هنر گام زمان

Print Friendly, PDF & Email

هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه)

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری


دانی که رسیدن هنر گام زمان است

تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی

بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است

آبی که بر آسود زمینش بخورد زود

دریا شود آن رود که پیوسته روان است

 باشد که یکی هم به نشانی بنشیند

 بس تیر که در چلهی این کهنه کمان است


از روی تو دل کندنم آموخت زمانه


این دیده از آن روست که خونابه فشان است

دردا و دریغا که در این بازی خونین


بازیچه ی ایام دل آدمیان است

دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت

این دشت که پامال سواران خزان است

روزی که بجنبد نفس باد بهاری 


 بینی که گل و سبزه کران تا به کران است


ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی 
دردی ست

درین سینه که همزاد جهان است

از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند

 یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است 


خون می چکد از دیده در این کنج صبوری


  این صبر که من میکنم افشردن جان است 


  از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود 


گنجیست که اندر قدم راهروان است  

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *