مقدمهای بر «آنچه در حزب گذشت»
بیش از ۳۰ سال از یورشهای حاکمیت جمهوری اسلامی به حزب تودهٔ ایران میگذرد. وجوه مشخصهٔ این دوران طولانی، از سویی بازسازی و فعالیت ارگانهای حزبی، هرچند با نقض مکرر موازین سازمانی و اصول اساسنامهای، و از سوی دیگر انفعال، کنارهگیری و تصفیهٔ خیل عظیمی از اعضای حزب تودهٔ ایران، که در تاریخ حزب ما بیسابقه بوده است، میباشد. با تأسف بسیار باید اذعان داشت که امروز پراکندگی گستردهای بر کل خانواده حزب تودهٔ ایران حاکم است. حضور جریانها و وبسایتهای تودهای که ارتباطی با سازمان رسمی حزب ندارند، در کنار تشکیلات رسمی حزب تودهٔ ایران و «نامه مردم» ارگان آن، نمونهٔ کوچکی از پراکندگی و عدم انسجام سازمانی، سیاسی و ایدئولوژیک در حزب ما است.
ما معتقدیم که بخش عظیم این مجموعه به خانوادهٔ بزرگ حزب تودهٔ ایران تعلق دارد. ما بر این نظریم که تأمین وحدت اصولی تودهایها در حزبشان تنها بر مبنای تعهد به هویت طبقاتی، تاریخ و ایدئولوژی حزب تودهٔ ایران امکانپذیر است. به اعتقاد ما، حرکت در راستای وحدت اصولی تودهایها تنها از طریق نقد خلاق مواضع جریانهای گوناگون تودهای از همدیگر بهگونهای که مرز رفاقت تودهای خدشهدار نشود، ممکن است. و در پایان، بهنظر ما پیمودن این راه بغرنج و تجربه نشده، از جمله مستلزم شناخت تودهایها از مجموعهٔ مسایلی است که در حزب ما، بهویژه در رهبری آن، طی ۳۰ سال اخیر گذشته است. از این جهت، بازگویی واقعیتها دربارهٔ عملکرد مجموعهٔ رهبری، هم بهعنوان عامل اصلی ایجادگر بحران حاکم بر حزب، و هم بهعلت جایگاه حقوقی سازمان رسمی حزب، از اهمیت درجه اول برخوردار است.
حیات ۳۰ سال اخیر حزب را از زاویهٔ بحرانهای ادواری در زندگی آن میتوان به سه مرحله تقسیم کرد: سالهای ۶۵-۱۳۶۲؛ از سال ۱۳۶۵ تا اواخر ۱۳۷۰، و از بهمن ۱۳۷۰ تاکنون.
مرحلهٔ اول (۶۵-۱۳۶۲)
بهدنبال یورشهای حاکمیت به حزب تودهٔ ایران، اکثریت قریب بهاتفاق رهبران برجستهٔ حزب، که عصارهٔ دهها سال فعالیت کمونیستهای ایران بودند، بههمراه هزاران تن دیگر از اعضای حزب تودهٔ ایران دستگیر شدند و فعالیت علنی حزب متوقف گردید. هزاران تودهای نیز بهناچار ترک میهن کردند. این ضربهٔ سهمگین خود به بستر عینی انفعال، اعتراض و بروز نظرات گوناگون در میان اعضاء حزب بدل شد. بر بستر چنین وضعیتی، تشکیل «پلنوم ۱۸» با نقض اصول سازمانی؛ فاصلهگیری رهبری جدید حزب از مبانی مشی سیاسی دوران ۶۱-۱۳۵۷؛ دشمنی پنهان و حتی در مواردی آشکار با رهبران دربند حزب؛ بیگانگی رهبران منتخب «پلنوم ۱۸» با نسل جدید مهاجرین تودهای و حتی دامن زدن به شک و تردید، هم نسبت به آنها و هم نسبت به بخشی از رفقایی در داخل کشور که تحت عنوان «کمیتهٔ داخلی» فعالیت میکردند؛ بهکارگیری سیاست سرکوب و تطمیع اعضای منتقد و معترض، همه و همه نه تنها التیامی بر زخم عمیق ناشی از یورشهای حاکمیت جمهوری اسلامی بر پیکر تودهایها نگذاشت، بلکه اعتراضها و انتقادها را گستردهتر کرد و منجر به کنارهگیری تعداد کثیری از اعضای حزب در خارج از کشور گردید. نکتهٔ مهم در این میان آن است که مسأله عمده و غالب در نظرات این اعضاء، دفاع از رهبری و مشی سیاسی دوران انقلاب حزب بود. گرچه بخش قابل توجهی از معترضین به دور آقایان بابک امیرخسروی، فریدون آذرنور و فرهاد فرجاد آزاد جمع شدند، اما همراه با دگردیسی نظرات این سه نفر، اکثریت بسیار بالای تودهایهای معترض از حول آنها پراکنده شدند. افراد نامبرده در نهایت «حزب دمکراتیک مردم ایران» را بنا نهادند که هیچ سنخیتی با حزب تودهٔ ایران نداشت و ندارد. نتیجهٔ این روند دردناک، انفعال و خانهنشینی معترضین بود.
گرچه مرحلهٔ اول با برگزاری «کنفرانس ملی» در خرداد ۱۳۶۵، اخراج ۶ نفر (بابک امیرخسروی، فریدون آذرنور، فرهاد فرجاد آزاد، محمد آزادگر، سعید مهراقدم، و حسین انورحقیقی) از مرکزیت حزب در این کنفرانس، و کوشش برای تطمیع تعدادی از اعضای رهبری و کادرهای حزبی از طریق دادن سمتهای حزبی و سازمانی به آنها، پایان یافته تلقی شد، اما پس از برگزاری «کنفرانس ملی»، این مرحله در شکل اعتراض سه نفر از رهبران قدیمی حزب (زندهیادان رفقا اردشیر آوانسیان، حبیبالله فروغیان و اکبر شاندرمنی) بدون ایجاد عکسالعمل جدیدی در میان اعضای حزب به نقطهٔ انتهایی خود رسید. دو تن از آنها، رفقا فروغیان و شاندرمنی، در دومین پلنوم پس از «کنفرانس ملی»، موسوم به «پلنوم دیماه ۱۳۶۶»، از ترکیب کمیته مرکزی کنار گذاشته شدند. علاوه بر سه رفیق یاد شده، در فاصلهٔ سالهای ۶۴-۱۳۶۲، تودهایها شاهد اعتراضهای زندهیاد رفیق ایرج اسکندری نیز بودند. این چهار رفیق هر یک به اشکال مختلف مسایل خویش را مطرح کردند و انتقادهای بهنسبت متفاوتی نیز داشتند.
مرحلهٔ دوم (از سال ۱۳۶۵ تا اواخر ۱۳۷۰)
این مرحله از زمان روی کار آمدن میخائیل گارباچف بهعنوان رهبر اتحاد جماهیر شوروی آغاز شد و تا حدود یک سال و نیم پس از فروپاشی شوروی سوسیالیستی، یعنی برگزاری «کنگرهٔ سوم» حزب تودهٔ ایران در بهمن ۱۳۷۰، ادامه یافت. اگر در مرحلهٔ اول مسایل مورد مناقشه از سوی معترضین تودهای بهطور عمده خصلت سازمانی ـ سیاسی داشت، در این مرحله اختلافات ایدئولوژیک نیز، ابتدا بهتدریج و در پایان بهصورتی پررنگ، به آن اضافه شد.
تودهایهای معترض در ابتدای این مرحله حول چهار نفر از اعضای اصلی و مشاور کمیتهٔ مرکزی، جمع شدند و با صدور قطعنامههایی در باکو، مینسک و کابل اعلام وجود کردند، که بهدنبال آن یا از سازمان رسمی حزب کنار گذاشته شدند و یا خود کنارهگیری کردند. در کشورهای غربی وضع بهگونهای دیگر پیش رفت و معترضین طرفدار «نواندیشی» در برخی از سازمانهای حزبی در اروپای غربی تا مدتی کوتاه پیش از برگزاری «کنگرهٔ سوم» باقی ماندند.
همراه با تعمیق بحران در اردوگاه سوسیالیستی و فروپاشی نظامهای سوسیالیستی یکی پس از دیگری، دامنهٔ بحران در مرکزیت حزب گسترش یافت، بهطوریکه در آستانهٔ تشکیل «پلنوم فروردین ۱۳۶۹» اکثریت اعضای کمیتهٔ مرکزی در صف معترضین قرار گرفتند. این پلنوم یک هیأت اجرایی ۱۱ نفره را انتخاب کرد که اکثریت آن (۶ نفر)، بهدرجات متفاوت، از معترضین بودند. این ارگان به پرتنشترین هیأت اجرایی کمیته مرکزی در طول ۳۰ سال اخیر بدل شد. در همان اوایل شروع کار، هیأت اجرایی جدید، بهدنبال استعفای یکی از اعضای آن، به دو گروه ۵ نفرهٔ مخالف تقسیم شد. بهقول یکی از اعضای این هیأت، آنها در طول نزدیک به ۱۶-۱۵ ماه فعالیت، حتی موفق به انجام یک بحث سیاسی نشدند.
اولین نکتهٔ مهم در این میان آن بود که در صف ظاهراً واحد اکثریت معترض کمیته مرکزی، که در مقابل رفقا خاوری، صفری و لاهرودی یکپارچه عمل میکردند، اختلافات بهشدت عمیق سازمانی، سیاسی و ایدئولوژیک وجود داشت. در میان این رفقا و دوستان، از معتقدین به اصول مشی سیاسی حزب در سالهای ۶۱-۱۳۵۷ تا طرفداران شعار سرنگونی جمهوری اسلامی؛ از معتقدین به حزب یکپارچهٔ کمونیستی در سراسر کشور تا هواداران احزاب مستقل اقلیتهای ملی و جدایی فرقهٔ دمکرات آذربایجان ایران و رفقای کُرد از حزب؛ از معتقدین به ایدئولوژی مارکسیسم ـ لنینیسم تا افرادی که از لیبرالیسم و دیرتر از مشروطهٔ سلطنتی حمایت کردند؛ از رفقایی که خواهان دمکراتیزه کردن سازمان حزبی بر مبنای اصول سانترالیسم ـ دموکراتیک و اتخاذ راهکارهای دموکراتیک و متکی بر اعضای حزب در مقابله با بحران ناشی از فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی بودند تا دوستانی که معتقد بودند بازسازی حزب را باید از «اعادهٔ حیثیت از خلیل ملکی» آغاز کرد، مشاهده میشد. دورنما و سرنوشت چنین جمع معترض بهظاهر متحدی روشن بود. در صورت موفقیت این جمع در بهدست گرفتن سکان رهبری حزب، عاقبتی جز فروپاشی حزب تودهٔ ایران در شکل واقعاً موجود آن در انتظار نبود. چنانچه این مجموعه، پس از کنارهگیری و رانده شدن از صفوف حزب موفق به انجام هیچگونه کار دستهجمعی نشد. تعدادی از آنها برای مدت بسیار کوتاهی نشریهای را بهنام «پیام فردا» انتشار دادند و دو نفر دیگرشان، مدتی پس از برگزاری «کنگرهٔ سوم»، نشریهٔ «راه توده» را راهاندازی کردند.
دومین نکتهٔ مهم، وضعیت در درون صف مقابل بود. در صفوف اعضای باقیماندهٔ حزب در سازمانهای حزبی اروپای غربی، آمریکا و کانادا، که «کنگرهٔ سوم» با حمایت آنها تشکیل شد، اکثریت قریب بهاتفاق با معتقدین به هویت، تاریخ و ایدئولوژی حزب بود. اما در میان اقلیت کمیتهٔ مرکزی که در این صف قرار داشتند، از رفقایی با اصول عقیدتی مشابه اعضای حزب در سازمانهای حزبی تا رفقایی که یا تحت تأثیر سیاستهای رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی بودند، یا فرصتطلبانه از این سیاستها تبعیت میکردند، حضور داشتند. رفیق صفری و رفقای رهبری حزب از فرقهٔ دمکرات آذربایجان در گروه اخیر جای داشتند. اقلیت ناچیزی از مسؤولین حزبی در انگلستان و آلمان نیز با گروه اخیر همنظر بودند. عقاید آنها در گزارش هیأت سیاسی کمیتهٔ مرکزی به «پلنوم فروردین ۱۳۶۹»، و طرحهای منتشره برای اساسنامه و برنامهٔ «کنگره سوم» که توسط رفیق صفری تدوین شد و مملو از انحرافات ایدئولوژیک بود، منعکس شده است.
بر بستر ناشی از بحران فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم، که همچون زلزلهای مهیب کل جنبش کمونیستی و مترقی بینالمللی را تکان داد، گردانندگان اصلی حزب ما، بهطور مشخص رفقا خاوری، صفری و لاهرودی، بهجای درک این شرایط بیسابقهٔ تاریخی؛ بهجای برخورد خونسردانه و احساس مسؤولیت کمونیستی و با درجه بالایی از برخورد منعطف با معترضین؛ بهجای برگزاری جلسات توجیهی و انتشار یک ارگان درون حزبی فعال برای برخورد خلاق نظرات؛ بهجای تعیین معیارهایی بر مبنای هویت تاریخی و ایدئولوژیک حزب برای جداسازی معتقدین به این هویت از مخالفان آن، و هدایت آرام و دموکراتیک حزب برای عبور از بحران جنبش جهانی کمونیستی، به تقسیم حزب بر اساس طرفداری یا مخالفت با خودشان پرداختند. این سه رفیق، بهبهانهٔ خروج اعتراضی پنج نفر عضو هیأت اجرایی مخالف خویش از نشست نوبتی این ارگان، هیأت اجرایی را در عمل منحل کردند، به تصفیهٔ از نظر تاریخی بیسابقهٔ معترضین دست زدند و «کنگرهٔ سوم» را برگزار کردند. آنها تر و خشک را با هم سوزاندند. رفقایی بهشدت معتقد به حزب را راندند و این رفقا با درد و اندوهی جانکاه خانهنشین شدند. در مقابل، رفقا خاوری، صفری و لاهرودی راه را برای کسانی باز کردند که در جلسات رسمی حزبی عدم اعتقاد خویش به ایدئولوژی حزب را اعلام داشته بودند، و امروز نیز از سکانداران اصلی حزب هستند.
بهواسطهٔ عدم آگاهی بخش بزرگی از اعضای حزب از بسیاری از مسایل درون رهبری، از یکسو، و اتوریتهٔ معنوی رفیق خاوری بر حزب، از سوی دیگر، تودهایهای معتقد به هویت، تاریخ و ایدئولوژی حزب، با توجه به شرایط بحرانی جنبش جهانی کمونیستی و خطراتی که میتوانست بر اثر سلطهٔ مخالفین حیات حزب را تهدید کند، در صفوف حزب باقی ماندند. نگارندگان این سطور نیز، علیرغم داشتن انتقادات جدی به عملکرد رفقا خاوری و صفری، در کنار این دو رفیق قرار گرفتند.
نگارندگان این سطور در دورهٔ پایانی این مرحله، یعنی از زمان انحلال هیأت اجرایی منتخب «پلنوم فروردین ۱۳۶۹» در تابستان ۱۳۷۰ تا برگزاری «کنگرهٔ سوم» در بهمن ماه همان سال، در وقایع حزبی حضور مستقیم داشتهاند. بنابراین، خود را از روندی که دربارهٔ مرحلهٔ دوم حیات حزب در ۳۰ سال اخیر توضیح داده شد جدا نمیدانند و بهسهم خویش آمادهٔ پاسخگویی به انتقادات رفقای تودهای در رابطه با این مرحله خواهند بود.
مرحلهٔ سوم (از بهمن ۱۳۷۰ تاکنون)
این مرحله دو تفاوت کیفی با دو مرحلهٔ پیشین دارد. اول آن که بسترهای عینی انفعال و اعتراض تودهایها، یعنی شرایط ناشی از یورشهای جمهوری اسلامی به حزب و فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی، دیگر پشت سر گذاشته شده بود و عامل ادامهٔ بحران را فقط و فقط مجموعه عملکرد سازمانی، مشی سیاسی و نظرات ایدئولوژیک غالب بر رهبری حزب تشکیل میداد. دوم آن که برآورد عملی و هدف مشترک اعتراضها، برخلاف مراحل اول و دوم، یکبعدی و تنها شامل مسایل سازمانی نبود. مبارزه درون حزبی ما حول مسایل سیاسی ـ ایدئولوژیک شکل گرفت و به سطح مسایل سازمانی، بهویژه ضرورت اجرای اصول دموکراتیک اساسنامهٔ حزب و ایجاد فضای مناسب درون حزبی برای بیان و برخورد نظرات، نیز گسترش یافت.
با آغاز این مرحله، یعنی برگزاری «کنگرهٔ سوم» در بهمن ۱۳۷۰، بود که اختلافات ایدئولوژیک ـ سیاسی رشدیابنده در حزب، که بهدنبال فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم آغاز شده بود، شکل آشکار بهخود گرفت. در واقع این کنگره به محل آغاز روند رویارویی دو گرایش متضاد در حزب، یکی مدافع حفظ ایدئولوژی مارکسیستی ـ لنینیستی حزب تودهٔ ایران و اصول تشکیلاتی ناشی از آن، و دیگری گرایش «نواندیشانهٔ» شبهگارباچفی که مارکسیسم ـ لنینیسم و اصول تشکیلاتی ناشی از آن را «بیاعتبار» میدانست، تلاش داشت تا حساب حزب را از تاریخ گذشتهٔ آن جدا کند، و میکوشید تا حزب تودهٔ ایران را به حزبی از نوع احزاب سوسیال دموکرات متحول سازد، بدل شد. این رویارویی، هم در رابطه با طرح پیشنهادی «کارپایهٔ» حزب تودهٔ ایران، که «منافع همهبشری» را جانشین «منافع طبقاتی» میکرد، و هم در بحث پیرامون طرح اساسنامهٔ حزب، که گرایش مقابل میکوشید «مارکسیسم و تمامی اندیشههای مترقی و انساندوستانه» را جایگزین ایدئولوژی مارکسیستی ـ لنینیستی حزب سازد، در سطح کنگره شکلی بسیار شدید بهخود گرفت وحتی به بنبست در روند کنگره رسید. اما رفقای مدافع هویت، تاریخ و ایدئولوژی حزب، تنها بهخاطر حفظ وحدت حزب، به برخی مصالحهها در این کنگره تن دادند و آنرا از انسداد ایجاد شده بیرون آوردند.
اما مسأله به اینجا ختم نشد. با اینکه اکثریت بالای نمایندگان شرکتکننده درکنگره از مدافعان ایدئولوژی مارکسیستی ـ لنینیستی حزب بودند، هیأت رئیسهٔ کنگره، که زیر نفوذ جدی گرایش مقابل بود، توانست با برخی مانورهای غیردموکراتیک (که در مورد آن در آینده توضیح خواهیم داد) زمینهٔ کنترل «نواندیشان» را بر کمیتهٔ مرکزی و هیأت اجرایی برآمده از «کنگرهٔ سوم» تضمین کند و بدین ترتیب گرایش خاص خود را بهرهبری حزب تحمیل نماید.
بهدنبال این کنگره بود که روند تصفیهٔ مدافعان مارکسیسم ـ لنینیسم از ارگانهای گوناگون و رهبری حزب آغاز شد. در فاصلهٔ «کنگرهٔ سوم» تا «کنگرهٔ چهارم»، تقریباً تمامی اعضای مرکزیت منتخب «کنگرهٔ سوم» که از هویت، تاریخ و ایدئولوژی حزب فعالانه دفاع میکردند، از جمله نویسندگان این سطور، یا مشمول تصفیه شدند و یا در اعتراض به سیاستها و عملکردهای رهبری، از صفوف سازمان رسمی حزب کنارهگیری نمودند. در این روند، بسیاری از سازمانهای حزبی معترض در غرب از سوی رهبری حزب منحل اعلام شدند. بدین ترتیب، حزب بخش بزرگی از اعضا و هواداران خود را از دست داد و روند تحلیل رفتن آن که از مدتی پیش شروع شده بود بهشکلی شدیدتر ادامه یافت.
با توجه به عدم تغییر سیاست و عملکرد گردانندگان اصلی حزب طی نزدیک به ۲۲ سال اخیر، آنچه که ما دربارهٔ مسایل حزب در این مرحله و در زمان حضور خود در سازمان رسمی حزب بیان خواهیم کرد، دربارهٔ شرایط کنونی حزب نیز صادق است، در عین این که شواهد (از جمله به اسناد مصوب «کنگرهٔ ششم» رجوع کنید) دال بر منفیتر شدن روندهایی است که ما بهتدریج اسناد آن را منتشر خواهیم کرد یا دربارهٔ آنها خواهیم نوشت.
ما درباره وقایع حزبی مرحلهٔ اول و بخش عمدهٔ مرحلهٔ دوم از حیات حزب در ۳۰ سال اخیر، به توضیحات محدود و انتشار برخی از اسناد اکتفا خواهیم کرد. دلیل اصلی این امر نیز آن است که خود در این وقایع حضور مستقیم نداشتهایم. همینجا از تمام رفقا و علاقهمندان به سرنوشت حزب تودهٔ ایران صمیمانه دعوت میکنیم که ما را در تکمیل شرح وقایع این دو مرحله یاری کنند.
ما از دورهٔ پایانی مرحلهٔ دوم تا ۶ سال اول مرحلهٔ سوم، یعنی از تابستان ۱۳۷۰ تا بهمن ۱۳۷۶، در وقایع درون حزب حضور مستقیم داشتهایم و توضیحات و اسناد خود را از این سالها بهتدریج منتشر خواهیم کرد؛ اسنادی که بهجز یک مورد («تزهایی پیرامون وضعیت جهان و ایران و طرحریزی چارچوب اساسی خط مشی و برنامهٔ عمل سیاسی حزب تودهٔ ایران در حال حاضر» که در دورهٔ دوم «مهر» منتشر شد) تاکنون در جایی انتشار نیافتهاند.
در عین حال، با تأکید اعلام میکنیم که آمادهٔ پاسخگویی به انتقادها درمورد عملکرد خویش در این دوران و پس از آن هستیم. و در این راه، به این تعهد خود عمیقاً پایبندیم که در پاسخ به درشتگوییهای احتمالی از جادهٔ انصاف خارج نشویم و مرزهای رفیقانهٔ تودهای را پشت سر نگذاریم.