آنچه در حزب گذشت: بخش سوم ـ مصاحبه با آقای فرهاد فرجاد، از «کمیته داخل» تا تشکیل «حزب دمکراتیک مردم ایران» (قسمت دوم)

Print Friendly, PDF & Email

توضیح: همانطور که در بخش قبل هم نوشتیم، ما در سه بخش جداگانه از «آنچه در حزب گذشت»، بهتوضیح سه رویداد مهم حیات حزب در فاصلهٔ یورش دوم تا برگزاری «کنفرانس ملی» میپردازیم. تلاش ما بر این خواهد بود که این رویدادها از زبان دستاندرکاران آنها بیان شود. در عینحال، تأکید میکنیم نظراتی که از سوی این رفقا در صحبتهایشان مطرح میشود الزاماً نظرات «مهر» نیست. ما با بسیاری از گفتههای آقای فرجاد در این مصاحبه موافقت نداریم و قصد ما نیز این نیست که در این میان برای کسی اعتبار بسازیم یا اعتبار کسی را از بین ببریم. آنچه برای ما مهم است، آگاهی رفقای تودهای از مشکلات و اختلافات درون رهبری طی سی سال گذشته است، و طبیعتاً از دریافت نظرات رفقای دیگری که در این روندها شرکت داشتهاند، استقبال میکنیم.

تحریریهٔ «مهر»
۲۹ مهر ۱۳۹۲

آنچه در حزب گذشت: بخش سوم ــ مصاحبه با آقای فرهاد فرجاد
از «کمیتهٔ داخل» تا تشکیل «حزب دمکراتیک مردم ایران» (قسمت دوم)

مهر: پس برای اینکه زودتر به شرح ماجرای «پلنوم ۱۸»، از دید شما، برسیم، چند سئوال مطرح میکنیم. خواهشمندیم که کوتاه به این پرسشها پاسخ دهید تا به گفتگو دربارهٔ پلنوم مذکور برسیم. این پلنوم از نظر شما یک رویداد کلیدی است، زیرا نقطهٔ آغاز حرکت شما و جداییتان از سازمان رسمی حزب بلافاصله پس از «پلنوم ۱۸» بود.

اما سؤال اول: آیا در جریان تدارک و ترکیب این پلنوم قرار گرفتید؟

فرهاد فرجاد: نه، اصلاً خبر نداشتم.

مهر: در زمان برگزاری «پلنوم ۱۸» حدود یک سوم اعضای اصلی و مشاور کمیتهٔ مرکزی منتخب پلنوم هفدهم (وسیع) بیرون از زندان بودند. آیا شما با تشکیل اجلاسی تحت عنوان پلنوم با شرکت این تعداد موافق بودید؟

فرهاد فرجاد: نه. من به تدارک یک جلسهٔ وسیع معتقد بودم. نشستی که اسناد آن در زمینههای گوناگون فعالیت حزب در دوران ۶۱-۱۳۵۷، با شرکت کادرهای مهاجر که در عرصههای متفاوت تجربه داشتند، از قبل تهیه شده باشد.

مهر: آقای امیرخسروی در این زمینه چه نظری داشت؟

فرهاد فرجاد: یک نکته را روشن کنم. در زمان پلنوم ۱۸، من و بابک گروهی عمل نمیکردیم. اصولاً ارتباطی با این ماهیت با هم نداشتیم. بابک در جلسهٔ «کمیتهٔ برون مرزی» بهصراحت گفته بود که برگزاری پلنوم از نظر حقوقی مشروعیت ندارد، زیرا تعداد اعضای کمیته مرکزی که گرفتار سرکوب رژیم نشدهاند از نصف بهعلاوه یک تعداد کل اعضای مرکزیت حزب کمتر است. پیشنهاد او برگزاری نشستی با شرکت باقیمانده اعضای کمیته مرکزی برای تدارک برگزاری کنفرانسی وسیع با شرکت اعضاء و کادرهای حزبی که بهطور انتخابی تعیین شوند، بود. بر اساس پیشنهاد بابک، این اجلاس باید کمیته مرکزی جدید حزب را انتخاب کند.

مهر: شما در «پلنوم ۱۸» به چه مسایل و موضوعاتی، چه در عرصهٔ سیاسی و چه در زمینهٔ سازمانی، انتقاد یا اعتراض داشتید؟ لطفا با تفکیک و جداگانه توضیح دهید. ما هم هر کجا لازم دیدیم، وارد صحبت میشویم یا سؤالهای مشخصتری را مطرح میکنیم.

فرهاد فرجاد: مجموعهٔ مواضع، نظرات و افکار من در رابطه با پلنوم ۱۸ و آیندهٔ حزب در آن زمان به این ترتیب است:

۱ـ ترکیب پلنوم و قطعنامهٔ آن: با نهادن نام پلنوم بر آن اجلاس و ترکیب آن بهشدت اعتراض کردم و با حضور صفری و اعضای فرقهٔ دمکرات که به ایران برنگشته بودند و در پلنوم ۱۷ از ترکیب کمیته مرکزی کنار گذاشته شده بودند، مخالفت کردم. به قطعنامهٔ پلنوم در زمینهٔ مواضع سیاسی آن در برابر جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین خلق و حزب دمکرات کردستان، که بهمعنای تغییر ۱۸۰ درجهای مشی حزب بود، رأی منفی دادم، و بالاخره با برخورد این قطعنامه به رهبری در زندان حزب مخالفت کردم.

۲ـ مواضع برخی دیگر از شرکتکنندگان در پلنوم: سه رفیق عضو کمیتهٔ ایالتی حزب در آذربایجان قبل از یورشها [محمد آزادگر، سعید مهراقدم و حسین انورحقیقی] و بابک مواضع اعتراضی جدی و مشابه من در زمینهٔ ترکیب پلنوم داشتند.

رفیق آوانسیان برای عضویت رفیق صفری در هیأت سیاسی رأی منفی داد.

رفقا شاندرمنی و نامور نیز انتقادهایی داشتند، ولی بنا بر برخی صلاحدیدها رأی مثبت به موارد مطرح شده در پلنوم دادند.

رفیق اسکندری در ابتدا، همانند اعضای فرقهٔ دمکرات، بهشدت با رفیق کیانوری و مشی حزب در دوران انقلاب بهمخالفت برخاست، ولی از اواسط کار موضع خود را تعدیل کرد.

در رابطه با پیشنهاد رفیق خاوری برای رأیگیری علنی دربارهٔ اعضای هیأت سیاسی، پلنوم بهشدت متشنج شد. مسئلهای که تأثیری تعیین کننده بر من گذاشت. باید اقرار کنم که قبل از اعتراض بابک و سایر رفقا به  شیوه علنی رأیگیری، توجهی به این مسأله نداشتم و نمیدانستم که رأیگیری باید مخفی باشد. پیشنهاد خاوری خلاف اساسنامه حزب بود. اصرار وی برای رأیگیری علنی در جلسه کمیته مرکزی که باید مبارزه  حزبی را در سختترین شرایط هدایت کند، به این دلیل بود که رفقایی نظیر شاندرمنی، نامور و نوروزی، رأی مخفی و رأی علنیشان متفاوت بود. دیدن این صحنه که تفاوت آرای برخی از رفقا، نه در زیر شکنجه، بلکه در نشست رهبری اتفاق میافتد، این موضوع که رفیق خاوری با تکیه بر چه قدرتی رأی رفقا را به نفع نظرش مصادره میکند و این تصور که چه عواملی سبب تفاوت رأی مخفی و علنی این رفقا بود، برای من همانند مصاحبههای تلویزیونی رهبران حزب پس از یورش دوم، فاجعهبار بود.

رفیق رادمنش به اعتراض به شیوه رأیگیری نشست را ترک کرد و رفیق اسکندری رأی مخالف داد.

در یک مورد، که متأسفانه موضوع آن خاطرم نیست، تمام اعضای مشاور و اصلی کمیتهٔ مرکزی که پس از یورشها از ایران آمده بودند، بهاضافهٔ بابک و  فرهاد عاصمی بهاتفاق همنظر بودند.

۳ـ نظرات من و بابک دربارهٔ مسأله وحدت با سازمان فدائیان اکثریت: پس از نشست «کمیتهٔ برونمرزی»، که قبلاً درباره آن توضیح دادم، و با شرکت در پلنوم، این مسأله برایم مسجل شده بود که تشکیل پلنوم ۱۸ بهترتیبی که برگزار شد، به اشارهٔ شورویها و با محوریت فرقهٔ دمکرات بوده است. در این مورد توضیح میدهم. آنچه که در فکرم بود، این مسأله بود که باید اختلاف نظر را با سایر رفقا کنار گذاشت و علیه فرقه متحد شد و در آینده پس از موفقیت، به شیوهٔ دموکراتیک به تفاوتنظرهایمان پرداخت. همین برخورد را نیز در رابطه با سازمان فدائیان اکثریت داشتم. یعنی اعتقاد به وحدت با آنها داشتم تا بهاتفاق سد فرقه را از راه حزب برداریم. فرخ نگهدار و یک رفیق فدایی دیگر در پلنوم حضور داشتند. من در پلنوم نزدیکترین روابط را با فرخ داشتم و مرتب با او صحبت میکردم. یکبار بهاتفاق نزد بابک رفتیم و دربارهٔ وحدت حزب و سازمان صحبت کردیم. بابک با وحدت دو جریان مخالفت کرد و گفت: حزب ما مشکلات زیادی دارد. ما خیلی کار داریم. شما یک نیروی چپ هستید، موقعیت و جایگاه ویژهای دارید، شانس اینرا دارید که در رهبری جنبش چپ قرار بگیرید، اگر الآن با حزب یکی شوید، وضعیت بد ما دامن شما را هم میگیرد. ما در حزب مبارزه میکنیم. اگر توانستیم حزب را درست کنیم، بعد با شما وحدت میکنیم. اگر موفق نشدیم، ما جدا میشویم و با شما وحدت خواهیم کرد.

۴- ماجرای پلنوم ۱۸ از دیدگاه من: در رابطه با این پلنوم در واقع کشتیبان را سیاستی دگر آمد. یعنی اتحاد شوروی، حزب کمونیست اتحاد شوروی میخواستند بهگونهٔ دیگری در رابطه با حزب تودهٔ ایران برخورد کنند. لذا، در اساس، مسأله با نفی گذشته آغاز شد و پلنوم ۱۸ به اشارهٔ شورویها و کمک صفری و فرقویها و آوردن دوبارهٔ آنها به صحنه، برگزار شد.

مهر: آیا این ارزیابی شما در مورد شوروی بر اساس اطلاعات و دادههای خودتان است یا سندی برای آن دارید؟

فرهاد فرجاد: من سندی ندارم، سیاست را میبینم. فرقه مثل دولت در تبعید در آذربایجان شوروی بود. رهبری حزب با شرکت افرادی با سابقهٔ جدی و از دل یک جنبش بزرگ تودهای بیرون آمده بود. ولی فرقه نهاد شورویها در رهبری حزب بود. رفقا کیانوری و اسکندری کمونیستهای معتقدی بودند و برای اتحاد شوروی بهعنوان کشور مادر سوسیالیستی احترام زیادی قائل بودند. اما آنها نظرات خود را داشتند و منتظر نبودند که ببینند شورویها چه میگویند، و اگر آنها نظر دیگری داشتند، برخورد رفقا کیانوری و اسکندری این بود که ما میتوانیم با رفقایمان اختلافنظر داشته باشیم. خلاصه اینکه این رفقا معتقد بودند که یک کمونیست فعالیتش باید زیر سقف شورویها، اما با حفظ نظر خودش باشد. اما شورویها هر موقع که میخواستند در حزب تودهٔ ایران خط بکشند، این خط را فرقه میکشید. مثلاً هر موقع از نظر شورویها باید سیاست اسکندری پیش میرفت، فرقویها به این رفیق رأی میدادند، رأی آنها با رأی طرفداران اسکندری جمع میشد، خط او جلو میرفت. هر موقع شورویها میخواستند خط کیانوری پیش برود، فرقهایها با طرفداران رفیق کیا آن خط را پیش میبردند.

مهر: ما با این گفته شما موافق نیستیم. به جز یک مورد، آنهم در جلسهٔ وسیع هیأت اجرایی در آستانهٔ پیروزی انقلاب، در دی ماه ۱۳۵۷، که رفیق دانشیان که آن موقع صدر فرقهٔ دمکرات آذربایجان بود و پیشنهاد دبیر اولی رفیق کیانوری را داد، در تمام دوران، رفقای فرقه موافق خط سیاسی رفیق اسکندری بودند.

فرهاد فرجاد: غلام یحیی [دانشیان] به مخالفت با کیانوری معروف بود.

مهر: در دی ۱۳۵۷، برای حزب مسألهٔ بسیار خطیر و فوقالعاده مهم انقلاب که به مرحلهٔ حساس و تعیین کننده رسیده بود، ضرورت اتخاذ مشی سیاسی درست در برابر این روند انقلابی بود. بنابراین، تعویض دبیر اول در جلسهٔ هیأت اجرائیه و نه در پلنوم، و ارائهٔ پیشنهاد از سوی رفیق دانشیان بهعلت عاجل بودن شرایط لحظه، میتوانست طبیعی باشد. حتی توصیه و ارائهٔ نظر از طرف رفقای شوروی هم غیرعادی نیست و از این مجموعه نمیتوان تعیین تکلیف از سوی رفقای شوروی را نتیجهگیری کرد.

اگر موافقید، لطفا بحثتان را دربارهٔ «پلنوم ۱۸» ادامه دهید.

فرهاد فرجاد: پس از یورشها، من حرفهای کیانوری را در شوهای تلویزیونی تعقیب کردم و به این نتیجه رسیدم که او واقعیت را میگوید. به این مسأله فکر میکردم که وقتی وی گفت وابستگی امالعیوب حزب بوده است، خطابش به جوانان و فدائیان بوده است، و پیام کیانوری این است که کار کمونیستی شما مستقل باشد. این مصاحبه سبب یک شکاف جدی در ذهن من شد. من با چشم دیگری شروع به نگاه به گذشته و خودم کردم. برخوردم نقادانه و شاید هم بیرحمانه بود. از سوی دیگر، تقریباً از یک سال پیش از یورشها به خط مشی حزب انتقاد داشتم، معتقد بودم که «خط امام» ما را سرکوب میکند و در این زمینه مرتب با رفیق جوانشیر بحث داشتم.

بنابراین وقتی که به خارج از کشور آمدم، این فکر را داشتم که برای جلوگیری از خطاهای گذشته، باید یک جمعبندی همهجانبه و در تمام عرصهها از فعالیت حزب بکنیم، یک جلسهٔ وسیع و دموکراتیک تشکیل دهیم و حزب را بر مبنای استقلال نظر بازسازی کنیم. شورویها هم ما را در همین چارچوب خواهند پذیرفت.

اما زمانی که نام صفری در جلسهٔ «کمیتهٔ برونمرزی» مطرح شد، و دیرتر، سران فرقه را که همگی در پلنوم ۱۷ اخراج شده بودند در پلنوم ۱۸ دیدم، غافلگیر و کلافه شدم و در جلسهٔ پلنوم روحیهٔ بهشدت اعتراضی داشتم. و به این نتیجه رسیدم که فعلاً باید اختلافنظر با سایر رفقا را دربارهٔ مشی سیاسی حزب در دوران انقلاب و دیگر مسایل کنار بگذاریم و همگی علیه فرقه و وضعیتی که بر حزب تحمیل شده است، متحد شویم.

فرقه دمکرات آذربایجان در واقع همان سازمان ایالتی حزب در آذربایجان بود. قبل از انقلاب رفقای مهاجر فرقوی ما رهبری فرقه را بهعهده داشتند. پس از پیروزی انقلاب و آغاز فعالیت علنی حزب، سازمان ایالتی حزب در آذربایجان فرقه را نمایندگی میکرد. مسؤول سازمان ایالتی، رفیق انوشیروان ابراهیمی، دبیر کمیتهٔ مرکزی حزب بود و سه نفر از اعضای کمیته ایالتی حزب در آذربایجان در پلنوم ۱۷ به عضویت رهبری حزب انتخاب شده بودند. در این پلنوم رهبری سابق فرقه در دوران مهاجرت از ترکیب کمیتهٔ مرکزی کنار گذاشته شده بود. بنابراین فرقویهای باقیمانده در مهاجرت تنها سازمان مهاجرین در آذربایجان شوروی بودند. در آن واحد حزب نمیتوانست دو نهاد رهبری فرقه داشته باشد. خوشبختانه سه نفر از اعضای کمیتهٔ ایالتی حزب در آذربایجان در سالهای ۶۱-۱۳۵۷، رفقا آزادگر، مهراقدم و انورحقیقی، که عضو مشاور کمیتهٔ مرکزی و منتخب پلنوم ۱۷ بودند، به مهاجرت آمده بودند. در پلنوم ۱۸، رفیق خاوری در کنار این سه رفیق، تعدادی از رفقای فرقوی که به ایران برنگشته بودند را در جلسه پلنوم شرکت داده بود. رفقای اخیر در مقابل اعتراض ما که آنها نه رهبران فرقه و عضو کمیتهٔ مرکزی، بلکه عدهای از مهاجرین سابق هستند، توضیح میدادند که در طول تمام سالهای گذشته، آنها سازمان و نشریه خود را داشتهاند.

خاوری قبل از یورشها مسؤولیت جدی تشکیلاتی نداشت و در این زمینه کمتجربه بود. پس از خروجش از کشور هم تمام کارها دست عاصمی بود. او هم کار سازمانی و هم نشریهٔ «راه توده» را اداره میکرد.

مهر: منظور شما ادارهٔ کار سازمانی در کشورهای غربی توسط رفیق عاصمی است؟

فرهاد فرجاد: بله. رفیق خاوری مناسبات و رابطهٔ خاصی با صفری نداشت. صفری پایهای در حزب نداشت. بنابراین به رفیق خاوری توصیه شده بود تا ریش و قیچی را دست صفری بدهند.

رفقای فرقه که به پلنوم ۱۸ آورده شده بودند در جریان مسایل ایران نبودند، از فعالیت حزب در دوران ۶۱-۱۳۵۷ اطلاعی نداشتند. در عینحال، با بغض و کینه نسبت به رهبری حزب در زندان و مشی سیاسی آنها برخورد میکردند. فرقویها در مقابل اعتراضهای رفقایی مانند من، بهجای بحث، تقاضای رأیگیری میکردند. به آنها میگفتم، شما هیچ حقی ندارید، اگر نظر دیگری داشتید، باید به ایران میرفتید و برای نظر خودتان مبارزه میکردید، لذا شما حق انتقاد ندارید، ما با شما اصولاً بحثی نداریم.

خلاصه اینکه، رفیق خاوری توانایی فعالیت چندجانبه نداشت. صفری را شورویها آوردند. آنها در حقیقت میخواستند خودشان را از دست تودهایهای واقعی راحت کنند. از ۵ نفر هیأت سیاسی که در پلنوم تعیین شدند، غیر از رفیق نوروزی، که بهقول خودش دکور بود، بقیه آدم شورویها بودند، یعنی آنها در رابطه با حزب خیالشان را راحت کردند.

مهر: ما نظر دیگری داریم و فکر میکنیم برای مسألهٔ «پلنوم ۱۸» و گسست سازمانی و سیاسی از رهبری دربند حزب، تحلیل دیگری میتوان ارائه کرد. اینجا نکاتی وجود دارد. نکتهٔ اول اینکه رفیق خاوری با مشی سیاسی حزب در سالهای ۶۱-۱۳۵۷ موافق نبوده است …

فرهاد فرجاد: البته او فقط انتقاداتی داشت و آنقدر مخالف نبود. بنا بر شنیدههای من، خاوری حتی در زمان برگزاری کنفرانس ملی نیز نظر مثبتی نسبت به مشی سیاسی حزب در دوران انقلاب داشت.

مهر: اما مخالفت ایشان با مشی سیاسی دوران انقلاب مسألهٔ پنهانی نیست. شما اگر حرکت سیاسی رفیق خاوری را در طول سالهای پس از یورش دنبال کنید، به نتیجهٔ دیگری جز این نمیرسید.

نکتهٔ دوم اینکه رفیق خاوری برخورد ویژهای نسبت به جایگاه و مسؤولیت خودش در حزب داشت. این رفیق از لحاظ حقوقی بالاترین مقام حزبی منتخب پلنوم وسیع ۱۷ بود که پس از یورشها سالم مانده بود. بهعلاوه، بهعلت ۱۵ سال زندان ایشان در رژیم شاه، و بهدلیل مطالبی که حزب دربارهٔ وی در دوران زندان و پس از انقلاب منتشر کرده بود، در میان تودهایها دارای اعتبار و اتوریته بود و همه به او اعتماد داشتند. رفیق خاوری با این پشتوانه، و بر اساس مسؤولیت شخصی که بهعنوان بازماندهٔ رهبری داخل کشور احساس میکرد، میخواست حزب را پس از یورشها بازسازی کند. اما بهعلت همان نگاه ویژهٔ ایشان، هم به جایگاه خودشان در حزب و هم به مشی ۶۱-۵۷، روند بازسازی حزب بهگونهٔ دیگری رقم خورد. برای روشن شدن نکتهٔ دوم مثالی میزنیم. رفیق خاوری در گفتگو با یکی از رفقای «مهر» در سالهای بعد از «کنگرهٔ سوم» (بهمن ۱۳۷۰)، حزب را به شمع لرزانی تشبیه کرده بود که در دستان اوست و ایشان باید مراقب باشد تا این شمع خاموش نشود. رفیق ما در پاسخ به رفیق خاوری گفته بود که اکنون زمانه دچار چنان طوفانهای سهمگینی است که میتواند از لای انگشتان شما عبور کند و شمع را خاموش کند.

فرهاد فرجاد: من تعجب میکنم. تجربهٔ شخصی او نباید چنین نتیجهای را دربر داشته باشد. قبلاً هم گفتم، خاوری تجربهٔ جدی کار سازمانی در ایران نداشت، در خارج هم همهٔ کارها دست عاصمی بود. بعد از یورش هم رفقایی که از ایران آمده بودند، به او اعتماد داشتیم.

مهر: ما از نگاه ویژهٔ خود ایشان، و نه از نگاه دیگران به رفیق خاوری، صحبت میکنیم.

فرهاد فرجاد: بهنظرم در ایران حتی برخورد بد با وی کردند. او را کنار گذاشته بودند. میتوانم این مسأله را بفهمم که رفیق خاوری به روابط گذشته خشم داشته باشد. ولی اصلاً این حالت نبود که او فکر کند جایگاهی داشته است.

مهر: حرف شما پس از یورشها صادق نیست. موقعیتی که رفیق خاوری داشت، هیچیک از دبیر اولهای سابق حزب هم که در آن زمان در خارج بودند، یعنی رفقا اسکندری و رادمنش، نداشتند.

نکته سوم، برخورد خاص رفیق خاوری، در طول ۳۰ سال اخیر، به مقولهٔ زندان است. رفیق خاوری از همان زمان پخش «شوهای تلویزیونی»، نسبت به رفقایی که به تلویزیون آورده بودند با نظر منفی برخورد میکرد. ایشان این نظر را داشت که این رفقا زیر شکنجه تاب نیاوردند، شکستند و به تلویزیون آمدند، احتمالاً با این فرض که شکنجههایی که آن رفقا تجربه کردند شبیه آنچه خود ایشان تجربه کردهاند، بوده است. در نتیجه، از هر طرف که نگاه کنیم به این نتیجه میرسیم که رفیق خاوری اعتقاد به ساختن حزبی از نوع دیگر داشته است. طبیعی بود که رفیق خاوری، در چارچوب اندیشه و نوع نگاهی که توضیح دادیم، سراغ رفیقی برود که توانایی انجام فعالیتهای مذکور را داشته باشد و این غیر از رفیق صفری نبود.

فرهاد فرجاد: رفیق اسکندری که بود….

مهر: رفیق اسکندری زیر اتوریتهٔ رفیق خاوری نمیرفت.

فرهاد فرجاد: صفری هم هیچگاه زیر اتوریتهٔ رفیق خاوری نرفت.

مهر: این حرف شما درست است. اما رفیق خاوری میتوانست این مناسبات را با رفیق صفری که بهعلت اخراج از مرکزیت حزب در موقعیت ضعیفی قرار داشت، برقرار کند.

فرهاد فرجاد: رفقای این طرف، فرهاد عاصمی و …، خیلی بیشتر بودند.

مهر: بله درست است. اما مسألهٔ اصلی این است که رفیق خاوری با رفقایی که میگویید همخط نبود.

رفیق خاوری میبایست برای پاسخ به سه نکتهای که گفتیم، همچنین برای راه انداختن چرخ حزب، راهحل معینی پیدا میکرد و امکانات مشخصی را در نظر میگرفت. او بهطور طبیعی از اعتبار بالای فرقهٔ دمکرات آذربایجان در اتحاد شوروی و امکانات جدی این سازمان حزبی اطلاع داشت. رفیق خاوری با برخورد رفقای فرقه به مشی سیاسی دوران انقلاب حزب همنظر بود. رفیق صفری نیز که ریشه در فرقهٔ دمکرات آذربایجان داشت و قبل از انتقال به آلمان دموکراتیک، بهاتفاق رفیق لاهرودی، معاون صدر فرقه (رفیق دانشیان) بود. با توجه به مجموعه مسایلی که گفتیم، اتحاد عمل رفقا خاوری، صفری و لاهرودی برای بازسازی حزب شکل گرفت. روشن و طبیعی بود که از اعتبار و امکانات فرقهٔ دمکرات در اتحاد شوروی هم برای بازسازی حزب استفاده شد. استفاده از امکانات و ارتباطات فرقهٔ دمکرات آذربایجان، که خود جزئی از حزب بود، برای پیشبرد کار حزب، با تحلیلی که شما ارايه میدهید فرق میکند.

فرهاد فرجاد: با یورشهای جمهوری اسلامی حزب ضربهٔ سنگینی خورده بود. مسألهٔ اصلی هم که جمهوری اسلامی مطرح میکرد، جاسوسی حزب برای شورویها بود. با ضربه به حزب، پایگاه شوروی در ایران ضربه خورده بود. پای اینتلیجنس سرویس هم در میان بود. شورویها حزب را خوب میشناختند. از دیدگاه آنها حزب تا زمانیکه زیر سقف اتحاد شوروی بازی میکرد، آزاد بود. اما سر بزنگاههای تاریخی، رفقای شوروی دخالت میکردند. ضربه به حزب برای اتحاد شوروی مسألهٔ مهمی بود. شورویها منتظر خاوری نمیشدند که او چهکار میکند. بهعلاوه، رفیق خاوری در حد و اندازهٔ وظیفهٔ خطیر بازسازی حزب نبود. کار با رفیق صفری در آن شرایط بازی با آتش و بسیار مسألهساز بود، و این کاری نبود که رفیق خاوری بتواند بهتنهایی دربارهٔ آن تصمیم بگیرد. او توان این کار را نداشت. بنابراین رفقای شوروی کار را یکسره کردند و خیالشان را از حزب تودهٔ ایران راحت کردند. فرقه و صفری وارد میدان شدند، قبلاً هم گفتم، در پلنوم ۱۸ یک هیأت سیاسی ۵ نفره درست شد که ۴ نفرشان، بهغیر از نوروزی آدم شورویها بودند.

مهر: یکی از دلایل مهم شما در بحثتان که مرتب بر آن تأکید میکنید، ناتوانی رفیق خاوری از دیدگاه شما است. ما مسألهٔ مورد بحث را بهصورت دیگری نگاه میکنیم. رفیق خاوری در زمان پیش از یورشها به حزب، تجربهٔ کار سازمانی در سطح رهبری نداشت، اما با توجه به نکاتی که ما برشمردیم، نتیجهگیری در مورد بازسازی حزب به شیوهای که انجام گرفت، کار بغرنجی نبود. این نکته را هم در نظر بگیرید که رفیق خاوری برای پیشبرد برنامههایش شیوهٔ خود را دارد. ذکر مثالی به درک موضوع کمک میکند.

رفیق صفری، بهعلت بیماری و بستری بودن در بیمارستان، در «کنگرهٔ سوم» حضور نداشت. ایشان یک یا دو روز پس از اتمام این اجلاس فوت کرد. رفیق لاهرودی هم از چند ماه قبل از نشست مذکور، بهعلت مشکلات اقامتی که پس از فروپاشی اتحاد شوروی برای مهاجرین ساکن جمهوری آذربایجان ایجاد شده بود، قادر به مسافرت به اروپای غربی نبود. در نتیجه، نهتنها هیچیک از رفقای فرقه دمکرات آذربایجان در «کنگره سوم» حضور نداشتند، بلکه در طول نزدیک به ۲۲ سالی که از آن زمان میگذرد، رفیق لاهرودی مسافرتی به کشورهای غربی نداشته است. رفیق خاوری از این فرصت استفاده کرد و در شرایط نبود رفیق صفری، رفیق لاهرودی را نیز در عمل از زندگی حزبی کنار گذاشت.

در بهمن ۱۳۷۵، و مدت کوتاهی قبل از تشکیل پلنومی که در جریان آن نویسندگان این سطور از مرکزیت حزب کنار گذاشته شدند، ما از تسویهٔ جدیدی در کمیتهٔ مرکزی نگران بودیم. رفیق لاهرودی در آن زمان، هرچند غیابی، عضو هیأت اجرائیه بود. ما تصمیم گرفتیم برای جلوگیری از وقوع یک تسویهٔ جدید در کمیتهٔ مرکزی با ایشان مشورت کنیم، و یکی از ما راهی باکو شد. در آنجا متوجه شدیم که رفیق لاهرودی و سایر رفقای عضو مرکزیت حزب که ساکن جمهوری آذربایجان بودند، بههیچوجه در جریان مسایل حزب نیستند. در طول بیش از ۵ سال پس از «کنگرهٔ سوم»، فقط «نامهٔ مردم» و بخشنامههای تشکیلات خارج از کشور، که سالی یکی دو بار برای تمام اعضای حزب فرستاده میشد، بهدست این رفقا میرسید. یعنی رفقای عضو کمیتهٔ مرکزی حزب و عضو هیأت اجرائیه ساکن باکو، اصولاً از وقایع درون حزب و رهبری آن بیاطلاع بودند. بدین ترتیب، آنچه را که در روند بازسازی حزب در دوران اخیر رویداده است، برخلاف گفتهٔ شما، بههیچوجه نمیتوانیم به رفقای شوروی نسبت دهیم.

(ادامه دارد)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *