افول سرمایهداری و ناگزیری سوسیالیسم ـ بخش اول
برای پیروزی، باید دشمن را شناخت، قوت و ضعفش را، حیلهگری و خشونتش را، محدودیتها و کمبودهایش را باید شناخت. درباره سرمایهداری معاصر ـ دشمن عمده زحمتکشان ـ داوریهای گوناگونی میکنند. کسانی بر این باورند که سرمایهداری در اوج قدرتمندی است و همه توان و همه جا حاضر است، گروهی دیگر بر این داوری هستند که عمر سرمایهداری به پایان رسیده است و تلوتلو خوران به افول میرود. حقیقت اما کجاست؟
اغلب درباره مسائل جداگانه، گیریم که خیلی مهم، ولی خاص صحبت میکنند. اما برای درک هر مسئله خاصی، آگاهی بر کل سیستم مربوطه، متشکل از حلقههایی که بهطور منطقی ارتباط متقابل دارند، ضرورت دارد. بههمین ترتیب با توضیح منطق عمده و محور مرکزی آن، میتوان مرحله اساسی، گرایشهای درونی، تضادها و راستاهای حرکت سرمایهداری معاصر را نشان داد و با توجه به مضمون، نقشها و اهداف و عملکردهای سیستم، دیگر حلقههای آن را نیز سر جای خود قرار داد. تعیین دقیق این پارامترها، امکان میدهد تا جبهه اصلی مبارزه برای سوسیالیسم، اهداف و وظایف استراتژیکی و تاکتیکی را معین کرد و راه و روش حل موثر مسائل آن را نشان داد.
در همان ابتدای کار، راههای بررسی محققان بسیاری در رابطه با رویکرد روششناسانه نسبت به مسئله مورد بررسی از هم جدا میشوند. برای مارکسیسم رویکرد فرماسیونی خصلتنماست. اما در دهههای اخیر بهویژه پس از هلاکت سوسیالیسم در اتحاد شوروی و پیگرد مارکسیسم، دانشمندان بسیاری و از آن جمله بعضی مارکسیستها به رویکرد تمدنی روی آوردهاند که در پرتو آن، تفاوت این و یا آن جامعه براساس نشانههای طبیعی ـ اقلیمی و تفاوت در حیات معنوی، از آن جمله فرهنگی، ایدئولوژیکی و گاهی مذهبی توضیح داده میشود. روشن است که با این رویکرد توضیح مسائل حیات مادی جامعه و مناسبات طبقاتی غیرممکن است، ضمن این که رویکرد فرماسیونی مبنای توضیح پدیدههای نظم تمدنی نیز است و از این لحاظ تعیینکننده است.
سرمایهداری معاصر هر چقدرکه نو و تازه باشد، باز در بنیاد خود آنچنان که مارکس تحلیل کرده است، سرمایهداری بازار باقی مانده است. بنابراین ما برای هدف اساسی خود بنیادیترین خصلتهای این نظریه را در نظر میگیریم.
هسته اقتصادی دیدگاههای مارکس
عظیمترین خدمت مارکس این است که او راز استثمار کار مزدوری را فاش کرد. نظام مسلط در اکثر کشورهای جهان، سرمایهداری است که آخرین جامعه از جوامع استثماری تاکنون است. ستمدیدگان همواره بر ضد ستمگران مبارزه کردهاند که در نهایت به تخریب کامل نظام اجتماعی کهنه و ساختمان نظامی نو انجامیده است. پرسوناژهایی رفتهاند و بهجای آنها پرسوناژهای تازه آمدهاند ـ به جای پاتریسین و برده در جامعه بردهداری، فئودال و رعیت در قرون وسطی آمدند، در جامعه بورژوازی، کارگر مزدور و بورژوازی جایگزین رعیت و فئودال گردیدند. اما ماهیت استثمار تغییر نکرده است. اگر در جوامع بردهداری و فئودالی، خصلت استثمار، عریان و همراه با اجبار و وابستگی کم یا بیش بود، در سرمایهداری اگر چه کارگران بهطور حقوقی آزادند اما شکل بیرونی روابط برابر حقوق میان بورژوا و پرولتاریا فقط ماهیت استثمار را میپوشاند. این امر به ایدئولوگهای رنگارنگ بورژوازی امکان میدهد تا ادعا کنند که سرمایهداری معاصر غیراستثماری، آزاد، دمکراتیک و در یک کلام نظامی با سیمای انسانی است.
راز استثمار حتی در تولید کالایی ساده نیز وجود دارد. تولید کالایی ساده در تکامل خود به تولید کالایی سرمایهداری بدل میگردد. ماجرا به این ترتیب است که عملکرد قانون ارزش، تنظیمگر مبادله کالا، بهطور گریزناپذیری به تفاوت میان تولیدکنندگان کالا میانجامد، گروهی را به افلاس میکشاند و گروهی دیگر را ثروتمند میسازد، در نتیجه در یک قطب لشکر انسانهای محروم از وسایل تولید که مجبور به فروش نیروی کار خود هستند، پدیدار میشوند و در قطب دیگر صاحبان وسایل تولید، کسانی که نیروی کار را اجیر میکنند، مجتمع میشوند. نیروی کار به کالا بدل میشود و سرمایهداری راه خود را درپیش میگیرد.
نیروی کار منبع ثروت بورژوازی میشود، زیرا این نیرو چنان خاصیت ارزشمندی را دارد که قادر است ارزشی بیش از خود تولید کند. دقیقتر بگوییم: آنچه را که سرمایهدار بابت نیروی کار هنگام خرید آن میپردازد برابر ارزش وسایل حیاتی لازم برای تجدید این نیرو است و نه بیش از آن. در حالی که کارگران در تولید جایی که سرمایهدار نیروی کار را به کار میگیرد، با کار زنده در طول روز کاری، ارزشی بیش از ارزش خود بهوجود میآورد. تفاوت میان این کمیتها را مارکس ارزش اضافی نامیده است. سرمایهدار با به سامان رساندن کالا مطابق ارزش آن در بازار، این ارزش اضافی را به شکل سود تصاحب میکند. این چنین قانون ارزش به عمل قانون ارزش اضافی منجر شد.
چون سرمایهدار ارزش اضافی را بدون نقض قانون ارزش تصاحب میکند در نتیجه نمیتوان استثمار کار را فقط به دزدی یا امر غیرعادلانه تعبیر کرد زیرا این کار در انطباق کامل با قوانین عینی اقتصاد بازار سرمایهداری صورت میگیرد. بنابراین رهایی طبقه کارگر از استثمار فقط از راه نابودی همه ی سیستم سرمایهداری مقدور خواهد بود.
در جریان توسعه (تکامل) سرمایهداری دو گرایش ظاهر میشود. طبیعت مالکیت خصوصی ـ سرمایهداری چنین است که حرکت آن متضاد است: قوانین تکامل آن همزمان قوانین مرگ آن است. از این جا دو گرایش اساسی پیدا میشود: تکامل و مرگ که به شکل تأثیر متقابل در تمام تاریخ سرمایهداری جریان داشته است.
گرایش نخستین با اشتیاق سرمایهدار برای کسب سود ماگزیمم، پیوند دارد- نیروی محرکهای که بورژوازی به توسعه کار خود، انقلابی کردن تولید و تکامل پیوسته ابزار تولید برمیانگیزد. «بورژوازی در کمتر از صد سال حاکمیت طبقاتی، بیش از همه نسلهای پیش از خود نیروهای مولده عظیمتر و پُر عدهتر ایجاد کرده است» ( کارل مارکس) در شرایط کنونی، بورژوازی تحت تأثیر همان انگیزهها، انقلاب علمی ـ فنی جدیدی را بهکار میگیرد.
با تکامل نیروهای مولده، خصلت اجتماعی تولید بیش از پیش افزایش مییابد. نخست این که موسسات تولیدی از راه تراکم و تمرکز تولید بزرگتر میشوند، دوم، تقسیم کار اجتماعی تشدید میشود و روابط تعاونی گسترش مییابد. تولید به لحاظ تکنیکی و تکنولوژیکی به پروسه واحد تولید اجتماعی تبدیل میشود که طی آن واحدهای جداگانه تولید بهطور ارگانیک در ارتباط متقابل قرار میگیرند، انسانها کار همدیگر را تکمیل و نتایج فعالیت خود را تعویض میکنند. همه این روندها ضرورت ایجاد یک تنظیمگر مرکزی واحد را ایجاب میکند.
اما تولید سرمایهداری، اقتصاد بازاری است و تناسب عینی بخشهای مختلف بازتولید اجتماعی به شکل خودپو و عدم تناسب صورت میگیرد. تضاد میان خصلت اجتماعی تولید و شکل خصوصی ـ سرمایهدارانه تصاحب آن که تضاد اساسی سرمایهداری است، از همین جا نشات میگیرد.
گرایش دوم با جهت دیگر قانون اساسی سرمایهداری پیوند دارد. همان اشتیاق کسب سود حداکثر، بورژوازی را وامیدارد تا دستمزد کارگران را کاهش دهد، «اضافیها» را به خیابان بریزد و بهطور نسبی و مطلق وضعیت پرولتاریا را بدتر کند. در نتیجه پایه مصرفی تولید محدود میشود. این در حالی است که ثروتمند شدن سرمایهدار بر پایه مصرف بیشتر قرار دارد. در نتیجه تضاد میان تولید و مصرف توده اساسی مردم بروز میکند.
چون تناسب اساسی تولید اجتماعی عبارت از تناسب میان تولید و مصرف است، آنوقت تضادی که میان تولید و مصرف وجود دارد محتوای عمده تضاد اساسی سرمایهداری را معین میکند.
بنابراین عدم تناسب که مشروط به خصلت خودپوی اقتصاد بازاری است در لحظه تشدید حداکثری تضاد میان تولید و مصرف به بحران بازتولید میانجامد. این بحرانها که از سال ۱۸۲۵، هر ۹ـ۸ سال در قرن نوزدهم و هر ۷ـ۵ سال در قرن بیستم، اقتصاد سرمایهداری را به لرزه در آوردند، تودههای بیکاران را به خیابان ریختند، ویرانههایی را از ماشینها و کارخانهها، پراکندند و فقر و تیرهروزی را بهبار آوردند بالاخره مرگ سرمایهداری را بههمراه خواهند آورد.
مارکس برای نخستین بار، علل بحرانهای تولید سرمایهداری را در کتاب «سرمایه» توضیح داد. اما مسئله بحرانها و تناوب تکرار آنها، همچنان موضوع مباحث داغ میان اقتصاددانان است.
پیش زمینه مادی بلاواسطه بحرانها، بر نوسازی متناوب سرمایه استوار است. اما علت اقتصادی عمده آنها با تسلط مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، با تضاد طبقاتی میان کار و سرمایه و تضاد اساسی سرمایهداری در پیوند است. سرمایهداران بهدنبال سود بیشتر، پس از نوسازی سرمایه استوار، برای استفاده از همه امکانات تکنیک موجود و همزمان تشدید استثمار کارگران و کاهش نسبی مصرف آنها، با پنهان کردن اختراعهای جدید و به تعویق انداختن تعمیم آنها در تولید، به طرق مختلف در گسترش کاربرد نوآوریها در تولید مقاومت میکنند. آنگاه که دواندن تولید در عینحال کار را به محدودیت بحرانی مصرف نکردن توده زحمتکشان میکشاند، بحران حدت میگیرد که خروج از آن نوسازی سرمایه استوار را میطلبد.
پیشرفت علمی ـ تکنیکی بنابر ماهیت خود، خصلت پیوستگی دارد. نوسازی سرمایه استوار ممکن است بهصورت غیرمحسوس روی دهد البته اگر انجام آن آگاهانه و از روی برنامه باشد، برای مثال، همانطور که در اتحاد شوروی چنین بود. فقط تعقیب سود و تاثیر خودپوی قوانین بازار، خصلت بحرانی و جهشوارگی آن را مشروط میکند.
از آن جایی که هر بحران تازه، سرمایهداران را به نوسازی سرمایه استوار برمیانگیزد، در نتیجه تولید از بحران به بحرانی دیگر به درجه بالاتری از اجتماعی شدن فرامیروید و بر این اساس همزمان جریان تراکم و تمرکز روی میدهد. خلاصه این که درهمآمیزی مالکیت بورژوازی به حساب برآمدن سرمایههای قویتر و جذب ورشکستگان و یا سرمایههای کوچک وضعیف و یا اتحاد آنها بهوجود میآید.
بهمرور زمان جمعی شدن مالکیت سرمایهداری به گرایش عینی همواره جاری بدل میشود. تاثیر این گرایش در تحلیل نهایی به شکل قطعی ضرورت وجود مالکیت از نوع دیگری ـ مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید بهمثابه اساس اقتصادی، نظم اجتماعی جدیدی که در آن بحران و استثمار انسان از انسان منتفی است ـ را به میان خواهد آورد.
اما همراه با انباشت سرمایه و ثروت بورژوازی در یک قطب، در عین حال متضمن انباشت فقر، جانکنی، بندگی، نادانی، خشونت و انحطاط اخلاقی در قطب دیگر است. یعنی در جانب طبقهای که محصول متعلق به خود را بهصورت سرمایه تولید میکند (کارل مارکس، سرمایه). مارکس این وابستگی بیانگر آنتاگونیسم تولید سرمایهداری را قانون عام انباشت سرمایهداری نامیده است. این قانون خود را با نابرابری در مقیاس کلان و شکاف عظیم و رو به افزایش میان گروه کوچکی از ثروتمندان و اکثریت زحمتکشان نشان میدهد.
به این ترتیب انباشت سرمایه، گرایش اجتماعی شدن مالکیت بورژوازی از یکسو ، مالکیت اجتماعی بر وسائل تولید را میطلبد و از سوی دیگر تشدید تضاد میان کار و سرمایه، پرولتاریا را بهعنوان گورکن بورژوازی آماده میسازد.
اما بهرغم حدت تضادهای طبقاتی سرمایهداری در اوج شکوفایی آن، این تضادها به وقوع انقلاب پرولتاری در کشورهای پیشرفته سرمایهداری آنچنان که مارکس و انگلس انتظار داشتند، نیانجامید. نیروهای محرکه سرمایهداری این تضادها را به مدار تازهای که سرمایهداری در آن قرار گرفته بود یعنی سرمایه انحصاری، منتقل کردند. در این مدار جدید، سرمایهداری انحصاری بهراه خود ادامه داد و لرزههای عمیقتر اجتماعی، بحرانهای جهانی ، جنگهای جهانی و انقلابها را بهدنبال آورد.
سرمایهداری انحصاری نیمه اول قرن بیستم
این مرحله در مرز میان قرن نوزدهم و بیستم فرارسید، زمانی که بر پایه سطح جدید اجتماعی شدن تولید، رقابت آزاد به حدی مخرب شده بود که به زایش انحصار در تولید انجامید که در حیات اقتصادی نقشی قطعی بازی کرد. سرمایهداری در روند تکامل خود بر پله تاریخی جدیدی یعنی سرمایهداری انحصاری، بالا رفت.
در سیاست، این مرحله، مبین مقاصد کشورهای پیشرفته جهان در بهراه انداختن جنگهای اشغالگرانه برای تقسیم و بازتقسیم جهان و تصرف منابع مواد خام (اولیه) و بازار فروش است.
هر چند انحصارات بهعنوان برابرنهاد رقابت آزاد ظهور کردند ولی سرمایهداری انحصاری ادامه دهنده خصلتهای اساسی سرمایهداری است و مطابق همان قانون تمللک سرمایهداری و همان گرایشهای اساسی آن یعنی توسعه و توقف، همانطور که تا قبل از سرمایهداری انحصاری بود، حرکت میکند.
انحصارات به شکل کارتلها، تراستها و سندیکاتها ابتدا در صنایع بهوجود آمدند و به ایفای نقش قاطعانهای در حیات اقتصادی پرداختند. انحصارگران ضمن برقراری قیمت انحصاری در بازار، مکانیسم بازتوزیع ارزش اضافی ایجاد شده در جامعه را به سود انحصارات تغییر میدهند.
بر شالوده انحصاری کردن تولید، عرصه بانکی نیز انحصاری شد و بالاخره اتصال میان سرمایه صنعتی و سرمایه بانکی رخ داد و سرمایه مالی و الیگارشی مالی شکل گرفت.
سرمایه مالی با متمرکز کردن اختیار دخل و تصرف بخش بزرگی از سرمایهها (تولیدی و بانکی) در دستان خود، از طریق شبکه درهم تنیدهای از روابط (سیستم «شراکت»، «موسسان»، انتشار اوراق بهادار و سفتهبازی )، تعداد زیادی از سرمایهداران کوچک و متوسط و صاحبکاران و منابع پولی همه اهالی را به تسلط خود درمیآورد و به این ترتیب امکانات عظیمی را در دستان گروهی متمرکز میکند. در ادامه پیشرفت عظیمی در اجتماعی شدن تولید و اجتماعی شدن ( تراکم و تمرکز) مالکیت بورژوازی رخ داد.
اما با تسلط انحصارات، مبارزه میان سرمایهداران متوقف نشد. رقابت آزاد انحصار را همچون برابر نهاد خود بهوجود میآورد ولی خود از بین نمیرود بلکه در زیر و در کنار آن باقی میماند و شدیدتر و بیامان میگردد. سرمایه مالی در مرزهای ملی دولتهای جداگانه محدود نمیماند، به سرعت این مرزها درمینوردد و بینالمللی میشود.
انباشت عظیم بعدی سرمایه به آنجا میرسد که رقابت میان سرمایهداران ویرانگر میشود و موجب اتحاد میان انحصارگران میگردد. در آستانه قرن بیستم در همه کشورهای پیشرفته سرمایهداری اتحادیه انحصاری سرمایهداران ایجاد شد.
با استفاده از صدور سرمایه و انواع مختلف روابط برون مرزی و استعماری، اتحادیههای انحصاری سرمایهداران در مسیر تقسیم اقتصادی جهان برآمدند به علاوه این کار بنابر قدرت سرمایه و زور انجام شد، آنچنان که قوانین سرمایهداری به تصرف درآوردن اقتضا میکند. در این مرحله سرمایهداری هرچه توسعه آن بیشتر باشد، کمبود مواد خام برای تولید بیشتر حس میشود. بنابراین کوشش انحصارات بهویژه اتحادیههای انحصاری تولیدکنندگان بزرگ در این بود تا همه منابع مواد خام و یا عمدهترین آنها را در سراسر جهان یکجا تصرف کنند.
بنابر همه این ملاحظات ـ تجدید انباشت نسبی و در پیوند با آن، تشدید تضاد میان اتحادیههای انحصارگران ـ انحصارگران دیگر نمیتوانند با ابزار «متمدنانه»، بازار فروش، منابع مواد خام و عرصههای سرمایه گذاری را میان خود تقسیم کنند و ناگزیر به استفاده از قوه قهریه دولتهای خود میپردازند. بر زمینه تقسیم اقتصادی جهان، مبارزه میان دولتهای بزرگ گرم میشود و جنگهای امپریالیستی بهراه میافتد.
در آخرین ربع قرن نوزدهم همه اروپا و امریکا را مبارزه برای گسترش مستعمرات، اشغال امپریالیستی سرزمینها که مکمل و در عینحال ابزار عمده مبارزه رقابتی میان آنهاست، فرا گرفته بود. پایان منطقی یک سلسله نبردهای امپریالیستی، جنگ جهانی اول در سالهای ۱۸ـ۱۹۱۴ بود.
مطابق قانون رشد ناموزون که به وسیله لنین کشف شده است، در سیستم امپریالیسم «حلقه ضعیف» بهوجود میآید و در یک یا چند کشور که در آن تضادهای اجتماعی حاد تمرکز یافته است، شرایط مناسبتری برای امکان پیروزی انقلاب سوسیالیستی فراهم میشود.
در دوران امپریالیسم همراه با تشدید تضادها، نشانههای کسادی، طفیلیگری و پوسیدگی آشکارا بروز کرد و بیش از پیش حدت یافت. پوسیدگی سرمایهداری پیش از همه در مانعتراشی در برابر پیشرفت علمی ـ تکنیکی خود را نشان داد، زمانی که سرمایهداران نوآوریها را میخریدند و در ماهوت پنهان میکردند (به بوته فراموشی میسپردند). همچنین در صدور سرمایه به گفته لنین طفیلیگری به توان دو است؛ وقتی که لایهبندی اجتماعی عظیمی در داخل دولتها صورت میگرفت و در سطح جهانی، سرمایهداری قدرتمندترین کشورها را متمایز کرد که به غارت اکثریت عظیم جمعیت کره زمین مشغول شوند.
طفیلیگری و پوسیدگی سرمایهداری نمیتوانست بر زندگی طبقه کارگر بیتاثیر باشد. سرمایهداران کشورهای با اقتصاد پیشرفته با دریافت سود عظیم از قبل استثمار مستعمرات و کشورهای وابسته، رهبران و لایههای بالایی طبقه کارگر را میخرند. این «اشرافیت کارگری» با ایدئولوژی تردیونیونیسم خود حامل اپورتونیسم به جنبش کارگری شد. اپورتونیسم سرایت کرد و به تکیهگاه انترناسیونال دوم بدل شد و رهبران آن با ایستادن بر موضع رفرمیسم پارلمانی و خزیدن بر کرسیهای پارلمان و پستهای وزارتی، توانایی خود را برای مبارزه طبقاتی علنی از دست دادند. در نتیجه زمانی که در جنگ جهانی اول دوران لرزههای انقلابی فرارسید آنها نتوانستند حرکتهای انقلابی کارگران را که در برخی کشورها به خون کشیده شد رهبری کنند.
و فقط در روسیه، جایی که در آن تضادهای طبقاتی بیاندازه تشدید شده بود، جایی که طبقه کارگر آن در عمل به اپوتونیسم آلوده نشده بود و پیشاهنگ آن به رفرمیسم پارلمانی، جایی که حزب بلشویکی بهدست لنین رهبری میشد و بر مواضع مارکس ایستاده بود، توانست ایستادگی کند، طبقه کارگر را متقاعد کند، سازمان بدهد، به مبارزه با بورژوازی برانگیزد و انقلاب سوسیالیستی را به انجام رساند. رخنه سوسیالیسم در روسیه، آغازگر بحران عمومی سرمایهداری و دوران مبارزات میان سرمایهداری و سوسیالیسم در مقیاس جهانی است.
پس از برآمد امواج لرزههای انقلابی و ادامه تشدید تضاد اساسی سرمایهداری، بحرانی عظیم نه فقط در ابعاد محدود محلی بلکه در مقیاسی جهانی بروز کرد. نخستین بحران جهانی در سالهای ۳۰ قرن گذشته با خرابیهایی که تا آن زمان دیده نشده بود و با نابودی محصولات تولید شده، در ابعادی عظیم شروع شد. برای برطرف کردن آن و نجات سیستم سرمایهداری از ورشکستگی، دخالت دولت در اقتصاد تجویز شد، امری که از آن زمان به بعد به پدیده ثابت و عنصر اساسی مکانیسم بازتولید سرمایهداری بدل شده است. و به این ترتیب سرمایهداری به پله بالاتر اجتماعی شدن خود یعنی سرمایهداری دولتی ـ انحصاری ارتقا یافت.
عملکرد قانون رشد ناموزون و در نتیجه آن تعمیق و تشدید تضادهای میان دولتهای بزرگ امپریالیستی و همچنین تجاوزگری بیاندازه سرمایهداری در مبارزه با سوسیالیسم، به افروخته شدن جنگ جهانی دوم انجامید. در نتیجه پیروزی اتحاد شوروی در این جنگ، سیستم جهانی سوسیالیسم موجودیت یافت. اکنون دیگر مبارزه اساسی به مبارزه ی میان دو سیستم جهانی سوسیالیستی و کاپیتالیستی تغییر جهت داد. دومین مرحله بحران عمومی سرمایهداری فرارسید.
به این ترتیب تئوری لنینی امپریالیسم بهمثابه بالاترین و آخرین مرحله سرمایهداری، در آستانه انقلاب سوسیالیستی و درگاه سوسیالیسم، کاملاً تایید شد. به این لحاظ ما بعد از این از رویکرد لنینی، برای تحلیل سرمایهداری معاصر همچون ادامه خصلتهای مرحله پیشین امپریالیسم، استفاده میکنیم.
سرمایه انحصاری نیمه اول قرن بیستم شبکهای جهانی برای غارت خلقها ایجاد کرد و از این طریق چه در متروپل و چه در مستعمرات، سرمایه مالی عظیمی اندوخت، اما برای آن کاربرد ایجادگرانهای نیافت. با آن سرمایه عظیم دو جنگ جهانی را برافروخت و نابودی بیسابقه نیروهای مولده و کشتار دهها میلیون انسان و دریایی از رنج انسانی بهبار آورد. نتیجه تسلط آن، آغاز پوسیدگی در استفاده از منابع مادی و انسانی و همچون نشانه سیر نزولی آن بود.
(ادامه دارد …)