مصاحبهٔ منتشر نشدهای از رفیق محمدعلی عمویی
مصاحبهگر: برخی علل شکست جنبش مارکسیستی در ایران را ناشی از محدودیتهای سیاسی و قانونی از سوی حکومتها ارزیابی میکنند اما جای این سؤال خالی است که شکست جنبش مارکسیستی در ایران تا چه حد بهواسطهٔ بحران ایدئولوژیکی بوده که کمونیسم بینالمللی را در خود فرو برده است؟
رفیق عمویی: کاش میتوانستید مستقیماً با حزب تودهٔ ایران و دیگر جریانات چپ تماس گرفته و پاسخ را از آنان دریافت میکردید. اما اکنون که به من مراجعه شده به اختصار نظراتم را ارائه میدهم.
به عقیدهٔ من، مورد اول میتواند با تجربهٔ تاریخی کشور ما منطبقتر باشد. بیتردید میتوان ایرادهای اساسی به عملکرد، تاکتیکها و فعالیتهای جنبش مارکسیستی وارد کرد که از آن جمله میتوان به اشتباهات حزب تودهٔ ایران در روند فعالیتهای چندین و چند سالهاش اشاره کرد. اشتباهاتی که سایر جریانهای مارکسیستی در روند فعالیت و مبارزه با حکومتها داشتهاند میتواند عاملی برای عدم موفقیتشان باشد. اما شما در نظر بگیرید مادام که یک فضای نسبتاًً بازی حاکم بوده جریانهای مارکسیستی رشد کردهاند، پیش رفتهاند و سازماندهی کردهاند و اتفاقاً با اقبال زیادی هم چه در سطح نخبگان و چه در سطح توده مردم رو بهرو شدهاند.
ابتدا اجازه بدهید من این فضای نسبتاًً باز را که میگویم کمی بیشتر توضیح دهم تا مشخص شود در همین موقعیتهای نسبتاً مناسب که برای فعالیت احزاب مارکسیستی فراهم بوده، با چه مشکلات و محدودیتهایی رو بهرو بودهاند. شما در نظر بگیرید در دههٔ ۲۰، در یک فاصلهٔ کوتاه ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۷ که حزب تودهٔ ایران فعالیت علنی داشت، با چه مشکلاتی توسط چاقوکشهای حزب سومکا، پان ایرانیستها و آنچه امروز بهعنوان لباس شخصیها از آن یاد میشود، رو بهرو بوده است. آن زمان حکومت با سازماندهی و سربازگیری از لمپنهای جنوب تهران تحت عنوان لباس شخصیها که بعدها به صورت شعبان بیمخ و نظایر اینها نمود پیدا کرد، گاه و بیگاه با قمه، چاقو، زنجیر و با انواع و اقسام سلاحهای سرد به کلوبها، تجمعات و دفتر حزب حمله میکردند، شیشهها را میشکستند، کتابها را پاره میکردند و بهآتش میکشیدند و کادرهای حزب را ضرب و شتم میکردند. من از این دوران بهعنوان دوران فعالیت قانونمند و آزاد حزب تودهٔ ایران یاد میکنم. امکان نداشت حزب یک گردهمآیی داشته باشد و بههر مناسبتی چاقوکشهای حزب پان ایرانیست، سومکا یا حزب آریا آن تجمع را مورد هجوم قرار ندهند.
اینجا باید این توضیح را بدهم که این احزابی که نام بردم عنوانشان حزب بود اما در واقع دارو دسته چاقوکشهایی بودند که مورد حمایت حکومت بودند و بهجای نیروی انتظامی برای سرکوب و بههم زدن تجمعات مورد استفاده قرار میگرفتند. بعد از انقلاب نیز البته با اسمهای دیگری همین رفتارها وجود داشت. مهم نیست برهم زنندگان حقوق مدنی جامعه با چه اسم، تظاهر و عنوانی عمل میکنند، بلکه مهم ماهیت حرکتی است که فعالیت آزاد احزاب و تکثر اجتماعی را بر نمیتابد. تازه در همین دوران، بهعلت حضور فیزیکی حزب که روزنامه و ارگانی داشت و میتوانست نظراتش را با رعایت خیلی از مسائل اعلام کند، با اقبال زیادی مواجه شد. البته ما اشتباهاتی داشتیم. من بهنوبهٔ خودم از اشتباهات حزب تودهٔ ایران یاد میکنم و میپذیرم، و طبیعی هم هست که یک حزب جوان و کمتجربه که با مهمترین مسائل روز مواجه است و در حساسترین نقطه جهان قرار دارد، دچار اشتباهاتی شود. بهخاطر داشته باشید ایران یکی از کشورهای حساس از لحاظ ژئوپلتیک در منطقه بوده و هست. هممرزی با اتحاد جماهیر شوروی، نزدیکی به کشور هندوستان، وجود خلیج فارس از سویی، و حضور عوامل پیدا و پنهان کشور استعمارگر انگلیس در هیأت حاکمه، و در عین حال وجود سیاستمداران کارکشته و وابسته مثل قوامالسلطنه، سید ضیاءالدین طباطبایی، علی دشتی، منصور و دیگرانی که سیاستهای عمومی ایران را در دست داشتند، حزب تودهٔ ایران را در مقابل ترفندهای گوناگون قرار میداد. در این وضعیت طبیعی بود که حزب در تاکتیکها و سیاستگذاریها دچار اشتباه شود. اما اینها آن چیزهایی نبود که موجب افول حرکت حزب شود.
باید یادآور شوم پارهای از اشتباهات در موضعگیری علیه مصدق انجام شد ولی شاهد آن هستیم که حزب بهتجربه اشتباهاتش را در مییابد و آن را تصحیح میکند. در قیام ملی ۳۰ تیر، بهعنوان بزرگترین پشتیبان دکتر مصدق بهمیدان میآید و از آن موقع بهبعد یار و یاور کابینهٔ دکتر مصدق بهعنوان حکومت ملی ایران است. این در حالی است که در همین زمانها نزدیکترین یاران مصدق مثل مظفر بقایی، حسین مکی، حائریزاده و علی زهری از ایشان جدا میشوند و حتی جدایی آقای کاشانی که رابطهٔ اولیهاش با دکتر مصدق آنان را در موقعیت دو رهبر اصلی جنبش ملی قرار داد، خودنمایی میکند. حزب توانست اشتباهاتی را که در شناخت دکتر مصدق و ملیون داشت بعد از قیام ۳۰ تیر تصحیح کند.
ببینید، حزبی که از اصولی پیروی میکند، پایبند به میثاقهای معینی است، اگر در روند سیاستگذاریهایش مرتکب خطایی بشود، تجربهٔ عملی به آن تفهیم خواهد کرد که اشتباهاتش را مورد بازبینی قرار دهد. بهحکم تجربهٔ تاریخی، در فاصلهٔ دههٔ ۲۰ که حزب فعالیت علنی میکرد، و همچنین تجربهٔ سه چهار سال اولیهٔ بعد از انقلاب، و با وجود همهٔ مشکلاتی که حزب با آن مواجه بود، حزب تودهٔ ایران با اقبال گسترده مردم مواجه شد. تنها سرکوب بود که جنبش کمونیستی ایران را از میدان خارج کرد.
جنبش کمونیستی از حیث نظری شکست نخورد! کدام شکست؟ ما یکسری بحثهای نظری داشتیم، یکسری سیاستگذاریهای عملی. ما در شعبهٔ پژوهشهای حزب روی تمام مسایل اساسی مملکت نظر و برنامه داشتیم. از قانون کار گرفته تا قراردادهای بینالمللی و سیاستگذاری خارجی در شعبهٔ پژوهش حزب تودهٔ ایران بررسی شده بود، و مادامی که هنوز وجه انقلابی نظام پایدار بود، برنامههای لازم برای عمل پیشنهاد میشد. از آنجا که به اهداف اصولی انقلاب وفادار بودیم، آنچه بهنظرمان در تعمیق دستاوردهای انقلاب میتوانست به دولت کمک کند از همکاری با دولت مضایقه نکردیم!
مصاحبهگر: وقتی میگوییم عدم موفقیت، در واقع بهمعنی عدم قدرتگیری سیاسی است. سؤال را بهشکل دیگری مطرح میکنم، آیا اشتباهات عملی جنبش چپ حاصل اشتباه در تئوریهای دریافتی نبوده است؟
رفیق عمویی: خیر. بهگمان من، اشتباه بیشتر مربوط به سیاستگذاری و تاکتیکها، و نبود شناخت کافی از شرایط بود. نگرش و تئوریها صحیح بود. ما وقتی میدیدیم حرکت عمدهٔ تودهٔ مردم در جهت بیرون انداختن دیکتاتوری است، ما هم با اعتقاد به اصول حقوق بنیادین حقوق سیاسی ـ مدنی، با اینکه رهبری انقلاب دردست نیروهای مذهبی بود، مردمی بودن انقلاب را تأیید کردیم. ظاهراً یک حزب کمونیستی مثل حزب تودهٔ ایران نباید رهبری انقلاب را که یک مرجع تقلید در رأس آن قرار دارد، بپذیرد، کمااینکه بعضی از جریانات چپ بهعلت چپ بودن نپذیرفتند. حزب تودهٔ ایران یک مشی اصولی داشت و بر اساس اصولش موضعگیریها و سیاستگذاریهایش را تعیین میکرد. وقتی دید انقلاب سال ۵۷ اولاً متکی به تودهٔ مردم و در جهت نفی دیکتاتوری نظام شاهنشاهی است، این کاملاً با اصولش تطبیق میکرد؛ وقتی دید سیاستهای ضدامپریالیستی در انقلاب دنبال میشود، حمایت کرد. از کجا معلوم سیاستهای ضدامپریالیستی دارد؟ وقتی میبیند نظام برخاسته از انقلاب تمام قراردادهایی را که با ایالات متحده داشته، همه آن قراردادهای تحمیلی نظامی که موجب وابستگی کشور به امپریالیسم میشد، لغو میکند و از پیمان سنتو خارج میشود.
اینها یک سری از مسائلی است که در انطباق با نگرش اصولی حزب است و انقلاب را تأیید میکند. همان طوری که اشاره کردم، اتفاقاً در روند فعالیت علنی حزب بعد از انقلاب کمتر پیش آمد که اشتباه کرده باشیم؛ اشتباه بیشتر در دوران جوانی حزب در دههٔ ۲۰ بود. بهنظر من، ما انقلاب را درست شناختیم، بهجا حمایت کردیم و در این راستا از اصول و خط مردمی و ضد امپریالیستی امام دفاع کردیم.
مصاحبهگر: چگونه یک حزب مارکسیستی و کمونیستی میتواند ادعای خط امامی داشته باشد؟!
رفیق عمویی: اتفاقاً حزب همیشه با این سؤال مواجه بوده است. ما اصلاً نگفتیم در خط امام هستیم. خط امام جنبههای متفاوتی دارد، ما خط مردمی و ضدامپریالیستی امام را قبول داشتیم. حتی میتوانم اشاره کنم به این مطلب که ما در درون حزب شاهد یک تلقی اشتباه اینچنینی توسط اعضای خود حزب بودیم. بارها و بارها میدیدیم در مباحثی که در دانشگاه و جامعه بین طرفداران حزب و جوانان و دانشجویان میگذشت، گزارشهایی میرسید که بیان میشد ما طرفدار خط امام هستیم. بعد از این قضایا در حزب شعبهای بهنام «بازرسی و رسیدگی» بهوجود آوردیم که اتفاقاً خود من مسؤولش بودم و بنا را بر این گذاشتیم که با اعزام بازرس به شبکهٔ تشکیلات حزبی، فرایند چگونگی انتقال رهنمودهای رهبری حزب به اعضا و بدنهٔ حزب را نظارت کنیم.
بهویژه یکی از نکاتی که دیدیم بدفهمی صورت گرفته همین مبحث خط امام و عدم تمییز آن با خط مردمی و ضدامپریالیستی امام بود. از جمله اشتباهاتی که در عرصهٔ اجرا در همین دوران و بهعلت نوعی مصلحتگرایی رخ داد این بود که شعار «انتقاد و اتحاد» را مطرح کردیم تا موضعگیریها و سیاستگذاریهای حزب بر آن اساس باشد، یعنی هر آنچه در جهت حفظ و تعمیق دستاوردهای انقلاب باشد آن را تأیید کنیم و متحد چنین خطی باشیم. هر جا که به این دستاوردها لطمه بزند و بر اساس آن مخالفان انقلاب و ضدانقلاب پا بگیرند، ما آن را نقد کنیم. این سیاست و موضع اتحاد و انتقاد موضع بسیار درستی بود، اما بهدرستی اجرا نشد.
این موضوع از جمله انتقادات جدی است که در همان ایام در ارگانهای رهبری حزب مطرح بود و اکنون نیز میتوانیم بهکار خودمان وارد کنیم. بهعنوان مثال، وقتی حاکمیت انقلابی به محاکمهٔ گروههای مخالف و نیز عوامل شاه پرداخت ما از خودمان سؤال نکردیم «این محاکمات تا چه حد انقلابی است؟ آیا مجازاتها با جرمها تناسب داشت و حق دفاعی به متهمان داده شد؟» ما آن موقع، آن نوع محاکمات را بهاندازهٔ کافی نقد نکردیم. فردایش خودمان به همان نوع محاکمه دچار شدیم و امروز هم شاهد آن هستیم که همهٔ کسانی که با گرفتاریهای امروز مواجه هستند کسانی بودند که وقتی حزب تودهٔ ایران زیر ضربه قرار گرفت نهتنها انتقاد نکردند که حتی با صدور بیانیه آن را تأیید کردند و تبریک گفتند! با همهٔ احترامی که برای آقای سحابی قائل هستم، مشاهده کردم که ضمن مصاحبه در یکی از نشریات، اشاره کردند «رهبران حزب توده خیانت کردند!» کجا خیانت کردند و به چه کسانی خیانت کردند!؟ چرا بهجای نقد عملکرد حزب، اینگونه با کینه خطای قبل از سال ۱۳۳۱ را بهصورت گناه نابخشودنی آن حزب بهدنبال خودشان یدک میکشند؟ اگر آسیبشناسی در بین باشد باید عرض کنم که یکی از عناصری که وحدت و همکاری نیروهای مترقی را با مشکل مواجه ساخته همین عنصر کینهتوزی و برخورد لجوجانه با یک سری از مباحث تاریخی است.
واقعیت این است که این روزها کشور ما با بحران عظیمی رو بهرو است. دشمن تمام اطراف مملکت ما را در محاصره خود قرار داده است، حضور نظامی خطرناکی در منطقه توسط دشمن اعمال میشود، سیاستهای معینی نیز در داخل کشور توسط گروهی در حال اجرا است که متأسفانه این خطر را روز بهروز بیشتر میکند. اگر نیروهای مترقی و آزادیخواه به نظر مشترکی نرسند، و اگر حداقل ائتلافی روی یک جنبهٔ معین از وحدت شکل نگیرد، تبعات جبرانناپذیری متوجه کشور خواهد شد. بله، نمیشود در حال حاضر در تمام عرصهها وحدت داشت، ولی میشود روی استقلال و تمامیت ارضی ایران، روی بهبود شرایط مبارزه برای ایرانی که حداقل آزادیها را برای مردمش تأمین کند، وحدت را شکل داد. همه مدعی آزادیخواهی هستند، همه مدعی دفاع از تمامیت ارضی ایران هستند، روی این پلاتفرم میتواند وحدت بهوجود آید و همگانی شود، و کمتر مطالبی گفته شود که دلچرکینی و تفرقه بهوجود بیاورد. ما بیش از آنکه جاذبه ایجاد کنیم، دافعه بهوجود میآوریم.
من معتقدم اگر نیروهای آزادیخواه این مملکت صادقانه نسبت به سرنوشت ملت ایران روی یک پلاتفرم حداقلی موافقت داشته باشند، نیروی عظیمی خواهد بود و دیری نخواهد پایید که به موفقیت دست پیدا کنند.
مصاحبهگر: شما فکر نمیکنید کوتاهی مارکسیستها در دفاع از آزادیهای دموکراتیک در قبل و بعد از انقلاب از مؤلفههایی است که میتوان آن را نتیجهٔ دیدگاهها و ایدئولوژی مارکسیستی تلقی کرد؟
رفیق عمویی: خیر، اینطور نیست. من نمیدانم چرا اینقدر آزادی و آزادیخواهی را نقطهٔ مقابل مبارزه برای سوسیالیسم ارزیابی میکنند.
مصاحبهگر: برای نمونه، عملکرد حزب توده بهعنوان یکی از تشکلهایی که داعیهدار مارکسیسم بوده این ذهنیت را بهوجود میآورد.
رفیق عمویی: عملکرد حزب تودهٔ ایران چه بوده است؟ عملکرد حزب تودهٔ ایران بهعنوان یک حزب اپوزیسیون مبارزه برای آزادی و آزادیخواهی بود. آیا اگر قربانی این سرکوب شده نشانهٔ این است که مخالف آزادی است؟!
مصاحبهگر: آیا حزب توده در تحمیل سرکوبها به سایر جریانهای چپ نقشی نداشت؟
رفیق عمویی: ابداً. حزب توده هرگز در موقعیتی نبوده که نقش سرکوب داشته باشد.
مصاحبهگر: نقش تحریص و تشویق چطور؟
رفیق عمویی: تمامی جریانات سیاسی غیرحکومتی زیر فشار امنیتی بودند و یکی بعد از دیگری از عرصهٔ فعالیت علنی حذف شدند. بعضاً رفقای فدایی ما شعارهای غلطی مطرح کردند که بعداً خودشان را نقد کردند و پذیرفتند که زیادهروی کردهاند. همان موقع از دوستان فدایی ایراد گرفتیم که چرا تفنگ بهدست گرفتید و کردستان و ترکمن صحرا را به آشوب کشاندید؟ انقلابی انجام گرفته، بیایید از موضع آگاهیبخشی به مردم در جهت حفظ و تعمیق دستاوردهای انقلاب گام بردارید، و خوشبختانه موفق هم شدیم. در سال ۵۹ دوستان فدایی ما آن شعارهای تند را کنار گذاشتند و از کردستان هم برگشتند. ما حتی تلاش کردیم شعلهٔ آتش جنگ در کردستان برافروخته نشود. آقای هاشمی رفسنجانی خیلی خوب در جریان امر هستند.
آن زمان، یادش بهخیر، زندهیاد داریوش فروهر از طرف آقای خمینی مأموریت داشت در رابطه با کردستان اقدام کند. از آنجا که روابط بسیار نزدیک و دوستانهای بین حزب و آقای فروهر برقرار بود، ما طرحی فراهم آوردیم و بخشی از مطالبات خلق کرد را در آن ملحوظ کردیم، ولی حداقل ممکن را! یعنی ما حساب کردیم چه مقدار از این مطالبات در شرایط کنونی توسط جمهوری اسلامی پذیرفته میشود. البته این را هم بگویم، بهرغم این که در اطراف آقای خمینی و در درون حاکمیت جمهوری اسلامی افرادی بودند که این مقدار حقوق را برای خلق کرد قائل بودند، اما کسانی هم بودند که هیچیک از خواستههای خلق کرد را نه میپذیرفتند و نه بهرسمیت میشناختند.
علیایحال، ما پروژه را فراهم آوردیم و من هم با آقای فروهر گفتوگوها را شروع کردم. گفتم ما میرویم کردستان و با حزب دموکرات کردستان صحبت میکنیم و این پروژه را با آنها نیز در میان میگذاریم، قانعشان میکنیم که فعلاً به این مقدار از حداقل حقوقشان رضایت دهند. از این طرف هم شما جمهوری اسلامی را راضی کنید تا به این ترتیب از جنگی که فقط و فقط سبب کشته شدن فرزندان خلق کرد میشد، جلوگیری شود. شما فکر میکنید چند بار ما فاصله تهران تا مهاباد را رفتیم و صحبت کردیم؟ سرانجام هیاتی از تهران مرکب از زنده یاد فروهر، آقایان سحابی و صباغیان از طرف آقای خمینی ماموریت پیدا کرد با حزب دموکرات و با نمایندگان خلق کرد صحبت کند.
در شب قبل از اعزام نمایندگان نظام، من در مهاباد با غنی بلوریان و رحمان قاسملو صحبت کردم، البته با غنی بلوریان بیشتر آشنا بودم چرا که سال ها با هم در زندان عادل آباد بودیم. رحمان قاسملو را برای اولین بار میدیدم ولی با اسم و نگرشش آشنایی داشتم. بالاخره قرار شد روی طرح موافقت صورت بگیرد. البته ایرادات آقای قاسملو عبارت از این بود که ما تنها نیستیم، کومله هست، شیخ عزالدین هم هست، آنها با این سطح مطالبات راضی نمیشوند. گفتم نمایندگی واقعی خلق کرد را حزب دموکرات کردستان با پیشینهٔ طولانی مبارزاتی دارد. در صورتی که نتواند شیخ عزالدین را راضی کند امکان راضی کردن مردم را دارد. و آنها را راضی کردیم که از برافروختن آتش جنگ و کشته شدن فرزندان خلق کرد در یک جنگ داخلی جلوگیری کنند.
اما، با کمال تاسف، هنگامی که هیأت مذاکرهکننده مشغول گفتوگوها شد، آقایان تندروهای خلق کرد و شیخ عزالدین به جلسه حمله کردند و مذاکرات بینتیجه پایان یافت. البته بعدها شیخ عزالدین با اعتراف به خطای صورتگرفته گفت: «اگر ما با انجام مذاکرات موافقت میکردیم، اقلاً میتوانستیم حداقل خواستههای خلق کرد را تثبیت کنیم و تندروهای جمهوری اسلامی دست بالا را نمیگرفتند، چرا که در سپاه کسانی بودند که بههیچوجه راضی به هیچ توافقی نبودند.»
مصاحبهگر: تا چه حد جنبش مارکسیستی ایران با وجود افرادی مانند احسان طبری، ایرج اسکندری، سلطان زاده، مرتضی علوی و دیگران توانست در زایش و ظرفیتسازی در جنبش جهانی کمونیستی نقش داشته باشد؟ در صورت عدم موفقیت دلایل آن را چه میدانید؟
رفیق عمویی: این آقایانی که نام بردید، یادشان گرامی، هرکدام از این افراد بهدرجات مختلف در جنبش چپ ایران نقشی داشتند و آگاهیشان از مارکسیسم در درجات گوناگون بود، به جز شخص طبری که مقبولیت عام داشت، نه فقط در ایران که حداقل در احزاب کمونیستی که من با دبیران اولشان دیدارداشتم و صحبت کردم معترف بودند به تئوریسین بودن احسان طبری و معتقد بودند ما شاگرد طبری هستیم. تألیفات طبری در کشورهایی نظیر عراق، سوریه، افغانستان، ترکیه و یونان رایج بود و مورد استفاده قرار میگرفت.
ولی بهخاطر داشته باشید جنبش کمونیستی جهانی خیلی استخواندارتر و بالاتر از سطح احزاب کمونیست خاورمیانه بود. همهٔ ما اطلاعات محدودی از مارکسیسم داشتیم. اگر احزاب خودمان را کمونیست اعلام میکردیم در واقع گرایش به این مکتب داشتیم. هدفها و آرمانهای یک نظام سوسیالیستی ما را علاقمند به مبارزه در این جهت کرده بود. ولی اینکه آگاهی ما در چه حد و سطحی بود، بهگمان من آثار مارکسیستی به کمترین مقدار ممکن مورد مطالعه قرارگرفته بود. حتی توسط رهبری این احزاب و حتی همین آقایانی که شما از آنها نام بردید، به کمترین میزان اطلاعات در باره مارکسیسم وجود داشت! شما در نظر بیاورید آقای ایرج اسکندری، که یکی از پایهگذاران حزب تودهٔ ایران بود و حتی در فعالیت حزب کمونیست ایران با دکتر ارانی همکاری میکرد، در برگردان و ترجمه، فقط از یکی از آثار مارکس، یعنی کاپیتال، آنهم از جلد اول، فراتر نرفت! البته نسبت به مسألهٔ اقتصاد سیاسی آگاهی داشت ولی مارکسیسم فقط اقتصاد سیاسی نیست. متاسفانه تا همین الان هم ابعاد متنوع مارکس و آثار او فهمیده نشده است. امروز میبینیم بحران عمومی سرمایهداری در آمریکا بار دیگر رجعت به مارکس را در صدر برنامههای متفکران و پژوهشگران جهان قرار داده است. علیایحال، پاسخ من به سؤال شما این است که جریان مارکسیستی ایران با بضاعت اندک خود نمیتوانست دستاورد قابل توجهی به مجموعهٔ گنجینهٔ تئوریک جنبش چپ جهانی اضافه کند.
مصاحبهگر: با این توضیح، جایگاه حزب تودهٔ ایران در جنبش جهانی کمونیستی در چه وضعیتی قرار داشت؟
رفیق عمویی: حزب تودهٔ ایران همواره مورد تأیید انترناسیونال سوم بود. تمام گردهماییها همراه با دعوتنامه برای حزب تودهٔ ایران فرستاده میشد. جریانهای دیگرمارکسیستی نیز بودند که بهجهت عمر کوتاه یا دلایل دیگر مورد تأیید انترناسیونال نبودند. البته این جایگاه بعد از انقلاب نیز حفظ شد. بهعنوان نمونه، در سال ۶۰ دو دعوتنامه همزمان از حزب کمونیست فرانسه و هندوستان جهت حضور در کنگرههای این دو حزب برای ما ارسال شد. ایام جنگ بود و خروج از کشور علاوه بر گذرنامه به مجوز خروج از نخستوزیری نیاز داشت. من هم بهعنوان عضو رهبری حزب به نخست وزیری، که آن زمان آقای موسوی بود، نامه نوشتم و در آنجا اشاره کردم حضور نمایندگان حزب تودهٔ ایران در کنگره حزب کمونیست فرانسه نهتنها پاسخ مثبت حزب تودهٔ ایران به یک حزب برادر است بلکه برای نظام جمهوری اسلامی که تازه انقلابش بهپیروزی رسیده و یک نظام مذهبی است بهترین معرف بهمنظور وجود آزادی بیان، عقیده و فعالیت آزادانه است. بهنظر من، نکتهٔ این جمله را آقای موسوی بهدرستی دریافت کرد و کمتر از یک هفته، مجوزی با امضای میرحسین موسوی به من ارائه شد.
در آن موقع، در رهبری حزب قرار بر این شد که من و احسان طبری در کنگرهٔ حزب کمونیست فرانسه شرکت کنیم، پس از آن طبری به آلمان برود و کار تئوریک خود را آنجا پیگیری کند و من هم پس از شرکت در کنگرهٔ حزب کمونیست هندوستان به ایران مراجعت کنم. اما متأسفانه، هنگام حضور در ادارهٔ گذرنامه، این موضوع سرنوشت بدی پیدا کرد و توسط نهادی بهنام اطلاعات نخست وزیری، مجوز آقای موسوی ضبط شد و با خروج ما موافقت نشد. البته بعد از این حادثه نامهای به آقای موسوی نوشتم و در آنجا یادآور شدم ما نمیدانستیم در اینجا دو دولت فعالیت میکند، یک دولت رسمی که من به آن مراجعه کردم و یک دولت غیررسمی که مجوز دولت را وتو میکند و از خروج ما جلوگیری میکند. این مثال بهخوبی روابط و جایگاه حزب تودهٔ ایران در سطح بینالمللی و مشکلات حزب را در داخل بهتصویر میکشد.
مصاحبهگر: در بینالملل دوم شاهد آن هستیم که حزب توده با فاصلهگیری از الگوی سوسیال دموکراسی اروپای غربی، برای سازماندهی طبقهٔ کارگر و تحت تأثیر انقلاب اکتبر روسیه الگوی حزب انقلابی حرفهای را مبنای مواضع خود قرار داد. تا چه حد اتخاذ این مواضع از طرف حزب با واقعیتهای ایران سازگاری داشت؟
رفیق عمویی: واقعیت این است که حزب تودهٔ ایران از همان بدو حضورش خواستار انقلاب سوسیالیستی در ایران نبود، حتی اسم انتخابی آن، اسم حساسیتبرانگیز کمونیست نبود . البته حزب کمونیست دارای یک پیشینه و سابقهٔ تاریخی در ایران هم بود، اما لایهٔ اندکی را در بر میگرفت. حزب تودهٔ ایران با ارائهٔ یک جزوه با نام «حزب تودهٔ ایران چه میگوید، و چه میخواهد» به ارائه برنامه پرداخت و بر این اعتقاد بود که در شرایط فعلی بدون گذار از یک دموکراسی مردمی، فضایی برای مطرح شدن جامعهٔ سوسیالیستی وجود ندارد. لذا مسألهٔ پیوستن به انترناسیونال سوم اصلاً در ایران مطرح نبود.
در انترناسیونال دوم دعوا بر سر چیزهای دیگری بود. اصلاً آنجا بحث مارکسیسم نبود. تجدیدنظر طلبهایی بودند که از مارکس هرچه بیشتر دور و رویگردان شده بودند. شما ببینید، احزاب سوسیالیست گاه و بیگاه در حاکمیت کشورهای سرمایهداری قرار میگیرند که زیر عنوان سوسیال دموکراسی، نظام سرمایهداری را تزئین میکنند. لنین بهدرستی این موضوع را تشخیص داد و بههمین علت انترناسیونال سوم را تشکیل داد. سوسیال دموکراسی که الان در اروپای غربی هست، در سوئد پیش میآید، در فرانسه مدتها فرانسوا میتران دنبال میکرد، اینها نظام سرمایهداری است، منتهی با عنوان سوسیالدموکراسی زینتبخش نظام سرمایهداری هستند. حداکثر، بهترین حالت این دولت ها، استقرار دولت رفاه است که البته بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی مرتب در حال بازپس گرفتن امتیازات اجتماعی و رفاهی هستند.
مصاحبهگر: طبق توضیحاتی که ارائه کردید، بنای حزب توده چه قبل از انقلاب و چه پس از انقلاب تلاش برای توافقات حداقلی با دولتها و حاکمیتها است . بهبیان دیگر، اگر درست برداشت کرده باشم، حزب توده درست همان فرایندی را در ایران بهصورت عملی دنبال میکند که اتفاقاً در بینالملل دوم احزاب کمونیست با انتقاد از آن سیاستها راه جدایی از آن را پیش گرفتند. حزب نهتنها سیاستهای انقلابی در پیش نگرفت بلکه با عقبنشینی از تشکیل شوراهای کارگری در کارخانجات، عملاً محافظهکارانهتر عمل کرد.
رفیق عمویی: نه، اصلاً اینطور نیست. ما دقیقاً بر مبنای مشی و اصول لنینیستی این راه را انتخاب کردیم. ما بههیچوجه گرفتار این خطا نشدیم که در ایران میخواهد یک انقلاب کمونیستی روی بدهد. ما هرگز جزو برنامههایمان نبود که یک دولت سوسیالیستی بهوجود بیاوریم، چه رسد که برویم حکومت کنیم. ما جامعهٔ ایران را میشناختیم، ما میدانستیم این مملکت باید دورهٔ فئودالیسم را پشت سر بگذارد. این سرمایهداری بوروکراتیک و کمپرادوری که زمان شاه پا گرفته بود باید حذف میشد. یک سری اصلاحات باید در داخل مملکت شکل میگرفت. در صورت پیروزی دموکراسی، آنگاه تازه زمینه فراهم بود که حزب مسائلش را مطرح کند و طبقهٔ کارگر متشکل شود و بهسوی صنعتی شدن پیش برود. بدون طبقهٔ کارگر اصلاً سوسیالیسم معنا ندارد. مگر چند درصد از جامعهٔ ایران را طبقهٔ کارگر تشکیل میدادکه ما میخواستیم حکومت این طبقه را تشکیل دهیم؟ برنامهٔ ما این بود که همین طبقهٔ کارگر را متشکل کنیم، سندیکایش را بهوجود بیاوریم، آگاهی طبقاتیاش را گسترش دهیم، آنوقت مسائل مربوط به لنینیسم مطرح شود. ما اصلاً از لنینیسم صرفنظر نکردیم. بهباور ما، لنینیسم راهگشای همین انقلاب ملی دموکراتیک بود. به ما میفهماند که نیروی عمدهٔ انقلابی کدام نیرو است که با آن باید همراهی و همکاری کرد. وگرنه رودررویی چه دستاوردی میتواند داشته باشد؟ همهٔ جریانهای چپ که رو در روی انقلاب قرار گرفتند دیدید یا بهکلی شکست خوردند یا اینکه از نظراتشان عدول کردند. کما اینکه فدائیان اکثریت همین کار را کردند.
مصاحبهگر: با این تفاسیر، با این واقعیت مواجهیم که جنبش بینالملل کمونیستی تجربیات فراوانی را پشت سر گذاشته است. با این رویکرد، که نظریهٔ اصالت خود را در تجربه ثابت میکند، و با در نظر گرفتن فروپاشی اتحاد شوروی، درک لنین روی سازماندهی طبقهٔ کارگر با واقعیت منطبق بود یا درک رزا لوکزامبورگ؟
رفیق عمویی: رزا لوکزامبورگ بر عکس لنین یکسری نظرات تئوریکی داشت که هرگز بهمحک آزمایش در نیامد. مادام که حرکت روی اصول لنینیستی انجام میگرفت، دستاوردها عظیم و تاریخی بود. شما در نظر بگیرید انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ یک کشور عقبمانده تزاریستی را به چه جایگاهی رساند که توانست رقیب پیشرفتهترین کشور سرمایهداری جهان باشد. اما میبینیم بههمان نسبتی که از اصول عدول کرد به فروپاشی نزدیکتر شد. جدایی تودهٔ مردم از حزب، کار را بهجایی رساند که وقتی دوما را بهگلوله بستند، احدی نیامد سینه سپر و حمایت کند. حال آنکه این ملت همان ملتی بود که در مقابل نازیسم ایستاد و ۲۰ میلیون تلفات داد و از میهن سوسیالیستیاش دفاع کرد. این ملت همان ملتی بود که در استالینگراد آن قهرمانیها را کرد. بهگمان من، حزب کمونیست روسیه از محتوا خالی شده بود. چرا اتحاد جماهیر شوروی عنوان کشور شوراها راگرفت؟ لنین اعتقاد داشت تشکیلات اداری کشور باید متکی به شوراها باشد. اگر شوراها باشند، بیشترین تعداد نمایندگان خلق در مدیریت جامعه دخالت دارند. یک حزب قابلیت مدیریت جامعه را ندارد. یک حزب تعداد معینی از نخبگان، آگاهترین افراد و پیشروترین نیروها را در خود سازماندهی میکند. اما لزوماً در شوراها نباید اینچنین باشد. شوراها از نمایندگان مورد اعتماد مردم انتخاب میشوند.
بهفرض، در روستا شورای ده تعیین میشود. کسانی که همسنگ همان اهالی ده هستند انتخاب میشوند، زمین را میشناسند، بذر را میشناسند، چگونگی تقسیم اراضی را میشناسند و فصل کاشت و برداشت را میدانند. این فرایند ادامه پیدا میکند و در شورای شهر، استان تا شورای عالی امتداد پیدا میکند . ببینید چه تعداد کثیری در مدیریت جامعه دخالت دارند و این پروسه خود دموکراسی سوسیالیستی ایجاد میکند. حال آنکه در شوروی این حزب بود که بر امور کشور مدیریت میکرد، نه شورا. در این وضعیت حزب به چیزی فراتر از مردم و خلق تبدیل میشود و با فسادپذیری مضاعف، ناکارآمدی را به سایر بخشها تسری میدهد. شما اگر کتاب «خیانت به سوسیالیسم» را مطالعه کرده باشید، آنجا آمار میدهد که بازار سیاه چه درصدی از اقتصاد جامعه را از آن خودش کرده بود. در این وضعیت طبیعی است که فساد درون حاکمیت هم رسوخ میکند و مسؤول حزبی مسکو میشود یلتسین؛ مسؤول قسمت گرجستانش میشود آقای شواردنادزه. در واقع میبینیم که فاسدترین افراد حاکمیت حتی به ریاست جمهوری کشورهای تازه استقلالیافتهٔ شوروی ارتقا مییابند.
البته، آنچه باعث این فساد بود لنینیسم نبود. لنینیسم آثار خودش را در پیشرفت اتحاد جماهیر شوروی نشان داده بود. آن فساد نتیجهٔ حضور نیروهای محافظهکار و سازشکاری بود که تحت عنوان «اصلاحات» به درون ساختار نفوذ کرده بودند. بعد از جنگ جهانی دوم، با آن کثرت تلفات که عموماً جوانان و نیروهای فعال و داوطلب فداکاری بودند، چه نیروهایی در حزب جایگزین میشوند؟ خروشچف درهای حزب را باز کرد. در این فضا، فرصت طلبها به هدف کسب شغل و موقعیت، فضاهای حزبی را اشغال کردند و کار را بهجایی رساندند که آمارها از رشد فزایندهٔ اقتصاد زیرزمینی گزارش میدهد.
مصاحبهگر: اگر بپذیریم اصول تشکیلاتی بر مبنای همین خصلت طبقاتی شکل میگیرد، این انحرافات حاصل از خصلت غیرطبقاتی حزب از طرفی، و دوری لنینیسم از جنبش واقعی طبقه کارگر نیست؟
رفیق عمویی: گفتهٔ شما درست است. باید توجه داشت که مارکسیسم مبنای جنبش را جنبش طبقاتی میداند. یادش گرامی، زنده یاد مهندس بازرگان در زندان برازجان هفت ماهی پهلوی ما بود. در همان ایام کتابی نوشته بود تحت عنوان «عشق و پرستش». در این کتاب ایشان با اصول ترمودینامیک سعی در اثبات باریتعالی داشت. من با این قسمتش کاری نداشتم، ولی در پایان کتاب یک بحثی را ایشان مطرح کرده که در نتیجهگیری بیان میکند مارکسیسم غیراخلاقی است، و دلیلش این است که جامعه را طبقاتی میبیند و وجود اختلاف طبقاتی را تأیید میکند، که این امر به مبارزهٔ طبقاتی منجر میشود. و چون جنگ یک مسأله مذمومی است، پس مارکسیسم که اختلاف طبقاتی را بهوجود میآورد یک امر غیراخلاقی است. خوب، برای من خیلی عجیب بود که یک مهندس مملکت، یک فعال سیاسی، که اتفاقاً رهبر جنبش سیاسی هم هست، چنین حرفی را مطرح میکند! مگر این اختلاف طبقاتی را مارکس یا مارکسیسم بهوجود آورد؟ مشاهده میکنید کمبود آگاهی در حوزهٔ مارکسیسم، هم برای خود مارکسیستها و هم برای منتقدان آن، چه فاجعههای عملی و تئوریکی را بهوجود می آورد.
اما همه میدانیم که طبقات وجود دارند، چه ما دوست داشته باشیم چه نه. مارکس طبقات و تضادهای ناشی از وجود این واقعیت را کشف میکند. بله، طبقهای هست استثمارگر و طبقهای هست استثمارشونده. استثمارشوندگان در فرایند آگاهی طبقاتی، مبارزه میکنند تا حقوقشان را بهدست بیاورند. و در همین راستا، برای اینکه شانس پیروزی پیدا کنند، ایجاد تشکیلات از عمده وظایف این طبقه میشود. اصول تشکیلاتی بر مبنای همین خصلت طبقاتی و مبارزهٔ طبقاتی شکل میگیرد. منتها نیروهای دیگری هستند که نه از نظر خاستگاه طبقاتی، بلکه نسبت به اصالت حرکت و خواستههای طبقه کارگر، آگاهی پیدا میکنند و در مسیر اهداف او همراهی میکنند.
البته حزب طبقهٔ کارگر بنیانش طبقهٔ کارگر است. منتها در این زمینه توسط جریانات مختلف نظرات گوناگونی مطرح شد. بعضی معتقد بودند اکثریت حزب باید از طبقهٔ کارگر باشد، ولی عملاً دیدند در برخی جوامع طبقهٔ کارگر بهآن اندازهای که حزب بتواند اکثریت کارگر را در آن سازماندهی بکند، وجود ندارد. باید این واقعیت را پذیرفت، و اتفاقاً نقطهٔ عزیمت را از همین جا آغاز کرد. تلقی مارکس پیرامون «جنبش واقعی طبقهٔ کارگر » عطف به همین کاستیها و مشکلات است.
مصاحبهگر: آقای عمویی، ما وقتی با منطق بینالملل اول مواجه میشویم به این اصل نظامنامه بر میخوریم که اذعان میدارد که هرکس اصول جامعهٔ بینالملل کارگران {انترناسیونال اول} را بپذیرد و از آنها دفاع کند واجد شرایط عضویت در آن است. اما ما میبینیم که شما در آسیبشناسی حزب کمونیست شوروی میگویید درهای حزب باز شد. اصلاً چرا نباید درهای حزب باز باشد تا بتواند بهجای سازماندهی یک فرقهٔ فاسد، طبقهٔ کارگر را سازماندهی کند؟
رفیق عمویی: تعبیری که من بهکار بردم که «درهای حزب باز شد»، منظورم این نبود که کارگران و کسانی که اصول انترناسیونال را قبول دارند آمدند، بلکه فرصتطلبها آمدند. از آنجا که عضویت در حزب این امتیاز را داشت که شغل پردرآمد پیدا بکنند و از مزایا و امکانات برخوردار شوند، زمینههای فساد رشد کرد.
مصاحبهگر: اتفاقاً موضوع همین است که اگر ساختار حزب بهصورتی بود که بهجای سازماندهی فرقهها به سازماندهی طبقه روی میآورد، آیا شاهد چنین فسادی بودیم؟ چرا که در صورت سازماندهی طبقه، خود طبقه در مکانیسم خودترمیمی معضلات را برطرف میکرد؟
رفیق عمویی: مسلماً اگر حزب کمونیست احراز پست و امتیازات شغلی را از عضویت در حزب تفکیک میکرد، اتفاقاً رشد نیروها بر اساس معیارهای داخلی کار و حرفه میبود. آن وقت، فقط کسی که پایبند اصول بود میآمد. اما وقتی مزایای مادی برای عضویت در حزب منظور شود، در اینجا فرصتطلبها رشد میکنند. مضاف بر این، مکانیسم شوراها باید از تعهد حزبی منفک میشد. باید پذیرفت که حزب کمونیست مجموعهای متشکل از آگاهترین و پیشروترین نیروهای طبقهٔ کارگر است، نه خود طبقه. متأسفانه، یکی از اشکالات این بود که حزب میخواست بهتنهایی، بدون دخالت طبقه کارگر و بهجای طبقه کارگر تصمیم بگیرد.
مصاحبهگر: احزاب چپ ایران را با دو مؤلفه میتوان شناخت: یکی مشی فعالیت مخفی، و دیگری تلاشهای کودتاگرایانه و پارتیزانی؛ دو مؤلفهای که اتفاقاً توسط مارکس نقد میشوند. از نظر شما تا چه حد این نوع نگاه در ناکارآمدی احزاب چپ تأثیر گذاشت؟
رفیق عمویی: من این اصطلاحاتی که شما بهکار میبرید نمیدانم چیست و از کجا است.
مصاحبهگر: حرفم را با نوع مواجهه مارکس و انگلس با «اتحادیهٔ عدالت» روشن میکنم. مارکس و انگلس با نقد مشی مخفی اتحادیه بر اساس تجربیات قیام دوازدهم می ۱۸۳۹، بر این اعتقادند که تلاشهای کودتاگرانه بیثمرند. اما تفکر لنینیسم این دو مؤلفه را در قالب سوسیالدموکراسی روسیه فرموله میکند. آیا پیگیری این دو مؤلفه توسط لنین انحراف از مارکسیسم و نهایتاً شکست این جنبش نیست؟
رفیق عمویی: آیا بهغیر این شیوهٔ سازماندهی، تزاریسم میگذاشت فعالیت داشته باشند؟
مصاحبهگر: یعنی شما میخواهید بگویید زمانی که «اتحادیهٔ عدالت» فعالیت میکرد فشار امنیتی وجود نداشت؟
رفیق عمویی: بهگمان من، اصولاً فعالیت مارکس یک فعالیت نظری است. البته در مرحلهٔ انترناسیونال اول یکسری فعالیتها بر مبنای همان تفکری که مطرح کردید شکل گرفت. در همان ایام این تجربیات با شکست مواجه شد و اتفاقاً عمرش هم کوتاه بود و از بین رفت. تنها وقتی شرایط سازماندهی طبقهٔ کارگر فراهم میآید، این جنبش آهسته آهسته فراگیر میشود و در کشورهایی مثل فرانسه، انگلستان، آلمان و بلژیک احزاب کمونیست شروع به فعالیت میکنند.
اساساً طبقهٔ کارگر دو نوع فعالیت دارد؛ یک نوع، فعالیت صنفی است و دیگری فعالیت سیاسی. فعالیت صنفی در سندیکاها و اتحادیهها، یعنی نهادهای اقتصادیاش، برای جنبهٔ صنفی، میزان دستمزد، میزان ساعات کار، تامین اجتماعی و قراردادهای کار شکل میگیرد، ولی مبارزهٔ سیاسی مسألهٔ حقوق اساسیاش است. چرا استثمار میشود، چهقدر با کارش ارزش خلق میکند و به چه میزان از آن بهرهمند میشود. اینجا است که مارکس اقتصاد سیاسی را مطرح میکند، تئوری ارزش را مطرح میکند و عنوان میکند این نیروی کار است که با کار اجتماعاً لازم، ارزش محصول را تعیین میکند. سرمایهٔ ثابت، سرمایهٔ متغیر و … را توضیح میدهد.
این که شما مبارزه و مبنای آن را شرایط عینی زندگی طبقهٔ کارگر عنوان میکنید حرف صحیحی است و اتفاقاً لنین بر همین اساس حزب سوسیال دموکراسیاش را تشکیل میدهد. بهعنوان نمونه، در تشکیل روزنامهٔ «ایسکرا» چگونه عمل میکند؟ «ایسکرا» به روسی «جرقه» معنی میدهد و از جرقه است که شعله بر میخیزد. اتفاقاً لنین با آغاز حرکتهای ابتدایی و سازماندهی انتشار روزنامه «ایسکرا» آتش انقلاب را برمیانگیزد. بهقول شما، حرکت از شرایط عینی مبارزه است. در این شرایط حول این روزنامه یک عده مقاله مینویسند، یک عده کاغذ تهیه میکنند، یک عده ماشینآلات چاپ را تهیه میکنند و یک عده روزنامهٔ تهیه شده را توزیع میکنند. مجموعهٔ همهٔ این موارد یک تشکیلاتی را بهوجود می آورد. چون تزاریسم اجازه فعالیت نمیدهد، ناچار است مخفی عمل کند تا مبارزهٔ انقلابی را پیش ببرد.
مصاحبهگر: در خصوص فعالیت انقلابی در آنجا که به فعالیت مسلحانه بر میگردد، تجربهٔ تاریخی دیگری که با آن مواجهیم این است که اپوزیسیون دموکرات آلمان در فرانسه، به کمک دولت فرانسه، لژیونهای مسلحی تشکیل داد که وظیفهٔ آنها ورود به آلمان برای سرنگونی دولت بود. مارکس و انگلس با نقد آن بخش از اتحادیهٔ کمونیستها که معتقد بودند باید به این لژیونها پیوست، بهشدت با این همگرایی مخالفت میکنند.
رفیق عمویی: آنها اصلاً مارکسیست نبودند، بلکه آنارشیست بودند که این کار را کردند. بههمین علت هم همواره مارکس با باکونین و کروپتکین اختلاف نظر داشت.
مصاحبهگر: آیا لنین فعالیتهای اینچنینی و خرابکارانه را فرموله نکرد؟
رفیق عمویی: اتفاقاً مارکسیسم آنارشیسم را محکوم میکند.
مصاحبهگر: حالا شما اسم این را میگذارید آنارشیسم مهم نیست. اما شما ببینید که این قضیه وقتی خودش را در قالب احزاب چپ مارکسیستی در ایران متجلی میکند، فعالیتهای پارتیزانی و مخفی است که اتفاقاً اسم لنینیسم را بر پیشانی دارند.
رفیق عمویی: اساساً در دوران های مختلف، فضا دستخوش تغییرات جدی میشود. بعد از موفقیت انقلاب کوبا، الگوی مبارزاتی کاسترویستی و چه گوارایی در کشورهای دیکتاتور زدهای مثل ایران شکل میگیرد. وقتی فعالیت سیاسی محکوم و سرکوب میشود، مبارزهٔ مسلحانه شکل میگیرد. این مبارزه واکنشی بود به شدت سرکوب رژیم شاه و طبعاً حرکت درستی نبود. درست است که سرکوب بود و امکان فعالیت سیاسی به حداقل رسیده بود، ولی این به آن معنی نبود که مبارزان انقلابی خودشان را تبدیل به سیبل جلوی گلوله بکنند.
از جمله بحثهایی که با زندهیاد بیژن جزنی داشتیم این بود که چگونه میخواهید مبارزه مسلحانه را توده ایکنید؟ صحبت ما این بود که با گلوله نمیشود به مردم توضیح داد. مبارزهٔ مسلحانه آگاهیبخش نیست. کمااینکه دوستان سیاهکل ما وقتی آمدند دستشان را بهطرف دهقان سیاهکل دراز کردند، آنها آمدند دستشان را گرفتند و تحویل ژاندارمری دادند. گلولهٔ اینها آگاهیبخش و توضیحدهنده نبود. اینها باید بهزبان خود دهقان، خواستههای دهقان را برایش باز و شفاف میکردند و شکل استثمارش را برایش توضیح میدادند، و این امر مستلزم یک مبارزهٔ طولانی و پرحوصله بود.
حالا همین مورد سیاهکل را مقایسه کنید با نوع مواجهه و مبارزهٔ انقلابیون «سیِرا ماسترا» در کوبا. همین مبارزان وقتی در محاصرهٔ ارتش باتیستا بودند تمام تدارکات غذایی و تسلیحاتیشان توسط کارگران مزارع نیشکر انجام میگرفت. یعنی آنقدر اینها آگاهی پیدا کرده بودند که تن به خطر میدادند و اسلحه، گلوله و غذای انقلابیون را تأمین میکردند. کجای این آگاهی در ایران بود؟ کجا این فعالیت فرهنگی و آگاهیبخش انجام گرفته بود؟ چرا در ایران یک عده جوان صرفاً فداکار می روند در سیاهکل جانشان را فدا میکنند، شجاعت هم نشان میدهند، اما قبل از آن هیچگونه آگاهیبخشی انجام نمیگیرد و کار بهجایی میرسد که خود روستاییان مبارزان را تحویل ژاندارمری میدهند؟
مصاحبهگر: آیا این مشکلات بهاین دلیل نبود که نقطهٔ عزیمت اینها نظریه بود نه جنبش واقعی طبقه کارگر؟ اما شاهد هستیم وقتی این جریانات از عرصهٔ واقعیت عزیمت میکنند و مبنایشان واقعیت جامعه است، دستاورد هم دارند. منباب مثال، در دی ماه سال ۱۳۳۷ یک هزار دانش آموز در اعتراض به سیاست حداقل نمرهٔ قبولی دست به اعتراض میزنند و اتفاقاً شعار «مرگ بر شاه» هم از طرف جمعیت شنیده میشود. گروههای چپ در ایران عملاً نقطهٔ عزیمتشان حداقل حقوق کارگرها، کاهش ساعت کار، بیمه و … نیست. آنها از ایدئولوژی به طبقهٔ کارگر میرسند، اما وقتی صحبت از سازماندهی طبقهٔ کارگر میشود میبینیم تعداد کارگرهای حزب پیشاهنگ طبقهٔ کارگر از تعداد انگشتان دست در این احزاب کمتر است.
رفیق عمویی: طبیعی است. این دوستان یکسری جوانان آرمانخواهی بودند که اثرات جنبش مسلحانهٔ آمریکای لاتین تأثیرات فراوانی رویشان گذاشته بود. این شکل مبارزه قبل از آنکه مبارزهٔ طبقاتی باشد جانبازی با هدف ضدیت با دیکتاتوری بود. شما بهدرستی اشاره کردید که ترکیب طبقاتی این جریانات اساساً بیانگر یک حرکت طبقاتی نیست. بیشتر جوانان متعلق به خانوادههای میانحال هستند که از یک آرمان والایی متأثر شدند و فکر کردند صرفاً با فداکاری خودشان و با آرمانخواهی میتوانند به اهدافی برسند. اما بدون خود طبقهٔ کارگر، بدون آگاهی طبقاتی طبقهٔ کارگر، و بدون تشکیلات طبقهٔ کارگر هیچگونه حرکت سازمانیافته و نتیجهبخش نمیتواند ایجاد شود. بله چنین کاستیهایی در جنبش چپ ایران وجود داشته که یک مقدارش، همانگونه که گفتم، ریشه در ترکیب طبقاتی جامعهٔ ایران دارد. ایران یک کشور صنعتی نبود. شما به حالا نگاه نکنید که «ایران خودرو» پیدا شده، تأسیسات صنعتی پیدا شده. شما ببینید در دههٔ ۲۰ چه تعداد کارگر در ایران وجود داشت. حتی در دهههای ۴۰ و ۵۰ این تعداد هنوز قابل ملاحظه نبود. اما بههر حال این آگاهیها در نقاط مختلف ایجاد شد. کسانی به یک آگاهی معینی دست یافتند و حرکتی را آغاز کردند. اگرچه با شکست رو بهرو شدند، اما عملکرد و فداکاریهای صورتگرفته قسمت مهمی از تجربهٔ تاریخی ملت ما را تشکیل میدهد. کمااینکه همین امروز هم هنوز حاملین این اندیشه از گذشته حضور دارند و همچنان با همان نظرات و عقاید، پایبندی خود را به مبارزه برای رهایی طبقهٔ کارگر نشان میدهند.
اما تا آنجا که سؤال شما مربوط به حزب تودهٔ ایران است، ما نسبت به جنبش طبقهٔ کارگر توجه کافی داشتیم. حزب تلاش در جهت تشکل طبقاتی آنان چه در نهاد صنفی و چه در نهاد سیاسی داشت. تا جای ممکن آگاهی آنان را نسبت به طبقه خود و طبقه استثمارگر بالا برد. نماد بیرونی این آگاهی در دههٔ ۲۰ اعتصابهای عظیم کارگری، از جمله اعتصاب مشهور کارگران شرکت نفت ایران و انگلیس و نیز فعالیتهای سندیکایی آنان در شورای متحدهٔ کارگران ایران بود. سرکوب مکرر حزب تودهٔ ایران گرچه تداوم فعالیت ملموس را دشوار، بلکه ناممکن کرده است، اما وجود طبقهٔ کارگر، عینیت ستم و مبارزهٔ طبقاتی زحمتکشان، بهرغم همه محدودیتها، در مراکز تولیدی بهطور روزافزونی خود را نشان میدهد و بهیقین هرگاه فضای سرکوب اندکی فروکش کند بهوضوح شاهد تحزب و مبارزهٔ گستردهٔ تشکیلاتی کارگران کشورمان خواهیم بود.