مصاحبه «۱۰ مهر» با پروفسور آبراهامیان: آخرین کتاب؛ برخی مسایل روز
بهنظر من، در کل، احساسات ملی آنقدر قوی هستند که از مداخلات خارجی جلوگیری کنند و از تکرار دههٔ ۱۳۳۰ جلوگیری نمایند. اما مشکل این است که اگر افرادی که در حاکمیت هستند تمایلی به سهیم کردن دیگران در قدرت نداشته باشند و از کثرتگرایی بهراسند، در این صورت افراد بیشتری را از سیستم گریزان کرده و در نتیجه امپریالیسم دست بازتری خواهد داشت و خواهد توانست با یافتن افراد بیشترِ هم جهت با خود، بهتر جذب نیرو نماید. حتی با آگاهی از این که نمیتواند رژیم را از درون تغییر دهد، از نیروهای تبعیدی استفاده خواهد کرد و کمر به نابودی کشور خواهد بست. درنتیجه من فکر میکنم مسأله خطر از دست دادن استقلال نیست، بلکه بقای حکومت و اینکه چگونه حکومت در شرایط موجود دوام بیاورد، مطرح است، فکرمیکنم گشایش سیاسی یک سیستم، عملاً حکومت را قویتر میکند نه ضعیفتر.
«۱۰ مهر»: مدتها به دنبال فرصتی بودیم تا بتوانیم با شما دربارهٔ آخرین کتابتان راجع به آخرین اسناد منتشر شدهٔ سازمان سیا صحبت کنیم. سپاسگزاریم که شما اکنون این فرصت را به ما دادهاید. در این کتاب شما از انتشار اطلاعات جدیدی سخن گفتهاید، اطلاعاتی در مورد فعالیتهای سازمان سیا که به تازگی از طبقهبندی خارج شده و در اختیار عموم قرار گرفته است. آیا در این اسناد، اطلاعات تازهای مربوط به حزب تودهٔ ایران و یا موضوعات مربوط به آن وجود دارد؟
پروفسور آبراهامیان: بسته به آنست که اطلاعات قبلی شما در مورد سیاستهای ایالات متحده چه بوده است. بر مبنای مدارک قبلی، اغلب مردم بر این اعتقادند که در ماه مرداد ۱۳۳۲ میان حزب توده [ایران] و مصدق اختلاف افتاده بود. اما مدارک جدید نشان میدهد که چنین اختلافی وجود نداشته و حمایت حزب توده [ایران] از مصدق همچنان ادامه داشته است. بنابراین، این نظر که به دلیل اختلاف موجود میان چپ و نیروهای ملی، در روز ۲۸ مرداد کودتا رخ داده، اعتبار خود را از دست میدهد.
بهعلاوه، فکر میکنم که مدارک جدید، و بهخصوص جلد اخیر اسناد سازمان سیا، نشان میدهد که با آنکه حزب توده [ایران]، بهعنوان یک جنبش اجتماعی، قدرت سازماندهی اعتصابات بزرگی حتی در مقیاس کشاندن هزاران نفر به خیابانها را داشته است، اما توانایی انجام انقلاب و یا اقدام برای کودتا را نداشته، و در پی انجام آن نیز نبوده است. مطابق ارزیابی سازمان سیا، حزب توده [ایران] در سال ۱۳۳۲ امکان تصرف قدرت را در ایران نداشته است. بنابراین، این ارزیابی با این نظر متداول که آمریکاییها به دلیل وحشت اشغال ایران توسط کمونیسم، در ایران کودتا کردند، در تضاد فاحشی قرار میگیرد.
حتی سازمان سیا و بریتانیاییها میدانستند که شبکهای از حزب توده [ایران] در ارتش وجود دارد. اما این شبکه بهدلیل کوچک و در حاشیه بودن، آنها را نگران نمیکرد. رکن دو ارتش ایران هم از این شبکه و اعضای آن با خبر بود، در نتیجه، سرّی بودن آن چندان مهم نبود.
«۱۰ مهر»: آیا مدارک تازهای در مورد انتشار نامههای جعلی بهنام حزب تودهٔ ایران در این اسناد وجود دارد؟
پروفسور آبراهامیان: بله البته، کار کثیف نوشتن نامههای جعلی و حتی کتابهایی به اسم حزب توده [ایران] و یا تحت نامهایی دیگر، علیه مذهب و حمله به مراجع دینی، بسیار رواج داشته است. اما قبلاً هم از این مطلب اطلاع داشتیم، مدارک تازه فقط تأییدی بر صحت این مطالب بود. اما به نظر من، مطلب مهمتر کمپین تبلیغاتی نظاممندی در غرب دائر بر قریبالوقوع بودن اشغال ایران توسط کمونیسم بود. این تبلیغات برای مصرف عموم در غرب بود، وگرنه سیاستگذاران بهخوبی واقف بودند که چنین خطری وجود خارجی نداشت.
«۱۰ مهر»: بسیاری از حزب تودهٔ ایران انتقاد میکنند که در ۲۸ مرداد دست به هیچ اقدامی نزد. آیا به لحاظ تاریخی، حزب میتوانست دست به اقداماتی بزند؟ و اگر حزب بهطور مستقل از مصدق و جبهۀ ملی دست به اقداماتی میزد، این اقدامات چه مزایا و معایبی میتوانست دربر داشته باشد؟
پروفسور آبراهامیان: معتقدم که حزب بهناچار سیاست مصدق را دائر بر برکنار ماندن از هرگونه اقدام علیه کودتا دنبال میکرد. این سیاست توسط دولت مصدق اتخاذ شده بود، و اگر حزب برخلاف آن عمل میکرد، به معنای سرپیچی و تضعیف دولت مصدق بود. آنها به حمایت از دولت مصدق برخاسته و کوشش کردند تا او را متقاعد کنند که اسلحه میان مردم توزیع نماید. بخشی از جناح چپ جبهۀ ملی نیز بر همین عقیده بودند که مصدق در مقابله با کودتا باید اعلام مقاومت مسلحانه نماید. اما شخص مصدق مایل به این کار نبود. بنابراین، به نظر من برای حزب توده [ایران] غیرممکن بود که علیه مصدق به پا خیزد و علناً دولت مصدق را به چالش بکشد. مضافاً این که اعضای حزب نیز فاقد اسلحه بودند و اسلحه میبایست از طریق دولت مصدق توزیع میشد. بنابراین به نظر من هر اقدام مستقلی یک انتخاب غلط و نادرست از سوی حزب توده [ایران] میبود. حزب قصد چنین عملی را نداشت، اما اگر مصدق تصمیم به مقاومت میگرفت، آنها هم سیاست دیگری را در پیش میگرفتند و دربست از مصدق حمایت میکردند.
«۱۰ مهر»: حال اگر فرض کنیم که حزب در آن زمان مستقل از مصدق دست به عمل میزد، عواقب این اقدام چه میتوانست باشد؟
پروفسور آبراهامیان: در این حالت این اقدام به حساب ضدیت حزب توده [ایران] با مصدق و جبهۀ ملی و در نتیجه تهدیدی علیه استقلال ایران گذاشته میشد، و بهانهای میداد به دست غرب که برای نجات ایران از کمونیسم، در کشور مداخلۀ نظامی کنند.
«۱۰ مهر»: آیا شما هیچ اطلاعی در مورد آنچه در میان اعضای کمیتۀ مرکزی حزب تودهٔ ایران در آن زمان گذشت، از این نظر که چرا آنها هیچ موضعی در هیچ جهت اعلام نکردند و کاملاً در مقابل آنچه رخ داد سکوت اختیار کردند، در دست دارید؟
پروفسور آبراهامیان: آنها اصولاً خط مشی مصدق را انعکاس دادند، که در خانه بمانید و برای جلوگیری از هرگونه تحریک، به خیابانها نیایید. آنها از سیاست دولت پیروی کردند. حال اگر بحثی هم در میان اعضای کمیتهٔ مرکزی در مورد پیروی، نحوۀ آن، و یا عدم پیروی از سیاست دولت، در گرفته باشد، به دلیل عدم وجود مدارک کافی از آن اطلاعی در دست نیست.
آنچه که میدانیم این است که از سال ۱۳۳۰، در کمیتۀ مرکزی میان کسانی که طرفدار حمایت از مصدق بودند و کسانی که مصدق را بیشتر نمایندۀ امپریالیسم آمریکا میدانستند و او را سزاوار انتقاد می دیدند، اختلاف وجود داشته است، و این شامل گروه رادمنش از یک سو، و گروه اسکندری و کیانوری از سوی دیگر میشد. اما از اوایل سال ۱۳۳۲، یا دقیق تر، از مرداد ۱۳۳۱، بحثها میان دو گروه خاتمه یافته و بهنظر میرسد که نظریۀ طرفداری از مصدق غالب شده بود. آنها در این نظریه که مصدق نمایندۀ بورژوازی ملی است و در نتیجه باید از او در مقابل امپریالیسم حمایت کرد، کاملاً متفقالقول شدند.
«۱۰ مهر»: بر مبنای تمام اطلاعاتی که از طبقهبندی خارج شده و شما تا بهحال بررسی کردهاید، آیا در مورد از تاریخ آن دورهٔ ایران بخشهای بازگو نشدهای را یافتهاید که سازمان سیا و یا دولت ایالات متحده عمداً از انتشار و یا افشای آن خودداری میکنند؟ آیا شما حفرههایی تاریک در این اطلاعات خارج شده از طبقهبندی میبینید؟
پروفسور آبراهامیان: البته، بخشی از اطلاعاتی که آنها هنوز از افشای آن اجتناب میکنند، نام افرادی است که مستقیما مأمور آنها بوده و یا مقامات و یا روزنامهنگارانی که از آنها پول دریافت میکردند. در این موارد هنوز اسناد، طبقهبندی شده است و آنها همۀ اسامی را پاک میکنند. بگذارید در این مورد مثالی بزنم، تا به امروز موثقترین منبع اطلاعاتی ما در مورد وقایع کودتای ۱۳۳۲، گزارش معروف ویلبر است که توسط «دونالد ویلبر»، یکی از طراحان کودتا، درست پس از کودتا نوشته شده است. او در این گزارش به ضمیمهای اشاره دارد که در آن، اسامی تمام سیاستمداران، روزنامهنگاران، و نمایندگان مجلسی که از سازمان سیا پول دریافت کرده بودند نوشته شده است. اما هیچگاه خبری از این ضمیمه بهدست نیامده است. بنابراین شاید این لیست هنوز طبقهبندی شده باقی مانده، یا اینکه او به دلیل حساس بودن موضوع، با درایت از مکتوب نمودن اسامی خودداری کرده باشد.
«۱۰ مهر»: چرا باید بعد از گذشت نزدیک به ۷۰ سال، عدم افشای این اسامی هنوز تا این درجه مهم باشد؟ اطلاع از این اشخاص چه تأثیری میتواند در اوضاع کنونی داشته باشد؟
پروفسور آبراهامیان: به نظر من این بیشتر مسألهای فرهنگی است، اگر مردم ببینند که نام حقوق بگیران سازمانهای جاسوسی در گذشته، بعد از چندی برملا میشود، در آینده از ترس افشای نامشان محتاط شده و تن به همکاری نخواهند داد. بنابراین در مورد کل مسأله منعی وجود دارد که در مدارک، اسمی ذکر نشود. مطلب دیگری که مطرح نمیشود ترورهای انجام شده است، در این مدارک به نقشههایی برای انجام ترور اشاره میشود، اما در آنها از ذکر نام شخص ترور شده خودداری میشود.
یکی از مواردی که در این مدارک توجه مرا جلب کرد، این بود که در جلسهای که برای برنامهریزی کودتا در واشنگتن تشکیل شد، مسألهٔ ترور و فدائیان اسلام مطرح میشود. در این رابطه، هندرسون، سفیر آمریکا، دخالت میکند و میگوید مصدق نباید ترور شود. در اسناد از طبقهبندی خارج شده، نامی از مصدق در لیست افراد هدف ترور برده نشده و تنها چیزی که ذکر شده دخالت هندرسون است. کوشش برای ترور فاطمی هم بخشی از نقشۀ کلی ضربه زدن به دولت مصدق بود. در این باره، در اسناد ردّی از کم و کیف ماجرا داده نمیشود، اما این واقعیت که آنها تمایل به تشویق فدائیان اسلام برای انجام این اعمال تروریستی داشتهاند، و فدائیان اسلام هم دست به ترور فاطمی زدند، شخص را به این نتیجه میرساند که روابط پشت پردهای وجود داشته است.
«۱۰ مهر»: در کتاب شما موارد متعددی از فعالیتها و مداخلات بیشمار سازمان سیا، جدا از زمینه چینی برای کودتا، ذکر شده که در مدارک قبلی به آنها اذعان نشده بود. امکان دارد که به این نوع مداخلات، که قبلا جزو اسناد طبقهبندی شده بود و این بار به ارتکاب آنها اعتراف شده، اشارهای بکنید؟
پروفسور آبراهامیان: در اولین جلد این مدارک، که مربوط به روابط خارجی ایالات متحده در سالهای ۱۳۳۳ ـ ۱۳۳۰ میشود، به اکراه به مداخلۀ ایالات متحده در امور داخلی ایران اعتراف میشود. و طبیعی است که هیچ ذکری هم از خود کودتا به میان نیامده است. گزارش ویلبر، مستقل از اسناد رسمی به بیرون درز کرد. این گزارش شامل طبقهبندی اسناد توسط وزارت امور خارجه و یا سازمان سیا نمیشود. بنابراین، اگر بنا را صرفاً بر اطلاعات مدارک منتشره در سال ۱۳۶۶ (۱۹۸۷) بگذاریم، ایالات متحده هیچگونه نفوذ و یا دخالتی در امور داخلی ایران نداشته است. تنها چیزی که به آن اعتراف میکنند این است که کوشش میشده شاه را متقاعد به انجام این یا آن عمل کنند و یا سعی داشتند مصدق را برای پذیرش نوعی ملی کردن بیمحتوا متقاعد سازند.
در نسخههای قدیمتر، از واقعیت مداخلۀ ایالات متحده در امور داخلی ایران ذکری در میان نیست. اما در نسخۀ جدید سال ۱۳۹۶ (۲۰۱۷) بهوضوح میزان عمق دخالت ایالات متحده در امور داخلی ایران آشکار میشود. در حقیقت، ایالات متحده از همان روز اولِ انتخاب مصدق، در جزییترین امور سیاسی ایران دخالت داشته، و حتی میکوشیده که مانع انتخاب مصدق در اردیبهشت ۱۳۳۰ شود.
بنابراین، در تمام سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲، یعنی بسیار پیشتر از کودتا، ایالات متحده عامل فعالی در نظام سیاسی ایران بوده است. این مسأله را میتوان در به قدرت رساندن قوام در تیرماه ۱۳۳۱ مشاهده کرد. قوام با پافشاری و نقشۀ سازمان سیا و سفارت آمریکا به مقام نخست وزیری رسید. بهعبارت دیگر، این کوششها بسیار زودتر آغاز شده بود. در ماه اردیبهشت سال ۱۳۳۱، جلسهای از مقامات عالی رتبهٔ آمریکایی و بریتانیایی در واشنگتن برگزار شد که طی آن در مورد بهترین جایگزین مصدق تصمیم گیری شود. در آن جلسه، ۱۸ نفر مطرح شدند که از آن میان قوام را برگزیدند. گزینش او بهجای مصدق با توجه به اعتبار شخصی او و عمدتاً به دلیل تمایلش در بهتصویب رساندن قراردادی بیمحتوا برای ملی کردن صنعت نفت بود. از قضا، بعد از این تصمیم، هندرسون در مراسمی به قوام برخورد و بعد از صرف شامی خصوصی با او، گزارش خود را دال بر تأیید انتخاب قوام بهعنوان بهترین جایگزین مصدق به واشنگتن ارسال کرد.
با وجود نفوذی که ایالات متحده بههمراه بریتانیا و شاه بر روی نمایندگان مجلس داشتند، برای جایگزینی مصدق با قوام فقط یک اکثریت لرزان بدست آمد، که البته این تلاش آنها منجر به بحران سی تیر و تظاهرات میلیونی مردم شد. قوام مجبور به استعفا شد و مصدق با حمایتی بهمراتب بیشتر از گذشته به قدرت رسید. حتی در ۳۰ تیر میتوان مشاهده کرد که آمریکاییها شاه را به استفاده از نیرویی قاطع برای درهم شکستن مخالفان ترغیب میکردند، ولی شاه موافق نبود و نمیخواست با دست زدن به کشتاری وسیع، سلطنت خود را به خطر بیاندازد.
این یک جنبه از دخالتهای عمیق ایالات متحده در سیاست ایران بود. جنبۀ دیگر این دخالت را میتوان در نهم اسفند ۱۳۳۱، یعنی زمانی که شاه به معنای واقعی کلمه، چمدان خود را بسته و آمادۀ ترک کشور بود، مشاهده کرد. به چه دلیل؟ چون مصدق به اطلاعات زیانباری در مورد شورش بختیاریها در مرکز ایران، که با یک شبیخون ۶۰ افسر و سرباز ارتش را قتل عام کردند، دست یافته بود. قضیه از این قرار بود که در این شورش، عناصری از دربار سلطنتی دست داشتند. مصدق، شاه را تهدید به افشای عمومی این اطلاعات کرد، و این میتوانست برای شاه مصیبتبار باشد. در نتیجه، توافقی میان شاه و مصدق بدست آمد که به شرط عدم افشای این توطئه، شاه کشور را ترک کند. اما هندرسون که توسط علاء، وزیر دربار، از این ماجرا مطلع شده بود، قضیه را به اطلاع کاشانی و افراد او و افسران ارتش رساند، و این گروهها تظاهراتی را در جلوی کاخ سلطنتی ترتیب داده و بعد از آن نیز حملهای را به خانۀ مصدق سازمان دادند. شاه اعلام کرد که کشور را ترک نخواهد کرد، و پس از آن در پیامی به هندرسون چنین اظهار داشت: در حقیقت با اقدام شما بود که سلطنت در ایران حفظ شد، وگرنه من قرار بود که در نهم اسفند برای همیشه ایران را ترک نمایم.
در بخش مهم دیگری از صحنۀ سیاسی ایران، یعنی در مجلس، نیز شاهد دخالت پررنگ ایالات متحده و بریتانیا هستیم. حتی در مجلس دورۀ هفدهم که به رهبری مصدق بود، شاهدیم که انتخابات تا چه حد از مداخلات سفارتخانههای آمریکا و بریتانیا متأثر بود. مطابق مدارک روشن است که هر دو سفارتخانه انتخابات محلی را از نزدیک دنبال، و به بهانۀ جلوگیری از انتخاب نامزدهای حزب توده [ایران]، از نامزدهای دیگری که اکثراً مخالف مصدق نیز بودند حمایت میکردند. در نتیجه، با شروع کار مجلس، طرفدران مصدق در اکثریت ضعیفی قرار گرفتند. اما در هر صورت، جناح مصدق در اکثریت بود و تنها کاری که از دست جناح مخالف زیر نفوذ آمریکا و بریتانیا برمیآمد کارشکنی (آبستراکسیون) در کار مجلس، و جلوگیری از تصویب لوایحی بود که مصدق به مجلس میآورد. طرح اصلاحات ارضی، قانون کار و چیزی حدود ۱۸۰ لایحه برای تصویب به مجلس ارائه شد، اما هیچ کدام از آنها مورد بحث قرار نگرفت و به تصویب نرسید، زیرا هربار که لایحهای به مجلس تقدیم میشد، جناح مخالف با ترک مجلس جلسه را از رسمیت میانداخت، و با این روش عملاً روند سیاست در کشور را متوقف میکرد.
طبیعی است که به دلیل عدم امکان تصویب هرگونه قانونی، کشور دچار بحرانی داخلی شود و مصدق بهناچار دست به اقدامی مغایر قانون اساسی بزند و با توسل به همه پرسی، مجلس را منحل و انتخابات تازه ای را برگزار نماید. باید گفت که مصدق ناچار به اجرای همه پرسیای شد که تا آن زمان در تاریخ ایران سابقه نداشت. علت آن هم کارشکنی سازمان یافتهای بود که توسط نمایندگانی که تنها از کرمیت روزولت خط میگرفتند در جریان بود، درست همان طور که امروز در آمریکا شاهد آبستراکسیون جمهوریخواهان در مقابل دموکراتها هستیم. اما این نوع کارشکنی در دوران مصدق بسیار مؤثر واقع شد. ما قبلاً از این نوع فعالیت آمریکاییها اطلاعی نداشتیم.
«۱۰ مهر»: این بار شما در انتهای کتاب خود، شرح دقیقتری از نحوۀ توزیع پول توسط بریتانیاییها و آمریکاییها به دست دادهاید. در حقیقت شما بهنحوی پرداخت این پولها را دستهبندی کردهاید، لطفاً در مورد این تقسیمبندی و میزان این وجوه توضیح بیشتری بدهید. آیا این اطلاعات از میان مدارکی که اخیراً از طبقهبندی خارج شدهاند بدست آمده و یا این که آنها قبلاً نیز در دسترس بودهاند؟
پروفسور آبراهامیان: اینها اطلاعات تازهای نبود، من از اطلاعات قدیمی استفاده کردم. اما دلیل تکرار این اطلاعات، تأکید بر نادرستی این برداشت شایع بود که آنها حتی یک شاهی هم برای کودتای ۲۸ مرداد، هزینه نکردهاند. به این مسأله در گزارش ویلبر نیز اشاره شده که برای انجام کودتا به چهل فرماندۀ ارتش و بهخصوص به فرماندهان واحد زرهی، هیچ پرداختی صورت نگرفته بود. اما آنچه که در این میان ناگفته مانده و سعی در پنهان کردن آن شده، میزان پولی است که آمریکاییها و بریتانیاییها در طول تمام سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲، برای خریدن روزنامهنگاران و نمایندگان مجلس خرج کردند. همچنین اگر جمع پرداختهای ماهیانهای را که در طول این سالها به مأمورانشان میپرداختند نیز به حساب بیاوریم، به مبلغ گزافی خواهیم رسید.
«۱۰ مهر»: قدری هم به سالهای اخیر بپردازیم. آیا در مورد نقش تاریخی سرویسهای اطلاعاتی غرب در تضعیف حزب تودهٔ ایران در دوران حاضر، مشابه با آنچه که در دوازده سال بعد از جنگ جهانی دوم که منتهی به کودتا شد شاهد بودیم، به اطلاعات جدیدی دست یافتهاید؟
پروفسور آبراهامیان: بله البته این موضوع تاریخی طولانی دارد. اما در این دوران جدید، به نظرم آنها اطلاعات سرّی بیشتری از آنچه که خود رژیم در مورد حزب توده [ایران] داشت، نمیتوانستند داشته باشند.
به نظرم بخشی از ساواک که قبل از انقلاب فعالیتهای حزب توده [ایران] را تحت نظر داشت، بعد از انقلاب نیز به کار خود ادامه داد. این بخش ساواک که مسئولیت پاییدن حزب توده [ایران] و سفارت شوروی را داشت، بعد از انقلاب دستنخورده باقی ماند و کسب اطلاعات بی وقفه ادامه یافت.
«۱۰ مهر»: اغلب این پرسش مطرح میشود که دلیل واقعی سرکوب حزب تودۀ ایران توسط جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۲ چه بود؟ البته ما در سایت «۱۰ مهر» بر این اعتقادیم که هم غرب و هم بخشهایی از حاکمیت جمهوری اسلامی حزب تودهٔ ایران را مانعی بزرگ بر سر راه چرخش به راست حاکمیت و سیاست ادامهٔ جنگ میدیدند و بههمین دلیل دست به سرکوب آن زدند. این صحبت نیز هست که علاوه بر مخالفت علنی حزب با ادامهٔ جنگ، «اطلاعاتی» که کوزیچکین، کاردار سفارت شوروی که به انگستان پناهنده شد، در اختیار حاکمیت قرار داد، نیز به یکدست کردن حاکمیت برای یورش به حزب کمک رساند. نظر شما در این مورد چیست؟
پروفسور آبراهامیان: نظر متداول و غالب بر این است که عضوی از «کا گ ب» که مقیم سفارت شوروی در ایران بود، به انگستان پناهنده شده و اطلاعات زیادی در مورد حزب توده [ایران]، سازمانهای مخفی این حزب و تدارک مقدمات برای کودتا را در اختیار مقامات بریتانیایی قرار میدهد. بعداً سازمان جاسوسی «ام آی سیکس» این اطلاعات را در اختیار مقامات دولتی ایران قرار داده و بر مبنای همین اطلاعات، دولت ایران اقدام به دستگیری و سرکوب بخش اعظم رهبری حزب تودۀ ایران مینماید.
این تفسیر توانست رواج بسیاری یافته و مورد قبول عموم قرار گیرد، عمدتاً به دلیل آنکه مقاصد بسیاری را برآورده میساخت، چرا که تأییدی بود براین نظر که حزب توده [ایران]، وابسته و مأمور اتحاد شوروی است. و همچنین حاکی از آن بود که حزب تودهٔ ایران در حال انجام اقداماتی غیرقانونی و مخفی بوده است. از سوی دیگر، اعتباری به بریتانیاییها میداد که حکومت ایران را یاری میدهند و همچنین تأکید میکرد که دولت ایران نباید اطمینانی به حزب توده [ایران] داشته باشد. از این نظر، شاهد آن بودیم که «ام آی سیکس» با نَشْت بسیاری از این اطلاعات به رسانههای انگلیسی، کوشش زیادی کرد تا این طور قلمداد شود که دولت بریتانیا به حکومت ایران کمک میکند. و به مدد این تبلیغات وسیع، بسیاری این روایت را باور کردند.
اما در این روایت مشکلاتی وجود دارد: اولین مشکل اینست که چرا عضوی از «کا گ ب» به مکاتبات میان کمیتهٔ مرکزی حزب توده [ایران] با کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی دست یافته است، زیرا این مکاتبات بهصورت مستقیم انجام میشد و «کا گ ب» مجاز نبود که به این مکاتبات دسترسی داشته باشد. در حقیقت خود عنصر «کا گ ب» هم معترف بود که ارتباط حزب توده [ایران] با حزب کمونیست شوروی بوده و بههمین دلیل «کا گ ب» از عدم امکان دخالت خود شکایت داشته است.
مسألهٔ دیگر این بود که وقتی محاکمهٔ رهبران حزب توده [ایران] برگزار میشد، گفتگوی بسیار کمی در مورد اقدامات سرّی و سلاحهای مخفی شده و محل اختفای آنها و توطئهٔ کودتا به میان آمد واعترافات این افراد، که در روزنامهها و رسانهها پخش میشد، کمتر به این جزئیات پرداخته و بیشتر شامل تشریح شرارتهای حزب بود. مثلاً در مورد خودِ کیانوری، او در اظهارات خود بیشترین گناه و خیانت خود را این میدانست که تاریخ ایران را بهدقت مطالعه نکرده بود. حال اگر عدم اطلاع از تاریخ یک کشور را بتوان جرم و گناه دانست، آنوقت بسیاری از مردم را باید جنایتکار و گناهکار خواند. در محاکمات مطلبی در مورد فعالیت مخفی و توطئه برای کودتا مطرح نشد و هیچگونه مدرک عینی هم در این مورد ارائه نگردید.
مشکل دیگر این نظرمتداول این است که حزب توده [ایران] ، یک حزب علنی بود و کوشش داشت که فعالیتهای خود را علنی نشان دهد. همیشه پیکی بصورت کاملاً آشکار از کمیتهٔ مرکزی حزب به محل سفارت شوروی میرفت تا پیامهای کیانوری را در مورد موقعیت سیاسی کشور تحویل دهد. قبل از انقلاب، سازمان مخفی «نوید» وجود داشت، ولی این مربوط به قبل از انقلاب بود. در جریان محاکمه، شواهد اندکی در این باب که این سازمان بهعنوان یک سازمان مخفی فعال در صدد توطئه علیه رژیم بود ارائه شد.
مشکل دیگر این روایت آن است که افسرانی نظامی وجود داشتند که متحد حزب توده [ایران] بودند، اما آنها وابستگی خود را مخفی نکرده و حتی بعضی از این افسران در جلسات علنی حزب شرکت میکردند. دریادار افضلی، فرمانده نیروی دریایی و ناوگانی که در شروع جنگ با عراق به پیروزیهای مهمی دست یافت، در مصاحبهای علناً نظراتی منطبق با خط مشی حزب توده [ایران] را مطرح نمود. یک بار خامنهای به کیانوری اظهار میکند که متوجه شدم دریادار ما یکی از اعضای شماست. بنابراین افرادی چون افضلی، که طرفدار حزب توده [ایران] بودند، نظرات خود را پنهان نمیکردند. بنابراین اتهام فعالیتهای مخفی و اعمال جاسوسی برای حزبی که علنی فعالیت داشت، چندان توجیهی ندارد.
«۱۰ مهر»: سؤال هنوز این است که با توجه به اینکه حزب تودهٔ ایران از ابتدا تا ۱۳۶۰و ۱۳۶۱ از انقلاب حمایت کرد، چرا در ۱۳۶۲ مورد سرکوب قرار گرفت؟ و اگر دلیل سرکوب نَشْت «اطلاعات کا گ ب» نبود، پس دلیل آن چه بوده است؟
پروفسور آبراهامیان: باید چشمانداز کلیتری را در نظر بگیریم. جمهوری اسلامی از همان آغازش تمایل داشت تا با سازمانهای دیگر مدارا نماید، اما تا زمانی که این سازمانها با سیاستهای اصلی رژیم موافق بودند و از آن حمایت میکردند. اختلافات کوچک و مخالفت اینها در موارد جزیی برای رژیم قابل تحمل بود. اما آنگاه که سازمانی بر سر مورد مهمی با رژیم اختلاف پیدا میکرد، باید در انتظار سرکوب میماند.
بنابراین تساهل رژیم تنها برای سازمانهایی بود که در موارد مهم از رژیم حمایت میکردند. مثلاً، رژیم مایل بود که با مجاهدین تا زمانی که آنها مطابق با خواست رژیم رفتار میکردند، مدارا نماید. اما زمانی که آنها بر اعلام نامزدهای خود برای مجلس در تقابل با حزب جمهوری اسلامی پافشاری نمودند، رژیم اقدام به سرکوب آنها کرد. همینطور در مورد نهضت آزادی، یعنی تشکیلات مهدی بازرگان، تا زمانی که آنها از کلیت سیاستهای خمینی جانبداری میکردند، رژیم حتی تا حد قبول نخست وزیری بازرگان از این تشکیلات حمایت کرد. اما به محض آن که آنها از چارچوب قانون اساسی و نظریۀ ولایت فقیه انتقاد کردند، رژیم بسیاری از رهبران آنها را علیرغم اعتبار مذهبی که داشتند، دستگیر و شکنجه کرد و آنها را مجبور به اعترافاتی نمایشی نمود.
در مورد حزب توده (ایران] هم شاهدیم که علیرغم انتقادهایی که از همان ابتدا در این یا آن مورد مطرح میکرد، کلاً وجودش توسط رژیم تحمل میشد. اما موضوعی که حقیقتاً موجب جدایی رژیم از حزب توده [ایران] و یا حزب توده [ایران] از رژیم شد، موضوع ادامۀ جنگ در سال ۱۳۶۱، بعد از نجات آبادان و آزاد سازی خرمشهر بود.
این موضوع برای رژیم بسیار مسألهساز بود. آیا رژیم میبایست پیشنهاد صلح و آتش بس را که توسط سازمان ملل و صدام حسین ارائه شده بود میپذیرفت و یا جنگ را در داخل خاک عراق ادامه میداد؟ این مسألۀ بسیار مهمی بود که به دلیل حساسیت بالایی که داشت در معرض عموم مورد بحث قرار نمیگرفت، اما در داخل حلقۀ رژیم، موجب مباحثات بسیاری شد. برخی از مقامات عالیرتبه هم، البته در پشت درهای بسته، نسبت به درستی ادامهٔ جنگ تردید داشتند اما این تردید را هیچگاه علنی نکردند. در نهایت، با تصمیم رفسنجانی، خامنهای و خمینی، و شاید با نظر مخالف منتظری، تصمیم به ادامۀ جنگ در داخل خاک عراق گرفته شد، و شعارها به «جنگ، جنگ تا پیروزی» و «از برای فتح قدس از کربلا باید گذشت» مبدل، و مقرر شد که نیروهای ایرانی در ادامۀ جنگ، عراقیها را تا منطقۀ بغداد به عقب برانند. این تصمیم بسیار مهمی بود و قاعدتاً میبایست در داخل حلقۀ حاکم، موجب بحثهای داغی شده باشد. این موضوع از این نظر به بحث ما ارتباط دارد که حزب توده [ایران] با تصمیم ادامۀ جنگ مخالف بود و بسیاری از امرای ارتش نیز از مدافعان این نظر بودند. تا آن زمان بیشتر فعالیتهای جنگی نه توسط سپاه پاسداران بلکه توسط ارتش منظم انجام میشد. فرماندهان ارتش معتقد بودند که ارتش کشور از تجهیزات و توانایی کافی برای ادامۀ جنگی تعرضی در داخل خاک عراق، برخوردار نیست.
مثلا فرماندهی چون دریادار افضلی، بعد از تصمیم دولت بر ادامۀ جنگ، تقاضای استعفا کرد. البته استعفای او پذیرفته نشد، اما او بهصراحت موضع خود را در مخالفت با ادامۀ جنگ ابراز میکرد. در داخل خود حزب هم همگی موضعی صریحاً انتقادی نسبت به ادامۀ جنگ داشتند و حزب مخالفت خود در ادامۀ جنگ و رفتن به داخل خاک عراق را بهروشنی بهقدرت حاکم اعلام کرد. و این مسأله دلیل اصلی انشقاق گردید، زیرا این برای رژیم، مسألهای بسیار بنیادی و مهم بود. همانطور که قبلا هم عمل کرده بودند و به هیچ وجه مخالفت سازمانی را با این تصمیم اساسی، تحمل نمیکردند، بهخصوص که مخالفت علنی حزب با ادامهٔ جنگ را خطری علنی برای سیاست خود بهحساب میآوردند.
از نظر مردم ایران جنگ تا زمانی قابل پذیرش بود که به منظور دفاع از تمامیت ارضی ایران انجام میشد. اما وقتی که مشخص شد که حملات به داخل عراق صورت گرفته و تلفات نیروها شدیدا فزونی گرفت، حمایت از جنگ کاهش یافت و انتقاد از ادامۀ آن شدید شد. بنابراین رژیم که میدید ادامۀ فعالیتهای حزب توده [ایران] تهدیدی برای سیاستهای جنگی دولت شده، چاره را تنها در سرکوب حزب یافت. اما رژیم نمیتوانست حزب توده [ایران] را به دلیل خطمشی آن در مقابل جنگ متهم نماید، زیرا اگر این مسأله در معرض افکار عمومی قرار میگرفت، به نفع حزب تمام میشد و موجب افزایش محبوبیت بیشتر حزب در میان عموم و تضعیف سیاستهای رژیم میگردید. بنابراین از طرح این مسأله در جلسات دادگاه و انتشار عمومی اعترافات خودداری شد، و به جای آن در مورد سایر مطالب چون تاریخ حزب توده [ایران]، فقدان شناخت درست از تاریخ ایران، و ارتباط با اتحاد شوروی پرداخته شد. بدینترتیب، با آن که حتی تاریخ ۴۰ ـ ۵۰ سال قبل و بسیاری از مطالب دیگر نیز مطرح شد، اما عمداً از طرح بحث مخالفت حزب توده [ایران] با ادامۀ جنگ در طول محاکمات و در گزارشهای مطبوعات اجتناب شد و این موضوع تاریخی ناگفته باقی ماند.
به اعتقاد من مهمترین علت سرکوب حزب، موضوع مربوط به جنگ بود. موضوعی که دربارهاش بهندرت و بسیار اندک نوشته شده است. در مقابل، استناد اغلب مردم به نظر متداولی است که سرکوب سال ۱۳۶۲ را نتیجۀ اطلاعاتی میداند که از طریق مامور «کا گ ب» در اختیار رژیم ایران قرار گرفته بود. بدون شک، این نظر در مطابقت کامل با تفکر کهنهٔ جنگ سرد قرار دارد، نظری که طبق آن نقش حزب توده [ایران] صرفاً اسب تروای روسها بوده، و این حزب تنها در جهت منافع اتحاد شوروی عمل میکرده است.
«۱۰ مهر»: آخرین سؤال ما دربارهٔ موقعیت کنونی است. شما توضیح دادید که چگونه حکومت ایران هیچگونه مخالفت با سیاستهای اساسی خود را تحمل نمیکرد و در نتیجه سازمانهای مخالف، یکی بعد از دیگری سرکوب، نابود، یا درهم شکسته شدند. این وضعیت، همانطور که میدانید، منجر به موضعگیری افراطی، عمدتا در جناح چپ و بهخصوص در میان نیروهایی در خارج از کشور شده که اکنون خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی هستند. هر چند که برخی از آنان به صراحت نمیگویند، ولی سیاستهایشان حاکی از چنین نظری است. با توجه به شرایط جهان امروز و فشاری که بر کشورهایی که در برابر سلطهٔ آمریکا مقاومت میکنند، وارد میآید، آیا بهنظر شما معقولانه است که استقلال ایران قربانی تصفیه حساب با سرکوبگریهای رژیم حاکم شود؟ یا باید نوعی مقابلهٔ حساب شدهای باشد که استقلال کشور را خدشهدار نکند؟
پروفسور آبراهامیان: من فکر نمیکنم که امپریالیسم آمریکا امروزه همان قدرت سال ۱۳۳۲ را برای انجام کودتایی در ایران داشته باشد، ولی قدرت این را دارد که رژیم را نابود کند. امپریالیسم رژیم عراق و لیبی را نابود کرد و تلاش کرد تا رژیم سوریه را نیز نابود نماید، پس این نوع قدرت را دارد. ولی اینکه رژیم کنونی را با رژیمی مورد دلخواه خود جایگزین کند و استقلالش را بگیرد، من فکر نمیکنم که آمریکا توان انجام آن را داشته باشد. من معتقدم وقتی رژیمی مثل ایران گشایش سیاسی داشته باشد، عملاً دوام بیشتری پیدا میکند.
و بهنظر من، در کل، احساسات ملی آنقدر قوی هستند که از مداخلات خارجی جلوگیری کنند و از تکرار دههٔ ۱۳۳۰ جلوگیری نمایند. اما مشکل این است که اگر افرادی که در حاکمیت هستند تمایلی به سهیم کردن دیگران در قدرت نداشته باشند و از کثرتگرایی بهراسند، در این صورت افراد بیشتری را از سیستم گریزان کرده و در نتیجه امپریالیسم دست بازتری خواهد داشت و خواهد توانست با یافتن افراد بیشترِ هم جهت با خود، بهتر جذب نیرو نماید. حتی با آگاهی از این که نمیتواند رژیم را از درون تغییر دهد، از نیروهای تبعیدی استفاده خواهد کرد و کمر به نابودی کشور خواهد بست. درنتیجه من فکر میکنم مسأله خطر از دست دادن استقلال نیست، بلکه بقای حکومت و اینکه چگونه حکومت در شرایط موجود دوام بیاورد، مطرح است، فکرمیکنم گشایش سیاسی یک سیستم، عملاً حکومت را قویتر میکند نه ضعیفتر. شما میتوانید در مورد صدام حسین ببینید که چگونه با مسدود کردن همهٔ گزینهها و ساکت کردن همهٔ مخالفان، مردم بسیاری را به این امید که حکومتی دموکراتیکتر خواهند داشت، به سمت حمایت از حمله به عراق سوق داد. ولی نتیجهٔ آن عملاً عراقی بدون دولت بود، درست مشابه آنچه در لیبی رخ داد.
«۱۰ مهر»: به همین دلیل است که این سؤال را مطرح کردم، چون قبل از هرچیز، مسألهٔ فروپاشی حکومت ایران از درون، همانطور که میدانید یکی از شگردهای قدرتهای غربی و امپریالیسم آمریکا، ایجاد بحرانهای داخلی بهصورت تظاهرات گسترده برای سرنگون کردن حکومتها از درون است. مشابه آنچه که در لیبی انجام دادند، در سوریه هم تلاش خود را کردند. به نظر شما در صورت سرنگونی حکومت در شرایط کنونی، نه از طریق گشایش سیاسی بلکه با شعار براندازی، بدون آنکه هیچ تغییر داخلی صورت پذیرد چه سرنوشتی برای ایران رقم خواهد خورد؟ آیا بهجای ایجاد گشایش سیاسی، سرنوشتی مشابه لیبی و عراق در انتظار کشور نخواهد بود؟
پروفسور آبراهامیان: فکر نمیکنم که حتی با افزایش میزان نارضایتی، آمریکا بتواند رژیم ایران را ساقط نماید. خطر محتمل آن است که آمریکا عملاً تلاش کند تا دولت را با بمبارانهای وسیعِ آنچه که بهزعم آنها تأسیسات هستهای است، بهصورت فیزیکی نابود کند. این نوع تلاش برای نابودی دولت بهصورت فیزیکی محتملتر است تا از طریق براندازی و ایجاد شورشهای داخلی. منظورم اینست که از دههٔ ۱۳۷۰ در ایران نارضایتی فراوانی وجود داشته است. اما این نوع نارضایتیها چنان نیست که درواقع بتواند رژیم را سرنگون کند. تنها موجب سرسختتر شدن رژیم و تمایل بیشتر به استفاده از قهر برای سرکوب مخالفان میشود.
«۱۰ مهر»: در صورت تضعیف حکومت مرکزی، آیا شما تهدید، خطر، یا احتمالی برای تجزیهٔ ایران میبینید؟
پروفسور آبراهامیان: در صورتی که بمباران گسترده ای رخ دهد و تهران یعنی پایتخت ویران شود، احتمال تجزیه جدی است. دولت عراق دیگر وجود ندارد، دولت لیبی دیگر وجود ندارند. اگر همانطور که اسرائیل میخواهد بمباران گستردهای صورت گیرد، میتوانیم شاهد وضعیت مشابهی در ایران باشیم. در صورت عدم وجود دولتی متمرکز در ایران، اسرائیل خواب راحتی خواهد داشت. همانطور که میدانیم بخشهای متعددی در ایران وجود دارد، از جمله بلوچستان، کردستان، خوزستان، ترکمنستان و غیره، که در صورت از میان رفتن دولت مرکزی، امکان جدایی آنها بسیار است. و این روند بهخوبی با سیاست اسرائیل همخوانی دارد.
«۱۰ مهر»: یرواند عزیز، از اینکه وقت و دانش خود را در اختیار ما گذاشتید، متشکریم.
پروفسور آبراهامیان: من هم از شما متشکرم.
حزبی با تن خون آلود از دشنه دروغ
آیا نزدیک است فرارسیدن روزیکه مردم ایران بویژه زحمتکشان وطبقه کارگر ایران ذهن وافکارشان از غبار اناشته شده دروغ وتهمت ساخته وپرداخته شده دربنگاه های رسانه ای وجاسوسی سرمایه داری جهانی به حزب توده ایران پاکیزه شود ونقش ارزشمند وفداکارانه اش در راه ترقی وسعادت مردم را به درستی درک کنند.البته دیر نیست اما اگر چپ های راسترو وانقلابیون کج فهم وطنی آب بر این آسیاب دروغ سازی نریزند.