مظلومیت أفغانستان، سند حقانیت درخواست نابودی دولت آمریکا

ــ علی پورصفر (کامران) ــ

بی‌شک خروج آمریکا از افغانستان، پیامد شکست در یک نبرد طولانی است و نه شکست در یک جنگ اساسی. این شکست را نمی‌توان به فرار آمریکا از سایگون تشبیه کرد، زیرا آمریکا چند سالی پس از آن، با قدرتی مهیب‌تر به جان بشریت افتاد و ده‌ها فاجعه خونبار آفرید. امروز اما در آن قدرت جهنمی کاستی و گسست پیش آمده و از انرژی کافی برای تکرار آن فجایع برخوردار نیست. مخارج نظامی آمریکا با احتساب هزینه‌های جنگ عراق و افغانستان از آنچه که ضروری روابط متقابل دولت آمریکا با مردم و با انحصارات صنعتی ــ نظامی است، فراتر رفته و در حالی که بهره‌وری اقتصادی امپریالیسم رو به نشیب دارد، اگر این مخارج ادامه یابد، ناگزیر از هزینه‌های رقابت و مقابله با دولت‌هایی نظیر چین و روسیه کاسته خواهد شد و مقاصد آمریکا و متحدانش در این عرصه‌ها دچار نقصان‌های جدی شده و با سرعت به ضعف و سستی در ارکان هژمونی امپریالیسم می‌رسد.

درست ۸۲ سال پیش و یک ماه قبل از سقوط جمهوری اسپانیا و دو سه روزی پیش از کودتای خیانتکارانه حزب سوسیالیست اسپانیا علیه جمهوری و جبهه خلق، در ۲۷ فوریه ۱۹۳۹ نویل چمبرلن نخست‌وزیر بریتانیا، موافقت دولت خود را با شناسایی حکومت کودتایی خونبار فرانسیسکو فرانکو به آگاهی مجلس عوام رسانید. در پاسخ به این رفتار نفرت‌انگیز، کلمنت اتلی، رهبر حزب کارگر در مجلس عوام، گفت: ما این عمل را خیانتی بزرگ به دموکراسی تلقی می‌کنیم. چمبرلن نیز در پاسخ به او استدلال کرد: ژنرال فرانکو تعهد کرده است با مخالفان خود با ترحم رفتار کند (تامس، ص ۸۳۳ ــ ۸۳۴). تاریخ از معنای تعهد فرانکو به خوبی آگاه است.

خجلت‌زده دیگر این خیانت، لئون بلوم، نخست‌وزیر فرانسه از جبهه خلق در سال ۱۹۳۶ـ ۱۹۳۷ بود که از نقض قرارهای کمیته عدم مداخله در جنگ داخلی اسپانیا وحشت داشت و بنابه مصالح دولت خود و ادامه همکاری با دولت انگلیس، بر خودداری از فروش اسلحه به جمهوری اسپانیا اصرار می‌ورزید و حتی مانع از تحویل اسلحه انبارشده شوروی در فرانسه به جمهوری اسپانیا شد و این در حالی بود که فاشیسم اروپایی از زمین و هوا و دریا جبهه فاشیسم اسپانیایی را مالامال از سپاه و سلاح می‌کرد. بلوم نزد رفقای خود در انترناسیونال دوم اعتراف کرده بود که از این ماجرا زنده باقی نمی‌مانم. او از بابت سیاستی که در پیش گرفته بود، باقی عمرش را غرق در ندامت و پشیمانی گذرانید (تامس، ص ۶۵۷ ــ ۶۵۸). یهودای دوران ما نیز چندی پیش خود را از بابت رها کردن افغانستان در امواج بلایا، سرزنش کرد.

پس از اینکه دولت آمریکا با همراهی دولت محافظه‌کار بریتانیا در ۲۴ مرداد ماه سال جاری، مردم و کشور افغانستان را به گروه طالبان تحویل داد، کی‌یر استارمر، رهبر حزب کارگر بریتانیا در مجلس عوام، بوریس جانسون نخست‌وزیر بریتانیا را به خیانت علیه مردم و کشور افغانستان متهم کرد. نخست‌وزیر نیز اعلام داشت که طالبان تعهد کرده است که رفتارهای پیشین را تکرار نکنند  (اخبار بی‌بی‌سی، ۲۸ مرداد ۱۴۰۰). چه شباهت نفرت‌انگیزی میان دو خیانت!!

دولت بریتانیا ۹۵سال پیش نیز مرتکب چنین خیانتی در افغانستان شده بود و همان‌گونه که در نابودی دولت دموکراتیک خلق افغانستان و سپس تحویل کشور و مردم افغانستان به طالبان دوم دخالت داشت، در تمام دوران سلطنت امیر امان‌اللـه خان (۱۲۹۷ ــ ۱۳۰۷ / ۱۹۱۹ ــ ۱۹۲۹) از هیچ تحریکی علیه او خودداری نکرد چرا که امان‌اللـه توانسته بود استقلال کامل افغانستان را از بریتانیا تأمین کند و برخلاف سیاست‌های بریتانیا مناسبات گسترده و پایداری با دولت شوروی برقرار نماید و پایه‌های استقلال کشور را بیشتر از طریق همکاری‌های اقتصادی با دولت شوروی و کشورهای دیگر به‌جز بریتانیا تقویت و تثبیت کند. اما بریتانیا که از چنین تحولاتی در افغانستان بیزار بود و آن را خطری بیخ گوش مستعمره ناآرام و بسیار گران‌قیمت هند می‌دید، با تحریک روحانیون قشری و ملاکان و طایفه‌سالاران پشتون به مخالفت با اصلاحات پادشاه و حمایت علنی از شورش‌های قبایل شینوار و به‌ویژه شورش حبیب‌اللـه بچه‌سقا علیه امان‌اللـه خان (هزاره، ص ۳۳ – ۳۴، غبار، ص ۸۰۶ ــ ۸۲۵) فرصتی را از مردم افغانستان سلب کرد که تا آن زمان فقط همان یک‌بار پیش آمده بود و ۵۰ سال طول کشید تا دوباره فرصتی متناسب با عصر جدید ــ و البته باز هم با عمری کوتاه ــ دوباره تکرار شود.

بریتانیا در این پیروزی علاوه بر اشراف شهری و ملاکان و روحانیان بزرگ زمیندار و سران قبایل پشتون، نیروهایی را به خدمت گرفت که هیچ سنخیتی با زمانه و مقتضیات زمانه نداشتند و حتی دشمن آن بودند. این در حالی بود که بریتانیا در همان روزگار مطابق رویاهای مالیخولیایی رودیارد کیپلینگ به ظاهر مشغول انجام یک وظیفه بود: سرپرستی تخمه‌های فرودست (پریستلی، ص ۲۱۷) یعنی انتقال مدنیت و فرهنگ به میان مردم وحشی و نامتمدن و عقب‌مانده جهان. چه سرپرست درستکاری!!

سلطنت بچه‌سقا و سرانجام آن

اتباع بچه سقا به‌طور عمده، روستایی و عشایری بوده و به تعبیر «محمد غبار» ــ از قعر توده‌ها ــ می‌آمدند و به اعتبار خلق و خوی‌شان تنها به اندوختن پول و مال و ثروت می‌اندیشیدند و برای جبران محرومیت‌های بی‌پایان گذشته، هرجا زمینی و باغی و قصری می‌یافتند آن را تصاحب می‌کردند و چون از عصر و حتی از محیط عقب‌مانده کابل نیز بسیار عقب‌افتاده‌تر بودند، با هرگونه کفایت و فضیلت و دانش و عقلانیتی دشمنی داشتند (غبار، ص ۸۲۶ ــ ۸۳۶).

مخالفان امان‌اللـه و در رأس آنان دولت انگلیس با سقوط او به مقاصدشان رسیدند اما از آنجا که خطر بازگشت امان‌اللـه خان به‌ویژه با حمایت‌های دولت شوروی هنوز پا بر جا بود، بریتانیا می‌کوشید به هر ترتیبی این احتمال را کاهش دهد. در این میان برخی همراهان بچه‌سقا که متوجه کاهش حمایت‌های انگلیس شده بودند، به سفارت شوروی روی آوردند، اما استارک سفیر شوروی با تصور اینکه سقوط بچه‌سقا به اعاده سلطنت امان‌اللـه منجر خواهد شد، از هرگونه همکاری با بچه‌سقا خودداری کرد. بالطبع نیروهای دیگری که آماده جانشینی بچه‌سقا بودند به‌ویژه محمدنادرخان و برادرانش برای نابودی سلطنت بچه‌سقا بدون اینکه موجب اعاده دوران امان‌اللـه خان شود ــ و با نگاهی به دوران سلطنت امیر حبیب‌اللـه خان ــ با موافقت بریتانیا و حمایت سران پشتون‌های مستعمره هند که اتباع انگلیس و بعضاً مزدبگیر آن دولت بودند (نک: هزاره، ص ۲۲ تا ۴۰) و هزاران جنگی پشتون وارد افغانستان شدند و در زمانی کوتاه سلطنت بچه‌سقا* را برانداختند و خود او را در سال ۱۳۰۸ با ده‌ها نفر از یارانش اعدام کردند (کلیفورد، ص ۱۷۷ ــ ۱۸۰، فرخ، ص ۴۸۳ ــ ۵۲۵).

افغانستان در سلطنت محمدظاهرشاه

محمدنادرشاه به سال ۱۳۱۲ کشته شد و پسرش محمدظاهر شاه به جای او نشست. دوران او با تغییرات محدودی در افغانستان همراه بود. در این دوران ۲۵ فرودگاه در مناطق مختلف این کشور توسط شوروی و آمریکا به راه افتاد، خطوط مواصلاتی شمال با کمک دولت شوروی و خطوط مواصلاتی جنوب با کمک آمریکا ساخته شد و اولین دانشگاه افغانستان در کابل تأسیس گردید و برخی معادن مهم نظیر نفت و گاز در ولایت بلخ و اطراف مزارشریف کشف شد (اطلس عمومی افغانستان، ص ۴۲-۴۷ و ۴۹ و۱۵۶-۱۵۷ و ۱۹۸ ـ ۲۰۰). با این همه جامعه افغانستان همچنان متعلق به گذشته بود. امید به زندگی حدود ۴۰ سال؛ مرگ‌ومیر نوزادان ۲۵درصد؛ بهداشت، همچنان بدوی؛ سوء تغذیه، گسترده؛ بی‌سوادی بالاتر از ۹۰درصد؛ خط‌آهن مفقود؛ خطوط زمینی اندک؛ اکثریت مردم از کشاورزان و چادرنشینان فقیر روستایی و ایلاتی؛ تعلقات قومی قوی‌تر از تعلقات ملی. وضع عمومی افغانستان چنان بود که به سختی می‌شد میان امروز افغانستان با قرون گذشته آن تفاوتی قائل شد. چنین وخامتی تا سقوط جمهوری داوودخانی برقرار بود.

دامنه و عمق عقب‌ماندگی‌های افغانستان، مانع از تأثیرگذاری دوران‌ساز همکاری‌ها و کمک‌های جهانی و کاهش مؤثر آنها شد. در این میان سهم اتحاد شوروی در کمک به توسعه افغانستان بسی بیشتر از سایر دولت‌ها بود. به گزارش نشریه وزارت امور خارجه ایران در شهریورماه ۱۳۴۵، میزان کمک‌ها واعتبارات دولت شوروی به افغانستان در فاصله سال ۱۹۵۴ تا ۱۹۶۲ از ۵۰۷ میلیون دلار گذشت و از این جهت بعد از هند (با ۸۱۱ میلیون دلار) و مصر (با ۵۰۸ میلیون دلار) قرار می‌گرفت (ص ۳۹). کمک‌های شوروی تا سال ۱۹۷۸ از مرز ۳میلیارد دلار نیز گذشت. از این مبلغ، یک میلیارد و ۲۶۰میلیون دلار صرف اقتصاد و عمران و آبادی شد و یک میلیارد و ۲۵۰ میلیون دلار برای بازسازی ارتش کشور اختصاص یافت، در حالی که آمریکا در همین مدت فقط ۵۳۳ میلیون دلار کمک در اختیار افغانستان گذاشته بود (رشید، ص ۴۴).

سقوط سلطنت و تشکیل اولین جمهوری افغانستان

در دهه ۱۹۶۰ یک جنبش آزادی‌خواه ضد استبداد سلطنتی بر محور حزب دموکراتیک خلق شکل گرفت و همین حزب در کودتای ژنرال محمدداوود خان، نخست‌وزیر سابق علیه محمدظاهر شاه و انقراض سلطنت بارک‌زایی در تیرماه ۱۳۵۲ و تشکیل جمهوری افغانستان دخالت داشت. حضور محسوس حزب دموکراتیک خلق در کودتا موجب این توهم در کسانی نظیر اسداللـه علم شد که گویا داوود خان ــ ملاک متمول مستبد ــ خواهان بسط نفوذ شوروی است (علم، ۲۶ تیر ۵۲). اما به‌زودی آشکار شد که داوودخان نه تنها چنین قابلیتی ندارد بلکه به‌شدت مخالف آن است و حتی قصد مجازات افسران و کارمندان دولتی مظنون به موافقت با حزب دموکراتیک خلق و دولت شوروی را دارد (علم، ۱۵ خرداد ۵۳). شاه ایران که دشمن قسم‌خورده سوسیالیسم و احزاب کمونیست در همه عالم بود، برای حمایت از برنامه سرکوبی کمونیست‌های افغانستان، با دست و دلبازی فراوان صدها میلیون دلار در اختیار داوود خان گذاشت (علم از یک مورد آن به مبلغ ۷۰۰میلیون تومان برابر ۱۰۰میلیون دلار یاد کرده است (یادداشت‌ها، ۱۶ اردیبهشت ۵۵) و دو میلیارد دلار وام و اعتبار به شرط کاهش مراودات و مناسبات خود با شوروی برای او تخصیص داد (بلوم، ص ۶۸۱). داوودخان نیز توقعات شاه را پذیرفت و بسیاری از افسران تعلیم‌دیده در شوروی را از ارتش اخراج کرد و برای شناسایی و مجازات حزب دموکراتیک خلق از همکاری‌های ساواک بهره گرفت. به قول سلیگ هریسون نویسنده روزنامه واشنگتن پست، کودتای آوریل ۱۹۷۸ هنگامی اتفاق افتاد که شاه ایران توازن ظریفی را که از ده‌ها سال قبل میان غرب و شوروی بر سر افغانستان به‌وجود آمده بود، به هم زد (بلوم، ص ۶۸۱ ــ ۶۸۲).

داوود در آخرین روزهای حکومتش، یکی از رهبران سرشناس حزب دموکراتیک را اعدام کرد و بقیه رهبران را به زندان انداخت. با این همه دولت شوروی براندازی دولت داوود را جایز نمی‌دانست و مخالف آن بود (استون و کوزنیک، ص ۵۷۸)، اما رهبران حزب و به‌ویژه نورمحمد تره‌کی و حفیظ‌اللـه امین تأخیر در سرنگونی داوود را به سبب خطرات عاجلی که جان صدها نفر را تهدید می‌کرد، جایز ندانستند و در اردیبهشت ۱۳۵۷ او را برانداختند و تشکیل جمهوری دموکراتیک افغانستان را اعلام کردند. برخی مطبوعات جهان سرمایه‌داری در همان زمان اعلام کردند که این کودتا با تشویق یا به دستور شوروی صورت گرفته است، اما کسی همچون سایروس ونس، وزیر خارجه دولت جیمی کارتر در خاطرات خود تأکید می‌کند که: … ما هیچ مدرکی دال بر همدستی شوروی در کودتا در دست نداریم (پیلجر، ص ۲۰۰ ــ ۲۰۱).

تشکیل جمهوری دموکراتیک افغانستان و آغاز اصلاحات عمیق اجتماعی سیاسی

بنابه روایات مطبوعات جهان سرمایه‌داری، انقلاب ثور چنان از حمایت گسترده مردمی برخوردار بود که حتی نشریاتی چون وال‌استریت جورنال و نیویورک‌تایمز و واشنگتن‌پست نیز با استناد به گزارش‌های خبرنگاران خارجی مقیم کابل بدان اذعان کرده بودند و از راهپیمایی ۱۵۰هزار نفر از مردم شهر کابل در استقبال از پرچم جدید کشور به این نتیجه رسیده بودند که نمی‌توان در وفاداری مردم افغانستان به دولت جدید تردیدی روا داشت (پیلجر، ص ۱۹۹).

دولت جدید خود را دولتی مسلمان و ناسیونالیست انقلابی می‌نامید که قصد دارد عقب‌ماندگی‌های طولانی کشور را جبران کند (بلوم، ص ۶۸۲). اصلاحات مورد نظر دولت شامل اصلاحات ارضی با حفظ مالکیت خصوصی؛ لغو بدهی کشاورزان به مالکان؛ لغو سیستم تملیک یا پیش‌فروش محصول در برابر دریافت وام؛ کنترل قیمت‌ها و سودها؛ تقویت بخش عمومی؛ عرضه خدمات رایگان پزشکی در مناطق محروم؛ جدایی دین از دولت؛ محو بی‌سوادی؛ قانونی ساختن اتحادیه‌ها؛ آزادی کامل دینی و مذهبی؛ لغو تمایزات و تبعیضات قومی و محدودیت‌های ناشی از آن و به‌ویژه آزادی زنان. در عرض یک‌سال بالغ بر ۲۰۰هزار خانوار روستایی صاحب زمین شدند. صدها مدرسه و درمانگاه در روستاها ساخته شد و چندسال بعد نیمی از دانشجویان دانشگاه‌ها و ۴۰درصد پزشکان و ۷۰درصد آموزگاران و ۳۰درصد کارمندان دولت را زنان تشکیل می‌دادند. دولت جدید کشور افغانستان را به قرن بیستم رسانید و همین اقدامات مشوق فرد ‌هالیدی شد تا در مه ۱۹۷۹ بنویسد: احتمالاً در سال گذشته، تغییرات روی داده در روستاهای افغانستان بیشتر از دو قرنی بوده که از تأسیس دولت افغانستان می‌گذرد (پیلجر، ص ۱۹۹ ــ ۲۰۰، بلوم، ص ۶۸۲ ــ ۶۸۳، چامسکی ــ ولچک، ص ۸۶ ــ ۸۷).

با این همه، مخالفان داخلی انقلاب و دشمنان بین‌المللی سوسیالیسم و دموکراسی نیز بیکار ننشسته بودند. نخستین عملیات برای راه‌اندازی یک شورش اسلامی توسط سازمان اطلاعات و امنیت ارتش پاکستان (آی.اس.آی) ترتیب داده شد اما به سبب فقدان پایگاه مردمی به جایی نرسید (عطوان، ص ۲۹۷). اما به‌تدریج و با دخالت آمریکا و عربستان از طریق پاکستان برخی گروه‌های بنیادگرای اسلامی که نام مجاهد بر خود نهاده بودند و حمایت ملاکان و روحانیان بزرگ حنفی را با خود داشتند، نخستین اقدامات علیه دولت جدید افغانستان را شروع کردند. عملیات آنان با سرعتی حیرت‌انگیز بالا گرفت و چنان وحشیانه شد که غیرقابل وصف می‌نمود. شکنجه اسیران و بریدن گوش و بینی و آلت تناسلی و کندن پوست تن اسیران از جمله اعمال‌شان بود. اینان در چند عملیات یک جهانگرد کانادایی و شش آلمانی از جمله دو کودک را کشتند و یک وابسته نظامی آمریکا در افغانستان را زخمی کردند. ترکی در مارس ۱۹۷۹ به مسکو رفت و از دولت شوروی خواستار حمایت نظامی شد اما کاسیگین، نخست‌وزیر به او هشدار داد که ورود نظامیان شوروی به افغانستان زیانبار است و دشمنان مشترک ما که منتظر چنین عملی هستند به همین بهانه، باند‌های مسلح خود را به افغانستان روانه می‌کنند (بلوم، ص۶۸۴ – ۶۸۵). چنین نیز شد اما چند ماهی پیش از ورود ارتش سرخ به افغانستان.

مداخلات پنهان و آشکار آمریکا و بریتانیا و مزدوران منطقه‌ای آنان در فجایع افغانستان از حساب بیرون است. به همین سبب ارائه تصویری از پانورامای رذالت و تخریب و توحش این مجموعه نامیسر است. با این‌همه همکاران نشریه «دانش و امید» در مقالات متعددی که راجع به افغانستان در همین شماره و شماره قبل مجله نوشته‌اند به سهم خودکوشیده‌اند که دسترسی به رئوس و کلیات حدودی از این مداخلات را آسان‌تر کرده باشند و این مقاله نیز تنها برای تسهیل پیوند میان دو بخش از نوشته‌ها تنها به دوسه مورد اساسی‌تر همه آنها بسنده می‌کند:

۱. توصیه برژینسکی مشاور امنیت ملی دولت آمریکا به جیمی کارتر درسال ۱۹۷۹ برای حمایت از شورشیان ضد دولتی افغانستان به منظور تحریک شوروی به دخالت نظامی تا فرصت لازم برای لطمه زدن به آن کشور فراهم آید. همو در سال ۱۹۹۸ اعتراف کرد که روایت رسمی کمک سازمان سیا به مجاهدین افغان پس از ورود ارتش سرخ به افغانستان در سال ۱۹۸۰، کاملاً عکس آن واقعیتی است که تا کنون مخفی نگهداشته شده است.

۲. تصویب برنامه ۵۰۰ میلیون دلاری حمایت آمریکا از شورشیان افغان توسط جیمی کارتر در سوم ژوئیه ۱۹۷۹ بدون اطلاع مردم و کنگره آمریکا. طبق این برنامه آمریکا و بریتانیا و عربستان سعودی از سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۲ بیش از ۱۰ میلیارد دلار اسلحه و تجهیزات در اختیار شورشیان قرار داده بودند.

۳. طبق اسناد طبقه‌بندی شده وزارت خارجه آمریکا که اخیر آزاد شده‌اند و به‌ویژه گزارش سفارت آمریکا در کابل به وزارت خارجه آمریکا در ماه اوت سال ۱۹۷۹: منافع بزرگ‌تر ایالات متحده … در گرو سقوط دولت حزب دموکراتیک مردمی افغانستان است و این صرف‌نظر از هرگونه پس‌رفتی است که این اتفاق ممکن است برای اصلاحات اجتماعی و اقتصادی آینده افغانستان در بر داشته باشد.

۴. ستایش مارگارت تاچر و رونالد ریگان از شورشیان و رهبرانی همچون گلبدین حکمتیار به‌مثابه مبارزان استقلال‌طلب و دشمن کفر و بی‌ایمانی. (علاقمندان مطالعه بیشتر نک: بلوم، ص ۶۷۹ ــ ۷۰۴، پیلجر، ص ۱۹۹ ــ ۲۰۳، کرتیس، ص ۷۷ ــ ۱۰۴، عطوان، ص ۲۹۷ ــ ۳۰۰، رشید، ص۵۲-۷۰).

در این میان گلبدین حکمتیار، فرزند دلبند ارتجاع عربی و پاکستانی و نمونه وطن‌خواهی آرمانی در قاموس مارگارت تاچر و رونالد ریگان که وحشی‌ترین سرکرده مجاهدین بود و با اسیدپاشی به سر و صورت زنان و دختران و کندن پوست سر و تن اسیران و شکنجه‌های هولناک مخالفان و تجاوزات جنسی به زنان و دختران مظلوم و قاچاق انبوه مواد مخدر و آزار بی‌پایان مردمان قلمرو خود شهرتی خوفناک یافته بود، بیشترین نقش را در ویرانی کابل و قتل بیش از ۱۰هزار نفر (تا ۳۰هزار نفر هم نوشته‌اند) غیرنظامی بی‌پناه و جراحت قریب یک‌صدهزار نفر و فرار نزدیک به ۵۰۰هزار نفر از شهر کابل داشت (بلوم، ص ۷۰۲ ــ ۷۰۴، کرتیس، ص ۸۴ – ۹۲).

افغانستان در دوران حکومت مجاهدین

این سرکردگان در بسیاری شهرها، به‌ویژه در شهرهای بزرگی نظیر قندهار، برای به دست آوردن پول، همه چیز را به بازرگانان پاکستانی فروخته و می‌فروختند. سیم‌ها و دکل‌های تلفن را لخت کردند، درختان میوه را بریدند، کارخانه‌ها و ماشین‌آلات و حتی غلتک‌های راه‌سازی را به اوراق‌چی‌ها فروختند. خانه‌ها و مزارع مردم را تصرف کردند و بخشی از آنها را به افراد خود دادند. اینان به دلخواه خود از مردم سوءاستفاده می‌کردند و دختران و پسران جوان را برای امیال جنسی خود می‌دزدیدند. بازرگانان را در بازار غارت می‌کردند و در خیابان‌ها می‌جنگیدند و به هر طرزی که می‌خواستند از مردم بی‌پناه سوءاستفاده می‌کردند (رشید، ص ۵۸ ــ ۵۹).

چنین اوضاعی برای منافع دولت و ارتش و بورژوازی انگلی پاکستان که سودای نفوذ در آسیای میانه را داشتند زیانبار بود از تعارض همین سودا با اوضاع نادلخواه است که آرام آرام سرو کله گروه جدیدی از اسلام‌گرایان بسیار خشن‌تر از مجاهدین سابق در قندهار و اطراف آن پیدا شد که چندی بعد به نام طالبان مشهورشدند. ملا عمر سرکرده این گروه از سال‌های ۱۹۹۳ ــ۱۹۹۴ مناسبات ویژه‌ای با مافیای حمل و نقل و کامیونداران پاکستان و همچنین دولت و ارتش پاکستان داشت و همین مافیا تا اکتبر ۱۹۹۴ صدهاهزار روپیه پاکستانی پول به او داده بود. طالبان در همین ماه دارودسته حکمتیار را از قندهار اخراج کرده و خط ترانزیت پاکستان ــ قندهار را در اختیار گرفتند و با موافقت ارتش پاکستان، انبارهای بزرگ اسلحه و مهمات را در منطقه اسپین بالداک تصاحب کردند و ۱۸هزار مسلسل کلاشنیکوف و میلیون‌ها فشنگ و سلاح‌های سنگین به دست‌شان افتاد و تا ماه نوامبر همه راهزنان را از منطقه فراری دادند و گروه نامعلومی از آنان و یکی از مشهورترین رهبران‌شان به نام منصور اچک‌زیی را اعدام کردند و شهر قندهار و فرودگاه آن را به تصرف درآوردند و چندین هواپیما و هلی‌کوپتر و تانک و خودرو زرهی به دست‌شان افتاد. بدین ترتیب نخستین کاروان تجاری حامل پنبه از ترکمنستان به هرات و به قندهار و سپس به پاکستان رسید. همه دیپلمات‌های خارجی مقیم اسلام‌آباد تردیدی در این نداشتند که پاکستان به‌طرزی قاطع از این گروه جنگی نوظهور حمایت می‌کند. نصیراللـه بابر، وزیر کشور پاکستان، نیز محرمانه ولی با صراحت به خبرنگاران خارجی گفته بود که طالبان مردان ما هستند. پس از این پیروزی‌ها و در فاصله اکتبر تا دسامبر بیش از ۱۲هزار طلبه پشتون پاکستانی و افغانی به قندهار آمدند و به ملاعمر پیوستند. عامل اساسی پیشرفت طالبان، حمایت ارتش پاکستان و همراهی‌های دولت عربستان و همکاری‌های آمریکا با آنان بود. آمریکا و پاکستان در همان سال ۱۹۹۴ تصمیم گرفته بودند که از طالبان حمایت کنند و طالبان با چنین پشتوانه‌ای در کم‌تر از دوسال، دولت پوشالی مجاهدین تاجیک و ازبک را در کابل ساقط کردند و در نخستین ساعات روز ۲۶ سپتامبر ۱۹۹۶ وارد کابل شدند و نخستین جنایت وحشیانه ضدبشری خود را در کابل، علیه زنده یاد دکتر محمدنجیب‌اللـه و برادرش شاپور و راننده‌اش انجام دادند (رشید، ص ۵۹ -۹۴. همچنین نک: کتاب راز خوابیده نوشته رزاق مامون).

دولت‌های آمریکا و پاکستان ــ همچنین عربستان و مافیای مواد مخدر ــ پس از این نیز اولین حامیان طالبان بودند. انحصار نفتی آمریکایی یونوکال درسال ۱۹۹۵ مذاکراتی را با طالبان برای احداث خط لوله انتقال نفت از ترکمنستان به پاکستان از مسیر افغانستان (هرات ــ قندهار) آغاز کرده بود. رقیب یونوکال در این پروژه شرکت آرژانتینی بریداس بود که مغلوب شد و از دور رقابت بیرون رفت.

روزنامه دیلی تلگراف اندکی بعد در سپتامبر ۱۹۹۶ و کمی پیش از به قدرت رسیدن طالبان نوشت: رویای احداث خط لوله از مسیر افغانستان برای پاکستان، علت اصلی حمایت بی‌دریغ پاکستان، متحد نزدیک آمریکا از طالبان و رضایت بی‌سروصدای آمریکا در برابر تصرف افغانستان به دست طالبان است.

آنچه سیاست آمریکا را در نخستین سال حکومت طالبان بر افغانستان، در قبال این رژیم تعیین می‌کرد، منافع شرکت یونوکال بود. دولت آمریکا به انجام عملیات مورد نظر این شرکت اصرار داشت و حتی پیش از سقوط دولت ربانی، از پاکستان خواسته بود که خصومت خود را با دولت ربانی درکابل کنار بگذارد و ائتلاف شمال و طالبان را به همکاری باهم و تشکیل دولت ائتلافی و حفظ یکپارچگی افغانستان دعوت کند تا فرصت‌های اقتصادی نظیر برنامه لوله‌کشی شرکت یونوکال عملی شود. رابین رافل معاون وزیر خارجه آمریکا نیز برای همین منظور به پاکستان و افغانستان و کشور‌های آسیای میانه سفر کرد تا موافقت‌های لازم را کسب کند. دولت بیل کلینتون به همین ملاحظات آشکارا مدافع طالبان بود. دولت آمریکا انگیزه دیگری هم داشت: سیاست ضد ایرانی دولت آمریکا و گروه طالبان با یکدیگر همسو بود و هر دو می‌کوشیدند که ایران را به هر ترتیبی از برنامه انتقال نفت و گاز آسیای میانه به دریای عمان بیرون نگهدارند.

تمام برنامه‌ها بر اثر حوادثی که در سال ۱۹۹۸ پیش آمد و پس از انفجارات سنگین سفارتخانه‌های آمریکا در کنیا و تانزانیا که نشانه‌های حضور برخی چهره‌های طالبان در آنها دیده می‌شد، متوقف گردید و یونوکال نیز برنامه انتقال نفت از آسیای میانه به دریای عرب را رها کرد. با این وجود، اهمیت افغانستان برای انتقال ارزان‌تر نفت و گاز نفت از منابع دست نخورده آسیای میانه همچنان باقی بود و آمریکا و شرکت‌های نفتی امیدوار بودند که با استقرار صلح و دولتی باثبات در افغانستان، انحصارات نفتی آمریکایی و اروپایی که تا آن زمان بالغ بر ۳۰میلیارد دلار در حوزه‌های نفت و گاز آسیای میانه سرمایه‌گذاری کرده بودند، بتوانند با نصف قیمت انتقال نفت از جمهوری آذربایجان به دریاهای سیاه و مدیترانه، نفت آسیای میانه را به پاکستان و بندرکراچی و دریای عرب برسانند. از همین رو بود که دولت آمریکا علیرغم قطع حمایت‌های پاکستان از طالبان و آمادگی او برای اجرای کودتایی علیه ملاعمر و انتقال قدرت به ائتلافی از میانه‌روهای طالبان و ائتلاف شمال، با این پروژه موافقت نکرد، زیرا در این تحولات نقشی هم به روسیه و ایران داده می‌شد. چنین وضعی خوشایند آمریکا نبود زیرا که به رقبای او در افغانستان قدرت تعیین تکلیف می‌داد و برتری آمریکا را در افغانستان بعد از سقوط طالبان به خطر می‌انداخت (کرتیس، ص ۹۸ -۱۰۴، رشید، ص ۱۰۴ ــ ۱۰۵ و ۲۵۷).

افغانستان بین سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ تا سقوط جمهوری اسلامی افغانستان در سال ۲۰۲۱

در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، گروه القاعده که فرانکشتاین آمریکا شده بود با سرقت سه هواپیما و کوبیدن آنها به برج‌های دوقلوی تجارت جهانی و پنتاگون، بزرگ‌ترین حادثه داخلی آمریکا را در ۱۵۰ سال گذشته رقم زد. دولت آمریکا، طالبان را متهم به همدستی با اسامه بن لادن و گروه القاعده در آن حملات کرد و خواهان تحویل اسامه به دولت آمریکا شد اما طالبان از پذیرش خواست آمریکا خودداری ورزید. دولت آمریکا به این بهانه به افغانستان حمله کرد و صدها بار هر جای افغانستان را که توانست بمباران کرد و تلفاتی سنگین از مردم به جا گذاشت (نک: زین، ص ۸۸۱ ــ ۸۸۲، کرتیس، ص ۸۰ ــ ۹۰) و طالبان را برانداخت و پس از چندماه جمهوری اسلامی افغانستان را تأسیس کرد که بیست سال دوام داشت. در این بیست سال، گروه طالبان با ترتیباتی مشکوک دوباره تقویت شد و رشد کرد و توانست بار دیگر بیش از نیمی از قلمرو افغانستان را در تصرف خود بگیرد. این قدرت دوباره تنها منحصر به افغانستان نبود، بلکه در پاکستان نیز با موافقت دولت این کشور، مناطقی در شمال بنیر و قلمرو قوم یوسف‌زیی در اختیار طالبان پاکستان قرار گرفت تا منطقه را مطابق تلقیات خود از اسلام اداره کند. حملات هوایی و زمینی آمریکا و پیمان ناتو به مواضع طالبان در مناطق گوناگون افغانستان با تلفات انسانی فراوانی همراه بود و پاسخ‌های خونین طالبان که اغلب به صورت انفجار‌های انتحاری و بمب‌گذاری‌های کنار جاده‌ای و حملات جوخه‌های مسلح انتحاری به مراکز دولتی و نظامی و انتظامی و درمانی و آموزشی صورت می‌گرفت، بر میزان تلفات از مردم افغانستان می‌افزود. دولت آمریکا از نیمه دوره دوم ریاست جمهوری باراک اوباما برای خلاصی از وضع پیچیده‌ای که موقعیت تزلزل یافته تاریخی او تقویتش می‌کرد و برای کاهش خطراتی که از آفاق اجتماعی ــ اقتصادی دوردست به سوی او در حرکت آمده بود و برای اجرای پروژه‌های اقتصادی بزرگ‌تر و با اهمیت‌تر از پروژه یونوکال و اختصاص افغانستان آینده به خود ــ البته به طرز و روشی دیگر ــ آرام آرام از طریق دولتک بندگک قطر که حامی همه سلفی‌ها و تکفیری‌های خاورمیانه و اطراف آن است، مذاکراتی را با طالبان آغاز کرد که توافق‌ها و پیامدهایش پس از هفت سال ظاهر شد.

طبق این توافقات که حتی دولت ترامپ نیز با آنها موافق بود، همه نظامیان خارجی تا میانه ماه اوت از افغانستان خارج شده و کشور به گروه طالبان تحویل داده می‌شود. در این توافق دولت به اصطلاح مستقل و ملی جمهوری اسلامی افغانستان حتی به اندازه دربان اطاق کنفرانس وزارت خارجه خود نیز اهمیت نداشت تا دستکم در‌های سالن را به روی آیندگان و روندگان باز و بسته کند. زلمای خلیل زاد نماینده تام الاختیار افغانی‌تبار آمریکا که مجری تأسیس جمهوری اسلامی افغانستان و مربی همه رهبران این دولت بود با گروهی به توافق رسید که نامش هنوز در فهرست گروه‌های تروریستی بین‌المللی قرار داشت. چنین کارکردی پیامد طبیعی مطالبات امپریالیستی است.

آمریکا در ۴۳ سال گذشته، کشوری ساخت که حتی بیشتر از دوران سلطنت فئودالی بارک‌زایی از مفهوم میهن بیگانه است. این بیگانگی از آغاز شورش مجاهدین مواد مخدر و سازمان سیا با تمام برجستگی‌های خود مشهود بود، اما بی‌اعتنایی آشکار دولت و ارتش آمریکا به عملیات تلافی‌جویانه مجاهدین ائتلاف شمال (اتباع ربانی و مسعود و دوستم) در مناطق پشتون‌نشین جنوب و قتل‌عام گروه نامعلومی از آدمیان و تجاوزات نفرت‌انگیز آنان به زنان و دختران و غارت بی‌محابای روستاییان پشتون به جرم حمایت از طالبان، فقط یک معنی داشت: تشدید آگاهانه بیگانگی و خصومت‌های قومی میان مردم افغانستان. آمریکا در چهار دهه گذشته، مردمی را پرورش داد که حتی از اتباع حبیب‌اللـه بچه سقا نیز ناچیزتر شده‌اند. آمریکا از درون بیست سال اول تراژدی یک‌سویه افغانستان توهین شده که مالامال از جنایت علیه زنان، دختران، آموزگاران، پسران نوجوان، مأموران اصلاحات ارضی، کارکنان مراکز بهداشتی و طبی، کارمندان دولت، سربازان و افسران اسیرشده ارتش افغانستان و ارتش سرخ؛ علیه تاجیک، ازبک، مغول، هزاره، ترکمن و پشتون؛ و علیه شیعه اثنی‌عشری و شیعه اسماعیلی بود، دولتی را برقرار کرد که تاریخ این کشور، حقیرتر از آن سراغ ندارد. این حقارت رنج‌بار اجتماعی، دستاورد وصول به همان هدف‌هایی است که تحقق‌شان جز با ذلت نوع بشر و انحطاط آگاهانه جامعه انسانی و اضمحلال نهادهای مؤثر در راهبرد به آینده روشن میسر نمی‌شود. مگر در اسناد طبقه‌بندی شده آمریکا نیامده بود که: منافع بزرگ‌تر ایالات متحده … در گرو سقوط دولت حزب دموکراتیک مردمی افغانستان است واین صرف‌نظر از هرگونه پس‌رفتی احتمالی برای اصلاحات اجتماعی و اقتصادی آینده افغانستان است. یک مقایسه ساده میان دولت نجیب‌اللـه که از سال ۱۹۸۸ تنها شد، با دولت‌های مجاهدین و طالبان و جمهوری آمریکایی افغانستان، بنیادهای به‌کلی متفاوت و مجزای آنها را آشکار می‌سازد. دولت دکتر نجیب علیرغم همه فشارهای کمرشکن و طاقت‌فرسا و با وجود صدمات ناشی از کودتای کثیف شهنواز تنی، مقاومت در برابر مزدوران امپریالیسم و ارتجاع را دوچندان کرد و قریب ۴ سال مانع از تفوق زادگان شیخ نجدی بر افغانستان شد. دولت دکتر نجیب در حالی مقاومت می‌کرد که هیچ منبعی جز بخشی از توده‌های مردم را با خود نداشت، اما از آن سو، همان نیروهایی که نهایت آمال‌شان ذلت نوع بشر بود، تعهدات خود را در گفتگوهای ژنو زیر پا نهادند و همچون گذشته ارسال اسلحه و آدمکشان موسوم به عرب افغانی را به افغانستان مظلوم ادامه دادند.

سقوط دولت حزب دموکراتیک، اجتناب‌پذیر بود، اگر چنانچه همراهان دو طرف این ماجرا به تعهدات خود عمل می‌کردند. همان‌گونه که جمهوری اسپانیا نه به دست فرانکو و مورهای مراکشی بلکه توسط نیروهای زمینی و دریایی ایتالیای موسولینی و نیروی هوایی آلمان هیتلری و همدستی نفرت‌انگیز دموکراسی‌های بورژوایی اروپا و آمریکا (به استثنای دولت ترقی‌خواه مکزیک به رهبری ژنرال لازارو کاردناس که تا پایان از جمهوری اسپانیا حمایت کرد) و ممانعت اساسی آنان از تجهیز و تسلیح جمهوری سقوط کرد. پیروزی مجاهدین بر دولت دکتر نجیب، همان‌گونه که فرد‌هالیدی گفته است، از خیانت رونالد ریگان رئیس‌جمهوری وقت آمریکا و نقض تعهدات خود در گفت‌وگوهای ژنو و ارسال غیرقانونی اسلحه و پول برای گروه‌های مجاهدین به‌دست آمد و به این عامل اضافه کنیم نقش دولت پاکستان را که فقدان بنیه ملی در کلیت جامعه از صدر تا ذیل آن و غلبه یکی از بدکارترین انواع بورژوازی انگلی جهان بر حیات سیاسی و اجتماعی کشور، از آن یک دولت بدنام و تبهکار و جانی و بی‌مرام ساخته است.

دولت حزب دموکراتیک خلق افغانستان با وجود همه مصائب و تلخ‌کامی‌های دشمن شادکن و تنزلی که از پیشروی‌ها و پیروزی‌های ضدانقلاب در اخلاقیات عمومی جامعه پیش آمد، توانست اولین بنیاد‌های ملی افغانستان جدید را بر پا دارد و عناصر ارزنده و مؤثر تشکیل آینده را در اعماق وجود جامعه بپروراند. پس مقاومت انفرادی چهارساله دولت دموکراتیک افغانستان بنیادی ملی داشت اما از دولت دست‌ساز و دست‌پرورده آمریکا، چه برجای مانده است؟ آمریکا در بیست سال گذشته با هر وسیله‌ای مانع از تغییر موازنه قدرت دولتی در افغانستان شد تا بر اثر آن نیروهای ناشناخته‌ای آزاد نشوند که شاید بتوانند درآینده مصالح و تمهیدات آمریکا را تهدید کنند. به گمان آمریکا حتی خودفروختگانی چون عبداللـه عبداللـه و یونس قانونی و امراللـه صالح نیز می‌توانستند در آینده همچون وزنه‌ای اضافه، تراز موازنه قوا را به زیان خود و به زیان متحد بی‌اختیارش پاکستان تغییر دهند و ثبات مورد نظرشان را تهدید کنند. مخالفت با انتقال ریاست جمهوری از پشتون‌ها به تاجیک‌ها که سه بار در بیست سال گذشته تکرار شد، ادامه همین سیاست‌ها بود (نقش آمریکا درانتخابات سه دوره ریاست جمهوری افغانستان همین را می‌گوید).

قریب ۱۵۰هزار نفر از تربیت‌شدگان آمریکا و همدستانش که قرار بود آینده افغانستان آمریکایی را بسازند، در همان چند روز اول با اوصافی که دیدیم و شنیدیم از افغانستان گریختند و هم‌وطنانی را که در تعقیب رویای آمریکایی ــ رویایی که در خود آمریکا منهدم شده ــ پیرو آنان بودند، به دست یکی از وحشی‌ترین گروه‌های مسلح جهان سپردند. افغانستان آمریکایی، جامعه‌ای سترون و نازا شده است و تا عوارض دستکاری‌های آمریکا و پاکستان و عربستان برطرف نشود، زایندگی جامعه افغانستان نیز احیا نخواهد شد. به ویژه اینکه دولتی جانشین آمریکا شده که مطابق همه شواهد، همچنان و هنوز نایب آمریکاست.

اگر طالبان ۱۹۹۴ ــ ۱۹۹۶ با موافقت آمریکا و برای تسریع در اجرای پروژه بزرگ انحصار نفتی یونوکال به امارت رسید، طالبان ۲۰۲۱ نیز با مقاصدی مشابه اما بزرگ‌تر و برای پیشبرد سیاست‌های کلان‌تر امپریالیسم آمریکا علیه دشمن عاجل جهان سرمایه‌داری یعنی جمهوری خلق چین و متحدان او یعنی روسیه و ایران، با دست آمریکا به امارت رسید. این طالبان، همه گندیدگی‌های ارتجاع محض و امپریالیسم را با خود دارد. بسیاری از اعضای رده‌های پایین آن، از تبار اتباع بچه‌سقا هستند و آرزوها و انگیزه‌های همانان را با خود دارند و همه سران‌شان فرزندان خیانت و توحش و بی‌فرهنگی‌اند.

بر اساس آنچه که در این ۴۳ سال گذشت، اغلب نیروها و کسانی که علیه دولت دموکراتیک افغانستان جنگیدند و در سقوط آن دست داشتند؛ همه آنانی که به آمریکا و انگلستان و پاکستان و عربستان و قطر و امارات و مافیای بین‌المللی قاچاق مواد مخدر یاری رساندند و مردم بی‌پناه افغانستان را خاکریز انسانی صف مقدم ستیزه امپریالیسم علیه بشریت قرار دادند؛ تمامی آنانی که از اجساد توده‌های مردم رنج کشیده مردم افغانستان جان‌پناهی برای شکارچیان انسان در جشن شاهزادگان آدمکش عرب ساختند؛ همه کسانی که خاک خونین افغانستان را گردشگاهی برای تورهای جهادی صیادانی ساختند که فقط انسان‌های تبعه دولت افغانستان دموکرات را شکار می‌کردند و پا بر اجساد آن مظلومان، عکس‌های یادگاری می‌گرفتند؛ همه و همه زادگان اتحاد جنایت و خیانت نسبت به تاریخ و به مردم و به‌ویژه به زحمتکشان هستند. از چنین زهدانی، مولودی چون طالبان بیرون می‌آید. به قول جامی:
ذات نایافته از هستی‌بخش / چون تواند که بود هستی‌بخش.

سوی دیگر ماجرا اما خالی از لطف نیست. بی‌شک خروج آمریکا از افغانستان، پیامد شکست در یک نبرد طولانی است و نه شکست در یک جنگ اساسی. این شکست را نمی‌توان به فرار آمریکا از سایگون تشبیه کرد، زیرا آمریکا چند سالی پس از آن، با قدرتی مهیب‌تر به جان بشریت افتاد و ده‌ها فاجعه خونبار آفرید. امروز اما در آن قدرت جهنمی کاستی و گسست پیش آمده و از انرژی کافی برای تکرار آن فجایع برخوردار نیست. مخارج نظامی آمریکا با احتساب هزینه‌های جنگ عراق و افغانستان از آنچه که ضروری روابط متقابل دولت آمریکا با مردم و با انحصارات صنعتی ــ نظامی است، فراتر رفته و در حالی که بهره‌وری اقتصادی امپریالیسم رو به نشیب دارد، اگر این مخارج ادامه یابد، ناگزیر از هزینه‌های رقابت و مقابله با دولت‌هایی نظیر چین و روسیه کاسته خواهد شد و مقاصد آمریکا و متحدانش در این عرصه‌ها دچار نقصان‌های جدی شده و با سرعت به ضعف و سستی در ارکان هژمونی امپریالیسم می‌رسد.

از این رو، دولت آمریکا بدون ملاحظه توقعات متحدان و هم‌پیمانانش در ناتو و اتحادیه اروپا، و تنها برای خود و مصالح خود، افغانستان را به طالبان واگذار کرد. او از این تحول پلید اما معکوس امید دارد که طالبان با هدایت پاکستان و عربستان به همان ترتیبی که اتباع بچه سقا هدایت شدند از یک‌سو منافع و مصالح آمریکا را رعایت کند و حتی‌المقدور مانع از دست‌اندازی مؤثر رقیبان به استعداد‌های اقتصادی مورد نظر آمریکا در افغانستان شود و از سوی دیگر، عمق و عقبه استراتژیک نظامی و اقتصادی ارتش و بورژوازی انگلی پاکستان را برای آن فراهم نماید. این هر دو توقع، علیه مردم افغانستان و علیه ملت‌های همسایه و علیه آزادی روابط متقابل ملت‌های جهان است. چنین منظومه‌ای با طبیعت مناسبات بین‌المللی تعارض دارد و به جایی نخواهد رسید.

آمریکا برای تقویت و پایداری امارت طالبان، هر آنچه را که لازمه قدرت‌گیری این گروه بوده، برایش فراهم نموده است. گروه بزرگی از قدرتمندان پشتون و تاجیک و ازبک را با پول‌های بی‌دریغ و رشوه‌های کلان خریداری کرد (خبری درباره چنین معاملاتی با هزاره‌ها هنوز در دست نیست) و میلیاردها دلار اسلحه و تجهیزات مدرن و بسیار گران‌قیمت برای او بجا گذاشته است. بر بنیاد انواع و اقسام نظریات و عملیات سیاسی نظامی تجربه شده در جهان از گذشته‌های دور تا امروز، هر تصور دیگری به جز تعمد آمریکا در این باره، خودفریبی است. اگر قرار است که طالبان، نایب و مباشر آمریکا باشد، باید به قدرت نظامی متناسب با این مسئولیت نیز مجهز شود.

آنچه که آمریکا برای طالبان انجام داده درست شبیه همانی است که ارتش بریتانیا پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ برای قزاقخانه و قشون جدید ایران انجام داده بود. به گزارش ناظران و شاهدانی همچون عین‌السلطنه سالور، ارتش بریتانیا پیش از خروج از ایران هر چه را که در بازسازی یک ارتش متوسط لازم بود، اعم از تسلیحات و تجهیزات و لوازم و ابزار و ادوات و البسه و خوراک و سوخت و غیره را که در انبار‌های خود داشت (به جز اسلحه سازمانی پرسنل خود) به قزاقخانه رضاخانی تحویل داد و تقریبا هیچ پولی دریافت نکرد (عین السلطنه سالور، ص ۵۹۰۳ و ۵۹۰۸ ــ ۵۹۰۹ و ۵۹۱۸ و ۵۹۴۱ و ۵۹۷۳) و این درحالی است که همین دولت، راه‌آهن ۷۰ کیلومتری میان بوشهر و برازجان را که خود در دوران جنگ ساخته بود، به سبب ناتوانی دولت ایران در خرید آن به قیمت دلخواه بریتانیا، در میانه سال ۱۳۰۰، جمع‌آوری کرد و همه را به هندوستان فرستاد (فراهانی، ص ۵۱ و ۵۲). می‌دانید چرا؟ برای اینکه اقتدار نظامی کودتاچیان رضاخانی برای انگلیس، اهمیت بسیار بیشتری نسبت به توسعه زیرساخت‌های اجتماعی اقتصادی ایران داشته است.

خطر دیگری که مدنیت و فرهنگ و تاریخ مردم افغانستان را تهدید می‌کند، گزارش‌های جسته و گریخته از تمایل برخی گروه‌های متنفذ طالبان به تغییر زبان رسمی از فارسی دری به پشتون است. هرچند این خطر هنوز جدی و عاجل نیست، اما گرایش فطری ارتجاع طالبانی به تغییر محور ملت و ملیت در افغانستان از تنوع قومی به انفراد قومی و موافقت آموزه‌های امپریالیسم بین‌المللی با چنین تبدیل و تبدل‌هایی که در طبیعت آن مفطور است، به طرزی محسوس از نیروی لازم ــ و نه نیروی کافی ــ برای تقویت چنین آرزوهایی برخوردار است. زبان پشتون نیز از جمله زبان‌های ایرانی و به لحاظ تعداد گویشوران، دومین زبان ایرانی بعد از زبان فارسی دری محسوب می‌شود، اما این زبان فاقد بنیادهای صیقل‌خورده مناسب و استطاعت آموزشی لازم است. پشتون‌پرستان دربار محمدظاهرشاه برای انکار همین محدودیت‌های تاریخی بود که ناگزیراز جعل تاریخ ادبیات پشتون شدند و کتاب جعلی پتنه خزانه را به‌دست عبدالحی حبیبی اکتشاف کردند. اکتشافی که جز بدنامی حاصلی نداشت. در هر حال صرف‌نظر از این که چنین سیاستی اتخاذ بشود یا نشود، کل نظام طالبانی و تمامی اعمال صورت گرفته و تمامی افکار ابراز شده آن، حاکی از اراده طالبان برای دوری از مقوله ملت و تشدید خصومت‌های قومی و تأکید بیشتر بر ستیزه با مذهب شیعه و ابراز خصومت نسبت به مردمان ایران و تاجیکستان است. شاید برخی ناظران تردید داشته باشند، اما گواهی‌های معتبر نشان می‌دهند که طالبان امروزی همچون اسلاف‌شان در تاریخ یک قرن گذشته افغانستان، آینده‌ای ندارند و امید بستن به آن و ظرفیت‌های خردلی درون آن برای جبران گذشته‌ها و تدارک آینده افغانستان‌، به همان اندازه رویایی است که تصور کنیم می‌توانیم با یک سطل ماست از تمام آب دریای خزر، دوغ بسازیم.

زیرنویس:

* دوران سلطنت کوتاه بچه سقا مشحون از رعب و هراس، ضرب و شتم، زندان و شکنجه، قتل و اعدام، غصب اموال و املاک و دیگر مظالم بود، اما برخی ایرانیان همچون مرحوم مرتضی اسعدی مترجم کتاب سرزمین و مردم افغانستان برای رد این حقایق، در پانویس آورده است: از آنجا که بچه سقا داعی حکم و حکومت اسلام بوده، انتساب چنین اقداماتی به وی، اگر عملاً بعید نبوده باشد، عقلاً بعید است. آن مرحوم زنده نماند تا به چشم خود ببیند که داعش و طالبان و بوکوحرام اعمالی به مراتب پلیدتر از عملیات بچه‌سقا مرتکب شده‌اند.

کتاب‌شناسی

اولیور استون و پیتر کوزنیک. ناگفته‌های تاریخ معاصر آمریکا، ترجمه علی بهفروزی، تهران، صمدیه، ۱۳۹۷.

ویلیام بلوم. کشتن امید؛ مداخلات ارتش آمریکا و سیا پس از جنگ جهانی دوم، ترجمه منوچهر بیگدلی خمسه، تهران، روزنامه اطلاعات، ۱۳۸۶.

جان پیلجر. اربابان جدید جهان، ترجمه مهرناز شهابی و مهرداد شهابی، تهران، اختران، ۱۳۸۸. ه
یو تامس. جنگ داخلی اسپانیا، ترجمه مهدی سمسار. تهران. خوارزمی. ۱۳۵۲.

نوآم چامسکی و اندره ولچک. درباره تروریسم غرب از هیروشیما تا پهپاد‌ها، ترجمه مازیار کاکوان، تهران، مهراندیش، ۱۳۹۴.

احمد رشید. طالبان؛ زنان، تجارت مافیا و پروژه عظیم نفت در آسیای مرکزی، ترجمه نجله خندق، تهران، بقعه، ۱۳۸۲.

هاوارد زین. تاریخ آمریکا، از ۱۴۹۲ تا ۲۰۰۱، ترجمه مانی صالحی علامه، تهران، کتاب آمه، ۱۳۹۱.

عبدالباری عطوان. تولد اهریمن؛ عوامل پیدایش دولت اسلامی عراق و شام، ترجمه فاروق نجم‌الدین، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۹۵.

اسداللـه علم. یادداشت‌ها، به کوشش علینقی عالیخانی، تهران، کتابسرا، ۱۳۹۳.

قهرمان میرزا عین‌السلطنه سالور. روزنامه خاطرات، ج ۸، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران، اساطیر، ۱۳۷۹.

میرغلام محمد غبار. افغانستان در مسیر تاریخ، قم، پیام مهاجر، ۱۳۵۹ (چاپ اول کتاب، کابل، ۱۳۴۶).

حسن فراهانی. روزشمار تاریخ معاصر ایران. ج ۱؛ سوم اسفند ۱۲۹۹ ــ ۱۳۰۰، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ۱۳۸۵.

مهدی فرخ. تاریخ سیاسی افغانستان، نقد و تصحیح با همکاری کمیسیون فرهنگی حزب وحدت اسلامی افغانستان، تهران، احسانی، ۱۳۷۱. (چاپ اول کتاب سال ۱۳۱۴)

مارک کرتیس. شبکه فریب؛ نگاهی به نقش انگلستان در دنیا، ترجمه علی فتحعلی آشتیانی، تهران، سروش، ۱۳۹۲.

مری لوئیس کلیفورد. سرزمین و مردم افغانستان، ترجمه مرتضی اسعدی، تهران، علمی فرهنگی، ۱۳۷۱.

رزاق مامون. راز خوابیده؛ اسرار مرگ دکتر نجیب‌اللـه، با حقایق و اضافات جدید، کابل، ۱۳۸۷.

نشریه وزارت امور خارجه. دوره سوم، شماره ۳، شهریورماه ۱۳۴۵.

فیض محمد هزاره. نژادنامه افغان، به کوشش مریم میراحمدی، ضمیمه مجله تحقیقات تاریخی، سال اول، شماره دوم، پاییز ۱۳۶۸.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *