قتلعام کمونیستها در اندونزی سده بیستم

Print Friendly, PDF & Email

با استفاده از مقاله منتشره در ژوئیه ۲۰۱۳  توسط گروه «همبستگی بینالمللی»، وابسته به حزب کمونیست فرانسه و دائرهالمعارف ویکی پدیا

ترجمه و تلخیص: «مهر»

 

جمهوری اندونزی، واقع در جنوب شرقی آسیا، با  ۱۳۴۶۶جزیره و جمعیتی برابر با ۲۴۰ میلیون نفر چهارمین کشور پر جمعیت دنیا(پس از چین، هندوستان و اتحادیه اروپا) و از لحاظ شمار مسلمین، نخستین کشور جهان محسوب میشود.

 در اوایل سده شانزدهم، اندونزی مستعمره پرتغالیها بود و سپس در اوایل سده هفدهم، به مستعمره هلندیها تبدیل شد که به سرعت غارت ثروتهای کشور را آغاز کردند. و فقط در سال ۱۹۴۵ بود که سوکارنو و محمد هاتا موفق شدند استقلال اندونزی را اعلام کنند. کودتای نظامی ۱۹۶۵ سوهارتو که از سوی آمریکا پشتیبانی میشد، به مرگ بیش از یک میلیون کمونیست و انسانهای پیشرو انجامید.

ایدئولوژی حاکم بر جهان کنونی نه تنها به بازنویسی تاریخ میپردازد بلکه همچنین به یاری رسانههای نیرومند خود، جنایات صورت گرفته در اقصی نقاط دنیا را به نیروهای پیشرو نسبت میدهد و بسیاری دیگر را به دست فراموشی میسپارد.

این چنین است که هرگز از یکی از بزرگترین قتلعامهای صورت گرفته علیه بشریت که در سده بیستم رخ داد و منجر به کشته شدن بیش از یک میلیون کمونیست اندونزیایی گردید، سخنی به میان نمیآید. در مقاله زیر تلاش بر این است که پرده از گوشهای از این جنایت وحشتناک برداشته شود.

کمیسیون اندونزیایی حقوق بشر، در سال ۲۰۱۲ برای نخستین بار در باره قتلعام کمونیستهای اندونزیایی در سال ۱۹۶۵، گزارش داده است. به علت نبود پژوهشهای بینالمللی در اینباره که دارای مضامین حقوقی یا تاریخی باشند، شمار دقیق قربانیان این جنایت ناشناخته مانده است. اگر در برآوردهای پیشین این شمار به حداقل ۵۰۰ هزار نفر تخمین زده میشد، در برآوردهای کنونی، سخن از یک تا سه میلیون قربانی میرود…

این قتلعام در پی کودتایی صورت گرفت که توسط سوهارتو بر علیه سوکارنو و با پشتیبانی ایالات متحده آمریکا به مرحله اجرا درآمد و هدف غایی آن از بین بردن حزب کمونیست اندونزی(ح.ک.ا.) و «تهدید سرخ» بود که به گمان امپریالیسم، پس از چین و ویتنام میتوانست یکی دیگر از پرجمعیتترین کشورهای دنیا را در بر گیرد.

*                     *                     *

پس از پایان جنگ جهانی دوم، نام اندونزی با نام سوکارنو عجین شده بود. سوکارنو تاثیری پایا در اندونزی بر جای گذاشت که میتوان آن را در پنج اصل(به نام پانکاسیلا) خلاصه کرد. این اصول در واقع نوعی ملیگرایی به شمار میرفت  که در آن چشماندازی بینالمللی با رنگآمیزی «سوسیالیستی» و رواداری مذهبی گنجانده شده بود.

اندونزی دارای شش مذهب عمده، سیصد زبان محلی و همان گونه که در بالا گفته شد، از بیش از سیزده هزار جزیره تشکیل شده است. سوکارنو به عنوان داور در میان نیروهای اجتماعی سیاسی متناقض قرار گرفته بود و ضامنی برای وحدت ملی به شمار میرفت.

سیاست جبهه ملی سوکارنو، به نام «ناساکوم»، از رهبری حزب ملی اندونزی(ناس) بر جنبش یگانهای نشأت میگرفت که در آن از یک سو گروههای مذهبی ارتجاعی قرارداشتند و از دیگر سو، کمونیستهای اندونزی(کوم).

خط مشی ح.ک.ا. عبارت بود از تشکیل یک جبهه تودهای-ملی در راستای برپایی خلقی مستقل از امپریالیسم در یک دموکراسی اجتماعی پیشرفته که در واقع خود مرحلهای به سوی سوسیالیسم بود. چنین مرحلهای  برای سوکارنو یک هدف بود و برای ح.ک.ا. یک دوران گذار.

با پیش گرفتن سیاست اتحاد، کمونیستهای اندونزی صعود مقاومت ناپذیری را در پیش روی خود قرار دادند که موجب شد  طی انتخابات سال ۱۹۵۵، به ۱۶ در صد آرا دست یابند و در سال ۱۹۶۵، دارای بیش از ۳٫۵ میلیون عضو فعال شوند. سازمانهای تودهای آن بیش از ۲۰ میلیون هوادار داشت که قریب یک پنجم جمعیت اندونزی را در سال ۱۹۶۵ تشکیل میداد.

سندیکای نزدیک به ح.ک.ا. به نام «سوبسی»، مبارزه طبقاتی را با بازماندگان استعمارگران هلندی و عمال امپریالیسم بریتانیایی از سویی و با عناصر خرده بورژوازی اتحاد ملی و طیف قدیمی حاکم یعنی مالکان مسلمان زمین از سوی دیگر، ادامه میداد.

ح.ک.ا. و سازمانهای وابسته به آن که در میان کارگران صنعت نفت و کائوچو و همچنین نزد کشاورزان خرده پا در جزیره جاوه و سوماترا  نیرومند بودند، با حضور خود، چشماندازی جدی به مبارزات مردمی در عرصه اصلاحات ارضی برای کشاورزان و ملی کردن منابع کشور، میدادند.

دست امپریالیسم در قتلعام سال ۱۹۶۵
 
پس از پیروزی کمونیست ها در چین و در گل فرو رفتن نیروهای امپریالیستی در ویتنام، صعود کمونیسم در اندونزی امپریالیسم آمریکا را که هم از ریشهدار شدن ملیگرایی ضدامپریالیستی و هم از امکان انقلاب کمونیستی به شدت نگران کرده بود، به فکر چاره انداخت.

در مرحله نخست، ایالات متحده تنها به پشتیبانی مالی خود از تمام مخالفان «انقلاب ملی»، از جمله حزب سوسیالیست اندونزی که شدیدا ضدکمونیست بود و همچنین حزب اسلامگرای ماسیئومی، بسنده میکند. ولی در سال ۱۹۵۸ سازمان سیا بنیادهای لجیستیکی و نظامی یک شورش نظامی را در سوماترا، که از لحاظ منابع نفتی غنی بود، فراهم  میآورد و حکومت دست نشاندهای به نام «دولت انقلابی»، که از سوی آمریکا، حزب سوسیالیست اندونزی و اسلامگرایان پشتیبانی میشد، بر پا میکند. این شورش طی چند ماه از سوی ارتش اندونزی کاملا نابود میشود.

پس از این شکست، بین سال های ۶۵ – ۱۹۵۹، ایالات متحده استراتژی خود را تغییر میدهد و به ارتش که تنها سد موجود در برابر کمونیسم بود، کمکی مالی به مبلغ ۶۵ میلیون دلار اعطا میکند. سوکارنو که در جریان این کمکها قرار گرفته بود، خطاب به سفیر آمریکا در اندونزی کفت: «بروید گورتان را گم کنید با کمکهای مالیتان!»

سازمانهای مخفی آمریکایی و بریتانیایی بر این عقیده بودند که جبهه راست ضد سوکارنو و طرفدار امپریالیسم را که نخست توسط ناسروتیون و سپس توسط سوهارتو هدایت میشد، تقویت کنند. سوهارتو، دوره دیده آمریکا، در برابر یانی، رهبر جبهه «میانه رو» و طرفدار سوکارنو، قرار گرفته بود.

در روز ۳۰ سپتامبر ۱۹۶۵، بهانه لازم به دست سوهارتو و یارانش داده میشود: جناحی از سرهنگها، پس از اعدام شش تن از افسران عالیرتبه و میانه رو ارتش، از جمله ژنرال یانی، «دولت انقلابی» خود را اعلام میکنند.

 سوهارتو، فرمانده هنگهای احتیاط  و ملی(کوستراد)، به بهانه حفاظت از رژیم، کنترل جاکارتا، پایتخت اندونزی، را به دست میگیرد و شورش سرهنگها را به کمونیستها نسبت میدهد. بدین سان، «بزرگترین قتلعام سده بیستم»، بر اساس وا ژههای به کار برده شده در یکی از گزارشهای سازمان سیا در سال ۱۹۶۸، آغاز میشود.

هیچ شک و شبهه ای در مداخله سازمان سیا و سازمانهای بریتانیایی در رویدادهای خونین سال ۱۹۶۵ وجود ندارد. بدون بررسی کلیه مدارک بایگانی شده آمریکایی و اندونزیایی، گستردگی این مداخلهها را نمیتوان مشخص نمود. آن چه را که میتوان با اطمینان به آن اشاره کرد این است که بین سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۵، آمریکا در مدرسه اندونزیایی باندونگ(به نام سسکوآد)، شمار زیادی نظامی را در سطوح مختلف ارتش برای مبارزه با «جنگ ضد شورشی»(وار فیر) تربیت کرد. آمریکاییان تا آنجا پیش رفتند که گروههای شبه نظامی(میلیشیا) را برای مبارزه با شورش «کمونیستی» در محلههای دهکدهها آماده کردند. هم این میلیشاها بودند که در بطن رویدادهای وحشت آفرین ۱۹۶۵ قرار گرفتند.

سازمان سیا نقش قاطعانهای در تبلیغات ضد کمونیستی ایفا میکند: نه تنها شایعات کاذبی را در مورد فجایعی که به اصطلاح توسط کمونیستها صورت گرفته پخش میکند بلکه همچنین نفرت نژادی و قومی را بر ضد چینیها و سکولارها بر میانگیزد. سفارت ایالات متحده و سازمانهای مخفی آمریکایی حتی فهرستی از اسامی ۵ هزار کادر متعلق به ح.ک.ا. را در تمام سطوح این حزب در اختیار کودتاچیان قرار میدهند تا رهبری حزب بهتر از بین برده شود.

پس از این سرکوب وحشتآفرین و این که رسانههای غربی مجبور شدند با کاستن از ابعاد گسترده فاجعه، به آن اشاره کنند، سفارتخانهها و دفاتر کشورهای غربی به راحتی در این باره سکوت اختیار کردند و در عین حال به تحسین کشت و کشتار ح.ک.ا. و افراد نزدیک به آن حزب پرداختند.

میوه تلخ جنایت: ۳۵ سال دیکتاتوری تاریکاندیش در خدمت شرکتهای فراملیتی آمریکایی

کمیسیون حقوق بشر اندونزی قادر نخواهد بود کارنامه وحشیگریهای صورت گرفته را ارائه دهد: تیربارانهای فوری و بدون محاکمه، سر بریدنها، رودخانههای آکنده از اجساد، هتک ناموس و سپس اجبار به تن فروشی، تبعید به نقاط بد آب و هوا و …

برای سازمانهای مخفی آمریکایی، موفقیت به دست آمده در سرکوب جنبش انقلابی، سر چشمه الهام برای عملیات بعدی بود: از عملیات لینکس در ویتنام گرفته  تا کودتاهای دیکتاتورهای آمریکای لاتین، مانند پینوشه در شیلی.

 ارتش اندونزی که از سوی آمریکا پشتیبانی مالی و لجیستیکی میشد و همانند آنچه در آمریکای لاتین میگذرد، افسرانش در آمریکا دوره دیده بودند، با در دست داشتن فهرست کادر های حزبی، رهنمودی به نام «صحت»( به معنای حذف یا پاکسازی) را داده و به کمک میلیشیایی که توسط آمریکاییان سازمان داده شده بود، فاجعهای بی نظیر به وجود آورد. میلیشیای نامبرده، متشکل از احزاب مذهبی(مانند نهضت علماء)، با شاخههای جوانانشان( مانند آنسور) که عمیقا شست و شوی مغزی داده شده بودند، با گروه محمدیه، دو گروه اسلامگرایی بودند که بیشتر در روستاها دعوت به جهاد ضد کمونیستی میکردند و بخش عمده فاجعه را به مرحله اجرا در آوردند.

اشاره به نقش ایفا شده توسط میلیشیا در روستاها، نباید مداخله گروههای مذهبی دیگری مانند هندوها در بالی، که در دفاع از نظام کاستها و بر ضد چینیها وارد عمل شدند، یا نیروهای مسیحی در جاوه  که در آن جا نیز این نیروها به یاری سازمان جوانان خود(به نام فورم برای عمل دانشجویی) در تصفیه کمونیستها شرکت کرده بودند، به دست فراموشی سپرده شود.
 
تضاد اجتماعی موجود را نیز نباید فراموش کرد که هواداران روستایی ح.ک.ا. همگی نه تنها سکولار نبودند بلکه اغلب آنها، به ویژه در روستاهای جاوه دارای اعتقادات عمیق مذهبی بودند. این چنین بود که مالکین زمین، نگران از نیرومندتر شدن ح.ک.ا. و ارتشی که بیشتر به منافع حاصل از منابع نفتی میاندیشید تا دفاع از منافع مالکین، انگیزههای مذهبی را پیش کشیدند؛ انگیره ای که به عنصر نیرومندی برای بسیج کردن روستاییان تبدیل گردید.

دورویی و تزویر آمریکا: مبارزه با اسلامگرایی و برای دموکراسی

دوگانه بودن گفتمان آمریکاییها دیگر نمیتواند کسی را گول بزند. همانند آن چه دیروز در اندونزی ،افغانستان، لیبی و یمن گذشت و امروز در سوریه میگذرد، اسلامگرایی، نخبگان اقتصادی محافظهکار و امپریالیسم به خوبی با یکدیگر میسازند.

دوگانه بودن گفتمان آمریکاییها در باره دموکراسی سرمایهداری و بر ضد «دیکتاتوری» کمونیستی: سوهارتو، در «نظام نوین» خود به مدت سی سال،  تمام ارکان قدرت را در «کارکرد دوگانه» پایداری سیاسی و اقتصادی، به ارتش واگذار کرد و سازمانهای اسلامگرا زیر نظارت دولت و در چارچوب شورای علما، تودههای روستاها را تحت انقیاد خود در آورده بودند.

(حتی امروزه نیز نهضت علما و گروه محمدیه از نیرومندترین سازمانهای اسلامگرای دنیا هستند و به کمک شبکههای آموزش حوزههای علمیه خود، بیش از ۶۰ میلیون اندونزیایی را گرد هم آوردهاند.)

در چنین شرایطی که میتوان آن را با مصر زمان مبارک مقایسه کرد(حتی در رابطه با اخوانالمسلمین) سوهارتو سیاستزدایی تودهها را سازمان داد که کاملا در نقطه مقابل «بسیج تودهای» سوکارنو و ح.ک.ا. قرار داشت.

 به عقیده سوهارتو، «تودههای شناور» را باید به کمک سازمانهای تودهای مانند سندیکای واحد (اف.ب.اس.ای.) احاطه کرد که دارای مسئولیت همکاری بین طبقهای در یک نظام کورپوراتیستی شبه فاشیستی بود.

سوهارتو، طی سی و دو سال حکومت، سرکوبهای خونینی را از خود بر جای گذاشت. اگر بخواهیم به وحشتناکترین آنها اشاره کنیم، میتوانیم از سرکوب جنبشهای آزادیبخش تیمور شرقی و پاپوآزی غربی یاد کنیم که شمار کشته شدگان آنها  از مرز سی هزار نفر فراتر رفت.

شور و شعف ناظران غربی در برابر این کشتارها که بر آن نام «اژدهای اندونزیایی» گذاشته بودند، دیگر حد و حدودی نداشت. سوهارتو، همانند پینوشه در شیلی، با پیروی از «مکتب شیکاگو» با جدیت از دستورات لیبرالهای «مافیای برکلی» پیروی میکرد: ریاضتکشی در بودجه، حذف یارانههای اجتماعی (که توسط صدقههای اسلامی جایگزین گردید)، خصوصیسازی و یک نظام مالیاتی جالب برای شرکتها.

یارانههای صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی که توسط درآمدهای نفتی سال ۱۹۷۳ افزایش یافته بود، «معجزه اندونزی» را به شرکتهای فراملیتی مانند شل، بی.پی. در بخش نفتی، نایک و آدیداس در بخش نساجی و همچنین به  قشر بسیار کوچکی از الیگارشی فاسد کشور، تقدیم کرد.

با وجود سه دهه رشد اقتصادی در کشور، اندونزی هنوز دارای ۱۲۰ میلیون تنگدست است که نیمی از جمعیت کشور را تشکیل میدهند. جمعیتی که بر اساس آمار و ارقام بانک جهانی، با روزی کمتر از۲  دلار و ۲۰۰ میلیون از آن ها با روزی کمتر از  ۴ دلار زندگی می کنند.

ثروتمندتر شدن عده قلیلی با تنگدستتر شدن اکثریتی در تناقض آشکار است. اندونزی کشوری است که در آن شمار میلیونرها سریعتر از دیگر کشورها رشد میکند. شمار آن ها در سال ۲۰۱۵ به ۱۰۰ هزار نفر خواهد رسید که بیش از ۵۰۰ میلیارد دلار، یعنی دو سوم ثروت کشور را، در دست خواهند داشت.

در حال حاضر، ۳۰ نفر در اندونزی به اندازه ۶۰  میلیون شهروند دیگر ثروت دارند.

نمونه اندونزی نه تنها تزویر گردانندگان نظام سرمایهداری را آشکار میسازد بلکه همچنین این مطلب را که از بین بردن حزب کمونیست کشور به چه میانجامد : وابستگی ملی و تنگدستتر شدن جامعه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *