یادداشتهایی درباره نبرد نو و کهن
ــ احسان طبری ــ
باید دید خود جامعه، خود محیط چه خواستهایی را مطرح میکند و جامعه را تنها از طریق مجرا و مسیر مشخص خود او به طرف هدفهای آگاهانه سیر داد. به گفته لنین:
«ما زمانی میتوانیم اداره کنیم که آنچه را که مردم درک میکنند به درستی بیان داریم.»
باید عنصر تجریدی یعنی اصول تئوریک را با عنصر مشخص یعنی خواستها و نبردهای مردم در هم آمیخت. خواست، روح، آمادگی مردم معیار و میزانی برای اجراء شعارهای انقلابی است: نه دنبالهروی نه جلو دویدن.
چهار مرحله نبرد نو و کهن
نو ــ یعنی عنصر نوپدید و کیفیت نوظهور در رشته تکامل. کهنه یعنی عنصر منسوخ و کیفیت در حال زوال. هر تازهای که در رشته زمان ظاهر گردد نو نیست. نو آن است که در رشد آتی دم به دم جای خود را بیشتر میگشاید. نبرد نو و کهن از مراحل زیرین میگذرد:
۱. نطقهبندی گمنام و زایش پرآوا: نطفه نو گمنام و خموش در جایی در دهلیزهای تاریخ، در دهلیزهای تاریک کاخ کهن بسته میشود. سپس قدم به عرصه وجود میگذارد و با نخستین اعلان جنگ به کهن زایش خود را با بانگ و فریاد اعلام میدارد.
۲. رشد تدریجی نو و نبرد با کهن در حال تفوق نیروی اخیر: کهن در نبرد با نو عوامل مساعدی در اختیار دارد مانند سنت، تجربه و داشتن مواضع فرماندهی و این که هنوز پیمانهاش کاملاً پر نشده و دخلش ته نکشیده و نقش او به پایان نرسیده است و اما علیه نو عوامل نامساعدی در کار است، کمی سنت، تجربه، و نداشتن مواضع مهم نبرد و بیخبری از نقش خود و باز نکردن جای خویش.
این دوران دوران تراژیک و فاجعهآمیز نبرد نو و کهنه است زیرا دوران شکستهای خونین نو، دوران جهشهای قهقرایی و ارتجاعی، دوران غلبه کهن است. در این دوران نو به سیاستهای جسارتآمیز، خرق عادت، قطع، قهرمانیها و جانبازیهای شگرف نیازمند است تا بهتدریج در دیوار کهنه رخنه کند و انساج او را از هم بدرد و شخصیت خود را اثبات نماید.
این دوران یکی از دورانهای مهیب نبرد است و معمولاً نو در جامعه خواستار حامیانی است دلاور و تیزبین و جسور و قهرمان. کهنه در این دوران ابتدا با غرشهای مغرورانه و سپس با نعرههای وحشیانه و آنگاه با ضجههای آمیخته با ترس و قساوت عمل میکند و بهنام نظم و امنیت موجود جوی خون میراند.
۳. نبرد نو و کهنه در حال تساوی قوای نو و کهن: نو در مبارزات و در شکستهای خونین عبرت میآموزد، سنت و تجربه کسب میکند، به نقش خود پی میبرد، شخصیت مییابد، مواضع به چنگ میآورد. دوران نبردهای سخت به دوران سازشها و کومپرمیسها، دوران پیدایش تعادلها و متارکههای موقت و ناپایدار میانجامد، دوران تعادل قوا و نبرد خفی، نبرد پنهانی هم نو و هم کهن هر یک برای نیل به هدف خود: نو برای محو کهن، کهنه برای محو نو. این دوران دوران اوج سیاستهای دورانی است.
۴. نبرد نو و کهنه با غلبه قوای نو برکهنه: نو مواضع خود را تحکیم میکند، سنت و تجربه فراوان کسب مینماید، کهنه نقش اجتماعی خود را به پایان میرساند و مواضع خود را از دست میدهد. این دوران تحول و جهش کیفی است. نو جانشین کهن میشود، تعادلها و سازشها برهم میخورد و نبرد به غلبه نو ختم میشود. نو با پویه ظفرنمون عرصه کهن را تصرف میکند.
دیالکتیک سیر خودبهخودی و سیر آگاهانه
قوایی که در جامعه به غلبه نو کمک میکند بر دو قسماند:
۱. قوای آگاه اجتماعی، عوامل ذهنی نهضتهای انقلابی، و جهانبینی انقلابی آن؛
۲. قوای خودبهخودی اجتماعی، رشد قوای مولده، تراکم تضادهای حل نشدنی در نظام کهن، تجربه تدریجی مردم.
عامل آگاه رشد مبارزه نو را علیه کهن تسریع میکند، عامل خودبهخودی زمینه را برای غلبه نو بر کهن آماده میکند و بدان نضج میبخشد. تناسب بین «تسریع» و «نضج»، بین «آگاهانه» و «خودبهخودی» از اهم مسائل در پراتیک انقلابی است. عامل آگاه فقط تا حد معینی میتواند راه را کوتاه کند نه بیش، ولی عامل آگاه حتماً باید راه را به حد اعلی کوتاه کند ــ این روح انقلابی، تاکتیک نبرد آگاهانه است. ولی عامل آگاه نمیتواند هر چه که بخواهد عملی نماید. زمان لازم است، زمان برای آن که: نو تجربه لازم را کسب کند، کهنه سست پایهتر شود، جامعه به لزوم غلبه نو آگاه شود و اعتقاد یابد. تکیه فقط به سیر خودبهخودی، به پروسه نضج تدریجی، اپورتونیسم، رفورمیسم، تاکتیک ــ پروسه، کرنش در مقابل خودبهخودی است. تکیه فقط و یک جانبه بر روی عامل آگاه، بر روی تسریع آگاهانه، بر روی عامل ذهنی، حادثهجویی، بلانکیسم، آوانگاردیسم، پیش دویدن و آوانتوریسم سیاسی است. تمام اهمیت در درک تناسب صحیح این زوج متضاد و یافتن عمده در میان آن زوج است. باید دید خود جامعه، خود محیط چه خواستهایی را مطرح میکند و جامعه را تنها از طریق مجرا و مسیر مشخص خود او به طرف هدفهای آگاهانه سیر داد. به گفته لنین:
«ما زمانی میتوانیم اداره کنیم که آنچه را که مردم درک میکنند به درستی بیان داریم.»
باید عنصر تجریدی یعنی اصول تئوریک را با عنصر مشخص یعنی خواستها و نبردهای مردم در هم آمیخت. خواست، روح، آمادگی مردم معیار و میزانی برای اجراء شعارهای انقلابی است: نه دنبالهروی نه جلو دویدن.
در جهان در بسیاری اوقات جنبش انقلابی در اثر عدم درک تناسب صحیح بین دو قطب خودبهخودی و آگاهانه دچار سکتاریسم و شکست شد.
دیالکتیک حرکت دفعی و حرکت تدریجی
از دیالکتیک «خودبهخودی» و «آگاهانه»، «نضج تدریجی» و «تسریع آگاهانه» دیالکتیک حرکت دفعی و حرکت تدریجی نیز روشن میشود.
حرکت تدریجی (یا کمی یا اولوسیون) همانا جریان و پروسه نضج ارگانیک است. هر قدر نو عامل مبارزه آگاهانه را ماهرانهتر در کادر نضج ارگانیک مبارزه بگنجاند از حادثهجویی و از تحمل شکستهای سنگین و از دچار کردن اجتماع به جهشهای قهقرایی مصونتر خواهد ماند. سیر قهقرایی یا جهشهای عظیم به عقب غالباً وقتی است که کهنه میتواند از اشتباهات نو برای سرکوب آن استفاده کند و مدتهای مدید نقش ترمزکننده خود را ادامه دهد. نسج پلاستیک جامعه بهنحوی است که در آن هم تسریع و هم تعویق هر دو برای فاصله زمانی معین ممکن است. غالباً میتوان حادثهای را دهها سال جلو انداخت یا دهها سال عقب انداخت. کهنه میتواند با استفاده از اشتباهات نو به سود خود تعادل جبری طولانی حتی طی نسلها برقرار سازد. به همین جهت است که «نو» باید پیوسته با محاسبه و حتیالمقدور خودداری از ریسک عمل کند.
نبرد نو و کهنه گاه بهنحو انفجاری و قهرآمیز حل میشود گاه بهنحو مسالمتآمیز، گاه با غلبه و تسلط انقلابی نو گاه با سازش و تحول تدریجی جامعه، یا بهعبارت دیگر گاه با تسلط دفعی نو حل میشود گاه با رخنه تدریجی نو در کهنه، گاه سریع حل میشود گاه بطئی، گاه جلی گاه خفی و غیره و غیره. همه اینها بستگی به انواع عوامل تاریخی ــ اجتماعی و چگونگی قوای متضاد دارد.
زمانی است که رهبری قوای نو تا مدتها از قوای کهنه که زیرکتر و آگاهتر است ضعیفتر میماند و نمیتواند مسیر آگاهانه غلبه نو را تأمین کند. آن گاه سیر خودبهخودی و تدریجی به میان میآید.
این نکته کاملاً صحیح است که مضمون نو میتواند در شکل کهنه با موفقیت جای گیرد یا شکل نو میتواند گاه پوششی برای مضمون کهنه باشد ولی بهترین توافق استوار در روابط بین شکل و مضمون همانا عبارت است از تلازم شکل نو با مضمون نو. هر مضمون نو شکل نوی را میطلبند. شکل معبر و شارح مضمون است و لذا شکل کهنه معبر و شارح بدی برای مضمون نوین است.