یادمانده‌ای از روزهای پس از کودتای ۲۸ مرداد

Print Friendly, PDF & Email

این مسئله برایم همیشه مبهم بود و تا دو ماه پس از دستگیریم نمی‌توانستم دلیل آن را بفهمم. او خودش شب قبل به پاسبان گفته بود پول‌ها را به خودش بدهید که در فرمانداری از او بگیرند و صبح فردایش از فقدان آن مبلغ هنگفت در آن زمان چیزی به‌ روی خودش نیاورد. 

 

مرداد ماه سال ۱۳۳۳ یک روز گرم تهران بود. به‌علت مسئولیتم در کمیته تهران سازمان جوانان تمام حق عضویت‌های جمع‌آوری شده را در چهار شبکه تهران و یک شبکه حومه تهران می‌بایست به مسئول کل مالی سازمان تحویل می‌دادم و این مبلغی حدود ده هزار تومان می‌شد که بهای آن روزی یک خانه دو یا سه اطاقی با حیاط و غیره بود. من آن را برداشتم و قرار بود همان شب طی قراری به مسئول کل مالی تحویل دهم. 

به‌علت آن که تحت تعقیب بودم فقط می‌بایست شب‌ها وقتی هوا تاریک می‌شد از خانه خارج می‌شدم. ولی بی‌احتیاطی کردم ساعت حدود پنج بعدازظهر راه افتادم چون قرار ملاقاتی با یکی از رفقای عضو ساده تهران که هم کلاسم در مدرسه بود برای رسیدگی به شکایتش داشتم. آن رفیق همکلاسم را در ساعت پنج بعدازظهر سر خیابان فرهنگ در خیابان امیریه ملاقات کردم و هنوز چند کلمه‌ای صحبت نکرده بودیم که دست دژبانی را که پس از کودتای ۲۸ مرداد در خیابان‌ها همراه یک پاسبان گشت داشتند روی شانه‌هایم احساس کردم. 

آن‌ها ما دو نفر را با خود به کلانتری چهار تهران که در خیابان فرهنگ بود بردند و تحویل دادند. من و رفیقم را به اطاق افسر نگهبان که یک سروان درشت‌اندام شهربانی بود بردند. 

یک نفر در آن اطاق نشسته بود و ظاهراً یک کارمند فرمانداری نظامی‌ بود و مرا شناخت و به‌محض دیدن من به افسر نگهبان گفت جناب سروان این شخص اسمش فلان و مسئول مالی سازمان جوانان است. 

افسر نگهبان پاسبانی را صدا کرد که جیب‌های ما را بگردند و صورت مجلس کنند. 

این کار انجام شد و رفیقم که جیبش خالی بود و شناخته شده هم نبود اسمش را عوضی گفت. ولی من شناخته شده بودم و وجود چنان مبلغی در جیبم خود گواه بر مسئولیتم بود.  افسر نگهبان ازم پرسید این پول‌ها چیست گفتم واسطه معاملات ملکی هستم و برای خرید خانه برای یکی از مشتریان است. نگاه معنی‌داری به من کرد و گفت دروغ می‌گویی و همین وقت یک سیلی محکم به صورتم زد. 

صورت مجلس آماده شد و پول‌ها نیز ضمیمه‌اش گردید. اینجا افسر نگهبان پاسبانی که مرا گشته و پول‌ها را ضمیمه صورت‌مجلس کرده بود صدا کرد و گفت تو مرخصی. می‌توانی بروی و فردا بیایی. 

او سپس پاسبان دیگری را صدا کرد و به او گفت این پول‌ها را به خود بازداشتی  بده و اورا ببر اطاق فرمانداری نظامی ‌تحویل آن‌ها بده. 

خلاصه کلام این که افسر فرمانداری نظامی ‌که نمی‌دانست در اطاق افسر کلانتری چه گذشه مرا با چهار سرباز سوار کامیون کردند و به‌طرف منزل خواهرم که قرار بود در چنین حالاتی به‌عنوان آدرس داده شود و هم‌چنین قرار بود خالی از اوراق حزبی باشد، بردند.  آن‌ها منزل را گشتند و چیزی نیافتند وقتی خواستند مرا به کلانتری برگردانند به افسر فرمانداری نظامی ‌گفتم: «جناب سروان من باید به زندان بروم اجازه بدهید لباس‌های کهنه‌ام را بپوشم». او هم موافقت کرد و من با تعویض لباس‌هایم پول‌ها را که در جیب لباسم بود در کمد گذاشتم. 

موقع رفتن و در حال خداحافظی به خواهرم گفتم که پول‌ها کجاست و همین امشب آن را به سازمان برسانند. 

مرا به کلانتری برگرداندند.  صبح زود پیش از آن که من و سایر بازداشتی‌ها را به فرمانداری نظامی ‌ببرند افسر نگهبان آمد و شخصاً جیب مرا مورد رسیدگی مجدد قرار داد ولی چیزی از نبود پول‌ها نگفت. 

این مسئله برایم همیشه مبهم بود و تا دو ماه پس از دستگیریم نمی‌توانستم دلیل آن را بفهمم. او خودش شب قبل به پاسبان گفته بود پول‌ها را به خودش بدهید که در فرمانداری از او بگیرند و صبح فردایش از فقدان آن مبلغ هنگفت در آن زمان چیزی به‌ روی خودش نیاورد. 

در فرمانداری نظامی ‌بازجو پرسید پول‌ها کجاست گفتم در کلانتری ضمیمه صورت‌مجلس کردند. 

خلاصه کلام تا چند ماه من همیشه علت این که افسر نگهبان چیزی از نبود پول‌ها در جیبم نگفت را نمی‌توانستم بفهمم تا این که شبکه نظامی‌ حزب لو رفت و من اسم افسر نگهبان را در لیست افسران توده‌ای دستگیر شده در روزنامه‌ها دیدم. آن‌وقت فهمیدم رفیق سروان درمیشیان چه نقشی ایفا کرده بود که من امکان نجات پول‌ها را داشته باشم. خواهرم همان شبانه پول‌ها را به رفقا رسانده بود. 

رفیق درمیشیان نمی‌دانم اینک کجایی ولی هرگز فراموشت نمی‌کنم و جای آن سیلی آبداری که به‌خاطر مصلحت به صورتم زدی برایم نوازشی دلپذیر است. 

 

همیشه به یادت هستم رفیق.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *