چنین رویکردی است که روشن خواهد شد که سرمایهداری نمیتواند بدون گذشته تاریخیاش شناخته شود، بههمان معنا که تحولات دورههای قبل سرمایهداری نیز نمیتواند بدون درنظر گرفتن جوهر روابط اجتماعی ـ اقتصادی سرمایهداری یعنی روابط مالکیت آن بهطور کامل درک شود.
«مانیفست» پس از توضیح این نکته به بیان سرشت و جوهر سرمایهداری بهمثابه نظامی میپردازد که ضمن آن تولیدکننده واقعی، یعنی کارگران از شرایط عینی تولید جدا شدهاند و از تصاحب و برخورداری از وسایل بقای خود خلع شدهاند و بهمثابه ملک خصوصی دیگران بهکار گرفته میشوند، این شرایط به اقتضای طبیعت آنها تنها تا آنجا شرایط عینیاند که در ارتباط با کارگران مورد توجه قرار گیرند. زیرا در حقیقت آنها نفس شرط وجود ذهنی ضدکارگر یعنی سرمایهداراند و سرمایه نه تنها پیش شرط وجود سرمایهدار بهعنوان سرمایهدار، بلکه نماد این واقعیت نیز هست.
سرمایه و کار چون بیگانه ناسازگاری مقابل و ضد یکدیگرند. آنچه که از این توضیح بهطور منطقی برمیآید این که از یکسو پیششرطهای لازم وجه سرمایهداری تولید عبارتند از بازداشت کارگران از شرایط عینی و جدا ساختن مستمر و دایمی آنها از آن شرایط و تقابل این شرایط بهصورت سرمایه یعنی بهمثابه مالکیت بیگانه شده با کارگران و خلع ید از آنان در جهت اعمال قابلیتهایشان برای تعیین شرایط عینی کار خود با وجود «آزادی» فریبکارانهای که پارهای پیشبینیهای قانونی بورژوایی، به آنها بخشیده است. و اما از سوی دیگر به زبان صریح «مانیفست»، «بههمان نسبتی که بورژوازی، یعنی سرمایه گسترش مییابد، پرولتاریا، یعنی طبقه جدید کارگر گسترش مییابد و طبقهای از کارگران بهوجود میآید که تنها تا موقعی زندهاند که کار پیدا کنند و کار موقعی پیدا میکنند که کارشان سرمایه را افزایش دهد. این کارگران که باید خود را تکه تکه بفروشند مانند بقیه اقلام تجارتی جزو کالا محسوب میشوند و درنتیجه آنان نیز دستخوش تمام تغییرات مربوط به رقابت و تمام نوسانات مربوط به بازار میشوند.» (۱۶)
در تحلیل نهایی نشانه مشخص وجه سرمایهداری تولید به آنگونه که مارکس و انگلس در«مانیفست» برجسته میسازند، عبارت است از جدایی مداوم و برگشتناپذیر شرایط ذهنی و عینی تولید و گسیختگی وحدت طبیعی و دیرینه کار و مالکیت.
تنها با ابتناء بر این مشخصه نمایی روشن است که میتوان فرض اهرم دیگری از «مانیفست» یعنی «نگرش مبارزه طبقاتی» را پی گرفت و ضمن آن مقولههای عمدهای چون بردگی، فئودالیسم، گذار از فئودالیسم به سرمایهداری، انقلابهای ملی، جنبههای عمده کار و مالکیت در سرمایهداری اولیه و روابط اجتماعی و سیاسی جوامع بورژوایی و سرانجام تحول مالکیت پولی صنعتی بهمثابه انقراض وحدت کار و مالکیت، عمومیت روابط انسانی بهمثابه روابط پولی، وحدت مبارزه اضداد و بیگانگی بهمثابه شرط بالفعل زندگی در دوران سرمایهداری را بدانگونه که «مانیفست» بیانگر آن است مورد توجه و رسیدگی قرار داد.
(ادامه دارد …)
زیرنویسها:
۱۲ـ کارل مارکس، فردریک انگلس، بیانیه کمونیست، ترجمه برهان رضایی، انتشارات فانوس، ۱۳۵۵، صفحه ۲۹. منبع همه ارجاعهای آتی به مانیفست در این نوشته، همین متن است.
۱۳ـ مانیفست، صفحه ۳۴ـ۳۳
۱۴ـ مانیفست صفحه ۵۶ـ۵۵
۱۵ـ مانیفست، صفحه ۵۳ و ۵۴ تأکید از ماست
۱۶ـ مانیفست صفحه ۳۵ـ۳۴