دو کتاب درباره تاریخِ پُر‌فراز و نشیب حزبِ توده ایران

Print Friendly, PDF & Email

و اکنون مائیم و دو روایت تاریخی از سرنوشت حزبی که پای به ۸۰ سالگی می‌گذارد: محمدعلی عمویی برآمدن «کاخ آرزوها» را حکایتی تازه می‌کند و از «اشک‌ها و رنج‌ها» می‌گوید و گذشته را چراغ راه آینده می‌کند.
بابک امیرخسروی ــ دستکم از زبان یار مقاله‌نویس‌اش ــ خبر از ویرانی و نابودی و جاسوسی! می‌دهد.
و حافظ است انگار که در میانه بانگ می‌زند:
شاه ترکان سخن مدعیان می‌شنود
شرمی ‌از مظلمه خون سیاووشش باد!

در آستانه ۷۹‌مین سال تاسیس حزب توده ایران، دو کتاب خاطرات از آخرین بازماندگان رهبری حزب طبقه کارگر ایران منتشر شده است.
در کتاب نخست، به دوران پس از انقلاب تا سرکوب خونین پرداخته می‌شود که «خانه حزب بار دیگر چنان آباد شد» که جلادان به نابودیش کمر بستند؛ و کتاب دوم، حزب را نه تنها «ویرانه»ای تصویر می‌کند که هرگز روی آبادانی نخواهد دید، بلکه به شادمانی ویرانی آن، چون ویولون‌زن صهیون بر بام می‌شود، پای‌کوبان و دست‌افشان.

«صبرِ تلخ» در معبر شکنجه‌گاه و جوخه اعدام

کتاب نخست «صبرِ تلخ» نام دارد و روایت شفاهی رفیق محمد‌علی عمومی، آخرین بازمانده از رهبری حزب توده ایران منتخب  پلنوم شانزدهم.
«صبرِ تلخ» تحت عنوان کلی «تاریخ شفاهی چپ ایران» حاصل تلاش «انجمن تاریخ شفاهی ایران» است و در  سه جلد و درباره بازه زمانی ۶۲ـ۱۳۵۷.
انجمن فوق‌الذکر که متأسفانه نتوانسته است به حیات خود ادامه بدهد، کار را از میانه  «سال ۱۳۸۲ آغاز و به مدت یک‌سال‌و‌نیم ادامه» داده است. خاطراتی است که حدود دو دهه پیش ضبط شده و اکنون در سال ۱۳۹۹ در دسترس عموم قرار گرفته است.
از نگاهِ برخی مفسران مغرض، جوانی و کم‌اطلاعی مصاحبه‌کنندگان بهانه‌ای است برای خط بطلان کشیدن بر حاصل کار پدید‌آورندگان و تکراری انگاشتن بخش عمده  کتاب.
اما نگاه واقع‌بین، که از رگ و ریشه بینش حزب توده ایران تغذیه می‌کند و شرایط ویژه  را لحاظ می‌دارد، کتاب را سند مهمی ‌ارزیابی می‌کند در بازخوانی تاریخ ایران، آن‌هم به روزگار خونریز استقرار جمهوری اسلامی ‌در ایران.
جلد اول «صبرِ تلخ» به «نوزایی حزب توده ایران» اختصاص دارد و دری  بر بالیدن چند‌باره  حزب توده ایران می‌گشاید در آستانه انقلاب بهمن ۵۷ تا آغاز فعالیت رسمی. نسلی که هنوز از آن دوران باقی است و نسل جوانی که در جست‌و‌جوی حقیقت است در میانه پرسش و پاسخ‌ها درمی‌یابد که چگونه جوانه‌های تازه درخت کهن، مانند سازمان نوید و جان‌های صبور در زندان و مهاجرت به‌هم پیوند خوردند تا دفتر حزب در خیابان ۱۶ آذر رو به فردا گشوده شد. فصول بعدی کتاب بحثی انتقادی است درباره  «ساختار حزب توده ایران» و روایتی از «سفرهای خارجی» محمدعلی عمویی.
از جلد دوم، نگرش انتقادی بر روایت تاریخ می‌چربد و همه جا پرسش‌کنندگان در برابر تنها بازمانده رهبرانی طراز اول که  قربانی جنون ضدِ کمونیستی جمهوری اسلامی‌ شدند روحیه‌ای معترضانه دارند.
جلد سوم که به سرنوشت «صبرِ تلخ» در زندان جمهوری اسلامی‌ می‌پردازد، یک‌سره حکایت اشک و خون و شکنجه است. این دومین کتابی است که درباره سرکوب ۱۷ بهمن منتشر می‌شود و شرحی می‌دهد از آنچه در درون  زندان بر دستگیر‌شدگان ضربه اول رفت تا به «اعتراف» درباره «جاسوسی» ساختگی و «کودتا»ی دروغین منجر شد.
از صفحه ۹۶۹ تا ۱۰۲۱ دریچه‌ای رو به جهنمِ «کمیته مشترک» گشوده می‌شود و روایتی دست اول از نحوه بازجویی جلادانی مانند «برادر مجتبی» به‌دست می‌دهد که از نیمه اول اسفند ۱۳۶۱ اعتراف‌گیری برای «کودتا» را شروع کردند و در دو هفته آن را به انجام رساندند تا سناریوی کودتایی سپاه در نوروز ۱۳۶۲ به واقعیت تبدیل شود. و از قضا شلاق‌های «برادر مجتبی» به‌عنوان سر بازجوی مخوف و بی‌رحم حزب، زمانی در صفحات کتاب خون می‌پاشد که هویت واقعی او از پرده بیرون می‌افتد. کسانی که فیلم اعتراف‌گیری از همسر سعید امامی‌ را دیده‌اند، می‌توانند تصور کنند که بر رهبران حزب چه گذشته است. همان شلاق‌زن بی‌رحم، با نام اصلی «علی‌اکبر باوند» و معروف به «مجتبی بابایی»، «امیری» و «برادر مجتبی» است که از عمویی و دیگر رهبران و کادرهای حزب اعتراف می‌گیرد. می‌توان تصور کرد بازجویی که چنین بی‌رحمانه همسر محجبه سعید امامی ‌را می‌کوبد تا برای جاسوسی اسرائیل و رابطه نامشروع اعتراف بگیرد با دستگیر‌شدگان حزب توده ایران چه کرده است.
روحیه انتقادی بر جلد سوم هم حاکم است. نگاهی دوباره به مشکلات ساختاری، انتقاد از روش و منش رفیق نورالدین کیانوری و برای نخستین بار مورد پرسش قرار دادن  رهبری حزب در فاصله دو ضربه و به‌ویژه  عملکرد رفیق جوانشیر می‌تواند به بازخوانی تاریخ حزب کمک شایانی کند.
گاه پرسش‌ها حاوی اظهار‌نظر است و در برخی موارد هم رنگ تندی دارد، اما پاسخ‌دهنده با درایت و صبر و تحمل، پرسش‌های در‌خور می‌دهد. گاه پرسش‌ها را تصحیح می‌کند و همه را به سر منزل هدایت می‌برد. آخرین دیده‌بان کاخ کهن آرزوها از فراز برج می‌نگرد و فارغ از خامی ‌از راه ‌رسیدگان و خصومت دشمنان دوست‌نما، تاریخ دراز خون و شکنجه را ورق می‌زند.
کتاب که متاسفانه نمایه نام‌ها را فاقد است، لبریز است از اسامی ‌تاریخی، از افسران سازمان نظامی ‌در سال ۱۳۳۲ تا بر دار شدگان جمهوری اسلامی‌ و بر چهره تابناک برخی ــ مانند بهرام دانش ــ نور تازه‌ای می‌اندازد. یکی از دلاورانی که به‌روایت کتاب مصوبه هیأت سیاسی را یک ماه پیش از فرود آمدن ضربه برای ترک ایران زیر پا گذاشتند و همگی ماندند، حتی به قیمت مرگ (صفحات ۷ـ۸۶۵).
در واقع همه رهبری، مرگ را بر فرار ترجیح دادند و در رأس‌شان دبیر اول حزب رفیق نورالدین کیانوری. تنها یک استثناء وجود دارد: «… کسانی مثل بابک امیرخسروی، جا را خالی و فرار کردند. چون فقط وقتی شاهد این بود که حزب‌الهی‌ها ریختند دفتر را گرفتند، او فهمید که اینجا جای ماندن نیست، مگر اینکه با این شرایط و با دشواری‌ها بسازی! حمید صفری هم همینطور.» (ص ۸۶۷)
این دیدگاه راوی «صبرِ تلخ» که از مباحث قابل بحث است، زمانی منتشر می‌شود که کتاب دوم یعنی خاطرات بابک امیر‌خسروی هم منتشر شده است.

«صبر بی‌بر»، کاخ و ویرانه!

شاید برای همین چند خط توصیف چگونگی گریز عجولانه بابک امیر‌خسروی است که بلافاصله مفسر مغرضی مطلبی با عنوان «صبر بی‌بر، درباره کتاب  صبرِ تلخ، گفت‌وگو بامحمدعلی عمویی» (۱) می‌نویسد و در عنوان اصلی نوشته خود «صبر بی‌بر» را جانشین «صبرِ تلخ» می‌کند و با خام خیالی بر همه تاریخ حزب توده ایران خط بطلان می‌کشد و می‌نویسد:

«صبری که برِ شیرین نداشت» [‬«صبرِ تلخ» مرا به یاد آن کلام موزونی می‌اندازد که از ترکیب دو مصرع سعدی ساخته شده: «صبر تلخ است، ولیکن برِ شیرین دارد.» و از قضای روزگار حبیب‌الله فروغیان یکی دیگر از رهبران حزب توده ایران، هنگامی‌ که تازه به عضویت هیأت سیاسی حزب گماشته شده ‌بود، در سفری همراه با علی خاوری، رهبر وقت حزب، به شهر مینسک (پایتخت بلاروس) در جلسه‌ای برای ما تبعیدیان آن را بر زبان آورد. در آن جلسه نخست خاوری برای آرام کردن اعتراض‌ها و‌ های‌و‌هوی حاضران، گفت:‪ ‬«رفقا! آرام باشید! ما داریم دهلی می‌زنیم که صدایش بعداً درمی‌آید و نوبت به فروغیان که رسید، از ما خواست که کمی ‌صبر داشته ‌باشیم، چه “«صبرِ تلخ است، ولیکن برِ شیرین دارد!»]

حکایت «بی‌بر» بودن «صبر» در نوشته‌ای دیگر از همین نویسنده با عنوان «ویولو‌ن‌زن روی بام بنایی معوج» (۲) که به ستایش از زندگی سیاسی و شخصی بابک امیر‌خسروی اختصاص دارد، به تفصیل و متأسفانه با کینه‌ای که کمترین انصاف را از حیات ۷۹ ساله حزب توده ایران دریغ می‌کند؛ شرح داده شده است.
در این نوشته، تاریخ حزب توده ایران از سال ۱۳۳۱ مرور می‌شود. خواننده را توجه می‌دهیم که عبارات داخل گیومه به تمامی ‌به نوشته مورد بحث تعلق دارند:
سال ۱۳۳۱: «پایه‌های کاخ سست» می‌شود «و کاخ به بنایی ناپایدار و معوج تبدیل» می‌گردد. در مورد بنای کاخ و سیر و سرنوشت آن هم حرفی در میان نیست. کاخی است که به طرفه‌العینی «معوج» می‌شود. حالا چطور کاخ می‌تواند «معوج» شود را باید از خود راوی پرسید.
و «برج» همینطور تا هفتاد سال بعد و تا امروز «معوج» می‌ماند! و نویسنده تأیید و تأکید می‌کند: «آن بنای معوج دیگر هرگز راست نشد.»
و یک سال بعد، ناگهان کودتای ۲۸ مرداد فرود آمد و از «ناتوانی» برج در «برهه‌ای سرنوشت‌ساز» پرده برداشت.
رهبری حزب به ناچار به خارج رفت و نوبت به نشست‌های «مسکو و سپس لایپزیگ» رسید و «برج معوج» چنان «پای در گل» ماند که نویسنده مغرض نوشته فوق در میانه «نقد» طاقت از دست داد و فریادش به آسمان رفت که: «بس است دیگر! بابک رها کن! این ویرانه درست ‌بشو نیست!»
حالا سال ۱۳۳۳ است و «کاخ معوج» به ویرانه‌ای تبدیل شده است که درست بشو نیست!
و بار دیگر مقاله‌نویس مغرض با خیال راحت سه دهه‬ توفانی را قیچی می‌کند تا «کاخ، یعنی ساختار حزب توده ایران» را به روزهای پیروزی انقلاب بهمن وصل کند و آن‌هم در شرایطی که «کاخ» در روایت او از تاریخ «معوج» شده و به «بنا» تبدیل گردیده و سپس «ویرانه» شده و دیگر امیدی به آبادانی آن هم نیست.
در اینجا هم خبری از آباد شدن حماسی خانه حزب و سرکوب بی‌رحمانه آن نیست و تنها از تلاش یک‌تنه بابک امیرخسروی برای «کسب آبرو» و «نجات» حزب سخن می‌رود و با روایتی پُرمعنا پایان می‌گیرد، البته به نقل ص ۴۹۵ کتاب زندگینامه‌ سیاسی بابک امیرخسروی:
[«میرحسین موسوی به حافظ اسد (پدر) اطمینان داده ‌است که این رفقا «نه به خاطر توده‌ای بودن، بلکه به‌علت جاسوسی برای یک کشور بیگانه دستگیر شده‌اند»!]
و اینجاست که دانسته یا ندانسته  روایت جانیان تأیید می‌شود. عاشقان و بر دار شدگان مُهر جاسوسی می‌خورند و «کاخ» که ویرانه شده بود، «کج‌تر» می‌شود: «بنایی که در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ کج شد، اکنون کج‌تر شده، و حتی دیگر در اختیار صاحبخانه هم نیست.»

**

و اکنون مائیم و دو روایت تاریخی از سرنوشت حزبی که پای به ۸۰ سالگی می‌گذارد: محمدعلی عمویی برآمدن «کاخ آرزوها» را حکایتی تازه می‌کند و از «اشک‌ها و رنج‌ها» می‌گوید و گذشته را چراغ راه آینده می‌کند.
بابک امیرخسروی ــ دستکم از زبان یار مقاله‌نویس‌اش ــ خبر از ویرانی و نابودی و جاسوسی! می‌دهد.
و حافظ است انگار که در میانه بانگ می‌زند:
شاه ترکان سخن مدعیان می‌شنود
شرمی ‌از مظلمه خون سیاووشش باد!

۱ــ صبر بی‌بر؛ درباره کتاب صبر تلخ، گفتگو با محمد‌علی عمویی
۲ــ ویولن‌زن روی بام بنایی معوج

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *