نقطۀ عطفی در اوضاع جهان و پیامدهای آن برای کشور ما
در میان احزاب و گروههای طیف چپ در ایران نیز شاهد گرایشهای مشابهی هستیم. تشابهات خط مشی این گروهها با گرایشات مختلف احزاب چپ در جهان را میتوان آشکارا در تحلیلی که از گرایش جدید حاکمیت به شرق بدست میدهند تشخیص داد.
اوضاع داخلی ایالات متحده: امپراتوری در حال افول
سقوط عظیم اقتصادی که با شیوع یکی از بدترین بیماریهای همهگیر در تاریخ جهان همزمان شده، جهان سرمایهداری را در بحرانی همهجانبه فرو برده است. در تاریخ گذشته مواردی مشابه سقوط اقتصادی فعلی و یا شیوع بیماری همهگیر و کشنده وجود داشته، اما همزمانی این دو مصیبت در موقعیت فعلی اتفاقی نادر است. مردم آمریکا در این قطب اصلی جهان سرمایهداری، در حال تجربۀ این بحران ترکیبیاند.
از جهت موقعیت اقتصادی درون آمریکا، بحران موجب بدتر شدن وضعیت زندگی اکثر مردم شده، هرچند که در عین حال شاهد افزایش نجومی ثروت بخش بسیار کوچکی از جامعه هستیم. آمار رشد بیکاری در دو سال گذشته نشانۀ دیگری از بدتر شدن اوضاع اقتصادی در ایالات متحده است. در سال ۲۰۲۰، بهدلیل شیوع کرونا حدود ده میلیون نفر از کار بیکار شدند. بهبود نسبی شرایط در سال ۲۰۲۱ برای کارگران و مزدبگیران آمریکا، فرصتهای شغلی جدیدی به وجود آمد. اما این بهبود بازار کار تنها محدود به ۵/۶ میلیون فرصت شغلی جدید شد، که بهمعنای از دست رفتن ۵/۳ میلیون شغل در ابتدای سال ۲۰۲۲ است. زنجیرۀ تولید از هم گسسته شده و در ادعاهای رسمی میزان تورم در سال گذشته ۷ درصد بوده، و شک نیست که میزان واقعی فراتر از این مقدار است. در حالی که اقشار مزدبگیر شاهد افزایش شدید قیمت کالاهای اساسی، از جمله قیمت سوخت، هستند، متوسط افزایش حقوق تنها بین ۳ تا ۵ درصد بوده است. همۀ این ارقام نشانگر بدتر شدن وضعیت زندگی اکثریت آمریکاییان است.
در عرصۀ مبارزه با شیوع بیماری و حفظ جان و سلامت مردم، آمریکا بهعلت ساختار خصوصی نظام بهداشتی آن و برخورد سرمایهدارانه در مبارزه با این بیماری، بیشترین تلفات را در بین کشورهای دنیا متحمل شده است.
پس لرزههای وقایع ۶ ژانویهٔ سال گذشته، یعنی حملۀ طرفداران ناراضی و مستأصل ترامپ به ساختمان کنگره، هنوز پایان نیافته و باید منتظر شدت گرفتن اینگونه اعتراضات، چه بهصورت تظاهرات خودانگیخته و چه بهصورت قدرت گرفتن نامزدهای پوپولیست دست راستی در صحنۀ سیاسی این کشور باشیم.
همۀ این واقعیتها در آمریکا، دلالت بر جامعهای دارد که در تمام ابعاد اقتصادی و اجتماعی آن در حال افول است.
ایالات متحده در صحنۀ جهانی: پایان سلطۀ همه جانبۀ امپراتوری
پس از فروپاشی اتحاد شوروی، اتاقهای فکر هیأت حاکمه در آمریکا از شروع “قرن جدید آمریکایی” و “سلطۀ بلامنازع آمریکا بر جهان” سخن میراندند. برای سالها هیأت حاکمۀ آمریکا تصور میکرد که عاقبت چین نیز به سرنوشتی مشابه اتحاد شوروی دچار خواهد شد، حزب کمونیست چین نهایتاً قدرت خود را از دست خواهد داد، و با پیروزی ضدانقلابی داخلی، جمهوری خلق چین نیز به یکی از اقمار سرمایهداری غرب، هم چون سنگاپور، بدل می گردد. اما بر خلاف این پیشبینیها، و بخصوص پس از بحران سالهای ۲۰۰۹ – ۲۰۰۸، نهتنها جمهوری خلق چین دچار بحران نشد بلکه پرقدرتتر از گذشته در صحنۀ اقتصادی و سیاسی بینالمللی ظاهر شد.
روسیه نیز در دوران پوتین توانست با تمرکز اقتصاد ملی بر صادرات نفت و گاز، اقتصاد ویران شدۀ کشور در دوران یلتسین را سروسامانی دهد و با سرمایهگذاری بر روی صنایع مدرن نظامی به پیشرفت تکنولوژِی نظامی عظیمی دست یابد. اما غرب و ناتو بیتوجه به این تغییرات در موقعیت اقتصادی ـ نظامی روسیه، با پیشروی خود به سوی مرزهای روسیه از طریق گسترش پیمان ناتو در میان کشورهای همسایۀ آن، مشغول تنگ کردن حلقۀ محاصره به دور این کشورند.
از همان نخستین سالهای ریاست جمهوری اوباما، اتاقهای فکری هیأت حاکمه در آمریکا به تجدید نظر در استراتژی جهانی این کشور پرداختند، و با تشخیص قدرت فزایندۀ چین در درجۀ اول و روسیه در درجۀ دوم، این دو را بهعنوان دشمنان اصلی ایالات متحده تعیین کردند و مبارزۀ همهجانبه با قدرت گیری آنها را در دستور روز هیأت حاکمۀ آمریکا قرار دادند.
از شواهد این تغییر حسابشدۀ استراتژیک، تصمیم به عقبنشینی شتابزدۀ نیروها از افغانستان بود که آمریکا، بیآنکه ذرهای به عواقب مصیبتبار این تصمیم برای ملت افغانستان و بحران انسانی پشت سر خود اهمیت دهد، سریعاً آن را اجرا کرد.
اثرات بهکارگیری این استراتژی را در سه حوزۀ مختلف اقتصادی، سیاسی و نظامی بصورت زیر شاهدیم:
• در حوزۀ اقتصادی: اعمال تحریمهای اقتصادی جدید علیه چین، روسیه در درجۀ اول و در درجۀ دوم کشورهای دیگری چون بلاروس، ایران، ونزوئلا، نیکاراگوئه و غیره که از سوی آمریکا به عنوان متحدین فعلی و یا بالقوۀ این دو کشور شناخته میشوند. ایجاد موانع در همکاریهای اقتصادی اروپا با روسیه و چین، که نمونۀ آن را در کارشکنیهای مستقیم و غیرمستقیم آمریکا در بهراه اندازی پروژۀ نورد استریم ۲، و تحویل سوخت ارزان روسیه به اروپا شاهدیم.
• درحوزۀ سیاسی: تلاش در ایجاد انقلابهای رنگی و بیثبات سازی دولتهای مستقلی که به دور روسیه و چین قرارگرفتهاند. کافی است نگاهی به نقشه بیاندازیم: اوکراین در شرق روسیه که با همکاری دولت آمریکا از سال ۲۰۱۴، نئونازیها در آن حاکم شدهاند. بلاروس، که غرب با دامن زدن به تظاهرات کوشید تا با انقلابی رنگین، لوکاشنکو را سرنگون نماید. بعد نوبت به آتش افروزی ترکیه میان آذربایجان و ارمنستان به نیابت از آمریکا رسید. و درست همزمان با مذاکرات جدی با روسیه در مورد پیشروی ناتو، در قزاقستان کوشیدند که با سوء استفاده از نارضایتیهای مردم و خواستهای بحق آنها، نقطۀ تشنج دیگری را در این ناحیه مهم آسیای مرکزی ایجاد نمایند. به همۀ اینها باید تحریک گروههای جهادگر در ناحیۀ اویغور، تشدید اختلافات میان گروههای متخاصم در میانمار و بیثبات سازی این کشور، دامن زدن به جنبش های به اصطلاح طرفدار دموکراسی در هنگ کنگ، و غیره را نیز افزود.
• در حوزۀ نظامی: تجمع هرچه بیشتر نیرو در اطراف چین، بخصوص در منطقۀ استراتژیک مهم دریای چین جنوبی و در قالب ائتلافهای امپریالیستی جدید میان بریتانیا، استرالیا و ایالات متحده ( (AUKUS) و اتحادیهٔ چهارگانه (QUAD) میان ایالات متحده، ژاپن، استرالیا و هندوستان؛ سیل فروش اسلحه به تایوان و برگزاری مانورهای نظامی متعدد با این جزیره، که حتی به اذعان مدارک و توافقنامههای تاریخی مورد وثوق خود ایالات متحده، جزء جداییناپذیری از جمهوری خلق چین است. پیشروی دائمی ناتو به سوی شرق و فروش اسلحه و برگزاری مانورهای نظامی با کشورهای حوزۀ بالیتک، لهستان، اوکراین، و کوشش در توسعۀ ناتو تا زیرگوش روسیه از طریق عضوگیری کشورهای مجاور مرزهای شرقی روسیه.
اما با تغییر کیفی توازن نیروها در جهان، شاهد ورود به نقطۀ عطف جدیدی هستیم که بزرگترین نشانههای آن را در عدم کارآیی ابعاد متفاوت این استراتژی جدید امپریالیسم آمریکا میبینیم:
• در حوزۀ اقتصادی: شاهد بیاثر شدن حربۀ اصلی ایالات متحده، یعنی اعمال تحریم علیه کشورهای مختلف، هستیم. اعمال تحریمها موجب تحکیم روابط تجاری و اقتصادی میان کشورهای تحت تحریم شده، که نمونۀ آن را در همکاری اقتصادی میان کشورهایی چون ایران و ونزوئلا شاهدیم. افزایش تدریجی نقش ارزهایی چون یوآن در صحنۀ معاملات بینالمللی به جای حاکمیت بی چون و چرای دلار آمریکا، و کوشش در جهت ایجاد مناطق تجاری مستقل از دلار آمریکا بهعنوان ارز پایهٔ مبادله. تمایل آلمان و فرانسه و تا حدی بقیۀ کشور های اروپای مرکزی در خرید گاز از روسیه، و مخالفت آنها با خرید سوخت گرانقیمتی که از سوی انگلستان و آمریکا به آنها تحمیل میشود…
• در حوزۀ سیاسی: تغییر لحن و برخورد سیاستمداران چین و روسیه در مقابل زیادهطلبی آمریکاییها، که از جمله باید آنرا در نحوۀ برخورد کاملا متفاوت هیأت چینی در اولین مذاکراتشان با دولت بایدن در آلاسکا، و یا تغییر لحن تضرعآمیز مکالمۀ تلفنی یلتسین با کلینتون برای منصرف کردن آمریکا از حمله به یوگسلاوی سابق، با لحن پوتین و دولت روسیه در هشدارهای اخیرشان به ناتو و دولت آمریکا به شکلی آشکار مشاهده کرد. شاهدیم که این بار برخورد معمول مقامات امریکایی در ابراز تمایل ظاهری به مذاکره و ادامۀ عملی روش خود، دیگر مؤثر نیفتاد و ایالات متحده، که متحد چندانی هم در میان اروپائیان نیافت، ناچار شد فعلاً از شدت تحریکات در مورد اوکراین دست بردارد. انقلابات رنگی دیگر نیز یکی پس از دیگری با شکست مواجه میشوند. ورود نیروهای پیمان جمعی به قزاقستان، نقشههای پانتورانی ترکیه را، که با کمک امریکا برایش سرمایهگذاری زیادی شده بود، دچار شکست سختی کرده است.
• در حوزۀ نظامی: ارتش چین، که مستقیماً تحت فرمان حزب کمونیست است، بسرعت به پیشرفتهترین فناوریهای نظامی مجهز میشود. نیروی دریایی چین اکنون به ناوهای هواپیمابر مدرن مجهز شده است. از نظر پیشرفت فنآوری فضایی، چین قصد دارد تا سال ۲۰۳۰ به قدرت اصلی فضایی بدل شود. چین در سال گذشته در مجموع ۵۵ پرتاب مداری انجام داد که این تعداد پرتاب بیش از هر کشور دیگری بوده، و ایالات متحده با ۵۱ پرتاب در همین دوره در رتبه دوم قرار دارد. بهرغم تمام مخالفتهای ایالات متحده، کشورهای زیادی، از جمله هندوستان و حتی ترکیۀ عضو ناتو، اکنون خواستار خرید سامانۀ دفاع ضدموشکی اس- ۴۰۰ از روسیه شدهاند. در حالی که شاهد دستیابی روسیه به فناوری سلاحهای مافوق صوت و آزمایش موفق موشک های مافوق صوت “زیرکون”ZIRKON هستیم، آزمایش دیگری از سلاح مافوق صوت از سوی واشنگتن با شکست روبرو شد. به نظر میرسد روسیه دیگر خود را به دور نگهداشتن ناتو و نیروهای آمریکا از مرزهای خود محدود نمیکند. روسیه در ماه ژانویه اعلام کرد که در صورت استقرار ناتو در اوکراین، آن کشور حق استقرار موشکهای خود در ونزوئلا و کوبا رابرای خود محفوظ میدارد.
از قراین چنین پیداست که همکاری نزدیکی میان چین و روسیه در دسترسی به فناوری نظامی جدید در جریان است. تفاهمهای فعلی میان این دو را باید با مناقشۀ میان چین و اتحاد شوروی سابق مقایسه نمود؛ اختلافاتی که در سالهای ۱۹۶۰ با رویگردانی نیکیتا خروشچف، رهبر وقت اتحاد شوروی، از استمرار کمکهای صنعتی و هستهای به چین آغاز شد، و در ادامه با ارزیابی غلط رهبران چین از قدرت امپریالیسم آمریکا، کار را به جایی کشاند که در صحنۀ سیاست خارجی لبۀ تیز خصومت چین به سوی اتحاد شوروی برگشت و با اختراع نظریۀ سراپا مخدوش “سوسیال امپریالیسم” بیشترین لطمات را به نیروهای چپ و جنبشهای آزادی بخش در جهان سوم وارد آورد. خصومتی که شاید در کمک به فروپاشی اتحاد شوروری نیز بیتأثیر نبود.
اما امروز اوضاع بهکلی تغییر کرده و ما شاهد تحکیم هرچه بیشتر روابط اقتصادی، نظامی و سیاسی میان این دو کشور هستیم. کافی است به اظهارات اخیر پوتین توجه کنیم که طی آن روابط میان دو کشور را بهعنوان نمونهای برای روابط بینالمللی در قرن بیست و یکم برشمرد و خطاب به غرب گفت: “ما و چین با هم میمانیم و شما نمیتوانید ما را از هم جدا کنید.” بیدلیل نیست که برخی از نمایندگان محافظهکار کنگرۀ آمریکا و روزنامه والاستریت جورنال از عدم توانایی ایالات متحده در درگیری همزمان با این دو کشور سخن میگوید و ایالات متحده را به تمرکز مبارزه با چین اندرز می دهد.
مجموع شواهد فوق نشان میدهد که قدرتگیری جمهوری خلق چین و اتحاد آن با روسیه، و تغییر توازن جهانی نیروها، دریچۀ امید جدیدی برای کشورهایی که تسلط بلامنازع امپریالیسم را دیگر بر نمیتابند گشوده است. بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، که ضربات مهلکی بر امکان رشد غیرسرمایهداری در کشورهای در حال رشد وارد کرد، امروز دوباره این امکان برای کشورهای جهان سوم بهوجود آمده تا با تکیه بر روابط عادلانهٔ خود با این ائتلاف، قادر شوند که خود را از چنبرۀ تارهای محکم امپریالیسم رها سازند.
موضع گیری چپ در مقابل این تغیرات کیفی در جهان
سوسیال دموکراتهای غربی و احزاب و نیروهای همخوان با آنها در کشورهای در حال توسعه، با اختراع تئوریهای گوناگون، کم و بیش به انکار وجود نظامی بهنام امپریالیسم پرداختهاند. بهخصوص، بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، آنها با استفاده از اصطلاحاتی مانند “جهانی سازی”، سعی در کمرنگ نشان دادن نقش امپریالیسم در سلطۀ اقتصادی و سیاسی بر کشورهای توسعهنیافته دارند. بهعلاوه، آنها اکثراً با تأکید بر وجود گرایشهای غیرعمدۀ سرمایهداری در جمهوری خلق چین، گرایش غالب موجود در این کشور را در ساختمان سوسیالیسم با خصوصیات چینی نادیده گرفته، و چین را کشوری امپریالیستی ارزیابی می کنند. آنها همچنین با تأکید یکسویه بر حضور پررنگ اولیگارشیهای صنعتی و مالی در روسیه، این کشور را نیز بهعنوان یک امپریالیسم در حال تکوین معرفی میکنند. از این دیدگاه، آنها هر نوع تضاد گسترشیابنده میان امپریالیسم غرب با چین در درجۀ اول، و با روسیه در درجۀ دوم، را بهعنوان تضادهای موجود میان قدرتهای امپریالیستی میدانند.
متأسفانه، اکنون شاهد اتخاذ مواضعی چپگرایانه از سوی برخی از احزاب کمونیست رزمنده نیز هستیم که درنهایت از همین نگرش پیروی می کنند. آنها با وجود انتقادهای بهجایی که از مواضع احزاب سازشطلب و اوروکمونیستهای اروپایی دارند، از دیدن تغییرات در صفبندی نیروها در قرن بیست و یکم باز ماندهاند و هرگونه تلاش در جهت مشارکت و حمایت احزاب کمونیست از دولتهای چپ و مترقی را کوششهایی عبث در راستای “مدیریت نظام سرمایهداری” ارزیابی مینمایند. بهطور مثال، برخی از این احزاب درگیریهای اوکراین چنین توصیف می کنند: “… مناقشه میان نیروهای امپریالیستی ناتو، ایالات متحده و اتحادیۀ اروپا، که از نیروهای فاشیستی برای پیشبرد مقاصد خود بهره میبرند، از یک سو، و روسیۀ سرمایهداری، که در پی گسترش منافع انحصارات خود است، از سوی دیگر.”
در میان احزاب و گروههای طیف چپ در ایران نیز شاهد گرایشهای مشابهی هستیم. تشابهات خط مشی این گروهها با گرایشات مختلف احزاب چپ در جهان را میتوان آشکارا در تحلیلی که از گرایش جدید حاکمیت به شرق بدست میدهند تشخیص داد. اگر جمهوری خلق چین را، به زعم این گروهها، کشوری سرمایهداری بدانیم، آنگاه ابتکار “یک کمربند – یک جاده” صرفاً به روندی با هدف صدور سرمایه و دسترسی به منابع و مواد خام کشورهای دیگر بدل میشود، و تنها سهم کشوری مانند ایران از نزدیکی به چین استثمار و وابستگی بیشتر خواهد بود. اما واقعیت این است که این گروه ها، با چنین تحلیلی، خود را از تشخیص نیروی عظیم و پویایی که در رویارویی با امپریالیسم در حال نضج گرفتن است، و نقشی که این نیرو میتواند در تغییر سرنوشت آیندهٔ جهان داشته باشد، محروم میسازند.
بخشی از آنچه این روزها در حملۀ بیسابقه به گرایش شرق حاکمیت شاهد هستیم نیز ناشی از این تفکر است. این یورش عمدتاً از خارج، یعنی از سوی جناح راست طرفداران سرنگونی جمهوری اسلامی، و متأسفانه از سوی بخشی از نیروهای چپ، که بهظاهر حتی طرفدار سرنگونی مستقیم حاکمیت نیز نیستند، صورت می گیرد. این طرفداران سرنگونی، در همکاریهای بالقوۀ اقتصادی ـ نظامی با روسیه، و اقتصادی با چین، یاری این دو کشور را بهمعنای ابقای حکومت و کمک به طولانی کردن حیات آن می بینند. این نیروها، بیدفاع کردن دولت و تسریع سقوط جمهوری اسلامی را در گرو تشدید تقابل با چین و روسیه میدانند.
سویۀ بس مهمتر این مخالفت ها در داخل، لشکری از طرفداران آشکار و نهان نئولیبرالیسم، عناصر فعال در مافیاهای اقتصادی، صفی طولانی از اصلاحطلبان ورشکسته، و حتی بعضی از روحانیون و شخصیتهای اصولگرا را شامل میشود. این عناصر از “فروش ایران” به چین و روسیه سخن میگویند و با تحریک احساسات میهندوستانهٔ مردم، با تمام نیرو در مخالفت با این گرایش حاکمیت با هم یکصدا شدهاند. خانمی استاد دانشگاه، در مصاحبهای با هزارها بیننده، از “خیانتهای تاریخی روسیه به ایران و بدبینی ریشهدار طبقۀ میانی مدیران ایرانی به روسها” سخن میگوید، و روحانی دیگری در سخنرانی خود مدعی میشود که: “دو دستی خودمان را مستعمرۀ روسیه و چین کرده ایم.” مشکل قابل توجهی که بهخصوص در انتقاد از رویکرد حاکمیت به روسیه و برشمردن “خیانتهای روسیه” دیده می شود، مخلوط کردن دورانهای مختلف تاریخ روسیه از روسیۀ تزاری گرفته تا اتحاد شوروی، روسیۀ دوران یلتسین، و روسیهٔ کنونی تحت رهبری پوتین، و نادیده گرفتن تفاوتهای ماهوی میان سیاست “روسها” در مقابل ایران در هریک از این دوران ها است.
این هیاهو و جنجال پیرامون مستعمره شدن و فروش ایران به شرق، همگی نشانهٔ موانع عظیمی است که بر سر راه حاکمیت در اتخاذ این گرایش قرار گرفته است، و این درصورتی است که میل به این گرایش را صادقانه بدانیم. مافیای اقتصادی حاکم بر ایران، که طی چهل سالۀ گذشته توانسته ریشههای خود را در تارو پود ساختار سیاسی و اقتصادی کشور بگستراند، بههیچوجه حاضر به تن دادن به این جهتگیری جدید دولت نیست، زیرا این گرایش را در تقابل کامل با روابط پنهان خود با نظام سرمایهداری جهانی می بیند. آنها از این در هراسند که تعمیق روابط با روسیه و چین موانعی بر سر راه حرکت هرچه بیشتر اقتصاد مملکت در جادۀ نئو لیبرالیسم ایجاد، و خصوصیسازیها و سیاستهای تعدیل اقتصادی را کند نماید.
جریانی هم در داخل حاکمیت بهتازگی به تکاپو افتاده و با ماجرا آفرینی میکوشد به مردم ثابت کند که گرایش به شرق، بامحدودیت بیشتر آزادیهای مدنی، تشدید فضای پلیسی و اختناق در کشور مترادف است. آنها سعی دارند از عدم اعتماد مردم به حاکمیت و نارضایتیهای موجود در جامعه استفاده کنند و با تحریکات مختلف، رویارویی مردم با حکومت را به خشونت بکشانند، و در نهایت با ترساندن حاکمیت، آن را از ادامۀ این راه باز دارند. حاکمیت نیز که برای سالها با هرگونه تشکل سازمانها و احزاب مردمی و ضدسرمایهداری مقابله کرده و آنها را سرکوب نموده است، در این زمان که بیشترین نیاز را به پشتیبانی چنین نیروهای صادق و کار تبلیغی آنها در میان مردم دارد، از وجود آنها بیبهره مانده است و اکنون ناچار است برای جلب طرفداری مردم از این گرایش جدید، دست به دامان رسانۀ ورشکستهای چون صدا و سیمای جمهوری اسلامی شود.
تحریریهٔ سایت «۱۰ مهر»