مارکسیسم و شناخت آینده

Print Friendly, PDF & Email

شناخت آینده یا “آینده شناسی” (Futurologie) دانشی است که در کار زایش است. هم‌اکنون، با آنکه چندسالی از عمر این دانش نوبنیاد نمی‌گذرد، دربارهٔ آن کتاب‌ها نوشته شده و‌دانشمندان کارشناس متعدد ظهور کرده و‌بنگاه‌های پژوهشی دایر گردیده و‌حتی احتمالاً یک کنگرهٔ جهانی در دست تدارک است.
اصطلاح “آینده شناسی” یا “فوتورولوژی” مورد قبول همۀ اهل فن نیست. در کشورهای سوسیالیستی بدان اکتفا می‌کنند که این دانش را به‌نام کهن و معتاد “پیش‌دانی” (Prognostique) بنامند . نه فقط در نام، در تعریف دانش و‌طرح مسائل و‌شیوهٔ برخورد به‌مسائل آن نیز در بین مارکسیست‌ها و فوتورولوژیست‌های بورژوا تفاوت‌های ماهوی وجود دارد. ولی احدی در ضرورت تدوین این دانش و‌قوانین آن تردید نمی‌کند، زیرا ضرورت رهبری و‌ادارهٔ علمی پروسه‌های دم‌به‌دم بغرنج‌تر جوامع معاصر، این امر را به‌نحو مؤکد می‌طلبد. درواقع با توجه به پیچیدگی و تنوع کنونی مسائل اجتماعی، به‌هیچ قیمت سزا نیست که نابیناوار در تاریکی آینده گام گذاشته شود. باید نورافکن‌ها را بر این دیار مرموز افکند و‌تا آنجا که دیدهٔ کم‌سوی تعقل و‌انتراع و‌محاسبه و‌حدس و‌فرض علمی ما اجازه می‌دهد، ولو نیمرخ‌های کم‌رنگی از برج و‌باروی این دیار را دید. بنا به نقل کروپسکایا، لنین می‌گفت: از سکوی آینده، بهتر می‌توان گذشته را دید و  ‌حال را فهمید و ‌این سخنی است درست و ژرف. می‌گویند: “آینده شناسی” یا “پیش‌دانی” (نگارنده نام تعصبی ندارد‎) علمی است نظیر تاریخ یا نوعی “ضد تاریخ” است. موضوع تاریخ “گذشته” است (البته در صورتی‌که تاریخ را فقط به‌معنای وصف گذشته تلقی کنیم) و ‌موضوع آینده شناسی “آینده”. ولی این دو نسج، که یکی معدوم ولی معین و‌دیگری موهوم و ‌نامعین است، با هم تفاوت اساسی دارند و‌خواهیم دید که استصحاب از قوانین تاریخ و‌انتقال آنها به عرصهٔ آینده، یعنی آنچه که در اصطلاح منطقی Extrapolation نام دارد، به‌دشواری می‌تواند اسلوب مؤثری برای شناخت آینده باشد.
به‌هر صورت دانشی به‌علت ضرورت‌های رشد اجتماعی، زائیده شده و‌با سرعت در کار رشد است. با همهٔ نوظهوری این دانش، موضوع آن کهن است. کوشش برای شناخت آینده یا “علم برمغیبّات” و‌دیدن آنچه که هنوز رخ نداده است- ولی باید رخ دهد – کوششی است دیرنده. زمانی که مبانی علمی پیش‌بینی و‌پیش‌دانی میسر نبود، می‌خواستند از طریق تفأّل و تطیّر، کشف و شهود، وحی و ‌الهام و ‌نبوت و‌پیغمبری (Prophétie) از آن مطلع شوند. توصیف آینده‌ای سرشار از بلایا و ‌تحولات فلاکت‌خیز، مانند فتنهٔ دجّال و‌ظهورهای معجزهٔ نمون منجیان و منتقمان مانند “کریشنا”، “مسیح”، “مهدی”، “سوشیانس”، “رجعت” مجدد انبیا و‌اولیا و‌غیره و‌سرانجم وقوع “قیامت” و‌”فراشْکَرْد” و‌”بهشت” و‌”دوزخ” در انواع اساطیر و ‌مذاهب آمده است. درویشان ما می‌کوشیده‌اند با توسل به لفظ “می‌بینیم” نهانی‌های آینده را با چشم دل ببینند و‌ وصف کنند. شطحیات شاه نعمت‌اله ولی ماهانی در این زمینه هنوز در‎دست است. و‌این خود مبحثی است جداگانه از دین شناسی و‌در خورد تحقیق است.
آنچه مسلم است عطش شناخت آینده، پیوسته در انسان‌ها بوده است و‌آدمی می‌کوشد دلهرهٔ بی‌خبری از فردا را با حدس زدن راز آن‌، فرونشاند. مارکسیسم که به مرحلهٔ ماقبل تاریخ “جامعه‌ شناسی” خاتمه داد و‌آن‌را به علم مبدل ساخت، قوانین تحول نسج تاریخ را روشن کرد. دانستن این قوانین به بشر امکان داد گذشته را به‌درستی تحلیل کند، حال را با واقع‌بینی بسنجد و سیرآتی پدیده‌های اجتماعی را نیز معین گرداند. صحت پیش‌بینی مارکسیسم دربارهٔ کهنگی و‌زوال‌پذیری نظامی که سرمایه‌داری نام دارد و نضج شرایط تحول کیفی انقلابی در تمدن بشر و زایش نظام نوینی که سوسیالیسم و‌در مرحلهٔ عالی‌تر کمونیسم نام دارد، به‌نحوی درخشان به‌دست وقایع عصرما به ثبوت پیوسته و‌می‌پیوندد. لذا مارکسیسم در واقع مبانی متین دانش آینده ‌شناسی را گذارده و‌آموزش او دربارهٔ انقلاب، سوسیالیسم و‌کمونیسم چیزی جز بیان تلاش آگاهانهٔ انسان‌ها در جهت آینده‌ای که ضرورتاً از قوانین رشد تاریخی، زائیده می‌شود، نیست. نکتهٔ مهم آنست که آینده از نظر مارکسیسم، تنها یک رویش خود‌به‌خودی حال نیست بلکه ثمرهٔ آفرینش نقادانه و‌انقلابی نیروهای پیشاهنگ جامعهٔ انسانی است.
با این‌حال، “آینده شناسی” به‌عنوان علم، حق دارد تدوین گردد و‌برای ما مارکسیست‌ها این علم باید برپایهٔ جهان‌بینی علمی مارکسیستی پدیدآید. نقشه‌بندی دورنمائی اقتصاد و‌سیاست و‌فرهنگ جامعه، ضرورت رهبری علمی پدیده‌های اجتماعی، تعمق در مجموعهٔ مسائل فوتورولوژیک را چنان‌که گفتیم به یک نیاز مبرم بدل می‌سازد. ما با بررسی کنونی خود می‌خواهیم نه تنها خوانندگان “دنیا” را از وقوع یک حادثهٔ علمی باخبر گردانیم، بلکه درعین حال برخی اندیشه‌های خود را در این زمینه بیان داریم، بدون آن‌که پندار زائدی درمورد سهم و ‌جای این اندیشه‌ها در مجموعهٔ پژوهش‌های جالب و ‌وسیع و ‌دقیق و ‌مشخص اهل فن در رشتهٔ “آینده شناسی” داشته باشیم.

ویژگی‌های نسج آینده
نسج آینده دنبالهٔ نسج گذشته است و‌تابع قوانین عام تکامل اجتماعی است ولی تاریخ نشان می‌دهد که ادوار گوناگون تکامل جامعه، قوانین خاص خود را داشته و‌لذا آینده نیز علاوه بر پیروی از قوانین عام، دارای قوانین خاص خود خواهد بود. این نکته که آینده ادامهٔ گذشته و‌تاحدی “باجگزار” گذشته است نباید موجب این سوء‎تفاهم شود که آینده، تحول یا تکامل هموار و‌یک‎نهج وضع کنونی است و ‌یا همهٔ عناصر سازندهٔ آینده، بالضروره در گذشته و ‌حال وجود دارد. یکی از فلاسفهٔ معاصر (هانری لوفِوْر) دراین مورد اصطلاحی ابداع کرده است که بلیغ و پرمحتوی است. وی می‌گوید باید از تصور “اِلیایی” (Eleatiste) دربارهٔ آینده برحذر بود. چنانکه می‌دانیم فلاسفهٔ الیایی (مانند پارمیندس و زنون الیایی و‌دیگران) حرکت و انفصال ماده را منکر و ‌به اتصال و سکون معتقد بودند. مقصد از تصور الیایی آینده، آنست که تکامل تاریخی را به‌مثابه تکامل حالتی بی‌حرکت و‌متصل تلقی کنیم و‌حال آنکه تکامل تاریخی حالاتی به‌کلی نو، انفصالی، متحرک و ‌از جهت کیفی به‌کلی بی‌سابقه ایجاد می‌کند.
مکانیسم تبدیل “پدیده‌های تصادفی” به “پدیده‌های ضروری” و‌نیز مسألهٔ زایش خموش و ‌محقر “نو” و ‌تبدیل آن به عنصر مسلط، به‌قدری غنی، به‌قدری متنوع، به‌قدری غیرمترقب است که پیش بینی مشخص را به‌ویژه برای فواصل زمانی دور، گاه به محال بدل‎می‌سازد.
در فلسفهٔ کلاسیک ایرانی ما، ابوریحان بیرونی دانشمند و متفکر بزرگ به محتوای کیفی زمان یا  “ادوار” معتقد بود. هر”دوری” به‌نظر او دارای مختصات ویژهٔ خود است که آن‌را از دوره‌های قبل و ‌بعد مشخص می‌کند. تردیدی نیست که بیرونی مطالب تحول کیفی زمان را به‌معنائی که ما می‌فهمیم نمی‌فهمید، ولی به‌هرجهت اعتقاد او به این تحول کیفی دارای هستهٔ علمی بسیار مهمی است و‌درواقع همان رد استنباط الیایی زمان است.
نکتهٔ دیگری که باید دربارهٔ ویژگی آیندهٔ بشر بدان متوجه بود، آنست که این آینده، چنان‌که در پیش نیز گفتیم، ثمرهٔ رویش خود‌به‌خودی حال نیست، بلکه نتیجهٔ آفرینش فعال انسان‌هاست.تاریخ بشر قانونمند است، ولی این قانونمندی را نباید به‌شکل فاتالیسم و‌ موافق “جبر نیوتنی” درک کرد. دِتِرمینیسم در جامعه با دِتِرمینیسم در جهان فیزیک و‌حتی جهان بیولوژیک ماورای انسان، فرق کیفی دارد. جامعه از افراد آگاه و فعال و‌ آفریننده و‌اندیشنده و ‌گزیننده و ‌رزمنده و‌ هدفمند تشکیل شده است و پراتیک اجتماعی این افراد است که پلاسمای تاریخ را ایجاد می‌کند. جولای تاریخ در کارگاه عمل، نسجی می‌بافد که بر آن هردم نقش‌هائی عجیب رسم است. لذا آینده را می‌توان با درک جوهر تاریخ و‌ قوانین آن، به‌شکلی که به بهترین نحو، تابع نیاز تکامل جامعهٔ انسانی باشد، ساخت و‌آفرید.
نیز باید درنظر داشت که مسیر حرکت تکاملی، مسیری پرتضاریس است که در آن درجا، قهقرا، اعوجاج و ‌دوران‌های طولانی، متصور است. تردیدی نیست که قانون حرکت پیشروندهٔ تکاملی، قانون مسلط است، ولی برای فاصله‌های طولانی زمانی. با این‌حال در تاریخ بشر، نقش عامل ذهنی در کار افزایش و‌پدیدهٔ کنترل آگاهانهٔ حرکت اجتماعی در کار قوت گرفتن است. لذا مسیر تکامل بیش از پیش به یک مسیر بطور دائم پیشرونده و‌عاری از درجا، قهقرا و اعوجاج مبدل می‌گردد. اگر در گذشته، سیر تمدن، شاخه‌ها و ‌رگه‌های مختلف، ترسیم می‌کرد و تنها یک شاخه از میان آن‌همه شاخه‌ها، شاخهٔ رویندهٔ تکامل و “شاهراه مدنیت” بود، در آینده سراسر تمدن بشری در بستر این شاهراه خواهد افتاد و‌جامعهٔ بشری به‌تدریج درسطح همانند به‌طرف جلو خواهد رفت. اگر بشر بتواند از جنگ جهانی هسته‌ای احتراز کند، هیچ دلیلی در دست نیست که ما محتوای قرن‌های آتی را یک تکامل شتابنده و‌جوشان مدنیت انسانی فرض نکنیم. برای نظریهٔ مخالفان “پیشرفت تاریخی” (Progrès) و‌بدبینان و‌معتقدان به زوال تمدن انسانی، کوچک‌ترین دلیل خردپسند در دست نیست. اعتماد ما به این قضیه که بشریت تناقضات آشتی‌ناپذیر نظامات کهن را حل خواهد کرد و‌نظامی نوین، فارغ از تناقضات طبقاتی و ‌ملی و‌ فکری و ‌روحی پدید خواهد آورد، برخلاف سفسطهٔ ایدئولوگ‌های بورژوازی، یک وعدهٔ “هزارهٔ مسیح” (هیلیازم) و ‌یک تجدید مطلع از بهشت افسانه‌گون مذاهب نیست، بلکه کاملاً یک حکم علمی و ‌حتمی‌الوقوع است.
در بغرنج تکامل اجتماعی، پارامترهای مختلفی وجود دارد که هرکدام در حرکت تحولی است. منتجهٔ این حامل‌های متغیر و‌متنوع، دائماً سمت نویی دارد. محاسبهٔ تأثیر متقابل عوامل، شدت و‌ضعف این تأثیر، شکل ویژهٔ این تأثیر در عرصه‌های اجتماعی- طبیعی مختلف محاسبه‌ایست نه فقط بغرنج بلکه دارای یک سلسله مجهولات. به‌علاوه آهنگ رشد تاریخ مسرعه است یعنی فاصلهٔ زمانی در آینده، محتوای “وقایع” به‌مراتب بیشتر و ‌اجرائیات به‌مراتب فزون‌تر از همین فاصله در گذشته است و‌این محتوای وقایع و ‌اجرائیات، مرتباً در کار فزونی یافتن است.
تجربهٔ عملی، نشان داده است که درصورت گردآوری انبوهی فاکت‌های مختلف، تنظیم و‌تبویب آنها، محاسبهٔ دقیق تأثیرات متقابل و متعاکس آنها، توجه به نوزائی‌ها و ‌دگرگونی‌ها و ‌تغییرات تدریجی یا ناگهانی بستر تاریخ، توجه به تِمپ مسرعهٔ تحول تاریخی، توجه به نقش خلاق انسان در ساختن تاریخ و غیره و‌غیره می‌توان منظرهٔ کمابیش واقعی، ولو کلی را از آینده‌های نزدیک و‌فرادست رسّامی‌ کرد. ولی پیش‌بینی شکل حوادث، سیر مشخص حوادث، وقت وقوع حوادث، بازیگران صحنه‌ها و امثال آن امری است تقریباً محال. یعنی به بیان دیگر در ماکروپروسه‌ها می‌توان برای دوران‌های کوتاه، بیش‌بینی و‌پیش‌دانی کرد ولی در میکروپروسه‌ها این امر قریب به محال است. احکام منطقی مربوط به پیش‌بینی آینده، هرگز نمی‌توانند احکام جزمی باشند، بلکه احکام احتمالی (پروبلماتیک) و‌فرضی (هیپوتتیک) هستند.
جامعه‌شناسی بورژوازی، این پیش‌بینی‌ناپذیری میکروپروسه را به‌حساب درک‌ناپذیری مسیر تاریخ می‌گذارد و‌آن‌را مبهم و ‌مرموز می‌شمرد و‌لاادریت (Agnosticisme) تاریخی را موعظه می‌کند. فوتورولوژی بورژوائی، به‌طور کلی از این لاادریت برکنار نیست و ‌لذا مانند همهٔ رشته‌های دیگر علوم اجتماعی به نوعی “آمپیریسم” خزنده اکتفا می‌ورزد، یعنی کار خود را به گردآوری اطلاعات و ‌معلومات فاکتوگرافیک و ‌برخی تعلیمات در رشته‌های فن و‌ اقتصاد و ‌نفوس (دموگرافی) در دامنه‌های تنگ زمانی، محدود می‌سازد. لذا فوتورولوژی بورژوائی بی‌جولان و‌ محافظه‌کار است. با این‌حال ما مارکسیست‌ها نباید به انواع شیوه‌های فنی فوتورولوژی بورژوائی که خود را در عمل کارا و‌سودمند نشان می‌دهد بی‌اعتنا باشیم; باید این فنون را فرا گرفت و ‌با درآمیختن آن با اسلوب مارکسیستی، دانش نوین را به‌شکل به‌مراتب کامل‌تر و ‌قادرتری بسط داد. روشن است که خود اسلوب مارکسیستی شناخت تاریخ، باید تکامل لازمه را در عصر ما طی کند. اکنون ما می‌توانیم دارای یک تصور عالَمی (اِکیومِنیک) از تاریخ باشیم، زیرا کشفیات و ‌مطالعات نیمهٔ دوم قرن ۱۹ و ‌نیمهٔ اول و‌دوم قرن بیستم، تصور ما را از تکامل جامعهٔ انسانی، سخت به‌جلو رانده است و ‌فلسفهٔ تاریخ، حق دارد به تعمیمات قرن نوزدهم بسنده نکند و‌ استنباط خود را از قوانین تکامل تاریخی، تعمیق نماید. تردید نیست که این عمل در نتیجه‌گیری‌های اساسی مارکسیسم، تغییری نمی‌دهد، ولی دید آن و ‌دامنهٔ پژوهش و ‌تعمیم آن‌را وسیع‌تر می‌کند.

گرایش‌های رشد آتی تاریخ
مارکسیسم – لنینیسم با بررسی قوانین تکامل تاریخ، گرایش رشد آتی تاریخ را برای ما روشن می‌سازد. بدون شک این گرایش‌ها بسیار کلی است و ‌ذکر این کلیات، هنوز به‌معنای طرح مسائل فوتورولوژیک نیست. فوتورولوژی خواستار طرح به‌مراتب مشخص‌تر و‌محدود‌تر مسأله است. منتها درک این گرایش‌های کلی برای ما ضرور است تا “فانتری” جای علم و‌تفسیرات خودسرانهٔ فاکت‌ها، جای پیش‌بینی علمی را نگیرد.
گرایش‌های عمدهٔ رشد اجتماع معاصر انسانی در جهات زیرین انجام می‌گیرد:
•    نبرد عظیم خلق‌ها برای دموکراسی سیاسی و‌اقتصادی، علیه ستم و ‌امتیاز و ‌حرمان سیاسی و ‌اقتصادی، برضد استثمار و‌استعمار و ‌سیطرهٔ نژادی و ‌جنسی. این نبرد درهمه‎جا چندان ادامه خواهد یافت تا نظامی واقعاً دموکراتیک که درآن رهائی و ‌اعتلای اقتصادی، اجتماعی و ‌سیاسی فرد و‌ جامعه‌ و‌ حاکمیت واقعی و مبتکرانهٔ خلق تأمین شده باشد، پدید آید;
•    نبرد عظیم خلق‌ها در راه استقلال ملی درعین بسط سریع دامنهٔ همکاری بین ملت‌ها;
•    نبرد عظیم خلق‌ها برای تأمین رفاه و ‌تأمین عمومی، بالا رفتن سطح فرهنگ و ‌آموزش،ارتقای سریع سطح منطق علمی، ذوق هنری، وجدان اخلاقی و‌ مهارت عملی، تأمین تندرستی و ‌سرزندگی همگانی;
•    و ‌سرانجام نبرد عظیم خلق‌ها برای تشکل هرچه بیشتر و ‌ادارهٔ عملی و ‌آگاهانهٔ پروسه‌های اجتماعی حال و ‌آینده.
مارکسیست – لنینیست‌ها برآنند که نظام سرمایه‌داری علی‌رغم انواع مانوورها قادرنیست به‎نیازهای حاد تاریخ معاصر پاسخ دهد و تنها سوسیالیسم و ‌کمونیسم، مراحل متوالی آن جامعه‌ایست که قادر است مسائل حاد بشریت را در جهات پیش‎گفته حل کند.
درعین حال بررسی انقلاب علمی و‌فنی معاصر نشان می‌دهد که در رشتهٔ معرفت علمی نیز تحولاتی عظیم در کار نضج است. علوم با سرعت از هم تفکیک می‌شوند و ‌یا با‎هم ترکیب می‌گردند. علم به‌سرعت به‌یکی از نیروهای مولدهٔ جامعه بدل می‌گردد. تکنولوژی تولید در‎حال تحول کیفی عظیمی است. انقلاب علمی- فنی در جهات زیرین انجام می‌گیرد:
•    در جهت رام کردن انرژی‌های جدید (مانند انرژی هسته‌ای) و ‌دست یافتن به سرعت‌های نوین (ماورای صوت و ‌کیهانی) و ‌ایجاد انقلاب در وسائل ارتباط (تله‌ستار، ویدئو، تلفن و‌غیره).
•    در جهت ایجاد اشیای غیرآلی و ‌آلی با خاصیت‌های از پیش معین شده از طریق شیمیائی (شیمی پولیمر و‌شیمی آنزیم‌ها).
•    در جهت اوتوماسیون کار فیزیکی و ‌فکری (سیبرنتیک و ‌بیونیک).
•    در جهت ادارهٔ آگاهانهٔ فعالیت یاخته‌های وراثت و ‌ایجاد تحول آگاهانه در ساختمان گیاه، جانور، انسان و ‌محو امراض و ‌تأمین طول عمر و ‌ادارهٔ آگاهانهٔ پروسه‌های روانی.
•    در‎جهت مینیاتوریزاسیون دستگاه‌ها (تزانزیستور، شِما‌انتگرال).
•    در‎جهت ادارهٔ آگاهانهٔ جو و ‌تحولات جوی (کنترل مِتئورولوژیک).
•    در‎جهت تسخیر تدریجی فضا (کیهان‎نوردی).
•    در‎جهت ایجاد تحولات مطلوب در وضع جغرافیائی جهان و ‌بسط عرصهٔ سکونت و‌ حیات انسانی.
•    در جهت ادارهٔ آگاهانهٔ امواج نفوس و ‌تنظیم مسألهٔ کثرت جمعیت (کنترل دِموگرافیک).
هریک از این تحولات، خود به‌نوبهٔ خود موجد یک سلسله تحولات دیگر است و ‌هرکدام از آنها دارای اهمیتی است دشوارسنج و ‌درمجموع خود و ‌در ترکیب بغرنج بین خود جهتی حیرت‌انگیز در تاریخ پدید خواهد آورد.

نتیجه
محتوای آیندهٔ فرادَست، در آمیختگی دیالکتیکی این گرایش‌های اجتماعی از طرفی و‌عملی‌ و ‌فنی از طرف دیگر است. این درآمیختگی مایهٔ یک تحول سریع و شگرف و ‌بی‌سابقه‌ای را فراهم می‌سازد و‌ ادارهٔ آگاهانهٔ این تحول، در دوران نبردهای عظیم طبقاتی، ملی و‌نژادی و ‌مبارزهٔ دو سیستم متناقض سوسیالیستی و ‌سرمایه‌داری و ‌وجود سلاح‌های امحای جمعی و ‌وسائل بُرد آن، یک امر بسیار پُرمسئولیت است. ضرور است که بشریت مترقی در این دوران از سوئی به‎پاسداری صلح جهانی بایستد و ‌از سوئی تحول عظیم انقلابی را از هرباره، تسریع و پشتیانی کند. انقلاب عظیم اجتماعی و‌علمی – فنی جهانی می‌تواند و‌باید با صلح جهانی قرین باشد. تمام عظمت مسئولیت نسل معاصر و‌نسل‌های نزدیک در همین جاست. می‌توان برسبیل تشبیه گفت که اکنون مرکب تمدن از سر یک تند‎پیچ خطرناک تاریخی می‌گذرد. آن‌سوی این تندپیچ، چمنی است خضرا. ولی تندپیچ از فراز پرتگاه موحشی عبور می‌کند که اگر رانندگان مرکب آنرا به‌خوبی نرانند، خطر سقوط در پرتگاه موجود است. لذا باید متوجه حساسیت امور بود. بدون شک بشریت علی‌رغم هرگونه جنگ نابودکننده‌ای نیز قادر است مدنیت خود را تجدید کند، ولی مسأله در این‌است که می‌توان با احتراز از این خطر مهیب به مقصد رسید و ‌باید کوشید که با مراعات تمام ضرورت‌های رشد و‌اعتلای رهائی انسان چنین شود. جنگ جهانی در عصر ما مقدر و ‌حتمی‌الوقوع نیست. با آنکه خصلت جنگ‌ ‌طلبی امپریالیسم دگر نشده ولی نیروهای خواهان صلح در جهان، پُرعده و ‌قدرت‎مندند. با این‌حال چنین نیست که خود‌به‌خود بتوان از این جنگ پرهیز کرد، زیرا روش‌های ناسنجیده و‌حادثه‌جویانه می‌تواند آنرا به‌یک امر احترازناپذیر بدل سازد. بشریت مشتاق آنست که از این دره‌های تار و ‌غم‌انگیز بگذرد و ‌به چمن مراد بپیوندد و‌این ‌کار را هرچه سریع‌تر و ‌هرچه بی‌دردتر انجام دهد. تمام مسأله در این مَزْج ماهرانهٔ دیالکتیکی تسریع انقلابی تاریخ یا نیل به انقلاب جهانی درعین حفظ مصونیت بشریت از جنگ جهانی هسته‌ایست.
نسل ما باید سازندهٔ خردمند آیندهٔ نزدیک باشد و ‌برای نسل‌های آینده ارثیهٔ نامبارکی به‌جای نگذارد. نسل آینده باید نه ما را به‌سبب محافظه‌کاری و ‌لَختی غیرانقلابی و‌ نه به‌سبب ماجراجوئی و‌ بی‌پروائی نسبت به سرنوشت انسان‌ها، به‌هیچ سببی نکوهش نکند. یک ثلث قرن به آغاز بیست و‌یکمین سده باقی است و‌همه چیز وعده می‌دهد که آن سده، سدهٔ تحول کیفی اعجاب‌امیز سراپا تمدن مادی و ‌معنوی بشر و ‌ارتقای آن به سطحی به‌مراتب عالی‌تر باشد. جا دارد با احساس امید و‌ غرور در ایجاد این آیندهٔ فرادَسْت پیکار کنیم.

احسان طبری
مرداد ۱۳۴۶

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *