آنچه در حزب گذشت: بخش سوم ــ مصاحبه با آقای فرهاد فرجاد، از «کمیتهٔ داخل» تا تشکیل «حزب دمکراتیک مردم ایران» (قسمت اول)

Print Friendly, PDF & Email

توضیح: همانطور که در مقدمهای بر «آنچه در حزب گذشت» گفتیم: «حیات ۳۰ سال اخیر حزب را از زاویهٔ بحرانهای ادواری در زندگی آن میتوان به سه مرحله تقسیم کرد: سالهای ۶۵-۱۳۶۲، از سال ۱۳۶۵ تا اواخر ۱۳۷۰، و از بهمن ۱۳۷۰ تاکنون.»

در کنار انتشار «قطعنامهٔ پلنوم هجدهم کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران دربارهٔ وضع جهان، ایران و وظایف حزب در مرحلهٔ کنونی»، تاکنون بخشهای اول و دوم «آنچه که در حزب گذشت» را به توضیحاتی دربارهٔ وقایع حزبی از یورش دوم حاکمیت جمهوری اسلامی به حزب تودهٔ ایران تا تدارک و سپس برگزاری «پلنوم ۱۸»، اختصاص دادهایم. مهمترین رویدادهای حزبی در فاصلهٔ پلنوم مذکور تا پایان مرحلهٔ اول عبارتند از: جدایی آقایان آذرنور، امیرخسروی و فرجاد از حزب؛ جدایی سه عضو کمیتهٔ ایالتی حزب در آذربایجان در دورهٔ ۶۱ – ۱۳۵۷ که در پلنوم وسیع ۱۷ به عضویت در مرکزیت حزب در آمده بودند؛ و ادامهٔ فعالیت و سرانجامِ «کمیتهٔ داخل».

ما در سه بخش جداگانه به توضیح این سه رویداد میپردازیم. تلاش ما بر این خواهد بود که این رویدادها از زبان دستاندرکاران آنها بیان شود. در عینحال، تأکید میکنیم نظراتی که از سوی این رفقا در صحبتهایشان مطرح میشود الزاماً نظرات «مهر» نیست. ما در موارد ضرور نظرات مشخص خود را بهطور جداگانه در سایت بیان خواهیم کرد، بهگونهای که خوانندگان «مهر» بهطور مستقل در جریان نظرات ما و بازیگران اصلی سه رویداد مهم یاد شده قرار گیرند.

گام اول در این راستا در مصاحبه با آقای فرهاد فرجاد برداشته شد. قسمت اول این مصاحبه، که در تاریخ ۷ مهر ۱۳۹۲ انجام گرفته است، در زیر آمده است.

تحریریهٔ «مهر»
۱۵ مهر ۱۳۹۲

*  *  *

آنچه در حزب گذشت: بخش سوم ــ مصاحبه با آقای فرهاد فرجاد
از «کمیته داخل» تا تشکیل «حزب دمکراتیک مردم ایران» (قسمت اول)

فرهاد فرجاد: قبل از شروع تأکید میکنم، آنچه در این گفتگو بیان خواهم کرد بر اساس تجارب، احوالات و برخورد شخصی من نسبت به اوضاع و رویدادهایی است که در آن شرکت داشتم. طبیعی است که این بازگویی از دید و موقعیت من است.

مهر: چه زمانی از ایران خارج شدید؟ در فاصله یورش دوم و خروج شما از کشور، اگر اطلاعاتی دربارهٔ «کمیتهٔ داخل»، چگونگی شکلگیری آن، و مسایل و مشکلاتش با «کمیتهٔ برون مرزی» دارید، لطفاً توضیح دهید.

فرهاد فرجاد: پس از یورش اول تهران آمدم. مسؤولیت رابطه با برخی شهرستانهای استان مرکزی و لرستان، یک ناحیه در تشکیلات تهران، و شعب کارگری و دهقانی به من سپرده شد. در فاصلهٔ دو یورش، ارتباط من با مرکزیت از طریق یکی از مسؤولین نوید تأمین میشد. یورش دوم و پخش مصاحبههای تلویزیونی وضعیت خیلی ناراحتکننده و غیرمنتظرهای را پیش آورد. خیلی از رفقایی که در ارتباط بودم و به آنها اعتماد داشتم در حد بریدگی عکسالعمل نشان دادند. در این زمان مسألهٔ اصلی جنبهٔ روحی و روانی ماجرا بود. وظیفهٔ اول حفظ روحیهٔ رفقا بود. موضوعی که رفقا علیرغم مصاحبههای تلویزیونی با غرور به آن تکیه میکردند درستی مشی سیاسی حزب بود. همان زمان «صدای ملی» برنامه پخش میکرد، ۱۸۰ درجه مخالف خط مشی حزب موضع میگرفت و این امر تأثیر منفی بر روحیه رفقا بر جای میگذاشت. گزارشهای مختلفی که از ارتباطاتم دریافت میکردم حاکی از خراب بودن روحیهها بود. رفیق ناحیهٔ تهران اعتقاد داشت که ما باید یک عکسالعمل بیرونی نشان دهیم. هنوز بحث «کمیتهٔ داخل» در میان نبود.

چگونگی یورش دوم به حزب برایم روشن نبود. میدانستم که پس از یورش اول، دو بار مکان اقامت رفقا تغییر کرده است. بنابراین معتقد نبودم که دستگیری رفقا در یورش دوم بر اساس اطلاعات بهدست آمده در زیر شکنجه بوده است. بهنظرم دلیل گرفتاری رفقای ما در یورش دوم، یک جوری باید از بالا باشد. بنابراین احتمال نفوذ پلیس را میدادم و محتاط بودم. فکر میکردم حالا که نمیدانیم ضربه را از کجا خوردیم، بیخودی نباید صفکشی و نیروکشی کنیم. بهویژه رهنمودهای پلنوم چهارم در ذهنم بود. یکی از انتقاداتی که حزب در پلنوم مذکور به خودش کرد، «بهموقع حمله نکردن و بهموقع عقبنشینی نکردن» بود.

برای بالا بردن روحیه رفقا، تبلیغ میکردم که حزب زنده است و تشکیلات وجود دارد، رفیق خاوری هست، «کمیتهٔ برون مرزی» هست. اما، رفیق ناحیهٔ تهران دلیل میآورد که خارج مهم نیست، دو خط از داخل بیاورید، و اصرار داشت که یک اعلامیه داخلی بدهیم. او استدلال میکرد که باید نشان دهیم که حزب در داخل وجود دارد و باید یک برآورد تبلیغاتی داشته باشیم.

سرانجام با این ایده موافقت کردم. بحث سر امضای اعلامیه بود، امضایی که روحیه بدهد. یک پیشنهاد این بود که با نام کمیتهٔ مرکزی باشد. من میدانستم رفقایی از مرکزیت دستگیر نشدهاند، در عینحال از آنها بیخبر بودم. گفتم که از نظر حقوقی درست نیست. رفیق ناحیهٔ تهران پیشنهاد کرد اعلامیه با امضای «کمیتهٔ داخل» باشد. اعلامیه با این امضاء منتشر شد. محتوای سیاسی آن بر اساس تحلیلی بود که مرکزیت حزب بین دو یورش منتشر کرده بود.

مهر: اولین اطلاعیهٔ «کمیتهٔ برون مرزی» در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۲ منتشر شد و از «صدای ملی» هم خوانده شد. تمام این اتفاقاتی که شما مطرح کردید مربوط به بعد از اطلاعیه مذکور است. آیا انگیزهٔ صدور اعلامیه با امضای «کمیتهٔ داخل» فقط پاسخ به نیاز رفقا در ایران بود؟ مسألهٔ تقابل با «کمیتهٔ برون مرزی» در میان نبود؟

فرهاد فرجاد: درست برعکس. ما تبلیغ میکردیم که حزب هست، «کمیتهٔ برون مرزی» هست، و برای اینکه بر حضور رفقا در ایران هم تأکید کنیم، آن اطلاعیه «کمیته داخل» منتشر شد. بر اساس تجربهٔ قبلی، میدانستم احزاب برادر، بهویژه حزب کمونیست اتحاد شوروی، تا چه حد به این مسأله بها میدادند. قبل از انقلاب دو بار در فستیوالهای بینالمللی شرکت داشتم. آن زمان که تشکیلات تهران بود، سه نماینده از ایران در فستیوال صوفیه شرکت داشتند. شاهد بودم که رفقای احزاب برادر با چه احترامی به ما برخورد میکنند. بار دوم، در فستیوال برلین و پس از جریان عباس شهریاری، رفیقی از ایران بین ما حضور نداشت. رفقای احزاب برادر حتی حاضر نشدند با ما ملاقات کنند. بنابراین برای من روشن بود که داشتن تشکیلات در داخل کشور تا چه اندازه برای احزاب برادر مهم است. برای اینکه رفقای ما در خارج و رفیق خاوری بتوانند با سر برافراشته در مقابل احزاب دیگر حاضر شوند، ما اعلامیهٔ «کمیتهٔ داخل» را از دو طریق، هندوستان و فرانسه، برای «کمیتهٔ برون مرزی» فرستادیم. هرکسی از اینکه تشکیلات زنده است و در داخل کشور برآورد دارد، خوشحال میشود. اصولاً چطور میشود این تصور را داشت کسانی که زیر تیغ هستند، و در آن شرایط وحشتناک پس از مصاحبهها جانشان را در دست گرفته و در خیابانهای تهران میدوند، میتوانند به رقابت با رفقایشان فکر کنند؟ در بدو ورودم به خارج از کشور که وارد برلین شرقی شدم، همین موضوع را به رفقا ژیلا سیاسی و عباس ندیم گفتم و تأکید کردم، مسألهای که به فکر ما حتی به اندازهٔ یک میلیونم هم نمیرسید، رقابت با رفقایمان در خارج از کشور بود. ما هر رفیقی در هر گوشهٔ دنیا را بهعنوان نقطهٔ امید تبلیغ میکردیم.

مهر: پس «کمیتهٔ داخل» قبل از خروج شما از ایران شکل گرفت، بر اساس ارتباطات دو نفره، زنجیرهای …

فرهاد فرجاد: نه. من از این ارتباطها زیاد مطلع نبودم. بعد از خروجم از کشور متوجه شدم که تشکیلات گستردهای ایجاد شده است. دیرتر توضیح میدهم.

مهر: تا چند ماهی پس از یورشها این تصور در خارج از کشور وجود داشت که رفیق جوانشیر دستگیر نشده است. به این مسأله از طرف «کمیتهٔ داخل» هم دامن زده میشد که رفیق جواد هست و ارتباطی هم با او وجود دارد. قضیه چه بود؟

فرهاد فرجاد: ما خبر نداشتیم که رفیق جواد گرفتار شده یا نه. بعدها در خارج از کشور شنیدم که برخی از رفقای ما در «کمیتهٔ داخل» تمایل داشتند آزاد بودن رفیق جوانشیر و ارتباط با وی را تبلیغ کنند. فکرشان این بود که برای روحیه دادن به رفقا بگویند حزب هست، رفیق جواد هست، حزب قدرت دارد و … بههرحال نمیتوانم در اینباره دقیق اظهارنظر کنم.

پس از آنکه ما اعلامیه «کمیته داخل» را به خارج از کشور فرستادیم، «کمیتهٔ برون مرزی» اطلاعیهای دربارهٔ شیوهٔ سازماندهی در داخل داد [اطلاعیهٔ ۱۲ تیر ۱۳۶۲ این کمیته، تحت عنوان «خطاب به همهٔ سازمانها، مسؤولین و اعضاء حزب در ایران»]. من فهمیدم این اطلاعیه به آدرس ما است. در واقع با یک تهدید روبهرو بودیم. چوب دو سر طلا شده بودیم. از یک طرف پلیس دنبال ما بود و از آن طرف حزب در خارج غیرمستقیم ما را زیر علامت سؤال برده بود.

نکتهٔ دیگر در اطلاعیهٔ «کمیتهٔ برون مرزی»، رهنمود سازمانی آن بود. شرایط ما با سالهای فعالیت «نوید» در قبل از انقلاب فرق داشت. در اوایل فعالیت «نوید»، برای جذب یک نفر به حزب مدت زیادی لازم بود و ایجاد یک هستهٔ ۳ نفرهٔ تودهای، پیشرفت بزرگی بود. در صورتیکه در شرایط بعد از یورشها هزاران تودهای بودند که مخفی یا بهصورت عادی زندگی میکردند. رژیم سر تشکیلات حزبی را زده بود، اما بسیاری از اعضاء و کادرها سالم مانده بودند. برای یک کار موفق سازمانی، ما نیاز به عدم تمرکز تشکیلاتی داشتیم، اما نه به شیوهٔ «نوید» در قبل از انقلاب.

هم بر اساس اطلاعات و شناختم از رفقایی که در خارج از کشور بودند، و هم بهعلت شیوهٔ سازماندهی مورد نظر در اطلاعیهٔ «کمیتهٔ برون مرزی»، به این نتیجه رسیدم که رفقای مصدر امور در این کمیته تجربهٔ جدی کار تشکیلاتی در ایران ندارند و شرایط را نمیشناسند. همچنین، همانطور که گفتم، اعلامیهٔ مذکور «کمیتهٔ برون مرزی» را تهدیدی برای ابراز شک به سلامت رفقای «کمیتهٔ داخل» تلقی میکردم. این مسایل یکی از دلایل اصلی و مهمی بود که تصمیم به خروج از کشور گرفتم تا با تکیه بر تجربه و شناخت خود از رفقای داخل و کار تشکیلاتی حزب پس از انقلاب، به امر سازماندهی نیروهای حزب در ایران کمک کنم.

مهر: اگر موافقید به تنها نشست «کمیتهٔ برون مرزی» که شما و آقای بابک امیرخسروی در آن شرکت داشتید بپردازیم. این جلسه چه زمانی برگزار شد و چه مسایلی در آن مطرح گردید؟ موارد مطروحه از سوی شما چه بود؟ آیا بین شما و آقای امیرخسروی اتفاق نظر بود؟ یا هرکدام برخی مسایل مشترک داشتید و بعضی موارد جداگانه؟ این نشست چه سرانجامی داشت؟

فرهاد فرجاد: این جلسه خیلی قبل از پلنوم ۱۸ بود. فکر کنم همان اوایلی که از ایران خارج شده بودم، یعنی شهریور ماه ۱۳۶۲.

قبل از اینکه به این نشست بپردازم، توضیح نکاتی لازم است. قبل از انقلاب و پیش از اینکه حزب شعار مسلحانه بدهد، نزد فلسطینیها رفته بودم که کمپ، اسلحه و … بگیریم. در آنجا دیدم که شرایط زندگی و مبارزه با اروپا چه تفاوت بزرگی دارد و چقدر بد است که ما از منطقه و شرایط عینی آن دوریم. پس از یورشها، یکی از مسایل ذهنیام این بود. رفقای ما که در زندان جمهوری اسلامی آن بلاها را سرشان آورده بودند، سالها در مهاجرت بودند. این رفقا که پس از انقلاب به ایران آمدند، تجربهٔ عملیشان در کار مخفی به دوران اولیهٔ فعالیت حزب برمیگشت و برخورد عینی به شرایط جدید در ایران نداشتند. رفیق خوبی مثل رفیق جواد که قبل از مهاجرتش کار تشکیلاتی گستردهای کرده بود، از عکسالعملهایش در برابر تعقیب پلیس در شرایط فعالیت بعد از انقلاب تعجب میکردم. و این از نظر من بهعلت سالهای طولانی زندگی در شرایطی کاملاً متفاوت با ایران، در کشورهای سوسیالیستی بود.

لذا پس از آمدن به خارج بر این نظر بودم که رفقا به خارج نیایند. بهگونهای تبلیغ نکنیم که آنها تشویق به مهاجرت شوند. تمام فشار را بگذاریم و کمک کنیم تا رفقا در کشور بمانند. اگر هم نشد، آنهایی که آمدهاند را در کمپی در کشورهای سوسیالیستی جمع کنیم، چند ماهی آمادهشان کنیم، به ایران برگردند. مرکز حزب هم در یکی از کشورهای منطقه مستقر شود.

زمانی که به اروپا رسیدم، متوجه شدم بسیاری از کادرهای حزبی مهاجرت کردهاند. مهاجرین جدید را در حوزههای ۱۰ تا ۳۰ نفره جمع کرده بودند و یکی از رفقای دانشجوی خارج از کشور را بهعنوان مسؤول حوزه تعیین کرده بودند. مهاجرین هم از این وضعیت ناراحت بودند. کار عجیبی هم کرده بودند. به این رفقای مهاجر، که بسیاری سالها عضو حزب بودند، مجدداً آنکت حزبی داده بودند تا پرکنند. من که آمدم، به این رفقا «مهاجرین» میگفتند، بهقول معروف، «انصار» و «مهاجرین». «انصار» رفقایی بودند که قبل از یورشها مقیم کشورهای غربی بودند. بهعلت سالها زندگی قبل از انقلاب در اروپا، و بهدلیل کار تبلیغاتی و تشکیلاتی در دوران علنی فعالیت حزب بعد از انقلاب، از طرف هر دو گروه «انصار» و «مهاجرین» شناخته شده بودم.  با مسؤولیت من، رفقای مهاجر در کشورهای غربی مجدداً سازماندهی شدند.
 
رفقا از من و بابک برای شرکت در جلسهٔ «کمیتهٔ برون مرزی» دعوت کردند. آن زمان تماس فوقالعادهای با بابک نداشتم. همدیگر را میشناختیم، با هم دوست بودیم. قبل از انقلاب در زمینهٔ کارهای دانشجویی و فعالیت در کنفدراسیون، همنظر بودیم و فعالیت مشترک داشتیم. اما واقعیت آن است که رفیق بابک از همان زمان نظراتش بیشتر نزدیک به احزاب کمونیست فرانسه و ایتالیا بود و من پروسوویت بودم. این فرق ما بود.

اما مسایل طرح شده در تنها نشستی که ما در «کمیتهٔ برون مرزی» شرکت داشتیم، چنین بود:

«کمیته داخل»: زمانی که به اروپا آمدم، متوجه شدم که همه از ارتباط من با رفقای داخل خبر دارند. «کمیتهٔ داخل» تشکیلات گستردهای ایجاد کرده است و با «کمیتهٔ برون مرزی» هم در ارتباط است. نظرم این بود که باید این تشکیلات را نجات داد، اینطوری زیر ضرب میرود. این رفقا [اشاره به رفیق خاوری و کسانی که مانند ایشان فکر میکردند] به «کمیتهٔ داخل» مشکوک بودند، درصدد انحلال آن بودند. میگفتم باید این رفقای داخل را گروه گروه کرد، گروهها از هم جدا و هرکدام با خارج در ارتباط باشند، تا اگر پلیس در جایی بین رفقا نفوذ کرده باشد، فقط همان گروه ضربه بخورد و بقیه در امان باشند. اما برخورد در «کمیتهٔ برون مرزی» با رفقای داخل طوری بود که آنها را رقیب خودشان میدانستند. اصلاً در این فکر نبودند که اینها رفقای مبارز داخل ایران هستند و باید به داد تشکیلات آنها رسید. یک بحث ما در جلسه همین «کمیتهٔ داخل» بود و برخورد به مهاجرت رفقا از ایران. ما در آن کمیتهٔ مهاجرین تصویب کرده بودیم که رفقای ایران که مسؤولیتی از بخش بهپایین داشتند از کشور خارج نشوند و ما هم حق نداریم آنها را تشویق به مهاجرت کنیم. اما در «کمیتهٔ برون مرزی» در این مورد سیاست نداشتند، دربارهٔ آن فکر نمیکردند.

سفر آقای امیرخسروی به سوریه: بابک برای مأموریت حزبی رفته بود سوریه و به جلسه گزارش داد. او در سوریه با رفقای احزاب کمونیست سوریه و عراق ملاقات کرده بود. رفقای عراقی گفته بودند که امکان ایجاد یک ایستگاه رادیویی به ما میدهند و بر این نظر بودند که ما برویم در منطقه، از آنجا بیشتر میتوان روی ایران تأثیر گذاشت. گویا بابک اقداماتی هم برای آزادی رفقا از زندان از طریق حافظ اسد انجام داده بود. دقیق خاطرم نیست، گویا اسد با موسوی تماس گرفته بود. کسی در جلسه با گزارش بابک مخالفت نکرد.

چگونگی فعالیت «کمیتهٔ برون مرزی»: یک مسألهٔ دیگر که من طرح کردم، سازماندهی فعالیت این کمیته بود. گفتم اینجور نمیشود، میگویید «کمیتهٔ داخل» نباشد. بسیار خوب، این کمیته نباشد. ولی «کمیتهٔ برون مرزی» باید فعال باشد، با ضربهای که خوردهایم، کلی مشکل داریم. نمیشود که مسایل را با ماهی یکبار برگزاری جلسه حل کرد. «صدای ملی» هم که ساز خود را میزند. کمیته نیاز به دبیرخانه دارد. کمیته باید مرتب فعالیت کند، نظر بدهد و تصمیم بگیرد، تا انتقالات به منطقه انجام شود. رفقا میگفتند در آلمان دموکراتیک به ما اجازهٔ فعالیت نمیدهند.

مهر: چه کسی میگفت؟ رفیق خاوری؟

فرهاد فرجاد: هم رفیق خاوری، هم رفیق عباس [ندیم]. آنها میگفتند رفقای آلمان دموکراتیک به ما اجازه نمیدهند در آنجا دفتر درست کنیم. (بعدها هم که میخواستیم رفقا را آنجا بفرستیم، رفقای آلمانی میگفتند دانشجو قبول میکنیم، اما کادر حزبی نمیپذیریم). من و بابک گفتیم، حالا که امکان فعالیت حزبی در آلمان دموکراتیک نداریم، بهطور موقت به کشورهای غربی برویم تا بعد به منطقه منتقل شویم. فرهاد عاصمی نزدیک کلن بود، من هم برلین غربی بودم، ژیلا هم در برلین شرقی بود و میتوانست مرتب به برلین غربی بیاید. بابک گفت، رفیق خاوری به  فرانسه بیاید، من برای او با کمک رفقای حزب کمونیست فرانسه پاسپورت میگیرم. بدینترتیب میتوانیم یک کمیتهٔ فعال در غرب داشته باشیم و فعالانه در رابطه با مسألهٔ استقرار در سوریه و عراق کار کنیم تا زودتر کارها را در منطقه راه بیاندازیم. در جلسه کسی با این حرفها مخالفت نکرد. بدینترتیب روز اول نشست «کمیتهٔ برون مرزی» تمام شد. من و بابک خیلی خوشحال بودیم. مثل اینکه او با رفیق خاوری جداگانه صحبت کرده بود و وی هم تأیید کرده بود.

اما روز دوم جلسه کمیته ورق برگشت. دوباره بحث ایجاد دبیرخانه برای «کمیتهٔ برون مرزی» مطرح شد. رفیق خاوری گفت انجام این کار امکانپذیر نیست. پرسیدم چرا؟ گفت من نمیتوانم در جلسات شرکت کنم. گفتم مگر شما مسؤول «کمیتهٔ برون مرزی» نیستید؟ مگر در اعلامیهتان هم نگفتید که فعلاً این کمیته وظایف کمیته مرکزی را بهعهده گرفته است؟ حالا میخواهید ماهی یکبار جلسه «کمیته برون مرزی» را برگزار کنید؟ گفت من کارهای خیلی مهمی دارم. گفتم شما چه کاری مهمتر از ادارهٔ «کمیتهٔ برون مرزی» دارید؟ گفت رفقا از ایران به کشورهای دیگر میآیند، باید آنها را ملاقات کنم. رفیق خاوری اطلاعی از وضع تشکیلات در ایران نداشت. میگفت رفقا پس از یورش اول رفتند زیر شکنجه و مسایل را لو دادند، بعد بقیه را در یورش دوم گرفتند. گفتم رفیق، این حرفها چیست؟ ما پس از یورش اول دو بار محلهای زندگیمان را تغییر دادیم. من اطلاعاتم از تشکیلات بیشتر از بقیهٔ رفقا است. هم با رفقای تشکیلات علنی و هم با رفقای نوید در فاصلهٔ دو یورش تماس داشتم. بعد از یورش دوم هم که با رفقای داخل ارتباط داشتم. گفتم این دیگر چه بهانهای است؟ مگر میشود «کمیته برون مرزی» نشست نداشته باشد؟ ما جلسه کمیته را برگزار میکنیم و موضع میگیریم. شما در جلسه شرکت نکنید. گفت نه، من باید در نشست کمیته حضور داشته باشم. گفتم، خوب پس باید بیایید و در جلسه شرکت کنید. یکی از موضوعاتی که من و رفیق خاوری خیلی با هم تند شدیم، همین مورد بود.

مسألهٔ «راه توده» و مسؤولیت آن مطرح شد. گفتیم نشریه در نزدیکی کلن منتشر میشود. رفیق خاوری گفت مسؤولیت نشریه به برلین شرقی منتقل شود. گفتیم که دیروز پیشنهاد شد، ما بهطور موقت به غرب بیاییم تا به منطقه منتقل شویم، کسی هم مخالفت نکرد. رفیق خاوری گفت، رفیق صفری نمیتواند. با عصبانیت گفتم رفیق صفری کیست؟ من بهخصوص از قبل از پیروزی انقلاب و در رابطه با مشی سیاسی نسبت به روند انقلاب، نسبت به رفیق صفری حساسیت داشتم. بابک هم بهدلیل سابقهٔ مخالفتش با فرقه، با درگیر شدن رفیق صفری در کارها مخالفت کرد. به رفیق خاوری گفتم، آخر به چه مناسبتی رفیق صفری را در کارها دخالت میدهید؟ گفت، او رفیق خوبی است. بابک گفت اینهمه رفیق توانا هست. رفیق نوروزی بهترین روزنامهنگار و در برلین است. رفیق اسکندری و … اینهمه رفقا هستند. چطور شد شما سراغ رفیق صفری رفتید؟ من گفتم وی را از در بیرون میکنند، شما از پنجره واردش میکنید. رفیق صفری اخراج شده است. رفیق خاوری گفت، اخراج رفیق صفری معلوم نیست. گفتم چرا؟ در پلنوم ۱۷ بهطور مشخص رفیق کیانوری از رفیق صفری نام برد. همهٔ رفقای حاضر در آن پلنوم میدانند که رفیق صفری از کمیتهٔ مرکزی اخراج شده است. بابک گفت  شما که قرار بود به غرب بیایید تا بعد به سوریه برویم. رفیق صفری این وسط چهکار میکند؟

رفیق خاوری بلند شد و گفت بله رفقا میخواهند ما را از شرق به غرب ببرند. خلاصه، او داستان را شرقی، غربی کرد. من و بابک به اعتراض جلسه را ترک کردیم.

مهر: رفیق ژیلا سیاسی به ما گفت که شما دو نفر در این جلسه از ترکیب «کمیتهٔ برون مرزی» کنار گذاشته شدید. این رفیق شک داشت که این مسأله به شما اطلاع داده شده باشد.

فرهاد فرجاد: چنین تصمیمی هیچگاه به اطلاع ما نرسید. بعد از اینکه ما برگشتیم، بابک از پاریس با رفقا در سوریه تماس گرفت. گفتند که رفقای شما اینجا هستند، یا آمدهاند، دقیق خاطرم نیست. اما دیرتر مطلع شدیم که پس از سفر بابک به سوریه، فرهاد عاصمی بهاتفاق رفیق دیگری به سوریه رفتهاند. نکتهٔ آخر هم اینکه، ژیلا میگوید «کمیته برون مرزی» تا تشکیل پلنوم ۱۸ جلسهٔ دیگری نداشت.

مهر: رفیق خاوری اولین بار در نیمهٔ شهریور ماه ۱۳۶۲ به کابل رفت. آن زمان تعدادی از رفقای ما، از جمله زندهیادان رفقا رحیم نامور و سیاوش کسرایی، همچنین رفیق خدایی و اعضای یک هستهٔ حزبی در نیروی دریایی که دستگیر نشده بودند، و تعدادی از کادرها و اعضای حزب و سازمان جوانان در کابل مستقر شده بودند. در این سفر اولین گامها برای راهاندازی «رادیو زحمتکشان» و همچنین استقرار رفقای ما در مرز ایران برداشته شد.

رفیق ژیلا سیاسی هم این موضوع را به ما گفت که رفقای آلمانی با استقرار رفقای تودهای برای فعالیت حزبی، بهشکل قبل از انقلاب، موافق نیستند. اما در عینحال امکانات در پراگ در اختیار حزب گذاشته شده بود. بررسی امکانات در سوریه یا نزد رفقای حزب کمونیست عراق را هم که شما گفتید. همزمان تدارک تشکیل «پلنوم ۱۸» هم دیده میشد.

ما در اینجا داریم از اقدامات اجرایی صحبت میکنیم. این بدین معنی است که رفیق خاوری و رفقای همراه ایشان از قبل دربارهٔ مسایلی نظیر راهاندازی رادیو در نزدیکی ایران، برگزاری پلنوم و … تصمیم گرفته بودند، رایزنی کرده بودند یا در حال انجام آن بودند. بنابراین، نمیتوان اینگونه نتیجهگیری کرد که آنها قصد انجام کارهای جدی نداشتند. البته ما روی کمیت و کیفیت این فعالیتها صحبت نمیکنیم. اینجا مسألهٔ دیگری مطرح است. همانطور که ما در بخش قبلی «آنچه در حزب گذشت» نوشتیم، مسألهٔ اصلی، گسست سازمانی و سیاسی از رهبری دربند حزب بود. این گسست در عینحال با یک عدم شناخت ژرف از رفقای تشکیلات حزبی و روحیات آنها همراه بود. این رفقا متأسفانه قصد داشتند حزبی از نو بسازند و این کار را هم کردند. مجموعهٔ اقدامات رفیق خاوری و رفقای همراه ایشان را باید از این زاویه بررسی کرد.

فرهاد فرجاد: این حرف درست است. ولی باید دقیق بشود …

(ادامه دارد)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *