خانۀ خیابانِ شانزدۀ آذر
کَندوُی آدمیّت
نشانۀ رستگاری
ستادِ کار
طُرفه پناهگاهی
با گُشادگیِ درِ مسجد وُ
نظمِ ارتش
آمیزۀ مِهر وُ میثاق
در جامِ پوُلاد
جزیرۀ گُل
در اقیانوسِ تهران
که جوانی
پاساش میدهد وُ
کمال در آن چتر می گُشاید.
دخترِ مراقب
چابُک است
پسرِ نگهبان، کاری
و هر دو یک گُل بر دهان میبَرَند:
لبخند.
در راهروها تنها نیستی
چرا که شهدا
از سینۀ دیوارها
تو را
تا راهی دورتر از اتاقِ دلخواه نیز دنبال میکنند
زرّادخانۀ اندیشه
صرّافخانۀ سخن.
کارآوران،
با چه وسواسی به الماس،
تراش وُ بُرشِ مناسب میدهند
تا مائدۀ کلام
عمل آید.
اینجا
تَرکشِ تاریخ است وُ
آزمایشگاهِ آرزو
سنگرِ مِحنتکشان
و باغِ همۀ میوههای ما.
قلبِ حیات در اینجا
تُندتر میتپد
گرچه در احتیاطی ناگفته،
ضربِ هیاهوها گرفته میشود
که دانش را همواره
گهوارهای از سکوت رشد میدهد
و صدایی اگر هست
از بوسهای است به روی نورسیدگان
یا زنگِ تلفنی
که اعلام یا امداد میکند
بر سرِ راهِ فردا
در شانزده آذر خانهایست
پایگاهِ پویندگانِ بهروزی
زائرانِ امید
و معبدگاهِ غریبانِ زمین.
تیر ۱۳۵۸