پافشاری مصدق بر پذیرش حزب توده ایران در جبهه ملی دوم
مصدق درس بزرگی آموخت و کوشید به جبهه ملی نیز بیاموزد که در فهم و توانشان نبود. این درسِ همیشه تاریخ ماست. بدون تودههای مردم و مشارکت فعال و متشکل آنها همه چیز موقتی، گذرا، بیاساس و شکننده است. با چانهزنی در بالا هیچ چیز جدی و مستدام حاصل نمیشود.
پس از کودتای ۲۸ مرداد
با پیروزی کودتای ۲۸ مرداد، زندانهای کشور از تودهایها پر شدند. در پی کودتا ۱۱ تن از تودهایها در زندان کشته شدند، ۳۶ نفر اعدام شدند و صدها نفر به احکام گوناگون از یک سال تا ابد محکوم شدند و این غیر از اخراج گسترده تودهایها از محلهای کار و آواره شدن خانوادههای آنها بود.
البته ماجرای سرکوب تودهایها با کودتا آغاز نشد. فعالیت تودهایها از سال ۲۷ غیرقانونی بود و تحت پیگرد قرار داشت. تودهایها در همانحال که دفاترشان تعطیل میشد و خاکشان را به توبره میکشیدند و خودشان از دست عمال حکومت فراری بودند، همچنان از دکتر مصدق که رئیس دولت بود و حتی یک گام جدی برای لغو صحنهسازی انحلال حزب برنداشت، حمایت میکردند. با وجود این، آنها در همه عمرشان از سوی ملیون با این اتهام که «نیت خوب» مصدق را به موقع درنیافته و بهرغم اینکه او کابینهاش را با امثال سرلشگر زاهدیها پر کرده بود، برای مدتی از او حمایت نکرده بودند، به باد دشنام گرفته شدند.
خوب، این که بر تودهایها چه گذشت را تقریباً همه میدانند. دکتر سنجابی از شخصیتهای جبهه ملی، روز پنجشنبه ۹ آذرماه ۱۳۴۰، بههنگامی که در منزل اللهیار صالح در جلسه فوقالعاده هیأت اجرائیه جبهه ملی به ریاست سید باقرخان کاظمی، مذاکرات خود با سرلشکر نصیری رئیس شهربانی را گزارش میداد، گفت که در این مذاکرات از نصیری گلایه کرده است که شما به ما نشریهای نمیدهید تا در آن علیه تودهایها موضع بگیریم و «حتی تبرّای ما را از این جماعت نمیگذارید در جراید منتشر شود»!، و اضافه میکند که «این را بدانید که ما از شما با تودهایها مخالفتریم با این تفاوت که شما به وسیله زجر و حبس و اعدام آنها را میکوبید ولی ما با سلاح منطق و حربه ایمان با ایجاد مکتب ملیَت و تدارک رفاه عمومی شکست آنها را خواهان و معتقدیم»!
که البته بهزودی خواهیم دید که این «سلاح منطق» چه شکلی است.
بنابراین همه میدانستند و میدانند که با تودهای چه باید کرد و چه کردهاند! اما چیزی را که تقریباً هیچکس نمیداند، این است که ملیون، که دولت و قدرت و نیروهای مسلح و حتی حمایت کامل و تام و تمام همین حزب «منحله» و تحت پیگردِ توده و اتحادیههای کارگری تابع آن را در اختیار داشتند، تقریباً هیچ هزینهای برای این شکست نپرداختند.
مصدق از همه بیشتر هزینه پرداخت. او در دادگاهی که به اصرار اشرف کینهتوز تشکیل شد، آبروی نداشته دربار و شاه را برد، سه سال زندان کشید و روانه تبعید شد تا در آنجا بسوزد و بسازد و از دست «شخصیتهای» ملی خون جگر بخورد و سرانجام آرزوی سرنگونی محمدرضا را به گور ببرد. او در آخر عمر سوز دل و تجربه عمر خود را به روی کاغذ ریخت و نوشت:
«کمونیسم را بهانه کردندکه نفت ما را ۱۰۰ سال دیگر هم غارت کنند».
تازه شخصیتهای ملی همین حقیقت را که با کلماتی ملایم بیان شده بود نیز تحمل نکردند و خاطرات پیشوا را تا سال ۶۴ منتشر نکردند، مبادا که بر برکه آسودگی و آرامش آنها ریگی پرتاب شود.
از ملیون اطراف دکتر مصدق و اعضای کابینه و رئیس ستاد ارتش او تنها دکتر فاطمی را اعدام کردند. او پس از کودتا در خانه تودهایها پنهان شده بود. کریمپور شیرازی را اشرف پهلوی آتش زد و سرهنگ سخایی را عمال بقایی در کرمان مثله کردند. هیچیک از ملیون دستگیر شده از نهضت ملی دفاع و به کودتا اعتراض نکردند. بههمین دلیل احکام ناچیزی گرفتند. بیشترین حکم را نریمان شریف گرفت که درمانده و ویرانشده در پاییز ۱۳۳۶ درِ خانه الهیار صالح در تهران را زد و گفت من الآن از زندان آزاد شدهام.
«شخصیتهای» ملی بدجوری دکتر مصدق را در دادگاهش متحیر کردند. مصدق باید میدانست که چاقو دستهاش را نمیبرد، اما عجیب است که برای پیشبرد کارش همچنان به این افراد تکیه کرد. آنها آبروی مصدق و ملیون را در دادگاه شاه بردند و به جرئت میتوان گفت که دکتر مصدق در دادگاه نظامی تنها بود.
تشکیل جبهه ملی دوم
دربار و آمریکا و انگلیس پس از کودتا هر چه را میخواستند به مردم تحمیل کردند. قرارداد کنسرسیوم منعقد شد، پیمان سنتو ایجاد شد، به کمک سازمان برنامه و ایجاد بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران برای غارت سهم ایران از درآمد نفت برنامهریزی کردند و با اعلام دکترین آیزنهاور کوشیدند بهطور کامل ایران را در جبهه خود و کمربند پیرامون اتحاد شوروی ادغام کنند.
در چنین شرایطی شخصیتهای جبهه ملی که میبایست از منافع ملی دفاع کنند، یکی پس از دیگری در مقابل سیاستهای استعماری سکوت اختیار یا آنها را تأیید کردند. در سال ۱۳۳۵، حزب ایران به رهبری الهیار صالح، شخصیت موجه جبهه ملی، دکترین آیزنهاور را تأیید کرد. جالب اینکه در اعلامیه تأیید دکترین آیزنهاور، از «احترام به عهود و پیمانهای موجود» سخن به میان آمده بود که بهمعنای تأیید کلیه قراردادها و سیاستهای استعماری پس از کودتا بود.
در اواخر دهه ۳۰ و با آشکار شدن نتایج سیاستهای اقتصادی و اجتماعی شاه و رشد نارضاییها و اعتصابات کارگری و اعتراضات دانشجویی و حرکات دهقانان و گشایش نسبی فضای سیاسی ایران، رهبران و اعضا و هواداران جبهه ملی دوباره فعالیت سیاسی خود را از سر گرفتند. کارگران، دانشجویان و فعالان سیاسی از جبهه ملی میخواستند که رخوت خود را بتکاند و نقش فعالی در رهبری فعالیتهای ضداستبدادی به عهده بگیرد. اما این انتظار عبث بود.
در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۰ دکتر امینی، وزیر دارایی دولتی که قرارداد کنسرسیوم را منعقد کرده بود، جایزه خود را از آمریکاییها دریافت کرد و به آرزوی عمر خود که نخستوزیری بود، رسید. در ۱۹ اردیبهشت شاه هر دو مجلس را منحل کرد که مورد توافق امینی نیز بود. شاه به کسوت محمدعلی شاه فرو رفت و امینی نخست وزیر او.
اولین فرصت برای جبهه ملی در میتینگ جلالیه فراهم آمد تا حرکتی از خود نشان بدهد، برنامههای خود را معرفی کند و به امید دهها هزار تن کارگر و دانشجو که با نظم فراوان در میدان حضور یافته بودند، پاسخ دهد و در مقابل دیکتاتوری قلدرمآب محمدعلیشاهی که شاه و امینی برپا کرده بودند، موضع قاطع بگیرند.
گزارشهای متعددی که از آن زمان به جا مانده است و خاطرات شخصیتهای جبهه ملی نشان میدهد که آنها برخلاف مصدق تمایلی به میدان کشیدن مردم و پاسخگویی به خواست و شور ضداستبدادی آنها نداشتند. رسول مهربان که منشی الهیار صالح و عضو کمیته مرکزی حزب ایران بود و در تمامی این دوران در منزل وی حضور داشت و شاهد گفتوگوهای افراد مختلفی بود که به عنوان اصلیترین مرجع جبهه ملی به خانه صالح مراجعه میکردند، شهادت میدهد که الهیار صالح و مهدی آذر و عبدالله معظمی و غلامحسین صدیقی و دکتر سنجابی و خلیل ملکی و مهندس بازرگان از برگزاری میتینگ و گردهمآیی بیزار بودند. صالح معتقد بوده که نباید حساسیت شاه و آمریکا را برانگیخت و نباید نام دکتر مصدق را به میان آورد. الهیار صالح و باقر کاظمی حتی تلاش میکنند در شورای مرکزی صورت جلسه کنند که سخنرانان نباید با کنسرسیوم و پیمان بغداد اعلام مخالفت کنند و نام مصدق را ببرند!
اما ۷۰ هزار جمعیتی(که تا ۱۰۰ هزار نیز گفتهاند) که به یاد روزهای مبارزات ضداستعماری و حرکات جسورانه مصدق در میدان حضور یافتند که هر چند در تبعید، اما سایهاش هنوز در همه جای ایران گسترده بود، با ترس و جُبن شخصیتهای محافظهکار جبهه ملی، که معلوم نبود هدفشان از تأسیس جبهه ملی دوم چه بود، کاری نداشتند. آنها را نفرت از کودتا و پیامدهای ویرانگرش که حتی همان ظاهر مشروطه را نیز پاک کرده و به حکومت مطلقه رسیده بود، به میدان کشیده بود.
در میتینگ میدان جلالیه که امینی و شاه را بسیار ترساند، دکتر سنجابی، دکتر صدیقی و شاپور بختیار سخنرانی کردند و تنها بختیار، آنهم خلاف نظر شورای مرکزی جبهه ملی، از مصدق نام برد که فقط در این هنگام بود که غریو فریاد جمعیت بلند شد.
جبهه ملی دوم ترکیبی بسیار ناهمگون داشت که هر گونه اقدام جدی از سوی آن را فلج میکرد و آن را بهسوی فروپاشی میبرد. در این جبهه تعدادی همچون الهیار صالح و مهندس حسیبی حضور داشتند که هرچند حسننیت داشتند، اما اهل «درگیر شدن» با دربار و حامیانش نبودند و از مردم میترسیدند، درست خلاف مصدق. آنها بهویژه حالا که مصدقی وجود نداشت تا دست آنها را بگیرد و هدایت کند، فقط اهل مذاکره با دولت و دربار و چشمانتظار آمریکا بودند تا شاید روزنامهای، کلوبی و امکانی برای آنها فراهم شود و آنها بتوانند در آن بدون آنکه حساسیت شاه و آمریکا را برانگیزند، گلایهای بکنند و نالهای سر بدهند و از شاه خواهش کنند که بیاید شاه مشروطه باشدکه البته واضح بود به این نحو به هیچ جا نمیرسیدند.
تعدادی از افراد این شورا نظیر مسعود حجازی، مسول سازمان جوانان جبهه ملی دوم، که اتفاقاً فعالترین آنها هم بودند، با ساواک رابطه داشتند و تمامی تلاش خود را معطوف ترساندن گروه اول و جلوگیری از اقدامات مثبت آنها و بیرون ریختن تودهایها و چپها از جبهه ملی و قطع رابطه همکاری و وحدت عمل میان این دو نیرو میکردند. رسول مهربان شهادت میدهد که «هر وقت سرهنگ مولوی رئیس ساواک تهران به خانه صالح میآمد، اول از همه سراغ دکتر مسعود حجازی و مهندس فریدون امیرابراهیمی را میگرفت و از آقای اللهیار صالح میخواست که این دو نفر را بهعنوان نماینده جبهه ملی به ساواک معرفی کند. اللهیار صالح به او میگفت جبهه ملی کار خاصی با ساواک ندارد و اگر کاری دارید میتوانید مراجعه کنید و سوال نمائید».
مسعود حجازی از مسولان حوزههای جبهه ملی در دانشگاهها و مدارس خواسته بود که اسامی افراد منتقد و چپ را تهیه کنند و به بالا بفرستند تا از حوزههای جبهه ملی اخراج شوند. رسول مهربان که از سخنگویان این حوزهها بوده است، در نوشتههای خود تصریح میکند که تعدادی از اسامی منتقدان را در اختیار مسعود حجازی قرار داده است.
رسول مهربان شاهد اعتراض بیژن جزنی به این نوع اعمال مسعود حجازی و شکایت او به اللهیار صالح است. جزنی میگفت:
«سازمان دانشآموزی و دانشجویان دانشگاه تهران که با من همکاری دارند، روابط صمیمانهای با دانشجویان جبهه ملی و حتی نهضت آزادی دارند و هدف ما یکی است چرا آقای مسعود حجازی اختلاف افکنی میکند و ما را غیرقانونی میداند شما بهتر میدانید که دادگستری دولت دکتر مصدق، حزب توده را از اتهام غیرقانونی و آن حکایتهای جعلی و احکام شاه فرموده محکمههای نظامی، تبرئه کرده است و الان چرا آقای دکتر مسعود حجازی همان حرفهای دادستان نظامی شاه را تکرار میکند و به آن بهانه عده قابلتوجهی از جوانان مبارز و فعال را از جبهه ملی جدا میکند.»
اما عملاً اخراج دانشآموزان معروف به مارکسیست و تودهای از حوزهها ادامه پیدا میکند و کار به جایی میرسد که اسامی ۹۰ نفر از دانشآموزان و دانشجویان طرفدار حزب توده ایران که در لوای جبهه ملی فعالیت میکردند، توسط دکتر مسعود حجازی در اختیار سرهنگ مولوی رئیس ساواک تهران قرار میگیرد.
جزنی در تاریخ سی سالهاش در اینباره مینویسد:
«در روابط سازمان، خنجی [مسعود حجازی و خنجی] سیستم کنترل خطرناکی را تبلیغ میکرد که میتوانست به راحتی شعبهای از اداره پلیس به حساب آید. در عمل نیز خنجی [مسعود حجازی و خنجی] و دارودستهاش به جهات ضدکمونیستی کشیده شدند و لیستهایی از افراد کمونیست درون و پیرامون جبهه ملی تهیه کردند».
در اول بهمن ماه ۱۳۳۹ ساواک و ارتش و نیروهای انتظامی به دانشگاه تهران حمله کردند، بسیاری از دانشجویان را به قصد کشت زدند، به دختران دانشجو تجاوز کردند و تجهیزات دانشگاه را شکستند. در واکنش به این فاجعه رئیس دانشگاه تهران و روسای دانشکدهها استعفا دادند. گزارش هیأت تحقیق دولت درباره مسببین فاجعه اول بهمن که با تأیید کنگره جبهه ملی در این کنگره قرائت شد، مسولین نظامی و انتظامی و ساواک و شخص مسعود حجازی و دکتر کریم سنجابی (مسئول تشکیلات کل جبهه ملی) را مسئول و مقصراعلام کرد. بسیاری از اعضای جبهه ملی و در رأس آنها داریوش فروهر نقش مسعود حجازی را در این جنایت، خیانت و همدستی با ساواک در سرکوب دانشگاه میدانستند.
گروه دیگری که در جبهه ملی حضور داشتند و آشکارا موجب بدنامی آن میشدند و اعتماد روشنفکران و فعالان ضداستبدادی را از آن سلب میکردند، امثال امیرتیمور کلالی و فریدون مهدوی بودند. اولی رئیس ایل تیموری خراسان بود و ارتباط صمیمانهای با شاه داشت. پس از کودتای ۲۸ مرداد به امر مستقیم شاه وکیل مجلس هجدهم و پسر بزرگش سفیر شاه در هند و مسکو و لندن شد. فریدون مهدوی هم جاسوس ساواک بود و بعدها در کابینه هویدا وزیر بازرگانی شد. همچنین باید به باقر کاظمی و شمسالدین امیرعلائی نیز اشاره کرد که اولی عاقد پیمان سعدآباد رضا شاه در مقام وزارت امور خارجه و دومی وزیر اغلب کابینههای استعماری مانند قوامالسلطنه و سپهبد رزمآراء بود.
اما گروه دیگری نیز در جبهه ملی وجود داشتند که هرچند در اقلیت بودند، موجب میشدند که امیدها همچنان به جبهه ملی برقرار باشد. اینها از جمله کشاورز صدر و داریوش فروهر و بهویژه طاهر احمدزاده بودند که خواستار نزدیکی نیروهای ضداستبدادی به یکدیگر و گسترش پایه تودهای جبهه ملی و خارج کردن آن از یک گروه روشنفکر جلالتمآب صرف و برقرار کردن ارتباط با تودههای مردم و زحمتکشان بودند.
در حالی که اخراج و دستگیری فعالان و مبارزان مدارس تهران که متهم به هواداری از حزب توده ایران بودند، دکتر مسعود حجازی و دکتر کریم سنجابی، رئیس کل تشکیلات را بسیار خوشحال کرده بود و دکتر کریم سنجابی در خاطراتش مینوشت:
«به بیژن جزنی و ضیاء ظریفی گفتم که از جبهه ملی جدا شوید.»
و به طعنه درباره گروه اخیر اضافه میکرد:
«بعضی از افراد شورای جبهه ملی دوم هم با آنها [یعنی تودهایها و طرفداران بیژن جزنی] خوشوبش داشتند و آنها را تقویت میکردند. یکی از آنها خدا رحمت کند مرحوم کشاورز صدر بود. یکی دیگر که در مورد او جمع ضدین شده بود داریوش فروهر و سرور پان ایرانیستها بود. رفقای حزبی فروهر و پروانه فروهر و دانشجویان وابسته به حزب آنها که در سازمان دانشجویان جبهه ملی بودند، بیشتر با همان عناصر چپی افراطی همکاری داشتند تا با دانشجویان در خط جبهه ملی. …. دو دانشکدهای که محل فعالیت شدید عناصر چپی بود و در آن اکثریت داشتند دانشکدههای ادبیات و حقوق بود. مسئول دانشجویان آقای هدایتاله متین دفتری [نوه دکتر محمد مصدق] هم بیشتر با همین گروههای مخالف مربوط بود و آنها را تقویت میکرد». من بهعنوان مسئول کل تشکیلات جبهه ملی یکی دو بار به ایشان تذکر دادم ولی تغییری در روش او حاصل نشد.»
درواقع کشاورز صدر و داریوش فروهر علناً از طرفداران بیژن جزنی که خواهان اتحاد عمل با جبهه ملی بودند، طرفداری و حمایت میکردند. رسول مهربان که از نزدیک شاهد بحثها بوده است، مینویسد، «حتی داریوش فروهر پس از اخراج دانشآموزان چپ مبارز از مدارس تهران و هستههای دانشگاهی و دبیرستانی میگفت چون از شعارها و خواستههای جبهه ملی که شعار آزادیخواهی و مبارزه با بیگانگان است حمایت میکنید، میتوانید همراه حزب ملت ایران (پان ایرانیسم) شوید و هر جا به مانعی برخوردید و یا تحت پیگرد پلیس و ساواک قرار گرفتید مرا خبر کنید و خود را طرفدار حزب پان ایرانیسم معرفی کنید و در خانه من به روی شما باز است. رفتار داریوش فروهر و تقلای کشاورز صدر سخنگوی جبهه ملی در آزادی دانشآموزان چپ (که مسعود حجازی در جای جای کتابش آنها را کمونیستهای متشکل میخواند) در نقطه مقابل رفتار تفرقهآمیز امثال سنجابی و حجازی بود. کشاورز صدر که سالها نماینده مجلس و در دولت دکتر مصدق استاندار استان اصفهان بود و نیز داریوش فروهر با بقایای دانشآموزان و کارگران و دانشجویان حزب توده ایران ابراز همراهی و همدردی میکردند و از هیچ کمکی به آنها مضایقه نداشتند و به مسعود حجازی هم جواب تند میدادند».
فرد معتبر دیگر طاهر احمدزاده بود. او در سخنرانی خود در کنگره جبهه ملی که در ۴ دی ۱۳۴۱ تشکیل شد، در سخنانی که از سوی بسیاری با پوزخند و تمسخر روبهرو شد، نسبت به توخالی و فاقد پایگاه بودن جبهه ملی هشدار داد و اعلام خطر کرد که نفوذ جبهه ملی بر رویدادها با ادامه روند فعلی به صفر خواهد رسید. او گفت:
«باید طبقه کارگر و دهقان از نهضت دفاع بکند … ما الآن چطور میتوانیم یک کارگر، یک دهقان، یا یک بازاری را به مبارزه دعوت کنیم؟ حال آن که بازاری گرفتار چک و سفته است و مواجه با بحران اقتصادی است. یا آن دهقان باید شب و روز کار کند و امرش را بگذراند. پس شعار ما باید آن چنان شعاری باشد که دهقان و کارگر و بازاری، محرومیت ما را احساس بکنند. اگر استعمار انگلیس و آمریکا در کشور ما بههمان صورت استعمار فرانسوی ظاهر میشد با تانک و توپ و زرهپوش به کشور ما میآمد و کشور را اشغال میکرد به شما اطمینان میدهم که دهقان و کارگر و بازاری و دانشجویان ایرانی با چوب و داس و چکش و بیل به مبارزه بر میخاست و استعمارگران را از ایران بیرون میکرد. اما استعمار در کشور ما در لباس دیگری ظاهر شد و مبارزه با چنین استعماری به درجات مشکلتر است. سوسیالیسم یک راهحل است که هرگاه بهدست رهبران اصیل و دلسوز و آگاه اجرا شود نتیجه آن قطع تسلط خصمانه خارجی بر روی اقتصاد مملکت است. آقایان بیدار باشید و فرصتها زودگذر است. اگر رهبری دو نیروی دست نخورده و بکر دهقانان و کارگران از دست جبهه ملی خارج شود، من اعلام خطر میکنم که تا مدتی بعد ما دیگر مطلبی نداریم که عرضه کنیم. بار دیگر خلع سلاح فکری شدهایم. ما در چنین شرایط تاریخی هستیم، مساله ما، مساله سوسیالیسم و اصلاحات کارگری و دهقانی است باید بیدار بود. این رسالت تاریخی امروز به عهده جبهه ملی است.»
هشدار طاهر احمدزاده اهمیت بسیار داشت، زیرا جبهه ملی با تلاش عناصر بسیار محافظهکار و نیز وابسته و حتی مشکوک کاملاً از جریان مبارزات مردم دور مانده بود و به سرعت ته مانده اعتبار خود را که مردم به خاطر نام و مبارزات دکتر مصدق برای آن قائل بودند، از دست میداد. رسول مهربان مینویسد که بارها شاهد بوده است که بیژن جزنی از اللهیار صالح میخواست که درباره اعتصاب کارگران کورهپزخانهها و اعدام کارگران تبریز و خواستههای زحمتکشان موضع بگیرد و از آنها حمایت کند و رهبران جبهه ملی میگفتند «در مسائل و مشکلات کارگران و اعتصاب آنها حزب توده دخالت دارد و ما دخالت نمی-کنیم»!
و این در شرایطی بود که مبارزات کارگری شدت گرفته بود و کارگران با عکسالعملهای خشن رژیم مواجه میشدند. حکومت شاه در سال ۱۳۴۰، ۹۰ نفر از کارگران کارخانههای اصفهان را دستگیر کرد. این کارگران رهبران و فعالان صنفی کارخانههای ریسندگی و بافندگی اصفهان بودند و حق بزرگی در ایجاد جوّ مقاومت و مبارزه علیه رژیم شاه داشتند. جبهه ملی کاملا سکوت کرد و دادستانی ارتش رسما اعلام کرد که:
«۹۰ نفر از اعضای شبکه منحله حزب توده اصفهان دستگیر شدند. بسیاری از افراد وابسته به حزب غیرقانونی توده کلیه فعالیتهای خود را بهنام «جبهه ملی» انجام میدادند. امروز اسراری درباره تحریکات و دسایس گذشته باند وابسته به حزب غیرقانونی توده بهمنظور ایجاد اعتصاب بین کارگران و معلمین در شهرستان اصفهان فاش شد. گردانندگان حزب منحله توده در اصفهان با دکتر کیانوری در اطریش ارتباط داشتند. تمام اعتصابات کارخانجات اصفهان و تشنجاتی که در آنجا روی میداد بر اثر فعالیت این عده بود. دستگیر شدگان اعتراف کردند که به آنها دستور داده شده بود در موقع انتخابات به جبهه ملی کمک کنند. در مصاحبه سرهنگ مجلسی کفیل دادستانی ارتش اعلام شد ۹۰ نفر از اعضای شبکه دستگیر شدند و این عده از سال ۱۳۳۶ در ایجاد اعتصابها در کارخانههای شهناز اصفهان و سایر کارخانههای نساجی اصفهان شبکهبندی کرده بودند. سه نفر به اسامی اسماعیل خانی، اسداله سلیمانیفر و اکبر شریف در مصاحبه حضور داشتند.»
مصیبتی به نام جبهه ملی
مصدق بهخوبی این ملغمه بیاثر و بیاراده را میشناخت. انواع و اقسام افراد و نیروها به مصدق نامه مینوشتند. از دانشجویان خارج از کشور گرفته تا شخصیتهای جبهه ملی و خارج از جبهه ملی و درباره اعمال شورای جبهه ملی گزارش میدادند، گلایه میکردند یا از آن دفاع میکردند. مهمترین شخصیت جبهه ملی که با مصدق مکاتبه منظم داشت، الهیار صالح بود، اما الهیار صالح در عین اینکه فرد سالمی بود و تلاش مکرر شاه برای خریدنش هرگز نتیجه نداد، بدون مصدق هیچ نبود و همواره گرایش به آن داشت که به گروهی که «نگران برانگیختن حساسیت شاهنشاه» بودند، بپیوندد.
مصدق در نامهای که در سال ۱۳۴۲ به دکتر شایگان نوشته است، ترکیب و کیفیت جبهه ملی و شورای آن را چنین تشریح میکند:
«اعضای شورا نه مسئول بودند و نه جمعیتی داشتند که پشتیبان ایشان باشد و بعضی افراد منفرد که وارد شده بودند مقصودشان این بود [که] وقت خود را در یک اجتماع بگذرانند و برخی دیگر مأموریت داشتند که در کار جبهه نظارت کنند و گزارش خود را به جاهای لازم برسانند و به همین جهات بود که جبهه ملی نتوانست کوچکترین قدمی در راه مصالح مملکت بردارد.»
مصدق آینده جبهه ملی را با ادامه روش و خطمشی تشکیلاتی کنونی به عیان میدید و بهروشنی مشاهده میکرد که غول تازهای که شهامت و نیروی بیشتر و پایگاه گستردهتری دارد و رژیم شاه نیز با رشد و گسترش آن مقابله جدی نمیکند، از راه میرسد و حامیان سنتی جبهه ملی نیز از جبهه ملی بیخاصیت قطع امید میکنند و بهسوی آن متوجه میشوند. این غول، نهضت اسلامی بود که در رأس آن روحانی شجاع و صریحاللهجهای به نام خمینی قرار داشت که همه مردم کشور شنیدند که در روز عاشورای سال ۱۳۴۲ خطاب به شاه گفت:
من میل ندارم که اگر روزی اربابها بخواهند تو بروی مردم شکرگذاری کنند. من نمیخواهم تو مثل پدرت بشی … خدا میداند مردم خوشحال بودند که پهلوی رفت. نصیحت مرا بشنو … بدبخت، بیچاره، چهل و پنج سال از عمرت میره یک کمی تأمل کن، یک کمی تدبر کن، یک قدری عواقب امور را ملاحظه کن، کمی عبرت بگیر، عبرت از پدرت بگیر.
اینکه کسی در مقابل عامه مردم به «اعلیحضرت همایونی» بگوید بدبخت و بیچاره در تصور عامه مردم نمیگنجید و تأثیر عجیبی بر آنها گذاشت. طبق شهادت رسول مهربان، حتی در سالن خانه اللهیار صالح که شخصیتهای معروف سیاسی مانند دکتر غلامحسین صدیقی و دکتر سنجابی و دکتر شاپور بختیار بهطور دائم رفت و آمد داشتند، هنگامی که در خلوت و در بحث میان خود نام شاه را میآوردند، امکان نداشت آن را حداقل با عبارت «اعلیحضرت» یا «اعلیحضرت همایونی» همراه نکنند.
از سوی دیگر، جبهه ملی پیوسته در مقابل قدرقدرتی و شلتاق و سرکوب شاه و نخستوزیرانش ناتوانتر نشان میداد. آنها حتی نمیتوانستند یک تظاهرات اعتراضآمیز دانشجویی نسبت به فجایع و سرکوبهای دوران امینی نشان بدهند و به سرعت به فلج کامل میرسیدند.
کار شاه و رژیمش به جایی رسید که انتخابات دوره بیست و یکم در دوران نخستوزیری علم طبق نوشته فردوست به این صورت سازمان یافت:
« محمدرضا دستور داد که با علم و منصور یک کمیسیون ۳ نفره برای انتخابات نمایندگان مجلس تشکیل دهم. کمیسیون در منزل علم تشکیل میشد. هر روز منصور با یک کیف پر از اسامی به آنجا میآمد. علم در رأس میز مینشست، من در سمت راست و منصور دست چپ او. منصور اسامی موردنظر را میخواند و علم هر که را میخواست تائید میکرد و هر که را نمیخواست دستور حذف میداد. منصور با جمله (اطاعت میشود) با احترام حذف میکرد. سپس علم افراد مورد نظر را میداد و همه بدون استثناء وارد لیست میشدند. سپس من درباره صلاحیت سیاسی و امنیتی افراد اظهارنظر میکردم و لیست را با خود میبردم و برای استخراج سوابق به ساواک میدادم. پس از پایان کار و تصویب علم ترتیب انتخاب این افراد داده میشد. فقط افرادی که در این کمیسیون تصویب شده بودند سر از صندوق آراء در میآوردند ولاغیر. در تمام دوران قدرت علم وضع انتخابات مجلس همین بود و در زمان هویدا نیز حرف آخر را همیشه علم میزد.»
انتخابات با تحریم همگانی روبهرو شد و دانشجویان و بازاریان تهران و مراجع و علمای حوزههای علمیه قم و مشهد انتخابات را تحریم کردند و دانشجویان دانشگاه تهران برای ابراز مخالفت درصدد برگزاری میتینگ برآمدند و از دکتر کریم سنجابی برای سخنرانی دعوت کردند که با امتناع دکتر سنجابی مواجه شد. سنجابی به الهیار صالح نامه نوشت و خواستار صدور اعلامیهای با امضای صالح برای مخالفت با میتینگ شد و صالح نیز این اعلامیه را نوشت و پس از پا پس کشیدن جبهه ملی از میتینگ ۱۴ آذر ۱۳۴۰ دومین ضربه قاطع را به اعتبار و حیثیت جبهه ملی زد. او از دانشجویان خواست که «چون فرمانداری نظامی با میتینگ فردای شما موافقت نکرد و روش قطعی جبهه ملی پیروی از قانون میباشد، من به نام هیأت اجرائیه جبهه ملی از شما تقاضا دارم و دستور میدهم که از میتینگ مذکور منصرف شوید».
که در واقع آخرین میخها بر تابوت جبهه ملی دوم بود. در محافل سیاسی مدتها بود همه میدانستند که صنعتیزاده کرمانی نماینده تامالاختیار شاه در دوران ۹ـ۸ ماه زندانِ محترمانه رهبران جبهه ملی با آنها مشغول مذاکره است تا به رهبران موثر و تصمیمگیرنده اصلی یعنی اللهیار صالح و دکتر مهدی آذر کاملاً تفهیم کند که شاه میبایست هم سلطنت کند و هم حکومت! و یک قدم هم عقبنشینی نمیکند و حداکثر امتیاز به جبهه ملی سه پست وزارت و سفارت غیرکلیدی است. یا بپذیرید و همکاری کنید یا بساط جبهه و سازمان را تعطیل کنید و اگر اطاعت نکنید ادامه کار همین حبس و زندان و محاکمه است. حد و اندازه مبارزه و عمل سیاسی رجال جبهه ملی ایران نیز حداکثر تحمل ۸ یا ۹ ماه توقیف محترمانه بود و نتیجه اینکه، یکی یکی تسلیم شدند.
چارهجوییهای مصدق
بیچاره مصدق! کسی نمیداند مصدق در تبعید چه میکشید! از یکسو شاهد ویرانی دستاوردهای جنبش ملی شدن بود. یکی یکی منابع کشور را به غارت میبردند، یکی یکی بنیانهای دمکراسی را به استبداد میفروختند، شاه پیوسته قدرتمندتر و هتاکتر میشد و از سوی دیگر جبهه ملیِ دردانه او روزبهروز خوارتر و بیآبروتر و ناتوانتر. مصدق میدید که گروههای اجتماعی یکی یکی از جبهه ملی قطع امید میکنند، دانشجویان، کارگران، بازاریان. و آنوقت مدعیان انقلابیگری و مبارزه با استبداد، نامههایی نظیر نامه خلیل ملکی در اسفند ۴۱ برای او مینویسند.
خلیل ملکی که نظایر او، امثال مسعود حجازی و دکتر خنجی، در داخل و در پیرامون جبهه ملی کم نبودند، ضمن آنکه مصدق را «پدر بزرگوار ملت ایران» خطاب کرد، در ابتدای نامه خود «از رازی پرده برداشت» و نوشت:
ماهها پیش از کودتای ۲۸ مرداد از طرف ارگانهای دولتی بوسیله مأمورینی که در حزب توده داشتند گزارشی از وضع داخلی حزب توده تهیه شده بود که رئیس شهربانی وقت آن جناب قسمت مربوط به حزب زحمتکشان ملت ایران (نیروی سوم) را به اینجانب نشان داد … به موجب این گزارش، رهبری حزب توده تصمیم میگیرد (و این نکته در آن گزارش به صراحت و به تفصیل ذکر شده بود) که سه گروه ازعمال خود را به حزب نیروی سوم بفرستند: گروهی بهعنوان سمپاتیزان، گروهی بهعنوان عضو ساده و نیز عدهای از افراد برجسته ولی ناشناس که با خدمت به حزب بتوانند در رهبری رسوخ کنند و مجموعاً «در حزب قدرت پیدا کنند». وظیفه عمده، سه گروه این بود که در داخل حزب زحمتکشان ملت ایران (نیروی سوم) بهطور مصنوعی دو جناح بهوجود آورند یکی «جناح ضد دربار و جمهوریخواه» و دیگری «جناح درباری» که خلیل ملکی را مصنوعاً و با بوق و کرنا در رأس «جناح درباری» معرفی کنند و با ایجاد برخورد و اصطکاک، و «بیآبرو کردن» جناح درباری ساختگی، نیروی سوم را بهعنوان یک حزب در حال رشد کمی و کیفی از هم بپاشند.
پس از کودتای ۲۸ مرداد، دستگاه حاکم مرا با تودهایها به فلک الافلاک فرستاد … آنچه در فلکالافلاک در انتظار من بود یک شکنجه روحی از نوع جدید است که در تمامی ادوار گذشته تاریخ نظیر ندارد و از اختراعات قرن بیستم است. من در آنجا در یک محیط کینه و نفرت غوطهور بودم. این که انسان تک و تنها در میان گروهی زندانی باشد که همرزمان سابق او بودهاند ولی به او به نظر یک دشمن و خیانتکار مینگرند عذاب الیمی است که تنها کسانی که در معرض آن باشند به درجه خردکنندگی آن پی میبرند … از زندان که آزاد شدم…{فهمیدم که} نقشه قتل مرا در فلک الافلاک کشیده بودند به این ترتیب: گویا قرار بود خسرو قشقایی قیام کند و خرمآباد را فتح کند و مقارن همین احوال، افسران تودهای که در قسمتی از فلک الافلاک زندانی بودند قیام کنند و کنترل زندان را بهدست گیرند و برای من نیز پیشبینی شده بود که قبل از رسیدن قشقاییها به داخل دژ یک هیأت سه نفری مرا «محاکمه» و فیالمجلس اعدام کنند.
اما مصدق تنها با یک بیمار پارانویایی روبهرو نبود که در پیرامون خود همهجا فقط چنگال خونریز تودهایها را میبیند که برای بیرون کشیدن جگر او دراز شدهاند. او فرد بسیار فعالی بود که برای محو کردن عامل تصوری بیماری خود بههر کاری دست میزد و فقط با جاری شدن سیل خون تودهایها آرام میشد. بههمین دلیل، هم مصدق و هم الهیار صالح با ورود او به همین جبهه ملی دوم بهشدت مخالفت کردند، زیرا معتقد بودند که او جنگ حیدری و نعمتی در جبهه ملی به راه خواهد انداخت. قسمت بعدی نامه خلیل ملکی از اولی جالبتر است. او برای دکتر مصدق مینویسد:
پس از آن که شاه انتخابات اولیه را لغو کرد، آقای علم سه جلسه دو ساعته با من ملاقات کرد و سعی کرد تا مرا متقاعد سازد که با شاه ملاقات به عمل آورم … او گفت: شما بیانیه جامعهتان را انتشار دادهاید و موقعیت خود را نسبت به احترام به قانون اساسی معین کردهاید{ یعنی قبول دارید که شاه هم سلطنت کند و هم حکومت!} و در مورد حزب توده نیز همواره وضع شما مشخص بوده است … سرانجام، من پس از تصویب هیأت اجرائیه سازمانمان و مشورت مستقیم با آقایان صدیقی و سنجابی، به ملاقات رفتم. این ملاقات دو نفره در حدود سه ساعت طولکشید … ایشان سفارشی را به توسط من به سران جبهه ملی دادند. او میگفت: برای من چه فرق میکند که عمر یا زید باشد، من هر نوع اختیارات قانونی دارم و حال که مردم صالحها و سنجابیها را میخواهند، من حرفی ندارم. او میگفت: من از آنها فقط دو اطمینان میخواهم: اولاً وضع خود را رسماً نسبت به احترام به قانون اساسی (که منظور ایشان احترام به مقام سلطنت بود) اعلام کنند، ثانیاً وضع خود را نسبت به حزب توده مشخصسازند.
در آن زمان که هیأت حاکمه سخت متزلزل بود و همه گونه امتیاز را بهنفع نهضت ملی میشد گرفت اعلام کردن دو کلمه درباره قانون اساسی و حزب توده میتوانست وضع نهضت را از جنبه داخلی و خارجی مشخص و روشن سازد. ولی رهبران این دو موضوع را مسکوت گذاردند تا آن که سرانجام خود تبدیل به مدافع قانون اساسی و سلطنت مشروطه گشتند و بهمناسبت تهمتهایی که از طرف سازمان امنیت به آنان زده میشد، مجبور شدند بارها علیه حزب توده و رادیوهای وابسته به شوروی اعلامیه بدهند.
تصور کنید که مصدق بینوا با اینگونه پیغامها و پیشنهادها به چه حالی میافتاد. نگرانی او آن بود که عده زیادی از همین شخصیتهای جبهه ملی مستعد پذیرش این وسوسهها هستند. آنها را خوب میشناخت. اما مصدق اهل جنگ بود نه سازش و نمیخواست آقایان از نام و اعتبار او خرج کنند و سپس با شاه و دربار کنار بیایند. او نمیخواست نقش مترسک را در بالای عنوان «جبهه ملی» بازی کند.
مصدق: راه را برای مبارزان واقعی باز کنید
مصدق از گذشته بهخوبی آموخته بود اما به خون دل، بههمین دلیل نام درسآموختههای خود را «تألمات» گذاشت. او بهخوبی بهیاد داشت که هیچ پیروزی را بدون حمایت تودههای مردم بهدست نیاورده است. مصدق میدانست که تنها با وحدت عملی میان نیروهای ملی و تودهای توانسته است در ۳۰ تیر به پیروزی برسد و دربار و حامیان غربی او را به عقبنشینی وادارد. اگر این وحدت عملی نبود، مگر ممکن بود بتواند قدرت لشکری و کشوری را قبضه کند و از دست شاه بیرون آورد و مجلس وابسته به انگلیس و آمریکا را دور بزند. مصدق بهخوبی میدانست که درست بیتوجهی بههمین وحدت عملی بود که موجب شکست جنبش ملی و پیامدهای وحشتناک آن شد. بههمین دلیل با قاطعیت در پیامی که برای کنگره جبهه ملی فرستاد که در آغاز کنگره در ۴ دی ۱۳۴۱ قرائت شد، گفت:
درهای جبهه ملی به روی کلیه افراد و احزاب و دستهجاتی که مایل به مبارزه و ازخودگذشتگی در راه واژگون ساختن دستگاه استعمار و استبداد هستند مفتوح گردد و منتهای کوشش بهعمل آید تا کسانی که خواهان و آرزومند استقلال ایرانند به جمع مبارزان بگروند … در اساسنامه جبهه ملی مخصوصاً آن قسمت مربوط به شورای جبهه تجدیدنظر کنند و جبهه را بهصورتی درآورند که موثر شود و هموطنان عزیز به آینده کشور امیدوار شوند.
پیام با تشویق شدید حاضران روبهرو شد، اما هیچکس تردیدی نداشت که اکثریت غالب کسانی که در جلسه حضور داشتند، حتی از فکر اینکه به پیام مصدق عمل شود نیز واهمه دارند. مصدق میبایست در حد همان نامی بر روی پرچم باقی میماند. اما مصدق حرف دل برخی را زده بود. بههمین دلیل گزارش هیأت اجرایی جبهه ملی درباره اوضاع کشور از سال ۱۳۳۲ الی دی ماه ۱۳۴۱ بهشدت مورد اعتراض داریوش فروهر و طاهر احمدزاده و جناح چپ جبهه ملی قرار گرفت. فروهر پس از جر و بحث توأم با عصبانیت گفت:
«آقایان! این گزارش تشکیلاتی به عقیده من صد در صد غلط است و جبهه ملی را از کادری که باید تمام ملت ایران را دربر بگیرد به یک کادر بسیار ضعیف محدود کرده است».
اینکه منظور مصدق از «افراد، احزاب و دستجاتی که مایل به مبارزه و از خودگذشتگی در راه واژگون ساختن دستگاه استعمار و استبداد هستند» چه بوده است، واضح بود. تنها مصداقی که سخن مصدق میتوانست داشته باشد، حزب توده ایران بود که میتوانست تودههای وسیع را به میدان بکشد، وگرنه احزاب چند نفره و بیاثر فراوان بودند. بحثی که آقای حبیب لاجوردی موسس تاریخ شفاهی با دکتر کریم سنجابی دارد در این زمینه جالب است و نشان میدهد که نظر دکتر مصدق همراهی و همگامی با حزب توده ایران است.
«س ـ من هر وقت این نامهها و این مطالب را که میخوانم به فکر یک موضوعی میافتم. یک موضوعی در واقع بهنظر من عجیب میآید و آن اصرار [دکتر مصدق] بر شرکت احزاب در جبهه ملی دوم است. تا آنجایی که من به خاطر دارم در آن زمان احزابی وجود نداشتند. یکی حزب ایران بود که خود شما راجع به آن صحبت کردید و فرمودید که یک حزب اقلیت بود و آنچنان نفوذی در میان تودههای مردم نداشت و جامعه سوسیالیستها هم حزب نبود و یک سازمان اقلیت دیگری بود که عیناً مثل حزب ایران آن چنان نفوذی نداشت و آن چیزی که آقای دکتر محمدعلی خنجی به آن حزب سوسیالیست میگفت تا آنجایی که اطلاع دارم شاید از حدود بیست و پنج یا سی نفر.
ج ـ [دکتر سنجابی] در حدود شصت یا هفتاد نفر بودند.
س ـ شصت یا هفتاد نفر ولی در واقع حزب نبودند.»
اما مصدق کوتاه نمیآمد. اگر نام او را بر سازمانی گذاشتهاند که درواقع خلاف آرمانهای نهضت ملی عمل میکند، یا باید آن نام را بردارند و راه خود را بروند یا توصیههای او را جدی بگیرند و جبهه را از قالب یک محفل بیاثر بیرون آورند. او در پاسخ به نامه دانشجویان اروپایی که به روش و اساسنامه جبهه ملی انتقاد داشتند، در تاریخ فروردین ۱۳۴۳ طی نامه مشروحی نوشت:
«اکنون اجازه میخواهم که عرض کنم شما دانشجویان عزیز جزیی از افراد مملکتید و نمیتوانید به تنهایی کار مفیدی انجام دهید مگر این که با سایر تشکیلات مملکتی همکاری کنید و این کار با اساسنامهای که برای جبهه ملی تنظیم شده بههیچ وجه صورت نخواهد گرفت. اساسنامه باید طوری تنظیم شود که هر حزب و جمعیت و دستهای که صاحب تشکیلاتند بتوانند با یک یا چند نماینده وارد جبهه شوند.»
دانشجویان از دکتر مصدق تقاضای عکسی کردند که حاوی پیامی هم باشد و مصدق قطعه عکسی برای آنها فرستاد و در زیر آن نوشت:
«تقدیم به همه کسانی که وقتی پای مصالح عمومی در میان باشد اختلافهای شخصی و منافع خصوصی را کنار میگذارند. به همه کسانی که در سیاست به سازش تن نمیدهند و تا رسیدن پیروزی از پای نمینشینند و پایداری میکنند. به همه کسانی که حاضرند در راه استقلال و آزادی ایران همه چیز خود را فدا کنند.»
این عکس به سرعت در سطح وسیع پخش شد. به نوشته همایون کاتوزیان:
«اللهیار صالح به محض دریافت عکس رنگش پرید و پرسید معنی این حرفها چیست؟ چه کسی سازش کرده است. هر یک از رهبران نهضت ملی همین عکس و نوشته را دریافت داشتند و بعد در تیراژ زیاد تکثیر و بین اعضای جبهه ملی توزیع شد. مذاکره با علم هم قطع گردید.»
شورا و هیأت اجرائیه جبهه ملی دوم در اردیبهشت ۴۳ در پاسخ نامه دکتر مصدق به دانشجویان که علنی کردن نظریاتش در پیامی بود که به کنگره فرستاده بود و پافشاری او بر پیاده کردن اصلاحات ساختاری در اساسنامه و وارد کردن احزاب مردمی و مبارز به جبهه ملی، پاسخی بسیار طولانی در دفاع از عملکرد هیأت اجرائیه ارسال کردند. آنها در پایان نتیجه گرفتند که:
« اکنون شورای مرکزی جبهه ملی ایران احساس مینماید که ادامه کار و تحقق بخشیدن به این آمال با توجه به مطالبی که در مرقومه مبارک ذکر گردیده بسیار مشکلتر است. … نظر بر اینکه مقابله با نظریات آن جناب که پیشوای ملت و نهضت هستید به صلاح ملک و ملت و نهضت نیست و شورای مرکزی جبهه ملی ایران بههیچ وجه و در هیچ شرایطی به چنین مقابله و معارضهای تن نخواهد داد. در صورتی که با توضیحات مرقوم در فوق، آن جناب بر نظریات موجود در آن نامه همچنان باقی باشید ممکن است که این امر به متلاشی شدن تشکیلات جبهه ملی منجر گردد….
با تقدیم بهترین ادعیه خالصانه و مراتب ارادت. هیأت اجرایی جبهه ملی. هیأت رئیسه شورای مرکزی جبهه ملی ایران.»
هیأت اجرائیه جبهه ملی نظر اصلی دکتر مصدق که جبهه ملی باید از احزاب ضد استبداد و ضد استعمار تشکیل شود را صریحاً رد کرد. علت اصلی رد نظر دکتر مصدق این بود که رهبران جبهه ملی دوم میدانستند که حزب به معنای واقعی کلمه در حزب توده ایران است والا احزاب دیگر و شخصیتهای جبهه ملی دارای عده و سازمانی نبودند.
اللهیار صالح فردا صبح زود به کاشان رفت و از آن پس از همه دوری گزید. انحلال جبهه ملی موجب شادی شاه و ساواک و اسداله علم شد این خوشحالی در جای جای کتاب «جبهه ملی به روایت اسناد ساواک» دیده میشود.
سالها بعد دکتر مهدی آذر وزیر فرهنگ دکتر مصدق و عضو شورای مرکزی جبهه ملی و مشاور اصلی و ارشد الهیار صالح در مقالاتی در مجله «آینده» آنچه را که همه میدانستند و علت اصلی انحلال جبهه ملی بود، تشریح کرد و به روشنی منظور مصدق را بیان کرد. او گفت:
«مرحوم دکتر مصدق بعد از کودتای ۲۸مرداد معتقد بود که جبهه ملی باید ملقمه و اتحادی از جمعیتها و حزبهای آزادیخواه باشد…. هم در آن اوان یک روز دکتر بختیار و داریوش فروهر به شورا آمدند و نسخههای پلیکپی شده نامه مرحوم دکتر مصدق را مبنی بر نگرانی و آزردگی خاطر ایشان از عدم توجه آقایان شورا به خواستهها و پیشنهادهای دانشجویان و جمعیتهایی که درصدد پیوستن به جبهه ملی بودند، از جمله تودهایها، بین اعضای شورا توزیع کردند. مرحوم صالح پس از خواندن نامه مرحوم دکتر مصدق فرمودند حالا که ما وسیله مطمئنی برای ارتباط با دکتر مصدق نداریم و مخالفان ما به سهولت میتوانند با نوشتن مطالبی برخلاف واقع، ذهن ایشان را درباره کارها و مصلحتاندیشیهای شورا مشوّب ساخته، ناراحتش کنند. بهتر است که ما چندی فعالیت خویش را متوقف ساخته، شورا را تعطیل بکنیم. تا روزی که وسیله مطمئن و فرصتی به دست آید. و قرار شد که شورا را تعطیل کنیم.»
مصدق در نامهاش به دکتر شایگان به این فرجام طبیعی اشاره میکند و مینویسد:
«اکنون قدری از جبهه ملی عرض میکنم که چون نخواست با نظرات بنده راجع به تجدید نظر در اساسنامه و آئیننامه موافقت کند، دست از کار کشید و جبهه منحل گردید….»
با تاریخ چه باید کرد؟
ممکن است بپرسید بر رهبران جبهه ملی دوم چه گذشت؟ چه اهمیتی دارد؟ آنها تقریباً به اتفاق سیاست را بوسیدند و کنار گذاشتند. برخی چون الهیار صالح و نریمان به انزوای خود فرو رفتند و در سکوت و سکون در گذشتند. خیلیهای دیگر در قالب مشاغل مهم دولتی یا قراردادهای نان و آبدار پاداش گرفتند و برو بیایی پیدا کردند و ثروتی به هم زدند و معدودی نیز چون فروهر ماندند تا در وقت دیگری به باورهای خود عمل کنند. این سرگذشتها نقلی ندارد.
آنچه مهم است آن است که وقایع تاریخی که اهداف ناتمام داشتهاند، مجدداً تکرار میشوند. ممکن است جزئیات و آدمها تفاوت کنند، اما اصول و مبانی ثابت باقی میمانند و اگر باز هم به آنها بیتوجهی شود، مسئولیت آن متوجه کسانی است که نه تنها وظیفه خود را بهدرستی درنیافتند، بلکه از تجارب تاریخی نیز که به بهای گزاف بهدست آمدهاند، نیاموختهاند. وگرنه باز هم آدمها میآیند و کر و فری میکنند و میروند، بلکه دست به دم گاوی برسانند و گذران آب و نانداری داشته باشند، اما همیشه این مسئولیت بر دوش آنها خواهد بود که مردم به آنها پناه آوردند و آنها مردم را مصیبتزدهتر رها کردند و با ستم و بیعدالتی و کارگزاران آن ساختند و نسبت به آن سکوت پیشه کردند و پاداش گرفتند.
مصدق درس بزرگی آموخت و کوشید به جبهه ملی نیز بیاموزد که در فهم و توانشان نبود. این درسِ همیشه تاریخ ماست. بدون تودههای مردم و مشارکت فعال و متشکل آنها همه چیز موقتی، گذرا، بیاساس و شکننده است. با چانهزنی در بالا هیچ چیز جدی و مستدام حاصل نمیشود. آنها که چنین روشی را دنبال میکنند، سرانجام ممکن است به تکه استخوانی برای خود دست یابند، اما اصلاح و آزادی و استقلال و عدالتی که ادعای آن را دارند فقط در حد حرف باقی خواهند ماند.
به پیام مصدق که حاصل زجر ناشی از ندانمکاریهای سیاسی او بود گوش فرا بدهید که گفت:
«بکوشید کلیه افراد و احزاب و دستهجاتی که مایل به مبارزه و از خود گذشتگی در راه واژگون ساختن دستگاه استعمار و استبداد هستند( گرد هم جمع شوند) و منتهای کوشش بهعمل آید تا کسانی که خواهان و آرزومند استقلال ایرانند به جمع مبارزان بگروند.»
اگر تا زمان هست، در این حرفها تأمل و به آنها عمل نکنید، مجبور خواهید شد که اگر صادق هستید همچون مصدق پس از «تألمات» جگرسوز به آنها اذعان کنید.
فراموش نکنید که فرصتتان زیاد نیست و فرصتسوزیهایتان آنقدر گسترده بوده است که در هر کجا که ویرانی و ظلمی است، جای پاهای شما نیز از کنار آن گذشته است.
روزی شاعری تودهای که تصور کرده بود اصلاحطلبان خوی تازهای گرفتهاند، خطاب به آنها نوشت:
دیروز
راه هزاران رود را بستید
و کویر را بر سرشان آوار کردید
امروز اما،
دهانتان بوی دریا میدهد.
با قمقمهای پر از اشکهای دیروزم
همراهتان هستم
مرا مجال دشمنی با هیچ خاری نیست
وقتی که خوی گل بگیرد
اگر هدف دریاست
دلشکستهترین همسفرتان خواهم بود.
آیا مصلحین و امیددهندگان امروز واقعاً خوی تازهای گرفتهاند؟
«رویدادها و داوری»، خاطرات مسعود حجازی، جلد دوم، ص ۶۶
«خاطرات و تألمات» ایرج افشار مشاور فرزندان دکتر مصدق که پدر یک نسخه از خاطراتش را به آنها سپرده بود، به آنها توصیه کرد که مصلحت نیست این کتاب منتشر شود، زیرا از آن سوءاستفاده خواهد شد. بنابراین، بعد از انقلاب، این خاطرات را هنگامی منتشر کردند که بر مملکت سکوت گورستان حاکم بود.
رسول مهربان، «گوشههایی از تاریخ معاصر ایران»
برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به ص ۲۶۰ و ۲۶۱، خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، ناشر صدای معاصر، تهران، ۱۳۸۱
پسر کشاورز صدر از دانشجویان مترقی و عدالتخواه بود و با بیژن جزنی همکاری میکرد و معروف بود که تودهای است ( رسول مهربان).
خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، نشر معاصر، تهران ۱۳۸۱، ص ۲۶۱
رسول مهربان، «گوشههایی از تاریخ معاصر ایران».
تحریکات مسعود حجازی و گروه مهندس بازرگان و شاپور بختیار و خلیل ملکی و دکتر سنجابی مانع ورود نمایندگان دانشجویان چپ به کنگره جبهه ملی شد.
برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به ص ۱۳۹ الی ص ۱۴۴ همانجا
روزنامه اطلاعات چهارشنبه هفدهم آبان ماه ۱۳۴۰
نگاه کنید به ص ۲۸۷ تاریخ بیست و پنج ساله، تالیف سرهنگ نجاتی
ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلداول، نوشته ارتشبد فردوست، انتشارات روزنامه اطلاعات، چاپ پنجم ۱۳۷۱، ص ۲۵۷
مکاتبات با دکتر مصدق ص ۱۲۶
صورتجلسات کنگره جبهه ملی ایران، به کوشش امیر طیرانی، انتشارات گام نو، چاپ اول ۱۳۸۸، ص ۳۴ و ۳۵
همانجا، ص ۸۶
مصاحبه دکتر حبیب لاجوردی با دکتر سنجابی، خاطرات دکتر سنجابی، ناشر صدای معاصر، تهران ۱۳۸۱، ص ۲۷۰
نگاه کنید به ص ۲۵۲ تاریخ بیست و پنج ساله ایران، تألیف سرهنگ غلامرضا نجاتی، انتشارات رسا، چاپ ششم ۱۳۷۹
کتاب مصدق و نبرد قدرت، نوشته همایون کاتوزیان، ص ۴۳۷
نگاه کنید به ص ۴۳۷ کتاب مصدق و نبرد قدرت، نوشته همایون کاتوزیان
همانجا، ص ۲۶۳
خاطرات دکتر مهدی آذر، مجله «آینده»، به مدیر مسئولی و امتیاز ایرج افشار، سال پانزدهم، ۱۳۶۸، ص۷
نگاه کنید به ص ۲۸۷ تاریخ بیست و پنج ساله، تالیف سرهنگ نجاتی
اباذر غلامی، انزلی، ۷۸/۹/۴