در ورشو
با رفیق منوچهر بهزادی تماس گرفتم و ماجرا را شرح دادم. او نظرش این بود که نمیبایست با رفیق مهماندار و نماینده حزب کمونیست لهستان تند برخورد میکردم.
من البته با او موافق نبودم. به گمانم درست عمل کرده بودم. و حق با من بود. چون مدتی بعد از آن، رفیق بهزادی، تشویقنامهای برایم نوشت و از آنچه که در ورشو انجام داده بودم، سپاسگذاری کرد.
نزدیکیهای انقلاب در ایران بود و سیل بنیانکن آن میرفت تا تاروپود نظام شاهنشاهی را درهم بکوبد. همه ما با شور و هیجان، هر روز رویدادهای آن را پی میگرفتیم. من، در کنار داشتن مسئولیت سازمان حزب در بلژیک، در دفتر مهندسی «کادیک» کار میکردم و کارم تهیه مدارک لازم برای ساختن مترو در بروکسل بود. در یکی ازآن روزها، ناگهان مرا پای تلفن خواستند. یکی از رفقای بلژیکی بود که پیشنهاد میکرد تا با آنها برای شرکت در کنفرانس جهانی صلح به ورشو پایتخت لهستان بروم. من بلافاصله نزد مدیر کل رفتم و برای سه روز مرخصی اجازه خواستم که او نیز پذیرفت. همه چیز را در دفتر روبراه کردم و آماده رفتن شدم.
رفقای بلژیکی برایم اتاقی در هتل متروپل گرفته بودند. من پس از پیاده شدن از هواپیما، با خوشحالی به این نکته پی بردم که الفبای مورد استفاده در کشور لهستان، مثل الفبای «سیریلیک» نیست که در اتحاد شوروی بهکار میرود و من میتوانم حداقل نام خیابانها را بخوانم!
در ورشو به گروه رفقای بلژیکی پیوستم و با هم به محل تجمع کسانی رفتیم که از اقصی نقاط دنیا برای شرکت در کنفرانس جهانی صلح آمده بودند. کنفرانسی که نمایندگان ایران یکی از پایهگذاران آن بودند.
در میان شرکتکنندگان کنفرانس، خانمی از اعضاء حزب کونیست شیلی هم بود. این خانم شیلیایی ظاهراً دفترچهای را که من در بلژیک برای افشای ساواک به زبان فرانسه تهیه کرده بودم، خوانده بود. او از من استقبال کرد و مرا در میان آن هفت نفری جای داد که میتوانستند در مورد آنچه که قرار بود در کنفرانس بحث شود، نظر بدهند.
بحثها آغاز شد و هر کسی درباره کشور خود مسائلی را مطرح کرد و مطالبی را نوشت. من هم در همان جا یک برگ در مورد رژیم شاه که بهعنوان بازوی امپریالیسم در منطقه عمل میکرد و نیروهای نظامی خود را به ظفار و مناطق دیگر برای اجرای منویات امپریالیسم میفرستاد، به زبان فرانسه تهیه کردم و آن را به هیأت مدیره کنفرانس دادم. هیأت مدیرهای که خود من نیز یکی از اعضاء آن بودم. نوشته من با اکثریت آراء و فقط با یک رأی ممتنع که آن هم رأی نماینده حزب کمونیست لهستان و مهماندار کنفرانس بود به تصویب رسید.
قبل از رأیگیری درباره نوشتهای که به آن اشاره کردم، او میبایست با مسئولان خود در اینباره مشورت میکرد. شب هنگام او با نظر منفی مسئولانش نزد ما بازگشت. من که از این مسأله سخت ناراحت شده بودم اعتراض خود را بیان کردم و گفتم که ما بهعنوان شرکتکنندگان در کنفرانس جهانی صلح از نوعی خودمختاری برخورداریم و این تصمیمات ما ربطی به رهبری حزب کمونیست لهستان ندارد، بهویژه که فقط کمونیستها نبودند که در این کنفرانس شرکت میکردند.
بحث بین ما کمی تند شد و آن خانم عضو حزب کمونیست شیلی در تأیید سخنان من، در محکوم کردن موضع مهماندارمان از من هم پیشی گرفت.
سرانجام نوشته من به زبان انگلیسی برگردانده شد و هر یک از متنها در نسخههای متعددی چاپ و پخش شد و بعدها نیز نسخهای از آن در یکی از شمارههای نشریه «آرمان» (ارگان «سازمان جوانان و دانشجویان دمکرات ایران») به چاپ رسید.
من دیگر وظیفه خود را انجام داده بودم. دلم میخواست نمایندگان ایران را ببینم و با آنها صحبت کنم. صبح فردای آن روز، در جستوجوی هیأت نمایندگی ایران، همه جا را گشتم وسرانجام آن را در یک هتل دیگر یافتم.
آنها دو نفر بودند. یکی، رفیق قدوه بود و آن دیگری، اگر اشتباه نکرده باشم، رفیق داود نوروزی.
آن دو، با دیدن من، از اینکه رفیقی از سازمان جوانان، بدون اطلاع حزب و سازمان در این کنفرانس شرکت کرده، حیرتزده شده بودند و با شک و تردید مرا نگاه میکردند و بالاخره هم با سردی به هتل خود بازگشتند.
من از فرصت استفاده کردم و به گشتوگذار در ورشو پرداختم. شهر ورشو را نازیها با خاک یکسان کرده بودند. ولی اهالی غیور شهر با شهامت بسیار مرکز شهر را همانند آنچه که قبلاً بود، دوباره ساخته بودند. به همان زیبایی، با همان مصالح که بازیافت شده بودند و با همان دقت. بسیاری از کمونیستهای کشورهای دیگر، ازجمله کمونیستهای اتحاد شوروی نیز در این مهم با اهالی ورشو همکاری کرده بودند.
فردای آن روز، رفقا قدوه و نوروزی به دیدار من آمدند. این بار جو کاملاً عوض شده بود. ظاهراً پس از تماس با رفیق منوچهر بهزادی، از طرف او اطمینانهای لازم را دریافت کرده بودند.
من پس از بازگشت به بلژیک، به رفیق کیومرث زرشناس تلفن کردم و پس از پوزش خواستن از اینکه هیچ کدام از رفقا را از شرکتم در کنفرانس جهانی صلح باخبر نکرده بودم، شرح ماجرا را بیان کردم. رفیق زرشناس به شوخی گفت:
ـ «مسألهای نیست. تو برو در ایران انقلاب خودت را بکن، بدون اینکه به ما بگویی! ما ترا قبول داریم!»
با رفیق منوچهر بهزادی تماس گرفتم و ماجرا را شرح دادم. او نظرش این بود که نمیبایست با رفیق مهماندار و نماینده حزب کمونیست لهستان تند برخورد میکردم.
من البته با او موافق نبودم. به گمانم درست عمل کرده بودم. و حق با من بود. چون مدتی بعد از آن، رفیق بهزادی، تشویقنامهای برایم نوشت و از آنچه که در ورشو انجام داده بودم، سپاسگذاری کرد.