سه اطلاعیه و مقاله درباره مرگ گورباچف
حزب کمونیست پاکستان: هرچند که گورباچف در خرابکاری عظیمی که منجر به نابودی نظم اجتماعی در اروپای شرقی و پیروزی نئولیبرالیسم شد، نقش محوری ایفا کرد، اما نمیتوان همه تقصیرها را تنها به گردن او انداخت. در اتحاد جماهیر شوروی و حزب کمونیست آن کشور ضعفهای ایدئولوژیک و سازمانی قابل توجهی وجود داشت.
اسدالله کشتمند: اینجا هدف توجیه گورباچف که در نهایت منفیترین و کثیفترین نقش را جهت فروپاشی شوروی ایفا نمود، نیست ولی سادهلوحانه هم خواهد بود اگر گفته شود که گورباچف از آغاز به نیت صدمه زدن به سوسیالیزم و دشمنی با آن وارد عمل شد و بعدها اندیشههای گلاسنوست و پرسترویکا را مطرح ساخت.
مسعود امیدی: نباید فراموش کرد که گورباچف در یک ساختار سیاسی و حزبی و مدیریتی در اتحاد شوروی و با رأی و در چارچوب سازوکارهای اساسنامه حزبی و … رشد کرد و به جایگاه رهبری رسید. معنای این سخن این است که این ساختار در مسیری قرار داشت که دیر یا زود اگر گورباچف از آن بیرون نمیآمد، شخصیت دیگری را با ویژگیها و رویکردهای مشابه تولید میکرد. مشکل اساسی را باید در زمینهها و رویکردها و جهتگیریها و سازوکارهایی دید که پتانسیل رشد، پرورش و به رهبری رسیدن امثال گورباچف در آن شکل میگیرد. این نگاه البته گورباچف و گورباچفها را که نقشی خائنانه بازی میکنند، تبرئه نمیکند، اما از دادن آدرس غلط و گمراهکننده و فریب و گمراه کردن مخاطب جلوگیری میکند.
اطلاعیۀ حزب کمونیست پاکستان بهمناسبت مرگ میخائیل گورباچف *
مترجم: سایت «۱۰ مهر»
میخائیل گورباچف عنصراصلی فرآیند ضدِ انقلاب و سردستۀ نیروهایی بود که در اواخر قرن بیستم، موجب سرنگونی سوسیالیسم در اروپای شرقی شدند.
میراث بهجامانده از او معکوس نمودن صدها سال پیشرفت تاریخی است. اقدامات او توانست امید بشریت به سوسیالیسم، را به یأس ناشی از بردگی سرمایهداری و جنگ امپریالیستی تبدیل کند. با کمک او پستترین غریزه شناختهشده برای بشریت نیرویی تازه یافت.
هرچند که گورباچف در خرابکاری عظیمی که منجر به نابودی نظم اجتماعی در اروپای شرقی و پیروزی نئولیبرالیسم شد، نقش محوری ایفا کرد، اما نمیتوان همه تقصیرها را تنها به گردن او انداخت. در اتحاد جماهیر شوروی و حزب کمونیست آن کشور ضعفهای ایدئولوژیک و سازمانی قابل توجهی وجود داشت.
گورباچف سردستۀ گروهی بود که بدون داشتن درکی از مفهوم انقلاب، یا توسعه سوسیالیستی، به دلیل گذشت دههها سترونی نسبی سیاسی، در موقعیت رهبری قرار گرفتند، و این در زمانی بود که بالاترین اقشار طبقات حاکم کشورهای سرمایهداری بهویژه ایالات متحده و متحدانش، به نابودی اتحاد جماهیر شوروی کمر بسته بودند. دارودستۀ گورباچف فاقد توانایی ایدئولوژیک برای مقاومت در برابر این فشار بوده و بهسرعت تسلیم شدند.
با پیروزی نیروهای ضدِ انقلاب، دهها میلیون کارگران کشورهای بلوک سوسیالیستی سابق در چنگال شرکتهای انحصاری گرفتار شدند. شرایطی بهوجود آمد که ثروت مردم، منابع صنعتی، کشاورزی و طبیعی آنها به سرقت رفته و در اختیار شرکتهای غربی یا خادمان محلی سرمایهداری جهانی قرار گیرد. دوران جدیدی از فوق استثمار و تفرقه میان طبقۀ کارگر در کشورهای سرمایهداری آغاز و این طبقات آماج حملات شدیدی قرار گرفتند.
وجود اتحاد جماهیر شوروی و بلوک سوسیالیستی ضامن حقوق کارگران و بهبود شرایط اجتماعی کارگران در جهان سرمایهداری، بهویژه در اروپا بود.
از دیدگاه طبقه کارگر، نقش گورباچف یک فاجعه بود و میراث تلخی از خود برجا گذاشت، میراثی که ما همچنان در تلاش برای غلبه بر آن هستیم.
اما تاریخ به انتها نرسیده و مبارزه ادامه دارد.
حزب کمونیست پاکستان، اول سپتامبر ۲۰۲۲
مرگ دوم و نهایی گورباچوف
اسدالله کشتمند، ۲ سپتامبر ۲۰۲۲
گورباچوف برای بار دوم و برای همیشه مرد. مرگ اول او در حوادث ماه اوت سال ۱۹۹۱ اتفاق افتادکه رهبری حزب کمونیست اتحادشوروی ازو سلب اعتماد کرد؛ حوادثی که به بزرگترین فاجعه قرن بیست یعنی فروپاشی اتحادشوروی منتج گردید.
در مرگ گورباچف غرب مکار اشک تمساح میریزد ولی مردم اتحادشوروی سابق عمدتاً روسها به آن بهمثابه یک حادثه کماهمیت مینگرند. چرا چنین است؟ مسلماً همه میدانند که گورباچف خواسته و یاناخواسته به غرب خدمت کرد و به خلقهای شوروی صدمه زد. آیا مسأله به همین سادگی است؟
برای کسانی که سادهانگاری میکنند صحبت درباره گورباچف ساده است؛ او یک خائن ازلی و ابدی بود. ولی عدهای معتقدند که پدیده گورباچف را باید در مقیاس تاریخ معاصر جهان و در نقش رهبر حزبی که بیست میلیون عضو داشت و قلب نیمی از بشریت همزمان با آن میطپید در نظر گرفت و روند تحول آن را از رهبری که نماد امید به بهروزی بود، به یک رهبر نفرینشده و مطرود مورد ارزیابی قرار داد. اینکه نتیجه تحرکات شخصی او به خیانت منتج شد شکی نیست ولی آیا روند عظیم و پرتأثیری چون سیستم سوسیالیستی را به اراده و عمل یک شخص (به طریق اولی میخائیل گورباچف) وابسته کردن مگر کار عاقلانهای است؟ آیا آغاز و انجام نقش گورباچف در جامعه شوروی را باید یکسان دید؟ مگر این سیستم پُرشاخ و برگ و عظیم و تاثیرگذار تاریخی «سوسیالیزم واقعاً موجود» صرفاً با اراده و تمایل یک شخص عمل میکرد که به اراده او درهم شکست؟ بهتر نیست بگوییم که در جریان روندی اصلاحطلبانه و با نیت خیرِ کمک به بهترسازی رشد و توسعه سوسیالیزم، گورباچف، که در محاصره گروه کوچکی از افراد ضعیف و بدنیت چون یاکوولف، رئیسه (همسر خودش)، شوارنادزه و عدهای دیگر قرار گرفته بود، نهایتاً وسیلهای شد (به خواست خودش) برای رقم خوردن این حادثه شوم و عظیم تاریخی؟ مگر نه اینست که راهی را که گورباچف در پیش گرفته بود از آغاز نیت خیانت در آن جایی نداشت؟ اینجا هدف توجیه گورباچف که در نهایت منفیترین و کثیفترین نقش را جهت فروپاشی شوروی ایفا نمود، نیست ولی سادهلوحانه هم خواهد بود اگر گفته شود که گورباچف از آغاز به نیت صدمه زدن به سوسیالیزم و دشمنی با آن وارد عمل شد و بعدها اندیشههای گلاسنوست و پرسترویکا را مطرح ساخت. خیلیها برحق معتقدند که سیستم فرسودهشده سیاسی اتحاد شوروی بایستی نوسازی میشد و در خدمت به بشریت صیقل مییافت و بهتر عمل میکرد. دراین عرصه یعنی نوسازی و متحول ساختن سیستم رهبری جامعه سوسیالیستی برمبنای مقتضیات دوران ما، یوری آندروپوف بهمثابه رهبر آهنیناراده و روشننگر شوروی گام اول را به پیش گذاشت. نقش رهبر در چنین شرایطی بسیار بااهمیت است؛ دریغا که زمان برایش مجال نداد تا این کار عظیم را همراه و همگام با کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحادشوروی بسر رساند. گفته میشد که گورباچف راه آندروپوف را ادامه میدهد و برپایه همین امید، در آغاز پشتیبانی وسیعی از گورباچف در عمل دیده شد. بازهم دریغا که گورباچف نتوانست به شیوه آندروپوف و با همان وفاداری او به سوسیالیزم این راه را ادامه بدهد و نتیجه عمل او حزب را واداشت تا از او خلعید نماید و حوادث ناگوار ماه اوت سال ۱۹۹۱ اتفاق افتاد.
درواقع گورباچف یکی از بغرنجترین و پُرشاخ و برگترین شخصیتهای قرن بیست است که در مدتی کوتاه در اثر تراکم حوادث و محملهای تاریخی و اجتماعی چنان تغییر و تحولی را پشت سر گذاشت که کمتر میتوان نمونه آنرا سراغ گرفت. او از یک رهبر نواندیش و معتقد به سوسیالیزم به یک فرد وازده و دنبالهرو غرب تجاوزگر مبدل شد. امر مهم اینست که بخش قابل ملاحظهای از سرنوشت سیاسی گورباچف را باید در سیر تحول تاریخی سیستم سوسیالیستی و حزب کمونیست اتحاد شوروی مورد ارزیابی قرار داد. وقتی درباره سرنوشت سیاسی گورباچف صحبت به میان میآید نباید از یاد برد که مراحل مختلف مسیر طیشده بهوسیله او همراه با بغرنجیهای آن باید مورد ارزیابی قرار گیرد.
انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر و ساختمان سوسیالیزم در شوروی یکی از عظیمترین گامهای بشریت در جهت عدالت و پیشرفت جامعه در طول تاریخ است. حادثهای به این بزرگی و با چنین ابعادی نمیتوانست بیخلل، روراست و مستقیم بهسوی اعتلا و پالایش و پیروزی گام بگذارد. در مسیر پیشرفتهای اجتماعی در چنین مقیاسی، چنان شبکههای وسیعی از عوامل و بغرنجیها نقش داشتندکه خیالپردازی محض خواهد بود اگر گفته شود که سوسیالیزم بیخطا باید پیش میرفت. در چنین زمینه و کانتکستی است که گورباچف در مقام رهبری حزب کمونیست اتحادشوروی قرار گرفت و مسلماً کمبودیها و نواقصی را که در طول سالها تراکم کرده بود، برایش به میراث رسید. بادرنظرداشت این وضع و با اعلام آمادگی برای تغییر مثبت سوسیالزم در اوضاع بغرنج جهانی، گورباچف در مقام مسئولیت قرار گرفت. او یک فرد تصادفی نبود؛ او زاده همین سیستم بود و در جریان یک عمر فعالیت وفادارانه به سوسیالیزم در این مقام قرارگرفته بود. بهیاد دارم که در پنجمین کنگره حزب کمونیست ویتنام در ماه مارس سال ۱۹۸۲ گورباچف که عضو دفترسیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی بود، به نمایندگی از آن حزب در این کنگره شرکت کرد. به چشم سر دیدم او که هنوز شهرت جهانی نداشت، از احترام فوقالعادهای در بین رهبران احزاب کمونیست جهان برخوردار بود. باید پذیرفت که کمونیستهای شوروی در آن زمان او را شایسته رهبری خود میدیدند و این مقام را به او دادند. تاریخ بهیاد خواهد داشت که گورباچف برای پالایش و بهتر ساختن سوسیالیزم کمر بست ولی او در این راه ناکام بود و حتی تا سطح خطای نابخشودنی پیش رفت. همه این حرفها به جایش که باید گفت تا حق مطلب ادا شود اما بدبختی شخصیت نامداری چون گورباچف در این است که در رأس یک روند جهانشمول و پرتحرک اجتماعی نتوانست مسیری را که در پیش است بهخوبی تشخیص بدهد و فرآیند آن را پیشبینی کند. همان حزبی که او را با محبت و افتخار به بالاترین مدارج ارتقا داده بود، با مشاهده انحراف او، در سر بزنگاه حوادث او را با خشم به زیر کشید و حوادث اوت سال ۱۹۹۱ رُخ داد.
گورباچف ویاران بدکارهاش در راهی گام گذاشته بودند که نمیتوانست فرجامی جز بدنامی و شکست را برای آنها به ارمغان آورد. آنها خواسته یا ناخواسته در عمل بدترین خیانتها را نسبت به سوسیالیزم انجام دادند. تاریخ آنها را نمیبخشد چنانچه همین اکنون مردم روسیه با بیتفاوتی کامل خود مزد عمر بربادرفته گورباچف را کف دست راه و روشش میگذارند. اما غرب متفرعن و دغلباز از این فرزند بدنام ملت روس با چه ذوقزدگیای یاد میکند!
در ارتباط با مرگ گورباچف
مسعود امیدی
برگرفته از صفحه فیسبوک نویسنده، ۱۱ شهریور ۱۴۰۱
نقش مخرب گورباچف در تخریب و فروپاشی اتحاد شوروی انکارناپذیر است. بر این اساس او میتواند از منظر سیاسی، نظری، حقوقی، اخلاقی، اجتماعی و … در معرض نقد و سرزنش و حتی کین و نفرت قرار گیرد. کارنامه او اگر در نزد راستترین مدافعان سیستم سرمایهداری و دشمنان سوسیالیسم قابل تقدیر باشد که هست، بیشک نه تنها نمیتواند در نزد دشمنان سیستم سرمایهداری جهانی و مدافعان سوسیالیسم، قابل دفاع باشد بلکه دقیقاً مایه نقد بیرحمانه و سرزنش و نفرت است.
اما سادهاندیشی است اگر روند رویدادهایی را که در سال ۱۹۹۱ به تخریب و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی انجامید، به گورباچف یا شخصیتهای دیگری نظیر او فروکاهیده شود. این نگاه هیچ نشانی از درک و تحلیل ماتریالیستی رویدادهای اجتماعی و سیاسی و تاریخی ندارد. هیچگاه نباید فراموش کرد که شخصیتها اگر از یک سو بر روند تاریخ تاثیر میگذارند، از سوی دیگر خود محصول تاریخ و همین روندهای عینی اجتماعی و سیاسی و … هستند. نباید فراموش کرد که گورباچف در یک ساختار سیاسی و حزبی و مدیریتی در اتحاد شوروی و با رأی و در چارچوب سازوکارهای اساسنامه حزبی و … رشد کرد و به جایگاه رهبری رسید. معنای این سخن این است که این ساختار در مسیری قرار داشت که دیر یا زود اگر گورباچف از آن بیرون نمیآمد، شخصیت دیگری را با ویژگیها و رویکردهای مشابه تولید میکرد. مشکل اساسی را باید در زمینهها و رویکردها و جهتگیریها و سازوکارهایی دید که پتانسیل رشد، پرورش و به رهبری رسیدن امثال گورباچف در آن شکل میگیرد. این نگاه البته گورباچف و گورباچفها را که نقشی خائنانه بازی میکنند، تبرئه نمیکند، اما از دادن آدرس غلط و گمراهکننده و فریب و گمراه کردن مخاطب جلوگیری میکند.
شکستن همه کاسه و کوزههای فروپاشی و تخریب بر سر گورباچف و امثال او، نگاهی بسیار تقلیلگرایانه و سادهاندیشانه به چنین رویداد مهمی است که هیچ نسبتی با تحلیل علمی و ماتریالیستی و دیالکتیکی تحولات اجتماعی ندارد.
پس از تجربه کوتاه و ناکام کمون پاریس، تجربه اتحاد شوروی اولین تجربه جدی و واقعی جامعه بشری برای بنای سوسیالیسم بر ویرانههای جامعه سودمحور، انباشتمحور و ضدِ انسانی و ضدِ محیط زیست سرمایهداری است که به استناد شواهد تاریخی بسیار روشن از همان ابتدا در معرض کینهتوزی و تخریب و ایجاد اختلالهای گسترده و سازمانیافته از سوی بورژوازی و ارتجاع داخلی روسیه و سایر جمهوریها در اتحاد شوروی و نیز ارتجاع سرمایهداری و امپریالیستی در حوزههای مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و … قرار داشته است. فرازهای برجسته این کینهتوزیها را بهویژه میتوان در جنگهای داخلی پس از انقلاب اکتبر، جنگ دوم جهانی و جنگ سرد دید.
برای دههها نظام نوپای سوسیالیستی در برابر این مداخلات ارتجاعی با اقتدار ایستادگی کرد و به دستاوردهای اجتماعی (سوسیالیستی) درخشانی در پهناورترین کشور روی زمین دست یافت. مواردی چون برابری زنان، محو بیکاری، تأمین آموزش و بهداشت رایگان و عمومی، حل اساسی مشکل مسکن ، رشد صنعتی چشمگیر و تبدیل یک جامعه نیمه فئودالی به یک کشور پیشرفته در حوزههای فناوریهای فضایی و تبدیل اتحاد شوروی به یکی از ابرقدرتهای جهان و تغییر و برقراری توازن قوای جهانی به نفع نیروهای صلح و حق حاکمیت ملی و استقلال کشورهای تحت سلطه و فشار کشورهای امپریالیستی، شکست شکوهمند فاشیسم، خلق آثار و دستاوردهای درخشان و رسیدن به افتخارات بزرگ در حوزههای علمی و هنر و ادبیات، ارتقاء چشمگیر سطح رفاه مردم اتحاد شوروی، کمکهای برادرانه و سوسیالیستی به جنبشهای آزادیبخش و انقلابی در بسیاری از مناطق جهان ، کمکهای چشمگیر به ایجاد زیرساختهای صنعتی و تولیدی در راستای شکلگیری یک اقتصاد ملی درونزا در کشورهای کم توسعه و … تنها بخشی از دستاوردهای ارزشمند سوسیالیسم در اتحاد شوروی بود. اما بورژوازی و ارتجاع که نتوانست در رویارویی نظامی و سیاسی و فناوری و اقتصادی، مانع پیشرفت اتحاد شوروی شود، بر آن شد تا با تحمیل جنگ سرد و بهویژه با نفوذ و تأثیرگذاری و ایجاد انحراف در جهتگیریهای سوسیالیستی اتحاد شوروی، اهداف خود را دنبال کند. در چنین فضایی بود که بهویژه بر بستر نقد به اصطلاح «استالینیسم» پس از کنگره بیستم حزب کمونیست، از این امکان برخوردار شد تا پروژه تخریب از درون را که با تخریب ارزشها و سازوکارهای مدیریتی و نظارت و کنترل و مشارکت دموکراتیک جامعه همراه بود، دنبال کند. در چنین فضایی بر بستر نیروهای اجتماعی با پایگاه بوروکراتیک و تکنوکراتها، جهتگیری و گفتمانی شکل گرفت که از یکسو مانع برنامهریزی و انجام اقدامات سوسیالیستی شد و از سوی ديگر کوشید تا تمام دلایل نقایص و شکستها و کاستیها را به جهتگیری سوسیالیستی و بهزعم آنها، «اقتصاد دستوری» اتحاد شوروی بیاندازد. در نردبانهای رشد حرفهای و مدیریتی نیز چنین نگرشی فضای رشد یافت و نهایتاً محصولاتی چون گورباچف از آن بیرون آمد.
سرمایهداری و امپریالیسم قرار نیست برای بنای سوسیالیسم فرش قرمز پهن کند و یا پیشرفتهای ساختمان سوسیالیسم را به نظاره بنشیند. بسیار بدیهی است که برای نابودی آن به هر اقدامی که بتواند دست بزند. این سازوکارهای دفاعی و مدیریتی و خودمراقبتی و بهویژه تأمین مشارکت گسترده اجتماعی کارگران و تودههای وسیع مردم است که میتواند مشروعیت و تداوم یک نظام اجتماعی و سیاسی را حفظ و تضمین کند. و این چیزی بود که با جهتگیریهای به اصطلاح دموکراتیک و ضدِ استالینی بسترهای آن فراهم شد و رشد کرد تا به پرسترویکا و گلاسنوست ضدِ سوسیالیستی گورباچف برسد. یعنی ساختار نظارت و کنترل درونی حزب به دلیل فاصله گرفتن از مشارکتهای گسترده کارگران و تودههای وسیع مردم، نهتنها نتوانست با این روند مقابله کند، بلکه عملا بسترهای آن را نیز فراهم کرد تا بعدها شاهد برآمد جریان ضدِ سوسیالیستی و جریان برانداز و سرانجام نیز کودتاچیانی چون یلتسین باشیم. این نکته مهم را نباید فراموش کرد یا مسکوت گذاشت که کارگران و تودههای مردم به دفاع از مقاومت پارلمان در برابر کودتای یلتسین برنخاستد! و این یعنی اینکه حاکمیت قانونی کشور در نتیجه رویکردی که دنبال شده بود، مشروعیت اجتماعی خود را به میزان زیادی از دست داده بود. و البته این انحرافات ریشههای نظری قابل بحثی هم دارد که زمینه این کاستیها، انحرافات و خیانتهای سیاسی را فراهم کرد. بدیهی است که پرداختن به همه موارد در این یادداشت امکانپذیر نیست.
نظام سرمایهداری چندصدهزار طول کشید تا بتواند بر جای نظام فئودالی بنشیند و خود را تثبیت کند. بر این اساس تجربه هفتاد ساله اتحاد شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی و پس از آن هم تجربه کوبا و اینک نیز همه تلاشهایی که با همین هدف در چین در جریان است، تنها گامهایی در این راستا هستند که چه بسا بهرغم دستاوردهایش، با اشکالات و کاستیها و انحرافات و فراز و فرودهای متعددی نیز همراه باشند. همه این تلاشها در ابعاد تاریخی، لحظهای بیش نیستند و در عینحال این فراز و فرودها اجتنابناپذیر بوده و تنها برای درسآموزی است و هیچگاه اجتنابناپذیر بودن جایگزینی یک نظام اجتماعی انسانمحور و دوست با محیط زیست (سوسیالیستی) را بهجای جامعه سودمحور و انباشتمحور سرمایهداری که ضدِ انسانی و مخرب و نابودکننده محیط زیست است، با تردید مواجه نمیکند.
شخصیتهای برجسته و معروف هم مثل همه انسانهای دیگر میمیرند و جسمشان تجزیه میشود و … ، آنچه یاد انسان را به نیکی یا بدی ماندگار میکند، کارنامه نیک و بد اوست. و شرایط زیست مردم در کشورهای بهجا مانده از تجزیه و فروپاشی شوروی در قیاس با دوران درخشان شوروی از یکسو و شرایط ملتها و کشورهای کمتوسعه و پیرامونی و نیمهپیرامونی در جهان تکقطبی تحت سیطره آمریکا در چند دهه گذشته، نمیتواند گویای باقی ماندن نامی نیک از گورباچف در نزد آنهایی باشد که برای مردم جهان عدالت، آزادی، صلح ، رفاه و پیشرفت اجتماعی و … سوسیالیسم را آرزو میکنند.