از لیبرالیسم تا لیبرالیسم نو (۲)

«در عصر اضمحلال فئودالیسم و انقلاب فرانسه و تحولات پس از آن در اروپا، فرانسه پایگاه انقلابی بود که در جریان آن، پادشاه را در میدان شهر به زیر گیوتین فرستاده بودند و انگلستان در مقابل، قدرتمندترین نظام پادشاهی اروپا، کانون مخالفت با انقلاب فرانسه و آرمان‌های آن و پایگاه محافظه‌کاری و پاسداری از نظام سیاسی و ارزش‌هاس سنتی گذشته و لیبرالیسمی بود که بعداً با استحاله‌ای به‌صورت ایدئولوژی رسمی سرمایه‌داری سده نوزدهم درآمد.

اما بورژوازی فرانسه هم که از انقلاب، و امواج گسترده مردمی که در جریان آن، به حرکت درآمده بودند و از نیروی عظیم آزاد شده مردمی، در جریان انقلاب وحشت کرده بود، اکنون که خود در قدرت قرار داشت و حفظ وضع موجود و جلوگیری از آزاد شدن دوباره این نیروی عظیم اجتماعی به دغدغه اصلی آن تبدیل شده بود، به‌تدریج خود را از زیر بار آرا و نظریه‌های دردسرساز متفکرین سده هجدهم که نیروی فکری و الهام‌بخش انقلاب فرانسه بودند، بیرون می‌کشید. اندیشمندان سده هجدهم، از روسو و جفرسون گرفته تا کمونیست‌ها و سوسیالیست‌های تخیلی، مانند مورلی، ژرارد وینستانلی، آبه مابلی، بابوف و پیر سیلیویان مارشال، حاکمیت را عمومی اعلام، و انقلاب را حق مردم شناخته بودند. اما اکنون حاکمیت عمومی مردم و انقلاب به مذاق بورژوازی حاکم خوش نمی‌آمد و نظام، خود را پایان تاریخ می‌دانست.»

برای مطالعه متن کامل مطلب به فایل پیوست مراجعه کنید. 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *