از فنلاند تا اوکراین راهی نیست *
علی پورصفر (کامران) ـــ
تشابهات فراوان میان عملیات کنونی آمریکا و نوچههایش علیه روسیه، با اعمال همینان در طول جنگ سرد علیه شوروی، یادآور همان گرایشهایی است که غرب به اصطلاح «دموکرات» نسبت به فاشیسم و موافقتش با دخالت آن در نابودی دولت شوروی داشت. این بار البته دولت شوروی مفقود است، اما روسیه کنونی ــ که البته جانشین سیاسی و اجتماعی و اقتصادی شوروی نیست، و با دوری مشهود از رذالتها و تباهیهای دوران یلتسین ــ وارث همه آن تواناییهای جنگی شوروی شده است که آمریکا و ناتو همواره از آن وحشت داشتند. از ترکیب این قدرت سهمگین با اقتدار فزاینده اقتصادی اجتماعی پیشتاز و عادلانۀ جمهوری خلق چین، و همراهیهای برخی دولتهای مستقل از امپریالیسم نظیر ویتنام و کوبا و کره شمالی و ایران و نیکاراگوا و ونزوئلا و … نیرویی شکل گرفته که قادر به مقابله موثر با یکجانبهگرایی امپریالیسم و تحکیم روند چندجانبهگرایی ــ این نیاز عاجل دنیای کنونی ــ است.
سرانجام نتایج دخالتهای ناتو ــ بهویژه امپریالیسم آمریکا ــ در مناسبات میان روسیه و اوکراین به بار نشست و هشدارهای روسیه را در این باره که نمیتواند ادامه پیشروی ناتو بهسوی مرزهای خود را تحمل کند، به جنگ تبدیل کرد. روسیه بارها تهدید کرده بود که بیش از این دیگر هیچ اندازه پیشروی ناتو بهسوی مرزهای خود را تحمل نخواهد کرد و در صورت اصرار آمریکا و ناتو بر این پیشرویها، با ابزار و روشهای مقتضی مانع از آن خواهد شد. امپریالیسم بنابه تصوراتی که از خود و متحدانش ــ بهویژه نئونازیهای حاکم بر اوکراین ــ داشت، به این هشدارها اعتنایی نکرد و چشم خود را بر پیامدهای حوادث کریمه و سوریه و استقامت روسیه در این حوادث بست و بر لجاجت خود در الحاق اوکراین به ناتو افزود. در نتیجۀ این فعل و انفعالات که با انواع فریبکاریها و کلیگوییها و ابهامتراشیها همراه بود، حکومت نئونازی و مافیایی اوکراین، به گمان ایستادگی اربابان آمریکایی و اروپایی خود در برابر تهدیدات روسیه، قدمهای تازهای برداشت که بهطورکلی مخالف توقعات حَقۀ روسیه و مغایر قرارهای مینسک بود تا بهزعم خود مسئله را با حدت بخشیدن به آن، بهطور نهایی فیصله دهد.
اینکه واکنش جنگی روسیه در برابر جنگافروزیهای آمریکا و ناتو، ضروری بوده یا خیر، فعلا موضوع این یادداشت نیست اما بر این نکته باید تأکید نمود که حل و فصل اختلافات دولتها با عملیات نظامی و اقدام به جنگ تهاجمی بههیچوجه مطلوب و پسندیده نیست. در عین حال باید پذیرفت که جنگ تدافعی از این قاعده بیرون است و حق هر کشور و مردمی است که با تجاوزات آشکار و نهان تا دفع قطعی مهاجم، با او مقابله کند. چنین تعبیری درباره عملیات نظامی پیشگیرانه از جنگهای ویرانگر نیز میتواند بهطور نظری صادق باشد. فدراسیون روسیۀ امروز، با همان ضابطهای عملیات نظامی خود را علیه اوکراین آغاز کرده است که دولت شوروی در زمستان ۱۹۴۰ برابر دولت فنلاند. و حوادثی که جریان دارد بسیار نزدیک به همان مصلحتهای استراتژیک شوروی در آستانه جنگ جهانی دوم است.
اما چرا دولت شوروی به چنین اقدامات غیرقانونی و خارج از عرف بینالمللی دست یازید؟ پاسخ این سئوال بسیار روشن است. امپریالیسم از فردای انقلاب اکتبر حتی یک لحظه آرزوی نابودی دولت شوروی را ترک نکرد و چون هیتلر به قدرت رسید تحقق این آرزو را در اعمال و افکار او دید. دولتهای فرانسه و انگلیس و آمریکا بهویژه از سال ۱۹۳۵ این گمان را در خود میپرورانیدند که میتوان بهدست هیتلر، شوروی را ساقط کرد و جنبش کارگری را مهار زد. تصورات ایشان پشتوانه عقیدتی هم داشت. لودویک فون میزس سرکرده لیبرالیسم مینویسد: نمیتوان انکارکرد که فاشیسم و تمام تکاپوهای دیکتاتورجویانۀ مشابه، پر از نیتهای خوبند و مداخلۀ آنها در این مقطع زمانی، تمدن اروپا را نجات داده است. خدمتی که فاشیسم با این کار خود انجام داده است در تاریخ جاودان خواهد ماند . . . فاشیسم تنها چارهای اضطراری برای این مقطع زمانی بود و اگر آن را چیزی بیش از این بدانیم مرتکب اشتباه فاجعهباری شدهایم (لیبرالیسم، ص ۸۳).
این خیانت باور نکردنی به مردم جهان و بهویژه زحمتکشان و محرومان، مشخصات و علائم روشنی داشت: دموکراسیهای غربی، هرگونه همراهی با جمهوری اسپانیا را که با کودتای ارتش به فرماندهی فرانکو عاجز شده بود، به بهانۀ رعایت مقررات کمیتۀ عدم مداخله به کناری گذاشتند و حتی اسلحه شوروی را که برای ارسال به جمهوری اسپانیای در فرانسه نگهداری میشد توقیف کرده بودند. این در حالی بود که دولتهای فاشیستی ایتالیا و آلمان و پرتغال و حتی پادشاهی عقبمانده و قرون وسطایی مراکش همواره تا پایان جنگ داخلی بیش از ۱۵۰هزار نظامی و شبهنظامی با تجهیزات جنگی پیشرفته در خدمت فرانکو داشتند. جمهوری اسپانیا بهدست چنین نیرویی ساقط شد. تاریخ از پیامدهای این شکست شرمگین است.
آلمان هیتلری در مارس ۱۹۳۸ با یکی از تمهیدات زورگویانۀ معمولی خود دولت مستقل اتریش را برانداخت و آن کشور را ضمیمه قلمرو آلمان کرد. نکته اساسی این که به قول شایرر هیچیک از دولتهای بزرگ اروپایی انگشتی علیه او بر نیاوردند و حتی پیشنهاد دولت شوروی را در ۱۷ مارس ۱۹۳۸ مبنی بر تشکیل کنفرانسی برای جلوگیری از تجاوزات آلمان به سخره گرفتند.
هیتلر پس از این پیروزی با تهدید به جنگ خواستار تصاحب منطقه آلمانینشین غنی و ثروتمند سودت لند در جمهوری چکسلواکی شد و دولتهای فرانسه و انگلیس بدون اعتنا به اعتراضات آن دولت مستقل، و مخالفتهای بر حق او در پایان کنفرانس مونیخ (۳۰ ـ ۲۹ سپتامبر) چندهزار کیلومترمربع از خاک چکسلواکی با جمعیتی بالای یک میلیون نفر و زیرساختهای اقتصادی ارزنده به آلمان دادند و کفتارهای حاکم بر لهستان و مجارستان نیز هرکدام قطعهای از این سرزمین مظلوم را صاحب شدند.
با همه این احوال، دولت شوروی بار دیگر در تابستان ۱۹۳۹ خواستار تشکیل اتحادیه دفاعی مشترک با انگلیس و فرانسه شد. اما این دولتها اعتنایی به این پیشنهاد نکردند و تنها پس از اعتراضات و فشارهای کسانی همچون وینستون چرچیل که تنها راه بازداشتن هیتلر از توسعهطلبی و جنگافروزی را اتحاد با شوروی میدانستند، هیأتی متوسط و بدون اعتبارنامۀ لازم را بهسوی مسکو فرستادند. این هیأت که میتوانست با هواپیما و در عرض یک روز به مسکو برسد، به بهانه اینکه همه اعضای هیأتهای انگلیسی و فرانسوی در یک هواپیما جا نمیگیرند، با یک کشتی مسافری کم سرعت عازم شوروی شد و در ۵ اوت به لنینگراد رسید و در ۱۱ اوت به مسکو رفت. به قول شایرر، هیأت مزبور، این مسیر چندساعته را به اندازه زمانی پیمود که برای رسیدن به آمریکا با کشتی کوئین ماری لازم بود. این تذبذب خطرناک موجب افزایش بدگمانیهای برحق شوروی به انگیزههای غرب شد و در همان روزهای سرنوشتساز، درخواست دولت آلمان برای مذاکره و عقد قرارداد عدم تعرض را پذیرفت و قرارداد در ۲۳ اوت به امضا طرفین رسید. این قرارداد را همه دولتمردان بیمرام غرب که به عمد دولت شوروی را از جریان تحولات جهانی خارج میکردند و در همین حال دولت هیتلری را بهسوی او کیش میدادند، خیانت به صلح نامیدند؛ اما کسانی همچون چرچیل در همان حال که آن را عملی ناجوانمردانه نامیده بود، بسیار واقعبینانه توصیف کردند.
با انعقاد قرارداد عدم تعرض میان شوروی و آلمان (۲۳ اوت ۱۹۳۹) ممالک استونی و لتونی و فنلاند و بخش شرقی لهستان ــ از مرزهای شوروی تا رودخانه ویستولا ــ با توافق آلمان که برای تصرف لهستان تعجیل داشت در حوزه نفوذ شوروی قرار گرفت. با ورود ارتش آلمان به لهستان در بامداد اول سپتامبر ۱۹۳۹، ارتش سرخ نیز وارد لهستان شد و تا ساحل شرقی رودخانه ویستولا پیش رفت و بدین ترتیب، فاصله میان مرزهای واقعی خود را با نقطۀ آغاز حملات احتمالی آلمان به شوروی، طولانی کرد. دولت شوروی میدانست که قرارداد عدم تعرض، دوامی نخواهد داشت و ارتش آلمان پس از چندی تهاجم خود را به شوروی آغاز خواهد کرد. با همین ملاحظات در ۱۱ اکتبر ۱۹۳۹ مذاکراتی را با دولت فنلاند آغاز کرد تا تغییراتی در مرزهایشان صورت گیرد و خطراتی که برخی مناطق غربی شوروی را تهدید میکرد، کاهش یابد. یکی از مناطقی که در این ارتباط بهشدت تهدید میشد، شهر لنینگراد بود و شوروی برای کاستن از این تهدیدات، به فنلاند پیشنهاد کرد که در برابر واگذاری قسمتی از برزخ کارلی در خاک فنلاند، دو برابر همان مقدار را از کارلی شوروی دریافت نماید و با احداث یک پایگاه دریایی استیجاری برای شوروی در مدخل شمالی خلیج فنلاند موافقت کند. این تغییرات آشکارا خصلت سوقالجیشی داشت و هدف آن تأمین حدودی از امنیت برای شهر لنینگراد در صورت حمله آلمان به شوروی بود. همانگونه که فرناندو کلودین مورخ تروتسکیست در کتاب «از کمینترن تا کمینفورم» تأکید دارد، همه این اعمال بهعنوان اقدامات نظامی علیه آلمان قابل دفاع بوده است. مطابق نظر ایزاک دویچر که او نیز همفکر کلودین و سرشناستر از اوست، با تمهیدات پیشبینی شده در قرارداد عدم تعرض، «یک حصار دفاعی برای لنینگراد ــ پایتخت دوم شوروی ــ که بهشدت در معرض خطر قرار داشت، بهدست آمد» غرب یعنی انگلستان و فرانسه از این قرارداد برآشفتند و هر تهمتی را که علیه شوروی و استالین در دل داشتند، بر زبان آوردند. همه منتقدان شوروی و استالین هرچه را که میشد علیه پلیدترین رهبران دولتهاي جنایتپیشه بهکار گرفت، در باره استالین تکرار کردند و او را از هیتلر و موسولینی بدتر نامیدند. امواج تبلیغاتی که مخالفان و دشمنان شوروی در این باره بهراه انداختند چنان عظیم بود که اغلب مردم اروپا نگاهشان به شوروی همچون دشمن آزادی و استقلال ملتها شد. حتی مدتی وقت لازم آمد تا بعضی احزاب کمونیست ضرورت این اقدام را دریابند. موج آنتی سوویتیسم قبلی، با شروع جنگ زمستانی میان شوروی و فنلاند، با هيزمکشی دولتهای فرانسه و انگلیس و آمریکا، به امواجی غولآسایی تبدیل شد که از پایان جنگ داخلی در شوروی تا آن زمان نظیر نداشت. این جنگ در ۳۰ نوامبر ۱۹۳۹ آغاز شد و آنگونه که مورخان شوروی نوشتهاند، آغازگر این جنگ نیز فنلاند بود. دولتهای یادشده غربی نیز خود را آماده جنگ علیه شوروی کردند و بر اثر امواج تبلیغاتی مملو از اکاذیب که علیه شوروی بهراه انداخته بودند، هزاران نفر از اهالی فرانسه و انگلیس به ارتشهای آن دو کشور پیوستند تا برای شرکت در جنگ علیه شوروی به فنلاند اعزام شوند. تمام نشریات متعلق به اولتراچپها و تروتسکیستها و سوسیال ــ دموکراتها و بورژوازی لیبرال و محافل امپریالیستی، هرگونه کلام و بیانی را علیه شوروی و بهویژه استالین بهکار گرفتند. به اندازهای که لجنپراکنیهای سابق هیتلر علیه شوروی و استالین در مقابل آنها یک تمرین فحاشی مینمود. همین دولتها با فعالیتهای خود در جامعه ملل ــ که دیگر کاریکاتوری از خود شده بود ــ دولت شوروی را در ۱۴ دسامبر از این جامعه اخراج کردند و انواع و اقسام تضییقات و تحریمها را علیه آن بهکار گرفتند، و چند صباحی بعد، آمادۀ عملیات نظامی علیه شوروی در خاک این کشور و در فنلاند شدند. دولت فرانسه که دههاهزار نظامی در مستعمره خود ــ سوریه ــ داشت اعلام کرد که در صورت موافقت دولت ترکیه، ژنرال ویگان با هزاران نظامی فرانسوی از طریق خاک این کشور به قلمرو شوروی حمله کرده و با هواپیماهای نظامی خود مناطق نفتی این کشور را در سواحل دریای خزر بمباران کند. فرانسه گمان داشت که دولت شوروی با چنین عملیاتی ساقط شده و آلمان نیز از نفت شوروی محروم، و به این ترتیب خطر حملۀ آلمان به فرانسه نیز منتفی خواهد شد. ارتش فرانسه حتی یک هواپیمای شناسایی را به آسمان باکو فرستاد تا شرایط را ارزیابی کند. دولتهای غربی توافق کردند که با ارتشهای خود به دولت فنلاند یاری رسانند و برای این کار همکاری دولتهای سوئد و نروژ را خواستار شدند. اما آن دولتها زیر بار این توقعات نرفتند و بیطرفی خود را حفظ کردند. با این همه دولتهای غربي مقدمات ورود به فنلاند را مهیا، و ۲۸۰ هواپیمای جنگی و ۶۸۶ قبضه توپ با صدهاهزار گلوله توپ برای فنلاند ارسال کردند. دولت آمریکا نیز وام کلانی برای اعطا به دولت فنلاند تعیین کرد. در اوایل مارس ۱۹۴۰ بالغ بر ۵۷هزار نظامی فرانسوی و انگلیسی آماده اعزام به فنلاند بودند. اما شکستهای ارتش این کشور در فوریه و مارس همان سال، مانع از ورود نظامیان انگلیسی ــ فرانسوی به فنلاند شد. دولت این کشور پس از شکستهای ارتش فنلاند، خواستار آتشبس شد. از روز ۱۲ مارس ۱۹۴۰ میان دو کشور صلح برقرار گردید و تسهیلاتی را که پیشتر دولت شوروی از فنلاند درخواست کرده بود به این کشور واگذار شد. حقانیت اصرار دولت شوروی برای کنترل مناطقی که طلب کرده بود درست یک سال و نیم بعد اثبات شد. دولت فنلاند که بیزاریاش از شوروی دوچندان شده بود در اواخر سال ۱۹۴۰ به گروه دولتهای محور و پیمان سهجانبه یعنی آلمان و ایتالیا و ژاپن پیوست و در روز ۲۵ ژوئن سال ۱۹۴۱ به آن دولت اعلام جنگ داد. عملیات جنگی میان دو کشور تا اول سپتامبر ۱۹۴۴ ادامه داشت. در این روز، بنابه درخواست فنلاند که از پیشرویهای ارتش سرخ در فنلاند وحشت زده شده بود، میان دو دولت صلح برقرار شد.
این نوشته برای حمایت از جنگ کنونی در اوکراین و یا در مخالفت بیچون و چرا با آن نوشته نشده و در حقیقت هشداری به همه آنانی است که حوادث اخیر میان روسیه و اوکراین را دستمایه هرگونه اظهارنظر عجیب و حیرتآور، و اعلام خصومت و دشمنی با دولت روسیه کردهاند و قاعده عقلی و منطقی احتیاط را بهویژه درباره اعلام نظر صریح و قطعی نسبت به امری که هنوز خود معرفت مستقیمی ــ فردی یا جمعی ــ از آن بهدست نیاوردهاند، به کناری گذاشتهاند.
معرفتی که در یک هفته گذشته، همه جهان را به زیر سایه خود برده است، چنان سنگین و از همین لحاظ چنان غیرطبیعی و بیسابقه است که قابل قیاس با هیچیک از موارد مشابه خود نیست. تمام حوادث نظامی و جنگهای قرن بیستم و همه جنگهای قرن کنونی تا پیش از ماجرای اوکراین هیچگاه از چنین واکنش یگانهای در اطراف خود برخوردار نبودهاند و همواره گروههای بزرگی از موافق و مخالف را در اطراف خود داشتهاند. اما این ماجرا در کمتر از یک روز به بزرگترین اتحاد عقیدتی جهانی علیه دولت روسیه تبدیل شد. آیا همین مطلب نباید موجب تردید در اعتبار و اصالت آن شود؟
نکته بهشدت نگرانکننده در این داستان، اعتمادی غیرقابل باور نسبت به دولتهایی است که در تمام سیصد سال گذشته، سازنده بدترین حوادث ضدِ انسانی در همه جهان بودهاند. حوادثی که همچنان تکرار میشوند. البته هر قاعدهای یک استثنا هم دارد و این دسته از دولتها نیز میتوانند در لحظاتی، کاری خلاف سیرۀ خود انجام دهند. نظیر یک دستگاه از کارافتادۀ ساعت که در هر ۲۴ ساعت، دو لحظه را مطابق زمان نشان میدهد. اما چنین استثناهایی همانند ماهیت آن ساعت از کار افتاده، فقط در لحظات ناتوانی و اضطرار بروز میکنند. آخر نمیشود که در یک لحظه شریک وحشیگری مشتی غلام آبروباخته در کشتار مردم مظلوم یمن باشی و در همان لحظه مدافع استقلال و سعادت اوکراین در برابر سرکردۀ وحشی دولت روسیه! نمیشود که مدافع اراجیف قاتلان قاشقچی و توجیهاتشان در باره چگونگی تناول جسد او باشی، و در اوکراین از مظلوم دفاع کنی! نمیشود ضامن طولانیترین تجاوز تاریخ علیه ميلیونها انسان بیگناه فلسطینی در جهان امروز باشی و در همین حال از دفع تجاوز به اوکراین دم بزنی! نمیشود از میلیونها فلسطینی بخواهی که با دریافت مشتی دلار خونآلود غارتی، وطن خود را بفروشند و در همین حال حامی نیروها و کسانی باشی که بهزعم تو، میخواهند وطنشان را از تصرفات قدرتی دیگر خلاص کنند! یعنی آزادی و عدالت و استقلال چنان به ذلت افتادهاند که آمریکا و ناتو پاسبان آنها شدهاند؟
بوی توحید ز اکناف جهان گم شده بود عاقبت سر ز گریبان تو بیرون آورد
اتحاد عقیدتی که از طریق شبکههای قدرتمند مزدور آمریکا و ناتو بر جهان سایه انداخته، فرصت تأمل را حتی از بسیاری مردم فرهیخته نیز گرفته است، چه رسد به تودههای مردمی که هر لحظه زندگی فرهنگیشان با هجوم انواع مردمدوستیهای کاذب آدمکشان اشباع میشود. واکنشهای هیستریک و غیرعقلایی ضدِ روسی که در فضاهای مطبوعاتی و مجازی ایران دیده میشود، از یکسو انعکاس همان معرفت کاذبی است که در یک هفته گذشته بر همه جهان سایه افکنده و از سوی دیگر ترجمان کینهپتوزیهای قشری و تعلقات بیارزش پان ایرانیستی است که از آغاز تشکیل سلطنت پهلوی تا امروز ادامه دارد. برخی نیز اجرای فرمودههای همان مراکزی است که فرستندههای بی. بی. سی و صدای آمریکا و ایران اینترنشنال و رادیو فردا و منوتو و دهها موسسۀ بینام و با نام را تغذیه میکنند. حساب این چند دسته از بقیه واکنشگران ماجرای اوکراین جداست چراکه با طلوع نخستین انوار معرفت ــ حتی در اندازههای ناچیز ــ چونان دزدان دریایی کاراییب که تابش نور بر اندامشان موجب نابودیشان میشد، دود میشوند و به هوا میروند. اما گروههای دیگری از هموطنان ما هستند که حقیقتا دغدغه مردم را دارند و مخالفان واقعی جنگ و خونریزی و توسعهطلبی اقتصادی و نظامیاند. از این هموطنان توقع میرود که خود را به امواج معرفت کاذبی نسپارند که اتفاقا دنیای امپریالیستی در تولید مکرر و رنگارنگ آن تبحری بیاندازه دارد. . توقع از این هموطنان چنین است که قاعده عقلی تأمل و تعمق در مشاهده شیئ خارجی را فراموش نکنند. همه ما میدانیم که شرط اول شناخت، مشاهده شیئ خارجی است. چه با حواس پنجگانه و چه با ابزارهاي معرفتی. آیا این گروه از هموطنان ما با حواس پنجگانه خود یا مردمان صالح و شایسته دیگر، و یا از طريق دسترسی به پژوهشهای علمی انجام شده دیگران ــ که اعتبارشان در جریان زندگی تأیید شده ــ با این سرعت غیرقابل باور، به معرفتی بایسته از روسیه و اوکراین رسیدهاند؟ و یا اینکه به انگیزه صادقانه حمایت از مظلوم، پیرو معرفتی شدهاند که دشمنان همه ملتها و هر گونه آزادیخواهی و هر نوع عدالتطلبی برای ما تولید کردهاند؟
تشابهات فراوان میان عملیات کنونی آمریکا و نوچههایش علیه روسیه، با اعمال همینان در طول جنگ سرد علیه شوروی، یادآور همان گرایشهایی است که غرب به اصطلاح «دموکرات» نسبت به فاشیسم و موافقتش با دخالت آن در نابودی دولت شوروی داشت. این بار البته دولت شوروی مفقود است، اما روسیه کنونی ــ که البته جانشین سیاسی و اجتماعی و اقتصادی شوروی نیست، و با دوری مشهود از رذالتها و تباهیهای دوران یلتسین ــ وارث همه آن تواناییهای جنگی شوروی شده است که آمریکا و ناتو همواره از آن وحشت داشتند. از ترکیب این قدرت سهمگین با اقتدار فزاینده اقتصادی اجتماعی پیشتاز و عادلانۀ جمهوری خلق چین، و همراهیهای برخی دولتهای مستقل از امپریالیسم نظیر ویتنام و کوبا و کره شمالی و ایران و نیکاراگوا و ونزوئلا و … نیرویی شکل گرفته که قادر به مقابله موثر با یکجانبهگرایی امپریالیسم و تحکیم روند چندجانبهگرایی ــ این نیاز عاجل دنیای کنونی ــ است.
اگر بپذیریم که تولیدات جهان در آینده نیز همچنان نیازمند مصالحی است که امروزه بهکار میآید، قلمرو روسیه و چین بزرگترین منابع تأمین چنین مصالحی هستند. منابع دستنخوردۀ طبیعی و معدنی روسیه که از دریای بالتیک تا تنگۀ برینگ گسترده است، اگر در اختیار آمریکا نباشد، بیگمان به کانونی استثنایی برای هماوردی با او تبدیل خواهد شد. با چنین دورنمایی، سیر نزولی امپریالیسم و روند کاهش بهرهوری کار در قلمرو او تشدید میشود. چنین آیندهای که البته از دیدرس خود او نیز دور نیست، بر نگرانیهایش افزوده است و میکوشد به هر ترتیبی، صیرورت این دورنما را دگرگون سازد. بنابراین روسیه باید در محاصره قرار گیرد و یا دولتی مطیع و متفق آمریکا بر آن حاکم باشد و یا در صورت امکان به کشورهای متعدد تجزیه شود. این تصور هذیانی را پیشتر مادلن آلبرایت وزیر خارجه اسبق آمریکا نیز بر زبان آورده بود: روسیه بیش از اندازه بزرگ است و منابعی که در قلمرو آن وجود دارد متعلق به همه بشریت است و نه تنها متعلق به یک دولت.
الفاظ و تعابیر کودکانهای که با تشویق امپریالیسم درباره پلشتی تجاوزکاری ــ یعنی تجاوز روسیه به اوکراین ــ در فضاهای مطبوعاتی و مجازی جهانی و ازجمله میهن ما بهکار افتاده، فشار سنگینی با خود دارد که میتواند تا مدتی مانع از رخنمایی تاریخچۀ موارد واقعی تجاوزکاری شود. امپریالیسم آمریکا ــ و کارگزارش ناتو ــ با امیدواری به همین تصورات، تمامی مکاریها و فریبکاریهای مضحکشان را بر نمایش مخالفت خود با تجاوز به دیگران قرار دادهاند. اما چشم اسفندیار این تلقی بیبنیاد، حضور مستمر عنصر تجاوز در حیات روزمره و دائمی آمریکا و کارگزاران ریز و درشت او در جهان و بهویژه در خاورمیانه است. مگر میتوان عنصر تجاوز را فیالمثل از قامت اسرائیل زدود. عشوههای عدالتخواهانه امپریالیسم، چونان مه دود رقیقی است که با کمترین وزش باد مخالف محو میشود؛ و باز باید حادثۀ دیگری بیاید تا عشوهگریهای مضحک او تکرار شود. امروزه برای ما ایرانیان و همچنین برای خلقهای عرب خاورمیانه تنها توجه به یک سئوال موجب ابطال فریبکاریها و عشوهگریهای عدالتنمایانه آمریکا و متحدانش میشود:
میان اعراب و اسرائیل چهار دوره جنگ رسمی و یک دوره جنگ فرسایشی بوده است: جنگ ۱۹۴۸، جنگ سوئز در ۱۹۵۶، جنگ شش روزه در ۱۹۶۷، و جنگ اکتبر در ۱۹۷۳، و جنگ فرسایشی پس از آتشبس در جنگ چهارم. از این میان، دو جنگ اول و چهارم بهطور نظری، با تجاوز اعراب به اسرائیل آغاز شده است و دو جنگ دیگر نیز تجاوز اسرائیل به اعراب. سئوال اساسی در این جاست که آیا میتوان اعراب را در جنگهای اول و چهارم، متجاوز دانست؟ پاسخ در ظاهر امر این است که فلسطینیان آواره و جنگجویانی از ۷ کشور مصر، اردن، سوریه، لبنان، عربستان سعودی، عراق و یمن آغازگر جنگ بودند. اما کدام وجدان انسانی میتواند اعراب را آغازگر واقعی آن جنگها بداند؟ چگونه میتوان اعراب را متجاوز دانست در حالی که اسراییل با استفاده از هر عمل و ابزاری همچون قتلعامهایی مانند دیر یاسین در ۹ آوریل ۱۹۴۸؛ ترورهای انفرادی مردم؛ تخریب خانهها و باغات و مزارع فلسطینیان ساکن مناطق اسراییلی؛ و کشتار صدها و هزاران نفر از مردم متواری شهرها و مناطقی نظیر یافا در روزهای ۱۴ ـ ۱۳ مه ۱۹۴۸ (یک روز پیش از آغاز حملات اعراب) تجاوز به فلسطینیان را به اعلی مرتبه خود رسانیده بود؟ ارتشِ از پیش تشکیل شدۀ دولت اسراییل، با کمکهای آمریکا چنان مجهز و مسلح شده بود که مدتها پیش از آغاز جنگ (۱۵ مه ۱۹۴۸) نیروی منظمی بالغ بر ۶۵هزار جنگجو داشت. یعنی حدود ۳ برابر جنگجویان عرب که با احتساب عدهای از جنگجویان ایرانی، تعدادشان قریب ۲۲هزار نفر بود. حمله اعراب به دولت مستقل و قانونی اسرائیل که عضو سازمان ملل متحد نیز بود، نه تجاوز، که پاسخ به تجاوز بود. نه قانونشکنی، که پاسخ به قانونشکنیهای آمریکا بود. قانونشکنیهایی در سازمان ملل متحد که حتی وزیر دفاع وقت آمریکا جیمز فورستالز و سامنر ولز معاون وزیر خارجۀ آمریکا و لارنس اسمیت عضو کنگره آمریکا را به اعتراض کشانید. جنگ فلسطینیان و متحدانشان، نهتنها با غاصبان صهیونیست، بلکه مقاومت در برابر امپریالیستهای پلیدی چون هاروی فایرستون ــ مالک کمپانی لاستیکسازی فایرستون و صاحب ۴۰۰هزار هکتار مزرعه کائوچو در لیبریا ــ بود که با تهدید و تطمیع سران کشور، رأی آن را در سازمان ملل متحد نصیب تقسیم فلسطین کرد. همین مضمون در باطن ماجرای جنگ کنونی روسیه با اوکراین نیز دیده میشود. من این نمونه را تنها برای تأمل بیشتر در آنچه که میان روسیه و اوکراین میگذرد، یادآور میشوم. با این امید که هرکدام از ما به سهم خود از همراهی با تکرار روند تأسیس اسراییل دیگری که بهطور کلی و کامل با عملیات آشکار و نهان ضدِ قانونی و ضدِ بشری آمریکا و نوچههایش و دخالتهای ویرانگر آنها در اطراف روسیه صورت میگیرد، اجتناب کنیم و بر تقویت چندجانبهگرایی که روسیه و جمهوری خلق چین ارکان اساسی آن هستند، بکوشیم.
* توضیح عکس: کشتار فلسطینیان ــ دیر یاسین ــ ۹ آوریل ۱۹۴۸ ــ قبل از تأسیس اسرائیل