افغانستان، جنگ نیابتی فراموش شده ــ قسمت اول *
روابط بینالمللی سیا در زمینه قاچاق مواد مخدر به سال ۱۹۴۹ برمیگردد، یعنی سالی که جنگ طولانی واشنگتن در شبه جزیره کره آغاز شد. حرکت حزب دمکراتیک خلق افغانستان برای از بین بردن برداشت تریاک و خاتمه دادن به استثمار کارتلهای مواد مخدر، از دید امپریالیستهای آمریکا گذر از حد مجاز و «زیادهروی» بود. از دست دادن چشمگیر تولید تریاک برای وال استریت و بانکهای بزرگ بینالمللی که به تجارت مواد مخدر علاقه دارند بهمعنای از دست دادن سودی فراوان است. درواقع، صندوق بینالمللی پول (IMF) گزارش داد که پولشویی ۲ تا ۵ درصد از تولید ناخالص داخلی اقتصاد جهان را تشکیل میدهد و درصد زیادی از پولشویی که سالانه ۵۹۰ تا ۱/۵ تریلیون دلار ارزش دارد، مستقیماً از طریق قاچاق مواد مخدر صورت میگیرد. سود حاصل از تجارت مواد مخدر اغلب در بانکهای خارجی تحت کنترل آمریکا و انگلیس در کشوری دیگر قرار میگیرد.
سوم ژوئیه ۲۰۱۹، چهلمین سالگرد آغاز اولین حمله نظامی ایالات متحده با مجاهدین تحت حمایت سیا علیه افغانستان است. این یک اشتباه خواهد بود که مداخله آمریکا در سال ۱۹۷۹ علیه دولت وقت حزب دموکراتیک خلق افغانستان را از درگیریهای امروز جدا بدانیم. افغانستان همیشه بهعنوان کشوری در هرج و مرج با «دولتی بیکفایت» و تحت تسلط فرماندهان جنگی شناخته نمیشد. این پدیده محصول عملیات تغییر رژیم به رهبری آمریکا است. از آنجا که جنبههای جنگ طولانی علیه افغانستان غالباً نادیده گرفته میشوند و میتواند منجر به برداشتهای غیرواقعی و یا اشتباه گردد، مقاله زیر، که در ابتدا در ۳۰ مارس ۲۰۱۹ منتشر شد، رویدادهایی را که در طول و پس از جنگ سرد اتفاق افتاده است، بهطور خلاصه مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد.
وقتی صحبت از افغانستان جنگزده و نقش ایالات متحده و متحدانش در ناتو میشود، چیزی که بیشتر به ذهن میآید کمپین «جنگ علیه تروریسم» است که در سال ۲۰۰۱ توسط جورج دبلیو بوش تقریباً بلافاصله پس از حمله ۱۱ سپتامبر آغاز گردید. با درنظر گرفتن اینکه ایالات متحده و متحدانش در آن سال با «نیروی زمینی» خود وارد کشور افغانستان شده و مستقیماً حضور پیدا کردند، درک بهتری پیدا میکنیم. نهتنها این، بلکه در سالهای بوش ــ چنی (Bush-Cheney )، یک کمپین تبلیغاتی تهاجمی در رسانههای آمریکایی انجام شد که حقوق زنان را بهعنوان بهانهای برای ادامه اشغالگری مورد استفاده قرار میداد. اما چنین کنایهای کسانی را که درک میکنند درگیری در افغانستان دارای سابقه طولانی است سردرگُم و گمراه نمیسازد که میدانند مسئله بیشتر مانند سوریه، به دوران جنگ سرد بازمیگردد ــ بهویژه زمانی که روشن است این ایالات متحده آمریکا بود که با پشتیبانی از مجاهدین موجب بیثباتی کشور، جلوگیری از مدرنیته و نوسازی و دستاوردهای اقتصادی ــ اجتماعی، ازجمله آزادی و رهایی زنان افغانستان گردید؛ اهدافی که حزب دموکراتیک خلق افغانستان برای آن مبارزه میکرد. با سرنگونی دولت مستقل دمکراتیک افغانستان در اتحاد با اتحاد جماهیر شوروی، طالبان از درون مجاهدین، بهعنوان قدرتمندترین جناح آن ظهور کرد؛ ایالات متحده در سال ۱۹۹۵ خواهان رابطه کاری با طالبان شد. همانطور که استفان گووانز (Stephen Gowans) توضیح میدهد، جنگ هیچگاه در مورد حقوق زنان یا سایر نگرانیهای بشردوستانه نبود.
«شواهدی دیگر از بیتفاوتی کامل واشنگتن نسبت به حقوق زنان خارج از کشور نقشی است که در تضعیف دولت مترقی در افغانستان داشت؛ دولتی که تلاش میکرد زنان را از چنگال شیوههای اسلام سنتی نجات بخشد. در دهه ۱۹۸۰، کابل «یک شهر جهانی بود. هنرمندان و هیپیها به پایتخت هجوم آورده بودند؛ زنان در دانشگاه شهر به تحصیل کشاورزی، مهندسی و تجارت میپرداختند؛ زنان افغان در دستگاه دولتی شاغل بودند». زنان بهعنوان نماینده در پارلمان حضور داشتند، اتومبیل میراندند، و بدون نیاز به درخواست از سرپرست مرد، مسافرت میکردند و به ملاقات میرفتند.
اینکه دیگر چنین نیست، عمدتاً بهدلیل تصمیم مخفی جیمی کارتر، رئیسجمهور وقت آمریکا و زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی او در تابستان ۱۹۷۹ است که «روسها را به دام افغانستان کشاند» و «ویتنام خود را به اتحاد جماهیر شوروی» تحویل داد. جنگی که خود آن را برای مبارزه با دولت جدید تحت رهبری حزب دمکراتیک خلق افغانستان در کابل، با پشتیبانی گسترده مالی و توسط تروریستهای بنیادگرای اسلامی سازماندهی کردند.
هدف حزب دمکراتیک خلق افغانستان، رهایی افغانستان از عقبماندگی آن بود. در دهه ۱۹۷۰، تنها ۱۲ درصد از بزرگسالان سواد داشتند. متوسط سن ۴۲ سال و بالاترین رقم مرگ و میر نوزادان در جهان را داشت. نیمیاز مردم از سل و یک چهارم از مالاریا رنج میبردند.
علاوه بر این، و برخلاف تصور رایج که مناقشه در افغانستان در سال ۲۰۰۱ آغاز گردید، میشود دقیقتر گفت که خیر، جنگ در سال ۱۹۷۹ شروع شده است. درواقع، تصمیم دولت کارتر در سال ۱۹۷۹ برای سرنگونی حزب دمکراتیک خلق افغانستان و بیثباتسازی این کشور ریشه اصلی این امر است که چرا کشور اکنون در چنین وضعیتی قرار دارد.
جنگ سرد ــ مرحله جدیدی در عصر امپریالیسم
دوره ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹ از حمله مجاهدین اغلب بهعنوان «جنگ شوروی و افغانستان» یاد میشود، زیرا ارتش شوروی در افغانستان درگیر شد.
اگرچه این حقیقت وجود دارد که آنها بهشدت درگیر بودند، اما درگیری توصیف کاملاً دقیقی در این رابطه نیست، زیرا این واقعیت را کاملاً نادیده میگیرد که این جنگ در واقع توسط ایالات متحده ایجاد، تحریک و رهبری شده بود. آن زمانی که کشور جمهوری دموکراتیک افغانستان نامیده میشد، سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۲، با تاریخ شوروی پیوندی ناگسستنی دارد ــ اما نه به این دلیل که شوروی افغانستان را «اشغال» کرده بود و غرب میبایست برای جلوگیری از آن مداخله کند؛ همآنطور که تبلیغات امپریالیستی آمریکا ما را وادار میکند که باور کنیم. دولت کارتر برنامهریزی، استخدام و آموزش مجاهدین را در سال ۱۹۷۸ شروع کرده و ماهها قبل از مداخله نظامی ارتش شوروی در اواخر سال ۱۹۷۹، حمله به افغانستان را آغاز کرده بود. همچنین، «دام افغانستان» به تنهایی باعث ایجاد فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نشد؛ هرچند به آن هم مربوط بود. اما در اینباره وقتی سالهای گورباچف را بررسی میکنیم، به آن بیشتر خواهیم پرداخت. با این وجود، تخریب افغانستان بهعنوان آخرین ضربه به اتحاد جماهیر شوروی اعلام شد، و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، توسط ایالات متحده بهعنوان «پیروزی سرمایهداری بر کمونیسم» جشن گرفته شد. برای درک درگیری در افغانستان، بررسی زمینهای که در آن این درگیری آغاز شده است، مهم است: جنگ سرد.
در اوایل دهه ۱۹۰۰، ولادیمیر لنین مشاهده کرد که سرمایهداری وارد مرحله جهانگرایی خود شده و عصر امپریالیسم آغاز شده است. این بدان معناست که سرمایهداری باید فراتر از مرزهای ملی گسترش یابد و این با خود منطق ایجاد امپراتوری و جنگهای امپریالیستی را بههمراه دارد. لنین امپریالیسم را چنین تعریف میکند:
• «تمرکز تولید و سرمایه به حدّی رسیده که موجب ایجاد انحصارهایی گردیده است که نقش تعیینکنندهای در زندگی اقتصادی دارند؛
• «ادغام سرمایهِ بانک با سرمایهِ صنعتی موجب آن میگردد تا براساس این “سرمایه مالی”، الیگارشی مالی ایجاد شود؛
• «صدور سرمایه از صادرات کالا متمایز میشود و اهمیت استثنایی پیدا میکند؛ «تشکیل انحصارات سرمایهداری بینالمللی که جهان را بین خود تقسیم میکنند؛
• «تقسیم سرزمینی کل جهان در میان بزرگترین قدرتهای سرمایهداری تکمیل میگردد.»
«امپریالیسم آن سرمایهداری است که در مرحلهای از توسعه قرار دارد که در آن تسلط انحصارات و سرمایه مالی برقرار شده است؛ در آن صادرات سرمایه اهمیت ویژهای یافته است؛ که در آن تقسیم جهان بین تراستهای بینالمللی آغاز شده و در آن تقسیم تمام سرزمینهای جهان بین بزرگترین قدرتهای سرمایه داری به پایان رسیده است.»
بدیهی است که امپریالیسم صرفاً تحمیل اراده یک کشور بر بقیه جهان نیست (هرچند که قطعاً بخشی از آن است). بهطور دقیقتر: این نتیجه انباشت سرمایه و فرایند ایجاد و نگهداری یک امپراتوری است که با متوقف ساختن توسعه در سراسر جهان و فقیر نگهداشتن تودههای جهانی همراه است. این اعمال سلطه بینالمللی با هدایت منافع اقتصادی شکل میگیرد. بنابراین، امپریالیسم کمتر یک پدیده فرهنگی و بیشتر یک پدیده اقتصادی است.
لنین همچنین این نظریه را مطرح کرد که امپریالیسم و چرخه جنگهای جهانی محصول سرمایههای ملی رقیب بین کشورهای پیشرفته است. همانطور که در کتاب «امپریالیسم، بالاترین مرحله سرمایهداری» نوشته است، جنگ جهانی اول در مورد رقابت بین قدرتهای بزرگ امپریالیستی ــ مانند سرمایههای رقیب بریتانیای کبیر و آلمان ــ بر کنترل و شکاف در غارت از مستعمرات بود. بنابراین، سرمایه مالی نیروی محرک استثمار و استعمار ملتهای تحت ستم بود. این تضادها، همانطور که لنین پیشبینی کرده بود، سرانجام به مجموعهای از جنگهای جهانی منجر میشود. در طول جنگ جهانی اول، اهداف دو بلوک قدرت امپراتوری عبارت بودند از: بهدست آوردن، حفظ و گسترش سرزمینهایی که بهعنوان نقاط استراتژیک درنظر گرفته شده و برای اقتصاد ملی آنها اهمیت زیادی دارد. و در دوران رکود بزرگ، برای محدود کردن کشورهای صنعتی در حال ظهور چون آلمان، ایتالیا و ژاپن که بهعنوان کشورهای محور نیز شناخته میشوند، از سوی انگلیس، ایالات متحده و فرانسه اقدامات حمایتی صورت پذیرفت. بدین ترتیب که از دسترسی این کشورها به مستعمرات و مناطق بیشتر جلوگیری گردد و در نتیجه در زمانی که نشان از شروع جنگ دوم جهانی میرفت، دسترسی آنها به مواد اولیه و بازارها کاسته شده و محدود شود. بهویژه، دو قدرت صنعتی پیشرفته سرمایهداری آلمان و ژاپن، در تلاش برای فتح قلمروهای تازه، فضای اقتصادی بریتانیا، ایالات متحده و فرانسه را مورد تهدید قرار داده و با آغاز یک سری از تجاوزهای آلمان بیشتر در اروپا و تجاوزهای ژاپن در آسیا، در صدد برآمدند تا قلمروها، مستعمرات و نیمهمستعمرات آنان را به زور تصرف کنند. جنگ جهانی دوم از جهاتی مختلف نتیجه شعلهور شدن مجدد رقابت مابین امپریالیستها، بین بلوک انگلیس ــ فرانسه و بلوک آلمان بود که این بار با توپخانه مدرن و استفاده قابلتوجه از حملات هوایی آغاز گردید. این دومین مرحله از بحران دورهای سرمایهداری بود که کشورهای محور ظهور فاشیسم را واکنشی به کمونیسم قلمداد کرده و تسلط رژیمهای فاشیستی، جهان را در معرض تهدیدی جدی قرار داده بود. تا بدین جا، جنگ جهانی دوم آخرین جنگ جهانی است که ما دیدهایم.
در پایان جنگ جهانی دوم، دو قدرت جهانی رقیب ظهور کردند: ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی؛ جنگ سرد مظهر درگیری ایدئولوژیکی این دو قدرت بود. دوران جنگ سرد مرحله تازهای بود برای سرمایه بینالمللی، زیرا شاهد ظهور سلاحهای هستهای و مراحل اولیه جنگهای نیابتی است. این زمانی بود که دول امپریالیستی، صرفنظر از اینکه در جنگ جهانی دوم در کدام سو قرار داشتند، در جلوگیری از گسترش کمونیسم و نابودی اتحاد جماهیر شوروی منافع مشترکی یافتند. این حملات ضدِ کمونیستی، میبایستی با گسترش خود کشورهای متحد اتحاد جماهیر شوروی را نیز هدف قرار دهند. چنین عملی باعث افزایش تعداد کشورهایی با دولتهای دستنشانده شد که با ایالات متحده حالتی ارباب رعیتی دارند و مطابق منافع آمریکا و بلوک ناتو با هدف نهایی انزوای اتحاد جماهیر شوروی عمل میکردند. همچنین باید توجه داشت که پایان جنگ جهانی به رقابت سرمایههای ملی پایان بخشید، درست همانطور که در حاضر هست؛ حال سرمایه مالی در سطح جهانی وجود دارد و میتواند بهطور لحظهای با واشنگتن نیروی غالب جهان که انحصار بازارهای جهانی را در اختیار دارد، حرکت کند. آن دسته از کشورهایی که بهطور فعال علیه امپراتوری آمریکا مقاومت کردهاند و سرمایه آمریکا را در کشورهای خود نپذیرفتهاند، تهدید به تحریم و مداخله نظامی میشوند ــ کشورهایی با حاکمیت مستقل مانند سوریه و کره شمالی که تا به امروز هم هژمونی آمریکا را به چالش میکشند. افغانستان تحت حکومت حزب دمکراتیک خلق افغانستان (PDPA ) یکی از این کشورها بود که در برابر امپریالیسم آمریکا ایستادگی کرد و بدین ترتیب هدف تغییر رژیم قرار گرفت.
حزب دمکراتیک خلق افغانستان علاوه بر اجرای اصلاحات ارضی، حقوق زنان و سیاستهای اقتصادی برابریطلبانه و جمعگرایانه، تلاش کرد تا به کشت خشخاش پایان دهد. اولین مزارع خشخاش در افغانستان در دهه ۱۸۰۰ هنگامی که این کشور هنوز تحت سیستم فئودالی مالکیت زمین بود، توسط امپراتوری بریتانیا برپا گردید. تا زمان برکناری پادشاه در سال ۱۹۷۳، تجارت تریاک یک تجارت سودآور بود و مزارع خشخاش افغانستان بیش از ۷۰ درصد تریاک مورد نیاز برای تأمین هروئین جهان را تولید میکرد. چنین اصلاحاتی سرانجام در سال ۱۹۷۸ با مخالفت ایالات متحده روبرو میشود که قبلاً جنگ صلیبی ضدِ کمونیستی خود را آغاز کرده بود و در همه جا از نیروهای ارتجاعی که پس از استعمار با دولتهای گوناگون مترقی مبارزه میکردند، پشتیبانی میکرد. بسیاری از این دولتهای مترقی بخشی از «بلوک شوروی» بودند ــ مانند کنتراس دست راستی در نیکاراگوئه که مخالفت خشونت آمیزی با دولت ساندینیستا داشت. علیرغم آن که افغانستان با لیاقتها و شایستگیهای خود کسب استقلال کرده بود، تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق (PDPA) ــ مانند دیگر پیروزیهایهای پسااستعماری، متحدین اتحاد جماهیر شوروی، همچون کوبا، نیکاراگوئه، سوریه، لیبی و کره شمالی ــ بهعنوان «ماهواره شوروی» تلقی میشدند که باید به جای خود تحت سلطه استعمار برگشته، و کالاهای آنها نیز باید تحت کنترل و تملک انحصاری ایالات متحده قرار گیرد. نه تنها این، بلکه بهعنوان یک نقطه استراتژیک مورد توجه محسوب میشد که میتواند برای محاصره اتحاد جماهیر شوروی مورد استفاده قرار گیرد.
بهمنظور تضعیف دولت تازه تأسیس و محبوب جمهوری دمکراتیک افغانستان، دولت کارتر و سیا با ارائه آموزش، حمایت مالی و تسلیحاتی به افراطگرایان سنی (مجاهدین) که علیه مدارس و معلمان در مناطق روستایی دست به اقدامات تروریستی میزدند، مداخله امپریالیستی را آغاز کردند. با کمک نظامیان سعودی و پاکستانی، CIA سیا مالکان فئودال برکنارشده، سران قبایل ارتجاعی، روحانیون فرقه سنی و اربابان کارتل مواد مخدر را گردهم آورد تا برای بیثبات سازی افغانستان، ائتلافی را تشکیل دهند. در سپتامبر ۱۹۷۹، نورمحمد تره کی ــ اولین رهبر حزب دموکراتیک خلق و رئیسجمهور جمهوری دموکراتیک افغانستان ــ در جریان حوادث کودتای مورد حمایت سیا، ترور شد که بهسرعت توسط ارتش افغانستان متوقف گردید. با این حال، در اواخر سال ۱۹۷۹، حزب دمکراتیک خلق افغانستان تحت تأثیر مداخله نظامی وسیع نیروهای نیابتی ایالات متحده ــ ترکیبی از مزدوران خارجی و هواداران رژیم سابق قرار گرفت و از همین رو و به ناچار تصمیم گرفتند تا از اتحاد جماهیر شوروی برای اعزام و استقرار گروهی از نیروها درخواست کمک کنند. مداخله اتحاد جماهیر شوروی کمکی بود بهموقع، مؤثر و مورد نیاز حزب دمکراتیک خلق افغانستان ــ اگر فقط در ده سال بعدی، برای ایالات متحده و عربستان سعودی هزینهها «قدری بالا رفت» و در جنگ به بیش از ۴۰ میلیارد دلار افزایش یافت و منتهی به استخدام و تسلیح حدود صدهزار مزدور خارجی دیگر تا سال ۱۹۸۹ گردید. میخائیل گورباچف از نیروهای شوروی خواست كه عقبنشینی كنند و حزب دمکراتیک خلق افغانستان سرانجام با سقوط كابل در آوریل سال ۱۹۹۲ شکست خورد. با شکست حزب، مجاهدین با جناحها و تشکلهای رقیب که برای کسب فضای سرزمینی تلاش میکردند، درگیر شدند و همه جا را هرج و مرج فراگرفت. ویرانی در شهرها، غارت، ترور غیرنظامیان، نمایش اعدامهای دستهجمعی در استادیومهای فوتبال، پاکسازی قومی اقلیتهای غیرپشتون، تجاوز دستهجمعی علیه زنان و دختران افغان. بلافاصله پس از آن بود که در سال ۱۹۹۵، یکی از جناحهای متخاصم، طالبان، قدرت خود را با حمایت ایالات متحده، عربستان سعودی و پاکستان تثبیت کرد. در ۲۸ سپتامبر ۱۹۹۶، آخرین رهبر حزب دموکراتیک خلق، محمد نجیبالله، از محوطه محلی سازمان ملل متحد ربوده (جایی که به وی پناه داده شده بود) و توسط سربازان طالبان شکنجه و بهطرز وحشیانهای کشته شد. آنها بدن مثلهشده او را برای نمایش از تیر چراغ برق عمومی آویزان کردند.
تجدید تجارت تریاک و ریشههای اقتصادی ساخت امپراتوری
پس از سقوط کابل در سال ۱۹۹۲ و مدتی قبل از روی کار آمدن طالبان، روسای قبایل ارتجاعی که مناطق روستایی افغانستان را تصرف کرده بودند، به کشاورزان دستور دادند تا کشت خشخاش را که توسط دولت تره کی غیرقانونی اعلام شده بود، دوباره شروع کنند. پیش از آن، ISI پاکستان (سازمان اطلاعات نظامی پاکستان) به دستور CIA صدها آزمایشگاه هروئین را تأسیس کرد، بهطوری که تا سال ۱۹۸۱، مرز پاکستان و افغانستان به بزرگترین تولیدکننده هروئین در جهان تبدیل شد. آلفرد مک کوی در بررسیهای خود تحت عنوان «Drug Fallout: چهل سال مشارکت سیا در تجارت مواد مخدر» تأیید میکند:
«هنگامیکه هروئین این آزمایشگاهها در مرزهای شمال غربی پاکستان را ترک کرد، مافیای سیسیلی جای آن را در ورود مواد مخدر به ایالات متحده پر کرد، جایی که آنها بهزودی شصت درصد از بازار هروئین آمریکا را تصرف کردند. این بدان معنی است که شصت درصد از عرضه هروئین آمریکا بهطور غیرمستقیم از طریق عملیات سیا تأمین میشد. در طول دهه این عملیات، دهه ۱۹۸۰، سازمان مبارزه با مواد مخدر آمریکا (DEA ) در اسلامآباد هیچکس را بازداشت نکرده و در توقیف هیچگونه محمولهای شرکت نکردند و عملاً به کارتلها این امکان را دادند تا آزادانه به صدور هروئین ادامه دهند.»
بدیهی است که با پایان دادن به کشت خشخاش، و استفاده از منابع و اراضی برای مدرنسازی و افزایش جمعیت کشور، دولت مستقل ملیگرای جمهوری دمکراتیک افغانستان برای منافع ایالات متحده بهعنوان تهدیدی تلقی میشود که باید از بین برود. هدف اصلی مجاهدین تحت رهبری آمریکا ــ یا هر نوع اقدام نظامی با هدایت ایالات متحده آمریکا ــ علیه افغانستان همیشه بازگرداندن و تأمین تجارت تریاک بوده است. بههرحال، در دهه ۱۹۷۰ بود که قاچاق مواد مخدر، علاوه بر حمایت از داراییهای ایالات متحده در خارج از کشور، بهعنوان منبع اصلی CIA برای تأمین بودجه نیروهای شبهنظامی در برابر دولتهای ضدِ امپریالیستی و جنبشهای آزادیبخش در جنوب جهانی انجام میشد. روابط بینالمللی سیا در زمینه قاچاق مواد مخدر به سال ۱۹۴۹ برمیگردد، یعنی سالی که جنگ طولانی واشنگتن در شبه جزیره کره آغاز شد. حرکت حزب دمکراتیک خلق افغانستان برای از بین بردن برداشت تریاک و خاتمه دادن به استثمار کارتلهای مواد مخدر، از دید امپریالیستهای آمریکا گذر از حد مجاز و «زیادهروی» بود. از دست دادن چشمگیر تولید تریاک برای وال استریت و بانکهای بزرگ بینالمللی که به تجارت مواد مخدر علاقه دارند بهمعنای از دست دادن سودی فراوان است. درواقع، صندوق بینالمللی پول (IMF) گزارش داد که پولشویی ۲ تا ۵ درصد از تولید ناخالص داخلی اقتصاد جهان را تشکیل میدهد و درصد زیادی از پولشویی که سالانه ۵۹۰ تا ۱/۵ تریلیون دلار ارزش دارد، مستقیماً از طریق قاچاق مواد مخدر صورت میگیرد. سود حاصل از تجارت مواد مخدر اغلب در بانکهای خارجی تحت کنترل آمریکا و انگلیس در کشوری دیگر قرار میگیرد.
دلیل منطقی کمپین حزب دمکراتیک خلق افغانستان برای ریشه کن کردن کشت خشخاش نه تنها براساس دلایل عملی سلامتی، بلکه بر نقش مواد مخدر در تاریخ استعمار در آسیا نیز استوار بود. از نظر تاریخی، اربابان کارتلهای مواد مخدر با بهرهکشی از گارگران برده و ارزان، و با خدمت به منافع بورژوازی، ملتهای امپریالیست را فربه میساختند. اغلب اوقات، دهقانانی که در این مزارع خشخاش زحمت میکشیدند، علاوه بر اینکه تا دم مرگ کار میکردند، معتاد به هروئین هم میشدند. کارتلها بهعنوان اتحادیههای انحصاری شناخته میشوند که در آن شرکا در مورد شرایط فروش و نحوۀ پرداخت با هم توافق و با تعیین قیمت و مقدار کالاهای تولیدی، بازارها را بین خود تقسیم میکنند. حال ببینیم لنین در مورد نقش کارتلها در «آخرین مرحلۀ سرمایهداری»، چه میگوید:
«انجمنهای سرمایهداری انحصاری، کارتلها، سندیکاها و تراستها ابتدا بازار داخلی را بین خود تقسیم کردند و کم و بیش بهطور کامل صنعت کشور خود را تصاحب کردند. اما در سرمایهداری، بازار داخلی ناگزیر به ارتباط با بازار خارجی است. سرمایهداری از مدتها پیش بازار جهانی را ایجاد کرده است. با افزایش صادرات سرمایه و گسترش روابط خارجی و استعماری و “حوزههای نفوذ” انجمنهای بزرگ انحصارگر از هر سو، همه چیز “بهطور طبیعی” بهسمت یک توافق بینالمللی بین این انجمنها و در نتیجه بهسمت تشکیل کارتلهای بینالمللی پیش رفت. این مرحله جدیدی از تمرکز سرمایه و تولید جهانی است که بهطور قابل مقایسهای بالاتر از مراحل قبل است.»
کارتلهای بینالمللی، به ویژه کارتلهای مواد مخدر، نشاندهنده آنند که چگونه سرمایه در سطح جهانی گسترش و برای ایجاد شکاف در ثروت جهانی براساس تقسیم سرزمینی جهان، تلاش برای کسب مستعمرات و «مبارزه برای حوزههای نفوذ» سازگاری مییابد. بهطور خاص، کارتلهای بینالمللی بهعنوان مباشر دول امپریالیستی در غارت ملتهای تحت ستم یا مستعمرات عمل میکنند. از همین رو، کمپینهای دستهجمعی برای کمک به پایان دادن به اعتیاد و سرکوب قاچاقچیان مواد مخدر نه تنها در افغانستان تحت حکومت حزب دمکراتیک خلق افغانستان، بلکه در سال ۱۹۴۹ در چین انقلابی و دیگر جنبشهای ضدِ امپریالیستی نیز اجرا شد. البته قاچاقچیان تریاک و همدستان جنایتپیشه و سازمانیافته آنها در افغانستان، مبارزه با کشت خشخاش را در کنار دیگر اصلاحات مترقی، بهعنوان یک توهین تلقی کردند. همین امر از آنان هواداران و سربازان ایدهآلی برای مجاهدین ساخت.
اما چرا از اوایل دهه ۲۰۰۰ و به بعد روابط ایالات متحده و طالبان خراب شد؟ بهخاطر داشته باشید که اعضای طالبان به جناحهای مختلف مجاهدین تعلق دارند که همکاری آنها با ایالات متحده به اواخر دهه ۱۹۷۰ برمیگردد؛ و البته واضح بود که ایالات متحده میداند که با بنیادگرایان اسلامی کار میکند. نقض حقوق بشر توسط طالبان در زمانی که در قدرت بودند، خیلی قبل از تیره شدن روابط آنها با ایالات متحده در سال ۲۰۰۰، بهخوبی مستند شده بود. آنچه این روابط را تیره کرد این واقعیت بود که طالبان تصمیم گرفته بود کشت خشخاش را بهشدت کاهش دهد. این امر منجر به مداخله مستقیم نظامی ایالات متحده در سال ۲۰۰۱ در افغانستان و متعاقب آن سرنگونی طالبان شد؛ ایالات متحده از حملات به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون در ۱۱ سپتامبر، با وجودی که هیچ مدرکی مبنی بر دست داشتن طالبان و یا تماس آنان با اسامه بن لادن در آن مدت در دست نداشت، از آن بهعنوان بهانهای برای این حمله استفاده کرد. ایالات متحده بهزودی طالبان را با جناح دیگری از مجاهدین جایگزین کرد که حرف شنوی بیشتری داشتند و با قوانین امپریالیستها بیشتر مطابقت میکردند. بهعبارت دیگر، طالبان لزوماً به این دلیل برکنار نشدند چون مانند حزب دموکراتیک خلق افغانستان هژمونی ایالات متحده را به چالش کشیدند، یا بهدلیل رفتارشان با زنان ــ و آنها اسامه بن لادن را هم پنهان نکرده بودند؛ علت اصلی آن بود که آنها بیشتر به دردسری چون بدهی تبدیل شده بودند تا چیزی باارزش و مفید همچون دارایی. و این یکی دیگر از مواردی است که امپراتوری دستنشاندههای خود را بهدلیل بیکفایتی و یا مفید نبودن و «رعایت نکردن درست قوانین» کنار میگذارد. ــ برخلاف برکناری دیکتاتور نظامی مانوئل نوریگا توسط آمریکا که از طرفداران سرسخت آمریکا بود و با همکاری پابلو اسکوبار همکار سیا (CIA) و پادشاه بدنام مواد مخدر که برای تأمین هزینههای کمپین ضدِ کمونیستی سیا (CIA)در آمریکای مرکزی، مواد مخدر میفروخت.
در نتیجه مداخله ناتو در سال ۲۰۰۱، کشت و تولید سودآور خشخاش تریاک در سال ۲۰۰۲ شکوفایی عظیمی داشت. در سال ۲۰۱۴، تولید خشخاش افغانستان ۹۰ درصد از عرضه هروئین جهان را تشکیل میداد که منجر به کاهش قیمت تریاک گردید. براساس گزارش دفتر «مواد مخدر و جنایت» سازمان ملل متحد (UNODC)، در سال ۲۰۱۶ تولید تریاک در افغانستان با ۴۳ درصد افزایش به ۴ هزار و ۸۰۰ تن افزایش یافت.
یکی دیگر از دلایل استقرار دائمی نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان، با وجود این که ایالات متحده خود همیشه یکی از برترین تولیدکنندگان نفت در جهان بوده است، بهدست گرفتن کنترل بر ذخایر نفتی بکر و دستنخورده آن کشور بود؛ ایالات متحده قبل از ۱۱ سپتامبر میدانست نفت یک کالای پُرسود دیگر است و برای ایالات متحده در این زمینه نیز مهم بود تا مطمئن شود که در افغانستان دولتی سر کار باشد که با خواستههای آمریکا موافقت کند. بهطور طبیعی، دولت ملیگرای حزب دمکراتیک خلق افغانستان نیز تهدیدی برای منافع سودآور شرکتهای نفتی ایالات متحده محسوب میشد؛ و هر کشور دیگری که در تولید و استفاده نفت خود استقلال داشته باشد (یا در مورد افغانستان که صرفاً یک تولیدکننده مستقل و بالقوه نفت بود) نیز بهعنوان رقیبی مزاحم ارزیابی و برای منافع آمریکا یک تهدید تلقی میگردید. در هر حال، افغانستان اولین تولید نفت تجاری خود را تا سال ۲۰۱۳ آغاز نخواهد کرد؛ تا حدی بهدلیل بیثباتی ژئوپلیتیکی جاری، اما همچنین به این دلیل که تولید تریاک همچنان بر اقتصاد تسلط دارد. بهعلاوه، به احتمال زیاد نه پادشاهی و نه حزب دموکراتیک خلق افغانستان توجهی به چنین ذخایر نفتی بکر نداشتهاند، زیرا حجم نفت (در مقایسه با حجم بالای گاز طبیعی) بسیار محدود است که از سال ۱۹۵۷ تا ۱۹۸۹ تولید میشد و به محض خروج نیروهای شوروی متوقف گردید. بعدها، در طول دهه ۱۹۹۰ ارزیابیهای مجددی انجام شد؛ از همین رو ایالات متحده «کشف» کرد که از پتانسیل نفتی استفاده نشده است. اما وقتی در سال ۱۹۹۸ مذاکرات فشردهای بین شرکت نفتی Unocal مستقر در ایالات متحده و طالبان صورت پذیرفت و اختلاف فیمابین بر سر توافقنامه خط لولهای که این شرکت میخواست با یک شرکت رقیب آرژانتینی انجام دهد، حل نشد، منجر به افزایش تنش بین ایالات متحده آمریکا و طالبان گردید. دلیل این اختلاف این بود که Unocal میخواست بر خط لوله واقع در بین افغانستان و پاکستان که از اقیانوس هند عبور میکرد، کنترل اولیه را داشته باشد. از این جا به بعد بود که ایالات متحده شروع کرد به درنظر گرفتن طالبان از اینکه آمادگی پذیرش مسئولیتها و حق برقراری سلطۀ سیاسی و اقتصادی بر آسیای مرکزی و غربی را دارند.
در هر صورت، نفت و دیگر مواد اولیه «استراتژیک» مانند تریاک، برای ایالات متحده بهمنظور حفظ قدرت انحصاری جهانی ضروری است. در اینجاست که ما جلوهای از ریشههای اقتصادی ساختن یک امپراتوری را مشاهده میکنیم.
* https://www.globalresearch.ca/afghanistan-forgotten-proxy-war/5676045
(این مطلب در اصل توسط LLCO.org در ۳۰ مارس ۲۰۱۹ منتشر شده است.)
** Janelle Velina، یک تحلیلگر سیاسی در تورنتو، نویسنده و سردبیر و مشارکتکننده مکرر New-Power.org و LLCO.org میباشد. او همچنین یک وبلاگ در geopoliticaloutlook.blogspot.com دارد.