​دیالکتیک هگل و فعلیت انقلابی

«برای آدم‌های متوسطِ معمولی، انقلاب پرولتاریایی وقتی چشمگیر می‌شود که توده‌های کارگر بر باریگادها ایستاده باشند، و اگر این آد‌م‌های متوسط اطلاعی عامیانه از مارکسیسم داشته باشند ــ حتی آن را هم انقلاب نمی‌دانند»

 

لنین در نقدی بر آثار تولستوی با تمرکز بر دورۀ سال‌های ۱۸۶۱ تا ۱۹۰۵، از کتاب «آناکارنینا» گفت‌و‌گوی لوین دربارۀ گردآوری خرمن را نقل می‌کند: «اینجا اکنون در روسیه همه چیز آشفته و وارونه شده است و چیزها تازه دارد دوباره شکل می‌گیرد. این پرسش که شرایط چگونه شکل خواهد گرفت به یگانه پرسش مهم روسیه تبدیل شده است».

لنین طبق اسلوب نظریۀ هنری «بازتاب» بلینسکی با تحلیل و تبیین رویدادهایی که در آثار تولستوی، نویسندۀ بزرگ رئالیست روسیه، بازتاب یافته به کشف آن دسته از روابط و مناسبات اجتماعی روسیه از خلال این آثار می‌پردازد و آیندۀ آن را نشان می‌دهد؛ آینده‌ای که برای تولستوی خالق این آثار ناشناخته و مبهم است. لنین در این ارتباط به تفاوت‌های گسترده از رشد و گسترش مناسبات اجتماعی و اقتصادی سرمایه‌داری در روسیه سوای آنچه در انگلیس، آلمان و فرانسۀ سرمایه‌داری روی داده پرداخته و ریشۀ تاریخی عدم شناخت تولستوی از آنچه که در روسیه آن زمان گذشته را ناشی از حضور نوعی از سوسیالیسم فئودالی در اندیشه‌های او تحلیل می‌کند. لنین با اشاره به وجود عنصر آرمان‌گرایی در آثار تولستوی اضافه می‌کند:

«در اینجا لازم است به این نکته اشاره کنیم که انواع متفاوتی از سوسیالیسم وجود دارد. در تمام کشورهایی که در آن‌ها شیوۀ تولید سرمایه‌داری حاکم است، سوسیالیسمی ‌است که بیان‌کنندۀ ایدئولوژی طبقاتی است که می‌رود جانشین بورژوازی شود؛ و نیز سوسیالیسمی‌ که مبین خواست و نیازهای طبقاتی است که بورژوازی جای آن را می‌گیرد» (تولستوی و دوران او، ولادیمیر ایلیچ لنین، ترجمۀ مجید مددی).

ذهن نقاد لنین با ارتجاع مطلق خواندن نوع سوسیالیسم تولستوی ضمن بی‌ارزش شناختن عنصر انتقاد در آثاری از این دست می‌نویسد: «در زمانی که ما نباید این اظهارنظر و مشاهدۀ تیز و ژرف مارکس را دایر بر این که ارزش عناصر انتقادی در سوسیالیسم‌های آرمان‌گرا ”دربردارندۀ رابطۀ باژگونه‌ای با تکامل تاریخی هستند“، از نظر دور بداریم. هرچه فعالیت‌های نیروهای اجتماعی که در کار ”شکل بخشیدن“ به روسیۀ جدید و فرآیند رهایی از قید بدی‌ها و زشتی‌های اجتماعی امروز شتاب بیشتر و ویژگی نمایان‌تری به خود می‌گیرد، سوسیالیسم انتقادی آرمان‌گرا نیز سریع‌تر ”همه‌ ارزش‌های عملی و حقانیت نظری خود را از دست می‌دهد“». (۱)

 لوکاچ یکی از بزرگ‌ترین نظریه‌پردازان جامعه‌شناسی هنر و شاگرد تراز اول هگل که دست بر قضا نزد مخالفان لنین و انقلاب بلشویکی جایگاهی دارد و آثار درخشان او «تاریخ و آگاهی طبقاتی»، «پژوهشی در تاریخ رئالیسم اروپایی»، «هگل جوان»، «تأملی در وحدت اندیشه لنین» و … به بی‌شمار زبان‌های دنیا ازجمله فارسی ترجمه شده است در کتاب « پژوهشی در رئالیسم اروپایی» (ترجمه اکبر افسری) با بررسی آثار نویسندگان برجستۀ سده‌های نوزده و بیست ازجمله بالزاک، استاندال، تولستوی، زولا و گورکی با دیدگاهی جامعه‌شناسانه می‌نویسد: «رئالیسم سترگ راستین، انسان و جامعه را از دیدگاهی صرفاً انتزاعی و ذهنی به نمایش نمی‌گذارد، بلکه آن‌ها را در تمامیت پویا و عینی‌شان به روی صحنه می‌آورد». وی در نقد آثار تولستوی می‌نویسد:

 «معیار حقیقت، درک واقعیت است اما واقعیت هرگز نباید با آنچه تجربی است، با آنچه وجود دارد، اشتباه شود. واقعیت در بودن نیست؛ واقعیت در شدن است و آن هم نه بی‌یاوری اندیشه».

فعلیت انقلاب و آگاهی طبقاتی

لوکاچ ضمن بحث دربارۀ خودآگاهی طبقۀ کارگر، ماتریالیسم تاریخی را به‌مثابۀ تئوری انقلاب پرولتاریایی که برای رهایی خود تلاش می‌ورزد دانسته و دربارۀ فعلیت انقلابی می‌نویسد: «لنین “در محل و در نخستین لحظۀ اثربخشی، مسئلۀ اساسی زمان ما را دریافت و انقلابی را که در راه بود شناخت و از این دیدگاه، از دیدگاه فعلیت انقلاب به دیگران تفهیم کرد“».

درک لحظۀ انقلاب تنها مشکل نارودنیک‌ها و سایر گروه‌های خرده‌بورژوا نبود بلکه بخش بزرگی از نیروهایی که جهان‌بینی مارکسی عامیانه داشتند حتی کسی مانند پلخانف را از دیدن فروغ انقلاب در افق ممکنات ناتوان کرده بود. لوکاچ می‌نویسد: «برای آدم‌های متوسط ِمعمولی انقلاب پرولتاریائی وقتی چشمگیر می‌شود که توده‌های کارگر بر باریکادها ایستاده باشند. و اگر این آدم‌های متوسط اطلاعی عامیانه از مارکسیسم داشته باشند ــ حتی آن را هم انقلاب نمی‌دانند».

مارکسیست‌های عامیانه که به آموزه‌های مارکس همچون آیات آسمانی می‌نگرند با دیدگاه مکانیکی و جبرگرایانه خود در مقایسه شرایط سرمایه‌داری انگلیس، آلمان و فرانسه با روسیه به این نتیجۀ غلط می‌رسند که شرایط آن روز روسیه انقلابی نبوده و بایستی تحت لوای حکومت بورژوازی کرنسکی تا رشد نیروهای کار برای انقلاب سوسیالیستی منتظر ماند. آنچه بخش بزرگی از مارکسیست‌های هم‌زمان با لنین در ارتباط با درک لحظۀ انقلاب نمی‌دانستند و اکنون نیز با جعل مارکسیسم ارتدوکس و نوگرا و هگلی و دمکرات و حقوق‌بشری نمی‌دانند، درک فعلیت انقلابی و پیوند آن با موضوع آگاهی طبقاتی پرولتاریا در طرح افق ممکنات است. فعلیت انقلابی همان رشته‌ای که لنین را به مارکس پیوند می‌دهد.

بررسی آثار لنین نشان می‌دهد که او از سال ۱۹۱۴ فعالیت‌های نظری خود را برای تبیین ویژگی‌های سرمایه‌داری قرن بیستمی ‌با خوانشی دوباره از آثار هگل و درک دیالکتیک هگلی آغاز کرد، خوانشی که نقطۀ عزیمت لنین را از فلسفه به سیاست و پس از آن به نظریه‌های اقتصادی شکل داد و این‌گونه بود که مارکسیسم را از چربش خوانش عوامانۀ آن رهانید. او در اثر خود «در مورد مسألۀ دیالکتیک» که نتیجۀ مطالعات عمیق فلسفۀ هگل بود، مارکسیسم را از نوع عامیانۀ آن جدا کرد و نشان داد که مارکسیسم عبارت از مشتی جزمیات نیست و در هر بحرانی باید و می‌تواند پیش‌فرض‌های خود را بازآزمایی کند (اهمیت گسست لنین از مارکسیسم عامیانۀ برای بازسازی چپ، ترجمه ح. آزاد). او هم‌چنین در کتاب‌های «امپریالیسم» و «دولت و انقلاب» با خلق مفاهیم جدید به تبیین سرمایه‌داری قرن بیستم رسید، این مفاهیم جدید به او و مارکسیست‌ها کمک کرد تا دیدگاه‌های تازه‌ای دربار‌ۀ تضادهای درونی نظام و نیروهای متضاد و هم‌چنین قطب‌بندی‌های خارج از نظام مانند جنبش‌های آزادی‌بخش به‌دست بیاورند. خلق این مفاهیم جدید از سرمایه‌داری بر پایه دیالکتیک هگلی به او کمک کرد تا دریابد که: «کلید انقلاب صرفاً نیروهای عینی نیستند، بلکه همچنین تکامل ذهنیت خودآگاهی است که از فعلیت خود آگاهی دارد» ( لوکاچ).

لنین با بهره‌گیری از نظریۀ آگاهی طبقاتی کارگران به‌عنوان یک طبقه و تحلیل ساختاری رویدادها به آنچه که می‌تواند برآیند این تضادها و تناقض‌های عظیم در جامعۀ آن روز روسیه باشد در «تزهای آوریل» با طر‌ح‌ریزی شما و جهت‌گیری کلی انقلاب می‌گوید: «ویژگی لحظۀ کنونی در روسیه عبارت است از گذار از مرحلۀ اول انقلاب که حاکمیت را در اثر فقدان آگاهی و تشکل پرولتاریا به‌دست بورژوازی داده به دومین مرحله که باید حاکمیت را به دست پرولتاریا و بی‌چیزترین دهقانان بسپارد» (مجموعه آثار لنین ج ۱).

او در کوران رویدادهای فوریه تا اکتبر ۱۹۱۷ درمی‌یابد که حکومت دیگر توان سرکوب توده‌ها را از دست داده و مردم نیز نمی‌خواهند تحت ارادۀ حکومت بمانند. فرایند شدن در ژرفنای روابط اجتماعی و سیاسی جامعه دیرزمانی بود که آغاز شده بود، ولی چه چیز نویی جای آنچه کهنه است را خواهد گرفت؟ لنین هر مبارزۀ دیگری را در راه آزادی‌های ‌سیاسی و مقابل نهادن سوسیالیسم با سیاست در مبارزه طبقه کارگر برای پس گرفتن حکومت از دست دولت بورژوازی به‌سود بورژوازی تحلیل کرده (اشاره به شعارهای مبارزاتی منشویک‌ها و نارودنیک‌ها) و با درس گرفتن از تجربۀ کمون پاریس که کمونارها علی‌رغم حضور جانانه و گسترده در صحنۀ انقلاب هرگز نتوانسته بودند شکل سازمانی مشخصی از حکومت انقلابی را برای حفظ حکومت کارگران در برابر بورژوازی و ارتجاع تأسیس کنند، با ترسیم افق انقلاب برخلاف نظر پلخانف و سران انترناسیونال اول و منشویک‌ها مبنی بر تأسیس جمهوری پارلمانی، فرمان «همه قدرت به شوراها» را داد. این دقیقاً نمایش عینی درک لحظۀ انقلاب و همان ریسمانی است که لنین را به مارکس پیوند می‌دهد. کمونیست‌ها به رهبری لنین با ترسیم طرح انقلاب در افق ممکنات چپ مارکسی و بهره‌گیری از آگاهی طبقاتی پرولتاریا توانستند رهبری انقلاب را از تملک حاکمان بورژوا که دولت را آن‌گونه که لنین می‌گفت به‌علت کمبود «آگاهی طبقاتی پرولتاریا» غصب کرده بودند بدر آورده و با این شعار ضمن تسخیر ماشین قدرت بوروکراتیک بوژوازی، دمکراسی مستقیم از پایین را در برابر دولت متمرکز سرمایه‌داری بنا کردند.

۱ـ اشارۀ لنین به بی‌اهمیت بودن عنصر انتقادی در این‌گونه آثار ناظر به پیدایش مکتب انتقادی در روسیه است که پس از قیام بوگاچف در سدۀ ۱۸ میلادی شکل گرفت. بلینسکی منتقد و نظریه‌پرداز بزرگ روس نویسندگان و شاعران بزرگی همچون پوشکین، لرمانتف، نکراسف، تورگنیف و بزرگانی مانند گوگول و شچدرین را متعلق به این مکتب می‌داند. نویسندگان وابسته به این مکتب با انتقاد از وضعیت بردگی و استبداد به ستایش آزادی‌خواهی و انسان‌دوستی بر نقش انتقاد تأکید می‌کردند. لنین این‌گونه انتقادها را اگرچه در سده ۱۸ و ۱۹ مهم می‌شمرد اما در جامعه سده بیستم نوعی بازگشت به عقب و ارتجاعی می‌دانست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *