درسهایی که میتوان از مقاله «درباره وظایف کمونیستها» آموخت
کمونیستها براساس تحلیل شرایط مادی و مناسبات عملاَ موجود آنتاگونیستی جامعه سرمایهداری به اجتنابناپذیری امر انقلاب میرسند و در این زمینه میتوان گفت که تمام شواهد موید نظر کمونیستهاست. یعنی زمینههای مادی انقلاب اجتماعی چون افزایش فقر، افزایش فاصله طبقاتی، نابودی بهاصطلاح طبقه متوسط و …
مقالهای با عنوان “در بارهی وظایف کمونیستها” در”کنفرانس دانشمندان روسیه با سمتگیری سوسیالیستی بهمناسبت صدسالگی سازمان جوانان لنینی (کامسومل) “به قلم آریستارت کاوالف، دکترای علوم اقتصادی و عضو هیأت رئیسه شورای مرکزی انجمن دانشمندان با سمتگیری سوسیالیستی روسیه ارائه و پس از آن نیز در سایت حزب کمونیست فدراسیون روسیه منتشر شد که ترجمهی فارسی آن در تاریخ 9 دی 1397 در سایت 10 مهر منتشر شد.[1] نظر به اهمیت مطالب مطرح شده در آن، در این نوشته مروری تحلیلی بر برخی از مطالب مقاله بهویژه باتوجهبه درسهایی که میتواند برای جنبش کارگری و کمونیستی ایران بههمراه داشته باشد، صورت میگیرد.
بهنظر میرسد لازم است پیش از هرچیز جهت انتخاب این متن برای ترجمه به مترجم یا مترجمان آن تبریک گفت. مسائل مطرح شده در این متن (سخنرانی) نمونهای از تلاشهای گسترده و پیگیرانهای است که از سوی کمونیستهای روسیه در جهت احیای سوسیالیسم بر پایهی مارکسیسم-لنینیسم انقلابی دنبال می شود.
باتوجهبه تخصص و تحصیلات دکتری کاوالوف در حوزهی علوم اقتصادی، میتوان نوعی رویکرد آکادمیک و سیستمی را هم در ساختار مقاله و هم در محتوی ارائه شده در آن آشکارا مشاهده کرد. حقیقت آن است که مبارزه برای بازگشت به سوسیالیسم با استفاده از دانش مارکسیسم-لنینیسم برای کمونیستهای روسیه معنایی بسیار واقعیتر و ملموستر و نیز متفاوت نسبت به برداشت کمونیستها در سایر نقاط جهان از این مفهوم دارد. دلایل آن را نیز میتوان در رخدادن بزرگترین رویداد تاریخ ساز قرن بیستم یعنی انقلاب اکتبر به رهبری نابغهای چون ولادیمیر لنین و پی افکندن نخستین دولت شوراها و بنیان های یک سیستم اقتصادی- اجتماعی مردمی (سوسیالیستی) از یک سو و دستاورد های درخشان برنامه های پنجساله ی توسعه ی اقتصادی و اجتماعی در دوران ساختمان سوسیالیسم با رهبری استالین جستجو کرد که یک کشور با ساختار اقتصادی عمدتاً ماقبل سرمایهداری و غیرصنعتی را در زمان خود به یک کشور صنعتی پیشرفته و یک قدرت بزرگ صنعتی، نظامی، علمی و فنی درجهی اول با پیشرفت های درخشان در حوزههای مختلف علمی، فرهنگی و هنری در دنیا تبدیل کرد. نکته ای که حتماً باید در اینجا مورد توجه قرار گیرد، این است که تمام این دستاورد ها در حالی حاصل گردید که دولت شوراها در اتحاد شوروی از فردای پس از پیروزی انقلاب با انواع مداخلات خارجی و مقاومت ارتجاع داخلی و جنگهای متعدد از جمله جنگ جهانی دوم نیز مواجه بود. در چنین شرایطی جامعهای با شاخص های توسعهی انسانی پیشرفته در حوزه های آموزش، بهداشت و درمان ، فرهنگ و هنر ، عدالت اجتماعی و توسعهی اقتصادی و صنعتی ، کمک های انترناسیونالیستی به جنبشهای آزادیبخش و مترقی در سراسر جهان و…. با رهبری حزب کمونیست و دولت شوراها در اتحاد شوروی شکل گرفت که با تحت تأثیر قرار دادن مبارزه ی طبقاتی در کشور های اروپایی، زمینه ی عقب نشینی بورژوازی و شکلگیری دولت های رفاه در این کشور ها را نیز تحت تأثیر قرار داد. آری، مهم است که به این نکته توجه شود که دستاورد های اتحاد شوروی در چه شرایطی حاصل گردید. از همه مهم تر، ارتش سرخ اتحاد شوروی و کارگران و زحمتکشان این کشور ، نیروی محوری مبارزه با فاشیسم در جنگ جهانی دوم بودند. مردم و کمونیستهای روسیه و جمهوری های شوروی همواره می توانند به این شواهد تاریخی افتخار کنند. بر این اساس وقتی کمونیست های روسیه چون کاوالف از مفاهیمی چون وضعیت انقلابی، انقلاب، رهبری پرولتاریا و ….سخن می گویند، باید با در نظرگرفتن این تجارب تاریخی به سخن آن ها توجه داشت. سوسیالیسم و انقلاب سوسیالیستی اگر برای برخی از مدعیان چپ و برخی چپ های شرمنده و بریده در ایران یک رویای دور و دراز و مفهومی انتزاعی و مدینهی فاضله ایست، برای کمونیست های روسیه با توجه به تجارب درخشان و دستاورد های گران بهای آن در این جامعه، قیقا امری مادی، تجربه شده و دست یافتنی است. بر همین اساس اعتماد به نفس و خود باوری ای که در سخنان کاوالف مشاهده میشود، میتواند در بردارنده ی نکات مهم آموزشی برای کمونیست های بسیاری از کشور ها از جمله ایران نیز باشد. بدیهی است که براساس دیالکتیک ماتریالیستی و آموزهی لنینی تحلیل مشخص از وضعیت مشخص، کپی برداری و شبیه سازی شرایط هر کشوری از جمله روسیه برای دنبالنمودن از سوی کمونیست های سایر کشور ها ، به دور از اسلوب علمی و مارکسیستی- لنینیستی است اما این امر نباید مانع از آن شود که کمونیست ها از تجارب هم در سراسر جهان و به ویژه تجارب کمونیست های روسیه که تاریخ پر افتخاری را نیز در پشت سر خود دارند، نکاتی چون شهامت علمی و نظری ، جسارت در عرصه ی پراتیک اجتماعی ، برنامه ریزی و تلاش آگاهانه و ارادی را بیاموزند و در تحلیل رویداد های اجتماعی و سیاسی جامعه و جهان از خطر در افتادن به انحراف جبرگرایی (دترمینیسم) فاصله بگیرند و به جایآن بیش از هر چیز دیگر به شناخت و تحلیل هوشمندانه و برنامه ریزی و تلاش ارادی ، آگاهانه و فداکارانه ی جنبش کمونیستی و کارگری متمرکز شوند. این رویکرد البته با اراده گرایی (ولونتاریسم) ایده آلیستی نیز مرزبندی روشن خواهد داشت. در همین ارتباط توجه به چند نکته مهم از مقاله ی مذکور جلب میشود :
1- کاوالف بهدرستی از هوشیاری و چابکی بورژوازی در دستکاری ارادی ذهنیت زحمتکشان با استفاده از رسانه های جریان مسلط و کاستن از حدت تضاد های اجتماعی و عینی و مدیریت مناسبات اجتماعی در جهت تداوم سیستم سرمایهداری اشاره میکند. در این ارتباط باید به دامنهی وسیعی از علوم اجتماعی چون رسانه و ارتباطات، مردم شناسی، روانشناسی اجتماعی، جامعه شناسی ، اقتصاد، مدیریت، بازرگانی، مارکتینگ و تبلیغات ، و برند سازی و… دانش استراتژی و ساختار، رهبری، برنامهریزی و… اشاره کرد که سرمایه داری جهانی بیشترین بهره برداری را از آن ها کرده و این کار را با موفقیت قابلتوجهی نیز انجامداده و با رویکردی اراده گرایانه و بر خلاف روند تاریخ توانستهاست در بازهای از زمان، مانع انقلاب های سیاسی و اجتماعی گردد. در چنین شرایطی نظریه پردازان مدافع بورژوازی نیز کوشیدند تا با مطرح کردن پایان عصر انقلاب های اجتماعی، این تلاش های عملی بورژوازی را تکمیل نموده و به گمان خود سیستم سرمایه داری و لیبرالیسم را جاودانه کنند. این تلاش ها البته بینتیجه نبوده است. در شرایطی که نئولیبرالیسم با افزایش فقر و فاصله طبقاتی و حذف خدمات اجتماعی و دستاورد های طبقهی کارگر و زحمتکشان و افزایش آنتاگونیسم طبقاتی در همه جای جهان همراه بوده است، در شرایطی که هم در جهان و هم در ایران زمینه ی تبلیغ و ترویج آلترناتیو چپ و پاسخ سوسیالیستی به نئولیبرالیسم فراهم شده است، بخشی از چپِ قالب تهیکرده و دارای ضعف نظری که اعتماد به نفس خود را پس از ضربات نظری و سیاسی ناشی از فروپاشی اتحاد شوروی از دست داده است، تحت تأثیر نوعی انحراف تقدیرگرایانه و سیاست ورزی محافظهکارانه از فعالیت کنشگرانه و برنامه ریزی شده ی انقلابی و بسیجگر و سازمان ده به تصور ارادهگرایانه بودن آن پرهیز می کند. اگر قرار است اراده گرایی بورژوازی برخلاف روند تحول تاریخی در خدمت این طبقه اثر بخش باشد، چرا نباید کار برنامه ریزی شده، آگاهانه و آرمان خواهانه و فداکارانه ی جنبش کمونیستی و کارگری بر مبنای تحلیل مشخص از وضعیت مشخص (که با اراده گرایی تفاوت روشن دارد) و در چارچوب سیاستورزی واقعگرایانه ی انقلابی لنین و در راستای ضرورت تاریخی براندازی سیستم سرمایهداری و امپریالیسم و نئولیبرالیسم ویرانگر و ضد مردمی، فاقد چشم انداز تصور شود؟ حقیقت آن است که دیالکتیک عین و ذهن در ارتباط با شرایط عینی و ذهنی و نقش آگاهی و اراده در روند تاریخی از سوی بخشی از چپ مردد و بریده ، یا به فراموشیسپرده شده است و یا اساساً هیچگاه درک درستی از آن نداشتهاند. همین درک نادرست از دیالکتیک عین و ذهن و شرایط عینی و ذهنی ، زمینهی شکلگیری نوعی جهتگیری رفورمیستی تحت توجیهات و عناوین مختلف در جامعه ایران شده است که البته به هیچ وجه امر جدیدی نیست و تجربهی جریانات مشابه چه در روسیه ی اوایل قرن بیستم تحت عنوان منشویسم و چه در انواع شکل های سوسیالدموکراسی راست در اروپا طی دهه های پس از جنگ تا کنون کاملاً شناختهشده است. در حالی که اروکمونیسم با فاصله گرفتن از مارکسیسم انقلابی و لنینیسم ، امید به بهبود وضعیت طبقهی کارگر از طریق توسعهی دستاورد های صنفی و پارلمانتاریسم را در میان طبقهی کارگر و زحمتکشان ترویج مینمود، سرمایه داری جهانی با نئولیبرالیسم بساط دولت های رفاه را بر میچیند. بدیهی است که تضاد طبقاتی و مبارزه ی طبقاتی دارای دو وجه متخاصم است، هرگاه وجهی از آن دچار تردید و دو دلی ، محافظهکاری و رویکرد تدافعی، ازدست دادن اعتماد به نفس و عافیت طلبی و….شود، در رفتار طرف مقابل باید شاهد جسارت و زیاده خواهی ، تهاجم و تلاش برای باز پس گیری سنگر های ازدست داده و…. بود. بدین ترتیب رفورمیسم نه تنها به بهبود وضعیت زندگی طبقهی کارگر و توده های مردم نمیانجامد بلکه با سپردن ابتکار عمل و کنشگری به دست بورژوازی و ارتجاع، میدان عمل را عملاً برای پیشبرد اهداف و برنامه های بورژوازی خالی میکند.
2- در شرایطی که به ویژه تحت تأثیر جنگ و منازعات موجود در سوریه در سال های اخیر و ایفای نقش از سوی روسیه در این میدان که با تقویت نقش منطقهای و جهانی این کشور و ایجاد سد برای پیشبرد استراتژی خاورمیانه ای آمریکا و به چالشکشیده شدن حاکمیت بلامنازع امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه همراه بود، برخی از افراد و جریاناتی که اساساً در ادبیات و تاریخ حیات سیاسی آن ها نشان چندانی از اعتقاد به مفهوم امپریالیسم دیده نمیشود، برای ترویج احساسات ضد روسی در ایران متوسل به ورژن جدیدی از تئوری سهجهان میشوند و این بار به جای سوسیال امپریالیسم شوروی متوسل به جوسازی علیه امپریالیسم روسیه میگردند. با اینکه همهی مروجان چنین نظریه ای میدانند که حاکیت الیگارشی روسیهی امروز با جهت گیری سرمایه داری نئولیبرال هیچ نسبتی با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ندارد، تعمداً تلاش میکنند تا روسیه را دنباله ی به اصطلاح “سوسیال امپریالیسم ” اتحاد شوروی و قدرتی امپریالیستی وانمود کنند، بدون آنکه به مفهوم امپریالیسم و ویژگی های آن توجهیکنند. در چنین شرایطی تاکید کاوالف بر “وضعیت نواستعماری روسیه” از اهمیت زیادی برخوردار می شود.
3- کاوالف در نقد جهتگیری های اقتصادی حاکمیت روسیه به “دلاری کردن اقتصاد” به عنوان یک جهت گیری کاملاً زیان بار و نادرست اشاره میکند. این عبارت از یک سو در بردارنده ی مفهوم مالی سازی اقتصاد و صنعت زدایی و کاهش و تعطیلی سیستم تولید در کشور های پیرامونی و یا هدایت تولید در این کشورها زیر نظر شرکت های چندملیتی و در چارچوب تقسیم کار جهانی است. و از سوی دیگر با اشاره ی مشخص به دلار بهعنوان یک ارز قوی که متعلق به ایالات متحده ی آمریکاست، در واقع به وابستهکردن اقتصاد روسیه به آمریکا اعتراض دارد. اهمیت موضوع از آنروست که همین تعامل و وابستگی بیش از حد اقتصاد کشورها به دلار عملاً در همه جای جهان به عنوان یک عامل بازدارنده و مخرب در اقتصاد ملی کشورها عمل کرده و هر گونه شانسی را برای شکل گیری و تحکیم یک ساختار اقتصادی مستقل و ملی و اجرای برنامه های توسعهی اقتصادی و اجتماعی در کشور های کم توسعه (و به عبارتی توسعه نیافته و درحالتوسعه) را در معرض تهدید و مخاطره ی شکست قرار میدهد.
در همین ارتباط کاوالف بهدرستی به مسئله ی تابع کردن بانک مرکزی نسبت به نهاد های مالی بینالمللی اشاره میکند که تحت عنوان استقلال بانک مرکزی از سوی سیاستمداران و نظریه پردازان مدافع سرمایه داری جهانی و نئولیبرالیسم وسیعاً در جهان مورد ترویج قرار میگیرد. موضوع در ایران قدری پیچیده تر از این سازوکار شناختهشده در اقتصاد سیاسی است. در ایران ازیک سو بانک مرکزی بهعنوان یک نهاد به اصطلاح مستقل با اجرای سیاستهای پولی توصیه شده از سوی نهاد های مالی بینالمللی چون صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی در تلاش برای جلب نظر آنها بوده است و از سوی دیگر نهاد های قدرتمند و هستهی سخت قدرت در ایران که نهاد های نظامی، امنیتی و نفتی را در انحصار خود دارند، عملاً همواره توانسته اند در جهت منافع خود بر سیاست های مالی و پولی دولت ها و بانک مرکزی اعمال نظر کنند. بنا براین استقلال بانک مرکزی از دولت ها در ایران همواره زمینه ی مناسبی را برای اعمال نظر آسانتر و بیدردسرتر از سوی هسته ی سخت قدرت را در پی داشته است . یکی از مهم ترین چالش های حاکمیت هاییکه جهتگیری ضد سرمایه داری نئولیبرال را برمیگزینند، چالشی است که همین استقلال بانک مرکزی در برابر آن ها قرار می دهد. تجربه ی بانک مرکزی یونان در دولت سیریزا در این مورد بسیار آموزنده است و به صورت روشن نشان می دهد که نمیتوان در چارچوب ساختار و موازین حقوقی و مقررات مالی مسلط شده بر جهان از سوی نهاد های مالی بینالمللی ، مبارزه ای موفق با سرمایه داری جهانی و نئولیبرالیسم را پیش برد. این موضوع از جمله موارد با اهمیتی است که در برنامهی انقلاب ملی- دموکراتیک باید با دقت مورد توجه و تاکید قرار گیرد.
4- شاید مهمترین بحث کاوالف در این نوشته را باید بر تمایزی که بین رویکرد پارلمانتاریستی و لنینیستی قائل میشود، دانست. او به درستی تاکید میکند که رویکرد پارلمانتاریستی سبب شد تا بزرگ ترین احزاب کمونیستی اروپا چون حزب کمونیست ایتالیا و فرانسه به تدریج اعضاء و هواداران و وزن اجتماعی و سیاسی خود را ازدست بدهند. همینجا باید تاکید شود رویکرد پارلمانتاریستی با شرکت در فلان یا بهمان انتخابات متفاوت است. در رویکرد پارلمانتاریستی، چشم انداز انقلابی و ضرورت آماده شدن برای انقلاب جهت کسب قدرت سیاسی به فراموشی سپرده میشود و افق دید احزاب پارلمانتاریست، محدود به بازی در چارچوب قوانین دموکراسی بورژوایی و در زمین بورژوازی است. تجربهی بیش از یک قرن گذشته نشان میدهد که علی رغم تصور سوسیالدموکراسی و اروکمونیسم، باصطلاح چپِ نو و قرن بیستویکمی، سوسیالیسم دموکراتیک، مارکسیسم انتقادی و….، بورژوازی به مدد توانایی مالی- اقتصادی، سیاسی- حقوقی و رسانهای–ارتباطی خود نه تنها همواره برنده این بازی بوده است ، بلکه در موارد معدودی نیز که نیرو های دیگری با برنامه و جهت گیری اجتماعی و مردمی به قدرت سیاسی و پارلمان دست پیدا کنند، با استفاده از شبکهی سیستماتیک قدرت خود در حوزه های سیاسی، نظامی، حقوقی، اقتصادی و رسانه ای و ….، یا برای براندازی این نیرو به شکل های مختلف اقدام می کند و یا با اعمال انواع فشارها آن را به سمت تسلیم و استحاله هدایت میکند. این کار به ویژه در عصر جهانی سازی به صورتی کاملاً برنامه ریزی شده و هماهنگ از سوی سرمایه داری جهانی در سرتاسر جهان دنبال می شود. نگاهی به کارنامه ی فاشیسم در اروپا ، ده ها کودتا در قرن بیستم از سوی کشور های امپریالیستی در کشور های مختلف به ویژه در آسیا ، آفریقا و آمریکای لاتین جهت براندازی دولت های ملی و مترقی چون دکتر آلنده در شیلی، پاتریس لومومبا در کنگو ، دکتر مصدق در ایران و ….و نگاهی به فشار های اعمال شده از سوی نهاد های مالی بینالمللی چون صندوق بین المللی پول و بانک جهانی بر یونان پس از پیروزی سیریزا در این کشور جهت به تسلیم کشاندن دولت در برابر نهاد های مالی بین المللی و امپریالیسم مالی ، نگاهی به دامنه ی وسیع مداخلات امپریالیستی در کشور های مختلف جهان به ویژه کشور های خاورمیانه در ایجاد گروه های تروریستی، حمایت از دولت ها و نیرو های وابسته و مرتجع در این کشور ها ، نگاهی به تلاش های امپریالیستی در دهه های گذشته و پس از نابودی اتحاد شوروی برای تغییر جغرافیای سیاسی جهان از بالکان گرفته تا آسیای میانه و خاورمیانه و….، که به طور طبیعی با حمایت نیرو های اجتماعی و سیاسی مرتجع در این مناطق و کشور ها همراه بوده است، همگی گواه بر آن هستند که مفهومی چون دموکراسی بورژوایی به ویژه در کشور های پیرامونی اساساً فاقد اعتبار واقعی و عملی است. در کشور های مرکز و باصطلاح توسعه یافته ی صنعتی نیز عملاً ساختار قدرت در برابر تغییرات دموکراتیک بسیار صلب و مقاوم است. آخرین انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و مهندسی انجام شده برای کنارگذاشتن برنی سندرز و معرفی هیلاری کلینتون به عنوان کاندیدای حزب دموکرات، گواه روشنی بر این ادعاست. البته اگر قدرت مالی، رسانه ای- تبلیغی و سیاسی طبقات حاکم، در برخی موارد اجازهی عرض اندام به نیرو های سیاسی مدافع طبقه ی کارگر و زحمتکشان را بدهد. بعلاوه در مواردی نیز که احزابی چون حزب سوسیالیست در فرانسه یا حزب کارگر در انگلیس به قدرت رسیده اند، هیچگاه نتوانسته اند جهت گیری مردمی و عدالت خواهانه را در ساختار سیاسی و اقتصادی– اجتماعی این جوامع نهادینه کنند، چه رسد به اینکه جوامع بورژوایی را در جهت حرکت به سوی سوسیالیسم با چالش جدی مواجه کنند. حتی دولت های رفاه در اروپا نیز که اساساً متأثر از توازن قوای بینالمللی و ملی موجود و تحت تاثیر شدید وزن اتحاد شوروی و پیشرفت های اجتماعی و اقتصادی و توسعه ی عدالت اجتماعی این کشور ، در برخی کشور های اروپایی با بهبود هایی در شاخص های رفاهی زندگی توده های مردم این کشورها همراه شد، با آغاز عصر نئولیبرالیسم عملاً در بسیاری از این کشورها به تاریخ پیوسته و به نمادی موزه ای تبدیل شده اند. بر این اساس، سرمایهدار ی جهانی اساساً با چپی که فاقد چشم انداز و رویکرد انقلابی و لنینی است و افق اهداف و برنامه های خود را در چار چوب دموکراسی بورژوایی دنبال میکند، مشکل چندانی ندارد، چرا که این نیرو را با استفاده از امکانات مالی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، رسانه ای و تبلیغی و نیز نهاد های نظری و آکادمیک خود نه تنها قابل مدیریت میداند، بلکه برای ممانعت از روی آوردن توده های ناراضی به نیروهای انقلابی مفید نیز مییابد. آنچه خواب بورژوازی را آشفته میکند، مارکسیسم انقلابی و به ویژه لنینیسم است که ضمن توجه به وزن مادی نیرو های اجتماعی و سیاسی و تمرکز بر تحلیل مشخص از وضعیت مشخص، و همزمان با بهره گیری از فرصت ها و امکانات اجتماعی و سیاسی موجود در جوامع بورژوایی، هیچ گاه چشم انداز انقلابی خود را به محدوده ی تنگِ سیاسی جوامع بورژوایی محدود نمیکند. لنینیسم از امکانات موجود در جوامع بورژوایی تنها برای تجهیز و سازماندهی طبقهی کارگر و افزایش آگاهی طبقاتی آن ها برای امر انقلاب اجتماعی و براندازی حاکمیت طبقهی سرمایهدار استفاده میکند. براین اساس، کمونیست ها بهطور کلی به استفاده از امکانات جامعه ی بورژوایی چون پارلمان ، انتخابات و… نه نمی گویند، بلکه تنها براساس تحلیل مشخص از وضعیت مشخص و اثر بخشی شرکت یا عدم شرکت در پارلمان ، در این مورد تصمیم میگیرند. و چنانچه بتوانند در مواردی اکثریت پارلمان را به دست گیرند و یا موفق به تشکیل دولت شوند، از مهم ترین اولویت های کاری آنها باید برهمزدن همین قوانین بازی و جمعکردن بساط پارلمانتاریسم باشد. آنها باید دموکراسی پارلمانی را به دموکراسی شورایی و واقعی تبدیل کنند. کاری که سوسیالیست های ونزوئلایی چون چاوز و مادورو باید تا کنون در ونزوئلا میکردند. برای این منظور باید با رفراندومی قانون اساسی را تغییر میدادند و فضای مبارزه را برای مدافعان امپریالیسم و بورژوازی تنگ و تنگ تر میکردند. هیچ تضمینی وجود ندارد که با این قوانین بازی و با این فضای تبلیغی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایجاد شده بر علیه دولت مادورو ، در انتخابات بعدی از صندوق های انتخاباتی ونزوئلا فاشیستی چون بولسونارو در برزیل بیرون نیاید.
در چنین وضعیتی و متأثر از ضربات وارده به تئوری و پراتیک چپ در شرایط پس از نابودی اتحاد شوروی، امپریالیسم و سرمایه داری جهانی طی چند دهه ی گذشته کوشیده است تا مانع از شکل گیری و پیروزی انقلاب های مردمی در گوشه وکنار جهان شود. آنها حتی در موارد متعدد با مداخله در امور کشور های مختلف چون مصر، مانع از طی روند طبیعی انقلاب شده و آن را به انحراف کشاندند. نظریه پردازان آنها هم در نهاد های نظریه پردازی برای کاملکردن این وضعیت، مطرح کردند که عصر انقلاب های اجتماعی به سررسیده و انقلاب امری نکوهیده است که هم هزینه های زیادی را بر جوامع تحمیل میکند و هم براساس تجربه از اهداف خود دور میشود و …..در چنین شرایطی، لیبرالیسم، دموکراسی بورژوایی (سوسیالیسم دموکراتیک)، پارلمانتاریسم، جمهوری خواهی و… به نماد کشفیات و مطالبات ترقیخواهانه ی برخی چپ های بریده تبدیل میشود . آنها تمایل ندارند به این موضوع بیاندیشند که اگر به دلیل آن که در شرایط توازن قوای سیاسی و اجتماعی پس از فروپاشی اتحاد شوروی و آسیب های وارد شده به چپ در سراسر جهان از یک سو و تسلط جهانیسازی و نئولیبرالیسم بر جهان از سوی دیگر، شرایط مناسبی برای روی دادن انقلاب های پیروزمند وجود نداشته است، چرا باید این را به عنوان یک حکم تاریخی و ابدی به آینده تسری داد؟ رفورمیست ها از بیش از یک قرن کارنامهی فاجعه بار رفورمیسم در جهان را که به تسلط سرمایهداری افسارگسیخته در قالب نئولیبرالیسم و نابودی دستاورد های طبقهی کارگر و نابودی دولت های رفاه انجامید، دلیل سترون بودن رفورمیسم درک نمیکنند و از آن نتیجه نمیگیرند که عصر رفورمیسم به سرآمده است، اما مایلند تا از تحولات چند دهه ی اخیر جهان که با نابودی اتحاد شوروی و تسلط نئولیبرالیسم بر جهان همراه بود، به این نتیجه برسند که عصر انقلاب های اجتماعی بهسر آمده است ! چطور میشود که این ها “عصر پایان تاریخ” و جاودانگی لیبرالیسمِ (که در واقع چیزی از آن در جهان واقع وجود ندارد و این نظریه متعلق به دوران پیدایش سرمایه داری است و به جای آن امروز نئولیبرالیسم با جهت گیری های آشکارا ارتجاعی و ضد مردمی مطرح است.) مطرح شده از سوی فوکویاما را خیلی زود میشنوند و از آن استقبال میکنند اما وقتی که همین نظریه پرداز، ضمن نقد خود، آرزوی بازگشت سوسیالیسم را مطرح میکند، چشم و گوش اینها از کار می افتد؟ البته برای کمونیست هایی که بنیان نظری آنها در تحلیل پدیده های اجتماعی ماتریالییسم دیالکتیک و دانش انقلابی مارکسیسم لنینیسم است، مهم نیست که امثال فوکویاما کِی و به چه دلیلی چه چیزی را میگویند، کمونیست ها بر اساس تحلیل شرایط مادی و مناسبات عملاَ موجود آنتاگونیستی جامعهی سرمایه داری به اجتناب ناپذیری امر انقلاب میرسند و در این زمینه میتوان گفت که تمام شواهد موید نظر کمونیست هاست. یعنی زمینه های مادی انقلاب اجتماعی چون افزایش فقر، افزایش فاصله ی طبقاتی، نابودی باصطلاح طبقه ی متوسط و… در این چند دههای که به قول رفورمیست ها انقلاب اجتماعی رخ نداده، با تسلط سرمایه داری افسارگسیخته، به مراتب در سطح جهانی افزایش یافته است و به همین دلیل نیز هست که روی آوردن به آموزه های انقلابی مارکس و لنین بر اساس شواهد متعدد در جهان در حال افزایش است.
همه ی آنچه که در باره ی پارلمانتاریسم گفته شد، هیچ ارتباطی با شرایط جامعه ای چون ایران ندارد. بخشی از چپ نماها و بریدگان چپ که مدام به دنبال ارائه ی استدلال های نخ نما برای مشارکت در انتخابات و تغییر توازن قوا به نفع جناح مثلاً اصلاح طلب هستند، هیچ نسبتی با مارکسیسم انقلابی و لنینیسم ندارند. آری درست است که حزب بلشویک نیز حتی در سال 1917 در دوما نماینده داشت، اما به گفتهی خود لنین، حزب بلشویک فراکسیون خود در دوما را به عنوان پایگاهی برای تقویت فعالیت انقلابی خود میدید. این چه نسبتی با شرایط ایران دارد که سه دهه پس از فاجعهی ملی سال 67 نه تنها هیچ فضای قانونی برای فعالیت اجتماعی و سیاسی جنبش چپ در عمل مشاهده نمیشود، بلکه اساساً به عنوان یک نیروی سیاسی در کشور به رسمیت شناخته نمیشود. در چنین شرایطی پارلمانتاریسم نیز توهمی بیش نخواهد بود و مفهوم آن حتی در قالب تصویری که کاوالف با عبارت” شورش بر روی زانو” برای پارلمانتاریسم ارائه میدهد، نمیگنجد.
5- کاوالف به درستی در ارتباط با تحولات اجتماعی بر منطق مادی و دیالکتیکی این تحولات جلب توجه میکند و مطرح میکند که باور به تزار در روسیه تنها در آخرین لحظه می میرد. محاسبات و برآورد های متعارف سیاسی در مورد وزن نیرو های سیاسی و اجتماعی و استفاده از روش های نظرسنجی و کمی به تنهایی برای پیشبینی روند تحولات و وزن نیرو های سیاسی از کفایت برخوردار نیست. حقیقت این است که در این گونه ارزیابی ها و وزنکشی نیروهای سیاسی و اجتماعی اساساً نقش عوامل مداخلهگر و تعدیلگر در چارچوب یک متدولوژی علمی در نظرگرفته نمیشوند. بهویژه در کشور هایی مانند ایران که از ساختار سیاسی بستهای برخوردار هستند، هیچگاه داده های کافی برای سنجش وزن نیروهای سیاسی در رسانه ها در دسترس قرار ندارد. اما مسئلهی مهم آن است که همانطور که کاوالف میگوید، اساساً با یک نگاه صرفاً کمی و محاسسباتی نمیتوان به پیش بینی روند تحولات سیاسی و اجتماعی و طراحی استراتژی و تاکتیک طبقهی کارگر بر این مبنا پرداخت. این نگاه به استراتژی، واکنشی است، کمونیست ها به عنوان کنشگران انقلابی نگاهی کنشگرانه و فعال به استراتژی و تاکتیک دارند. از همه ی اینها مهمتر اینکه کمونیستها استراتژی و تاکتیک های خود را بر اساس رویکرد دیالکتیکی و ماتریالیستی “تحلیل مشخص از وضعیت مشخص” صف بندی های اجتماعی و طبقاتی که تنها بخشی از آن در سیمای نیرو های سیاسی معین به ویژه در جوامعی چون ما بازتاب مییابد، طراحی میکنند. استراتژی و تاکتیک کمونیستی همواره متأثر از تغییرات میدانی صحنه ی مبارزه ی طبقاتی و صفآرایی نیروها، از پویایی و انعطاف نیز برخوردار است. برای همه ی کسانی که با لنین ، آثار و جهتگیر ی ها و تصمیمات او در هدایت انقلاب پیروزمند اکتبر آشنا هستند، این سخنان به راحتی قابل درک است.
چه کسی و کدام جریان سیاسی و با کدام محاسبات کمی میتوانست اعتراضات عظیم و سرتاسری دی ماه سال 96 را در ایران در ابعادی که گذشت و با سرعتی که گسترش یافت، پیشبینی کند؟ این نشان میدهد که این گونه محاسباتِ صرفاً کمی بر اساس وزن سیاسی نیرو های درون و بیرون از حاکمیت برای پیش بینی روند تحولات و سپس طراحی استراتژی و تاکتیک های مبارزه ی سیاسی بر اساس آن، به هیچ وجه از کفایت و دقت لازم برخوردار نیست و چه بسا ممکن است طبقه ی کارگر را به انحراف نیز بکشاند.
6- کاوالف به درستی بر اهمیت کسب رهبری در اتحاد تاکید میکند. با توجه به ناپیگیری متحدان طبقه ی کارگر در پیشبرد امر انقلاب ، لنین بهدرستی بر ضرورت اعمال هژمونی طبقه ی کارگر تاکید داشت. بهویژه در دوران نئولیبرالیسم و جهانیسازی و ناتوانی بورژوازی داخلی در ایفای نقش ملی- ضدامپریالیستی و مترقی، امروزه این ضرورت آشکارا بیش از همیشه است. تردید در این مورد نشان دهنده ی عدم درک درست از سوسیالیسم، مبارزهی طبقاتی و مبارزهی ملی- دموکراتیک در عصر جهانیسازی و نئولیبرالیسم است. هرگونه اتحادی مبتنی بر یک پیش نیاز ابتدایی و منطقی بسیار روشن است و آن اینکه نیرو های متحد باید یکدیگر را بهرسمیت بشناسند. هرگونه اتحادی مبتنی بر یک پلاتفرم و اهداف و برنامه ی حداقلی مورد توافق طرفین اتحاد است. برای اینکه بتوان با یک نیروی سیاسی و اجتماعی اتحاد برقرار نمود، باید نظر آن نیرو را به اهمیت این اتحاد جلب کرد. معنی این سخن آن است که تنها نیرو هایی به اتحاد با کمونیست ها تن میدهند که به ضرورت و اهمیت این اتحاد پی ببرند. و این امر مستقیماً به وزن جنبش کارگری و کمونیستی در مجموعه ی جنبش ملی- دموکراتیک در کشور بستگی دارد. در نتیجه، راه اساسی برای ایجاد جبههی متحد از فعالیتِ مداوم و پیگیر برای افزایش وزن جنبش کمونیستی و کارگری در جنبش ملی و دموکراتیک میگذرد. اعمال رهبری نمیتواند پیش شرطِ همکاری نیروها در جبهه ی متحد باشد. اما بر اساس تجارب متعدد تاریخی، افتادن رهبری جبهه ملی- دموکراتیک به دست نیرو های غیرپرولتری، بهراحتی جنبش را با خطر سازش و استحاله مواجه خواهد نمود. چراکه آنها مانع از جهت گیری سوسیالیستی در انقلاب ملی- دموکراتیک خواهندشد. بنا براین برای کمونیست ها، چگونگی، کیفیت و اثر بخشی اتحاد با سایر نیرو های دموکراتیک در جنبش ملی- دمکراتیک مقید به الزاماتی است که این اتحاد را در خدمتِ سمت گیری سوسیالیستی جنبش درآورد و با اهداف مرحله ای طبقه کارگر ناسازگار نباشد. با توجه به شرایط کنونی جامعهی ایران، بی تردید متحدین طبقه ی کارگر باید با جهتگیری های ملی، دموکراتیک،آزادیخواهانه، عدالتخواهانه (مخالفت با جهتگیری نئولیببرالی) و سکولار جنبش موافق باشند. در همین ارتباط کاوالف مطرح میکند که تنها وحدت جنبش کمونیستی است که میتواند وحدت جنبش کارگری را تأمینکند. تعمیم این گزاره از روسیه به کشوری مانند ایران میتواند محل بحث های بسیار گسترده و جدی باشد. اینکه نیروهای جنبش کمونیستی ایران کدامند، چه زمینه هایی برای نزدیکی آنها وجود دارد، چه سناریو هایی را با کدام مراحل میتوان برای نزدیکی و اتحاد عمل آنها تصور نمود؟ مبانی نظری و پراتیک اجتماعی و سیاسی هر یک از نیروها چه نقشی میتواند در فرآیند وحدت داشتهباشد؟ موانع اساسی جهتگیری وحدت در جنبش کمونیستی ایران کدامند؟ آیا اساسا میتوان پیشرفت و اتحاد جنبش کارگری ایران را در گروی اتحاد جنبش کمونیستی در ایران دانست؟ و…..به این پرسشها میتوان بازهم افزود. در هر صورت فارغ از پاسخی که ممکن است به این پرسشها داده شود، نمیتوان انکار کرد که تلاشهای اثربخش در راستای وحدت جنبش کمونیستی، اگر نه در کوتاه مدت ، ولی در میان مدت قطعاً بر انسجام و همبستگی طبقه ی کارگر ایران تأثیر گذار خواهد بود.
7- کاوالف بحث جالبی را در بارهی وضعیت انقلابی مطرح میکند. او تاکید میکند که وضعیت انقلابی را نباید تماماً به عنوان یک امر عینی و خارج از اراده درک کرد و استدلال میکند که وضعیت انقلابی در اکتبر 1917 روسیه نیز چنین نبود بلکه به میزان زیادی محصول رهبری منحصر به فرد و استادانه و هوشیارانه ی لنین بود که جریان انقلاب اکتبر را هم به لحاظ نظری و هم عملی رهبری کرد و تاکید میکند که فقط به این علت بود که انقلاب تقریباً بدون خونریزی به ثمر رسید. کاوالف رویکر دترمینیستی به وضعیت انقلابی را به شدت به زیر سوال می برد و نقش فعالیت ارادی، آگاهانه، فداکارانه، متشکل و سازمان یافتهی جنبش کارگری و کمونیستی را در شکلدادن به وضعیت انقلابی بسیار مهم میداند. کاوالف میگوید : “در واقعیت امر، طیف گستردهای از اوضاع و احوال پیش میآید که میتوان از آن برای تحول انقلابی سود جست. از بحران های رایج اقتصادی و رکود گرفته تا وضعیتی در زمان انتخابات که طی آن بورژوازی میکوشد تا جلوی پیروزی نیرو های سوسیالیستی را بگیرد و همچنین اجرای رفرم های هلاکت باری علیه زحمتکشان، مثل افزایش سن بازنشستگی علیرغم مخالفت ۹۰-۸۰٪ اهالی، از آن جملهاند.” و میزان موفقیت جنبش کمونیستی و کارگری در بهره برداری از شرایطی که در اینجا به آنها اشاره میشود ، (که در جهان و کشورهای زیر سیطره ی نئولیبرالیسم از جمله ایران نیز به فراوانی هم شکل میگیرد،) ، بستگی به میزان آگاهی، سازمان یافتگی، رزمندگی، فداکاری و اراده و رهبری توانمند جنبسش کارگری و کمونیستی دارد.
8- یکی از مهمترین بخشهای این مقاله، بخش پایانی آن است که در آن در ده بند رئوس یک برنامهی کمونیستی برای احیاء و بازسازی سوسیالیسم است. مرور بخش های مختلف برنامه که به اختصار نیز بیان شده است، نشان از تسلط علمی و عملی کاوالف به موضوع دارد. او از هرگونه برخورد شعاری به مسائل پرهیز میکند. مطالبات را به صورت روشن مطرح میکند و منابع مورد نیاز برای دستیابی به آنها را نیز با محاسبات کمی نشان میدهد. این بخش از مقاله بسیار درسآموز است. یکی از اشکالاتی که عموماً از سوی نیرو های مدافع امپریالیسم و بورژوازی و نیز خرده بورژوازی بر برنامه احزاب کمونیستی وارد میشود، این است که این برنامه ها، آرمانی بوده و مبتنی بر واقعیت و امکانات و منابع واقعی نیستند. کاوالف با معرفی روشنِ منابع مورد نیاز برای تأمین اهداف برنامه ی پیشنهادی خود ، بورژوازی مرتجع روس و مدافعان سیاسی آن در دولت را خلع سلاح میکند. بیشک کمونیست های ایران نیز میتوانند از این رویکرد بیاموزند. بهویژه اینکه در سیستم مبتنی بر فساد نهادینه شده در ایران، از این دست نهاد ها و سازمان ها و افراد حقوقی و حقیقی که منابع غارت شده ی مردم را در اختیار دارند، بسیار زیادند. ارائه ی برنامه ای با اینگونه ویژگی های عملیاتی و دقیق که نشان از اشراف طراحان آن به واقعیت مسائل اجرایی کشور دارد، به شدت می تواند برای توده های مردم جذاب باشد. البته شکل گیری این جاذبه، نیازمند کار برنامه ریزیشده و مداوم و فعال نسبت به نقد جهت گیری های حاکمیت و ارائهی راه حل عملی در برابر آن و کار ترویجی و تبلیغی هدفمند است.
مدافعان نئولیبرالیسم مطرح میکنند که کشور ما جهت تأمین منابع مورد نیاز برای توسعه ی اقتصادی و اجتماعی ایران نیازمند جذب سرمایه گذاری خارجی است که پیش نیاز آن نیز بستر سازی برای ورود این سرمایه است. در همین راستا مقررات زدایی نئولیبرالی و حذف دستاورد های مبارزاتی طبقهی کارگر، چشم فروبستن بر مقررات ایمنی و حفاظت صنعتی در محیط های کار و نیز قوانین و مقررات زیست محیطی، بخشی از مقررات زدایی مد نظر آنهاست که تا کنون نیز منجر به فقر و فلاکت گسترده، حوادث قابل پیشگیری فراوان با تلفات و صدمات انسانی چون حادثهی معدن یورت و پیامد های وخامت بار فراوان زیست محیطی برای کشور شده است. اما در مقاله ی کاوالف برای تأمین منابع مورد نیاز جهت سرمایهگذاری، به بازگرداندن منابع غارتشده از مردم و منابع عمومی و به نوعی مصادره ی منابع واگذارشده تحت عنوان خصوصی سازی و عناوین مختلف دیگر، و ملیکردن منابع در اختیار نهاد ها، موسسات و …. اشاره شده است. بجز دو بند پایانی این بخش از مقاله که به شرایط خاص روسیه برمیگردد، 8 بند ابتدایی آن را به نوعی میشود در ایران نیز به عنوان اقدامات انقلابی و راهگشا در چارچوب یک برنامهی ملی دموکراتیک مورد توجه قرارداد. جانِ کلام کاوالف در این بخش، طرح رشد از طریق بازتوزیع منابع کشور و به عبارت درست تر مصادره ی منابع غارت شده و واگذارشده به اعوان و انصار قدرتمندان، تحت عنوان خصوصی سازی و….و استفاده از این منابع به عنوان منابع سرمایهگذاری است. آری، اگر قرار است مسیر رشد و توسعه ی اقتصادی- اجتماعی از مسیر سرمایهداری و نئولیبرالی خارج گردد، بیشک نمیتوان با رعایت قوانین و مقررات حقوقی موجود، چنین کار مهمی را آغاز کرد. در اولین گام باید با رویکردی انقلابی نسبت به مصادرهی اموال غارتشده ی مردم اقدام کرد. این امر دقیقاً برای ایران هم صدق میکند و چه بسا ضروری تر از روسیه هم باشد. قابل ذکر است مسئله ی رشد از طریق بازتوزیع که آقای دکتر فریبرز رئیسدانا در یکی از مصاحبه های خود به آن اشاره میکند، دارای نظریه در اقتصاد توسعه است که تاریخچه ی نظریه آن نیز به اقتصاددانان هندی برمیگردد.
9- یکی از مهم ترین محورهای اقتصادی برنامهی ارائه شده از سوی کاوالف “خروج روسیه از سازمان تجارت جهانی و رهایی از ضرر سالانه ی بیش از یک هزار میلیارد روبلی” است. این در شرایطی است که اقتصاددانان نئولیبرال طی چند دهه از طریق نشر آثار متعدد در دانشگاه ها ، مراکز آموزشی و پژوهشی ، نهاد های قانونگذاری، محافل اجتماعی و رسانه های مختلف در ایران کوشیدند تا پیوستن به سازمان تجارت جهانی را به مثابه نوشدارویی معرفی کنند که گویا قرار است همه ی مشکلات اساسی اقتصاد کشور را حل کرده و ضمن تامین منابع مورد نیاز برای سرمایهگذاری، اقتصاد کشور را از فروبستگی رهانیده، بیکاری را کاهش داده، تورم را مهار کرده و … معجزه کند. و این در حالی است که عملاً با پیوستن کشور به اقتصاد جهانی و حذف تعرفه های گمرکی (که این هم یکی دیگر از دستورکارهای بسته ی اقتصادی نئولیبرالیسم تحت عنوان آزادسازی تجارت است)، در و پیکر کشور بسیار بیشتر از گذشته بر روی واردات کالاهای مصرفی باز خواهد شد که یکی از پیامد های بلاواسطهی آن تعطیلی باقیمانده ی واحد های تولیدی و صنعتیِ کشور خواهد بود. تأسف بار اینجاست که برخی از مدعیان چپ (در واقع بریدگان از چپ) نیز که مایلند ایالات متحده ی آمریکا و کشورهای امپریالیستی را به جای کشورهای امپریالیستی، “کشورهای مدرن و توسعهیافته” بخوانند، نیز بر همین سیاق خواهان پیوستن ایران به “جامعه ی جهانی” و لابد سازمان تجارت جهانی و…. هستند.
10- نوشتهی کاوالف تصویری ملموس از وضعیت نابسامان و فروپاشیده اقتصادی – اجتماعی و مبارزه ی طبقاتی در روسیه ی امروز را بازتاب میدهد و با توجه به اراده ای انقلابی که در آن به چشم میخورد، رویکردی انقلابی و لنینی (نه پارلمانتاریستی) برای بازگشت به سوسیالیسم و بازسازی اقتصاد ورشکسته ی کشور را پیشنهاد میکند. کاوالف از این هم فراتر میرود و با توجه به اینکه مطرح میکند “… همانطور که معلوم است اتحاد شوروی به لحاظ حقوقی موجودیت دارد. فروپاشاندن آن غیرقانونی بوده است”، ابایی ندارد از اینکه چشم انداز احیای اتحاد شوروی را نیز مطرح کند. نگارنده بدون هرگونه اظهار نظری در این زمینه، مایل است جسارت کاوالف را در این زمینه مورد ستایش قرار دهد.
مقالهی کاوالف موارد مورد بحث و در واقع درسهای آموزشی دیگری نیز دارد که در اینجا از پرداختن به آنها خودداری میشود.
14 دی 1397
۱ـ http://10mehr.com/maghaleh/09101397/3195