شوروی‌ستیزی و روس‌هراسی

Print Friendly, PDF & Email

افشای «کیش شخصیت» و «آب شدن یخ»‌های خروشچفی، بر جهان‌بینی انسان شوروی ضربات محسوسی وارد کرد. این کارها به احیای ایدئولوژی سوداگرانه و کرنش در برابر دنیای سرمایه‌داری کمک کرد. از این زمان است که ضمن به‌وجود آمدن لایه با‌نفوذی از روشنفکران، شوروی‌ستیزی به همزیستی با روس‌هراسی می‌آغازد. دقیقاً این لایه اجتماعی است که بعدها به نیروی ضربت در فروپاشی اتحاد شوروی بدل شد. بسیاری از نویسندگان، هنرمندان و دانشمندان ـ میهن‌پرستان و کمونیست‌ها ـ خطرات این پدیده را می‌دیدند.

رفقای محترم شرکت‌کننده در پلنوم
تخریب جنایتکارانه اتحاد شوروی، حادثه جبران‌ناپذیری در سرنوشت میلیون‌ها انسان در کشور ما و خارج از آن بود. شوروی‌ستیزی، روس‌هراسی و ناسیونالیسم سه سلاح عمده‌ای است که با آن‌ها دولت شوروی را هدف قرار دادند. احساس مسئولیت برای سرنوشت میهن، تشریک مساعی و اقدام قاطع ما را می‌طلبد.

چشم‌اندازی که از دست‌مان رفت
نباید فراموش کرد که این سه پدیده معیوب به‌شکل محکمی ‌به سیستم سیاسی موجود جوش خورده‌اند. مشی لیبرالی قدرت حاکم در عمل و نظر، همچنان از تخریب‌کنندگان تغذیه می‌کند. به‌همین دلیل است که افشای دروغ‌پردازی‌های شوروی‌ستیزانه، جدای از مبارزه برای تغییر مشی اجتماعی ـ اقتصادی و تشکیل دولت اعتماد ملی، نمی‌تواند به نتیجه برسد.
در دهه‌های اخیر، روسیه در باتلاق انحطاط سرمایه‌داری فرورفته است. صنعت و کشاورزی در بحران است. بودجه کشور اجازه حل هیچ مسئله‌ای از مسائل انباشته شده را نمی‌دهد. دولت فقط به فکر سفت کردن کمربند مردم ساده زحمتکش است و نه الیگارشی حاکم. همه دشواری‌ها بر دوش شهروندان انداخته می‌شود. برای تعمیرات اساسی و هزینه‌های اماکن عمومی، پرداختی معین می‌کنند و خود را برای افزایش سن بازنشستگی و مالیات بر درآمد، آماده می‌کنند. قدرت خرید مردم کاهش می‌یابد. به‌همین خاطر ساخت مسکن در سال ۲۰۱۵، ۵/۶٪ کاهش یافت و در سال ۲۰۱۶، ۸/۴٪. «کار و دستمزد»، شعاری است که بیش از پیش در تظاهرات شنیده می‌شود.
شاخص‌های اساسی اقتصاد در روسیه، اسف‌بار است. مطابق آمارهای رسمی، سهم مالکیت دولتی و شهرداری‌ها، ۹٪ است، با وجود این، خصوصی‌سازی با جدیت ادامه دارد. در ماه دسامبر سال گذشته، بخش بزرگی از سهام «روس نفت» فروخته شد. گذار به اقتصاد به‌اصطلاح خصوصی به‌هیچوجه به توسعه شتابان نیانجامید. به ازای هر ده‌هزار نفر، ۲ روبات داریم، این نسبت در چین ۳۶ عدد است و در کره جنوبی بیش از ۴۰۰ عدد. عقب‌ماندگی شدید تکنولوژیکی در برابر چشمان ما است. کشور به صنعتی شدن جدید مانند هوا، احتیاج دارد.
نابرابرهای اجتماعی، جامعه را به لرزه انداخته است. یک درصد ثروتمندان در روسیه، ۹۰٪ ثروت ملی را در دستان خود متمرکز کرده‌اند. تراکم سرمایه در دستان خصوصی افزایش یافته است. تأمین اجتماعی کاهش می‌یابد. ۲۰میلیون از هموطنان ما درآمدی کمتر از حداقل مایحتاج برای زندگی دارند. این شاخص دیگر بیانگر تنگدستی نیست بلکه نشانه فقر آشکار است.
شاخص دیگر میزان حداقل دستمزد است که ۷۵۰۰ روبل تعیین شده است، معادل ۱۲۰ یورو. در اروپا، بالاترین میزان حداقل دستمزد در آلمان، لوکزامبورگ، بلژیک، ایرلند و هلند است. در این کشورها حداقل دستمزد بیش از ۱۵۰۰ یورو است. در پایین‌ترین جا یعنی بلغارستان، ۲۳۵ یورو است. روسیه ۱۷ بار پایین‌تر از بالاترین مبلغ در اروپا است و حتی نصف کمترین آن‌ها است و این در حالی است که ثروتمندترین کشور جهان است. جایی که ۴۰٪ مردان آن در حالی می‌میرند که هنوز استعداد کار کردن دارند.
چنین وضعیت شرم‌آوری علل اجتماعی طبقاتی دارد. سکان اداره امور در اقتصاد ما هم چون گذشته، در دستان لیبرال‌های بنیادگرا است. چهره‌های آنان را در همایش‌های منسوب به گایدار( نخست‌وزیر یلتسین) و دیگر نشست‌های مهم هم‌چنان می‌توان دید. آنان هم‌چنان یک ایده و آن هم به حراج گذاشتن دارایی‌های دولتی و کاهش هزینه‌های اجتماعی را تکرار می‌کنند. به‌نظر می‌رسد که برای به تمسخر گرفتن عقل سلیم است که رئیس‌جمهور طراحی آینده اقتصاد ما را به آقای کودرین سپرده است.
نتایج چنین سیاست‌هایی از پیش معلوم است. اگر اتحاد شوروی ۲۰٪ تولیدات صنعتی جهان را در اختیار داشت، سهم روسیه اکنون به زیر ۳ درصد رسیده است و هم‌چنین سهم روسیه در تولید ناخالص جهانی از ۹/۲٪ در سال ۲۰۱۳ به ۷/۱٪ در سال ۲۰۱۶ کاهش یافته است. در چین نتایج درست برعکس است زیرا این کشور مانند روسیه به راه ضدکمونیستی و مبارزه با گذشته خود نرفت. به‌همین خاطر سهم جمهوری خلق چین در تولید صنعتی جهان به ۲۰٪ رسیده است در حالی که در بیست سال پیش از ۳٪ هم بیشتر نبود. چین در حال حاضر به لحاظ حجم ذخایر ارزی، رکورددار حهان است. حجم آن بالغ بر چهار تریلیون دلار است.
این چنین است نتایج دو رویکرد در اصول متمایز، در برخورد با توسعه. در اوایل سال‌های ۹۰، حاکمان روسیه کشتی روبل را درهم شکستند، بادبان‌های آن را درهم پیچیدند و سپس آن را به امواج بی‌امان قهر بازار سپردند. کشتی تازه‌ای به آب انداختند. در این کشتی رخنه‌هایی ایجاد شده است که آینده کشور را تهدید می‌کند. در جمهوری خلق چین، سیستم اداره کشور از بین برده نشد. در آنجا، کشتی خویش را به تجهیزات مدرن مجهز کردند و آن را به یک لاینر بزرگ (کشتی بزرگ مسافری) بدل کرده و روانه پهنه گسترده اقیانوس کرده‌اند.
رهبری چین استوار بر دیدگاهی استراتژیک نسبت به آینده ایستاده است. برنامه‌های پنج ساله توسعه پیوسته با اهداف دوربرد‌تر، کامل می‌شوند. برنامه‌های بلندپروازانه «دو صد سالگی» طراحی شده‌اند. این برنامه‌ها با دو سالگرد مهم پیوند دارند: صدمین سال تأسیس حزب کمونیست در سال ۲۰۲۱ و صد سالگی تأسیس جمهوری خلق چین در سال ۲۰۴۹. اجرای این پلان‌ها چین را به ابرقدرت بسیار پیشرفته سوسیالیستی بدل خواهد کرد. این که در جمهوری خلق چین جای علم در تولید مدرن به‌دقت ارزیابی می‌شود، بسیار مهم است. چین به لحاظ حجم منابعی که برای تحقیقات در نظر می‌گیرد، در جهان مرتبه بالایی دارد. در تولید ناخالص چین، سهم هزینه‌ها برای فعالیت‌های علمی ـ تحقیقاتی و تجربی ـ طراحی از ۰/۵۷٪ در سال ۱۹۹۵ به ۲/۰۹٪ در سال ۲۰۱۴ افزایش یافته است. در روسیه این هزینه‌ها به دشواری بیشتر از ۱٪ است.
در مجموع می‌توان گفت که جمهوری خلق چین به آوانگارد پیشرفت علمی ـ تکنیکی جهانی بدل شده است. از نظر تعداد اختراعات به ثبت رسیده، کشور چین، ژاپن را پشت سر گذاشته است و به مقام دوم در جهان پس از آمریکا، رسیده است و از جهت چاپ و انتشار مقالات علمی ‌دیگر به مقام اول دست یافته است.
امکاناتی حتی بیشتر، دولت شوروی در اختیار داشت. این همان چشم‌اندازی است که ما از دست دادیم. هجوم امروزین به آکادمی‌ علوم روسیه پیآمدهای بسیار ناخوشایندی را به‌دنبال خواهد داشت. کشور به دشواری به ساختار تکنولوژیکی تازه دست می‌یابد. جبران آنچه گذشته، طول خواهد کشید. لازم است بی‌درنگ آن را شروع کنیم. حزب کمونیست روسیه فدراتیو بر این پای می‌فشارد که می‌بایست بر بهترین دستاوردهای دوران شوروی و تجارب پیشرو جهانی تکیه کنیم. در انتخابات مجلس دوما، برنامه‌ای را برای خروج کشور از بحران تحت عنوان «ده گام برای زندگی شایسته» پیشنهاد کردیم. امروز در این پلنوم هم‌چنان اولویت‌های آن برنامه را تأیید می‌کنیم. حزب ما خواستار ملی کردن رشته‌های استراتژیکی اقتصاد و برقراری کنترل دولتی بر عرصه بانکی است. بخش دولتی قدرتمند باید پایه و بنیاد سیستم اجتماعی ـ اقتصادی باشد. فقط در آن صورت است که صنعتی‌سازی جدید و احیا اقتصاد کشاورزی ممکن خواهد شد و منافع جامعه در رأس امور قرار خواهد گرفت.
ما بر آن هستیم تا به اقدامات ضد بحران مصوب در طرح‌های قانونی خود جامه عمل بپوشانیم. حزب کمونیست فدراسیون روسیه خواستار تخصیص ۱۰٪ از بخش مخارج بودجه، به بخش کشاورزی و ۷٪ آن به علم، آموزش و پرورش و بهداشت عمومی‌ می‌باشد. ما خواستار وضع مالیات تصاعدی بر درآمد و برقراری انحصار دولتی بر تولید و توزیع مشروبات الکلی هستیم.
پیشنهادهای ما با اطمینان امکان می‌دهد تا فقر را از میان برداریم و بر دامنه اقدامات برای تأمین اجتماعی بیافزاییم. در ماه ژانویه فراکسیون حزب کمونیست، بار دیگر لایحه «درباره فرزندان جنگ» را به مجلس ارائه کرد و بار دیگر هم‌چون گذشته از طرف حزب اکثریت «روسیه واحد» به کنار گذاشته شد. با این همه ما هم‌چنان برای آینده میهن و برای شایستگی شهروندان آن، مبارزه خواهیم کرد.
از‌جمله اولویت‌های حزبی، یکی هم احیای معنوی ـ اخلاقی روسیه است. برای تحقق این امر رویگردانی قطعی و کامل از شوروی‌ستیزی و روس‌هراسی ضرورت دارد.

شوروی‌ستیزی سلاح «آفرینندگان پروسترویکا»
از قرن‌ها پیش معلوم بود که برای پیروزی بر دشمن باید در صفوف آن جدایی و آشفتگی ایجاد کرد و آن‌ها را نسبت به ارزش‌ها و ایدآل‌هایشان به شک انداخت. دستیبابی به هژمونی فرهنگی، امر برقراری کنترل اقتصادی و سیاسی را آسان‌تر می‌کند.
ورزیده‌ترین استادان به بند کشیدن روح بشری، ایدئولوگ‌های دنیای سرمایه‌داری، از کار درآمدند. بزرگترین کار آن‌ها چه به لحاظ مقیاس و چه از جهت دامنه تأثیر، فروپاشاندن اتحاد شوروی بود. ثمره تلخ توطئه «بلاوژ» نسل‌های آینده را نیز بی‌نصیب نخواهد گذاشت.
علت این تراژدی عظیم چیست؟ آخر اتحاد شوروی در یک دوره زمانی کوتاه در مقیاس تاریخ، به‌رغم جنگ و فشار از خارج، به نتایج باورنکردنی دست یافته بود. پیروزی حزب لنین در اکتبر ۱۹۱۷ و جهش صنعتی استالین، کشور را به دولتی با اقتصاد پیشرفته و بالاترین سطح آموزش و پرورش و فرهنگ و تأمین اجتماعی بدل کرد.
در سال ۱۹۲۷، پس از دو جنگ خونبار، حجم محصولات صنعتی در اتحاد شوروی از مرز شاخص‌های سال ۱۹۱۳، فراتر رفت. در آستانه سال ۱۹۴۰، حجم محصولات، ۷/۷ بار بیشتر از مقداری بود که کشور در اوج رشد خود در قبل از انقلاب به آن رسیده بود. در اقتصاد تناسب تازه‌ای شکل گرفت که خصلت‌نمای دولت با صنعت توسعه یافته است.
جنگ کبیر میهنی، آزمون بی‌اندازه دشواری برای اتحاد شوروی بود. اگر امپراطوری روسیه نتوانست از پس امتحان جنگ جهانی اول برآید، مدل شوروی اما، پایداری باورنکردنی از خود نشان داد. جابجایی صدها کارخانه و میلیون‌ها هموطن، از غرب کشور به شرق آن، اجازه داد تا ظرفیت بالقوه صنعتی کشور به فعل درآید و سپس در زمینه تولید محصولات نظامی‌ از دشمن پیشی بگیرد. این در حالی بود که همه اروپا در عمل برای آلمان هیتلری کار می‌کرد.
پس از این پیروزی بزرگ، اتحاد شوروی در مدت بسیار کوتاهی، اقتصاد ملی را احیا کرد. ایجاد سپر دفاعی موشکی ـ هسته‌ای و برنامه عالی فضایی، کارآیی سیستم سوسیالیستی را به تأیید رساندند.
در سال ۱۹۷۱ تولیدات صنعتی اتحاد شوروی در مقایسه با سال ۱۹۱۳، ۹۹ برابر شد. کشوری که تا قبل از انقلاب، بخش بزرگی از اهالی آن سواد خواندن و نوشتن نداشتند، به مرتبه بالایی در عرصه آموزش و پرورش و علم رسید. یک چهارم کارکنان علمی ‌جهان در اتحاد شوروی بودند و یا به نوعی به آن وابسته بودند.
تأثیر آنچه در کشور ما روی داده بود، به فراتر از مرزهای آن رفت. با جامه عمل پوشاندن ایده سوسیالیسم، اتحاد شوروی به پرچم رهایی میلیون‌ها انسان از یوغ سرمایه و استثمار بدل شد. بحران سرمایه‌داری تشدید شد. بورژوازی ناگزیر از عقب‌نشینی جدی شد. در غرب ایده دولت به‌اصطلاح اجتماعی به میدان آمد. خلق‌های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین به موفقیت‌های بزرگی در مبارزه رهایی‌بخش ملی دست یافتند.
نابودی اتحاد شوروی هم‌چون قدرتمندترین رقیب، به هدف عمده سرمایه بدل شد. مهم‌ترین جبهه یورش سرمایه، جبهه ایدئولوژیکی بود. در این‌باره فعالیت رخنه‌گرانه دشمنان ما مشروط به برخی فاکتورهای داخلی بود.
ولادیمیر ایلیچ لنین و همرزمان او متوجه بودند که انقلاب سوسیالیستی در کشوری پیروز شد که ترکیب اجتماعی آن عمدتاً خرده‌بورژوازی بود. در ژانویه ۱۹۱۹، در دومین کنگره سندیکاها، ولادیمیر ایلیچ خاطرنشان کرد: «میان طبقه کارگر و جامعه کهن هیچ‌وقت دیوار چینی وجود نداشته است. در این طبقه بسیاری از روانشناسی سنتی جامعه بورژوازی باقی مانده است. کارگران در حالی جامعه جدیدی می‌سازند که هنوز به انسان‌های جدیدی برکنار از آلودگی‌های دنیای کهن، بدل نگردیده‌اند». برای دهقانان این امر به‌ویژه خصلت‌نماست. ریشه‌های عمیق شوروی‌ستیزی را باید در پایداری روانشناسی خرده‌بورژوایی جست.
بلشویک‌ها با جدیت به حل این مسائل پرداختند. با صنعتی کردن، تعاونی کردن و انقلاب فرهنگی، موفق شدند قدرت اقتصادی و نظامی ‌دولت را بالا ببرند. علاوه بر این‌ها تعداد طبقه کارگر به‌طور اساسی افزایش یافت. سیمای دهقانان تغییر یافت. انسان شوروی واقعیت پیدا کرد، اما تربیت شخصیت تازه به انجام نرسید. جنگ کبیر میهنی، اراده و کاراکتر میلیون‌ها انسان را آبدیده کرد. این جنگ اما در عین‌حال زندگی کمونیست‌ها و کامسمول‌های (جوانان کمونیست) بسیاری را نیز ربود. در واقع نسل کاملی از تربیت‌شدگان سال‌های قبل از جنگ کشته شدند.
با به قدرت رسیدن خروشچف این خرده‌بورژوای بوقلمون صفت و نادان، کشور لطمه زیادی خورد. اقتصاد، اداره دولتی و مواضع اتحاد شوروی در سیاست خارجی نیز صدمه دیدند. جای تجزیه و تحلیل تضادهای اجتماعی را آوازه‌گری‌های میان تهی گرفت. در عرصه ایدئولوژیک نیز رویزیونیسم سربلند کرد. بسط خلاق مارکسیسم عملاً متوقف شد. همزمان زیر پوشش تئوری‌های جدید، به کپی‌برداری از شماهای ایدئولوژیکی پرداخته شد که دست‌پخت جامعه‌شناسان و سیاست‌شناسان غربی بود. سطح انتظارات از متقاضیان عضویت در حزب کاهش یافت. فراخوان پیشی گرفتن از غرب در زمینه تولید محصولات، این مفهوم که اتحاد شوروی کشوری عقب‌مانده است را جا انداخت. در میان رهبران، روحیات خرده‌بورژوایی جان تازه‌ای گرفت.
در سال ۱۹۸۵، زمان هجوم علنی نیروهای ارتجاعی فرارسید. تمامی ‌شیرازه کشور، زیر ضرب قرارگرفت. در مرحله آغازین پروسترویکا، موضوع مورد حمله، شخصیت ژوزف استالین، «پیگردهای غیرقانونی» و تعاونی کردن بود. سپس دروغ‌پراکنی‌ها ، شامل همه دوران از سال ۱۹۱۷ به بعد شد. همه شخصیت‌ها و سمبل‌های مورد احترام انسان شوروی را لجن‌مالی کردند، از آن جمله لنین و جنگ کبیر میهنی. در باره خطرات این پدیده‌ها، در سال ۱۹۹۱، من ناگزیر شدم تا طی مقاله «معمار ویرانی» به کشور هشدار بدهم و هم‌چنین در نامه سرگشاده «سخنی با مردم» مندرج در روزنامه ساویتسکایا راسیا.
با استفاده از همه توان پروپاگاند دولتی، گوش مردم را با امواج «افشاگری» کر کردند. خلاصه حادثه‌ای روی داد که به تصور انسان شوروی هم خطور نمی‌کرد: نابود کردن اتحاد شوروی به‌دست رهبرانش. الکساندر یاکوولف بعدها اعتراف کرد که: «فروپاشی رژیم تنها از راه گلاسنوست و انظباط فراگیر حزبی با لفافه ضرورت تکامل سوسیالیسم ممکن بود. با غرور می‌توانم بگویم که این تاکتیک، حیله‌گرانه اما بسیار ساده، موثر افتاد.»
همه از راه برگشتگان به راه خیانت به نظام شوروی افتادند. هدف آنان این بود که ثروت‌های عمومی ‌را تصاحب کنند و زندگی خود را بر روی درد و رنج میلیون‌ها هموطن خود، بنا کنند. آنان در عمل کشور را به دشمنانش تسلیم کردند. ضد انقلاب سال ۱۹۹۱، کشور را از‌هم پاشاند. درگیری خونین میان ملیت‌ها به‌راه انداخت و زندگی اکثریت مردم را تباه کرد. اما در این میان، از همه مهم‌تر، رویگردانی از راه رشد سوسیالیستی بود. همه قلمرو شوروی پس از فروپاشی به‌عنوان منبع پیرامونی مواد خام ارزان و بازار فروش کالاهای وارداتی، به سیستم جهانی سرمایه‌داری پیوند زده شد. به این منظور به‌شکلی هدفمند، صنعت علم‌بر و پیشرفته کشور و بهترین سیستم آموزش و پرورش و مکتب‌های بی‌نظیر علمی ‌را نابود کردند.
انحطاطی دراماتیک در عرصه اجتماعی رخ داد. جامعه‌ای که زمان کوتاهی پیش از آن توانسته بود نخستین انسان را به فضا بفرستد و سرمشق جهانیان قرار بگیرد، اکنون نگران چگونه فراهم کردن لقمه‌ای نان شد. دانشمند و روشنگر بزرگ، سرگی کاپیتسا که در آغاز پروسترویکا از آن پشتیبانی کرده بود، از پیآمدهای آن به وحشت آمده می‌نویسد: راه در آب نمک خوابانده شده «ارزش‌های عموم بشری»، «ایدئولوژی جامعه باز» و دیگر مقاصد «خیرخواهانه» به‌طور حیرت‌آوری بسیاری را به جهنم رهنمون شد.

افسانه‌های تحریف‌کنندگان
رفقا
حزب ما برای بزرگداشت صدمین سالگرد اکتبر کبیر آماده می‌شود. بسیاری از افسانه‌ها (اسطوره‌ها) به زندگی برگردانده می‌شوند و ما ناگزیر از پاسخ به آن‌ها هستیم. انقلاب سوسیالیستی در روسیه را بارها نفرین کرده و آن را تصادفی و مخرب اعلام کرده‌اند. اما این انقلاب به‌طور مصنوعی به سرزمین ما آورده نشده بود. پیروزی آن را تاریخ چند صد ساله کشور با آبشین‌هایش (مزارع جمعی) و آرتل‌هایش (نوعی تعاونی) و ایده‌های نارودنیک‌ها (طرفداران خلق) ، تدارک دیده بود. «کمونیسم روسی بیش از آنچه که فکر می‌کنند با سنن روسی پیوند دارد.» این اظهارات بردیایف است که هیچ سمپاتی و تعلق خاطری به بلشویک‌ها نداشته است.
یکی از تحریف‌ها، متهم کردن بلشویک‌ها به برافروختن آتش جنگ داخلی است. اما این ادعا فقط می‌تواند عنصری از پروپاگاند شوروی‌ستیزی باشد. سه وانیدزه ( یکی از برنامه‌سازان تلویزیون روسیه) و امثال او می‌گویند که با اعلام برنامه کسب قدرت توسط لنین که در «تزهای آوریل» در سال ۱۹۱۷ عنوان شد، جنگ برادرکشی دیگر غیرقابل اجتناب بود. واقعاً هم ماهیت تزها متناقض می‌نماید. لنین با این که می‌دانست که اکثریت شوراهای پطروگراد در دست اس. ار.‌ها و منشویک‌هاست با این همه خواست که همه قدرت را شوراها بدست بگیرد و شعار «همه قدرت به شوراها» را اعلام کرد.
بلشویک‌ها به رهبری لنین با تمام قوا کوشیدند تا ائتلاف چپ‌ها را تشکیل دهند و از مناقشه‌های خونین بپرهیزند. در سپتامبر سال ۱۹۱۷ به‌منظور سازش پیشنهاد شد: «گذار بی‌درنگ همه قدرت به شوراها» که اجرای آن جنگ داخلی را ناممکن می‌کرد. لنین خاطرنشان کرده است: اگر «حتی یک درصد» شانس تحقق راه صلح‌آمیز وجود داشته باشد، ضروری است که از آن استفاده شود. در نخستین روزهای سپتامبر در مقاله «درباره سازش‌ها» رهبر بلشویک‌ها اتحاد تاکتیکی با منشویک‌ها و اس. ار.ها را پیشنهاد کرد. برای این کار بلشویک‌ها حاضر بودند که از شرکت در دولت صرف‌نظر کنند و از خواست «گذار بی‌درنگ قدرت به پرولتاریا و دهقانان تهیدست» چشم‌پوشی کنند.
اما منشویک‌ها و اس. ار‌ها اتحاد با بورژوازی را ترجیح دادند. دوم سپتامبر ائتلاف اس. ار. ـ منشویک از کابینه جدید به رهبری کرنسکی، پشتیبانی کرد. امکان رشد صلح‌آمیز انقلاب روسیه از دست رفت.
اما به‌رغم همه این حوادث، انقلاب ۱۹۱۷ روسیه تقریباً بدون خونریزی به انجام رسید و حکومت شوروی در کشور، در اساس به‌شکل صلح‌آمیز استقرار یافت. این بلافاصله موجب جنگ داخلی نشد. درگیری‌های شدید، دیرتر، در ماه مه ۱۹۱۸ با شورش سپاه چکسلواکی، شروع شد. نیروهای انتقام‌جو با پشتیبانی آنتانت ـ نیروهای فوریه لیبرالی که پیروزی اکتبر پرولتاریایی را برنمی‌تافتند ـ درگیری‌ها را آغاز کردند. در تجاوز به کشور رویهم ۱۴ دولت شرکت داشتند. دقیقاً این پیروزی بلشویک‌ها بر گارد سفید و تجاوزگران خارجی بود که به جنگ داخلی پایان داد و امکان صلح‌آمیز ساختمان سوسیالیسم را فراهم کرد.
اسطوره (افسانه) دیگر، ادعای خصلت ضددولتی بودن سیاست بلشویک‌ها در سال ۱۹۱۷ است. برعکس لنین و همرزمان او روسیه را از سقوط به اعماق فروپاشی و تجزیه نجات دادند. ناتوانی دولت موقت در حل مسائل بنیادی، کار را به آنجا کشاند که همه شیرازه کشور شروع به گسستن کرد. هرج و مرج در اداره کشور زمینه مساعدی برای بروز روحیات آنارشیستی فراهم کرد. همان شورش «بی‌معنی و بی‌امان» که پوشکین درباره آن نوشته است، فرارسید.
نشانه‌های آنارشی خونین حتی در روزهای آغازین انقلاب فوریه هم قابل مشاهده بود. در کرونشتات، وحشیانه فرماندار نظامی ‌را به قتل رساندند و در سه وآ بورگ، فرمانده لشکر را نیز کشتند. مانند سال‌های ۱۹۰۶ـ۱۹۰۵، انبارهای اربابی را به آتش کشیدند. قیام بیش از نیمی ‌از ایالت را فراگرفت. آنچه اوضاع را بغرنج‌تر کرد این بود که کرنسکی وزیر وقت دادگستری، ده‌ها‌هزار از بزه‌کاران را عفو کرد. تصادفی نبود که در اول اکتبر ۱۹۱۷ لنین نوشت: «بلشویک‌ها باید فوراً قدرت را بدست بگیرند» برای آن که بتوان «انقلاب روسیه … و زندگی صدها‌هزار انسان در جنگ» را نجات داد. او به حزب هشدار می‌دهد که در غیر این صورت امواج هرج و مرج کنونی می‌تواند از ما نیرومندتر بشود.
این که بلشویک‌ها کشور را از فروپاشی، از «جنگ همه علیه همه» نجات دادند حتی بر دشمنان آنان پوشیده نماند. میلیوکف رهبر کادت‌ها در خاطرات خود نوشته است: «بلشویک‌ها یگانه نظم در بی‌نظمی ‌بودند». از این هم روشن‌تر کنیاز آ. ام. رومانف گفته است: «به پاسداری از منافع ملی روسیه شخص دیگری به جز لنین انترناسیونالیست برنخاسته است، کسی که در تمامی‌ سخنرانی‌هایش، هیچ‌وقت از بیان مخالفت پرولتاریا با تجزیه امپراطوری روسیه، خودداری نکرد.»
به این ترتیب انقلاب اکتبر پس از اثبات شدن بی‌قابلیتی تزار و سپس دولت موقت در اداره کشور، روسیه را از فروپاشی نجات داد. حقیقت چنین است و هر کمونیست باید با افسانه‌سازان شرور و با جعل و تحریف‌کنندگان تاریخ ما مبارزه کند.

روس‌هراسی، ابزار به اسارت درآوردن کشور
در مبارزه با سوسیالیسم شوروی، شوروی‌ستیزی به‌شکل تنگاتنگی با روس‌هراسی یعنی نفرت از میهن و مردم خود، یکی شده است. در هر دوی این پدیده‌ها یک ایده اساسی شکل گرفته است. سخنان الکساندر زینوویف را یادآوری کنیم: «کمونیسم را نشانه گرفتند اما به روسیه اصابت کردند». سال‌های ۱۹۱۷ تا ۱۹۹۱، دوران اوج تمدن ما و بالاترین نقطه آن است. نظام شوروی شکل دولتی موجودیت روس‌ها و دیگر خلق‌های روسیه است. خائنان ضمن مبارزه با نظام شوروی، مبارزه با کشور را هم مد نظر داشته‌اند.
البته شوروی‌ستیزی و روس‌هراسی جداگانه هم می‌توانند موجودیت داشته باشند. روس‌هراسی بدون شوروی‌ستیزی به این شکل است که: آری ساختن جامعه سوسیالیستی لازم است، اما روسیه گویا برای این امر آماده نیست. شوروی‌ستیزی بدون روس‌هراسی نیز ممکن است. این دیدگاه ضرورت روسیه بزرگ را اعلام می‌کند، اما تجربه شوروی را به‌طور مطلق نفی می‌کند. با وجود این پیوند محکم میان شوروی‌ستیزی و روس‌هراسی، واقعیت چند ده‌ساله اخیر است.
حزب کمونیست روسیه بارها اعلام کرده است که روس‌هراسی در داخل کشور یکی از وجوه شوروی‌ستیزی و کمونیسم‌ستیزی است و برای این امر عللی وجود دارد:
نخست این که فدراسیون روسیه شوروی قلب دولت شوروی بود. دوم این که در افکار عمومی‌ هم اغلب شوروی مترادف روس‌ها گذاشته می‌شود. به‌راستی هم این طبقه کارگر روس بود که شوراها را هم‌چون شکل دولت به ‌وجود آورد. وقتی که غرب همه انسان‌های شوروی را مستقل از ملیت آنان، روس می‌نامد، همه با علم به موارد پیش‌گفته است.
در اروپا نفرت از روسیه از قرن‌ها پیش وجود داشته است. منشا نظری آن را باید در انشعاب مسیحیان به دو شاخه کاتولیک و ارتدوکس، جستجو کرد. در غرب طرفداران کلیسای ارتدوکس را کافر به‌شمار می‌آوردند. در سال ۱۲۰۴ صلیبیان، کنستانتیناپل پایتخت بیزانس را معرض هجوم وحشیانه‌ای قرار دادند. در همان قرن سیزدهم، توسعه‌طلبان غربی با شاهزاده‌نشینان روسی درگیر شدند ـ دوبار در سال ۱۲۴۰ و سال ۱۲۴۲ ـ لشکریان سوئدی و شهسواران معبد لیوان، به سرزمین روس تجاوز کردند. اما الکساندر نفسکی آنان را درهم شکست و پیشنهاد فرستاده پاپ مبنی بر پذیرش آیین کاتولیک را رد کرد.
در آغاز قرن شانزدهم، دولت مسکو، حکومت اردوی زرین مغول را منقرض کرد و به متحد کردن سرزمین‌های روسی پرداخت. همان‌طور که کارل مارکس نوشت: اروپا شگفت‌زده از این است که چگونه شاهزاده‌نشین مسکو، محصور میان لیتوانی‌ها و تاتارها، که در آغاز حکمرانی ایوان سوم، موجودیت آن به‌سختی محسوس بود، ناگهان به‌شکل دولتی قدرتمند در مرزهای شرقی‌اش ظهور کرد.
در قرن شانزدهم، لهستان کاتولیک مدعی سرزمین‌های روسی بود. نویسندگان لهستانی و به‌دنبال آنان، دیگر نویسندگان اروپایی، درباره روسیه «وحشی» و «بربر»ی می‌نوشتند که منتظر بهانه برای تجاوز به اروپاست. در همین باره بازرگان انگلیسی که از کشور ما دیدن کرده بود، برای روس‌ها خصلت‌های ویرانگری برشمرده است. او حتی مدعی شده است که روس‌ها نه تاریخ دارند نه نشانه‌ای از تاریخ.
در غرب به‌شکل منحصر به‌فردی، تصویر سیاهی از ایوان مخوف ترسیم کرده‌اند و هر عمل شری را به پای او نوشته‌اند. کاشکی اعمال او را با همان معیاری می‌سنجیدند که اعمال شاهان اروپا در آن دوره را با آن سنجیده‌اند. تصویر مخدوش تزار ایوان از خلال قرن‌ها گذر کرده است و هم‌چنان پابرجاست. تصادفی نیست که رونمایی مجسمه ایوان چهارم در اورال در سال ۲۰۱۶ با حمله بدخواهانه طرفداران لیبرال‌ها همراه شد.
نقطه عطف بعدی جریان روس‌هراسی به «پیشروی رهایی‌بخش ارتش روس در پاریس» در سال‌های ۱۸۱۴ـ۱۸۱۳ مربوط است. در این سال‌ها میان رهبران دول اروپایی ـ به‌ویژه انگلیسی‌ها ـ ترس از روس‌ها تشدید می‌شود و دقیقاً همان موقع است که خبر وصیت‌نامه معروف و جعلی پتر کبیر پراکنده می‌شود. وصیت‌نامه‌ای که در آن گویا از تسلط بعدی روسیه بر اروپا صحبت به‌میان آمده است. در حقیقت این وصیت‌نامه در سال ۱۷۵۶ در فرانسه تنظیم شده بود.
در تمامی ‌قرن نوزدهم، مطبوعات انگلیس بر آتش تاریخ‌سازی ضد‌روسیه می‌دمیدند و انبوهی از الگوها و پیشداوری‌ها ساختند. در طول جنگ روسیه ـ ترکیه در سال‌های ۱۸۷۸ـ۱۸۷۷، پروپاگاندیست‌های انگلیسی اثبات می‌کردند که روس‌ها و بلغارها «به‌طور غیرانسانی خشن هستند، رذل، بی‌ادب و فاسد هستند»، اما از سوی دیگر ترک‌ها را مانند یک قهرمان تصویر می‌کردند. کاملاً شبیه آنچه در دوران ما در رسانه‌های همگانی غربی درباره حوادث یوگسلاوی، عراق و لیبی گفته شده است و هم اکنون درباره حوادث سوریه گفته می‌شود.
نفوذ عناصر روس‌هراسی، پیش‌زمینه روسی نیز داشته است. در زمان پتر اول، کشور به فضای فرهنگی غرب پیوست. بخشی از درباری‌های روسیه، به کرنش در برابر هر چیز غربی می‌پرداختند و حتی به زبان مادری خود بی‌اعتنایی می‌کردند. تصادفی نبود که دیمیتری مندلیف زمانی متوجه شده بود که از میان دولتمردان روسی زیادی که می‌شناخت، نصف آنان به روسیه باور نداشتند، روسیه را دوست نداشتند و مردم خود را خیلی کم می‌شناختند و درک می‌کردند.
شخصیت اسمردیاکف در رمان برادران کارامازف، تجسم درخشان نسلی شد که در همه چیز ستایشگر غرب بود. «من از روسیه متنفرم، در سال ۱۸۱۲ امپراطور ناپلئون به روسیه هجوم آورد. کاش آن زمان این فرانسوی‌ها کشور ما را فتح کرده بودند، ملتی عاقل، ما ملت بسیار نادان را مطیع خود کرده بود». این سخنان قهرمان رمان است. آیا داستایوسکی فکر می‌کرد که اسمردیاکف‌هایی در پایان قرن بیستم، زمام امور کشور را به‌دست بگیرند؟
اکتبر کبیر به جهانیان ثابت کرد که پرولتاریای روس و دهقانان زحمتکش، پیشاهنگ این فرایند تاریخی هستند و ضامن همه موفقیت‌های کشور و از آن جمله در توسعه اجتماعی ـ اقتصادی بوده‌اند. به‌درستی این بلشویک‌ها بودند که قله‌های فرهنگ روس را برای میلیون‌ها فتح کردند. قله‌هایی که مدت‌های مدید در تیول دایره محدودی از نخبگان قرار داشت. طرح لنین برای اجرای پروپاگاند مانومنتال کمک کرد تا یاد بزرگانی هم‌چون پوشکین، لرمانتف، لئو تولستوی، داستایوسکی و دیگر نام‌های عظیم، جاودانه شود. آثار کلاسیک‌ها در تیراژهای میلیونی به چاپ رسیدند. اما همه این موفقیت‌های اتحاد شوروی نتوانست بقایای ستایشگری کورکورانه از غرب را از ذهن‌ها بزداید. سطرهای طنزآمیز گریبایدف در باره «دو کنیاز» که فرصت نیافتند تا تکرار کنند: «آخ فرانسه! هیچ جایی در جهان به خوبی تو نیست»، فوریت خود را به‌شکلی ناتمام از دست دادند.
در دوره استالین، حکومت آماده بود تا در برابر این امر بایستد. کاری که در کارزار برای مبارزه با جهان‌وطنی و اقدامات ضد میهن‌پرستانه، خود را نشان داد. نمونه آشکار این جهان‌وطنی، اقدام پروفسور ن. گ. کلویف و پروفسور گ. ای. راسکین در سال ۱۹۴۷ بود. آن‌ها داروی درمان سرطان را ساختند و آن را با همه ملزوماتش به امریکایی‌ها دادند. در نامه محرمانه به کمیته مرکزی آمده است: «کرنش در برابر خارجی‌ها گسترده است، حتی در میان چنان دانشمندانی هم‌چون کلویف که همه دانش، شرایط کار و موقعیت اجتماعی خود را مدیون دولت شوروی است». ریشه ناباوری به مردم خود، همان‌طور که در نامه به کمیته مرکزی به آن اشاره شده است، به گذشته برمی‌گردد. طبقات حاکم در روسیه تزاری به تناسب وابستگی‌شان به آن سوی مرزها، ضمن انعکاس قرن‌ها عقب‌ماندگی و وابستگی، به روشنفکران روسی، «کم‌ارزشی و نادانی مردم» ما را تلقین می‌کردند. همه این‌ها برای سرمایه‌داران خارجی تا جایی سودمند بود که امکان استفاده از ثروت کشور ما را برای اهداف خودخواهانه‌شان، آسان می‌کرد.
افشای «کیش شخصیت» و «آب شدن یخ»‌های خروشچفی، بر جهان‌بینی انسان شوروی ضربات محسوسی وارد کرد. این کارها به احیای ایدئولوژی سوداگرانه و کرنش در برابر دنیای سرمایه‌داری کمک کرد. از این زمان است که ضمن به‌وجود آمدن لایه با‌نفوذی از روشنفکران، شوروی‌ستیزی به همزیستی با روس‌هراسی می‌آغازد. دقیقاً این لایه اجتماعی است که بعدها به نیروی ضربت در فروپاشی اتحاد شوروی بدل شد. بسیاری از نویسندگان، هنرمندان و دانشمندان ـ میهن‌پرستان و کمونیست‌ها ـ خطرات این پدیده را می‌دیدند.
شولوخف بزرگ در سال ۱۹۷۸ طی نامه‌ای، برژنف، دبیرکل حزب کمونیست را خطاب قرار داد و نوشت: «دشمنان سوسیالیسم می‌کوشند تا خلق روس، این نیروی عمده  انترناسیونالیست در دولت کثیرالمله شوروی را بی‌اعتبار کنند و آن را به لحاظ معنوی ناتوان و برای خلاقیت روشنفکرانه نامستعد جلوه دهند … و همه این کارها برای این است که نخست ثابت کنند که سوسیالیسم در کشور ما گویا سوسیالیسم “با سیمای غیرانسانی” است که آن را وحشیان برای وحشیان ایجاد کرده‌اند. دوم این که بگویند این سوسیالیسم آینده‌ای ندارد». در همین باره میخائیل شولوخف خواستار جدیت بیشتر در دفاع از فرهنگ ملی روس در مقابل نیروی ضد میهن‌پرستی شده بود.
با شروع «پروسترویکا» این مسائل حدت بیشتری یافتند. در سال ۱۹۹۰ مراجعت‌نامه نویسندگان شوروی تحت عنوان «نامه ۷۴ نفر» به بالاترین ارگان قدرت در اتحاد شوروی، رونمایی شد. این نامه را نویسندگانی هم چون والنتین راسپوتین، لئونید لئونف و دیگران نوشته بودند. در آن خاطر نشان شده است که: زیر پرچم «دمکراتیزه کردن» … در صف مقدم پروسترویکای ایدئولوژیکی وارثان نژادپرستی عریان قرارگرفته‌اند، روس‌هراسی در رسانه‌های همگانی اتحاد جماهیر شوروی از خارجی‌ها پیشی گرفته و پروپاگاند ضدروسی آن‌سوی اقیانوس را پشت سر گذاشته است.
این سخنان اغراق آمیز نبودند. اتحاد شوروی را به کمک شوروی‌ستیزی، روس‌هراسی و ناسیونالیسم نابود کردند.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *