به یاد بزرگ‌ مرد شریفی از تبار نیک‌مردان

Print Friendly, PDF & Email

محمد مجلسی شاعر، نویسنده و مترجم چیره‌دست ایران بامداد یکشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۹ در زادگاهش اصفهان چشم از جهان فروبست.

سال‌های دهه هفتاد میلادی قرن گذشته دراروپا به‌ویژه در فرانسه سالهای پُربار اعتلای جنبش کارگری و کمونیستی بود. در چنین سال‌هایی این اقبال برای من دست داد که در فرانسه درس بخوانم و زندگی کنم.

اولین دیدارهایی که در فرانسه نصیب من شد دیدار با رفیق حسین نظری نماینده حزب توده ایران در پاریس بود. این دیدار تمام روال بعدی زندگی سیاسی مرا رقم زد. من به کمک رفیق نظری با عده زیادی از مبارزان انقلابی ایران آشنایی نزدیک پیدا کردم و در مبارزات درونی ارکان مختلف جنبش چپ ایران سهم گرفتم. در این سال‌ها، عضویت در حزب کمونیست فرانسه، فعالیت برای حزب توده ایران و مسئولیت حزب دمکراتیک خلق افغانستان پشتوانه سیاسی دلگرم‌کننده‌ای بود که تمام زندگی مرا برای همیشه رنگ و رو بخشید.

در چنین سال‌هایی در شهر تولوز در جنوب غرب فرانسه تحصیل و زندگی می‌کردم. چند تن از رفقای توده‌ای، رفیق شهید کیومرث زرشناس، رفیق فرهاد فرجاد، رفیق هوشنگ بهزادی، رفیق سعید الموتی، رفیق زنده‌یاد بهمن الموتی مسافرتی به این شهر داشتند. در این سفر پایه‌های سازمان جوانان و دانشجویان دمکرات ایران ــ اودیسی گذاشته شد و فعالیت پُرجوشی در این شهر دورافتاده از پاریس به‌راه افتاد. ما خوشبختانه توانستیم در مدت نه چندان طولانی عده‌ای از جوانان پُرشور انقلابی ایرانی را به سازمان ادیسی و چند نفری را هم به حزب توده ایران جذب کنیم.

در خاطرم باقی است که در این سال‌ها دیدار رفیق زنده‌یاد مهرداد منجمی را که در تولوز به مواضع توده‌ای نزدیک شده بود، به کمک رفیق حسین نظری با رفیق نورالدین کیانوری تنظیم کردیم. بعد از آن ملاقات، رفیق مهرداد منجمی به ایران بازگشت و مبارزه فعال سیاسی را قبل از انقلاب در پیش گرفت. پس از انقلاب شش سال زندانی بود. متأسفانه در اثر حادثه‌ای در تهران درگذشت.

شور و هیجان سال‌های هفتاد میلادی به‌خصوص در بین جوانان و روشنفکران و دانشجویان ایرانی از دو جهت قابل بررسی است. یکی فعالیت‌های دیرینه و متین حزب توده ایران و دیگری فعالیت فوق‌العاده پُرجوش و خروش کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی. در این سال‌ها که کنفدراسیون دارای مواضع چپ‌روانه مائوئیستی بود دم تیز تیغ مبارزه را متوجه حزب توده ایران ساخته بود. در چنین فضایی ما در شهر تولوز با مبارزه دشواری نه تنها با کنفدراسیون بلکه با گروه‌های نو‌بنیاد شبه مارکسیستی و مذهبی روبرو بودیم. سال‌هایی که پُر از خاطره و پُر از یادهای گرامی ‌برای ما است.

یکی از شیوه‌های کار ما گذاشتن میز پخش نشریات توده‌ای و ادیسی در رستوران‌ها و محیط‌های دانشجویی بود. یکی ازمراحل مهم فعالیت‌های اودیسی، برپایی و بازپخش شب‌های شعر انستیتو گوته تهران در سال ۱۳۵۶ بود.

ما نوارهای ضبط شده سخنرانی‌های بزرگانی را که در این شب‌های شعر در ایران از جان مایه گذاشتند دریافت می‌کردیم و دانشجویان و جوانان ایرانی را دعوت کردیم تا به آنها گوش دهند. البته این جلسات بی‌جنجال هم نبود و چپ‌روها دعوا به‌راه می‌انداختند تا مانع برگزاری آن بشوند. ولی به‌هرحال یکی از مراحل مهم و پیروزمند فعالیت ما بود. در چنین فضایی عده‌ای از جوانان پُرشور ایرانی به‌سوی ما رو آوردند و عده دیگری هم به‌دلیل دوستی‌های شخصی ما را همراهی می‌کردند.

یکی از روزها، یکی از دوستانم، افشین مجلسی گفت که پدرش از ایران آمده است و در حال حاضر پیش او زندگی می‌کند. او مرا مهمان کرد.

چه شادی بزرگی بود برای من! به دیدار بزرگ مردی می‌رفتم که به‌خاطر راه نورانی حزب توده ایران دوره زندان و تبعید و دشواری‌ها را پس از کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد ۳۲ با سرفرازی پشت سر گذاشته بود. این دیدار با هیجانی وصف‌ناپذیر برگزار شد. محمد مجلسی بزرگ مردی میانه‌سال به جوانی پُر از شور و هیجان چون من چنان اهمیتی قائل می‌شد که تا آن لحظه برایم ناآشنا بود. در آن مهمانی ما از هر دری سخن گفتیم. از گذشته‌ها، از افغانستان، از ایران بسیار گپ زدیم. در این دیدار من دانستم که او، محمد مجلسی، از دوستان و همراهان بسیار نزدیک زنده‌یاد سیاوش کسرایی است. از دوستی‌اش با سیاوش با محبت و صمیمیت سخن می‌گفت. یادم است درباره منظومه آرش کمانگیر از او پرسیدم. برایم گفت خوب به‌یاد دارد که سیاوش کسرایی این منظومه اثرگذار تاریخی را در زمستان زیر کرسی سروده است. این در ذهنم تاکنون باقی مانده است. او از خود زیاد حرف نمی‌زد ولی از ایران، از مبارزات مردم، از شور و هیجانی که در بین جوانان دیده بود، بسیار خرسند و دلشاد بود. این مرد چقدر مهربان، متواضع، حلیم و پُرمهر بود. در پایان آن دیدار به‌یاد‌ماندنی، زنده‌یاد محمد مجلسی کتابی را که به‌تازگی ترجمه کرده بود را با نوشته‌ای پُرمهر به من هدیه داد.
                                              ***
موقعی که حزب ما در افغانستان در ۶ جدی ۱۳۵۸ به قدرت رسید، در اولین ماه‌ها این کتاب را که محمد مجلسی به من اهدا کرده بود و سیلاب آهن نام داشت با تیراژ بسیار وسیعی به شیوه افست دوباره چاپ کردیم. این کتاب در میان رفقای ما که تازه از زندان آزاد شده بودند و دردها و رنج‌ها را در مبارزه با دشمن خونینی به‌یاد داشتند از شهرت برخوردار شد و تأثیر بسیار به‌جای گذاشت. سیلاب آهن که به شیوه شاعرانه و با نثر مسجع محمد مجلسی ترجمه شده بود داستان تلاش گروهی از قزاق‌های هوادار انقلاب اکتبر برای پیوستن به ارتش سرخ است. نثر روان و زیبای ترجمه محمد مجلسی این شوق را به من می‌داد که این کتاب را چندین بار با نشاط بخوانم و لذت ببرم. مترجم توانسته به خوبی آن حالت حماسی منظومه طولانی و پُرجوش و خروش و انقلابی کتاب الکساندر سرافیمویچ را در ترجمه فارسی آن باز آفریند و انعکاس بخشد. با پخش این کتاب محمد مجلسی در بین کمونیست‌های افغانستان به یک چهره محبوب و شناخته شده مبدل شد. من با افتخار از دوستی خود با محمد مجلسی با رفقا صحبت می‌کردم. دیدار من با او خاطره بسیار دلپذیری است که همچنان در ذهنم زنده و پایدار است. سیلاب آهن چنان با روحیه آن دوران رفقای حزبی ما سازگاری داشت و چنان خوشایند بود که اکثریت رفقای ما این کتاب را خوانده بودند و در همه جا صحبت از سرافیمویچ و محمد مجلسی بود.

سال‌های کاروپیکار ما را چنان مصروف ساخت و در خود پیچید که سال‌ها گذشت و از دوست عزیزم افشین مجلسی و پدر و مادر بزرگوارش بی‌خبر ماندم. در سال‌های اول مهاجرت بار دیگر با افشین رابطه تنگاتنگی برقرار شد و به‌زودی کتاب دیگری را که پدر بزرگوارش محمد مجلسی از ویکتور هوگو به‌نام نود‌و‌سه ترجمه کرده بود برای من فرستاد. یک بار دیگر قلم توانا و احساس پُرشور محمد مجلسی را در لابلای کتاب و در سطر سطر آن می‌دیدم.

رابطه من با زنده‌یاد محمد مجلسی در حد انتقال سلام و ارادت من ادامه داشت. تا اینکه چندی قبل افشین برایم پیام داد که «بابا صبح امروز در اصفهان با زندگی وداع کرد». گرچه پایان زندگی به‌خصوص برای کسانی که در سنین بالا قرار دارند امری طبیعی است ولی این خبر برایم بسیار ناگوار بود. از دست دادن انسانی چنین باارزش مقداری از غنای فرهنگ بشریت در لحظه حاضر می‌کاهد. با نبود محمد مجلسی یکی از پایه‌های ستبر فرهنگ زبان فارسی فروریخت. انسانی که صفای گل‌های نشاط‌انگیز بهاری و سیلاب زلال جویباران کوهی را برای انسان تداعی می‌کند. چنین بود شخصیت محمد مجلسی که در ذهن من باقی مانده است.

اطلاع یافتم که مردم به‌ویژه در اصفهان قدردانی پُرسلسله‌ای از این درّ کمیاب دنیای فرهنگ ایران کردند. علیرغم واکنش منفی زمامداران، با تلاش و پشتیبانی دانشگاهیان و اهل فرهنگ و مطبوعات این ادیب و نویسنده پیش کسوت، مقاوم، عاشق مردم و ایران و توده‌ای قدیمی‌ با شکوه و شایستگی در قطعه نام‌آوران اصفهان به خاک سپرده شد.

محمد مجلسی برای من یک چهره فراموش‌ناشدنی، درخشان، کمیاب، فوق‌العاده انسان و انساندوست بسیار مهربان و انسانی در حد اعتلای لازم باقی خواهد ماند.

یادش را همیشه گرامی‌ خواهم داشت و یقین دارم که همه فرهنگ‌دوستان و عاشقان زبان فارسی یاد این بزرگ مرد فرهنگ و ادب زبان فارسی را برای همیشه ارج خواهند گذاشت. یاد محمد مجلسی مانند همه بزرگان دیگر عرصه ادب و فرهنگ بر تارک افتخارات تاریخ کشور ایران برای همیشه خواهد درخشید.

محمد مجلسی متولد سال ۱۳۰۹ و دانش‌آموخته حقوق دانشگاه تهران و دکترای علوم سیاسی از دانشگاه فرانسه بود.

او پس از پایان تحصیلات خود در تهران و دوره دانشکده افسری، در پی کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، راهی زندان و سپس تبعید به جزیره خارک شد.

او با سربلندی از آزمون آتش گذشت و پس از پایان دوران محکومیت به روزنامه‌نگاری و رمان‌نویسی و قلم‌زنی ادامه داد.

محمد مجلسی بیش از ۲۰ سال نویسنده داستان شب محبوب‌ترین و پُر‌شنونده‌ترین برنامه رادیو ایران بود و به این عنوان در میان مردم کشورهای فارسی زبان شهرت داشت. او در سال‌های آخر نظام سلطنتی به فرانسه مهاجرت کرد و با سرنگونی شاه به ایران بازگشت. پیروزی انقلاب بهمن شور خلاقیت را در این عاشق وطن و مردم دو‌چندان نمود.

محمد مجلسی از مؤسسان و فعالان شورای نویسندگان و هنرمندان ایران بود. او پس از تجربه سرودن شعر و داستان‌نویسی، به‌تدریج به ترجمه متون کلاسیک ادبیات جهان روی آورد.

محمد مجلسی با پشتکاری خستگی‌ناپذیر گنجینه بزرگی از ترجمه آثار مشهور و شاهکارهای ادبی جهان را از خود به‌جا گذاشت. ترجمه‌های او در زمره بهترین آثار این رشته در حفظ امانت متن و پرداخت روان در زبان فارسی است.

او بیش از ۷۰ کتاب کلیدی از نویسندگان نام‌آور دنیا، به‌ویژه فرانسه و روسیه را به فارسی ترجمه کرد. او در روزهای آخر عمر پُربارش نیز سرگرم ترجمه جدیدی از جنگ و صلح تولستوی بود که متاسفانه ناتمام ماند.

یاد محمد مجلسی زنده و نامش جاودان باد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *