«دیگر بس است!»
طفلی بهنام شادی ، دیری است گم شده است
با چشم های روشن براق
با گیسوانی بلند به بالای آرزو
هرکس ازو نشانی دارد ما را کند خبر
این هم نشان ما:
یک سو خلیج فارس
سوی دگر خزر (محمد رضا شفعیی کدکنی)
در ۲۲ شهریور ماه مهسا امینی دختری جوان و ۲۲ ساله از خطه آزادمردان و آزادزیستان کردستان که بههمراه برادر به تهران آمده است، بهرغم پوشش مناسبی که دارد، در ایستگاه مترو توسط گشت ارشاد بازداشت و به بازداشتگاه برده می شود. این دختر جوان بعد از دوساعت در بازداشتگاه دچار ایست مغزی میشود و سه روز بعد در بیمارستان فوت میکند. جوانان و نوجوانان در سطح شهرها هنوز حقارتی را که با اعترافات اجباری تلویزیونی بر سپیده رشنو، این دختر جوان نویسنده و روزنامهنگار، رفت فراموش نکردهاند و چهرهٔ کبود و درهم شکستهاش را در این اعترافات در پیش چشم دارند که گشت ارشاد بار دیگر چنین دسته گلی به آب میدهد.
این حادثه مصادف است با روزهای پایانی ماه صفر. روزهایی که در همه جا، در هر کوی و برزن و در صدا و سیمای نظام، همه چیز یکصدا در تدارک اعزام کاروان اربعین به عراق است. از مدت ها قبل، از آغاز ماه محرم، رنگ سیاه درهم تنیده با تکرار آواهای غمانگیز از هرسو، رنگی که در نبود و یا کمبود فضای شاد و رنگهای روشن و انرژیبخش در سطح شهرها، نماد اندوه است و غم، بر بستری از تحقیر و تبعیض، بیکاری و بیگاری، فقر و نداری، فساد سیستماتیک، بیخانمانی و گرانی و … ناخودآگاه روح و روانِ جوانِ بالنده را میساید و با زیر فشار قرار دادن جامعه، بهویژه نسلهای رو به رشد و آیندهساز، امید به بهبود، و روحیهٔ شاداب و زندگیبخش را تحتالشعاع قرار میدهد. در چنین فضایی است که خبر درگذشت مهسا امینی که در بازداشت گشت ارشاد بوده است، جامعه و بهویژه نسل جوان را عمیقاً به خشم میآورد.
عوامل زمینهساز بروز خودآگاه و ناخودآگاه نفرت و خشونت در جامعه ما کم نبوده و نیست و منشأ و ریشههای گوناگونی دارد. اگر از این منظر به اعتراضات و اغتشاشات بعد از فوت مهسا امینی در بازداشت گشت ارشاد بنگریم، نه از دید مخالفت با مذهب مردم و سنتهای مذهبی، امّا برای واکاوی و بررسی آسیبشناسانه، میبینیم این حادثه چندین همزمانی داخلی و خارجی دارد که هر کدام بهنوعی و به تناسب کمتر و بیشتر، اعتراضات مردم نسبت به مشکلات داخلی و بسته بودن فضای جامعه را اینچنین به خشونت میکشاند.
در عرصهٔ مسایل داخلی، این حادثه همزمان است با روزهای پایانی ماههای محرم و صفر و دو ماه عزاداریها در کشور که در آن در همه جا و از هر تکیه و مسجد صدای مداحان و نوحهخوانها است که در فضا میپیچد و در سطح شهرها جز رنگ سیاه، کمتر رنگ دیگری به چشم میآید. اکثر جوانان، جوانانی که شاید مذهبی هم باشند اما حامل ارزشهای دیگری نیز هستند، خود را بیش از پیش جدا از جامعهٔ مسلط دیده و احساس بیگانگی میکنند. بر اساس گزارش مرکز آمار، یکسوم جوانان کشور در بازهٔ سنی ۱۵ تا ۲۴ سال، متشکل از افراد جوانی است که نه در حال تحصیل و مهارتآموزی و نه مشغول به فعالیت حرفهای اقتصادی هستند. طبیعی است که در کمبود و یا نبود سرگرمیهای سازنده و مشغولیتهای مناسب، این قشر جوان، علاوه بر خود جدابینی که میتواند عامل افسردگی هم باشد، در معرض بالاترین حد از تنشهای عصبی و روانی قرار دارد. در اعتراضات اخیر رد پای همین قشر جوان، که پایبندیهای خاصی هم ندارد و برای خود آیندهای هم متصور نیست، بیش از پیش مشهود بود. این همان قشری است که دیدیم و میدانیم از این همه فشار و اجبار ناراضی است و دشمنان ایران نیز در صددند است تا از همین وضعیت بهرهبرداری کنند. کلید واژه «دهه هشتادیها» برای به میدان کشیدن و تحریک همین قشر ابداع و بهکار گرفته شد. باید در نظر داشت که دشمنان ایران و تمامیت ارضی آن از هر فرصت و شرایط مساعدی برای پیشبرد مقاصد خود استفاده خواهند کرد؛ امّا این امر نمیتواند خلوص و اعتراض نسلهای بالنده را برای رفع نارساییها زیر سؤال برد.
این واقعیت را که بخشی از جامعهٔ ایران با حجاب اجباری مخالف است نمیتوان انکار کرد، نه بدینمعنا که لزوماً با مسایل دینی و یا اصول مذهبی مشکل دارند، بلکه شاید بیشتر با مسألهٔ اجبار مخالفند. شاید بهتر است بگوییم مخالفت با اجبار در طبیعت انسان است که با هرچه اجبار است مخالفت کند. امّا در همین حوادث جاری دیدیم که خیلی زود نشان داده شد مسأله فقط حجاب نیست و مشکل بسیار فراتر از حجاب و خواستهای بهتعویق افتادهٔ جامعه، بهویژه خواستها در زمینهٔ عدالت اجتماعی و آزادیهای دمکراتیک است.
روشن است که اعتراضات در خلأ نمیتواند شکل بگیرد و همواره در زمینه و بر بستر نارضایتیها، گسلهای اجتماعی و دیگر واقعیتهای جاری جامعه است که میتواند چنین بروزی پیدا کند. در این که چرا امپریالیسم خبری با تمامی قدرت اَبَررسانهای خود و بهویژه به کمک تلویزیونهای سه قلوی لندننشین فارسی زبان، و با سوءاستفاده از این حادثه، جنگ عظیم رسانهای و هیبریدی را علیه ایران بهراه انداخته است، دلایل کافی داخلی و بینالمللی وجود دارد. اما سؤال این جاست که چرا بعد از بیش از چهل سال تجربه، هنوز هم در کشور ما در به همان پاشنه میچرخد و مسؤولان در صدد حل معضلات و مشکلات مردم و جامعه برنمیآیند؟ چرا هنوز هم سکان اقتصادی کشور، که باید بهسمت تولید صنعتی و کشاورزی داخلی بچرخد تا ایجاد خودکفایی و اشتغال کند، در دست اطاق بازرگانی است و فقط بهسمت خصوصیسازیهای بیشتر و تجارت پرسود برای سرمایهداران میچرخد؟ چرا این همه نهادهای رنگ و وارنگ مذهبی نظیر همین گشت ارشاد، که جز ایجاد نارضایتی سودی برای مردم و جامعه ندارند، از بودجههای کلان بهرهمند میشوند و در مقابل آموزش و پرورش در کشور، که برابر اصل سیام قانون اساسی باید برای همگان رایگان باشد، خصوصیسازی و طبقاتی میشود؟ چرا در جامعه ارزشهایهای معینی برجسته و از همهٔ مزایا و امکانات بهرهمند میگردند ولی دیگر ارزشها نادیده گرفته شده و به حاشیه رانده میشوند؟ آیا چنین برخوردی به جامعه و تقسیم مردم به خودی و غیرخودی، که در آن عدهای سودجو و فرصتطلب با تظاهر و ریا خود را به قدرت میچسبانند، باعث بیکفایتی، فساد و بیصداقتی از یک سو، و سرخوردگی و ناامیدی و گسلهای اجتماعی گسترده از سوی دیگر نمیشود؟ آیا این روشها میتواند منافع ملی را تأمین، و در شرایط ضرور حمایت و همدلی همگانی را ایجاد نماید؟ البته این قصه سر دراز دارد.
اگر چنین فضایی غبارآلود و غمگرفته بر بستر مسایل و مشکلات عمیق اقتصادی ـ اجتماعی، همچون بیکاری و فقر، تبعیض و تحقیر، رانتخواری و فساد، گرانی و بیخانمانی، نداشتن چشماندازی امیدبخش از آینده و …، در جریان باشد، که هست، درد نهتنها دوچندان، که غیر قابل تحمل هم میشود. طبیعی است که در جامعهای که هیچ راه و میدانی برای اعتراض وجود ندارد، و در هر زمان و در هر مکان، هیج فریادی نهتنها گوش شنوایی نمییابد، بلکه متهم شده و سرکوب هم میشود، اعتمادها لطمهٔ جدی میبیند و با کوچکترین جرقهای آن را منفجر میکند و در نفرت و خشونت فرو میبرد.
روزنامهٔ اطلاعات در ۱۰ مهرماه ۱۴۰۱ مینویسد:
« وقتی دهههاست کشور با وجود این همه امکانات و ثروتهای خدادادی و توان بالقوه برای آسایش و رفاه و پیشرفت، با تورم دورقمی، فاصلههای وحشتناک طبقاتی، ناکارآمدی آشکار سیستم اداری و قضایی و قانونگذاری، انحصارات گسترده در کسب ثروت و تقسیم ناعادلانه درآمد و فساد بالنسبه سیستمی و بحران کار و تولید و مسکن و اشتغال و ازدواج و نابرابری دهشناک اقتصادی و ویژهخواریها و رانتهای آزاردهنده روبروست، نمیتواند نسبت به حساسیتهای نسبتاً کماهمیتتر در مقام مقایسه با معضلات پیچیدهتر اجتماعی و اقتصادی نظام تصمیمگیری اقناع شود و آن را مورد قبول بداند. و یا نمیتواند تنها یک تعریف محدود از دین و واجبات دینی را همه آموزههای دینی مفروض بداند.»
در چنین وضعیتی است که میبینیم با اوجگیری اعتراضات به مناسبت مرگ مهسا امینی در کشور، شورای سازماندهی اعتراضات کارگران پیمانی نفت اخطار میدهد که پیام ما کارگران «تا کی گرسنگی و بیتأمینی» است و میگوید «صدای اعتراض مردم را بشنوید»:
«مهساها دختران ما و اعضای خانوادهٔ ما هستند. تا کی خشونت علیه زن و یکهتازی گشت ارشاد در خیابانها به بهانهٔ حجاب؟ تا کی گرسنگی و بیتأمینی؟ دیگر بس است! اعتراض حق مسلم ما کارگران و همهٔ مردم است و به ستم و ظلم و بساط سرکوبگرانهای که بیش از چهل سال است بر ما روا میشود اعتراض داریم. ما دیگر حاضر به ادامهٔ تحمل این بردگی و بیحقوقیها نیستیم.»
و روزنامهٔ فرهیختگان در ۱۰ مهرماه ۱۴۰۱ مینویسد:
«زنگهای خطر در عرصهٔ اقتصاد، آموزش و فرهنگ که پیشتر جامعه نخبگانی کشور نسبت به آنها هشدارهای جدی داده بود، همگی تبدیل به محلهایی شدهاند برای برنامهریزیها و طرحریزیهای دشمن. عدم توجه به زیرساختهای اقتصاد کشور که در قالب توسعهٔ نهادهای نامولد اقتصادی و عدم توجه به سرمایهگذاری در بخش تولید، توسعه یافتن آموزش طبقاتی و خصوصیسازی نظام آموزشی از جمله مواردی است که منجر به تشدید مشکلات معیشتی و اختلاف طبقاتی میشوند که نتیجهای جز فعال شدن گسلهای اجتماعی را در پی ندارد؛ گسلهایی که محرک ناامیدی در جامعه بوده و درنتیجه یک نسل سرخورده و غریبه با اصول معنوی را بهجای خواهد گذاشت.»
امّا چرا امپریالیسم خبری با تمام قوا و آشکارا تلاش میکند تا حرکات و اعتراضات حق طلبانهٔ مردم را بهسمت اقدامات براندازانه سوق دهد؟ دلیل این امر را باید در تحولات بینالمللی و سرعت گرفتن سیر حرکت بهسوی جهانی چندقطبی جستجو کرد که با عضویت ایران در پیمان همکاری شانگهای و بهویژه با الحاق مناطق روسنشین اوکراین به روسیه وارد مرحله بالاتری شده است. دلیل آن را باید در ایستادگی نسبی ایران در مقابل زورگوییها و زیادهخواهیهای آمریکا در مقابل برنامهٔ هستهای ایران و بهمنظور دریافت تضمین در رابطه با مسأله برجام جستجو کرد. دلیل آن را باید در سیاست نگاه به شرق جمهوری اسلامی دید که در پی آن است تا تمامی تخم مرغهای خود را در سبدِ غرب نگه ندارد و بخشی از آن را به سبدِ شرق انتقال دهد. و بالاخره دلیل آن را باید در استقلال سیاسی ایران و دستاوردهای ارزشمند در راه تقویت بنیه دفاعی کشور و امنیت ملی جستجو کرد. امّا هیچیک از این برنامهها ـــ حتی اگر درست و به نفع تمامی جامعه و نه فقط سرمایهداران سودجو و اطاق بازرگانی انجام شود ـــ نمیتواند دلیلی برای نادیده گرفتن معضلات عدیدهٔ اقتصادی ـ اجتماعی در جامعه، بهویژه در زمینهٔ عدالت اجتماعی و آزادیهای دمکراتیک و مبارزه با فساد و رانتخواری باشد.
سیاستهای سرکوبگرانه داخلی و برنامههای اقتصادی نئولیبرالی که حاکمیت جمهوری اسلامی برای دههها بر اقتصاد کشور تحمیل کرده است و پیامدهای آن، یعنی فساد گسترده، تمرکز نجومی ثروت در دست عدهای معدود، گسترش عظیم شکاف طبقاتی در جامعه، فقر و بیکاری و نارضایتی گسترده در میان تودههای میلیونی مردم زحمتکش، که در نهایت به دوری بخش چشمگیری از مردم کشور از حاکمیت و دولت انجامیده است، در ایجاد وضعیت کنونی نقش تعیینکننده ایفا کردهاند. بدین مجموعه باید ممنوعیت و سرکوب سازمانها و احزاب سیاسی، سندیکاهای کارگری و انجمنهای صنفی، محدود کردن گزینشهای مردم در انتخابات با دادن اختیارات غیرقانونی به شورای نگهبان، و تمرکز بیحد قدرت در دست ولی فقیه و نهادهای امنیتی، انتظامی، و نظامی تابع او را نیز افزود تا درجه دوری تودههای مردم از حاکمیت و شدت ضربهپذیری جمهوری اسلامی در برابر فشارهای نظامی و اقتصادی خارجی روشن شود.
همچنین باید بر این واقعیات تأکید کرد که بخشهای بزرگی از جامعه، بهویژه جوانان و نوجوانان که سازندگان آیندهٔ کشورند، در عین اینکه اکثراً مسلمان هستند، به ارزشهای دیگری غیر از ارزشهای مسلط نیز اعتقاد دارند، و میخواهند فضای بروز استعدادها، نظرات و شایستگیهای خود را داشته باشند. تنگنظریها در ادارهٔ کشور امکان بروز شایستگی و استعداد این اقشار با هرعقیده و گرایشی را از آنان میگیرد و غرور و حرمت انسانی آنان را پایمال میکند. وادار کردن مردم به اعترافات اجباری در تلویزیون، اهانتی بزرگ به عزت و غرور انسانی است. این حربه در جامعه به ضد خود بدل شده و به انزجار و تنفر مردم دامن زده است. حضور امام جمعههای بددهن و کممایه که نه سخنوری می دانند و نه دانش و آگاهی چندانی از مسایل و مشکلات جامعه دارند، در مردم و جامعه انزجار و تنفر ایجاد میکند. چنین اقداماتی عمیقاً روح و روان جامعه را آزار داده است.
حکومت باید به بیانیهٔ مسؤولانه پدر و مادر مهسا امینی احترام گذارد و در صدد پاسخگویی جدی به پیشنهادات آنها برآید. باید به سیاست اجبار، ازجمله اجباری بودن حجاب و سیاست سرکوبها پایان داده شود. جوانانی که در این ناآرامیها دستگیر شدهاند، باید هرچه زودتر آزاد و به آغوش خانوادههایشان بازگردانده شوند. این نظام حاکم است که باید پاسخگوی مشکلات و بغضهای فروخورده باشد. این دولتِ مسؤول است که باید با رصد کردن مشکلات و معضلات جامعه نسبت به حل آنها بکوشد. این نظام است که باید به وجود ارزشهای متفاوت در جامعه اذعان داشته باشد و برای حفظ یکپارچگی و منافع همگانی، اجازه ندهد با خودی و غیرخودیسازی مصنوعی، غریبه بودن و سرخوردگی شکل بگیرد و گسلهای اجتماعی بهوجود آید. در یک کلام، بهجای شعار و وعده و وعیدهای تو خالی، باید گوشی شنوا و چشمانی باز داشت، و همراه با عملکردی صادقانه، در جهت رفع این نارساییها و کمبودها در اسرع وقت گام برداشت.
«مهساها دختران ما و اعضای خانواده ما هستند. تا کی خشونت علیه زن و یکهتازی گشت ارشاد در خیابانها به بهانهٔ حجاب؟ تا کی گرسنگی و بیتأمینی؟ دیگر بس است!»