جنگ سرد جدید
دول و رسانههای ارتباط جمعی غرب، به دلیل عملیات نظامی روسیه در اوکراین، در یک گرداب تبلیغات ضدِ روسی گرفتار گشتهاند. یکی از ادعاهای این جنگ تبلیغاتی این است که بر طبق قوانین بینالمللی کار روسیه غیرمشروع است. اما آیا این ادعا واقعا صحیح است؟ و برای این کشورها این امر به چه مفهوم است وقتی که خودشان لیست سیاهی از کشورها را مورد تهاجم و حمله قرار دادهاند، که هرکدامشان نهتنها غیر مشروع بودند بلکه هچگونه توجیه اخلاقی نمیتوانستند داشته باشند.
قانون مربوط به استفاده از زور در روابط بینالمللی دو جنبه دارد. این قانون بینالمللی مدون گشته در منشور سازمان ملل متحد همان «حق دفاع از خویشتن» در اذهان عامه است.
منشور سازمان ملل سند اصلی حاکم بر استفاده از زور است. دولت-ملتها حق ندارند از زور در مورد سایر دُوَل مستقل استفاده کنند مگر در شرایط بسیار محدود. در دوران قبل از قرن بیستم درک عموم این بود که تمام ملل حق داشتند جهت منافع خود از زور استفاده کنند و به جنگ متوسل شوند. اما فجایع جنگ جهانی اول و دوم، هر یک بهنوبه خود، موجب گردید تا تلاشهایی برای جلوگیری ازجنگهای تجاوزگرانه صورت گیرد.
پس از جنگ جهانی اول، جامعۀ ملل در ادامۀ پیمان «کلوگ-بریند» در سال ۱۹۲۸، تشکیل گردید. این پیمان که در مقالههای قبلیام به آن اشاره کردهام، هنوز هم بهقوت خود باقی است. در این پیمان آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی و سایر ملل متعهد گردیدند که هیچگاه به جنگ جهت حل اختلافات سیاسی متوسل نشوند. جامعۀ ملل در سالهای ۱۹۳۰ با ظهور فاشیسم و تجاوز ایتالیا و آلمان، از هم پاشید. اما پیمان «کلوگ-بریند» هنوز به قوت خود باقی است.
معهذا، از این پیمان اینگونه مستفاد میشد که جنگ برای دفاع از ملتی که زیر حمله قرار میگرفت مجاز است. بعد از جنگ جهانی دوم و با تشکیل سازمان ملل و منشور سازمان ملل که حاکم بر روابط میان ملل مستقل و استفاده از زور است، همین استدلال بر ساختار امنیت جهانی حاکم بود.
بنابر ماده ۲(۴) این منشور تمام دول عضو متعهدند که از تهدید و توسل به زور علیه تمامیت ارضی یا سیاسی هر دولت دیگری تبّری جویند. البته دو استثناء مهم در این تعهد وجود دارد. اول، حق فردی یا جمعی دفاع از خود تحت ماده ۵۱ و دیگری اعمال جمعی مصوبات شورای امنیت است که بر پایه فصل هفت منشوری است که با تهدید صلح، نقض صلح، و اعمال خشونتبار و تجاوزکارانه سر و کار دارد. حق طبیعی دفاع از خود، چه فردی و چه جمعی، با حمایت سایر دول، تا زمانی قابل پذیرش است که شورای امنیت هیچگونه اقدامی در «حفظ و برقراری صلح و امنیت بینالمللی» نکرده باشد. در نتیجه، چنین حقی (حق طبیعی دفاع از خود) به مفهوم گزینه آخری است که میتوان به آن متوسل شد.
پیمان «کلوگ-بریند» یک تغییر الگو در نحوه نگرش به جنگ بود. قبل از آن، جنگ بهمثابه بخشی از ادامه رابطه و اقدامات سیاسی افزون بر سایر اقدامات در نظر گرفته میشد؛ امری که «کلاوس ویتز» در کتاب معروفش بهنام «در مورد جنگ و راه قابل پذیرش حل اختلافات» آورده است. حداقل اینکه این امر (توسل به جنگ) غیرمشروع در نظر گرفته نمیشد. بهجز در موارد قوانین مرسوم جنگ، که حاکم بر نحوه برخورد با سربازان، غیرنظامیان، تناسب رفتار و غیره بود، اقدام به جنگ خارج از محدوده قانون شمرده میشد.
این تغییر نگرش در مقدمه منشور سازمان ملل چنین بیان گردیده است:
«نیروهای مسلح نبایستی مورد استفاده قرار گیرد جز در راه منافع مشترک. و ماده ۲(۴) هر گونه تهدید یا استفاده از نیروهای مسلح را منع میکند، آنرا “ناسازگار با اهداف سازمان ملل” میداند.»
منافع مشترک برپایه اصول اساسی حق حاکمیت، برابری دُوَل، که بهنوبه خود بهمعنای حفاظت در برابر اعمال تجاوزکارانه است تعیین میگردد.
زمانیکه منافع مشترک در میان است، شورای امنیت میتواند (قوانین) منشور را با استفاده از اقدامات قهری که در این منشور ذکر گردیده اعمال کند. ماده ۴۲ فصل هفت اجازه و اختیار به شورای امنیت میدهد تا با استفاده از نیروهای مسلح جهت «حفظ یا برقرار کردن صلح و امنیت بینالمللی» اقدام کند. اما این اختیار و مجوز باید در چارچوبهای بسیار محدود کننده ماده ۲۷(۳) انجام گردد. این ماده برای اعضاء دائمی شورای امنیت این حق را قائل است که هر تصمیمی را وتو کنند، حتی زمانی که کشوری که از این حق وتو استفاده میکند خودش موضوع تصمیم رأی داده شده باشد. این حق وتو به شکل موثری منجر به فلج کردن سازمان ملل در تعدادی از مناقشات بینالمللی که با منافع ملی درگیرند، شده و به چنان وضعیت جهانی منتج گردیده که قدرت همواره برحق میشود.
همچنین اختلافات در سازمان ملل به وضعی منجر گردیده است که بهعنوان مثال، ایالات متحده آمریکا بارها توانسته زیرکانه و ماهرانه شورا را بهنحوی هدایت کند که از آن مُجَوِزِ، البته اگر بشود این واژه را بهکار برد، استفاده از زور را بهصورت پنهان بگیرد، و بعد هم به تشکیل «ائتلافِ مشتاقانِ» حمله به ملتهای مورد نظر خود نائل آید. البته اصطلاح «ائتلاف مشتاقان» نامگذاری زیرکانهای است برای ائتلافی که مشتاق نقض قوانین بینالمللی است در جهت منافع آمریکا. از زمان جنگ کُره این امر بهصورت یک روال عادی برای ایالات متحده و متحد ناتوی آن، درآمده است. این کار موجب تضعیف تحریم و منع عمومی استفاده از زور گردیده و در نتیجه دست ایالات متحده را در حمله و تجاوز دلبخواه به هر کشوری باز گذاشته است.
بنابراین چگونه ادعای قانونی بودن عملیات «اوکراین» روسیه در برابر قوانین بینالمللی قابل دفاع است؟ و چگونه آن را میتوان با عملیات نظامی ایالات متحده مقایسه نمود؟
برای پاسخ به این سوال میبایست در تاریخ به گذشته باز گردیم و به جنگ کشور کره رجوع کنیم زیرا این جنگ تنها جنگ ایالات متحده ــ ناتو میباشد که آمریکا مدعی است که مشروع بوده است. این اولین مورد از تجاوزات غیرمشروع متعدد ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم بود. آمریکا ادعا میکند که این اقدام یک «اقدام پلیسی» بوده است. این تعبیر که در آن زمان جهت مشروع نشان دادن تهاجم و تخریب کشور کره و مرگ میلیونها نفر، و نیز یورش و تلاش برای تهاجم به چین، از طریق تصمیمات شورای امنیت سازمان ملل، مورد استفاده قرار گرفت، دروغی بیش نبود. هیچگونه مجوز معتبری از سازمان ملل برای تجاوز آمریکا-ناتو به کشورهای کره و چین صادر نشد. ایالات متحده آمریکا به شکلی ماهرانه رأی شورای امنیت را به نفع خود تغییر داد، ازجمله طرح این مطلب به شورای امنیت در روزی ارائه شد که نماینده روسیه حضور نداشت. رأی مثبت نهایی در شورای امنیت مستلزم رأی مثبت همه اعضاء دائمی آن است. روسیه (در آن روز) حضور نداشت که رأی خود را بدهد، اما آمریکاییها با تحت فشار قرار دادن متحدان «پیمان ناتو»ی خود، بریتانیا، فرانسه در کنار کومینتانگ چین، که کرسی چین را در سازمان ملل در اختیار داشت (توضیح: هنوز چین کمونیست قدرت را بهطور کامل در دست نگرفته بود) رأی مجوز جنگ درخواستیاش را بهدست آورد. در حقیقت آنها (اعضاء ثابت شورای امنیت) چنان کردند که آمریکا خواسته بود. این رأیگیری معتبر نبود و در قانون (شورای امنیت به این شکل) هرگز وجود نداشت.
آیا هیچ یک از سایر جنگهای آمریکا مشروع بوده است؟ هیچکدام، همگی آنها نقض ماده ۲(۴) میباشد. فهرست این جنگها بسیار طولانی است. زمانیکه برای اولین بار این پیشنویس را تهیه میکردم، تمام تهاجماتی را که آمریکا به کشورهای دیگر انجام داده بود را ذکر کردم، از آن زمان، اما فهرست کردن آنها (تهاجمات آمریکا در دنیا) این مقاله را به کتابی قطور از جنایات آمریکا تبدیل میکند، از کشور کره گرفته تا ویتنام، از کوبا تا کنگو، از عراق تا افغانستان، از آمریکای لاتین تا یوگسلاوی، سوریه، لبنان. اما یک جنایت بایستی به تمام جنایات جنگی و تجاوزات آمریکا اضافه شود و آنهم جنایت دورویی است. زیرا همه تجاوزات آنها با هدف تسلط و بهرهبرداری از انسانها و منابع برای سودجویی بوده است. هرگز هیچ توجیه قانونی ارائه نگردید زیرا وجود نداشت. هیچیک از این جنگها برای دفاع از خود انجام نشده است، در حالیکه اقدام روسیه بهوضوح چنین است.
بهنظر من به دلایل زیر، اقدام روسیه مطابق با قوانین بینالمللی و طبق ماده ۵۱ منشور سازمان ملل متحد، انجام شده است.
اول اینکه رژیم کیِف با کمک ناتو در حال تدارک یک تهاجم بزرگ علیه جمهوریهای «دونباس» با قصد نابود کردن آنها بود. چند روز قبل از اقدام روسیه، گلولهباران شدید آغاز شده بود، گلولهباران ساختمانها و زیرساختهای غیرنظامی که منجر به فرار دههاهزار غیرنظامی به روسیه گردید. در طول آن زمان رژیم کیف تلاش نمود تا یکی از رهبران جمهوری را با بمبگذاری در ماشینش ترور کند. روسیه (در چنین شرایطی) گزینه دیگری جز محافظت از مردم دنباس نداشت و چون شورای امنیت هم نمیتوانست کاری کند، و اتحادیه اروپا و ناتو حمله کیف را علیه دنباس حمایت میکردند، روسیه تنها کشوری بود که میتوانست اقدام کند.
تقاضای کمک نظامی از طرف جمهوریهای دنباس روسیه را مجبور به اعزام نیرویهای نظامیاش نمود تا نیروهای کیف را از نواحی مورد تهاجم عقب برانند.
در ثانی، روسیه چندین بار از طرف نیروهای رژیم کیف مورد حمله قرار گرفته بود. جهت دستبرد، ترور مقامات و خرابکاری در زیرساختها، کیف بارها و بارها خرابکارانی را به کریمه فرستاده بود. آنها حتی آب کریمه را قطع کردند، که جنایتی علیه بشریت میباشد. درست چند روز قبل از اقدام روسیه یک واحد شناسایی به روسیه تجاوز نمود، اما کشف و نابود شد. مطابق با دکترین «کارولین» روسیه کاملاً محق بود که مهاجمان را تعقیب و از حملات آتی آنها جلوگیری کند.
دکترین «کارولین» در سال ۱۸۳۷ زمانی تدوین گردید که نیروهای آمریکایی به کانادا حمله کردند تا به شورشیانی که علیه دولت قیام کرده بودند کمک کنند. آمریکاییها از طریق دریاچه «اونتاریو» با کشتی به کانادا رفتند. انگیسیها بعداً در تلافی به ایالت نیویورک یورش بردند و آن کشتی را که نامش «کارولین» بود سوزاندند. در نتیجه این واقعه، بین ایالات متحده آمریکا و بریتانیا توافق گردید که حق یک ملت برای دفاع از خود بر دو عامل زیر استوار شود:
۱ــ به دلیل تهدید قریبالوقوع، استفاده از زور باید ضروری محسوب شود. و نباید بهدنبال جایگزین صلحآمیزی بهجای آن بود.
۲ــ پاسخ باید متناسب با تهدید باشد.
در این مورد تهدید حتمیالوقوع و در حال تشدید بود. تنها پاسخ دفاعی موثر و متناسب، نابودی نیروهای مهاجم در حال استقرار بود. این نیروها نهتنها شامل ارتش رژیم کیف، بلکه شامل ملیگرایان، بریگاد فاشیستها که مورد پشتیبانیِ رهبری حمله کیف هستند، و تمام تجهیزات ناتو که برای حمله کیف در اختیار آنها قرار میگیرد، میشود.
سوم، موضوع اساسیتر تهدید قریبالوقوع روسیه از سوی ناتو ناشی از گسترش مستمر آن به شرق، افزایش مستمر نیروها و ساختار تهاجمی بهسمت روسیه و تکمیل سامانههای موشکی آمریکا در لهستان، رومانی و اوکراین در سپتامبر امسال است، که همه اینها میتواند بعدها برای آغاز یک حمله هستهای علیه روسیه استفاده شود.
ما به یاد داریم که در چند ماه گذشته، کشورهای ناتو تمرینهای نظامی انجام دادهاند که شامل تمرین اقدام به حملات هستهای به روسیه بود. ما همچنین به یاد داریم که ایالات متحده آمریکا سیاست «زدن اولیه ضربه» در یک جنگ هستهای را دارد و ادعا میکند که در هر جا و در هر زمان که صلاح بداند از سلاحهای هستهای استفاده میکند. واضح بود که آنها در حال تمرین حملات بودند، زیرا این هدف آنها بوده و هست.
روسیه خواستار شد که آمریکا سامانههای موشکی خود را خارج کند، و نیز ناتو را از شرق اروپا خارج کند. آنها قاطعانه امتناع کردند. اوکراین سخن از کسب سلاحهای هستهای نمود که با آن روسیه را تهدید کند. البته تولید چنین تسلیحاتی زمانبر است، اما هیچ چیز مانع از آن نمیشد که آمریکاییها سلاحهای هستهای تحت کنترل خود را به آنها بدهند، همانطور که برای مثال آمریکاییها با آلمان انجام دادند.
روسیه هیچ کاری نمیتوانست بکند، صلح را حفظ کرده و در حالیکه سلاحها برای نابودیاش نصب گردیده و آماده شلیک میشدند به تماشا بنشیند؛ به عبارت دیگر خودکشی کند، یا میتوانست از خود دفاع کند. روسیه به آمریکا هشدار داد که از خود دفاع خواهد کرد، و حق دارد که این کار را انجام دهد، همان حقی که آمریکاییها همواره ادعای آنرا کردهاند، اما طبق معمول روسیه نادیده گرفته شد. روسیه بایستی عمل میکرد وگرنه با نابودی و انقیاد روبرو میشد.
ما به یاد داریم که در طول بحران موشکی کوبا، در سال ۱۹۶۲، آمریکاییها کوبا و اتحاد شوروی را تهدید به حمله نمودند، زیرا موشکهای هستهای در کوبا برای محافظت از کوبا در برابر تهاجم آمریکا مستقر شده بودند.
پرزیدنت کندی این بدعت را گذاشت که وقتی ملتی احساس کند که موجودیتش به دلیل سلاحهای هستهای در خطر قرار دارد، حق دارد برای محافظت از خود از زور استفاده کند. روسیه نیز بر اساس همین اصل عمل میکند.
و در نهایت اخیراً قدرتهای ناتو بر قانون دکترین جعلی «مسولیت حفاظت» تکیه دارند. دکترینی که برای توجیه تجاوزات خود به یوگسلاوی اختراع کردند. چنین قانونی در حقوق بینالملل وجود ندارد، با این وجود آنها مدعی حق استفاده از آن هستند. به گفته آنها، زمانی اعمال میشود که یک اقدام نظامی هر چند غیرقانونی، «برای دلایل مشروع بشردوستانه» توجیه شود. به آنها هشدار داده شده بود که این دکترین دروغین میتواند علیه آنها تبدیل شود. روسیه هیچگاه به این اصل دروغین رجوع نکرده، اما اگر ناتو بتواند به آن برای جنگهای تجاوزکارانه خود تکیه کند، مطمئنا روسیه هم میتواند برای توجیه اقدام نظامی خود برای دفاع از «دونباس» و خود، به آن ارجاع نماید.
وقتی همه عواملی را که در تصمیم روسیه برای اعزام نیروهایش به اوکراین دخیل بود در نظر بگیریم، مشخص میشود که از نظر قانونی روسیه از حق مشروع برای این اقدام برخوردار بود، در حالیکه ایالات متحده به تهاجم و اشغال غیرقانونی خود در عراق و سوریه تا امروز ادامه داده و رسانههای جمعی کشورهای ناتو، به دلیل همدستی با این تهاجمات، نیز ساکت هستند.
اگر اتحاد ناتو و ایالات متحده آمریکا در وهله اول از قوانین بینالمللی، که در منشور سازمان ملل آمده، پیروی میکردند، جهان با این آشفتگی روبرو نبود. آنها باعث این امر شدند، نه روسیه. مسولیت کاملاً بر دوش آنهاست و به این خاطر مورد قضاوت قرار خواهند گرفت.
«کریستوفر بِلَک» یک وکیل کیفری بینالمللی است که در تورنتوی کانادا مستقر است. او بهخاطر تعدادی از پروندههای خبرساز «جنایات جنگی» معروف است و اخیراً کتاب رمان «زیر ابرها» را منتشر کرد. او مقالاتی در حوزه حقوق بینالملل، سیاست و رویدادهای جهانی، بهویژه برای مجله اینترنی «دورنمای جدید شرق»، مینویسد.