قیام علیه اهرام
در آن سوی این اهرام مدرن، این پتروشیمیها و شهرکهای زیبا در ماهشهر (و البته دیگر شهرهای نفتی)، کوخها و دخمههایی هستند که در آن مردمی بر تلی از «فقر مطلق» و بدبختی و بیچارگی تمام زندگی میکنند.
این روزها همه جا خبر از ماجرای ماهشهر است. مقصود این متن شرح ماوقع این اعتراضات نیست چرا که بسیاری از هر دو طرف درگیر ماجرا را روایت کردهاند. این متن درباره زمینهها و عواملی است که در پس اعتراض های اخیر ماهشهر وجود دارد؛ درباره آتش زیر خاکستری است که بنزینی بر آن ریخته شد و شعلهور شد. این مطلب درباره آن آتش زیر خاکستر است. ریشههای وقایع اخیر، فراتر از آخرین حلقه این زنجیره رخدادها- که امروز میبینیم- واکاوی شده است. به تفصیل توضیح دادهام که منظور از اهرام چیست و چرا این رخداد در معشور را باید قیامی بر اهرام دانست.
اجازه دهید از عکسهای زیر شروع کنیم: تصاویری از پتروشیمیهای ماهشهر هستند. به زیباییهای آنها نگاه کنید. خیرهکننده است. نشانی است از عظمت و پیشرفت. ماهشهر را در گوگل و یوتیوب که جستجو کنید، این آثار تمدنی زیبا برایتان خواهند آمد. «صنعت نفت مدرن ایران» که نور آن چشمهای شما را خیره میسازد. در کنار این پتروشیمی مناطقی هستند که برای کارکنان این مجموعهها برپاشده است. آنان نیز زیبا هستند. نور چراغهای پتروشیمیها و این مناطق شیک و مدرن در شب، همانند این عکس، آیندهای پر امید و مدرن را به تصویر میکشند.
این تصویر پرامید و مدرن البته که ذاتی نیست. ریشه آن در شباهت بیبدیل آن است به تمدن مدرن در غرب. همین شباهتهای بینظیر این تصاویر به «غرب» و «صنعت مدرن» است که آنها را «زیبا»، باورپذیر و چشمنواز میکند. اگر قله مطلوب، این نوع «تمدنسازی» است، این تصویر نشان میدهد که ما توانستهایم در گوشهای از مملکت این «تمدن» را بازآفرینی کنیم. چه چیزی بهتر از این بازآفرینی! چه چیزی پرعظمتتر از این نزدیک شدن به مصدر تمدن و شکوه و پیشرفت. اگر مهندس نفت هستید خوشحالید و اگر از مدیران اجرایی و مقامات دلخوش به این عظمت سازندگی و این مدرنیزاسیون. و اگر ساکن این مجموعهها هستید که بهتر. شانس زندگی در خانههای تمیز، شیک و عصر مدرن را دارید و سعادت قدم زدن در پارک و غذا خوردن در رستورانهای ویژه. نور و شعلههای رنگین نیز شب شما را زیبا و خوشایند و مدرن میسازند.
حفظ این تصویر زیبا و مدرن اما به شرطی ممکن است که نگاهی به اطراف و حاشیه این تصویر نکنید. به محض آنکه نقطه زوم را آنطرفتر بگیرید و المانهایی از سرزمینهای حاشیه و اطراف آن را به تصویر اضافه کنید، به ناگاه تمامی آن تصویر زیبا فرو میریزد. به عبارتی، تنها زمانی میتوانید خیره زیباییهای این اهرام جدید تمدنی شوید که سنگهای پراکنده اطراف آن را نبینید. این همان جایی است که شریعتی خوب برای ما توضیح میدهد. شریعتی که به مصر سفر کرده بود، پس از آنکه مبهوت زیباییهای اهرام میشود، نگاهی به اطراف میکند! او خود را محدود به آن اهرام و شگفتی آنها نمیکند و همین باعث میشود تا او آن جهان دیگر را نیز ببیند: سنگهایی که پراکنده بر زمین ریختهاند، دخمههایی که در اطراف اهرام هستند. شریعتی آن لحظه را اینگونه شرح میدهد:
«گفتم میخواهم بروم آنجا! راهنما به من گفت: جایی دیدنی نیست، سنگهایی است به هم ریخته و بعد هم دخمهایست که جنازههای صدها هزار برده را توی این دخمه میریختند و فرعون دستور داده بود که این دخمه نزدیک همین اهرام باشد، که همانطور که زنده اینها، در زندگی نگاهبان خانهها و قصرهای ما بوده همانطور نیز ارواح آنان نیز در پیرامون گورهای ما نگهبان شکوه و عظمت ما باشد. به راهنما گفتم: تو برو دیگر نمیخواهد آنجا بیایی، کمک نمیخواهم و رفتم کنار همین دخمهها و اینجا نشستم و دیدم چه رابطه خویشاوندی نزدیکی میان من و این کسانی که در این دخمه مدفونند هست».
این همان کاری است که تک تک ما در هنگام مواجه با یک اثر «درخشان تمدنی» میتوانیم انجام دهیم تا بتوانیم قدمی از مرزهای شناختی که برای ما برپاساختهاند بگذریم و به آن جهان دیگر وارد شویم. نگاهی به اطراف بیندازیم و به دنبال آن دخمهها و سیاهچالههایی برویم که مخفی نگه داشتهشدهاند تا عظمت آن تصویر حفظ شود. این را فرانتس فانون که در الجزایر به عنوان پزشک همراه ارتش فرانسه بود نیز انجام داد و پس از آن بود که او توانست ببیند که «جهان متمدن فرانسوی» چه جهنمی برای مردم الجزایر ساخته است.
آری، در کنار این اهرام مدرن، این پتروشیمیها و شهرکهای زیبا، که همچون کاخهایی خیرهکننده برپا شدهاند، کوخها و دخمههایی هستند که ممکن است با مردم آن رابطه خویشاوندی نزدیکی حس کنیم. کوخها و دخمههایی که به سرعت آن «جاذبههای توریستی» را از بین میبرد و چهره دیگر این اهرام مدرن را عریان میسازند.
در آن سوی این اهرام مدرن، در ماهشهر (و البته دیگر شهرهای نفتی)، کوخها و دخمههایی هستند که در آن مردمی بر تلی از «فقر مطلق» و بدبختی و بیچارگی تمام زندگی میکنند. فقری که تا به چشم نبینید باور نمیکنید. مردمی که در فاصله چند متری این اهرام هستند و نصیبشان از این اهرام تنها دود است و سم است و حسرت.
در خوانش همزمان اهرام و دخمههاست که میتوانید به فهمی مجدد از سیاهچالههای عصر جدید برسید و وجود این کوخها و دخمهها است که معنایی نو از این اهرام به ما خواهند داد.
و البته تنها هنگامی که میان این کوخها و دخمهها قدم میزنید، میتوانید خصلت استعماری و ستمگری عریان آن اهرام را ببینید. این روایتهای دخمهنشینان است که روایت پیشرفت و مدرنیته را بر زمین میکوبد و این روایتهای این دخمهنشینان است که جغرافیای این اهرام را بهدرستی برای ما ترسیم میکند. اهرامی که بر گرده کارگران بناشدهاند و بر سرزمینی غصبشده از مردم بومی.
آنچه در روزهای گذشته در ماهشهر رخ داد، آن جریان نیزار، و آن اعترضات، خیزش این دخمهها بود بر علیه این اهرام. اگر ماجرا را اینگونه نگاه نکنیم، آنگاه محکوم هستیم که مانند بنزینی که به آتش میرود، با اولین روزهایی که خورشید دوباره طلوع میکند، خاطره و روایت این محذوفان و این دوزخیان روی زمین را به فراموشی بسپاریم. اگر این ویژگی استعماری و نابودگرایانه این اهرام را نبینیم و نگاه خود را تنها معطوف به آخرین حلقه زنجیر ظلم و نابرابری و کشتار معطوف کنیم، آنگاه تنها کاری که کردهایم مخفی کردن و نقاب زدن به صورت آنانی است که با نامهای زیبایی چون سازندگی و مدرنیته و توسعه این جهنمها را آفریدند.
برای اینکه دقیقتر به شما بگویم که در ماهشهر و البته دیگر شهرهای نفتی چه گذشته است، اجازه دهید از مثالی بگویم که با آن آشنایی دارم و از نزدیک مطالعه کردهام. از عسلویه، از زخمی دیگر و از جهنمی که البته به قول یکی از کارگرانش «جهنم نیست، انتهای جهنم است». اجازه دهید از روزهای اول برپایی این اهرام بگویم.
در عسلویه، با یکی از اعضای شورای شهر که صحبت میکردیم، از «پروژه خرید زمین» آغاز کرد. از زمانی که نفتیها میدانستند که اینجا قرار است پروژههای عظیم گاز اجرا شود و مردم بومی منطقه بیخبر بودند:
«قبل از آنکه ما بفهمیم که قرار است عسلویه، «پارس جنوبی» شود، دلالها آمدند و زمینهای ما را خریدند، قبل از آنکه بدانیم اینجا گازی کشف شده است یا صنعتی در راه است. دلالها آمدند و هر چه زمین کشاورزی بود را به قیمت بخس از ما خریدند. بهخاطر اینکه مردم را ترغیب کنند، کمی بیش از قیمت روز پرداخت میکردند. آنها میدانستند که قیمت این زمینها میلیاردی شده است و مردم به هزار تومان و ده هزار تومان میاندیشیدند».
مردم عسلویه هم صحبت اعضای شورای شهر را تایید میکردند. از کلاه گشادی که دلالها و واسطهها بر سرشان گذاشتند میگفتند. دلالهایی که زمینهای کشاورزی مردم بومی را رایگان خریدند و تنها چند ماه بعد به قیمتهای نجومی و میلیاردی به وزارت نفت فروختند. تنها زمانی که ماشینهای شرکت نفت سروکلهشان پیدا شد و گزارش از قیمتهای میلیاردی زمین به گوش مردم رسید، مردم بومی متوجه شدند که چه کلاه گشادی بر سرشان رفته است. اینگونه بود که سرزمینهای مردم بومی باز غصب شدند و دلالانی باز بر ثروتشان افزودند و مدیرانی که خود را ساختند و بار خود را بستند و مردمی را بیخانمان کردند.
داستان غمانگیز بنای اهرام جدید به غصب زمین خاتمه نیافت. پس از غضب زمین، برای «امنیت» سر و کله نیروهای امنیتی و سپاه پیدا شد. حفظ این اهرام امنیت میخواست. اولین تبعات این امنیت، سلب کردن حق ماهیگیری مردم بود:
«ما اینجا ماهیگیری میکردیم و لنج داشتیم. گفتیم زمینهایمان را گرفتند، به درک. میتوانیم با ماهیگیری و لنجهایمان زندگی را بگذرانیم و فردا روزی که این صنعت آمد، میتوانیم در آنجا مشغول کار شویم. مدتی یا ماهی میگرفتیم یا از آن سوی آبها جنس میآوردیم. اما نامردها آنرا نیز از ما گرفتند».
با قصد محقق کردن امنیت، سپاه فعالیت لنجها را ممنوع کردند. آنها نه میتوانستند از آن سوی آب جنسی بیاروند و نه حتی ماهی بگیرند:
«بخشی از کار مردم قاچاق بود. دروغ چرا! میرفتند با لنج از دبی جنس میآوردند. سپاه آمد و برای «امنیت» آن را نیز بر مردم بست».
کسی که این حرف ها را میزد، بعد با انگشت به سمت اسکلهای اشاره میکند و میگوید: «اما خودشان آن اسکلهها را برای خودشان راه انداختهاند».
شاید تصور کنید که این مردم بومی توانستند در این اهرام نفتی مشغول به کار شوند! نه عزیز! مردم بومی را در این پروژهها نیز به کار نگرفتند. حتی بهعنوان راننده و نگهبان و هنگامی که از یکی از مدیران پرسیدیم که چرا مردم بومی را حتی بهعنوان راننده استخدام نمیکنید، پاسخ این بود:
«اینها روستایی هستند. مهندس من که از تهران و شیراز میآید نمیتواند در کنار آنها بنشیند. آنها حتی فارسی صحبت نمیکنند. اکثر آنها سنی هستند و عذرخواهی میکنم داخل ماشینهای آنان بو میدهد. حتی نظافت شخصی را رعایت نمیکنند».
و آن مدیر نیروی انسانی ادامه میدهد: «اگر شهریت داشتند، میشد کاری کرد. مجبور نبودیم که از بیرجند و بجنورد راننده بیاوریم اینجا و از اینها استخدام میکردیم».
فاجعه البته باز عمیقتر از این حرفهاست. شاید بپرسید پس آنان اکنون چه میکنند؟ هیچ. در فقر مطلق. در حاشیه این اهرام زندگی میکنند. عدهای بنزین به مهندسان این پروژهها میفروشند و عدهای در کار مواد مخدر افتادهاند و در مسیر زاهدان کار میکنند. این اهرام، در عمل، مردم بومی را به «زبالههای انسانی» مبدل ساخت. مردمی که دیگر نه راه پس داشتند و نه راه پیش. آنان اکنون یا باید در سایه این اهرام و در زیر شعلههای سمی گاز، زندگی کنند یا آنکه منطقه را ترک کنند و آواره شهرهای اطراف شوند. به قول مدیر بهداشت منطقه:
«در این گازهای سمی کسی نمیتواند زندگی کند. این مردم باید بروند و اینجا نمیتوانند بمانند. ما گزارشهایی داریم از فرزندانی که ناقص به دنیا میآیند و با بیماریهای عجیب و غریب. باید قانعشان کرد که دیگر اینجا جای زندگی برای آنان نیست».
شاید بپرسید پس چرا نمیروند؟ پاسخ این است که با دستهای خالی کجا بروند؟ یکی از اعضای شورا میگفت:
«از نفت خواستیم خانههایمان را بخرد تا ما برویم. پولی داشته باشیم که در جایی خانهای حداقل کرایه کنیم. اما شرکت نفت خانههایمان را نمیخرد. میگوید دیگر به زمین احتیاج ندارد».
یکی از مدیران پروژه به سوال یکی از همکاران پژوهشی ما که از او میپرسد که چرا خانههای این مردم را نمیخرید تا بروند و حداقل از فضای ناسالم اینجا راحت شوند، اینگونه پاسخ میدهد: «ما به خانههای آنها احتیاجی نداریم. زمین به اندازه کافی داریم. اگر میخواهند بروند، بگذار بروند. کسی جلوی آنها را نگرفته است».
و البته اینکه به کجا بروند و آیا میتوانند بروند یا نه، دیگر ارتباطی به او ندارد چرا که این مردم حضورشان تنها «سد راه پیشرفت مملکت» است.
مردم بومی البته تنها «سد راه» نیستند، همان هنگامی که این مردم مبدل به «زباله انسانی» شدند، همزمان «خطری برای این اهرام» نیز شدند. از روز اولی که به عسلویه وارد شدیم، هیچ ماشینی از شرکت نفت آرم شرکتی نداشت. دورتادور موسسات را با سیم خاردار و دیوارهای بتنی از مردم بومی جدا کرده بودند. به این دلیل که این مردم هر آنچه را متعلق به شرکت نفت میدانستند ویران میکردند؛ ویران. همین باعث شده بود که برخی مدیران شرکت نفت مردم بومی را «وحشیانی» بدانند که هرآنچه متعلق به «دولت و نفت» است را نابود میکنند و از مردم محلی به عنوان خطری برای تاسیسات و مهندسان و کارکنان این شرکتها که بسیاری از آنها پروازی بودند یاد میکردند.
آری، درست میشنوید: پروازی! هر روز چندین پرواز از تهران و شیراز و اصفهان صدها و بلکه هزاران مهندس و مدیر پروازی را به جنوب میآورد و باز میگرداند. البته شاید ندانید که بخش قابلتوجهی از ناوگان هوایی کشور متعلق به همین مهندسانی است که از منظر این بومیان «استعمارگر» خطاب میشوند. مهندسانی که میآیند تا اهرام سرپا باشند، نفت را استخراج کنند و حقوق میلیونی خود را به جیب بزنند.
حال یک دقیقه خودتان را به جای این مردم بگذارید. به قول دکتر شریعتی، یک دقیقه در کنار این دخمهها بنشینید و به آن اهرام نفتی نگاه کنید. بعد به من نه، به خودتان بگویید که اگر به جای این مردم بودید در برابر این اهرام چه میکردید؟ به مردمی که در حاشیه این «تمدن مدرن» و زیر چرخه ارابههای اقتصادی مدرنیزاسیون و به نام پیشرفت و رشد و ترقی اینگونه له شدهاند و صدای در هم شکستن استخوانهایشان را حتی کسی نمیشنود چه توصیهای میکردید؟
ممکن است این حرف ها را باور نکنید! اگر به شما بگویم که این یافتهها ماحصل پژوهشی است که به خود شرکت نفت و با همین نقلقولها داده شده است، باز باور نکنید که این اهرام نفتی اینگونه برپاشدهاند. اما اگر روزی هوس سفر کردن داشتید، به یکی از این شهرها بروید. آن اهرام را ببینید و بعد سری به این کوخها بزنید. آنگاه از راهنمای خود درباره این دخمهها بپرسید و به او بگویید، «میخواهم بروم آنجا»! آنگاه احتمال دارد راهنمای شما پاسخی مشابه راهنمای اهرام شریعتی به شما بدهد که آنجا «جایی دیدنی نیست! آنجا سنگهایی است به هم ریخته و دخمههایی است متروکه». آنگاه باید همانند شریعتی به راهنمایمان بگوییم:
تو برو دیگر نمیخواهد آنجا بیایی، کمک نمیخواهم!
و برویم در این دخمه ها قدم بزنیم تا شاید ما نیز رابطهای خویشاوندی نزدیکی با این مردم بیابیم. شاید بفهمیم که با آنانی که در این دخمه مدفونند از یک نژاد هستیم. شاید با دیدن این «دوزخیان روی زمین» و نگاهی به آن اهرام نفتی به آن لحظه رستگاری برسیم و با خود بگوییم:
چقدر باشکوه و جلال این اهرام بیگانه هستم… و نه… چقدر نسبت به این هنر و تمدن اهرام کینه به دل دارم و بعد دیدم که همه این آثار عظیم بشری که در طول تاریخ تمدنها را ساختهاند همه بر روی استخوانهای برادران من ساخته شده است، دیدم که تمدن یعنی دشنام، یعنی کینه، یعنی نفرت، یعنی آثار ستم هزاران سال بر گرده و کشته اجداد من…