بدرود با هنرمند تودهای، رفیق مجید فلاحزاده
«آوازهخوان گذشت ولیکن ترانهاش گل میکند به دامنه کوه پایهها!»
روز یکشنبه اول مردادماه ۱۳۹۶ مصادف با ۲۳ ژوئیه ۲۰۱۷، سالن نمایش آرکاداش تئاتر شهر کلن، مرکز «صحنه فرهنگها»، شاهد گردهمآیی صدها تن ازهنرمندان و علاقمندان هنر تئاتر برای گرامیداشت یاد مجید فلاحزاده، کارگردان، نمایشنامهنویس، پژوهشگر و بنیانگذار و مدیر «فستیوال تئاتر ایرانی در کلن» بود.
مجید فلاحزاده که به بیماری دیابت مبتلا بود، روز شنبه ۱۵ ژوئیه در سن ۷۱ سالگی در منزل مسکونی خود در شهر بن آلمان بهدلیل افت شدید قند خون، با زندگی بدرود گفت.
سالن نمایش «آرکاداش تئاتر» شهر کلن، که در ۲۴ سال گذشته همواره محل برگزاری «فستوال تئاتر ایرانی کلن» به سرپرستی مجید فلاحزاده و یاری خستگیناپذیر همسر هنرمند و بازیگرش بهرخ حسین بابایی بود، امسال در نبود او پر از هنرمندان و هنردوستان و نیز کسانی بود که برای گرامیداشت یاد نیک این هنرمند خستگیناپذیر و آزاداندیش میهنمان، ازکشورهای مختلف جهان ازجمله هلند و فرانسه و انگلستان و سوئد و نیز از شهرهای مختلف آلمان، خود را به آنجا رسانده بودند.
این مراسم، برعکس همه مراسمهای اینچنینی، بسیار زیبا، ساده و خودمانی، اما پربار به اجرا درآمد. تعداد جمعیت شرکتکننده در مراسم بسیار زیاد بود. سالن نمایش «آرکاداش تئاتر» که حداکثر گنجایش آن ۱۵۰ تن است میبایستی پذیرای جمعیتی بیش از ۳۵۰ تا ۴۰۰ تن باشد.
خانم سیما سید، خواننده و بازیگر تئاترکه خود از دوستان و همکاران همیشگی و ثابتقدم «فستیوال تئاتر ایرانی کلن» بوده است، بهعنوان مجری برنامه، آغاز مراسم را اعلام کرد.
این مراسم، سخنران ویژهای نداشت. ابتدا آقای اسکندرآبادی نوازنده خوشنام و شناخته شده شهر کلن قطعهای با ویولون نواخت و سپس خانم سیما سید، با اشاره به پرتره بزرگ مجید فلاحزاده که با چهرهای متبسم و لبخند بر لب، نظارهگر شرکتکنندگان مراسم بود، از آنان خواست تا یک دقیقه برای او دست بزنند.
با به پایان رسیدن دست زدن پرشور شرکتکنندگان، بهرخ حسین بابایی همسر مجید فلاحزاده با چشمانی اشکآلود پشت تریبون آمد و پس از بیان مختصری از چگونگی سیر و سرگذشت، همسر، یار و شریک زندگیاش مجید فلاحزاده، گفت:
«میدانید که مجید عاشق انسان بود، عاشق تئاتر بود. مجید هیچوقت خود را متعلق به جای مشخص نمیدانست، او خود را متعلق به همه جهان میدانست. برای همین هم، ما براساس خواست خود او، خاکستر پیکرش را بر آبهای جاری رود نقرهای “راین” خواهیم پاشید تا در همۀِ جانِ جهان حضور داشته باشد».
پس از به پایان رسیدن صحبتهای بهرخ حسین بابایی، برادرمجید فلاحزاده چند دقیقهای درباره برادرش صحبت کرد و پس آن نوبت به بهزاد فلاحزاده، فرزند مشترک بهرخ و مجید رسید.
بهزاد که در آلمان تحصیل کرده، و دکترای خود را در رشته فلسفه، گرفته است، در سالهای اخیر یکی از کسانی بوده، که همواره در کنار بهرخ و مجید به تدارک و برگزاری «فستیوال تئاتر ایرانی در کلن» یاری رسانده است.
بهزاد به محض قرار گرفتن در پشت تریبون، با بغضی فروخورده و صدایی مرتعش گفت:
«من وقتی تز دکترایم را تمام کردم، چند خط هم راجع به بابا و مامان نوشتم، که به آلمانی است. و حالا من با این توانایی خودم، اون رو به فارسی برگردوندم، امیدوارم مقصود منو برسونه. امیدوارم.
«تقدیم به بهرخ و مجید:
شما دو تا اون موقع رفتید … و مبارزه کردید، که انفلاب بشه، انقلاب به جایی برسه. نمیدونستید که به کجا میرسه. و این طور شد که شما برای نیاز به آزادی، برای حقوق بشر، برای عدالت، برای همه اون چیزهایی که براتون مهم بود، همه چیز رو از دست دادید. برای همه چیزهایی که براتون مهم بود.
شما همه چیزتان را از دست دادید و در یک گوشهای از دنیا افتادید که نمیخواستید باشید. ولی شما، سختیهای شما، دوری از فامیل، دوری از کشورتون، آوارگی شما در اینجا … من الان در این گوشه دنیا هستم، جایی که خیلیها دلشون میخواد باشند ولی نمیتونن.
من فقط به این خاطر تونستم درس بخونم و دکترام رو بنویسم که شما مبارزه میکردید و میکنید و این بزرگترین درس زندگی من بود، که تمام خوشبختی من به بدبختی شما برمیگرده. امیدوارم این تز دکترا حداقل آرامشی برای رنج شما باشه.
بابا، همیشه یه جملهای داشت که میگفت «به امید فردایی بهتر». بهنظر من این فقط یه جمله نبود، بلکه نشانی بود از امید. پس، به «امید فردایی بهتر» برای همه ما!»
پس از پایان سخنان بهزاد، که شرکتکنندگان در مراسم را بهشدت تحت تأثیر خود قرار داد، آقای دکتر محمود خوشنام ژورنالیست خوشنام و برجسته ساکن آلمان دقایقی درباره سابقه کار مشترک خود با مجید فلاحزاده و مشخصاً در ارتباط با پیگیری مسئولانه مجید فلاحزاده در تداوم برگذاری «فستیوال تئاتر ایرانی در کلن» سخن گفت و در پایان با ابراز امیدواری برای تداوم کار «فستیوال» از دوستان و هنرمندان خواست تا برای ادامه کار فستیوال از یاری خود به خانم بهرخ حسین بابایی خودداری نکنند.
در بخشهای دیگری از برنامه، چند پیام از جمله پیام شورای مرکزی سازمان فدائیان اکثریت و نوشته بسیار زیبای هنرمند بزرگ تئاتر، علیرضا کوشک جلالی قرائت شد و پس از صحبت و شعرخوانی جلال سرفراز، شاهپور سلیمی، ستاره سهیلی، منوچهر نامور آزاد، فرامرز جلالی، علی رستانی، سینا فیاض، محمدعلی شکیبایی، محمد حقیقت و چند تن دیگر، بهروز مطلبزاده با یادکرد کوتاهی از دوستی پرخاطره دوران مهاجرت مشترک خود با مجید فلاحزاده، شعر «باور» سیاوش کسرایی را که خود به ترکی آذری برگردانده بود خواند.
و سرانجام در بخش پایانی برنامه خانم بهرخ حسین بابایی از همه حاضرانی که در مراسم بزرگداشت همسرش، مجید فلاحزاده شرکت کرده بودند ابراز سپاسگزاری نمود.
نگاهی گذرا به طلوع و افول ستاره زندگی رفیق مجید فلاحزاده
مجید فلاحزاده به سال ۱۳۲۵ در خانوادهای زحمتکش چشم بر جهان گشود.
اولین درسهای زندگیش را در میان خانواده زحمتکش و کارگریش فراگرفت. خانوادهای که مانند هزاران خانواده زحمتکش دیگر با فقر و تنگدستی روزگار میگذراند.
مجید فلاحزاده که پدرش از اعضاء حزب توده ایران بود، بیشترین دوستانش را کسانی تشکیل میدادندکه مانند خود او پدرانشان بهدلیل عضویت در حزب توده ایران و فعالیتهای سیاسی به زندان افتاده بودند.
دیپلماش را در رشته طبیعی گرفت و به سربازی رفت. دوره دوساله سربازیش که تمام شد، خود را آماده میکرد تا در رشته طب درس بخواند، اما سر از دانشکده «هنرهای دراماتیک» درآورد.
در آن سالها، فضای پرجنب و جوش دانشکده هنرهای دراماتیک با حضور استادان بزرگی چون رکنالدین خسروی و چند تن دیگر، مکان دلپسند و شورانگیزی بود برای جوانان پرشوری چون مجید که شیفته هنر تئاتر بودند.
مجید در سال ۱۳۴۸ به حزب توده ایران پیوست . او که خود را کمونیستی معتقد میدانست، تا آخرین دم حیات به آرمانهای سوسیالیستی خود وفادار ماند.
او در سال ۱۳۴۹ بهعنوان شاگرد ممتاز دانشکده «هنرهای دراماتیک»، یک بورسیه تحصیلی از دانشگاه منچستر انگلستان دریافت کرد.
درسال ۱۳۵۴ به انگلستان رفت تا رساله دکترای خود را که عنواناش «چگونگی نفوذ تئاتر پوچی در کشورهای جهان سوم» بود به پایان برساند.
اما یکی دو سالی از آغاز تحصیلش در انگلستان نگذشته بود که با شعلهورتر شدن آتش انقلاب ، بیآنکه دکترایش را به پایان برساند به میهن بازگشت و تا یورش سراسری حاکمان تازه به قدرت رسیده به احزاب و سازمانهای مترقی و دگراندیش، به کار و فعایت در میان مردم ادامه داد.
با آغاز یورش سراسری گزمههای جمهوری اسلامی به حزب توده ایران و دستگیری و شکنجه هزاران تن از هواداران، کادرها و اعضاء رهبری حزب، او نیز همراه با همسر هنرمند خود بهرخ حسین بابایی مخفیانه راهی افغانستان شد.
با استقرار مجید و اعضاء خانوادهاش در کابل پایتخت افغانستان، و آغاز دوران تلخ مهاجرت و دوری از میهن، او لحظهای از پای ننشست.
مجید فلاحزاده در چند سالی که در افغانستان ساکن بود، جدا از پرداختن به کار تئاتر و ترجمه آثار و متون مختلف، و همکاری با نشریات مختلفی که در کابل به نشر میرسیدند، به تدریس در دانشکده هنرهای زیبای کابل نیز میپرداخت و در حد توان خویش به رشد و بالندگی هرچه بیشتر هنر تئاتر در آن کشور یاری میرساند.
شاید هنوز هم بسیاری از مردم زحمتکش و صلحطلب افغانستان از یاد نبرده باشند، آن بزرگترین صحنه نمایش تئاتر در تاریخ افغانستان را که با تلاش خستگیناپذیر و شبانهروزی مجید فلاحزاده و با الهام از سیاست «آشتی ملی» اعلام شده از سوی، شهید دکتر نجیبالله رئیسجمهور وقت افغانستان، کارگردانی و به روی صحنه برده شد.
نمایشِ تئاتر ـ کارنوال بینظیری که در میدان بزرگ ورزشی شهر کابل، با بیش از دوهزار بازیگر حرفهای و آماتور، که از میان نیروهای مسلح و مردم عادی کوچه و بازار انتخاب شده بودند به اجرا درآمد ودر همان زمان در سرتاسر افغانستان بهعنوان «تئاتر عظیم آشتی ملی» (۱) معروف گشت.
سرانجام کبوتر صلح و آشتی در افغانستان به قربانگاه رفت و در پی تغییر و تحولات بینالمللی و حوادثی که موجب شکست سیاست صلحطلبانه دولت افغانستان، و یورش سبعانه نیروهای ارتجاعی و بنیادگرای اسلامی به کابل و سقوط حاکمیت حزب دمکراتیک خلق افغانستان، دیگر امکان زندگی و پرداختن به کار هنری برای مجید فلاحزاده و خانوادهاش وجود نداشت.
و چنین بود که مجید و خانوادهاش به اجبار، یکبار دیگر به مهاجرتی ناخواسته تن دادند. و اینبار مهاجرت به اتحاد جماهیر شوروی و اندکی پس از آن به جمهوری فدرال آلمان.
مجید فلاحزاده به محض ورود به جمهوری فدرال آلمان، با تشکیل گروه تئاتر «سکوت» در شهر بن که محل زندگی او بود، با همراهی همسرش و تنی چند از دوستداران هنر تئاتر، فعالیتهای هنری خود را آغاز کرد و کوتاه زمانی پس از آن، با ارادهای خدشهناپذیر آستین بالا زد و با کمک و همیاری همسرش بهرخ حسین بابایی و تنی چند از دوستان، «فستیوال تئاتر ایرانی در کلن» را بنیان گذاشت که امسال میبایستی بیستوچهارمین دوره خود را برگذار کند.
جشنواره «فستیوال تئاتر ایرانی در کلن» یکی از بزرگترین و قدیمیترین مراکز هنری ایرانیان در خارج از کشوراست که توانسته طی عمر ۲۴ ساله خود بیشترین گروههای ایرانی تئاتر در خارج از کشور را گردهم بیاورد و در رشد و بالندگی نیروهای جوان علاقهمند به نمایش و تئاتر نقش اساسی ایفا کند.
مجید فلاحزاده بهعنوان نمایشنامهنویس و کارگردانی پرکار و جستجوگر، آثار تئاتری بیشماری، ترجمه کرد و نوشت. او همچنین کارگردانی بیش از ۵۰ نمایشنامه را به عهده داشت که بهطور نمونه میتوان از نمایشنامههای «نظامالملک»، «اوپرت جشن آهن»، «رویاهای شیرین، کابوسهای لیلی»، «تراژدی خوشبینانه»، «میستری بوف»، «پرومته»، «مهره سرخ»، «سلام و خداحافظ»، «رستم و سهراب»، « حسن کچل به روایتی دیگر»، «مشدی عباد» و غیره را نام برد.
از مجید فلاحزاده آثار نوشتاری بسیاری بهجا مانده است که بهعنوان نمونه میتوان به کتابهای زیر اشاره کرد:
۱ـ ریشههای تاریخی ـ فلسفی تئاتر بیومکانیک، کلاسیسم چیست؟
۲ـ تاریخ اجتماعی ـ سیاسی تئاتر در ایران
۳ـ رابطه زیبایی و انقلاب
۴ـ نمایشنامهنویسی در اتحاد شوروی
۵ـ چرا حافظ جاودانه است؟
۶ـ پنج نمایشنامه
۷ـ زمینههای نمایشی ـ اساطیری شعر حافظ
۸ـ دوران طلائی تئاتر
رفیق مجید فلاحزاده، که تمام عمرش را برای مردم زندگی کرد و با تئاتر زیست، اکنون دیگردر میان ما نیست. اما یاد و نام نیک او همواره با ما است و عطرخاطره او در باغ زندگی جاری و ماندگار خواهد بود.
متن سخنان رفیق محمد حقیقت در مراسم بزرگداشت زندهیاد مجید فلاحزاده
«شاد بودن هنر است،
گر به شادی تو، دلهای دگر باشد شاد.
زندگی صحنهِ یکتایِ هنرمندی ماست.
هر کسی نغمهِ خود خوآند و از صحنه رود.
صحنه پیوسته به جاست.
خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.»
بهرخ و مجید را از کابل میشناسم. بعد از یورشِ وحشیانهِ رژیم به نیروهایِ دمکرات و چپ، بسیاری از ما مجبورِ به ترکِ وطن شدیم و درجستجوی سرپناهی امنتر به جای جای این دنیای پهناور پرگشودیم. در این میان تعدادی هم کابل پایتخت افغانستان را برگزیدند. دو سه هفتهای از ورودمان به کابل نگذشته بود که بهرخ و مجید هم با به دندان کشیدن بهزاد وارد شدند. آشنایی و دوستی ما از همانجا آغاز و روزبهروز محکمتر گردید. در تمامی این سالها از هم جدا نبوده و همچون یک خانواده بسیاری از حوادث و رودیدادهای تلخ و شیرین را با هم تجربه کردهایم. هر گوشهای از روایات این سالهای پر تب و تاب مهاجرت اجباری، مملو از خاطرات مشترکی است که مرورشان قلب را میفشارد. تئاتر و آنهم تئاتری آگاهانه و انسانی، تئاتری همانند آرمان انسانیش که تا به آخر به آن وفادار ماند، همه آن چیزی بود که مجید و بهرخ با آن نفس میکشیدند و با آن زنده بودند. از همینرو هم بلافاصله و بسیار زود کار را در کابل شروع کردند. کار مجید در تئاتر کابل در شناساندن هنر تئاتر و نیز تربیت و پرورش هنرمند، واقعاً شجاعانه و قابل تقدیر است. او در چند سالی که در کابل بود تئاتر کابل را با کمک یار و همکار همراهش بهرخ عزیز تکانی جدی داد. تنفس در هوای تئاتر به او شور و انگیزه میبخشید. مجید در نوشتن و بهویژه نمایشنامهنویسی مبتکر بود و خلاق. در کار با بازیگران رفیقی بود توانا در آفرینش، شناسایی و پرورش استعدادهای نهفته. مجید یکی از پرکارترین هنرمندان و کارگردانان مطرح خارج از کشور (در تبعید اجباری) بود که برای معرفی، شناساندن و گسترش جلوههای نو در تئاتر تمامی توانش را بهکار گرفت.
گفتنی درباره مجید بسیار است و در اینجا دوستان هر یک به سهم خود گوشههایی از آن را شرح دادهاند. من هم خواستم بهعلت شناخت و پیوند عاطفی نیرومندی که در این سالها بین ما وجود داشته است، و نیز ادای احترام به نام او و عرض تسلیت و همدردی به همسرعزیزش بهرخ و تنها فرزند دلبندش بهزاد عزیز، و نیز به برادرش مهرداد و بقیه اعضای خانواده و همه دوستدارانش، چند کلمهای در بزرگداشت نام نیکش که برای همیشه در تاریخ تئاتر میهنمان زنده خواهد ماند، صحبت کنم.
مجید یکی از آن خوشبخت انسانهایی است که آنگونه زندگی کرد و کار، که میخواست. ارادهاش در کار و ایستادگی بر دریافتهایش در تداوم و چگونگی پیشبرد آن زبانزد است. به آنچه که میگفت باور داشت و بدان عمل میکرد. در کار با دیگران و بهویژه پیشبرد کار دشوار و ناهموار فستیوال کلن خستگیناپذیر بود. در عین رعایت دمکراسی و ملاحظه همه دستاندرکاران، با استفاده از دیالوگی دمکراتیک و سازنده که مختص خودش بود، از اهدافی که برای عرضه هرچه بهتر و پرمحتویتر کار پیشبینی و در نظر گرفته بود، کوتاه نمیآمد.
دوست عزیز و هنرمند، نویسنده و کارگردان برجسته تئاتر علیرضا کوشک جلالی با شمردن چند خصوصیت مجید، کاراکتر او را بهصورتی بسیار واقعبینانه و زیبا فرمولبندی کرده است که اجازه میخواهم آنرا تکرار کنم.
«صداقت، دست و دل بازی، آرمانخواهی، رقصیدن، نوشیدن، لذت بردن، مبارزه، عشق و دیالوگ و باز هم دیالوگ.»
امروز در اینجا و در مکانی که قسمت اعظم برنامههای فستیوال کلن اجرا شده و میشود، باور همه ما بر اینست که تا زمانیکه این فستیوال همچنان استوار بهکار خود ادامه میدهد، چهره خندان او هم در یادمانهای ما بیشتر و بهتر خواهد درخشید. از طرف دیگر این را هم میدانیم که حمل بار فستیوال کلن آنهم تنها بر شانههای بهرخ عزیز کاری بسیار دشوار و سنگین خواهد بود. برای تداوم کار فستیوال تئاتر کلن، بهرخ نیازمند کمک و همیاری همه دستاندرکاران است تا این یادگار ماندنی او و مجید، که تداومش از آرزوهای همیشگی مجید بوده است، همچنان پابرجا و پیروز بماند.
بهرخ و بهزاد عزیز! ما را در غم درگذشت ناگهانی همسر، پدر، یار همراه و همگام و رفیق وفادار و مهربان خود شریک بدانید. او همان نغمه خرّمی است که مردم نامش را برای همیشه در خاطر خواهند سپرد.
یادش گرامی و روانش شاد
نوشته علیرضا کوشک جلالی درباره مجید فلاحزاده
برگرفته از فیسبوک نویسنده
تابلو اول: تهران. سال ۱۳۶۰. هنرجوی هنرکده آناهیتا بودم. هنرمندان تئاتر کشور، اغلب در دو جبهه گرد آمده بودند: جبهه استانیسلاوسکی و جبهه برشت و مایرهولد. صحبت شناخت و انتخاب سالم نبود، چرا که اطلاعات به اندازه کافی وجود نداشت. چند نفر «مراد» بودند و خیل عظیمی هم «مرید». سیستمی که در بخشهای اصلی جامعههای عقبافتاده، رگ و ریشهای بس عمیق دارد. به حق میتوان گفت که تنها عده معدودی در هر دو جبهه، این ۳ غول دنیای تئاتر را میشناختند. من هم، تحت تأثیر «مرادم» یه «استانیسلاوسکی چی» دو آتیشه بودم. چرا؟ چون ۱: بهطور اتفاقی تئاتر را با اسکویی که در مکتب استانیسلاوسکی آموزش دیده بود، شروع کرده بودم. ۲: هیچ شناختی از برشت نداشتم و نمیدانستم «مایرهولد» خوراکی و یا پوشاکی است.
هنرمندان و هنرجویان جبهه مقابل نیز کم و بیش مثل خود ما بودند. شبیه سربازان میدان جنگ، زره برایمان دوخته بودند و ما سربازان کمسواد پرمدعا، به لباس رزممان افتخار میکردیم: زره استانیسلاوسکی و زره برشت.
روزی باخبر شدیم که استادی از «جبهه دشمن» قرار است در آناهیتا، تاریخ تئاتر درس دهد. میدانستم که مجید فلاحزاده طرفدار پر و پا قرص مایرهولد است. یکی از سخنرانیهایش را در «شورای هنرمندن و نویسندگان» در مورد مایرهولد شنیده و بسیار کنجکاو شده بودم. کلاسهایش برایم بسیار آموزنده بود.
تابلو دوم: آلمان. برای ادامه تحصیل به آلمان آمدم. پس از گذراندن دورههای مختلف تئاتری در آلمان، تازه متوجه شدم که هنرمندان آلمانی شناخت نسبتاً کاملی به شیوههای اجرایی مختلف (برشت، استانیسلاوسکی، مایرهولد، گروتووسکی و… ) دارند، و در هر نمایشی، بسته به هدف نمایشنامه، ذوق کارگردان و مفهومی که تیم اجرایی برای رسیدن به آن، فعالیت میکرد، شیوهای را انتخاب میکردند و با دیدی باز از تمام این شیوهها، استفاده میکردند. کم کم متوجه شدم که بحثهای صد تا یه غاز در ایران، یک «جنگ زرگری» است، که بهدست عدهای «کم سواد» و گاه «بیسواد» هدایت میشده.
نتیجه چنین جنگهایی نیز بهخوبی به چشم میخورد: تنگنظری، هنرمندان را از رسیدن به روشهای مدرن باز میداشت، وحدتی بین هنرمندان وجود نداشت، فعالیت صنفی مشترک شکل نمیگرفت و خانواده تئاتر مشغول جنگهای درونی خود بود.
«کمسوادی همیشه خطرناکتر از بیسوادی است!»
این که مجید فلاحزاده در آن دوران قدم در آناهیتا گذاشته بود و با اسکویی همکاری میکرد، برایم اولین جرقههای «مونولوگی» بود که داشت به «دیالوگ» نزدیک میشد.
آری هم فلاحزاده و هم اسکویی با عملشان نشان دادند که برای پیشرفت باید وارد دیالوگ شد، خود را علامه دهر ندانست و از طرف مقابل هم میتوان یاد گرفت.
تابلو سوم: فستیوال تئاتر ایرانی در کلن / آلمان. مجید فلاحزاده و بهرخ بابایی بیش از دو دهه این فستیوال را به پیش بردند. در مورد فستیوال، سطح هنری گروههای شرکتکننده، نحوه مدیریت و … میتوان هزاران مقاله نوشت و ساعتها درباره نقاط مثبت و منفیاش بحث کرد، اما گمان نمیکنم که حتی یک نفر هم پیدا شود که بگوید، مجید اهل «دیالوگ» نبود.
اگر بخواهیم این فستیوال را در یک کلمه خلاصه کنیم، آن کلمه چیزی نیست به جز «دیالوگ».
گردانندگان این فستیوال برای حفظ «دیالوگ» در دورههای مختلف، بهشدت مورد حمله گروهها و افراد تندرو قرار گرفتند، اما تا آنجا که ممکن بود از اصول خود دست نکشیدند.
تابلو آخر: اکنون در نبود مجید، نوشتههای زیادی در فضای مجازی در تعریف و تمجید از این انسان بزرگ به چشم میخورد که غیر از این هم انتظاری نمیرفت.
تنها یک پرسش مرا آرام نمیگذارد. چرا فقط حرف میزنیم و از مجید یاد نمیگیریم؟ چرا هنوز لباس نظامی به تن کرده و «از خر شیطان»مان پایین نمیآییم و دائم بهدنبال «دشمن» میگردیم؟ چرا «دیالوگ» نقشی بسیار کمرنگ در زندگی شخصی، تئاتری و اجتماعیمان دارد؟ چرا عاشق «مونولوگ» هستیم؟
صداقت، دست و دلبازی، آرمانخواهی، رقصیدن، نوشیدن، لذت بردن، مبارزه، عشق و دیالوگ و باز هم دیالوگ را میتوان از مجید یاد گرفت. ۱۰۰۰ بار!
کلن، ۱۷ ژوئیه ۲۰۱۷
اینام
شعر «باور» (۲) از سیاوش کسرایی که آن را بهمناسبت مرگ ناظم حکمت شاعر بزرگ ترک سروده بود.
ترجمه به ترکی آذربایجانی از بهروز مطلبزاده
منیم کونلوم، اؤراؤلؤمون اینانمیر،
یوخ یوخ، من بو یقینه اینانمیرام،
تا حیات نفسی منله دیرآنجاق،
اولوم خیالینا، آچمارام قوجاق.
نیه گره ک، گوللر سولوب،
چور چوپ اولسون؟
نیه گره ک، مین لر خیال چیچگ لری،
گول آچمامیش،
باهارا چاتمامیش،
منیم جانیمدا سولوب،
توپراق اولسون؟
منده، چوخلی وعده لر،
منده، چوخلی هیجرلر،
منده، چوخلی گئجه گوندوز،
گؤیه قالخیب، دعا اِدن اللر،
نه اولاجاق، گوره سن؟
نیه گره ک، چوخلی، سای سیز وورغون لار،
اوزاق دوشسون، یاردان، دیاردان؟،
نیه گره ک، عاشیق جان لار،
بیرگون، سسیز، صئداسیز،
سون سیز، یوللاردا، سوس سون؟
اینانیم کی،
آلنی آچیق بختور قیزلار،
وصالا چاتمامیش،
کام آلمامیش،
پنجره لردن،
یوللارا گؤز تیکیب،
یار یولوندا،
اینتظارچکیب،
قارا گیه جَک؟
اینانیم کی،
سئودانین، عُصیان گولی،
آچیلمامیش، قویلاناجاق،
گیزلین توپراق آلتیندا؟
اینانیم کی،
اوره ک، بیرگون، داها چیرپین میاجاق؟
لعنت اولسون،
بو یالانا، دهشتلی یالانا.
منیم شعریم،
کؤرپی اولوب، گّلَجَگین ساحیلینه یول آچاق
صلح سئونلر،
شادلیق یولون گدنلر،
بو کورپودن گچه جَک.
منیم ایستگیم،
اللرده، دوداخ لاردا اوچاجاق
بیربئله دیلَگَه، سئویمله باخین.
انسانلار،
اَل ایله دوداغین، داواملی گزیشینده،
زامانین لوحه سیده، ابدیلشیر.
بیزیم بو دامجی دامجی سونمؤشه بَنَزر حرارتیمیز،
شُبه سیز، بیرگون جانلانیب،
آخیب گونش اولاجاق.
نه قدرکی سئویرسن منی،
نه قدرکی سئویرم سنی،
نه قدر کی گؤز یاشیمیز،
محبتدن بیر اوزه آخیر،
نه قدرکی، سئودالی وورغون جانلار وار زمانه میزده،
اولوم ده سیله بیلمز،
روزگارین یادداشیندان،
منیم آدیمی.
چوخلی گوللر آلیب یئل،
منیم الیمدن،
من آنجاق، نیسگیلی اولاراق
هچ بیرکسین خاطیره گولونی یارپاقلامیرام،
من هچ بیر عزیزین اولومون اینانمیرام.
بیرگون آنجاق توکوله جَک،
منیم ده یارپاغلاریم،
آخیر بیرگون، منیم ده گوزلزیم،
یوخویا گِده جَک،
هچ کیمسه نین گوزی،
بو یوخونی، اونودا بیلمز،
آنجاق، منیم اینامیمین،
عطری،
یاییلاجاق باغین ایچینده.
۲ـ متن فارسی شعر باور