ارزیابی اسناد کنگرهٔ هفتم حزب تودهٔ ایران: ۱ــ عدول از جهان‌بینی حزب

پیش‌گفتار

با اعلام برگزاری کنگرهٔ هفتم حزب تودهٔ ایران در خرداد ۱۴۰۱، اسناد آن در «نامهٔ مردم» شماره‌های ۳۰ خرداد و ۱۳ تیر ۱۴۰۱ انتشار یافت. مجموعهٔ‌ این اسناد در ۶۹ صفحه تحت عنوان «اسناد هفتمین کنگرهٔ حزب تودهٔ ‌ایران (کنگرهٔ خاوری)» منتشر شد. این مجموعه شامل شش سند جداگانهٔ زیر است:

۱. مشخصه‌های عمدهٔ اوضاع جهان و ایران از دیدگاه حزب تودهٔ ایران؛ ٢. جهان‌بینی حزب تودۀ ایران؛ ٣. منشوری برای اتحادعمل و آزادی ایران از چنگال دیکتاتوری ــ پیشنهادهای حزب تودهٔ ایران برای تشکیل جبههٔ واحد ضدِ دیکتاتوری؛ ۴. برنامهٔ پیشنهادی حزب تودهٔ ایران پیرامون جمهوری ملّی و دمکراتیکِ پس از رهایی از چنگال حکومت استبدادی؛ ۵. حزب تودۀ ایران، انقلاب ملّی ــ دموکراتیک، و دوران ما! نقشهٔ راه حزب تودهٔ ایران برای دگرگونی‌های بنیادین و دموکراتیک در سطح ملّی؛ ۶. حزب تودهٔ ایران، مارکسیسم ــ لنینیسم و دوران ما
 

ما، به‌عنوان یک جریان توده‌ای که خود را قاطعانه به جهان‌بینی تاریخی حزب تودهٔ ایران، یعنی مارکسیسم ـ لنینیسم، پایبند می‌داند و دفاع از اصول بنیادی مشی تاریخی حزب تودهٔ ایران را یک وظیفهٔ مهم برای همهٔ توده‌ای‌ها می‌شناسد، می‌کوشیم تا با مروری بر این اسناد، نظرات خویش را با رفقای توده‌ای‌ در میان بگذاریم. 

از آنجا که نقد همه‌جانبه اسناد ارائه شده از سوی رفقا مستلزم پرداختن به ریز همهٔ استدلال‌ها و موضع‌گیری‌های اتخاذ شده در مجموعهٔ این اسناد طولانی است، پاسخ ما نیز به‌ناچار به‌درازا خواهد کشید، و به همین دلیل خواهیم کوشید ارزیابی‌های خود را به‌صورت تقسیم‌بندی شده و بر اساس سوژهٔ مورد بحث در هر بخش، به‌طور جداگانه منتشر کنیم و در آخر مجموعهٔ ارزیابی‌های انجام گرفته را در یک سند واحد در اختیار رفقا قرار دهیم.

۱ــ جهان‌بینی حزب: ضرورت «بازبینی» مارکسیسم ـ لنینیسم 
 

رفقا صفحات زیادی از ۶۹ صفحهٔ اسناد خود را به توضیح روند پیدایش، رشد تاریخی، بنیان‌های علمی، و تداوم اعتبار مارکسیسم ـ لنینیسم در عصر حاضر، و ویژگی‌های مارکسیسم ـ لنینیسم دوران ما اختصاص داده‌اند. در این چارچوب، آنها شمّه‌ای نیز در مورد سوسیالیسم قرن بیستم، اشتباهات آن، و فرمول‌های «نوین» برای ساختمان «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» به‌روی کاغذ آورده‌اند؛ و بر اساس همهٔ این‌ها، بر پایبندی رهبری کنونی حزب به اصول مارکسیسم ـ لنینیسم پای فشرده‌اند. 

ما در این بخش می‌کوشیم به ابعاد کلی جهت‌گیری‌های تازه در مورد جهان‌بینی حزب تودهٔ ایران در مجموعهٔ اسناد ارائه شده‌ از سوی رفقا بپردازیم.

چرا مارکسیسم ـ لنینیسم به توضیح دوباره نیاز پیدا کرده است؟
 

این امری کاملاً عادی است که در اسناد هر کنگرهٔ حزبی، پایبندی حزب به جهان‌بینی مارکسیسم ـ لنینیسم بار دیگر مورد تأکید قرار گیرد و انطباق برنامهٔ پیشنهادی و مشی سیاسی حزب با این جهان‌بینی در هر مرحله از مبارزه توضیح داده شود. اما رفقا در این اسناد شیوهٔ دیگری در پیش گرفته‌اند. رفقا، به جای پیروی از این سنت همیشگی نشست‌های حزب تودهٔ ایران، در سند خود از قرن نوزدهم آغاز کرده‌اند و صفحات متعددی را به توضیح دیالکتیک هگل، نقد مارکس از دیالکتیک ایده‌آلیستی هگل، توضیح ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی، سیر تاریخی رشد شیوه‌های تولید و فرماسیون‌های اقتصادی، نقد شیوهٔ تولید سرمایه‌داری، و بالاخره توضیح و دفاع از خود مارکس و لنین و نظرات آنها، آن‌هم عمدتاً از زبان فیلسوفان و جامعهٔ شناسان غربی و نه جنبش کمونیستی، اختصاص داده‌اند. 

اولین سؤالی که با خواندن این متن طولانی در توضیح از مارکسیسم ـ لنینیسم در ذهن خواننده ایجاد می‌شود این است که چرا رفقا، سی سال پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم، و بعد از همهٔ بحث‌های انجام گرفته پیرامون آن، اکنون دوباره مارکسیسم ـ لنینیسم را نیازمند یک بازتعریف مجدد یافته‌اند و چنین بخش بزرگی از اسناد خود را به آن اختصاص داده‌اند. 

اجازه دهید با در کنار هم گذاشتن منتخبی از گفته‌‌های رفقا، که در بطن بخش‌های مختلف اسناد پیشنهادی آنها به‌طور پراکنده آورده شده‌اند، پاسخی برای پرسش فوق و بررسی دلایل آن به‌دست دهیم.

۱ـ ضرورت «تصحیح اشتباهات گذشته» 

در بخش «۱۴. سوسیالیسم» سند مصوب کنگرهٔ هفتم، تحت عنوان «ارزیابی کلی حزب تودهٔ ایران از اوضاع جهان امروز …»، رفقا بحث خود را با انتخاب تعیین‌کننده‌ای که جهان ما امروز با آن روبه‌رو است به‌درستی چنین آغاز می‌کنند:
 

«امروزه، … جامعهٔ بشری به‌طور جدّی‌تری در مقابل انتخابی تاریخی قرار دارد: برقراری جامعه‌ای انسانی و حفظ زیستگاه مشترک بر روی کرهٔ زمین، یا ادامهٔ خشونت و بربریت استثمار انسان از انسان و ویران کردن محیط زیست.» [ویژه‌نامه‌های اسناد هفتمین کنگرهٔ حزب تودهٔ ایران (کنگرهٔ خاوری)، شماره ۱، ص ۱۵] (در اینجا و در تمامی نقل‌و‌قول‌ها همهٔ تأکیدها از ما است)
 

هرچند سوسیالیسم به‌عنوان یک انتخاب در این جمله‌ نیامده است، قاعدتاً درک خواننده این خواهد بود که منظور رفقا از «جامعهٔ انسانی» در اینجا همان سوسیالیسم است. اما همان‌طور که در پایین خواهیم دید، سوسیالیسم مورد نظر رفقا همان سوسیالیسمی نیست که مارکسیست‌ ـ لنینیست‌ها از آن دفاع کرده‌اند و همچنان می‌کنند. 

رفقا اشارهٔ مشخص خود به سوسیالیسم واقعاً موجود را با این جمله آغاز می‌کنند:
 

«نخستین تجربهٔ پایه‌گذاری جامعهٔ سوسیالیستی البته خالی از اشتباه و اشکال نیز نبود که از عمده‌ترین آنها رشد بوروکراسی ناکارآمد و غیرپاسخگو و پدید آمدن قشری ممتاز و محدود شدن جدّی دموکراسی در درون حزب و جامعه و نظام شورایی بود. این عامل، در کنار عوامل اقتصادی و فشارهای سیاسی ناشی از جنگ سرد و محاصرهٔ اقتصادی، در نهایت کار را به فروریزی نظام سوسیالیستی موجود در اواخر دهه ١٩٨٠ و اوایل دههٔ ١٩٩٠ میلادی کشاند.» (همانجا)
 

دو نکته در این گفتهٔ رفقا نیاز به تعمق بیشتر دارد زیرا هر دو آنها سنگ‌پایهٔ برخورد تحلیلی رفقا را به اوضاع امروز جهان منطقه و ایران تشکیل می‌دهند: 

نخست، رفقا مشکل سوسیالیسم واقعاً موجود در قرن بیستم را ناشی از «پدید آمدن قشری ممتاز و محدود شدن جدّی دموکراسی» ارزیابی می‌کنند، اما هیچ صحبتی از خیانت‌ها و خرابکاری‌های آگاهانهٔ اقتصادی و سیاسی کسانی مانند گارباچف و یارانش که به سوسیالیسم خیانت کردند و آن را به نابودی کشاندند به میان نمی‌آورند. آیا هدف رفقا از این کار عمده کردن مسألهٔ «دموکراسی» به‌عنوان محور اصلی تحلیل سیاسی است؟ پدیده‌ای که تمامی تحلیل‌های رفقا را در سراسر اسناد ارائه شده از سوی آنها، به‌ویژه در رابطه با اوضاع ایران و مشی سیاسی ارائه شده برای حزب، در خود غرق کرده است. ما در بخش‌های دیگر ارزیابی خود به‌طور جدی به این مسأله خواهیم پرداخت. 

دوم، برخلاف همهٔ تحلیل‌های جنبش کمونیستی، که بر تأثیر دیالکتیکی و متقابل عوامل داخلی و خارجی در برچیده شدن حاکمیت سوسیالیستی در اتحاد شوروی تأکید دارند، این رفقا در دو جملهٔ ساده، عوامل داخلی برشمرده از سوی خود را عوامل «عمده‌»، و عوامل خارجی مانند «فشارهای سیاسی ناشی از جنگ سرد و محاصرهٔ اقتصادی» تحمیل شده از سوی امپریالیسم (و حتی عوامل زیربنایی اقتصادی) را عواملی «کناری»، که تنها نقش تشدید‌کنندهٔ مشکلات داخلی را داشته‌اند، اعلام کرده‌اند. کم بها دادن به نقش عوامل خارجی در وضعیت داخلی کشورها، هم در رابطه با سوسیالیسم و هم در رابطه با ایران، در اسناد کنگرهٔ هفتم مشاهده می‌شود. 

در رابطه با سوسیالیسم، آیا عمده‌کردن عوامل داخلی مشکلات سوسیالیسم بدین معنی است که الگوی به‌کار گرفته شده برای هدایت سوسیالیسم واقعاً موجود در اتحاد شوروی و کشورهای اروپای شرقی مشکلات درونی داشته‌اند و در نتیجه باید به‌دنبال الگوی دیگری بود؟ برای آشکارتر دیدن این موضع رفقا کافی است به این گفتهٔ آنها توجه کنیم:
 

«از لحاظ نظری، به رغم تلاش‌هایی که از چپ و راست در ارائهٔ بدیل‌هایی برای سرمایه‌داری کنونی (از جمله به منظور حفظ آن) صورت گرفته است، از «سرمایه‌داری با چهرهٔ انسانی» گرفته تا «سوسیالیسم دموکراتیک»، اصول انسانی سوسیالیسمی که مارکس و انگلس و لنین و دیگران اندیشمندان سوسیالیسم علمی مطرح کردند همچنان معتبر است و امروزه بیش از پیش مورد توجه نظریه‌پردازان و زحمتکشان جهان است. اما سوسیالیسم نسخهٔ از پیش نوشته‌ای ندارد. جامعهٔ بشری به شکل‌های گوناگون در این مسیر گام برداشته و برمی دارد. در روسیهٔ شوروی سیاست‌های کمونیسم جنگی و سپس سیاست نوین اقتصادی (نپ) و بعدها اشتراکی کردن کامل اقتصاد آزمایش شد.» (همانجا)
 

نکتهٔ جالب در اینجا، مخلوط کردن الگوهای «کمونیسم جنگی»، «نپ» و «اشتراکی کردن کامل اقتصاد» (که این آخری هیچ‌گاه وجود خارجی نداشته است و اقتصاد شوروی در هیچ زمانی «اشتراکی کامل» نبوده است) به‌عنوان «بدیل‌هایی برای سرمایه‌داری» و «نسخه‌های گوناگون» سوسیالیسم در اتحاد شوروی است. شاید بتوان «کمونیسم جنگی» و «نپ» را تنها از دیدگاه «اصول انسانی» بدیل‌های سرمایه‌داری دانست، اما خود لنین هیچ‌گاه «کمونیسم جنگی» و «نپ» را الگو‌های سوسیالیستی نخواند. از دیدگاه لنین و رهبری حزب کمونیست، «کمونیسم جنگی» تنها یک مصادرهٔ اموال عمومی برای تأمین مخارج جنگ تحمیلی از سوی امپریالیست‌ها، و «نپ»، به‌گفتهٔ خود لنین، یک «عقب‌نشینی» مرحله‌ای از روند ساختمان سوسیالیسم در عکس‌العمل به بحران ناشی از شورش‌های دهقانان و کولاک‌ها بود. 

در حقیقت، آنچه از نظر تاریخی به ‌عنوان الگوی واقعی سوسیالیسم در اتحاد شوروی وجود داشته است، و به‌گفتهٔ رفقا تجربهٔ قرن بیستم عدم کارآیی آن را به‌اثبات رسانده است، همان الگوی «صنعتی کردن سریع سوسیالیسم» است که رفقا حتی نام واقعی آن را ذکر نکرده‌اند. این الگو، که از ابتدای دههٔ ۱۹۳۰ به‌اجرا در آمد و تا سال ۱۹۵۵ میلادی ادامه یافت و سپس، به‌رغم برخی تغییرات منفی مهم، تا زمان به‌قدرت رسیدن گارباچف و همپالکی‌هایش کمابیش پیگیری شد، اتحاد شوروی را از یک کشور عقب‌ماندهٔ سرمایه‌داری به یک کشور سوسیالیستی مقتدر و دومین قدرت جهان بدل کرد و الهام‌بخش و یاری‌دهندهٔ بسیاری انقلاب‌های سوسیالیستی و رهایی‌بخش در جهان شد. 

هم‌این نسخهٔ «از پیش نوشته شدهٔ» سوسیالیسم در اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی قرن بیستم ـــ یعنی مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید، برنامه‌ریزی متمرکز اقتصادی، تکیه بر گسترش تولید صنایع زیربنایی و نه تولید مصرفی، تعاونی کردن تولید کشاورزی، کنترل اشل دستمزدها و سطح قیمت‌ها از سوی دولت، برنامه‌ریزی توزیع و مصرف کالاها، تأمین رایگان خدمات اجتماعی، و … ـــ است که اکنون به‌نظر رفقا «آزمایش شده» و به‌شکست رسیده و دیگر کاربردی برای جهان قرن بیست و یکم ندارد، و در نتیجه اکنون باید به‌دنبال انتخاب نسخهٔ دیگری از میان «شکل‌های گوناگون» سوسیالیسم برای قرن بیست و یکم بود.

۲ـ «سوسیالیسم قرن بیست و یکم»: هرکسی سوی خودش؟
رفقا بحث خود در مورد آیندهٔ سوسیالیسم را با این گفته آغاز می‌کنند که:
 

«فروپاشی ساختمان سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای اروپای شرقی در دههٔ پایانی قرن بیستم سؤال‌های بسیاری را در مورد سوسیالیسم و چگونگی ساختمان آن در دنیایی که امپریالیسم تمام امکانات اقتصادی، نظامی، و تبلیغاتی خود را برای نابودی آن به کار می‌گیرد برانگیخت. درس نیاموختن [آموختن؟] از این تحوّلات دردناک و نخستین تجربهٔ ناموفق بشریت برای برپایی جهانی دیگر ضرورتی انکارناپذیر است که بی‌توجهی به آن بی‌شک پیامدهایی ناگوار برای جنبش جهانی کارگری و کمونیستی به همراه خواهد داشت. دیدگاه معدود نیروهایی که از «مواضع رادیکال» بر تکرار همان تجربه و همان الگوی سوسیالیسم ناکام قرن بیستم، در قرن بیست و یکم و در دنیایی تأکید می کنند که از سال ١٩١٧ تا کنون تحوّلات مهمی را شاهد بوده است، نه‌فقط نشانی از واقع‌گرایی و برخورد علمی ندارد، بلکه آموزش‌های مارکس و انگلس و لنین را در عمل به برخوردهایی مذهبی تنزل می‌دهد که در تضاد آشکار با مبارزهٔ دشوار پیشِ‌رو برای بنا کردن سوسیالیسم در قرن بیست و یکم است….» [ویژه‌نامه‌های اسناد هفتمین کنگرهٔ حزب تودهٔ ایران (کنگرهٔ خاوری)، شماره ۲، ص ۲۸]
 

ما بی‌تردید با رفقا در مورد ضرورت «درس آموختن» از «تحولات دردناک» ناشی از برچیده شدن حاکمیت سوسیالیستی در اتحاد شوروی و کشورهای اروپای شرقی موافقیم. اما ببینیم خود رفقا از این تحولات دردناک چه درسی آموخته‌اند:
 

«تجربهٔ بیش از یک قرن و نیم به ما نشان می‌دهد که مسیر سوسیالیسم بغرنج تر از آن است که در ابتدا تصوّر می شد. این مسیر دربردارنده «آزمون و خطا»ها در رویکردهای گوناگون است. هر کشور شاید مجبور شود راهی متفاوت را در پیش گیرد و با گذشتن از مرحله‌هایی متفاوت به سوی سوسیالیسم برود….» (همانجا، ص ۲۹)
 

و بر اساس این گفتهٔ خود، راه‌های «متفاوت» فراروی «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» را چنین برمی‌شمرند:
 

«یوگسلاوی و تا حدّی هم مجارستان راه خاص خود را انتخاب کردند. و چین امروزی، پس از آزمودن جهش بزرگ و انقلاب فرهنگی، سیاست درهای باز و «سوسیالیسم بازار» و «سوسیالیسم با ویژگی‌های چینی» را با هدایت حزب کمونیست دنبال می‌کند. حزب‌های کمونیست در هند و نپال و دولت‌هایی مثل کوبا و ویتنام و لائوس نیز هر کدام مسیرهای خاص خود را در اداره و توسعهٔ و تحوّل جامعه‌های خود دنبال می‌کنند. این کشورها اگرچه نمی‌توانند به‌طور کامل از پیامدهای زیانبار بحران‌های اقتصادی سرمایه‌داری جهانی و اختلال در روند تولید اجتماعی برکنار بمانند، ولی توانسته‌اند میزان آسیب را به حداقل برسانند و تولید اجتماعی را متناسب با نیازهای جامعه ادامه دهند.» [ویژه‌نامه‌های اسناد هفتمین کنگرهٔ حزب تودهٔ ایران (کنگرهٔ خاوری)، شماره ۱، ص ۱۶]
 

رفقا در اینجا با یک‌کیسه کردن فهرست‌وار نام یک سری کشورهای سوسیالیستی و غیرسوسیالیستی، و با نادیده گرفتن زمان‌بندی‌های تاریخی تغییرات در روند ساختمان سوسیالیسم در آن‌ها، این‌گونه نتیجه می‌گیرند که هر یک از آن‌ها اکنون «راهی متفاوت» را در جهت «ساختمان سوسیالیسم» در پیش گرفته‌اند. این نگرش رفقا، هم مرزهای تاریخی میان پدیده‌ها را مخدوش می‌کند و هم وجه تشابه تعیین‌کنندهٔ موجود میان همهٔ نمونه‌های ذکر شده را نادیده می‌گیرد. 

نخست، یوگسلاوی و مجارستان دو کشور در فهرست ذکر شدهٔ رفقا هستند که از «نسخهٔ آزمایش شده» در اتحاد شوروی پیروی نکردند، پس چگونه است الگوی «متفاوت» آن‌ها نیز همانند کشورهایی مثل کوبا و ویتنام و لائوس، که در زمان حضور اتحاد شوروی از همان «نسخهٔ آزمایش شده» پیروی می‌کردند، به‌طور یکسان به «‌شکست» رسیده است؟ و اگر نسخهٔ آن‌ها نیز به شکست رسیده است، چه چیز درستیِ «راه متفاوت» امروزین آن‌ها را اثبات می‌کند؟ آیا همهٔ این «مسیر‌های خاص» در راه «اداره و توسعه و تحوّل جامعه» به یک جا ختم می‌شوند، و آیا دست زدن به هر تحول اجتماعی برای «به‌حداقل رساندن میزان آسیب» به‌معنای حرکت به‌سمت «سوسیالیسم» است؟ 

دوم، و مهم‌تر، فصل مشترک همهٔ به‌اصطلاح «راه‌های متفاوت»ی است که به‌نظر رفقا امروز هر یک از کشورهای نام‌برده طی می‌کنند، و رفقا کوشیده‌اند با «متفاوت» خواندن راه هر یک از آن‌ها، وجود این فصل مشترک را نادیده بگیرند. و آن همان «سیاست درهای باز» و «سوسیالیسم بازار»ی است که همهٔ دولت‌های سوسیالیستی باقی مانده، به‌دنبال فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم و تغییر تعادل نیروها در جهان، و یورش‌همه‌جانبهٔ اقتصادی و تهدیدهای نظامی امپریالیسم، برای «به حداقل رساندن آسیب» ناشی از این یورش‌ها، به‌درجات مختلف ناچار به اتخاذ آن شده‌اند. و این «درجات مختلفِ» باز کردن راه «بازار سرمایه‌داری» به درون نظام سوسیالیستی، تنها عاملی است که این «راه‌های متفاوت» مورد نظر رفقا را از هم متمایز می‌کند. اما رفقا به‌جای نسبت دادن این عقب‌نشینی اجباری به یورش‌های اقتصادی و تهدیدهای نظامی امپریالیسم، آن را به‌عنوان یک «الگوی نوین» برای «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» معرفی می‌کنند و کسانی را که با این فرمول‌بندی موافق نیستند به داشتن برخورد «مذهبی» نسبت به مارکسیسم ـ لنینیسم متهم می‌سازند. 

سوم، نگاهی به فهرست ارائه شده توسط رفقا از کشورهایی که در جهت ساختمان سوسیالیسم «راه اختصاصی» خود را می‌روند، نام یک کشور، یعنی ونزوئلا، که رفیق «هوگو چاوز» رهبر آن نظریه‌پرداز اصلی تز «سوسیالیسم قرن بیست‌ و یکم» بوده است، غایب است. 

انقلاب «بولیواری» ونزوئلا اولین انقلاب با جهت‌گیری سوسیالیستی در آمریکای لاتین بعد از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم بود و در نتیجه «هوگو چاوز» ناچار بود برخی شرایط را که دیگر کشورهای سوسیالیستی پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم با آن مواجه شدند از همان ابتدا در محاسبات خود وارد کند. علاوه بر این، این انقلاب در قاره‌ای صورت می‌گرفت که امپریالیسم آمریکا آن را «حیاط خلوت» خود به حساب می‌آورد و ایجاد یک دولت دیگر سوسیالیستی دوم از نوع کوبا را در این «حیاط خلوت» بر نمی‌تابید. با توجه به این محدودیت‌های غیرقابل اجتناب در راه انقلاب بولیواری ونزوئلا و با هدف پیشگیری از عکس‌العمل نظامی احتمالی امپریالیسم آمریکا بود که دولت انقلابی «چاوز» آگاهانه «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» خود را بر پایهٔ دو اصل متفاوت از الگوهای لنینیستی قرن بیستم استوار کرد: 

نخست، دولت تنها به کنترل صنعت نفت کشور اکتفا نمود و از ملی کردن دیگر عرصه‌های اقتصاد که در کنترل بخش خصوصی بود اجتناب کرد. در نتیجه، «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» در ونزوئلا، نه برپایهٔ کنترل دولت بر تولید اجتماعی، بلکه بر اساس توزیع سوسیالیستی ارزش اضافی تولید شده در صنعت نفت قرار گرفت. به‌عبارت دیگر، در این الگو هیچ نشانه‌ای از برنامه‌ریزی متمرکز اقتصادی در عرصهٔ تولید، کنترل دولت بر اشل دستمزدها و سطح قیمت‌ها، و دیگر ویژگی‌های الگوی مارکسیست ـ لنینیستی سوسیالیسم وجود نداشت و ندارد (به‌عنوان مثال، امروز حدود ۸۴ درصد تولید در بخش تعیین‌کنندهٔ مواد غذایی ونزوئلا در دست بخش خصوصی است). دقیقاً به‌همین دلیل بود که «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» خوانده شدن این الگو توسط دولت «چاوز»، با مخالفت بسیاری از احزاب کمونیست، از جمله حزب کمونیست ونزوئلا، که پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم همچنان به اصول پایه‌ای جهان‌بینی مارکسیسم ـ لنینیسم پایبند مانده بودند، روبه‌رو شد. این احزاب، ضمن دفاع بی‌قید و شرط از انقلاب بولیواری ونزوئلا در برابر امپریالیسم، الگوی «سوسیالیسم» به‌کار گرفته شده در آن را یک الگوی مارکسیست ـ لنینیستی برای ساختمان سوسیالیسم در قرن بیست و یکم نمی‌دانند. حزب کمونیست ونزوئلا نیز، ضمن حمایت خود از دولت ونزوئلا، الگوی اقتصادی حاکم بر کشور را نه سوسیالیستی بلکه همچنان سرمایه‌داری می‌داند. 

ویژگی دوم، که در رابطه با تحلیل رفقا از روند انقلابی در ایران نیز تعیین‌کننده است، این است که دولت انقلابی ونزوئلا از همان ابتدا کوشید که ساختار سیاسی کشور را بر پایهٔ «دموکراسی» شبه‌بورژوایی استوار سازد و تاکنون نیز به آن پایبند مانده است. بر اساس این سیاست، دولت ونزوئلا دست همهٔ احزاب بورژوایی، حتی احزاب اپوزیسیون وابسته به خارج و مورد حمایت امپریالیسم آمریکا، را در عرصهٔ سیاسی کشور باز گذاشت. همین سیاست در عرصهٔ کنترل رسانه‌های عمومی و خبری نیز دنبال شد و همچنان می‌شود. در نتیجه، از حدود ۱۰ شبکهٔ سراسری خبری و رسانه‌ای فعال در ونزوئلا، همه به‌جز یکی در کنترل بخش خصوصی و احزاب اپوزیسیون وابسته به آن است و صدای تنها شبکهٔ دولتی ونزوئلا در میان سر و صدای ضددولتی و ضدانقلابی این شبکه‌های خصوصی غرق شده است. بدیهی است که یک چنین سیاستی فرسنگ‌ها از اصل مارکسیست ـ لنینیستی دیکتاتوری پرولتاریا در مرحلهٔ ساختمان سوسیالیسم، که لنین آنچنان قاطعانه از آن دفاع کرد و در واقع عامل تعیین‌کننده‌ای برای تضمین‌کنندهٔ بقای سوسیالیسم در اتحاد شوروی بود، فاصله دارد. 

هدف ما در اینجا انتقاد از الگوی «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» در ونزوئلا نیست. این حق طبیعی مردم و رهبری انقلابی آن کشور است که راه رشد اجتماعی ـ اقتصادی خود را آزادانه انتخاب کنند و از آن دفاع نمایند. و این وظیفهٔ همهٔ کمونیست‌ها در سطح جهان است که از انقلاب بولیواری ونزوئلا، که آگاهانه با درنظر گرفتن محدودیت‌های موجود طراحی شد، در برابر یورش‌های سلطه‌جویانهٔ و ضد انقلابی امپریالیسم دفاع کنند. در عین‌حال، نمی‌توان منکر این واقعیت شد که همین ویژگی‌های «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» در ونزوئلا، در عمل به پاشنهٔ آشیل آن کشور در برابر امپریالیسم بدل شده است و آن را بیش از دیگر کشورهای سوسیالیستی موجود، مانند چین، کوبا، ویتنام و لائوس، که به‌رغم همهٔ فشارهای امپریالیسم همچنان وجوه عمدهٔ الگوی مارکسیست ـ لنینیستی سوسیالیسم قرن بیستم، یعنی الگوی هشتاد‌سالهٔ اتحاد شوروی ـــ و به‌ویژه اصل «دیکتاتوری پرولتاریا» ـــ را حفظ کرده‌اند، ضربه‌پذیر ساخته است. 

اما مشکل ما با خود مفهوم «سوسیالیسم قرن بیست و یکم»، که پیدایش آن عمدتاً ناشی از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم و تغییر موقتی تعادل نیروها در سطح جهان به‌نفع امپریالیسم بوده است، نیست. مشکل اساسی ما با تحلیل رفقای رهبری حزب است که این عقب‌نشینی‌های اجباری از اصول بنیادین مارکسیسم ـ لنینیسم در زیر فشار امپریالیسم را «برخورد خلاقانه» به مارکسیسم ـ لنینیسم و اصول پایه‌ای سوسیالیسم ارزیابی می‌کنند و بر این اساس، ضرورت «بازبینی» آن را برای «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» مطرح می‌کنند. به‌عبارت دیگر، از دید این رفقا، پروژهٔ سوسیالیسم قرن بیستم شکست خورده است و برای قرن بیست و یکم باید فکر تازه‌ای کرد!  

۳ـ پافشاری مکرر بر ضرورت «بازبینی» و «بسط خلاقانهٔ» مارکسیسم ـ لنینیسم 

درست بر پایهٔ این نگرش نوین ایدئولوژیک است که رفقا در اسناد خود «شکست» سوسیالیسم قرن بیستم را اعلام می‌کنند و خواستار «بازبینی» مارکسیسم ـ لنینیسم به‌دور از «جزم‌گرایی» می‌شوند. آن‌ها از این هم فراتر می‌روند و مارکسیسم ـ لنینیسم را نه به‌عنوان یک جهان‌بینی علمی و منسجم و هم‌چنان معتبر، بلکه صرفاً به‌عنوان یک «میراث» گذشتگان برای کمونیست‌ها معرفی می‌کنند. و اهمیت این «میراث» نیز دیگر نه در «راهنمای عمل» بودن آن برای کمونیست‌ها، بلکه صرفاً در «مطرح بودن» و «موضوعیت داشتن» آن خلاصه می‌کنند:
 

«به گمان ما میراث انقلابی مارکس، انگلس، و لنین امروزه همچنان مطرح است و موضوعیت دارد، نه به‌خاطر اینکه جنبش کمونیستی و طبقهٔ کارگر کورکورانه حکم‌هایی جزمی را دنبال می‌کند…» [ویژه‌نامه‌های اسناد هفتمین کنگرهٔ حزب تودهٔ ایران (کنگرهٔ خاوری)، شماره ۲، ص ۲۱]
 

به‌عبارت دیگر، این میراث باید به‌عنوان «پایه»ای برای شالوده‌ریزی «خلاقانهٔ» یک مارکسیسم ـ لنینیسم به‌روز شده برای قرن بیست و یکم مورد استفاده قرار گیرد. بر همین اساس است که رفقا در ادامهٔ بحث خود، طی چند صفحهٔ بعدی، نه یک بار و دو بار بلکه بیش از ۱۰ بار، بر مخالفت با «جزم‌گرایی» و ضرورت «بازبینی» و «تکامل خلاقانهٔ» مارکسیسم ـ لنینیسم پای می‌فشارند:

 

«حزب ما هم واره اعتقاد داشته و بر این امر تأکید کرده است که مارکسیسم مجموعه‌ای از احکام تغییرناپذیر نیست … ما همواره بر این اعتقاد بوده و هستیم و از این یادآوری مهم لنین بهره گرفته‌ایم که: 
«مارکس و انگلس همیشه به‌درستی می گفتند که ‘تئوری ما جزمی نیست، بلکه راهنمای عمل است،'[نقل از نامهٔ انگلس به ف.ا. سِرج، ٢٩ نوامبر ١٨٨۶] و صرف حفظ کردن و تکرار ‘فرمول‌ها’یی را که در بهترین حالت فقط وظایف کلی ما را نشان می‌دهند و در شرایط اقتصادی و سیاسی مشخص هر دورهٔ معیّن از روند تاریخی ناگزیر قابل تغییرند، مسخره می‌کردند.» (و.ا. لنین، «نامه‌هایی دربارهٔ تاکتیک»، آوریل ١٩١٧) (ص ۵۹) [همانجا]


…


لنین در اثر ماندگارش «سه منبع و سه جزء مارکسیسم» در ردّ این نظریه که مارکسیسم دیدگاهی فرقه گرایانه و بدون پایه‌های علمی است بر این موضوع مهم تأکید می کرد که مارکسیسم فرزند تفسیر انتقادی و تکامل خلاقانه بهترین اندیشه‌های بشر در قرن نوزدهم است. به تأکید لنین، منابع نظری مارکسیسم عبارتند از فلسفهٔ کلاسیک آلمانی، اقتصاد سیاسی کلاسیک انگلیسی، و سوسیالیسم آرمان‌شهر فرانسوی.» (همانجا)


…


«فلسفهٔ مارکسیسم بر اساس ماتریالیسم بنا شده است که پیشرفت علوم اجتماعی و طبیعی نه‌فقط آنرا نفی نکرده است بلکه آنچه امروز در جهان بیش از پیش نادرستی آن روشن گردیده، برداشت‌های ایده آلیستی و متافیزیکی از جهان ماست….» (همانجا، ص ۲۱ و ۲۲)



«به گمان ما، در زمینهٔ فلسفه، مارکس و انگلس با اتکا به دستاوردهای علمی زمان خود، مکتب فلسفی نوینی را بنیاد گذاردند….» (همانجا، ص ۲۲) 



«مخالفان لنینیسم با متهم کردن لنین به تجدیدنظرطلبی در اصول مارکسیسم، او را به انحراف از اندیشه‌های مارکس متهم کردند.» (همانجا، ص ۲۴) 


«…همان طور که در اعلامیهٔ بیش از هشتاد حزب کارگری و کمونیستی جهان به مناسبت صدوپنجاهمین زادروز لنین نیز به‌درستی یادآوری شده است:
«ما به و.ا. لنین به مثابه نظریه پردازی ارج می نهیم که با در نظر گرفتن واقعیت مشخص، مؤلفه‌های گوناگون مارکسیسم، یعنی فلسفه، اقتصاد سیاسی، و کمونیسم علمی را به‌روز کرد و بسط داد. او … مخالف هرگونه انحراف فرصت طلبانه (اپورتونیستی) و تجدیدنظرطلبانه (رویزیونیستی) در اندیشه و عمل انقلابی، و مخالف جزم‌گرایی … بود.» (همانجا)


…


«لنین، به مثابه مارکسیستی عمیقاً معتقد که درکی بسیط از نظریه‌های مارکس و انگلس داشت، به درستی می گفت که ما به نظریه‌های مارکس به مثابه مجموع‌های کامل و تغییرناپذیر نگاه نمی کنیم، بلکه برعکس، آن را شالودهٔ علمی می‌دانیم که کمونیست‌ها اگر می خواهند آن را مطابق با زندگی روز نگه دارند، باید در همهٔ جنبه‌های آن پیشرفت حاصل کنند….» (همانجا)


…


«… برخلاف نظر کسانی که تلاش می کنند لنین را رهبری جزم گرا و دور از واقعیت‌های آن روز جامعهٔ روسیه معرفی کنند، لنین همواره بر اساس همان دید مارکسیستی که عمیقاً به آن اعتقاد داشت معتقد بود که کمونیست‌ها باید با برداشتی انتقادی سیر تحوّلات اجتماعی را دنبال کنند و در آنجا که متوجه خطاهای خود می شوند فوراً به تصحیح آن اقدام ورزند.» (همانجا)


…


«زنده یاد رفیق فرزانه احسان طبری، در این باره می‌گفت: 
«بسط و تکمیل و نوسازی مقولات و احکام و استدلالات مارکسیسم ـ لنینیسم، ‘تجدیدنظرطلبی’ نیست. تجدیدنظرطلبی اصطلاحی است برای آن دگرسازی مزوّرانهٔ مارکسیسم که هدف آن تبدیل این آموزش انقلابی ـ انتقادی به یک آموزش بی آزار آکادمیک در خدمت سرمایه و ستم و خرافه است….» (از مقالهٔ «ربایش آتش»، نوشته‌های فلسفی و اجتماعی، جلد اوّل، انتشارات حزب تودهٔ ایران، چاپ سوم، ١٣٨۶، ص ٧٧) [همانجا، ص ۲۱]
 

روشن است که هیچ توده‌ای و مبارز معتقد به مارکسیسم ـ لنینیسم نمی‌تواند با این گفته‌های رهبران برجستهٔ جنبش کمونیستی و تأکید آنان بر مبارزه با «جزم‌گریی» مخالف باشد. اما نکتهٔ سؤال برانگیز در اینجا پافشاری مکرر و بیش از حد رفقا بر ضرورت «بازبینی خلاقانهٔ» مارکسیسم ـ لنینیسم پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم و «شکست» الگوی سوسیالیسم قرن بیستم در اتحاد شوروی، و سپس بلند کردن پرچم «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» در برابر آن است. آیا هدف رفقا از این اصرار بر «بازبینی خلاقانهٔ» مارکسیسم ـ لنینیسم، نه دفاع از پایه‌های اثبات شدهٔ علمی آن، بلکه ایجاد تغییرات تجدیدنظرطلبانه در جهان‌بینی حزب تودهٔ ایران بر اساس درک «نوین»شان از مارکسیسم ـ لنینیسم قرن بیست و یکم است؟
 

تغییر «خلاقانهٔ» جهان‌بینی حزب تودهٔ ایران
 

برای دهه‌ها، مارکسیسم ـ لنینیسم جهان‌بینی و راهنمای عمل همهٔ احزاب عضو جنبش جهانی کمونیستی، از جمله حزب تودهٔ ایران، بوده است و هیچ تحول تازه‌ای در سطح جهان، از جمله فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم، به تغییر در جهان‌بینی حزب تودهٔ ایران منجر نشده است. ما در طول نزدیک به هفتاد سال گذشته، تعریفی ثابت از جهان‌بینی حزب تودهٔ ایران در همهٔ اسناد حزب مشاهده می‌کنیم. به‌عنوان نمونه: 

اساسنامهٔ حزب تودهٔ ایران، مصوب پلنوم هفتم «وسیع» و کنفرانس وحدت (تیر ـ مرداد ۱۳۳۹):

«جهان‌بینی حزب تودهٔ ایران مارکسیسم ـ لنینیسم است و اصول تشکیلاتی وی از این جهان‌بینی ناشی می‌شود….» (اسناد و دیدگاه‌ها، ص ۴۲۵)
 

برنامه مصوب پلنوم پانزدهم حزب توده ایران (تیر ۱۳۵۴)

«جهان‌بینی حزب توده ایران مارکسیسم ـ لنینیسم است و هدف‌های دور و نزدیک و مشی سیاسی و سازمانی‌اش از انطباق خلاق این جهان‌بینی علمی و انقلابی در شرایط ویژه جامعه ایران ناشی می‌شود.» (اسناد و دیدگاه‌ها، ص ۶۶۷)

 

برنامهٔ مصوب هفدهمین پلنوم (وسیع) حزب تودهٔ ایران، فروردین ۱۳۶۰:

«حزب تودهٔ ایران، حزب طراز نوین طبقهُ کارگر ایران، که جهان‌بینی مارکسیسم ـ لنینیسم را به‌عنوان راهنمای عمل خود برگزیده است….»
 

برنامهٔ مصوب کنفوانس ملی حزب تودهٔ ایران (خرداد ۱۳۶۵)

«جهان‌بینی حزب توده ایران، حزب طراز نوین طبقه کارگر ایران، مارکسیسم ـ لنینیسم است….» (دنیا، شماره ۳، سال اول، دورهٔ پنجم، شهریور ماه ۱۳۶۵، ص ۱۱۰)
 

اساسنامهٔ حزب تودهٔ ایران، مصوب کنگرهٔ سوم حزب (بهمن ماه ۱۳۷۰):

«جهان‌بینی حزب تودهٔ ایران مارکسیسم ـ لنینیسم است و هدف‌های دور و نزدیک و مشی سیاسی آن از این جهان‌بینی ناشی می‌شود….» (کتاب اسناد سومین کنگرهٔ حزب تودهٔ ایران، بهمن ۱۳۷۰، ص ۳۸)
 

حتی در اسناد مصوب کنگره‌های پنجم و ششم حزب نیز، که سال‌ها پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم و «شکست سوسیالیسم قرن بیستم» برگزار شدند، ما تغییری در جهان‌بینی حزب مشاهده نمی‌کنیم:

«جهان‌بینى حزب تودهٔ ایران، ماركسیسم لنینیسم است، و هدف‌های دور و نزدیک و مشی سیاسی و سازمانی آن از انطباق خلاق این جهان بینى علمى و انقلابى بر شرایط ویژهٔ جامعه ایران ناشى می‌شود….» (اساسنامهٔ حزب تودهٔ ایران، مصوب کنگرهٔ پنجم حزب، مهرماه ۱۳۸۲، ص ۵)

«جهان‌بینى حزب تودهٔ ایران، ماركسیسم لنینیسم است، و هدف‌های دور و نزدیک و مشی سیاسی و سازمانی آن از انطباق خلاق این جهان بینى علمى و انقلابى بر شرایط ویژهٔ جامعه ایران ناشى می‌شود….» (اسناد ششمین کنگرهٔ حزب تودهٔ ایران، بهمن ماه ۱۳۹۱)
 

اما، در اسناد کنگرهٔ هفتم حزب، پس از یک بحث طولانی در مورد «شکست» سوسیالیسم قرن بیستم، اعلام گونه‌گونی اشکال «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» و «راه‌های متفاوت» رسیدن به آن، و به‌دنبال آن، پافشاری‌های مکرر در مورد ضرورت «بازبینی خلاقانهٔ» مارکسیسم ـ لنینیسم، ما با تعریف تازه‌ای از جهان‌بینی حزب تودهٔ ایران مواجه می‌شویم. البته این اولین تلاش در حزب ما برای تغییر جهان‌بینی آن نیست. چنین تلاشی یک بار دیگر نیز در گذشته، با حمایت برخی از همین رفقای رهبری کنونی حزب، در کنگرهٔ سوم حزب تودهٔ ایران که آن نیز مدتی کوتاه پس از برچیده شدن حاکمیت سوسیالیستی در اتحاد شوروی برگزار می‌شد، صورت گرفته بود. در آن مقطع نیز کوشش شد تا در طرح اولیه پیشنهادی اساسنامهٔ حزب تودهٔ ایران، که حتی پیش از نظرخواهی و مشورت درون حزبی در «نامهٔ مردم» شمارهٔ ۳۴۰ (۱۸ دی‌ماه ۱۳۶۹) انتشار یافت، جهان‌بینی حزب بدین شکل تغییر یابد:

«حزب تودهٔ ایران در پیشبرد اهداف دور و نزدیک خود از مارکسیسم ـ لنینیسم و همه تفکر اجتماعی ـ تئوریک مترقی معاصر و نیز از تاریخ اندیشه‌های انسان‌گرایانهٔ ایران بهره‌گیری انتقادی و خلاق خواهد کرد.»

هرچند این تلاش برای تغییر جهان‌بینی حزب با مخالفت شدید اکثریت قریب به‌اتفاق بدنهٔ حزب و نمایندگان حاضر در کنگرهٔ سوم مواجه شد و قاطعانه به شکست رسید، اما به‌نظر می‌رسد برخی از رفقای رهبری حزب در شرایط کنونی می‌کوشند بار دیگر دیدگاه‌های تجدیدنظر‌طلبانهٔ خود را بر حزب تودهٔ ایران حاکم کنند و حزب ما را به مسیری دیگر بکشانند؛ مسیر تازه‌ای که در تمامی تحلیل‌های سیاسی‌شان در این اسناد بازتاب یافته است و ما در ادامهٔ این نوشتار به همهٔ ابعاد آن خواهیم پرداخت. 

رفقا این‌بار، در اسناد مصوب کنگرهٔ هفتم، جهان‌بینی حزب تودهٔ ایران را چنین تعریف کرده‌اند:

«جهان‌بینی حزب تودهٔ ایران، حزب طبقهٔ کارگر و زحمتکشان ایران، بر پایهٔ اندیشه‌های علمی مارکسیسم ـ لنینیسم بنا شده است. هدف‌های دور و نزدیک، و مشی سیاسی و سازمانی حزب تودهٔ ایران، از انطباق خلّاق این جهان‌بینی علمی و انقلابی بر شرایط مشخص جامعهٔ ایران و جهان در هر مقطع مشخص تاریخی ناشی می‌شود….» [ویژه‌نامه‌های اسناد هفتمین کنگرهٔ حزب تودهٔ ایران (کنگرهٔ خاوری)، شماره ۲، ص ۲]

و در جایی دیگر:

«حزب تودهٔ ایران که جهان بینی‌اش بر پایهٔ اندیشه‌های علمی مارکسیسم ـ لنینیسم بنا شده است….» (همانجا، ص ۲۱)

 

در نگاه اول، این تعریف رفقا از جهان‌بینی حزب یک جمله‌بندی بی‌خطر تازه در تعریف جهان‌بینی تاریخی حزب تودهٔ ایران می‌نماید. اما دقت بیشتر در این فرمول‌بندی تازه نشان می‌دهد که این شکل دیگری از همان تعریف شکست‌خورده در طرح اولیه اسناد کنگرهٔ سوم است: 

نخست، در فرمول ارائه شدهٔ رفقا، جهان‌بینی حزب تودهٔ ایران دیگر خود مارکسیسم ـ لنینیسم نیست، بلکه این جهان‌بینی‌ای است که «برپایهٔ … مارکسیسم ـ لنینیسم بنا شده است.» این به چه معنا است؟ هر معمار تازه‌کاری هم می‌داند که پایهٔ یک بنا خود بنا نیست و روی هر پایهٔ داده شده می‌توان بناهایی متفاوت با مشخصاتی متفاوت ـــ یک اشکوبه، دو اشکوبه، سه اشکوبه، و … ـــ ساخت. حتی یک معمار ناشی می‌تواند روی یک پایهٔ محکم و آزمون شده، بنایی کج یا معیوب بسازد که پس از مدتی فرو بریزد و ساکنان آن را فنا کند. ما در تاریخ مبارزات مردم ایران، نمونه‌های بسیاری از این بناهای کج را، که به‌زعم سازندگان آنها «برپایهٔ» مارکسیسم ـ لنینیسم نیز ساخته شده بودند، و یکی پس از دیگری در روند تاریخ فرو ریختند، مشاهده کرده‌ایم. 

هرچند این رفقا، برخلاف مقطع کنگرهٔ سوم، در این تعریف «خلاقانهٔ» خود از جهان‌بینی حزب، روشن نمی‌کنند که قصد «بنا» کردن چه چیز را «برپایهٔ» جهان‌بینی مارکسیسم ـ لنینیسم دارند، ما در مجموعهٔ اسناد آنها خشت اول بنای معوجی را که قرار است روی «پایهٔ» استوار و علمی مارکسیسم ـ لنینیسم بسازند به‌وضوح در تحلیل‌های این رفقا می‌بینیم، که از آن جمله می‌توان از مذهب‌ستیزی، واژگون کردن رابطهٔ روبنا و زیربنا، محدود کردن مبارزه به عرصهٔ روبنای سیاسی، دفاع از دموکراسی بورژوایی، کم‌رنگ کردن اثرات مخرب دخالت‌جویی‌های امپریالیسم در امور داخلی کشورها، و بالاخره طرح شعار «گذار از جمهوری اسلامی»، که در شرایط خطیر بین‌المللی کنونی و نبود آلترناتیو مردمی و مترقی از مجموعه طبقات و اقشار ملی و دمکراتیک، معنایی جز براندازی مورد نظر امپریالیسم ندارد، نام برد. 

دوم، رفقا در تعریف تازهٔ خود، عبارت «انطباق خلاق این جهان‌بینی بر شرایط ویژهٔ ایران» را به «انطباق خلاق این جهان‌بینی بر شرایط مشخص ایران» تغییر داده‌اند. در اینجا نیز ممکن است تصور شود که این تفاوت تنها در شکل بیان است. اما در واقع چنین نیست. هر مارکسیست ـ لنینیستی می‌داند که «شرایط ویژه» در هر کشور به مرحلهٔ رشد اجتماعی ـ اقتصادی، تاریخ و فرهنگ، ترکیب ملی و قومی، جایگاه جغرافیایی و غیره مربوط می‌شود و با «شرایط مشخص»ی که آن کشور در هر مقطع در آن قرار دارد و هر آن ممکن است تغییر ‌کند، متفاوت است. به‌عنوان مثال، یکی از «شرایط ویژهٔ» ایران مسلمان بودن اکثریت جمعیت آن است که جدا از ساختارهای سیاسی گوناگون حاکم بر آن، همواره ثابت بوده است، اما «شرایط مشخص»ی که امروز ایران از نظر سیاسی در آن قرار دارد شکل حکومتی «استبداد ولایت فقیه» است. سیاست رهبری حزب تودهٔ ایران در سال‌های ۶۱ ـ ۱۳۵۷ در راستای انطباق جهان‌‌ بینی حزب بر «شرایط ویژهٔ» مسلمان بودن اکثریت جامعه و ضرورت در نظر گرفتن اهمیت این «ویژگی» مذهبی جامعه، شالوده‌ریزی شده بود و به‌پیش برده می شد، اما همان‌طور که در سراسر اسناد مصوب این رفقا در کنگرهٔ هفتم می‌بینیم، آنها با نشاندن «شرایط مشخص» به‌جای «شرایط ویژه»، جهان‌بینی حزب را به‌خدمت مذهب‌ستیزی گرفته‌اند و مشی انقلابی حزب را به‌ مبارزه یک‌بعدی با روبنایی سیاسی «ولایت فقیه» تقلیل داده‌اند. آیا آنها با این کار، یعنی تغییر یک کلمهٔ سادهٔ «ویژه» به «مشخص» در تعریف خود از جهان‌بینی حزب، راه را برای «انطباق دلخواهانهٔ» مارکسیسم ـ لنینیسم، و نه «انطباق خلاقانهٔ» آن، بر شرایط ایران نگشوده‌اند؟ 

ما به پیامدهای تعیین‌کنندهٔ این تغییرات در جهان‌بینی حزب، که در سراسر اسناد ارائه شده از سوی این رفقا به روشنی قابل مشاهده است، در بخش‌های آیندهٔ این نوشتار خواهیم پرداخت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *