کودتای ۲۸ مرداد: زمینهها، ویژگیها و پیامدها (بخش پایانی)
مهر: با توجه به این واقعیت که بخش کوچکی از ارتش در کودتا شرکت داشت، آیا شما با این بحث که میگویند سازمان افسری حزب از نیروی نسبی کافی برای مقابله با کودتا برخوردار بود موافقید؟ آیا در صورت دست زدن به اقدام، سازمان افسری میتوانست اوضاع را تغییر دهد؟
پروفسور آبراهامیان: نه، زیرا سازمان افسری حزب عملاً چندان بزرگ نبود. وقتی به ارقام نگاه میکنیم، تعداد افسران چشمگیر جلوه داده میشود، اما بعدها از حدود ۶۰۰ افسر بهعنوان عضو این سازمان نام برده شد. حتی ممکن است بعضی از آنها بعد از ۲۸ مرداد به سازمان افسری پیوسته باشند. بدینترتیب روشن نیست که در زمان کودتا تعداد اعضای سازمان افسری چند نفر بوده است.
اما اگر به همین تعداد هم نگاه کنیم متوجه میشویم که تعداد معدودی از آنها در مقامات حساس بودند. در دههٔ ۱۳۳۰، برای انجام کودتا به افسران زرهیای نیاز بود که عملاً در کنترل تانکها باشند. اگر به ۴۰۰ افسر ارتش عضو حزب بنگریم، تنها دو نفر از آنها عملاً تانک در اختیار داشتند. اغلب این نظامیان، یا افسران ژاندارمری مستقر در استانها بودند، یا افسران پزشک بودند، یا در دانشکدهٔ افسری درس میدادند، یا دانشجویان دانشکدهٔ افسری بودند. بنابراین هرچند شمار آنها در مجموع قابل توجه بهنظر میرسد، از نظر سهمشان در ارتش نقش کوچکی داشتند. از آن مهمتر، آنها در مقامات مهمی که بتوانند دست به ضدکودتا بزنند نبودند.
این نیز اتفاقی نبود. شاه بهطور سیتماتیک مانع اشغال مقامات حساس ارتش توسط کسانی که از نظر او گرایشات چپ داشتند میشد. شما نشانههای این را در آرشیوهای دولت انگلستان نیز میبینید. از همان سال ۱۳۲۰، انگلیسیها افسران ایرانی را که مشکوک به داشتن گرایشات چپ بودند زیر نظر داشتند. کاری که سازمان اطلاعات انگلستان (ام. آی. ۵) با همکاری افسران اطلاعات ارتش ایران مانند سرهنگ اخوی انجام میدادند این بود که افسران غیرقابل اعتماد را یا به ژاندارمری در استانها میفرستادند، یا به جاهایی مأمور میکردند که مقام حساسی نداشته باشند.
نتیجه آن که، در زمان کودتای ۱۳۳۲، حتی اگر سازمان افسری حزب تصمیم به اقدام میگرفت، حداکثر کاری که میتوانست بکند این بود که بعضی پادگانها را در استانها در دست بگیرد و در آن مناطق اسلحه پخش کند. اما سازمان افسری هیچگاه در جایی نبود که بتواند دست به یک ضدکودتا بزند.
مهر: با توجه به محبوبیت مصدق در میان مردم، چرا خود مردم به خیابانها نیامدند؟
پروفسور آبراهامیان: این نیز یکی از خطاهای کشندهٔ مصدق بود. این خود مصدق بود که از مردم خواست به خیابانها نیایند. دستورالعمل او، نه فقط به حزب تودهٔ ایران بلکه به همهٔ هوادارانش، این بود که اگر از او واقعاً حمایت میکنند باید در خانههایشان بمانند و بیرون نیایند. این یک اشتباه محاسبهٔ بسیار جدی بود.
مهر: او با این کار میخواست مانع چهچیزی شود یا به کدام هدف دست یابد؟
پروفسور آبراهامیان: او فکر میکرد که اگر تظاهرات و وضعیت ۲۵ مرداد ادامه پیدا کند، کار به خشونت خواهد کشید، شلوغی در خیابانها ایجاد خواهد شد، و زمینه را برای درگیر شدن ارتش بهوجود خواهد آورد. او اصولاً فکر میکرد که بحران تمام شده است و مردم دیگر نباید در خیابانها باشند.
و این عجیب است، زیرا بهنظر من میتواند پیروزی انقلاب اسلامی را توضیح دهد. در آخرین روزهای انقلاب، کاری که خمینی کرد این بود که از مردم خواست در خیابانها بمانند. وقتی دو میلیون نفر در خیابانها باشند، ارتش حتی اگر قصد کودتا هم داشته باشد نمیتواند آن را اجرا کند. چگونه میتوان تانکها را به خیابانها آورد وقتی مردم حتی شبها در خیابان میخوابند؟
مهر: هنوز هم هستند کسانی که حزب را بهخاطر دست نزدن به یک ضدکودتا محکوم میکنند. آنها میگویند که حزب نمیبایست منتظر فراخوان از سوی مصدق شود و میبایست رأساً دست به اقدام بزند. حتی رهبری حزب هم در آن زمان متفقالقول نبود. نظر شما در این مورد چیست؟
پروفسور آبراهامیان: حزب تنها زمانی میتوانست دست به اقدام بزند که مصدق یا فراخوان بدهد یا آمادگی حمایت از اقدام حزب را داشته باشد. این خیلی سؤال برانگیز میبود اگر حزب بهنام مصدق دست بهکاری میزد که مصدق نمیخواست. مخالفت مصدق مانع چنین کاری شد.
اما یک نکتهٔ عمومیتر نیز وجود دارد. وقتی شما در وضعیتی هستید که ارتش در مقابل یک جنبش اجتماعی، مثل حزب تودهٔ ایران، قرار دارد، این جنبش میتواند اعتصابات و تظاهراتی را سازمان دهد. اما وقتی کار به رویارویی با ارتش بکشد، این جنبش اجتماعی هرقدر هم حمایت تودهای داشته باشد، باز ارتش پیروز خواهد شد. ما نمونهٔ این را در ایران، در شیلی، و در اندونزی دیدهایم. بنابراین، اگر حزب دست به یک مقاومت واقعی و فعال میزد، تنها با شکست مواجه میشد، شکستی که بهنظر من بسیار خونین میبود.
تنها جایی که چنین کاری با موفقیت همراه بوده است نمونهٔ چین است. در آنجا مناطق خودمختار وجود داشت و جنبش دهقانی در آنها فعال بود. در نتیجه میشد هستههای مقاومت محلی ایجاد کرد، دست به یک جنگ داخلی زد و بهپیروزی دست یافت. اما در چارچوب شرایط شهری، من هیچ نمونهٔ پیروزمندی را نمیشناسم.
مهر: فکر نمیکنید که در بعدازظهر روز ۲۸ مرداد مصدق میبایست بهجای اینکه به حزب بگوید خودتان هر کاری میتوانید بکنید، یک فراخوان عمومی صادر میکرد؟ محاسبات او برای خودداری از چنین کاری چه بود؟ آیا دیگر تسلیم شده بود؟
پروفسورآبراهامیان: بهنظر من در آن زمان مصدق میخواست مانع خونریزی شود. و این تنها به دلایل انسانی نبود. فکر میکنم ترس اصلی مصدق، تکرار وقایع سال ۱۹۰۷ و تقسیم ایران به مناطق تحت نفوذ قدرتهای بزرگ بود. از این دیدگاه، وقوع یک جنگ داخلی میتوانست زمینه را برای دخالت خارجی و تقسیم کشور ایجاد کند.
مهر: جدا از وحشت جنگ داخلی، آیا محاسبات سیاسی هم در این تصمیم او دخالت داشت؟
پروفسور آبراهامیان: من فکر میکنم که او همهٔ حسابهایش را روی ریاحی باز کرده بود و اینکه ارتش دست به براندازی او نخواهد زد. اما وقتی ارتش علیه او اقدام کرد، برای او راه دیگری باقی نمانده بود.
مهر: یعنی او حتی نمیتوانست روی حمایت بخش دیگری از ارتش در مقابل کودتا حساب کند؟
پروفسور آبراهامیان: اگر منظور شما بخش هوادار جبههٔ ملی در ارتش است، پاسخ منفی است.
مهر: چرا اتحاد شوروی به کودتا اعتراض نکرد و اقدامی انجام نداد؟
پروفسور آبراهامیان: ما به آرشیوهای اتحاد شوروی دسترسی نداریم. بنابراین هرکس میتواند حدس خودش را بزند.
بحث اصلی هواداران جنگ سرد این است که شوروی همواره یک سیاست توسعهطلبانه داشته و میخواسته با کنترل ایران به آبهای گرم دست پیدا کند. اما بنیان این بحث به دوران پیش از اتحاد شوروی مربوط میشود و در حقیقت به بهاصطلاح وصیت باقیمانده از کاترین کبیر مبنی بر نیاز روسیه به دسترسی به آبهای گرم بر میگردد. اما ثابت شده است که این وصیتنامه تقلبی است، هرچند این واقعیت مانع از آن نیست که مورخان حامی جنگ سرد همچنان بحث خود را از وصیت کاترین کبیر شروع کنند.
اگر شما از این دیدگاه حرکت کنید، باید انتظار داشته باشید که شورویها عرصهٔ نفوذ خود را بهداخل ایران گسترش دهند. اما عملکرد گذشتهٔ شوروی عمدتاً در چنین چارچوبی نمیگنجد. اگر به دوران ۱۹۱۷ تاکنون بنگرید، میبینید که شورویها، بهاستثنای چند مورد مشخص، از دخالت در امور ایران کاملاً امتناع کردهاند. یکی از این موارد مشخص اشغال شمال ایران در جنگ جهانی دوم در سال ۱۳۲۰ است و دیگری قضیهٔ امتیاز نفت شمال و فرقهٔ دموکرات آذربایجان. اما این موارد کاملاً استثنایی هستند.
یک نگرش دیگر این است که سیاست شوروی در مورد ایران این بوده است که ایران عمدتاً بیطرف بماند، و آماده بودند تا زمانی که ایران به پایگاهی برای کشورهای متخاصم شوروی بدل نشود، کاری به آن نداشته باشند. در نتیجه، حتی بعد از سال ۱۹۲۱ و استقرار دیکتاتوری رضاشاه هم شورویها ایران را ندیده گرفتند. آنها تا زمانی که رضاشاه با دشمنان شوروی همکاری نمیکرد هیچ نگرانی نداشتند، و تنها پس از اینکه در سال ۱۳۲۰ رضاشاه به هیتلر نزدیک شد سیاست خود را تغییر دادند و به ایران وارد شدند. اما این نیز تنها یک استثناء بود.
در مورد استثنای دوم، یعنی نفت شمال، نیز دخالت آنها در آذربایجان یک عکسالعمل به این مسأله بود که آمریکاییها و انگیسیها تلاش داشتند امتیازات نفتی دیگری، از جمله در مورد نفت شمال، از ایران بگیرند. این شورویها را برانگیخت که خواست مشابهی را مطرح کنند. وقتی قضیهٔ گرفتن امتیاز نفت در سال ۱۳۲۶ منتفی شد، انتظار غربیها این بود که شورویها از بابت فریبکاری قوام بسیار عصبانی شوند و عکسالعمل منفی نشان دهند. اما عدم عکسالعمل شورویها دیپلماتهای آمریکایی و انگلیسی را شگفتزده کرد. اگر شما از این دیدگاه حرکت کنید که سیاست شوروی عدم تبدیل ایران به پایگاهی برای آمریکاییان و انگلیسیها بوده و به همین راضی بودهاند، آنگاه سکوت شوروی در قبال این مسأله نیز امری کاملاً عادی بهنظر میرسد.
در دوران مصدق هم آنها چندان درگیر ایران نبودند چون میدانستند خطری از سوی مصدق آنها را تهدید نمیکند و مصدق ایران را به پایگاه آمریکاییها و انگلیسیها بدل نخواهد کرد. زمانی که شیلات ملی شد، باز دیپلماتهای انگلیسی و آمریکایی فکر میکردند که شورویها عصبانی خواهند شد. اما آنها در این مورد نیز اعتراضی نکردند. این نیز در چارچوب همان سیاست آنها در مورد بیطرفی ایران بود. البته این سیاست نه فقط در مورد ایران بلکه در مورد افغانستان، یمن و ترکیه نیز در دههٔ بیست دنبال میشد.
بدین ترتیب، بهنظر من سیاست خارجی شوروی بسیار حداقلگرایانه بود. در دوران استالین آنها هیچ علاقهای به ماجراجویی خارجی نداشتند. و تا زمانی که ایران به یک پایگاه نظامی خارجیان بدل نمیشد، آنها نیز به ایران بهچشم یک کشور بیطرف مینگریستند.
مهر: به زمان حال بازگردیم. بهنظر شما وضعیت کنونی ایران تا چه حد از کودتای ۱۳۳۲ شکل گرفته است؟
پروفسور آبراهامیان: گمانهزنی در این مورد که چه چیز دیگر میتوانست اتفاق بیافتد و چه امکانات تاریخی دیگری وجود داشت راه به جایی نمیبرد. ما نمیدانیم اگر کودتا بهوقوع نمیپیوست چه اتفاقی میافتاد. از سویی میتوان گفت که حکومت لیبرال و ملی مصدق باقی میماند، اما دیگرانی هم میتوانند بگویند که باقی نمیماند. ما نمیدانیم. آنچه میدانیم این است که یک حکومت ملی و لیبرال وجود داشت که سرنگون شد.
در درازمدت، البته، استقرار سلطنت نظامی شاه پس از ۱۳۳۲ امکان وجود یک دولت لیبرال یا یک دولت سوسیالیستی را از میان برد، زیرا سازمانهای آنها برچیده شدند. در نتیجه، آنچه باقی ماند این بود که در یک طرف یک رژیم نظامی، و در طرف دیگر یک ملت ناراضی، آن هم نه فقط بهدلیل کودتا بلکه به دلایل دیگر هم، قرار داشت.
این نارضایتی افزایش یافت، اما یک اپوزیسیون غیرمذهبی که آن را نمایندگی کند، چه ناسیونالیست و چه سوسیالیست، وجود نداشت، زیرا همه را برچیده بودند. در نتیجه آنچه که نهایتاً شکل گرفت یک جنبش مذهبی بود. آنها قادر بودند سندیکاهای کارگری یا سازمانهای حرفهای را برچینند، اما نمیتوانستند مساجد را در همهجا تعطیل کنند. بدین ترتیب، نارضایتی عمومی بیان خود را در سازمانهای مذهبی پیدا کرد.
پیامد نهایی کودتا، بهنظر من، وقوع انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ بود.
مهر: اما عدهٔ زیادی به این مسأله با دید منفی مینگرند چون باعث بهقدرت رسیدن نیروهای مذهبی شد. آیا بهنظر شما یک حکومت با جهتگیری مذهبی بهخودی خود یک پدیدهٔ منفی است؟ آیا مذهب هیچگاه در تاریخ نقش مثبت بازی کرده است؟
پروفسور آبراهامیان: بهنظر من نقش یک مورخ صادر کردن قضاوتهای تاریخی نیست. ما به آنچه اتفاق افتاده است مینگریم، و آنچه اتفاق افتاده انقلاب اسلامی است. و میتوان آن را بهطور غیرمستقیم به کودتا ربط داد. اما پاسخ به اینکه آیا این خوب است یا بد است آسان نیست. نمیتوان گفت که جنبشهای مذهبی همیشه و بهطور اجتنابناپذیر بد هستند. آنها، هم میتوانند مترقی باشند و هم ارتجاعی. حتی در درون یک جنبش مذهبی واحد نیز گرایشات مختلف میتواند وجود داشته باشد.
در نتیجه، شکل استبدادی گرفتن یک جنبش مذهبی امری اجتنابناپذیر نیست. میتوان جنبشهای مذهبیای را یافت که در عمل بسیار تحولطلب هستند.
مهر: با سپاس از شما، پروفسور آبراهامیان.
پروفسور آبراهامیان: متشکرم.