طالبان دیروز (۱۹۹۴-۲۰۰۴)
_ طلیعه حسنی ــ فرشید واحدیان ــ
پشتیبانی امپریالیسم آمریکا و متحدین جهانیاش از این رژیم بهشدت ارتجاعی مستبد [حکومت طالبان] تا ۱۱ سپتامبر، به جهانیان نشان داد که ادعاهای حقوق بشری و دمکراسیگستری آنها چقدر بیبنیان است و قبای رهبری «نظم نوین جهانی» بر اندام ناموزن امپریالیسم جهانی چقدر ناهموار.
ایالات متحده آمریکا، در ۷ اکتبر ۲۰۰۱، به بهانه حملات یازده سپتامبر (که تا به امروز چگونگی وقوع آنها مشخص نشده است) و بدون ارائه هیچ شاهدی با مقصر اعلام کردن گروه القاعده و رهبر آن اسامه بن لادن، که گویا در پناه دولت طالبان در افغانستان بودند، به این کشور حمله برد و بعد از یک ماه بمباران شبانروز و کشتار هزاران نفر، دولت طالبان را ساقط و کشور را اشغال کرد. زد و خورد با طالبان تا سال ۲۰۰۵ ادامه داشت و در این سالها گروههای بسیاری از طالبان قتل عام و یا وادار به مهاجرت شدند. از اواخر سال ۲۰۱۴، ایالات متحده و ناتو با ادعای پیروزی در این جنگ، اعلام کردند که نیروهای خود را بهتدریج از این کشور خارج خواهند کرد و «اداره» کشور را بهدست نیروهای «داخلی» خواهند سپرد. اما در طول تمام این سالها و زیر سایه ارتش ایالات متحده، ناتو و نیروهای ائتلاف، طالبان ضمن تجدید قوا و گسترش نیروهایش، به برخی از خواستههای خود ازجمله آزادی رهبران گروه از زندان گوانتانامو و تعداد زیادی از طالبان از زندانهای داخل افغانستان دست یافت. آنها، بهویژه از سال ۲۰۱۹، بعد از چند سال از آغاز مذاکرات «صلح» افغانستان، حاضر به «سازش» با دولت دستنشانده این کشور و بهرسمیت شناختن آن نشدهاند.
امروز، همزمان با تغییر سیاستهای اشغالگری امپریالیسم آمریکا و کاهش حسابشده و نمادین نیروهای آن در این کشور؛ پیشرویهای خونین نظامی طالبان در هفتههای اخیر در نتیجه تمهیدات و زد و بندهای پشت پرده با آمریکا و دولت دستنشانده آن تا ورود به کابل، پایتخت این کشور ادامه یافت. این واقعیت با توجه به حضور نیروهای تروریست دیگر مانند داعش در این کشور و چگونگی ارتباط این گروهها باهم؛ شیوه تصاحب قدرت و سابقه به کارگیری خشونتهای قرون وسطایی توسط آنها، موجب تشدید نگرانیهایی بهویژه در میان همسایگان افغانستان در ارتباط با ثبات و امنیت مرزهای خود شده است. برای کمک به درک دلایل عینی این نگرانیها و نیز درک بهتر اوضاع امروز افغانستان، آشنایی فشردهای با چگونگی پیدایی طالبان و تغییر و تحول سازمانی آن ضروری است. این آشنایی در دو مقاله جداگانه تحت عنوان «طالبان دیروز از ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۴» (در این شماره «دانش و امید») و «طالبان امروز از ۲۰۰۵ تا امروز» (در شماره بعدی این نشریه) انجام خواهد گرفت.
[یک توضیح ضروری: اطلاعات و نظراتی که از قول نویسندگان و صاحب نظران افغان در این نوشته نقل شدهاند، از گویش دری به گویش فارسی برگردانده شدهاند.]
نگاهی به پیشینۀ قومی و مذهبی طالبان
طالبان از قوم پشتون و سنی مذهب هستند و مراکز نفوذ آنها بیشتر در جنوب و بهخصوص ایالت قندهار است. پشتونها بزرگترین گروه قومی با ۱۶میلیون جمعیت، حدود ۴۰درصد جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند. بخشی از پشتونها هم در ایالات شمال غربی پاکستان حضور دارند. علیرغم کوشش طالبان در سالهای اخیر برای جذب نیرو از دیگر اقوام، هنوز اکثریت آنها بهطور عمده پشتون هستند. این نکته نیز حائز توجه است که در تاریخ افغانستان سوابق بسیاری از مبارزۀ مردم پشتون علیه استعمار انگلستان و نیروهای متجاوز خارجی در کنار همکاری و خیانت رهبران قومی و فئودالهای پشتون با نیروهای اشغالگر بیگانه وجود دارد. در میدان مرکزی شهر قندهار قبرهایی از رزمندگان پشتونی وجود دارند که در جنگ علیه استعمارانگلستان جان باختند و هنوز هم پشتونها برای اثبات پایمردی خود به آنها سوگند میخورند.
بعد از انقلاب ثور، استقرار جمهوری دموکراتیک افغانستان و بعد از شکست غائله حفیظاللـه امین، شاگردان مدارس دینی به نیروهای مجاهدین در جنگ علیه دولتِ برآمده از انقلاب پیوستند. در طول این جنگ، تعداد شاگردان این مدارس در مناطق پشتوننشین افغانستان، و پیش و بیش از آن ابتدا در مناطق پشتوننشین پاکستان، به شکل چشمگیری افزایش یافت. «ژنرال ضیاءالحق» جمعیتهای اسلامی را در پاکستان؛ و سازمان امنیت عربستان سعودی تعداد زیادی از مدارس حقانیه را در پیشاور، کویته، کراچی و دیگر شهرها ایجاد کردند. در این مدارس کتابهای جدیدی تدریس میشد که مروج آمیزهای از اندیشههای وهابی عربستان با افکار گروه دیوبندی بودند. جنبش دیوبندی واکنشی به طغیان سپوی و متاثر از تمایلات ضد استعمار انگلیس در میان مسلمانان هندوستان بود که در سالهای ۱۸۵۰ شکل گرفت. اندیشههای «دیوبندی» با نادرست خواندن زندگی تجملی، مسلمانان را به زندگی سبک یاران پیامبر تشویق میکردند.
مدارس حقانی نزدیک پیشاور، با عرضه درس و غذای مجانی، هزاران نفر از پشتونهای دوسوی مرز را به خود جلب کردند. شاگردان مدارس دینی، بهنام «طالب» در افغانستان، از دیرباز در بخشهایی از زندگی مردم ایالات پشتوننشین حضور داشتهاند، ازجمله درس دادن به کودکان، برگزاری نماز جماعت و نماز بر جنازۀ متوفیان و میانجیگری در اختلافات مردم. کلاس درس آنها در مساجد بود و معاششان توسط مردم تأمین میشد. طالبهای بزرگتر برای ادامه تحصیل به مدارس شهر یا به آنسوی مرز در پاکستان میرفتند و پس از پایان درس، برای انجام وظیفه بهعنوان ملای ده، به روستای خود باز میگشتند.
ملاعمر
درباره ملاعمر، اولین رهبر طالبان، و بنیانگذار یکی از ارتجاعیترین، عقبماندهترین و خشونتبارترین حکومتهای جهان اطلاعات دقیقی در دست نیست. او ظاهراً از خانوادهای روستایی و تنگدست در استان قندهار با سوادی اندک بود که بعدها در یکی مدارس حقانی آموزش دید. ملاعمر مدعی اسلام خالص و ناب، به گفته نزدیکان اسامه بن لادن، چندان از علوم دینی با خبر نبود و حتی نمیتوانست بهدرستی به زبان عربی تکلم نماید. او با مظاهر دنیای امروز بیگانه بود، نه سفری میرفت و نه سوار هواپیمایی شده بود، بعدها (در دوران امارتش) حتی از رفتن به حج خودداری کرد. با این وجود، به دلیل تبحر در به کارگیری تسلیحات نظامی، در جنگ علیه دولت دمکراتیک افغانستان و نیروهای شوروی، سالها فرماندهی گروهی از مجاهدین را بهعهده داشت. او در این زمان از حمایت مالی «حاجی بشر»، یکی از تجار ثروتمند قندهار که هزینۀ تعدادی از مدارس دینی را نیز تأمین میکرد، برخوردار بود.
عُمَر زبان پشتون را نیز با لهجۀ روستایی صحبت میکرد؛ اغلب در مجالس خاموش و اصولاً آدم کمحرفی بود و از برنامههای خود کمتر حرف میزد. او دارای اعتقادات بهشدت خرافی ازجمله درباره خواب بود و ادعا میکرد فرمان حملههایش در خواب به او داده میشود! زندگی بیتجملی داشت و با سران اقوام در فضای باز و روی زمین خدا دیدار و گفتوگو میکرد، اما در بیان نظرات خود جسارت داشت. عمر با خونسردی میگفت: «طالبان دستهای جوان فداکار هستند که میخواهند قانون خدا را در زمین حاکم سازند. آنها در این راه آماده هرنوع فداکاری هستند. طالبان، تا آن زمان خواهند جنگید که دیگر خونی برای ریختن نباشد و مردم مطابق دین اسلام زندگی کنند.» (نبرد اشباح، ص۹۸)
ملاعمر اوایل ۱۹۹۶ (زمستان ۱۳۷۴) در یک نشست شورایی در مقابل استانداری قندهار، که خود با دقت برنامهریزی و طراحی کرده بود، خرقه بر دوش انداخت و از طرف اعضای شورا «امیرالمؤمنین» مسلمانان خوانده شد.
شکلگیری طالبان و نقش پاکستان در آن
طالبان از روز اول پشتیبانی کامل کشور پاکستان را داشتند، کشوری با ارتشی قدرتمند، ۲۱۶ میلیون نفر جمعیت و یک هزار و ۶۶۶مایل مرز با افغانستان، و مجهز به سلاح هستهای. به شهادت بینظیر بوتو در سالهای تبعید بعد از برکناری از نخستوزیری، طالبان با فکر و ابتکار آمریکا، هزینه و ایدئولوژی سلفیهای سعودی و امارات؛ و اقدامات عملی سازمان امنیت پاکستان «آی-اس-آی» بهوجود آمد.
تقریباً همه رهبران اولیۀ طالبان، از درسخواندگان در مدارس حقانی در دهۀ ۱۹۸۰ بودند. آنها در همان ایام در مدرسه، و در سنگرِ جنگ علیه دولت دمکراتیک افغانستان باهم آشنا شدند. رهبری طالبان در آغاز فاقد پایگاهی خاص میان پشتونها بود. اما آنچه موجب تحول و تقویت اساسی این گروه شد، نقش برجسته دولت پاکستان و نهادهای امنیتی و نظامی آن بود.
افغانستان برای پاکستان نه تنها از زاویه سیاسی، بلکه از نظر اقتصادی نیز حائز اهمیت ویژه بوده و هست. پاکستان همواره بهدنبال نفوذ در همسایه شمالی خود و برقراری مبادلات تجاری با جمهوریهای آسیانه میانه بود و افغانستان شاهراه عمده به این بازار به حساب میآمد.
بعد از سقوط دولت دکتر نجیباللـه، دولت پاکستان از جنگ داخلی و بینظمی در افغانستان و بهخصوص قدرت گرفتن نیروهایی در شمال که زیر نفوذ پاکستان نبودند، بسیار نگران شد. آنها بیثباتی در افغانستان را تهدیدی برای پاکستان و مناطق مورد سکونت قبایل شمال غرب پاکستان میدیدند. این همزمان بود با دور دوم نخستوزیری خانم بینظیر بوتو (۱۹۹۳-۱۹۹۶) که میخواست به نفع بورژوازی تجاری کشور، مسیری امن برای صدور تولیدات صنایع مونتاژ به کشورهای آسیای مرکزی در مقابلِ واردات نفت، منابع معدنی و محصولات کشاورزی، بهوجود آورد.
تحقق این هدف از مرزهای شرقی با توجه به اختلافات دیرپا با هندوستان و ارتباطی که دولتهای ربانی و مسعود با هندوستان داشتند امکانپذیر نبود. اما، مرزهای شمالی و غربی امکانات گستردهای برای مبادلات تجاری، پیش روی این کشور قرار میدادند. بینظیر بوتو در مشورت با سازمان امنیت، وزارت کشور و ارتش پاکستان به این نتیجه رسید که برای رسیدن به آسیای مرکزی به کابل نیازی نیست و میشود از قندهار و هرات به این بازارها دست یافت. لذا دستور داد تا با دادن پول به جنگسالاران پشتون، امینت مسیر تجاری به آسیای مرکزی تضمین شود. در پی این تصمیم، با برنامهریزی و کمکهای همهجانبه پاکستان، طالبان برای تصاحب قدرت کامل تقویت و تجهیز شد.
لشکری به رهبری دو ژنرالِ پشتونِ پیشینِ ارتش پاکستان، حمید گل و نصراله بابر، از میان طلبههای پشتون مدارس مذهبی پاکستان، تشکیل گردید. در اکتبر ۱۹۹۴، کاروانی از کامیونهای پاکستانی از طریق جنوب و غرب افغانستان، و ظاهراً به مقصد آسیای مرکزی به راه افتاد. این کاروان که با صدها نگهبان مسلح از جنگجویان طالبان و عناصر آیاسآی و ارتش پاکستان محافظت میشد، هرگز به آسیای مرکزی نرسید و در قندهار محمولۀ خود را، که به جای کالاهای تجاری اسلحه و مهمات بود، در اختیار ارتش مخفی طالبان قرار داد. سپس طالبان با استفاده از این محموله توانست در عرض ۲۴ساعت قندهار دومین شهر بزرگ افغانستان در جنوب را تسخیر کرده و حکومت خود را رسماً اعلام نمایند. در این زمان جهانیان برای اولین بار از وجود یک گروه نظامی خشن جدید بهنام طالبان با خبر شدند. آنها در مدت کوتاهی غرب افغانستان و کابل را نیز تصرف کردند و راهی تسخیر شمال شدند. ( خاطرات دکتر مصطفی دانش، صفحات ۳۷۳- تا ۲۷۵)
مردمِ به ستوه آمده از بیثباتی و جور و چپاول حاکمان محلی و فرماندهانِ به اصطلاح جهادی، از طالبان استقبال گرمی کردند. در اوضاع و جو امنیتی آن زمان کشور، شعارهای طالبان، ازجمله صلح، از بین بردن پاسگاههای باجگیری و غارت مردم، و اجرای دستورات شریعت اسلام برای مردم جذاب بودند و بسیاری را به خود جلب میکردند. «طالب»، روحانی، ملا و آخوند در جامعۀ بهشدت کمسواد و مذهبی افغانی، بسیار مورد احترام بود. اقدامات اولیه طالبان در جلوگیری از باجگیری و غارت محصولات کشاورزی؛ و دستگیری، خلع سلاح و به مجازات رساندن فرماندهان خودسر هر روز بر اعتبار آنها میافزود. طالبان در ساعت نماز همه را به نماز فرامیخواندند و در این زمان به مغازهداران دستور داده میشد تا دکانهایشان را بدون نگهبان باز بگذارند. گفته میشود که واقعاً نیز کسی جرئت دستبرد به آنها را نداشت. مردم عادی، بیتصویر و تصوری از صحنهگردانان اصلی و برنامههای بعدی طالبان، آنها را فرشتههای نجات لقب دادند.
در اول ژانویۀ ۱۹۹۵ برابر با ۱۱ دی ۱۳۷۳، چندین هزار طلبۀ پاکستانی به طالبان پیوستند. صفوف طالبان با پیوستن این گروهها و نیز هواداران احزاب اسلامی دیگر، متراکمتر و قویتر شد . طالبان با این آرایش جدید از قندهار به سمت زابل و غزنی حرکت کردند و بعد از تصرف آسان آنها، پیشروی به سمت «میدان شهر» مرکز ولایت میدان وردک را ادامه دادند.
نقش عربستان در پیدایی طالبان
عربستان سعودی بعد از پیروزی انقلاب افغانستان در هماهنگی با ایالات متحده آمریکا و دیگر متحدین امپریالیستی در تجهیز و سازماندهی انواع گروههای «جهادی» علیه انقلاب افغانستان نقش مؤثری بر عهده گرفت. این کشور بعد از پیروزی انقلاب ایران، با وحشت از رسیدن موج این انقلابها به عربستان و دیگر کشورهای منطقه، بر فعالیت خود افزود. از این رو عربستان در بستن نطفه طالبان از اولین روزها، از هیچ گونه حمایت مالی و فکری به آنها دریغ نورزید و امیر ترکی فیصل رئیس سازمان اطلاعات عربستان به افغانستان رفت و همراه با کمکهای مالی هنگفت، در سازماندهی طالبان نقش مهمی ایفا کرد.
استیو کول در کتاب «نبرد اشباح» درباره کمکهای عربستان به طالبان به اعتراف ترکی فیصل، به کمک سازمانهای خیریه عربستان سعودی در سالهای ۱۹۹۵ و ۱۹۹۶ اشاره میکند. ترکی صراحتاً میگوید که ثروتمندان عربستان به طالبان کمک میکردند و هزینه مدارس طالبان برای اعزام به جنگ، و تعلیم و تجهیز ادارۀ «امر به معروف و نهی از منکر» طالبان بیش از سایر دوایر توسط عربستان تأمین میشد. دلیل این کمکها به طالبان، کوشش عربستان برای گسترش نفوذ خود در منطقه، مقابله با نفوذ ایران و همچنین همراستایی با غرب در مبارزه علیه دولت دموکراتیک افغانستان بود. (ص۱۰۲)
رابطۀ عربستان با پاکستان و همکاری میان سازمانهای اطلاعاتی دو کشور به سالهای بسیار دور برمیگردد. بعد از استقلال این دو کشور جوان، اسلام که هویت عمدۀ این دو کشور را تشکیل میداد، موجب نزدیکی آنها شد. عربستان سعودی همیشه از نظامیان پاکستانی برای تأمین امنیت خود استفاده میکند، در جنگ میان هند و پاکستان در سال ۱۹۷۱ / ۱۳۵۰، نیز نیروی هوایی عربستان سعودی مخفیانه حفاظت از حریم هوایی کراچی را بهعهده داشت. ازاین رو میتوان حضور اسامه بن لادن، میلیاردر سعودی در افغانستان و کنار طالبان را در چارچوب همین حمایتهای وسیع و همهجانبه عربستان از طالبان ارزیابی کرد.
ارتباط طالبان با القاعده
به گزارش روزنامه مشرق (۲۵ شهریور ۱۳۹۳)، اسامه بن لادن، رهبر القاعده، یک سال بعد از استقرار نظام طالبان برای حمایت از این گروه با هواپیمای شخصی خود وارد جلالآباد شد و مورد استقبال مقامات طالبان قرار گرفت.
اکثریت اعضای طالبان، همانطور که پیشتر نیز گفته شد، وابسته به قومی خاص در افغانستان و نیروهای نظامی آن از مدارس دینی پاکستان جذب میشدند. اما، نیروهای القاعده با ملیتهای گوناگون از کشورهای مختلف بودند. از این نظر طالبان برخلاف نیروهای القاعده، نیرویی بهشدت محلی و متمرکز در افغانستان هستند. دکتر سیدعلی موسوی، در کتاب «تاریخ تحلیلی افغانستان از ظاهرشاه تا کرزی» مینویسد، اسامه بن لادن هنگام جنگ علیه اتحاد شوروی از طرف آمریکا تقویت میشد. او یک شبکه وسیع تروریستی و افراد آموزشدیده را که از آسیای میانه، چچن، ترکستان، کشمیر، فیلیپین، عراق، جزیرهالعرب، شمال آفریقا و حتی اروپا گرد آورده بود در خاک افغانستان تربیت میکرد و به کمک طالبان میفرستاد.
در اقدامات تروریستی با اهداف خاص همواره رد پای عناصر القاعده دیده شده است. رهبران القاعده گرچه ظاهراً خود را در بیعت رهبر طالبان معرفی می کردند، اما در عمل جایگاهی برای این گروه قائل نبودند. بعد از تصرف کابل توسط نیروهای طالبان و وضع قوانین بر پایه برداشتهای خرافی از اسلام، دیدن تصاویر تلویزیون حرام، و سینماهای کابل تخریب شدند. اما در همین ایام، رهبر القاعده پیامهای خود را به صورت تصویری برای تمام مردم جهان مخابره میکرد و مشاورانی داشت که از قدرت شبکه اینترنت با خبر بودند و همیشه با خبرنگارانی ارتباط داشت تا اخبار مربوط به گروه وی را پوشش دهند، حال آنکه از رهبر طالبان تنها یک دو عکس در دست است. با وجود این اختلاف نظرها، ارتباط طالبان و القاعده موجب بروز مشکلات جدی برای طالبان بعد از حملات ۱۱سپتامبر شد.
رابطه بورژوازی تجاری و رؤسای جمهور افغانستان با طالبان
در آمریکا و اروپا، استقبال مردم از حرکت طالبان به عکسالعمل مردم قندهار علیه نابسامانیهای ناشی از فساد و خشونت افسارگسیخته جنگسالاران پیشین تعبیر شد. طالبان، خود نیز بعد از تصرف قدرت در برنامههای تبلیغی بر همین نکات تأکید داشتند. طالبان را نباید بههیچوجه نماینده تاریخی پشتونها دانست، اما آنها برای جلب حمایت روستاییان از خود، داستانهایی از درهمآمیختگی ارزشهای دینیشان با گذشته با عظمت پشتونها و قیام پشتونهای درانی سرهم میکردند و طبق ادعای ملاعمر به مردم میگفتند، به رهبرشان در خواب امر شده تا نظام جدید اسلامی را برپا سازد. اما واقعیت این است که در ابتدای امر، تنها تعهد طالبان نسبت به مردم افغانستان، تعهد آنها به تجار ثروتمند قندهار بوده است که برای رونق بازارشان به یک نیروی سرکوبگرِ با قدرت فریب تودههای مردم نیاز داشتند. طالبان در جنگ علیه دولت دموکراتیک افغانستان، با تظاهر به اسلام و تحریک احساسات قومی پشتون، هدفِ اولیۀ خود را بازگرداندن ظاهرشاه به قدرت اعلام کرده بودند.
بعد از به قدرت رسیدن طالبان، برای مردم عاصی و فقرزده، طالب شدن کار سختی نبود، ریشی بلند و عمامهای تا روی گوش پایین آمده کفایت میکرد تا در ازای به دوش کشیدن تفنگ و تیربار طالبانی معاش روزانهشان تأمین شود. فرماندهان نظامی احزاب دیگر هم، نه به دلیل ترس از طالبان، بلکه به واسطه پول و ارتباط خود با آیاسآی یکی پس از دیگری به آنها تسلیم میشدند.
به نوشته استیو کول، بسیاری از صاحبان سرمایه و نیز مقامات درجه اول افغانستان بعد از حمله آمریکا به این کشور، عضو طالبان و یا از پشتیبانان آنها بودهاند. حمله اول آنها به قندهار با کمک ۲۵۰هزار دلاری ثروتمندان منطقه در قندهار میسر شد. پس از این پیروزی، حمایت و پشتیبانی تاجران و سران قبایل رو به فزونی گذاشت و این امر موجب اتحادها و تقویت سازمانی طالبان شد. حمایت دو خانواده از طالبان که هر دو بعد از حمله آمریکا به افغانستان در سال ۲۰۰۱، یکی بعد از دیگری با دخالت مستقیم ایالات متحده و ناتو بر مسند ریاستجمهوری کشور تکیه زدند، ازجمله همین پشتیبانیهاست.
حشمت غنی احمدزی، برادر اشرف غنی احمدزی، رئیسجمهور فعلی افغانستان، صاحب یک شرکت حمل و نقل و تولیدی پررونق در پاکستان بود. او با بعضی از رهبران طالبان در قندهار در اواخر سال ۱۹۹۴ (پاییز ۱۳۷۳) دیدار میکند. حشمت میگوید در این دیدار آنها شعارهای خوبی میدادند؛ از تاراج دارایی مردم توسط جنگسالاران شکایت میکردند؛ از برقراری وحدت ملی، بازگشت ظاهرشاه و تشکیل لویه جرگه سخن میگفتند. وی به گفته خود، با شنیدن این شعارها مصمم به پشتیبانی از طالبان میشود.
خانواده «کرزی» (حامد کرزی اولین رئیسجمهور بعد از اشغال این کشور توسط آمریکا) نیز از طالبان پشتیبانی کردهاند. پشتیبانی آنها از طالبان در سال ۱۹۹۴ (۱۳۷۳) حامل این پیام به افغانها بود که طالبان پیشاهنگان یک حرکت بزرگ با هدف مقابله با دشمنان اسلام و پشتونها است. عبدالاحد کرزی پدر حامد کرزی از خانوادههای متنفذ قوم پوپلزی (از تیرههای شاخه دُرّانی (اَبدالی) از قوم پشتون) بود. حامدِ ۳۶ سالۀ آن زمان و پدرش در جنگ علیه انقلاب افغانستان و نیروهای شوروی شرکت داشتند و بعدها به کویته مهاجرت کردند. حامد کرزی به سبب تسلط به زبان انگلیسی و پیشینه ارتباطش با خاندان سلطنت (ظاهرشاه)، همواره در روابط بین آمریکا و افغانستان حضور داشت و در سال ۱۹۹۳ (۱۳۷۲) به معاونت وزارت خارجه دولت مجاهدین منسوب شد و میانجی صلح بین گلبدین حکمتیار و ربانی بود. وقتی در سال ۱۹۹۴ «فهیم»، رئیس سازمان امنیت وقت افغانستان خبر همکاری حامد کرزی با سازمان امنیت پاکستان و توطئه علیه دولت را برملا ساخت، وی بعد از سلسله حوادثی رسماً به طالبان پیوست.
کرزی خود میگوید بسیاری از رهبران طالبان از آشنایان او بودند. او مبلغ ۵۰ هزار دلار به طالبان کمک کرد و تعداد زیادی سلاحِ متعلق به خود را در اختیار آنها قرار داد و زمینۀ تماس طالبان با سران اقوام پشتون ازجمله «عبدالحق» از قبایل درانی را فراهم کرد. عبدالحق قرار بود که اولین رئیسجمهور افغانستان بعد از طالبان شود اما در راه عزیمت به کابل کشته میشود و بلافاصله کرزای کارمند سابق یونوکل به مقام ریاستجمهوری میرسد. سران درانی امیدوار بودند آنچه را سازمان ملل متحد و سفیر آمریکا نتوانستهاند به آنها بدهند از همکاری با طالبان بهدست خواهند آورد و آن چیزی نبود مگر بازگرداندن «ظاهرشاه» با کمک پرچم سفید و قرآن طالبان.
فتح کابل و اعدام دکتر نجیباللـه
طالبان در ششم مهر ۱۳۷۵ برابر با ۲۷ سپتامبر ۱۹۹۶، بعد از نزدیک به دو سال پیشروی بهشدت خونین و کشتارهای دهشتبار ازجمله قتل عام هزاران هزاره و ترورهای فردی، کابل را تصرف کردند. در همان اولین ساعات ورود طالبان به شهر کابل، دکتر نجیباللـه و برادرش شاپور احمدزی که به ملاقات وی آمده بود، به شکل وحشیانهای شکنجه، کشته و به تیر چراغ برق حلقآویز شدند و اجساد آنها چند روز بر دار ماند.
دکترنجیب، آخرین رئیس دولت دموکراتیک افغانستان، از زمان پیروزی مجاهدین در آوریل ۱۹۹۲ (فروردین ۱۳۷۱)، در محل دفتر سازمان ملل متحد تحت نظارت قرار داشت.
این سرعت عمل در به اجرا گذاشتن قتل فجیع و ناجوانمردانه دکتر نجیب و برادرش در لحظات اولیه تصرف کابل، بیشک نمیتواند بدون برنامه از پیش طراحی شده بر پایه اطلاعات دقیق و همکاری و همدستی عوامل مختلف انجام شده باشد. دستگاه اطلاعاتی پاکستان و مأموران آن با همدستی جاسوسان طالبان و خائنین محلی در مظان اصلی اتهام قرار دارند. رزاق مأمون، نویسنده «راز خوابیده»، که کتاب خود را به قصد کیفرخواهی بر این جنایت نوشته، شرح میدهد: «من (نویسنده) که درنخستین ساعات ششم میزان (مهر)، برای دیدن پیکرهای نجیب و برادرش رفته بودم، افراسیاب ختک از رهبران نشنل عوامی پارتی پاکستان (حزب عوامی ملی پاکستان) را دیدم که در بیست قدمی اجساد ایستاده بود. او درآن روز در کابل چه میکرد؟ سه سال بعد در پیشاور، وقتی از وی خواستم در خصوص قتل دکتر نجیب اطلاعاتی را دراختیار من بگذارد، گفت: سخن گفتن درین باره هنوز وقت است!» (زیرنویس ص ۸۰) مأمون در صفحهای دیگر مینویسد: «… بهنظر میرسید که این افراد کاملاً براساس برنامهریزی قبلی، یک راست خود را به دفتر ملل متحد رسانیده بودند. محافظان اقامتگاه دکتر میگویند که این افراد هرچند ریشهای دراز داشتند و دستار به سر زده بودند و به زبان پشتو صحبت میکردند، اما به نفرات عادی طالبان شباهتی نداشتند. شاهدان صحنه میگویند که نجیب در اولین برخورد، تمامی آنان را شناخت و تا آخر با لحنی خودمانی با آنان صحبت میکرد….» (ص۷۱)
شیوه حکومتداری طالبان
با رسیدن طالبان به کابل، نام حکومت از جمهوری اسلامی به «امارت اسلامی» با رهبری امیرالمؤمنین (همان ملاعمر) تغییر کرد و رادیو افغانستان هم شد «صدای شریعت». و این آغاز یکی از خشنترین، خونریزترین، مستبدترین، و ارتجاعیترین حکومتهایی بود که با برنامهریزی همهجانبه امپریالیسم جهانی و همدستی شرکای منطقهای آن راه خود را تا پایتخت یک کشور با خون و بربریت هموار کرده بود. فرمانهای شرعی این حکومت، که همگی ناقض حقوق انسانی و اجتماعی نه تنها گروهی، بلکه همه مردم یک کشور بود، پنج سال در برابر چشمهای جهانیان به اجرا درآمد، بیآنکه حتی لحظهای خواب مدعیان حقوق بشر در ایالات متحده ــ مهد «دمکراسی»[!] ــ، اتحادیه اروپا، کانادا، ژاپن و … را آشفته کند.
بزرگترین جمعیت مورد تعدی، دختران و زنان بودند که از تحصیل، کار و رفتوآمد آزاد در معابر عمومی محروم و مکلف به پوشاندن کامل خود شدند. در نتیجه هزاران دانشجوی دختر از ادامه تحصیل بازماندند و دهها هزار زن آموزگار و شاغل در مراکز دیگر از تأمین معاش خود وخانوادهشان درماندند. تماشای تلویزیون، گوش کردن به موسیقی، آوازخواندن و ساز زدن حرام خوانده شد. آرایش مو و ریش مردان و پسران باید مطابق دستور طالبان میبود وگرنه شلاق و زندان در انتظارشان بودند. بسیاری از فعالیتهای تفریحی و سرگرم کننده … خلاف شرع و مستحق مجازات اعلام شدند. فهرست انواع احکام و ممنوعیتهای ریز و درشت اجتماعی و فرهنگی با مضامین بهشدت غیرانسانی، خرافی و عقبمانده از حوصله این نوشته خارج است.
عکسالعمل آمریکاییها
جان بلامی فاستر، پژوهشگر و سردبیر مانتلی ریویو، معتقد است: «گسترش قدرت ایالات متحده در خاورمیانه با شروع جنگ سیا ساخته علیه سربازان شوروی در افغانستان (بزرگترین جنگ پنهانی در تاریخ) همراه شد. جنگی که در آن ایالات متحده نیروهای بنیادگرای اسلامی، ازجمله اسامه بن لادن را در یک جنگ مقدس یا جهاد علیه نیروهای اشغالگر شوروی به خدمت گرفت.» (امپریالیسم عریان، مانتلی ریویو، اول سپتامبر ۲۰۰۵)
گرچه ایالات متحده آمریکا، در تمام دوران همدستی پاکستان و عربستان سعودی برای عضوگیری، آموزش و تجهیز طالبان و همچنین نزدیک به دو سال پیشروی بربرمنشانه و ویرانگر طالبان تا پایتخت افغانستان، کوشید تا از خود ناظر «بیطرفی» نشان دهد، ولی آنان که با سابقه توطئههای اهریمنی امپریالیستی آمریکا آشنایی دارند، هرگز فریب این نمایش کثیف را نخوردند. دکتر سیدعلی موسوی، در کتاب «تاریخ تحلیلی افغانستان از ظاهرشاه تا کرزی» از گفتوگوی رو درروی «رابین رافل»، معاون وزارت خارجه آمریکا و احمدشاه مسعود فرمانده جبهه شمال در روزهای پایانی تسخیر کشور بهدست طالبان چنین یاد میکند: «… وقتی «رابین رافل» معاون وزارت خارجه آمریکا به دیدار احمدشاه مسعود آمد، به مسعود با کنایه گفت که گروه جدید (طالبان) سراسر افغانستان را تسخیر خواهد کرد، مسعود در جواب گفته بود او در کوهها سنگر خواهد گرفت، ولی رافل که از برنامه و قدرت طالبان آگاه بود ادامه داد: که این گروه جدید حتی بر فراز قلهها و شاخههای کوهها حاکم خواهند شد.» (صص ۲۴۳-۲۴۴)
این گفتوگوی ساده کمترین گواهی است از نقش آمریکا در پیدایی و رشد و نمو طالبان و حرکتش برای حاکم شدن بر کل افغانستان. نیرویی که رهبر آن، ملاعمر در سالهای جنگ علیه دولت دموکراتیک افغانستان و ارتش سرخ، بهعنوان فرمانده گروهان، با چهار بار زخمی شدن و از دست دادن یک چشم، وفاداری بلاتردید خود را به اربابانش ثابت کرده بود.
بنابراین طبیعی بود که آمریکا هیچ شکوه و شکایتی از به قدرت رسیدن طالبان نداشته باشد، و چنانچه بسیاری از تحلیلگران اذعان کردهاند، اصولاً تکیه زدن طالبان بر مسند قدرت، کسی را در آمریکا شگفتزده نکرد. در پیام محرمانه واشنگتن به سفارتهای آمریکا از دیپلماتهای آمریکایی خواسته میشود تا این پیام را به رهبری طالبان برسانند که آمریکا خواهان داشتن روابط «کاری» با آن گروه است.
پشتیبانی امپریالیسم آمریکا و متحدین جهانیاش از این رژیم بهشدت ارتجاعی مستبد تا ۱۱ سپتامبر، به جهانیان نشان داد که ادعاهای حقوق بشری و دمکراسیگستری آنها چقدر بیبنیان است و قبای رهبری «نظم نوین جهانی» بر اندام ناموزن امپریالیسم جهانی چقدر ناهموار.
افغانستانِ بعد از سرنگونی دولت دموکراتیکِ برآمده از انقلاب ثور، که در نتیجه دخالتهای همهجانبه اردوگاه امپریالیستی جهانی، صحنه نبرد خونین انواع گروههای مجاهدینِ رقیبِ دستپرورده سازمان تبهکار سیا و شرکای منطقهای آن در عربستان و پاکستان شده بود، حال برای چندین سال بهدست قمهکشان تازهنفسی افتاد که با اطمینان از حمایتهای مالی و تسلیحاتی از هیچ جنایت و بیشرمی ابایی نداشتند، و کشور را به مرکز جذب و تربیت و صدور هزاران هزار تروریست از و به سراسر جهان تبدیل کردند. سازمان القاعده بساط جهنمی و مافیای بینالمللی خود را در این کشور گسترد و در پاکستان نیروها و شخصیتهای مهمی از روحانیون گرفته تا سیاستمداران و نظامیان هماهنگ با برنامههای سازمان امنیت پاکستان «آیاسآی» به کمک طالبان و القاعده شتافتند.
منابع
۱. دانش، مصطفی. میراث جنگ سرد، خاطرات دکترمصطفی دانش.
۲. کول، استیو. نبرد اشباح. مترجم انجینیر محمد اسحاق.
۳. مأمون، رزاق. راز خوبیده. کابل. سنبله ۱۳۸۷.
۴. موسوی، دکتر سیدعلی. تاریخ تحلیلی افغانستان از ظاهرشاه تا کرزی. مطبعه بلخ. پاییز ۱۳۸۸خورشیدی.