به‌یاد رفیق توده‌ای رحیم (هوشنگ) گرجانی

Print Friendly, PDF & Email

سرگذشت یک انسان
خواستم انسان باشم و دو سپاه را برخویش برانگیختم:
ستم و نادانی
و آتش از دو سنگر بر خویش گشودم:
آشنا و بیگانه
چنگالِ ددان نداشتم.
منقارِ کرکسان نداشتم.
با نیشِ کینه نبودم.
با خارایی در سینه نبودم.
از ناورد گریختن نخواستم.
با نامرد آمیختن نجستم.
بندِ حقیقت پایگیرم شد.
صور سرنوشت آژیرم شد.
بکوب ای طبال که دوران چرخش است:
گِردبادِ خون بر خاک.
طوفانِ نوح در روح.
رزمی ‌است که رُستمانش بایستی.
بحری است که سندبادانش شایستی
«احسان طبری»

رحیم در ۱۰ مهر ماه ۱۳۳۵ در خانواده‌ای پُرجمعیت در شهر اردبیل چشم به جهان گشود. روز تولدش همیشه موضوع بحث و مناقشه و شوخی بود. مادر روز تولد هوشنگ را اول عید نوروز می‌دانست ولی بعضی وقت‌ها فراموش می‌کرد و می‌گفت وقتی رحیم به دنیا آمد چله زمستان بود. رحیم در دامان پدر و مادری مهربان و فداکار پرورش یافت. دوران کودکی و نوجوانی‌اش مملو از شیطنت، بازیگوشی و ماجراجویی بود. از بازی‌های هفت سنگ و دژبان و فوتبال در حیاط خانه پدری که خسته می‌شد راهی برای بازی در کوچه می‌یافت. با وجود منع والدین از بازی در کوچه ، تیم فوتبالی تشکیل داده بود و پنهانی در مسابقات محلی شرکت می‌کرد و همیشه دلیلی موجه برای غیبت‌هایش می‌تراشید. دوران دبیرستان آغاز آشنایی او با مسائل سیاسی و اجتماعی بود. در سال تحصیلی ۵۳ ــ ۵۲ وقتی کلاس دوازدهم بود به تهران رفت و در مدرسه خوارزمی‌ مشغول به تحصیل شد. در محیط جدید، مطالعه کتاب‌های سیاسی و اجتماعی را پی گرفت. دستگیری و اعدام خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان و انعکاس اخبار مربوط به مبارزین ظفار، انگیزه‌های فعالیت سیاسی و تبلیغی علیه رژیم شاه را در او برانگیخت. نزدیکی محل تحصیل به محیط دانشگاه و مراودات سیاسی با دانشجویان او را به مرور در گفت‌وگو، و مباحثات آن زمان وارد نمود و امکان دسترسی و مطالعه کتاب‌های اجتماعی و سیاسی برایش بیشتر فراهم شد. نوروز ۵۳ در سفر نوروزی به اردبیل همراه برادر کوچکترش شروع به شعارنویسی بر در و دیوار شهر علیه رژیم شاه کرد. ساواکی‌ها که از این شعارنویسی‌ها برآشفته و سخت عصبانی شده بودند پس از چند روز هوشنگ را در حین شعارنویسی دستگیر کردند. برادر کوچکتر هم که توانسته بود از چنگ ساواکی‌ها فرار کند در یورش ساواک به خانه دستگیر شد. رحیم برای اولین بار بازجویی و شکنجه و ضرب و شتم را در ساواک اردبیل تجربه کرد. برای خوش‌رقصی به رژیم، رئیس ساواک اردبیل شخصاً در بازجویی شرکت نمود. در روزهایی که بیش از یک متر برف در اردبیل باریده بود و در سرمای زمستانی، او را در سلولی که کف آن از نشتی آب سطحی یخ زده بود بدون کوچکترین وسایل اولیه، زندانی کردند، و از تحویل گرفتن لباس و وسایل از خانواده خودداری نمودند. پس از بازجویی‌های اولیه و تکمیل پرونده در روزهایی که ارتفاع برف در جاده سراب و بستان آباد بیش از یک و نیم متر بود با یک لا پیراهن، «اسیر به دام افتاده» را به ساواک تبریز و بعداً به زندان تبریز منتقل کردند.

روزاول رحیم را به بخش دارالتادیب (مخصوص نوجوانان) تحویل داده بودند. زندانبان با اعتراض جدی رحیم مواجه شد که می‌گفت من زندانی سیاسی هستم و باید به بند سیاسی منتقل شوم. با حمایت زندانیان بند سیاسی این کار عملی شد. تجربه زندان و زندگی با زندانیان سیاسی زندان تبریز، رحیم را در پیگیری ایده‌های سیاسی‌اش مصمم‌تر ساخت.

هوشنگ در اواخر اردیبهشت ۵۳ به دادگاه رفت. پیگیری‌ها و تلاش پدر برای آزادی او در اواخر مرداد ۵۳ نتیجه داد. رحیم که فرصت امتحانات خرداد و کنکور را از دست داده بود همه امتحانات کلاس دوازدهم را در شهریور ماه گذراند و پس از اخذ دیپلم در کنکور زمستانی شرکت کرد و در رشته ریاضی مدرسه عالی علوم اراک قبول شد.

ورود به محیط دانشجویی فرصت جدیدی برای سازماندهی، مبارزه ، به‌کارگیری آموخته‌ها و بازهم یادگیری بیشتر، و صیقل دادن شخصیت اجتماعی رحیم به‌وجود آورد. در سازماندهی اعتصاب دانشجویی سال ۵۳ در مدرسه عالی علوم اراک شرکت فعال داشت. در تشکیل و گسترش فعالیت‌های فوق برنامه مثل اتاق کوه، تعاونی سلف سرویس، و انجمن فیلم نقش محوری ایفا کرد و در فعالیت‌های ورزشی به‌خصوص بسکتبال فعال بود. رحیم در این دوران با فراهم نمودن بسیاری از کتاب‌های علنی و مخفی در زمینه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی،اجتماعی، فلسفی، ادبی و هنری، گروه‌های مطالعاتی نیمه مخفی را، سامان داد.

در تظاهرات ۱۶ آذر ۱۳۵۴ که به بیرون از محوطه دانشگاه کشانده شد، دستگیر و بعد از ضرب و شتم توسط ساواک اراک به کمیته مشترک ضدِ خرابکاری تهران منتقل و تحت شکنجه قرار گرفت. با تکیه به تجربیات قبلی، بازجویی‌ها را با سرفرازی طی کرد و پس از مدتی به زندان اوین منتقل شد. زندان اوین و هم‌بند بودن با بسیارانی که از چهره‌های جنبش چپ ایران بودند آموزه‌های نابی را بر دانسته‌های رحیم افزود. پدر باز دوید و دوید تا راهی برای آزادی هوشنگ پیدا کند. رحیم در اوایل تیرماه ۵۵ با عزم راسخ و انبانی پر از تجربه برای ادامه مبارزه آزاد شد.

سال ۵۵ و ۵۶ بیشتر در فعالیت‌های پنهانی، سازماندهی و پخش و تکثیر اعلامیه‌های سیاسی فعالیت می‌کرد. در فعالیت‌های فوق برنامه مدرسه عالی علوم اراک نیز با تمهیداتی فعال بود. او راه مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی را در مکتب انسانی و مردمی ‌حزب توده ایران یافته بود. رحیم فعالانه در تظاهرات و کنش‌های مردمی ‌دوران انقلاب شرکت کرد و برای بار سوم در اواخر شهریور سال ۵۷ به هنگام توزیع اعلامیه سیاسی و در یک تعقیب و گریز شبانه و پس از تیراندازی گزمگان شاه، دستگیر و به کمیته مشترک منتقل شد. پدر که برای جستجوی او به اراک رفته بود، اول به بیمارستان نزدیک دروازه ورودی شهر رفت که محل نگهداری کشته‌ها و زخمی‌های درگیری‌های زمان انقلاب بود. وقتی او را آنجا نیافت با خوشحالی بیرون آمد و روانه شهربانی شهر شد.

رحیم که خود را در کمیته مشترک، دوباره آماده بسته شدن به تخت و شلاق کرده بود، زود متوجه شد که انقلاب به درون کمیته مشترک هم راه یافته است. صدای شعارهای مردم از خیابان‌های اطراف کمیته به گوش می‌رسید! این‌بار زودتر و در آبان ۵۷ آزاد شد و به خیل عظیم مردم برای شرکت در انقلاب بهمن ۵۷ پیوست.

در جریان انقلاب بهمن با دلی آکنده از عشق به مردم و زحمتکشان ، شبانه‌روز همراه با حزب در همه فعالیت‌های تبلیغی، سیاسی، تشکیلاتی و توده‌ای شرکت نمود و نقش به‌سزایی در تجدید سازمان حزب ایفا کرد. از ملاقات با هر کسی که خواهان گفت‌وگو بود در دورترین نقاط اراک، هم‌نشینی با کارگران و زحمتکشان، گفت‌وگوهای محفلی و بحث‌های خیابانی تا برپا کردن بساط‌ها و دکه‌های کتابفروشی، از ارتباط‌گیری با کارگران و دهقانان گرفته تا سازماندهی دانش‌آموزان و دانشجویان، فعال بود. برای همین خاطر بارها مورد ضرب و شتم «برادران» قرار گرفت و دچار حوادث مشکوک نیز شد. یکبار با موتور از روی پل پرت شد که دچار شکستگی فک و دست و دنده شد و یکبار هم تصادف موتور با کامیون که باعث شکستگی و بیرون زدن استخوان مچ دست شد. بار دیگر هم شبانه در دفتر حزب با حمله «برادران» مواجه گردید که دفتر را با بنزین به آتش کشیدند. هیچکدام از این تهدیدها و فشارها رحیم را از ادامه راه منصرف نکرد. او به دفعات و از‌جمله در مهر ۵۹ گرفتار «برادران» شد.

رحیم در اسفند ماه ۱۳۵۹ ازدواج کرد. پدر امیدوار بود که ازدواج رحیم تا حدودی باعث دوری او از فعالیت‌های سیاسی شود و می‌گفت سر سفره عقد دعا کردم که او صاحب دو پسر شلوغ‌تر از خودش شود و آرزویش هم برآورده شد. اما برخلاف آرزوی پدر، ازدواج و داشتن آپارتمانی برای زندگی امکان جدیدی برای ادامه فعالیت سیاسی بود. درب آپارتمان آنها به روی همه رفقا و دوستان باز بود و شور و شوق زندگی و مبارزه همیشه در این خانه به چشم می‌خورد.

حلقه‌های فشار هر روز بیشتر و بیشتر می‌شد و هر روز محدودیت‌های جدید، فعالیت سیاسی را مشکل‌تر می‌کرد. در بهمن ماه ۶۱ پس ازیورش اول به حزب، رحیم مجبور به ترک اراک شد و در ۷ اردیبهشت ۶۲ تنها یک اتفاق ساده او را از گرفتاری نجات داد. بعد از غیرقانونی خواندن حزب توسط «برادران» رحیم استوار بر باورهای سیاسی خود ایستاد و تسلیم فشار و تزویر و ریا نشد. ایمان بی‌خلل و شخصیت انقلابی‌ای که محصول خودسازی او در دوره‌های مختلف زندان بود، به کمک آمد. او مجبور به زندگی پنهانی شد. در اردیبهشت ماه ۶۴ پس از اتفاقی که موجب شد «برادران» مجدد برای بازرسی خانه بیایند توانست با تسلط روحی که داشت از مهلکه خارج شود. پس از این واقعه رحیم از مرز خارج شد ولی پس از یک ماه دوباره به ایران برگشت. هوشنگ در اوایل سال ۶۶ هنگام پخش اعلامیه حزب دستگیر و راهی کمیته مشترک شد. این بار اسم شکنجه به تعزیر تغییر نام یافته بود. او سپس به اوین و بعد از یک ماه به زندان موقت سپاه در اراک منتقل شد. هوشنگ با زیرکی از فرصتی استفاده کرد و توانست از بازداشتگاه سپاه بگریزد. او در اواسط تابستان ۶۶ از مرز خارج شد اما پس از حدود یک ماه و اندی چشم بسته به ایران تحویل داده شد و پس از گذر از بازجویی اوین دوباره به زندان موقت سپاه در اراک تحویل داده شد. رحیم این بار نیز با زیرکی و شجاعت مثال زدنی در ۱۰ مهرماه ۶۶ دوباره از زندان گریخت.

در سال ۶۷ رحیم مجبور به خروج از میهن و مهاجرت شد. با ورود به آلمان با پشتکار شروع به یادگیری زبان آلمانی کرد و همزمان بدون پشتوانه‌ای، برای تأمین مخارج زندگی خانواده مشغول کار شد. تأمین زندگی مناسب برای بچه‌ها یکی از اهداف اصلی او بود. رحیم ناچار شد از فکر ادامه تحصیل منصرف شود تا تمام تمرکز خود را صرف رفاه خانواده کند. سال‌ها تلاش او با فارغ‌التحصیلی بچه‌ها، مشغول کار شدن آنها، ازدواج و بچه‌دار شدن آنها احساس رضایت و شادی وصف‌نشدنی را برای رحیم به‌همراه داشت. از اینکه می‌دید بچه‌ها بر روی پاهای خود ایستاده‌اند و نیازی به او ندارند احساس غرور می‌کرد. با نوه‌هایش «لئا و فینیا و دو» در دنیای زیبای کودکی آنها گشت و گذار می‌کرد و با آنها بر ابرهای خیال و باورهای کودکانه پرواز می‌کرد.

در دوران مهاجرت با وجود تلاش معاش او هیچوقت دچار روزمرگی نشد. در فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی شرکت فعال داشت. او تا پایان به اندیشه‌های توده‌ای و به مبارزه در راه آزادی و عدالت اجتماعی باور داشت و همواره بر اصول اساسی مبارزه پای فشرد و هیچوقت اصول را فدای مصلحت و منافع شخصی نکرد.

در تمام دوران زندگی در آلمان در کمک رساندن به بسیاری از مهاجران داوطلب بود. از کمک به ترجمه مدارک گرفته تا راهنمایی و یاری به مهاجران در مرحله دادگاه، کمک در زمینه پیدا کردن کلاس زبان و تهیه محل و وسایل اولیه زندگی.

ورزش همیشه جزو برنامه زندگی او بود. عضو ثابت تیم پینگ پنگ بود و اگر وارد استخر می‌شد به راحتی نمی‌توانستند او را از استخر به بیرون بکشند.

شیوه برخورد رحیم با بیماری‌اش در یک سال و نیم گذشته دقیقاً با دید و سبک زندگی او تطابق داشت. او همیشه امیدوار بود و آماده مبارزه. ریسک و خطر را احساس می‌کرد و برای آن آماده بود. او با همه خانواده و دوستان به‌نحوی خداحافظی کرد و با کت و شلوار شیک و با چمدانش قدم زنان به بیمارستان رفت. تا روز آخر جنگید و روحیه خود را حفظ کرد.

رحیم انسانی بود با ویژگی‌های خاص خود. قلب او مملو از عشق به مردم زحمتکش بود. رحیم می‌توانست با افراد با روحیات و رفتار مختلف تفاهم و تعامل داشته باشد. او در زندگی سیاسی اهل بده و بستان نبود. بی‌هیچ ملاحظه‌ای بر حقیقت پای می‌فشرد. در بدترین شرایط همیشه داوطلب انجام سخت‌ترین و خطرناک‌ترین کارها بود و محال بود آن کارها را به کس دیگری واگذار کند. رحیم بی‌نهایت عاشق بچه‌ها بود. او با همان عشق که نوه‌هایش را در بغل می‌گرفت و با آنها ارتباط برقرار می‌کرد، همه بچه‌ها را به همین شکل دوست داشت. ارتباط رحیم با انسان‌ها برمبنای عشق عمیق بود و دوست داشتن. این ویژگی‌ها بود که رحیم را به‌سمت حقیقت و عدالت کشاند. او عاشق میهن بود. دوری از ایران برای او آزاردهنده بود و گاهی اوقات شدیداً هوای وطن می‌کرد. مرگ پدر و مادر بدون وداع، از سخت‌ترین و آزاردهنده‌ترین لحظات زندگیش در مهاجرت بود.

او فرزند شجاع مردم ایران بود.

مرغزاری خوش است گیتی و من
چند گاهی در آن گرازیدم
خواستم عاشق بشر باشم
وَه ندانم، بر آن بَرازیدم
آز و ناز تو، مردِ میدان نیست
هرزه بادی به خیره راند تو را
هیچ پاداش خوش‌تر از آن نیست
خلق گر یار خویش خواند تو را.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *