قتل آرام دانشگاه
نظام آموزشی باید پاسخگوی نیازهای جامعه باشد نه پایگاهی برای خدمت به نئولیبرالیسم. در حقیقت اگر با این مدل کاملا «بیگانه شده» با مفهوم واقعی آموزش، به چالش برخیزید؛ به میزان قابلتوجهی به خواست جامعه پاسخ مثبت دادهاید. دانشگاههای قرون وسطی لااقل به گروههای اجتماعی وسیعتر و آن هم با کیفیت بهتر از امروز سرویس میدادند. آن دانشگاهها کشیش، وکیل، عالم دینی و آدم حکومت پرورش میدادند که وظیفه همشان هم مشخص بود: حفظ دستگاه کلیسا و حفظ منافع دولت. اما دانشگاههای امروز هیچ نوع روشنگری خردورزانه را که پول و پلهای در آن نباشد؛ برنمیتابند.
همین چند سال پیش بود که رئیس متکبر و پُرنخوت دانشگاه فنی بسیار بزرگ پیشرفتهای در آسیا، امکانات و تجهیزات دانشگاهش را به رخ من میکشید. البته همانطور که در خور چنین شخصیتهای والامقامی است، دو محافظ جوان گردن کلفت امنیتی که مثل همیشه کت و شلوار مشکی به تن و عینک دودی به چشم داشتند؛ شانه به شانه رئیس، او را همراهی میکردند؛ هر دو مجهز به کلاشینکوف که به دلایل روشن زیر کتهای خود پنهان کرده بودند. رئیس دانشگاه، پس از نطقی پُرطمطراق و مشعشعانه درباره مدرسه عالی بازرگانی که تازه افتتاح کرده بود و در و دیوارش برق میزد و انستیتوی بسیار پیشرفتهای که برای برگزاری دورههای مدیریت، طراحی کرده بود؛ لحظهای سکوت اختیار کرد تا من هم بتوانم واژگانی تملقآمیز و خاکسارانه در ستایش از دانشگاهش بر زبان جاری کنم. اما من در عوض، خطاب به ایشان عرض کردم که انگار در این دانشگاه «مطالعات انتقادی» جایگاهی ندارد. او شگفتزده طوری به من نگاه کرد که انگار من از ایشان پرسیدهام که میزان فارغالتحصیلان دوره دکترای رشته «رقص میله» (۱) در این دانشگاه چند نفر است؟ در پاسخ رو به من کرد و با لحنی خشک و بیروح گفت: «نقطه نظر شما مورد توجه قرار میگیرد.» سپس دستگاه الکترونیکی کوچک پیشرفتهای را از جیبش بیرون آورد، با ضربهای آرام آن را گشود و چند واژه سرد و خشک کرهای، چیزی شبیه «او را بکشید»، بر زبان آورد. چند لحظه بعد، لیموزینی به درازای زمین کریکت از راه رسید؛ رئیس در صندلی عقب اتوموبیل در وسط نشست و دو مامور امنیتی از دو طرف او را در میان گرفتند و اتوموبیل به سرعت به راه افتاد. من اتوموبیل ایشان را نظاره میکردم که از نظر ناپدید میشد و با نگرانی در این فکر بودم که او دستور قتل مرا کی به اجرا خواهد گذاشت؟
این ماجرا در کره جنوبی پیش آمد، اما در هر جای دیگر جهان هم ممکن است تکرار شود؛ از کیپ تاون آفریقای جنوبی گرفته تا ریکیاویک ایسلند و از سیدنی استرالیا تا سائوپولوی برزیل. مرگ آرام دانشگاه ـ که وظیفه اصلیاش نقد دانشهای بشری است ـ همانقدر خطیر و حائز اهمیت است که انقلاب ۱۹۵۹ کوبا یا تجاوز آمریکا به عراق سرنوشتساز و تعیینکننده بودند. نهاد دانشگاه را که در بریتانیا پیشینهای ۸۰۰ ساله دارد؛ معمولا «برج عاج» میخوانند که البته در این اتهام حقیقتی هم نهفته است. در واقع فاصلهای که نهاد دانشگاه، میان خود و جامعه در مقیاس کلان وضع کرده ، توامان حاوی نکات مثبت و نکات منفی است. از طرفی برج عاج است و از نیازهای جامعه بدور اما از طرف دیگر این فاصله، به دانشگاه فرصت منحصر به فردی را میدهد که ارزشها، آماجهاو منافع نظام اجتماعی مستقر را به نقد بکشد. این کار ضرورت دارد زیرا این نظام اجتماعی مستقر چنان در دام کارکردهای روزمره خود گرفتار است که نقد و چالش را برنمیتابد. در سراسر جهان این فاصله که به دانشگاهها امکان نقد میدهد در حال حاضر آنچنان کاهش یافته که تقریبا به هیچ رسیده است. دانشگاههایی که روزگاری اندیشمندانی چون اراسموس (۲)، جان میلتون (۳)، انیشتن و مونتی پیتون (۴) را در دامن خود پرورش میدادند؛ اکنون در چنگ اولویتهای سودمحور نظام خشن و بیرحم سرمایهداری جهانی گرفتار آمدهاند.
بخش مهمی از آنچه تشریح شد برای خواننده آمریکایی این مقاله شگفت آور نیست؛ زیرا نخستین دانشگاههایی که به عنوان دانشگاههای پولساز جهان معرفی شدند، دانشگاههای استنفورد و ام آی تی آمریکا بودند. بلایی که امروز بر سر دانشگاههای بریتانیا آوار شده، همانا «آمریکایی شدن» دانشگاههای ماست. البته روشن است که در دانشگاههای ما از ریخت و پاشهای دانشگاههای آمریکا ـ حداقل نهادهای آموزشی خصوصی آنها ـ چندان خبری نیست.
این وضعیت دردناک یعنی مرگ آرام دانشگاه، حتی برای دانشگاههای آدابدان و اشرافیماب انگلستان یعنی آکسفورد و کمبریج هم بهتدریج به واقعیت میپیوندد؛ دانشگاههایی که سدهها به مدد درآمدهای ناشی از موقوفات فراوان خود تا حدودی از گزند و دستبرد نیروهای قدرتمند اقتصادی در امان مانده بودند. چند سال پیش وقتی فهمیدم که در برخی موارد روسای دانشگاهم از من انتظار دارند که نه همچون استاد دانشگاه بلکه همچون مدیر عامل شرکتی اقتصادی رفتار کنم، از کرسی استادی خود در دانشگاه آکسفورد کنارهگیری کردم (اتفاقی همانقدر نادر که وقوع زلزلهای در ادینبورگ اسکاتلند).
سی سال پیش، وقتی برای نخستین بار وارد دانشگاه آکسفورد شدم، با منش دانشگاهی و آکادمیک با نوعی اکراه اشرافمنشانه برخورد میشد. گروهی از همکاران من که برای کسب مدرک دکترا مشقت بسیار کشیده بودند؛ هنگام خطاب به یکدیگر به جای واژه دکتر از واژه مستر (آقا) استفاده میکردند، زیرا که در آن زمان عنوان دکتر بیانگر شغل و حرفهای آقامنشانه و اشرافی نبود. انتشار کتاب، عموما کاری عوامانه تلقی میشد و نگارش مقالهای کوتاه آن هم درباره «زبان پرتغالی» یا «عادات غذایی مردم کارتاژ باستانی» و تازه آن هم تقریبا هر ۱۰سال یکبار موجهتر بود. کمی پیش از این ، استادان حتی زحمت تنظیم برنامه درسی دانشجویان دوره لیسانس را هم به خود نمیدادند؛ برعکس این دانشجویان بودند که اگر رغبتی داشتند، برای نوشیدن گیلاسی شراب به اتاق استادان میرفتند و البته در آن جا گفتوگو یا مباحثه «متمدنانهای» هم در باب «جین آستین» (۶) یا نحوه کارکرد دستگاه لوزالمعده در میگرفت.
تا امروز هم دانشگاههای آکسفورد و کمبریج بسیاری از ویژگیهای دانشگاهی خود را حفظ کردهاند. در این دو دانشگاه هنوز این استادانند که تصمیم میگیرند بودجه دانشگاه را چگونه سرمایهگذاری کنند، چه نوع گلهایی در محوطه دانشگاه بکارند یا تصویر چه کسی را در سالن همایشهای دانشگاه بیاویزند و چگونه دانشجویان خود را متقاعد کنند که چرا برای انبار شراب دانشگاه بیش از کتابخانه آن هزینه کردهاند. تمام تصمیمهای مهم را ـ از مسائل مالی و آموزشی گرفته تا کارهای روزمره اداری ـ استادان و کارکنان دانشگاه در نشستهایی با حضور همه اعضا اتخاذ میکنند و سپس کمیتهای از استادان که البته در برابر سایر اعضا پاسخگوست؛ تصمیمهای اتخاذ شده را به اجرا درمیآورد. اما در سالهای اخیر، بهتدریج این نظام تحسین برانگیز خودگردانی، ناخواسته با چالشهایی از سوی مدیریت مرکزمحور دانشگاه روبرو شده است؛ از همان چالشهایی که مرا وادار به استعفا کرد. با این وجود نظام خودگردان دانشگاه هنوز مقاومت میکند. این مقاومت مشخصا به این دلیل ادامه مییابد که دانشگاههای آکسفورد و کمبریج، بهطور عمده، نهادهایی پیشامدرن هستند. این دانشگاهها نمو نههای کوچکی از دانشگاههایی هستند که بر بنیاد دموکراسی نامتمرکز اداره میشوند. این مدل دانشگاهی درست در نقطه مقابل مدلی است که با استحاله به دانشگاهی پولساز، از امتیازهای شرمآوری بهرهمند میشود.
اما در جاهای دیگری از بریتانیا شرایط بهکلی متفاوت است. به جای آنکه استادان، دانشگاه را اداره کنند، یک نظام سلسله مراتبی طبقاتی، دانشگاه را در ید قدرت خود دارد؛ چیزی شبیه بوروکراسی بیزانسی (۶). در این دانشگاهها، اندک استادان تازهکار جوان بهکار گل مشغولند و معاونان رئیس کل دانشگاه، به شیوه مدیران کارخانههای جنرال موتورز دانشگاه را میگردانند. استادان ارشد قدیمی دانشگاه به مدیران ارشد کارخانه تغییر هویت دادهاند و چک و چانههای مربوط به حسابرسی و حسابداری، فضای دانشگاه را بهراستی خفقانآور کرده است. ابراز خشم نسبت به کتاب ـ که این آقایان، آن را پدیده پیشاتکنولوژی کسالتبار دوران غارنشینی میدانند، روزافزون شده است. بهعنوان نمونه در یکی از این دانشگاهها، تعداد «قفسههای کتاب» استادان را محدود کردهاند زیرا با «کتابخانه شخصی» مخالفند. سطل کاغذ باطله همانقدر اندک است که تعداد روشنفکر در «تی پارتی»، حزب راست افراطی آمریکا! میدانید چرا ؟ چون کاغذ دیگر «فشن» نیست.
این مدیران جدید دانشگاه که نه دانش و هنر را میفهمند و نه آن را دوست دارند، محوطه دانشگاه را با آرمها و نشانههای فاقد معنای فرهنگی شرکتها و سازمانهای تجاری پر کردهاند و اوامر خود را با نثری پر غلط و با لحنی قلدرمابانه صادر میکنند. معاون دانشگاهی در ایرلند شمالی تنها اتاقی را که در محوطه دانشگاه باقی مانده بود و کارکنان و دانشجویان دانشگاه بهطور مشترک از آن استفاده میکردند؛ به زور اشغال و به اتاق ناهارخوری خصوصی تبدیل کرد تا بتواند از کلهگندهها و خرپولها پذیرایی کند. وقتی دانشجویان دانشگاه در اعتراض به این اقدام، اتاق را دوباره اشغال کردند، جناب معاون به نگهبانان امنیتیاش دستور داد که سرویس بهداشتی نزدیک این اتاق را با خاک یکسان کنند تا با در مضیقه قرار دادن دانشجویان مقاومت آنهارا درهم شکند. معاونان روسای دانشگاههای انگلستان سالهاست که دانشگاههای خود را نابود میکنند؛ اما این اندازه از بیشرمی و گستاخی، بهراستی حیرتآور است. در محوطه همین دانشگاه ماموران امنیتی، دانشجویانی را که در محوطه دانشگاه قدم میزنند، با زور متفرق میکنند. تصور این مدیران از دانشگاه ایدهال، دانشگاهی است که دانشجویانش مطابق سلیقه مدیران رفتار کنند و نظم مورد نظر آنهارا رعایت نمایند.
در این شرایط شرمآور، بهویژه این رشتههای علوم انسانی هستند که بیش از سایر رشتهها، سینه دیوار قرار میگیرند. دولت بریتانیا، کماکان از دانشگاههای علوم پایه، پزشکی، مهندسی و از این قبیل رشتهها حمایت میکند اما از اختصاص هرگونه بودجه قابلتوجهی به دانشگاههای علوم انسانی سرباز میزند. تردیدی نیست که اگر این وضعیت، دگرگون و اصلاح نشود، در سالهای پیش رو، در تمام دانشکدههای علوم انسانی واقعا تخته خواهد شد. اگر دانشکدههای زبان انگلیسی از این وضعیت شرمآور تا حدودی جان سالم بدر بردهاند به این خاطر است که وظیفه اصلی خود را کنار نهادهاند و به آموختن جای نقطه ویرگول به دانشجویان رشتههای تجارت و بازرگانی مشغولند؛ چیزی که اصلا در مخیله «نورتراپ فرای» (۷) و«لیونل تریلینگ» (۸)، منتقدان ادبی صاحب نام انگلیسی، نمیگنجید.
در شرایط حاضر، دانشکدههای علوم انسانی باید منابع مالی خود را بهطور عمده از راه شهریههای دانشجویان تأمین کنند و این بهمعنای آن است که نهاهای آموزشی کوچکتر که صرفا براساس شهریههای دانشجویی به حیات خود ادامه میدهند ؛ تقریبا بهطور کامل خصوصی شدهاند، آن هم با ترفندهای شیادانه. دانشگاههای خصوصی که دولت بریتانیا مدتها بود بر طبل آن میکوبید؛ عملا با چراغ خاموش پیش آمده و صورت عملی به خود گرفتهاند. با این وجود، دولت دیوید کامرون، نخست وزیر راستگرای بریتانیا، باز هم خواستار افزایش شهریههای دانشجویی است. پیامد این سیاستهای آموزشی دولت در دانشگاهها، وابستگی شدیدتر دانشجویان به وامهای دانشگاهی است که بازپرداخت آنها امانشان را بریده است. در برابر، دانشجویان که برای کسب دانش و هنر پول پرداختهاند، ؛ خواستار کیفیت بهتر آموزشی و البته «نمره بهتر» هستند اما دریغ که دانشکدههای علم انسانی از گرسنگی رو به مرگند.
افزون بر اینها، در دانشگاههای بریتانیا، مدتهاست ، آموزش به بهانه اینکه کسب و کاری تنگ مایه است مورد بیمهری واقع شده و جای خودش را به «تحقیق و پژوهش» داده است. میگویند این پژوهش و تحقیق است که پول تولید میکند نه دورههای آموزشی «اکسپرسیونیسم» و «رفرماسیون». دولت بریتانیا هر چند سال یکبار زیر و بم دانشگاهایش را در سراسر جهان میکاود تا از پولساز بودن پژوهشهایشان اطمینانخاطر کسب کند و براساس این بررسیهاست که دولت بودجه دانشگاهایش را تنظیم میکند. در نتیجه، استادان دانشگاه، برای «آموزش» انگیزه ندارند اما تا بخواهید انگیزه دارند که مقالههای پژوهشی سرهمبندی کنند و به تولید انبوه دست بزنند؛ کیلو کیلو مقالههای بیسروته، بیرون میدهند و مجلههای آن لاین بیثمر راه میاندازند. این «استادان» بدون آنکه ضرورتی داشته باشد، تنها از سر «انجام وظیفه» از دولت کمک هزینه پژوهشی درخواست و ساعتهای طولانی رخوتناک و خوشایندی را صرف «دراز» کردن رزومههای خود میکنند.
در نتیجه تقویت شدید نظام مبتنی بر بوروکراسی در نظام آموزش عالی بریتانیا، حاکمیت گسترده مدیران مقتدر و مالیاتهای بیرحمانهای که دولت میستاند؛ دانشگاهیان امکان و حتی رغبتی به آموزش و تدریس ندارند. با آن که گفته میشود آموزش بس مهم است اما هر سال نسبت به سال پیش در عمل از اهمیتش کاسته میشود. بازرسان دولتی بریتانیا که از آنها سخن گفتیم، امتیازهای دولتی را به دانشگاههایی اختصاص میدهند که مقالههای بهاصطلاح پژوهشی تولید میکنند و با شاخ و برگی که در پانوشتها به آنها میدهند، حسابی فربهشان میکنند. این امتیازها به هیچوجه به کتابهای درسی که بهشدت مورد نیاز دانشجویان و خوانندگان عادی است، تعلق نمیگیرد. در نتیجه، استادان دانشگاه برای آنکه بتوانند موقعیت نهادهای دانشگاهی زیر نظرشان را حفظ کنند و آن را ارتقا دهند و از امتیازهای دولتی بهرهمند شوند؛ ناچارند به جای تدریس از دانشگاههای خود مرخصی بگیرند و بیرون از دانشگاه روی پروژههای پژوهشی پولسازشان کار کنند.
البته این دسته از استادان میتوانستند برای افزایش بودجه دانشگاههای خود، به کار دیگری هم مبادرت ورزند؛ دانشگاه را ترک و در یک سیرک کار کنند و از این راه یعنی عدم دریافت حقوقی که به اکراه به آنهاپرداخت میشود؛ برای اربابان جدید دانشگاه پول پسانداز کنند. کارگزاران و بوروکراتهای دولت هم این فرصت گرانبها را به چنگ میآوردند که استادان زبون شده را باز هم بیشتر زیر اخیه بگیرند. بسیاری از استادان دانشگاههای بریتانیا بهخوبی آگاهند که دانشگاهها چقدر دلشان میخواهد که از شرشان راحت شوند. البته مثل همیشه اینجا هم استثنایی وجود دارد و آنها استادانی هستند که برای خود نام و نشانی دست و پا کردهاند و میتوانند برای دانشگاه، دانشجو شکار کنند. در حقیقت در شرایط حاضر بسیاری از استادان خواستار بازنشستگی پیش از موعودند، زیرا فضای دانشگاههای بریتانیا که زمانی ایدهآل بود، اکنون به فضایی بسیار سنگین و ناخوشایند تبدیل شده است. و سرانجام اینکه برای پاشیدن نمک بیشتر بر زخم استادان، قرار است حقوق بازنشستگی آنهارا به نصف تقلیل دهند.
وقتی استادان دانشگاه به مدیران بنگاههای اقتصادی تغییر ماهیت میدهند، دانشجویان هم به مشتری و مصرفکننده تقلیل مییابند. دانشگاهها برای آنکه بودجه دولت و شهریههای دانشجویی را از دیگر رقبا بقاپند، به رفتارهاو هلزدنهای شرمآوری متوسل میشوند و در واقع به جان هم میافتند. وقتی مشتری که همان دانشجو باشد در تله افتاد، حالا باید استاد را تحت فشار قرار داد که به دانشجو نمره بدهد و او را از درسی «نیندازد»، چرا که ممکن است دانشجو و شهریهاش به اصطلاح «بپرد». در این دانشگاهها، فرمول سادهای حاکم است: اگر دانشجو بیفتد، تقصیر استاد است، همانطور که با مرگ هر کسی در بیمارستان، انگشت اتهام همواره به سوی کارکنان و پزشکان بیمارستان نشانه میرود. نخستین پیامد این تعقیب جنونآمیز جیب دانشجویان، پیدایش و رواج رشتههایی در دانشگاه است که در میان جوانان ۲۰ساله «مد» است. در رشته دانشگاهی من که زبان و ادبیات انگلیسی است، معنای این تغییر شرایط عبارتست از: جایگزینی خونآشامان به جای نیکوکاران (دوره ویکتوریایی)، امور جنسی به جای پرس شلس (۹)، رسانههای زرد به جای میشل فوکو و سرانجام جایگزینی جهان معاصر با قرون وسطی. بنابراین از این پس، قدرتهای اقتصادی و سیاسی پرنفوذ اما پنهانند که سیلابلهای درسی را مینویسند. در این شرایط در گروه زبان و ادبیات انگلیسی، هر که بخواهد به ادبیات انگلوساکسون یا ادبیات سده هجدهم توجه کند؛ انگار گلوی خود را به دم تیغ داده است.
گروه دیگری از دانشگاههای بریتانیا که برای به چنگ آوردن شهریههای دانشجویی سر از پا نمیشناسند، به دانشجویان دوره کارشناسی که به هیچوجه شایستگی ورود به دوره کارشناسی ارشد را ندارند، اجازه تحصیل در این مقطع را میدهند وبا سر کیسه کردن دانشجویان خارجی که بر زبان انگلیسی احاطه کافی ندارند، امکان تحصیل در دوره دکترای زبان و ادبیات انگلیسی را فراهم میآورند. گروههای زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاهها که مدتها، داستاننویسی سطحی (۱۰) را سرگرمی عوامانه آمریکایی میخواندند و از آن ابراز انزجار میکردند؛ حالا با استخدام داستاننویسان درجه چندم و شاعران شکستخورده بهعنوان استاد، گروهی «شروور نویس» و «توماس پینچون»هایی (۱۱) آینده را بهعنوان دانشجو جذب میکنند و شهریههایشان را تمام و کمال به جیب میزنند در حالیکه خودشان بهتر از هر کسی میدانند که امکان چاپ رمان یا شعری از این به اصطلاح نویسندگان و شاعران آینده؛ همانقدر ناچیز است که روزی از خواب بیدار شوند و ببینند که به یک سوسک عظیمالجثه تبدیل شدهاند.
نظام آموزشی باید پاسخگوی نیازهای جامعه باشد نه پایگاهی برای خدمت به نئولیبرالیسم. در حقیقت اگر با این مدل کاملا «بیگانه شده» با مفهوم واقعی آموزش، به چالش برخیزید؛ به میزان قابلتوجهی به خواست جامعه پاسخ مثبت دادهاید. دانشگاههای قرون وسطی لااقل به گروههای اجتماعی وسیعتر و آن هم با کیفیت بهتر از امروز سرویس میدادند. آن دانشگاهها کشیش، وکیل، عالم دینی و آدم حکومت پرورش میدادند که وظیفه همشان هم مشخص بود: حفظ دستگاه کلیسا و حفظ منافع دولت. اما دانشگاههای امروز هیچ نوع روشنگری خردورزانه را که پول و پلهای در آن نباشد؛ برنمیتابند.
زمانه عوض شده است. بنابر قوانین دولت بریتانیا، هر پژوهش دانشگاهی که از بودجه عمومی بهره میگیرد، حتما باید کارکرد خود را در چارچوب آنچه «اقتصاد دانش» خوانده میشود تعریف کند؛ بنابراین قوانین، تاثیر هر پژوهشی باید کمی و قابل اندازهگیری باشد. روشن است که سنجش میزان این اثربخشی در دانش مهندسی هوانوردی راحتتر از حوزه تاریخ باستان است و در سنجش اثربخشی دانش داروسازی و دانش پدیدارشناختی فلسفی برتری از آن دانش داروسازی خواهد بود. پژوهشی که نتواند از صنایع بخش خصوصی مایه نان و آبداری جذب کند یا توجه دانشجویان مدرکگرا را به خود جلب کند، البته راهش به ترکستان است. قدر و منزلت هر پژوهش دانشگاهی در درجه نخست با این معیار سنجیده میشود که چه مقدار کاسب است. معیار موفقیت دانشجو هم در این شرایط با این سنجه بررسی میشود که آیا در بازار آزاد کار خریداری دارد. وضعیت کنونی دانشکاه به هیچوجه مناسب یک نسخهشناس یا سکهشناس نیست. دیری نخواهد گذشت که حتی قادر نخواهیم بود نام این رشتهها را هجی کنیم تا چه رسد به این که بدانیم که این دانشها از چه چیزی سخن میگویند.
پیامد به حاشیه راندن علوم انسانی را میتوان در سقوط نظام آموزشی مدارس راهنمایی و دبیرستانها هم کاملا حس کرد. در این نهادهای آموزشی، تدریس زبانهای مدرن رو به زوال است؛ دانش تاریخ تنها در تاریخ مدرن خلاصه میشود و آموزش ادبیات کلاسیک هم به نهادهای خصو صی آموزشی از قبیل کالج اتون محدود شده است. (بههمین دلیل است که بوریس جانسون از شاگردان قدیمی کالج اتون و شهردار کنونی لندن، در سخنرانیهای عمومی خود تقریبا همیشه به هوراس (۱۲) اشاره ای میکند.)
حقیقت این است که در گذشته فلاسفه همیشه میتوانستند بساط کلینیکهای «معنای زندگی» را در گوشه و کنار خیابانها پهن کنند و نانکی بدست بیاورند؛ همانطور که زبانشناسان مدرن هم در میدانهای اصلی شهر ـ که اندکی ترجمه هم لازم است ـ مستقر میشدند و خدمتی ارائه میدادند. اما حالا ماجرا بهکلی چیز دیگری است. حالا میگویند که وجود دانشگاه فقط هنگامی توجیهپذیر است که «تدارکاتچی پولسازان» باشد. در یک گزارش دولتی وحشتآور آمده است که دانشگاه باید به «شرکت مشاوره» تبدیل شود. افزون بر این، دانشگاههاحالا خودشان به صنعتی سودآور و پولساز تغییر ماهیت دادهاند : هتل میگردانند، کنسرت برپا میکنند، رویدادهای ورزشی را برنامهریزی میکنند، غذای میهمانیهای آنچنانی را تدارک میبینند و غیره و غیره.
اگر رشتههای علوم انسانی بریتانیا، همچون میوههایی که بر شاخه درختان خشک میشوند، از طراوت و تکاپو بازماندهاند، ؛ علت را باید در تنگنایی جستجو کرد که قدرتهای سرمایهداری ایجاد کرده و منابع مالی دانشگاهها را خشکاندهاند. (نظام آموزش عالی بریتانیا از عواید خیریه و موقوفات نظام آموزشی ایالات متحده آمریکا برخوردار نیست زیرا تعداد میلیاردرهای آمریکا بهمراتب بیش از انگلستان است.) ما درباره جامعهای سخن میگوییم که بر خلاف آمریکا نظام آموزش عالی آن کالا نبوده است که قیمتش در بازار آزاد، خرید و فروش تعیین شود. بهنظر اکثر دانشجویان امروز بریتانیا، آموزش عالی کشور باید رایگان و همگانی باشد، همانطور که در اسکاتلند چنین است. عدهای میگویند که در این نظریه پای منافع شخصی در میان است حتی اگر چنین باشد باید اذعان کرد که در عینحال این نظریه، امکان ارائه عادلانه آموزش عالی را هم فراهم میآورد. نظام آموزش جوانان همچون نظام حفاظت از آنان در برابر قتلهای زنجیرهای، مسئولیت تام و تمام اجتماعی است و نباید از آن همچون ابزاری برای پولسازی و سودآوری استفاده کرد.
من خودم هفت سال تمام با استفاده از بورس تحصیلی دولتی و بدون پرداخت حتی یک شاهی، در دانشگاه کمبریج تحصیل کردم. البته این هم حقیقت دارد که در نتیجه این به قول نولیبرالها «اتکا بردهوار به دولت» آن هم در سالهای تاثیرپذیری جوانی، بیشهامت و بیاراده بار آمدهام و قادر نیستم روی دو پای خودم محکم بایستم و در صورت ضرورت با شلیک گلولهای و پریشان کردن مغزی، از خود و خانوادهام دفاع کنم! باز هم به قول این عالیجنابان من که وابستگی زبونانهای به دولت دارم گهگاه به جای آنکه آتش را با دستان خسته خودم خاموش کنم، با آتشنشانی محله تماس میگیرم! با این وجود من حاضرم تمام این «نقطه ضعفها» را داشته باشم اما امکان هفت سال تحصیل رایگان در دانشگاه کمبریج را از دست ندهم.
البته از حق نباید گذشت که در دوران دانشجویی من، تنها پنج در صد مردم بریتانیا به دانشگاه میرفتند. امروز بیش از پنجاه در صد مردم بریتانیا به دانشگاه میروند. در نتیجه این مقایسه، بعضی اعتراضکنان میگویند که امروز امکانی برای این نوع سخاوتمندیهاو خاصه خرجیها وجود ندارد. اما اگر فقط بخواهم یک مثال بزنم، از آلمان یاد میکنم. در این کشور همین امروز بخش اعظم دانشجویان از آموزش رایگان و همگانی برخوردارند. اگر دولت بریتانیا بهراستی میخواهد که بار کمرشکن بدهیهای هنگفت دانشجویان را از دوش آنهابردارد، میتواند میزان مالیات ثروتمندان را افزایش دهد و میلیاردها دلاری را که آنان همواره از پرداختش طفره میروند؛ بگیرد و در آموزش رایگان و همگانی هزینه کند.
یکی دیگر از کارهایی که دولت بریتانیا میتواند انجام دهد، این است که که به دانشگاه به عنوان یکی از معدود عرصههای جامعه مدرن ـ عرصه دیگر، هنر است ـ کمک کند که دوباره به تبار شرافتمند خویش بازگردد؛ زیرا تنها دانشگاه ـ و البته هنر ـ است که میتواند ایدئولوژیهای سرمایهمحور حاکم بر دولتهای مسلط را با نقدها و چالشهای ژرف و دقیق خود وادار به عقبنشینی و تسلیم کند. بهراستی اگر علوم انسانی را نه با تائید ایدئولوژیهای حاکم بلکه با نقد و چالش آنها ارزیابی میکردند، اکنون جایگاه علوم انسانی کجا بود؟ این درهم تنیدگی موجود علوم انسانی و ایدئولوژیهای حاکم از اعتبار علوم انسانی سخت میکاهد. هنرمندان پیشامدرن بیش از هنرمندان دوران مدرن، در ساز و کار جامعه حل شده بودند؛ به این معنا که به ایدئولوگها یا نظریهپردازان قدرت سیاسی مسلط یا همان بلندگویان وضعیت موجود بدل شده بودند، اما هنرمندان مدرن، در نظم اجتماعی موجود جایگاه مناسب و امنی ندارند، زیرا از پذیرش «بدیهی انگاشتن این نوع تعهد» خودداری میورزند.
بنابراین تا زمانی که نظام آموزشی بهتری جایگزین نشود؛ من هم ناچارم با این هنرستیزان خشک روح و دلالان منفعتطلب عبوس همراه شوم. در حال حاضر با اندک احساس شرمندگی، در آغاز هر دوره دانشگاهی از دانشجویان خود در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری میپرسم که آیا توان پرداخت شهریه «بینشهای واقعا درخشان» من در نقد آثار ادبی را دارند یا پولشان آنقدر کم است که مجبورند به چند اظهارنظر «بدرد بخور کارساز» اما معمولی من بسنده کنند.
مطالبه پول در برابر اندیشه، البته شرمآور و نفرتانگیز است و راه مناسبی هم برای برقراری رابطه مهرآمیز و دوستانه با دانشجویان نیست، اما چه باید کرد که پیامد و نتیجه منطقی فضای آکادمیک فعلا موجود دانشگاهها چیزی بیش از این نمیتواند باشد. در پاسخ به درخواست کسانی که نسبت به این وضعیت معترضند و حاصل آن را چیزی جز ایجاد شکافی تبعیضآمیز میان دانشجویان نمیدانند؛ باید فرجهای را در نظر بگیرم و به دانشجویان خود یادآوری کنم که اگر قادر نیستند در قبال «تحلیلهای عمیقا ژرف» من پول بپردازند، میتوانند از روش پایاپای که همان کالا به کالاست، استفاده کنند. شیرینی تازه، آبجو بشکه خانگی، پولیور دستباف، آبجوی سیاه و کفش دستدوز بیاورند و نقد ادبی تحویل بگیرند. بههر صورت باید پذیرفت که در زندگی چیزهای با ارزشتر از پول هم وجود دارد.
* تری ایگلتون استاد میهمان برجسته زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه لنکستر است. او در حدود پنجاه کتاب نوشته است که از جمله آنها میتوان از کتاب «چگونه ادبیات بخوانیم» نام برد که انتشارات دانشگاه یل آن را در سال ۲۰۱۳ منتشر کرده است.
** مترجم از دوست فرهیخته، آقای کامران پورصفر، که در ویرایش و تکمیل پانوشتهای متن به او یاری رساند، صمیمانه سپاسگزاری میکند.
پانوشتها:
۱. رقصی پیرامون میله که زنی عریان یا نیمه عریان انجام میدهد و هدف آن برانگیختن امیال جنسی است.
۲. دسیدریوس اراسموس ۱۴۶۷ ـ ۱۵۳۶ م . اومانیست بزرگ هلندی و مصلح دینی طرفدار وحدت مسیحیت و یکی از مروجان هنر و ادبیات یونان و روم باستان در اروپای جدید. از همفکران مارتین لوتر که از همراهی با او در تجزیه مسیحیت خودداری ورزید.مولف کتاب معروف در ستایش دیوانگی که بسیاری از اصول جاری در زندگی مسیحیان اروپا را به سخره گرفته بود و اهدای آن به سرتوماس مور صدراعظم اومانیست انگلیس و نویسنده یکی از نخستین ناکجاآبادهای عصر جدید. او از توماس مورکه بهعلت مخالفت با تسلط پادشاه انگلیس بر کلیسای کشور به سال ۱۵۳۵ محاکمه و اعدام شد، چنین یاد کرده بود: مردی برای تمام فصول.
۳. جان میلتون ۱۶۰۸ ـ ۱۶۷۴م . شاعر بزرگ و یکی از افتخارات ادبیات انگلیس. برخی مورخان او را دانته قرن ۱۷ و هومر جدید خواندهاند . پیوریتن (پیرایشگر) اومانیست و دوستدار هنر و ادبیات یونان و رم باستان. طرفدار سرسخت فضیلت و تقوی و آزادی بیان و مطبوعات و مخالف گناه و فساد. از رهبران انقلاب پیرایشگران که به اعدام چارلز اول پادشاه انگلیس در سال ۱۶۴۹ و اعلام جمهوری منتهی شد. وزیر خارجه دولت جمهوری در سالهای ۱۶۴۹ – ۱۶۵۱ م که به سبب نابینائی ناگزیر از وزارت کناره گرفت . پس از بازگشت سلطنت و استقرار پادشاهی چارلز دوم در سال ۱۶۶۰ م ، مدتی به زندان افتاد و بخشی از املاکش مصادره شد. برخی آثار طراز اول او همچون بهشت گمشده و بهشت بازیافته و آلام شمشون و … در همین روزگار نوشته شده است.
۴. مونتی پیتون، نام گروه کمدی انتقادی انگلیسی. این گروه در سال ۱۹۶۹ از دانشجویان دانشگاههای آکسفورد و کمبریج تشکیل شد.
۵. جین آستن (۱۶دسامبر ۱۷۷۵ – ۱۸ ژوئیه ۱۸۱۷) نویسنده عامهپسند انگلیسی. شناخت او از زندگی زنان و مهارتش در گوشه و کنایهها، او را به یکی از مشهورترین رماننویسان عصر خودش تبدیل کرد. اولین ترجمه رمانهای آستن در ایران به کوشش شمسالملوک مصاحب و به تاریخ اسپند ۱۳۳۶ منتشر شد. مجموعه آثار او را آقای رضا رضایی به فارسی ترجمه کرده است.
۶. بوروکراسی بیزانسی، اطلاعات جالب توجهی در کتاب انحطاط و سقوط امپراتوری رم نوشته ادوارد گیبون (ترجمه ابوالقاسم طاهری) درباره سازمان اداری دولت بیزانس و عناصر آن و سلسله مراتب قدرتمند آن نوشته است.
۷. نورتروپ فرای ۱۹۱۲ ـ ۱۹۹۱. منتقد ادبی کانادایی که به استقلال قائم به ذات ادبیات و تعین آن بهمثابه طبیعتی ثانوی اعتقاد داشت . پیرو نظریه تقدم ذهن بر عین و احتوای ذهن آدمی بر اشیا. مولف کتابهای کالبد شکافی نقد (در ترجمه آقای صالح حسینی نام تحلیل نقد گرفته است) و تخیل فرهیخته (ترجمه سعید ارباب شیرانی) و رمز کل ؛ کتاب مقدس و ادبیات (ترجمه صالح حسینی)
۸. لیونل تریلینگ ۱۹۰۵ ـ ۱۹۷۵ م . منتقد ادبی امریکایی و استاد دانشگاه کلمبیا و یکی از مشهورترین منتقدان ادبی ایالات متحده امریکا در قرن بیستم . مولف کتاب تخیلات لیبرالی. این کتاب در ایران توسط موسسهای به نام خط ممتد اندیشه ترجمه و از طریق انتشارات امیرکبیر در سال ۱۳۹۲ منتشر شده است.
۹. پرسی بیش شلی ۱۷۹۲ ـ ۱۸۲۲ م . شاعر بزرگ انگلیسی و یکی از نوابغ شعر و ادبیات بریتانیا در نیمه اول قرن ۱۹ و شاید یکی از نخستین آغازگران رئالیسم اجتماعی. برخی اشعار تغزلی شلی را از جمله برجستهترین نمونههای این نوع شعر در ادبیات انگلیس میدانند و برای او در این زمینه منزلتی بیرقیب قائلند. او دوستدار مردم و طرفدار اصلاحات بنیادین سیاسی و اجتماعی بود و سعادت انسان را در انهدام مالکیت و مذهب و دولت و خاندانهاو رجال قدرتمند میدید.
۱۰. آقایان این نوع داستاننویسی سطحی را «داستاننویسی خلاق» مینامند. هدف از این نوع داستان که آکنده از ماجرا، رمز و راز، هیجان و … است، تنها تیراژ و سودآوری است. در سالهای اخیر این ژانر ادبی به عرصههای سینما، تلویزیون و … گسترش داده شده است.
۱۱. توماس پینچون، (۱۹۳۷-) نویسنده عامهپسند آمریکایی.
۱۲. هوراس (کوینتوس هوراتیوس فلاکوس ۶۵ ـ ۸ ق . م ). یکی از بزرگترین شاعران تغزلی ادبیات لاتین در رم باستان و از جمهوریخواهان طرفدار بروتوس که در جنگ فیلیپی به سال ۴۲ ق . م با بروتوس و کاسیوس همراه بود و پس از پیروزی آگوستوس نخستین امپراتور روم بر جمهوری خواهان، در رم به مجمع ادبی مایکناس مشاور برجسته آگوستوس پیوست . او همه آثار خود را پس از این و با حمایتهای مایکناس تالیف کرده است. هوراس در نقادی ادبی و هجو توانایی بسیار داشت و در آثار خود تصاویر زندهای از جامعه رم در عصر اگتاویانوس آگوستوس بدست داده است.